از اصحاب امام حسين «ع» در کربلا بود، ولي پس از شهادت ياران امام، تصميم به فرار از معرکه گرفت.خدمت امام آمد و گفت: اي پسر پيامبر!با هم قرار گذاشته بوديم که تا وقتي مدافعي داري من هم دفاع کنم.اينک که مدافعان کشته شدهاند، مرا اجازه بده که بروم.امام آزادش گذاشت.او که قبلا اسب خود را در يکي از خيمهها بسته بود و خود، پياده ميجنگيد، پس از اذن امام، سراغ اسب خويش رفت و سوار شده، به طرف نيروهاي سپاه کوفه تاخت.برايش راه باز کردند.تعدادي از سربازان تعقيبش کردند.چون به روستايي نزديک ساحل فرات به نام «شفيه» رسيد، ايستاد.تعقيبکنندگان او را شناختند و از تعقيبش منصرف شدند. [1] ضحاک بن عبيد الله هم گفته و او را از اصحاب امام سجاد دانستهاند.
|