روزي بهلول گذرش به مجلس ابوحنيفه افتاد و در گوشه‏اي ايستاد تا ببيند او چه مي‏گويد، شنيد که مي‏گويد: «جعفر بن محمد در درس خود مطالبي را مي‏گفت که امروز من متوجه شده‏ام تمام آنها باطل بوده و من امروز به سه مطلب باطل او اشاره مي‏کنم: اول آنکه مي‏گفت: «خداوند نه در دنيا و نه در آخرت ديده نمي‏شود» و اين مطلب درست نيست، زيرا نمي‏شود در اين عالم چيزي باشد و ديده نشود. دوم آنکه مي‏گفت: «مردم هر کار مي‏کنند از روي افعال اختياريه‏ي خود مي‏کنند» و اين مطلب هم درست نيست، زيرا مردم مجبور در اعمال خويش مي‏باشند و ابدا آنها را در افعال خويش اختياري نيست بلکه خداوند به وسيله بندگان خود افعال را ايجاد مي‏کند و ابدا به مردم مربوط نيست. سوم آنکه مي‏گفت: «در قيامت شيطان به آتش جهنم عذاب مي‏شود» و اين مطلب نيز درست نيست، زيرا شيطان از آتش است و آتش نيز هم جنس خود را اذيت نمي‏کند.» [ صفحه 66] بهلول فورا کلوخي به دست آورد و به سختي بر پيشاني ابوحنيفه زد به طوري که پيشاني او شکست و خون جاري شد. با شکستن پيشاني ابوحنيفه، بهلول فرار کرد تا اينکه او را گرفتند و به اتفاق ابوحنيفه به محضر خليفه بردند. ابوحنيفه از بهلول شکايت نمود، بهلول گفت: «اي خليفه اگر ابوحنيفه راست مي‏گويد که سر او درد مي‏کند، درد سر خويش را به من نشان بدهد.» ابوحنيفه گفت: «مگر ممکن است درد سر را به کسي نشان داد.» بهلول گفت: «پس چنانکه درد سر، در تو وجود دارد و لکن ديده نمي‏شود، خداوند هم در عالم وجود دارد و لکن نه در دنيا و نه در آخرت ديده نمي‏شود.» به علاوه تو مي‏گويي: «افعال مردم مربوط به خداوند است و مردم ابدا در افعال خويش اختياري ندارند» پس اين کلوخ را خداوند بر سر تو زده است و ابدا به من مربوط نيست، و کسي که کلوخ را بر سر تو زده صاحب اختيار تو بوده، و بنده‏ي حق، شکايت از دست مولاي خويش ندارد. به علاوه‏ي تمام اينها، تو خود معتقدي که جنس، هم جنس خود را اذيت نمي‏کند. پس با اينکه تو از خاک خلق شده‏اي، چطور مي‏گويي کلوخ تو را اذيت نموده است. پس تو خود ادعاي دروغي مي‏کني و محضر خليفه، بزرگ‏تر از آن است که به دروغ معطل گردد. [ صفحه 67] ابوحنيفه محکوم شد، به نحوي که نتوانست سخني بگويد و بهلول از مجلس خليفه به سلامتي بيرون رفت. [1] . [ صفحه 68]

[1] روضات الجنات، خوانساري، ج 2، ص 154.