سيد بن طاووس از ربيع، دربان منصور روايت کرده است که وي گفت: وقتي منصور به عزم حج حرکت کرد و به مدينه رسيد، شب را تا صبح نخوابيد، پس مرا فراخواند و گفت: هم اکنون بدون کوچکترين معطلي و با سرعت هر چه بيشتر و حتي اگر بتواني تنها، برو و ابوعبدالله جعفر بن محمد عليه‏السلام را پيش من بياور! به او بگو پسر عمويت به تو سلام مي‏رساند و مي‏گويد، اگر چه خانه‏ها از يکديگر دور و احوال دگرگون گشته است، ولي بالاخره ما با هم خويشاونديم و از بند دو انگشت به هم نزديکتر و از راست به چپ مماس‏تر. بگو پسر عمويت مي‏گويد همين الآن نزد ما بيا! پس اگر اجابت کرد، با نهايت تواضع و احترام او را همراهي کن و اگر عذر و يا بهانه آورد، تأکيد بيشتري کن و امر را به او واگذار نما و هرگاه خواست که با آرامي و ملايمت حرکت کند، تو برايش آسان بگير و سخت نگير و عذر او را بپذير و هرگز تندخويي نکن و سخن درشت و بي‏حساب نگو. ربيع مي‏گويد: به سوي در خانه‏ي امام به راه افتادم. او را در اندروني خانه‏ي خويش [ صفحه 18] ديدم و بدون اين که اجازه بگيرم داخل خانه شدم. حضرت مشغول نماز بود. صورتش را بر خاک نهاده و دست به دعا داشت و آثار خاک بر صورت و گونه‏هايش مشهود بود. نتوانستم در آن حال مزاحم امام شوم و منتظر ايستادم تا امام از نماز و نيايش فارغ گشت و رو به من نمود. من سلام کردم؛ امام فرمود: عليک السلام اي برادر من! چه کاري داشتي؟ من سلام و پيام منصور را به امام ابلاغ کردم. امام فرمود: واي بر تو اي ربيع! «آيا وقت آن نشده است که دلهاي مؤمنان به ياد خدا به خشيت افتد و به فکر حقيقت باشند؟ و از آنها نباشند که جلوتر، از سوي خدا به ايشان کتاب آمد و زماني طولاني برايشان بگذشت؛ پس دلهايشان سخت و تيره گشت. (سوره الحديد، آيه 15) «واي بر تو اي ربيع! «آيا مردم شهرها و آباديها خاطر جمع هستند از اين که عذاب ما شبانگاهان به آنان فرارسد، در حالي که آنان در خوابند؟ يا مطمئن هستند که عذاب ما ظهرگاهان در حالي که آنان مشغول بازيند، به ايشان نرسد؟ به هر حال آيا آنان از نقشه‏ي الهي خاطري آسوده دارند؟ و چه کسي جز مردمان زيانکار از عذاب خداوندي مي‏تواند خاطر جمع باشد؟ (سوره الاعراف، آيات 95 -97) «اي ربيع! سلام، رحمت و برکات خدا را به امير برسان. آن گاه امام رو به قبله کرد و به نيايش با خدا پرداخت. من پرسيدم: آيا جز سلام فرمايش ديگري داريد و يا اجابت فرموده با من مي‏آئيد؟ امام فرمود: آري به او بگو: «آيا ديدي آن کس را که روي بگردانيد و اندکي داد و بخل ورزيد؟ آيا او علم غيب مي‏داند؟ پس بدان وسيله مي‏بينيد. آيا او از صحيفه‏هاي [ صفحه 19] موسي و اخبار آن اطلاع ندارد؟ و ابراهيم که مسئوليت را به تمامي انجام داد. که هيچ کس وبال گناه ديگري را به دوش نمي‏گيرد. و براي انسان جز نتيجه‏ي سعي و کوشش او نيست و البته نتيجه‏ي سعي و کوشش او ارزيابي خواهد شد. (سوره النجم، آيات 33 -40) « به او بگو: اي امير! به خدا سوگند آن چنان ما را دچار ترس و وحشت کرده‏ايد که زنان و خانواده‏ي ما نيز در اثر بيم و هراس ما وحشت زده شده و آرام از دست داده‏اند و تو اين معني را خوب مي‏داني و بايد هدفت را از اين کار بيان کني. پس اگر دست از ما کشيدي چه بهتر، و الا تو را در هر روز پنج نوبت در نماز نفرين مي‏کنيم. و تو خود حديث مي‏کني از پدرت، از جدت که رسول خدا فرمود: دعاي چهار تن از درگاه ربوبي مردود نمي‏شود و حتما به اجابت مي‏رسد: دعاي پدر براي فرزندش و دعاي برادر ديني در حق برادري از ته دل و دعاي مظلوم و ستمديده و دعاي آدمي مخلص. ربيع مي‏گويد: هنوز سخن امام به پايان نرسيده بود که گماشته‏ي منصور به دنبال من آمد تا از علت تأخير آگاه گردد و من هم نزد منصور برگشتم و جريان را به او باز گفتم. منصور گريست و گفت: برگرد و پيغام بده که شما اختيار داريد که نزد ما بيائيد يا نيائيد. اما زنان و بانواني که فرموديد، سلام بر آنها و بفرمائيد نترسند و خاطري آسوده داشته باشند که خداوند آنان را در امان قرار داده و غم و اندوه از آنها برده است. ربيع حضور امام برگشته و پيغام منصور را مي‏رساند و آن گاه حضرت امام صادق عليه‏السلام نيز پيغامي به اين مضمون براي وي [ صفحه 20] مي‏فرستد: صله‏ي رحم کردي که خداوند جزاي خيرت دهد. بعد چشمان امام اشکبار شد و قطراتي از آن بر دامن چکيد. آن گاه فرمود: اي ربيع! اين دنيا هر چند ظاهرش لذت بخش و زر و زيورش فريباست، اما پايانش به هر حال همانند آخر بهار است که آن همه سرسبزي و طراوت به خزان و افسردگي تبديل مي‏شود... ربيع مي‏گويد: به امام عرض کردم: شما را به آن حقي که ميان شما و خداوند جل و علا هست. سوگند مي‏دهم که آن دعائي را که خوانديد و بدان وسيله به نيايش و مناجات پرداختيد و در نتيجه شر و آسيب اين مرد را از خود دور ساختيد به من هم ياد بدهيد؛ شايد اين دعاي شما دل شکسته‏اي را مرهمي و بينوايي را نوايي باشد و به خدا قسم جز خودم را نمي‏گويم. آن گاه امام دستهايش را به سوي آسمان بلند کرد و رو به سجده‏گاه نمود، گويي دوست نداشت دعائي سرسري و بدون حضور قلب بخواند و چنين گفت: «اللهم اني اسئلک يا مدرک الهاربين و يا ملجأ الخائفين...» (به کتاب شريف مهج الدعوات، ص 184 - 177 مراجعه کنيد)» در اين بار که منصور، حضرت امام صادق عليه‏السلام را نزد خود طلبيده و قصد جلب ايشان را داشته است، بر حسب ظاهر رفتار ناخوشايندي ديده نمي‏شود، پس چرا امام نگراني خاطر داشته است و خانواده‏اش هم بيمناک بوده‏اند و حتي براي نجات و رهايي از شر و آسيب وي، به دعا و توسل دست برداشته است؟ بي‏شک امام صادق عليه‏السلام از تصميم و راز دل عباسيان آگاهي داشته است و سوء قصد منصور بر جان امام، براي حضرت آشکار بوده است. [ صفحه 21]