«مأمون رقي» مي‏گويد: «من در محضر جعفر بن محمد در خانه‏اش نشسته بودم. ناگاه يکي از اهل خراسان که از ارادتمندان و خيرخواهان آن حضرت بود به نام «سهل بن الحسن» وارد شد و پس از سلام در گوشه‏اي قرار گرفت و عرض کرد: «اي پسر پيامبر! شما خانواده‏ي رحمت و رأفتيد و از خاندان رسول خدا هستيد و امامت و ولايت حق شماست، چرا از حق خود دفاع نمي‏کنيد؟ و چرا انزوا و گوشه نشيني را بر قيام و جهاد اختيار کرده‏ايد؟ در حالي که يکصد هزار نفر شمشيرزن و رزمنده در اختيار داريد؟» حضرتش پس از شنيدن سخنان مرد خراساني به کنيزش دستور داد تنور را روشن کند و کنيز نيز تنور را روشن کرد و آنگاه که تنور کاملا داغ شد و از شدت حرارت به سفيدي گراييد، امام صادق به آن مرد فرمود: «اينک بلند شويد و در ميان اين تنور آتشين قرار بگيريد!!» مرد خراساني که از شنيدن اين دستور موهاي بدنش تيز شده بود عرض کرد: «اي مولاي من! مرا در آتش مي‏سوزاني؟ لطفا [ صفحه 71] مرا از اين دستور معاف بداريد.» حضرت او را معاف کرد و در همين لحظه هارون مکي در حالي که کفشهاي خود را به دست گرفته بود وارد شد و گفت: «السلام عليک يابن رسول الله»، و حضرت نيز جواب سلام او را داد و بعد فرمود: «کفشها را کنار بگذار و در ميان آتش تنور بنشين؟» هارون مکي بي‏درنگ کفشهاي خود را کنار گذاشته و در تنور نشست! و ساعتها گذشت که امام با مرد خراساني مشغول صحبت بودند و حضرتش از تمام وقايع خراسان خبر مي‏داد!! گويا آن حضرت با مرد خراساني بوده و در ميان آن جمعيت زندگي مي‏کرده است، و بعد دستور داد: «ببين در تنور چه خبر است؟» مرد خراساني به سراغ تنور آمد و هارون مکي را ديد که چهار زانو بر روي آتش قرار گرفته و کوچکترين صدمه‏اي نمي‏بيند!! هارون با ديدن ما از تنور بيرون آمد و دوباره سلام کرد. حضرت خطاب به مرد خراساني فرمود: «چند نفر مثل اين مرد کمک و شيعه‏ي ما در خراسان پيدا مي‏کني؟» او جواب داد: «حتي يک نفر هم پيدا نمي‏شود؟» حضرت فرمود: «ما زمان را بهتر مي‏شناسيم و تا کمک و ياور پيدا نکنيم قيام و خروج نمي‏نماييم.» [1] . [ صفحه 72]

[1] بحارالانوار، ج 47، ص 123، ح 173.