حضرت امام صادق عليه‏السلام فرمود: آدمي از ذلت و حقارت کوچکي اظهار ناراحتي و اندوه مي‏کند و همين جزع و بي‏قراري، او را به ذلت بزرگتري گرفتار مي‏نمايد. داوود بن کثير رقي نقل مي‏کند: روزي در محضر امام جعفرصادق عليه‏السلام نشسته بودم آن حضرت فرمود که اي داوود حال تو چگونه است که رنگ تو دگرگون شده؟ گفتم: يابن رسول‏الله خيلي قرض دارم و شب و روز از فکر آن ناراحت هستم و قصد دارم سفر بحر سند اختيار کنم و با کشتي که عنقريب به آن طرف‏ها مي‏رود من هم بروم و برادرم را از آن ديار بياورم و با او بقيه عمر را در خدمت شما بگذرانم. حضرت فرمود: چون اين قصد را داري برو و از رنج مسافرت نگران نباش. گفتم: يابن رسول‏الله از وضعيت کشتي و امواج دريا خيلي مي‏ترسم. حضرت فرمود: آن کسي که در روي زمين حافظ تو است در دريا نيز ناصر و معين توست. اي داوود تو نمي‏داني که اگر ما نباشيم آب درياها جريان نخواهد داشت و درخت‏ها سبز نمي‏شوند. داوود نقل مي‏کند از سخنان حضرت دلم محکم و قوي شد [ صفحه 65] سپس به کشتي سوار شدم و بالاخره بعد از صد و بيست روز کشتي به ساحل رسيد قبل از غروب روز جمعه از کشتي پياده شدم و در سمتي از صحرا قرار گرفتم. ناگهان تکه‏اي ابر در آسمان پديدار شد و از آن ابر نوري درخشيد و به زمين رسيد و از آن نور صدايي آهسته شنيدم که گفت: اي داوود هم اکنون هنگام اداي دين توست. من به سمت آسمان نگاه کردم و سلام کردم و صدايي شنيدم که گفت: اي داوود به پشت آن تپه‏هاي سرخ برو و آيات و صنع الهي را مشاهده کن. رفتم وقتي به آنجا رسيدم تنگ‏هايي از طلا را ديدم که روي آنها نوشته شده بود: اين‏ها هداياي ماست هر قدر مي‏خواهي بردار، داوود مي‏گويد: آن تنگ‏ها را برداشتم ديدم قيمت آنها بيشتر از آن است که بشود حساب کرد. لذا از فکر تجارت درآمدم و تنگ‏ها را برداشتم و عازم مدينه شدم و همه آنها تنگ‏هاي طلا را خدمت امام صادق عليه‏السلام آوردم حضرت فرمودند: آن نور ساطع ما بوديم که تو را به آنجا راهنمايي نموديم. و آنچه به تو رسيد از الطاف پروردگار کريم و رحيم است. خداوند متعال به تو برکت بدهد. اين اموال و تنگ‏هاي طلا را ببر و صرف خانواده‏ات کن و شکر الهي به جاي آور. من آن تنگ‏هاي طلا را برداشتم و به خانه بردم. روزي به شخصي به نام معين که خادم آن حضرت بود گفتم: که آقاي تو امام صادق عليه‏السلام مرا به سفري دريايي هدايت کرد و در آن سفر خيلي چيزها نصيب من شد. معين گفت: اي داوود هنگامي که تو در سفر بودي روزي من [ صفحه 66] در خدمت حضرت ايستاده بودم و بعضي اصحاب حضرت مثل عبداالاعلي و عمران و حشمه نيز حضور داشتند و تمام آنچه تو نقل کردي را آن روز حضرت به ما خبر داد. داوود مي‏گويد: به هر يک از اصحابي که در آن روز در محضر امام صادق عليه‏السلام بوده‏اند برخورد کردم عينا همين ماجرا را نقل کردند و همگي گفتند: روزي که بعد از مسافرت هنگام بازگشت وارد مدينه شدم حضرت با اصحاب خود نماز شکر به جاي آورد. [ صفحه 67]