حضرت امام صادق عليه‏السلام فرمود: هر کس از دوست خود، جز ايثار و فداکاري نخواهد، هميشه ناراضي و خشمگين مي‏شود. روايت شده است که شخصي از بدطينتان نزد منصور دوانيقي سخن‏چيني نمود و بهتاني چند در حق امام جعفرصادق عليه‏السلام گفت و منصور را چنان عصباني ساخت که وزيرش را تهديد و امر نمود که امام جعفرصادق عليه‏السلام را حاضر کن و چون از دور چشمش بر آن حضرت افتاد گفت: خدا بکشد مرا اگر تو را نکشم. چون آن حضرت نزديک رسيد منصور گفت: ملک را بر من مي‏شوراني و لشکر را از من بر مي‏گرداني و چنين و چنان مي‏کني. حضرت فرمود: به خدا قسم که اينها که تو مي‏گويي نکرده‏ام و در خاطر من نگذشته است. البته آن جماعت که اين سخنان را به تو رسانده‏اند دروغگو و فتنه‏انگيزند. بر يوسف پيامبر ظلم کردند عفو کرد. ايوب نبي مبتلا شد، صبر نمود. به سليمان عطا رسيد، شکر کرد. ايشان پيامبر خدا بودند و نسب تو به آنان مي‏رسد. مي‏خواهي که پيروي ايشان کني؟ اگر آن چه مي‏گويي من انجام داده‏ام؛ تو مانند آباء و اجداد [ صفحه 98] خود عمل کن. منصور چون اين سخنان را از آن حضرت شنيد گفت: يابن عم بالا برو و آن حضرت را در کنار خود نشانيد و گفت: فلان بن فلان به من خبر داد که تو اين کارها را کرده‏اي. حضرت فرمود: اگر او را حاضر کني راستي و دروغ او براي تو مشخص مي‏شود. منصور آن شخص را طلبيد و گفت: تو چنين و چنان از جعفر بن محمد عليه‏السلام به من خبر نداده‏اي؟ گفت: بله گفته‏ام و شروع به قسم خوردن کرد. حضرت فرمود: اي منصور اجازه بده، چون قسم مي‏خورد من او را قسم دهم. گفت: بده. حضرت فرمود: که بگو (برئت من حول الله و قوته و التجات الي حولي و قوتي لقد قال و فعل جعفر کذا و کذا) آن بدبخت ساعتي فکر کرد و چون ديد که چاره‏اي ندارد، همين کلام را بر زبان آورد. لحظه‏اي نگذشت که در همان مجلس متغير شده و پا به زمين مي‏زد تا به جهنم واصل گرديد. منصور چون اين ماجرا را ديد دستور داد تا پاي آن ملعون را گرفته و از مجلس بيرون کشيدند. همان لحظه ظرفي را که بوي خوش در آن بود طلبيد و از آن طيب به سر و روي مبارک آن حضرت ماليد و عذرخواهي کرد و آن حضرت را بدرقه نمود. [ صفحه 99]