حضرت امام صادق عليه‏السلام فرمود: خداوند تمام برگزيدگان خود را مأموريت داد که مردم را به راستگويي و اداء امانت که نداي فطرت است دعوت نمايند. داوود بن کثير رقي و ابوالحفاظ و مفضل بن عمر و ابوعبدالله بلخي نقل مي‏کنند که: زماني در محضر امام صادق عليه‏السلام به سفر حج مي‏رفتيم هنگامي که از مدينه دور شديم ابوعبدالله بلخي رو به حضرت کرد و گفت: اي امام معصوم از شما کرامات و معجزاتي نقل مي‏کنند من نيز اعتقاد دارم اما با چشم‏هايم نديده‏ام. حضرت فرمود: ان شاءالله خواهي ديد. اما به ياد داري آن شبي را که در کنار رودخانه بودي و فلاني کنيز خود را به تو داد که براي او بفروشي وقتي از رودخانه گذشتي در زير درختي با کنيزک جمع شدي؟ بلخي از شنيدن اين سخن به سجده افتاد و گفت: به خدا قسم که از آن زمان تا به حال چهل سال گذشته است و من از آن کار توبه کرده و به سوي خداي خود بازگشت نمودم. امام جعفر صادق عليه‏السلام فرمود: توبه تو قبول باشد. بعد از آن رفتيم تا به مکاني رسيديم که در آنجا چاهي بود. حضرت به [ صفحه 44] بلخي فرمود: از اين چاه به ما آب بده. بلخي نگاه کرد و گفت: يابن رسول‏الله اين چاه بسيار عميق است و آب در آن ديده نمي‏شود. سپس حضرت بر سر چاه آمد و ملاحظه نمود همانطور است که بلخي گفت و بعد حضرت به چاه آب فرمود: ايها الجب المطيع السامع لربنا اسقنا مما جعل الله فيک باذن الله تعالي. تا اين کلمات بر زبان مبارک حضرت جاري شد ديديم آب در چاه شروع به جوشش و بالا آمدن نمود و آن قدر بالا آمد که از سر چاه لبريز و بر روي زمين جاري شد و ما همه از آن آب نوشيديم. و وقتي حضرت از سر چاه دور شد مجددا آب فرو نشست و همچنان شد که بود. مفضل بن عمر خدمت حضرت عرض کرد يابن رسول‏الله فداي تو شوم اين معجزه شما مانند معجزه حضرت موسي بود در روزي که از شر فرعون فرار کرد و نزد حضرت شعيب رفت. حضرت فرمود: درست است خدا تو را رحمت کند بعد از آن به راه خود ادامه داديم تا به درخت خرماي خشکي رسيديم که خرما نداشت و زمان خرما هم نبود. حضرت به آن درخت نزديک شد و فرمود: ايتها النخله اطعمنا مما جعل الله فيک تا اين عبارت را فرمود آن درخت خشک سبز و بارور شد و خرماي فراواني به بار آورد به طوري که خرماها از آن مي‏ريخت و همگي ما از آن خرماها خورديم سپس مفضل گفت: يابن رسول‏الله اين معجزه شما مانند معجزه حضرت عيسي بود. حضرت فرمود: درست است خدا تو را رحمت کند. سپس به راه خود ادامه داديم در بين راه ناگهان آهويي نزد حضرت آمد و سر خود را به خاک مي‏ماليد و فرياد مي‏زد. [ صفحه 45] حضرت به آهو فرمود: تو برگرد من همان کاري را مي‏کنم که تو آرزو داري. آهو برگشت. يکي از حاضرين گفت: اين آهو چه مي‏خواست؟ حضرت فرمود: او به ما پناه آورده است و گفت: صيادي جفت مرا شکار کرده و بچه‏هاي من هنوز به چرا نيامده‏اند. حضرت ادامه دادند که: آهو از من توقع داشت که جفت او را از دست صياد رها کنم. و صياد مدينه جفت اين آهو را گرفته است. مفضل گفت: يابن رسول‏الله اين معجزه شما هم مثل معجزه سليمان پيامبر بود. حضرت فرمود: درست گفتي خدا تو را رحمت کند. سپس رو به قبله کرد و گفت: الحمدلله کما هو اهله و اين آيه را خواند: ام يحسدون الناس علي ما اتيهم الله من فضله فقد هم ملکا عظيما. پس از آن فرمود: به خدا قسم آن مرداني که به آن‏ها حسد برده‏اند ما هستيم و سپس عازم کعبه شديم و معجزات بسياري نيز در اوقات حج از حضرت ظهور کرد. بعد به مدينه برگشتيم وقتي به مدينه رسيديم بلافاصله حضرت به دنبال صياد فرستاد و جفت آهو را از صياد خريداري نمود و آزاد کرد و به حضار فرمود: شما اسرار ما را کتمان کنيد و آنچه از ما مي‏بينيد به نامحرمان و غير شيعه اظهار نکنيد. آن کسي که حالات ما را براي مخالفان اظهار کند از آنها به او ضرر و زيان خواهد رسيد. [ صفحه 46]