حضرت امام صادق عليه‏السلام فرمود: کبر عبارت از اين است که آدمي، مردم را با ديده پستي و حقارت نگاه کند و حق را خوار و ناچيز بشمرد و آن را بر وفق واقع نبيند. ابوبصير روايت مي‏کند که چون داوود بن علي، معلي بن حنينس را کشت و به دار آويخت، امام جعفر عليه‏السلام از اين کار زشت بسيار ناراحت شد. به پيش داوود بن علي رفت و فرمود: اي داوود! به چه علت بي‏گناهي را کشتي و قيم مال و عيال مرا به قتل رساندي. داوود گفت: من او را نکشتم. حضرت فرمود: پس او را چه کسي کشت؟ گفت: نمي‏دانم. حضرت فرمود: دروغ نيز مي‏گويي. به خدا راضي نشدي تا اين که او را به دشمني و ظلم کشتي و به دار آويختي و خواستي که نام تو به اين سبب بلند شود. به خدا قسم که جاه و منزل او پيش حق تعالي عظيم‏تر از توست. تو را به سبب آن پيش حقتعالي موقفي [1] خواهد بود،: نگاه کن که چگونه از آن خلاصي خواهي يافت. به خدا که از خدا بخواهم تا انتقام او را از تو بکشد. داوود گفت: مرا از دعاي خود مي‏ترساني. هر دعايي که مي‏خواهي بکن. [ صفحه 131] پس حضرت از آن مجلس بيرون آمد و چون شب شد، غسل کرد و جامه دعا پوشيد و ساعتي با حضرت ايزد متعال مناجات نمود، بعد از تضرع و زاري گفت: پروردگارا! تيري از تيرهاي خود بر داوود بزن تا دل او بشکافد. چون از دعا فراغت يافت به غلام خود فرمود: اي غلام! گوش کن، آيا هيچ صدايي مي‏شنوي؟ در اين سخن بودند که ناگاه فرياد کنندگان فرياد برآوردند و بر داوود بن علي زاري مي‏کردند. پس حضرت ابي‏عبدالله عليه‏السلام به سجده افتاد و گريه مي‏کرد تا صبح شد و در سجده مي‏گفت: شکر العزيز، شکر الکريم، شکر الدائم، شکر القائم، الذي يجيب المضطر و يکشف السوء. بعد از صبح مردم پيش امام جعفرصادق عليه‏السلام مي‏آمدند و آن حضرت را به مردن داوود تهنيت مي‏دادند و بعد از آن حضرت فرمود: به خدا قسم که داوود بر دين ابي‏لهب مرد و من هلاک او را به خاطر معلي از خدا خواستم. حق تعالي دعاي مرا اجابت کرد و او را به تعجيل به هاويه فرستاد. در کتاب شريف کافي روايت شده که آن حضرت در اکثر آن شب در رکوع و سجود بود. هنگامي که سحرگاه شد به سجده رفت و در سجده اين دعا مي‏خواند: اللهم اني اسئلک بقوتک القوي و بجلالک الشديد الذي کل خلقک له ذليل ان تصلي علي محمد و آل محمد ان تأخذه الساعة و هنوز در سجده بود که صداي گريه از خانه داوود بن علي بر آمد، پس حضرت سر از سجده برداشت و فرمود: که حقتعالي به سبب دعاي من ملکي را برانگيخت و آن ملک عصاي آهنين بر مغز داوود زد و او را هلاک گردانيد. [ صفحه 132]

[1] ايستگاه.