حضرت امام صادق عليهالسلام فرمود: شارب الخمر از مصونيتهاي وابسته به ما بيبهره است و از وي بري و بيزاريم.
مهاجربن عمار انحزاعي روايت ميکند که روزي منصور دوانيقي مرا به مدينه فرستاد و مبلغي زر نقد به من داد و گفت که در مدينه با اولاد ابيطالب صحبت کن و بعضي وقتها از اين زر چيزي به ايشان بده و آن چه از ايشان ميشنوي در خاطر نگه دار که از تو سؤال خواهم کرد. معلوم کن که در ضمير هر يک از ايشان چه ميگذرد.
مهاجر گويد: به مدينه رفتم و در زاويه مسجد نزديک به قبر حضرت رسالت منزوي شدم. و از گوشه مسجد به غير از وضو براي کار ديگري بيرون نميرفتم و هر گاه گروهي از بنيفاطمه را ميديدم، با ايشان صحبت ميکردم و گاهي مبلغي از دراهم را نيز به ايشان ميدادم. تا اين که با جوانان و پسران بنيحسن آشنا شدم و آهسته آهسته خود را به مجلس ابيعبدالله عليهالسلام رسانيدم.
روزي به خدمتش رفتم، ايشان در حال نماز بود. چون نمازش تمام شد به من نگاه کرد و گفت: اي مهاجر پيش من بيا.
[ صفحه 96]
من به فکر فرورفتم، زيرا که ابيعبدالله عليهالسلام اسم و کنيه مرا نميدانست. امام فرمود: به صاحبت بگو که جعفر ميگويد: که غير بنيفاطمه با تو چه که کسي را ميان اولاد ابيطالب فرستادهاي، تو ميخواهي به اندک تحفه دنيا جمعي از اهلبيت رسالت را فريفته سازي و به سبب حکايتي که عمدا يا سهوا از ايشان سر زند خوني از ايشان بريزي. اگر آنها را از وطنهاي انس گرفتهشان اخراج کني يا به بليه عظيم گرفتار گرداني بسيار به حال تو و ايشان مناسبتر خواهد بود. چون اين سخن را شنيدم بسيار شرمنده شدم و به دربار خليفه بازگشتم. منصور پرسيد: اباعبدالله را چگونه ديدي؟ گفتم: ساحر و کاهن دانستم زيرا که از او چنين و چنين سخنان شنيدم و يقين ميدانم که کسي او را از اين خصوصيات خبر نداده است. منصور گفت: به خدا که سخن ابيعبدالله راست است که غير بنيفاطمه به اين عمل اولي و محقند.
[ صفحه 97]
|