حضرت امام صادق عليه‏السلام فرمود: خداوند، پير نادان، ثروتمند ستمکار و فقير متکبر را دشمن بدارد. هارون زيات نقل مي‏کند که: من برادري داشتم که به ولايت اهل‏بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اقرار نمي‏نمود. روزي به خدمت امام جعفرصادق عليه‏السلام رسيدم حضرت فرمود: يابن زيات برادرت چطور است؟ گفتم: يابن رسول‏الله خوشحال است و نگراني ندارد مگر اين که محبت نسبت به شما خاندان اهل‏بيت ندارد و از متابعت شما دودمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اجتناب مي‏کند. حضرت فرمود: چه چيز باعث شده است که از ما متابعت نکند؟ گفتم: يابن رسول‏الله او خيلي خودش را قبول دارد و مي‏گويد: ورع من باعث مي‏شود که احوال اشخاص بر من آشکار شود و به همين دليل نمي‏شود که از آن‏ها تبعيت کنم. حضرت فرمود: چرا ورع او را مانع نشد که در آن شب از فساد اجتناب کند اما ورع او باعث شده است که از اولاد رسول خدا متابعت نکند. سپس من به خانه آمدم و به برادرم گفتم: مادر به عزايت بنشيند. در خدمت امام جعفر صادق عليه‏السلام بودم از من حال تو را پرسيد گفتم: احوال او خوب است و اوقاتش را به [ صفحه 41] گونه‏اي مي‏گذراند که کسي از او ناراحت نيست و اغلب او را داراي خصال پسنديده و عمل نيک مي‏دانند و چيزي که از او مورد رضايت نيست به نظر من اين است که چنان که بايد به شما اهل‏بيت اعتقاد ندارد. حضرت پرسيد: چه چيزي باعث شده است که از ما تبعيت نکند؟ گفتم: يابن رسول‏الله او نسبت به خودش گمان ورع دارد. فرمود: شب نهر بلخ ورع او کجا بود که مرتکب آن چنان کار قبيحي شد. برادرم گفت: امام صادق به تو از شب نهر بلخ خبر داد؟ گفتم: بلي. برادرم گفت: گواهي مي‏دهم که امام جعفرصادق عليه‏السلام حجت خدا بر مردم است. گفتم: اي برادر ماجراي آن شب را براي من بيان کن که تو در آن شب چه کرده‏اي؟ برادرم گفت: من با شخصي رفيق بودم او با خود کنيزي بسيار زيبا همراه داشت از شدت سرما نياز به آتش و گرما پيدا شد. رفيقم به من گفت: تو از وسائل محافظت کن من مي‏روم هيزم جمع کنم تا آتش روشن کنيم. گفتم: برو من وسائل خودم و تو را محافظت مي‏کنم. رفيق من صاحب آن کنيز براي جمع‏آوري هيزم به طرف صحرا رفت وقتي از نظر پنهان شد من به آن کنيز نزديک شدم. و شيطان نيز مرا در متابعت از نفس ترغيب نمود و کار شنيعي از من سر زد و الله که هيچکس را از اين راز آگاه نکرده‏ام و غير از خداوند کسي از اين کار زشت من اطلاع نداشت، يقينا امام صادق عليه‏السلام با نور ولايت از اين مسئله [ صفحه 42] آگاه شده است. و بعد از آن ديدم که برادرم را رعب و وحشت فرا گرفت و بسيار دگرگون شد و يک سال از اين ماجرا گذشت، همراه برادرم خدمت امام صادق عليه‏السلام رسيديم. آثار شرم و خجالت بر پيشاني برادرم را حضرت مشاهده فرمود و عنايت حضرت شامل حال شد و هنگامي که برادرم برخاست و از آن مجلس بيرون رفت دل او لبريز از محبت آن حضرت و اهل‏بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شده بود. [ صفحه 43]