يکي از صدها جنايت دلخراش بني‏اميه بيان مي‏شود تا معاويه را بيشتر بشناسيد: بسر بن ارطاة، دژخيم خون‏آشام معاويه بود، معاويه به او گفته بود هر جا از شيعيان علي عليه‏السلام را يافتي قتل‏عام کن. او در حجاز و يمن و ساير نقاط، خانه‏هاي شيعيان را به آتش کشيد و به صغير و کبير رحم نکرد، و سي هزار نفر را کشت، و جنايت و غارت را از حد و مرز گذارند، قساوت و بي‏رحمي او بجائي رسيد که وارد «صنعاء» در يمن شد تا عبيدالله بن عباس پسر عموي علي عليه‏السلام را دستگير کند و بشهادت برساند، عبيدالله از صنعاء بيرون رفته بود، او در جستجوي کودکان عبيدالله بود تا خون آنها را بريزد. اين دو کودک را يکي از زنهائي که اجداد شوهرش ايراني بود، مخفي کرد تا بدست سربازان بسر نيفتند، ولي وقتي که بسر به اين موضوع آگاه شد، دستور داد صد نفر پيرمرد ايراني را که مخفي کردن دو کودک، بتوسط همسر يکي از شوهراني که منسوب به ايراني است بکشند. سپس آن دو کودک را در برابر ديدگان مادرشان سر بريد نام آن دو قثم و عبدالرحمن بود. بسر بعد از آنهمه کشتار، نزد معاويه آمد و گفت «خدا را شکر اي اميرالمؤمنين که دشمنانت را در مسير راه در رفتن و در بازگشتن قتل‏عام کردم.» معاويه گفت: بلکه [ صفحه 140] خدا آنها را کشت نه تو. بعد از صلح امام حسن عليه‏السلام عبيدالله ابن عباس نزد معاويه آمد، و بسر بن ارطاة را در آنجا ديد. عبيدالله به معاوية گفت: آيا تو به اين ناپاک و ملعون دستور دادي که دو کودک مرا بکشد؟ معاوية گفت: نه من چنين دستوري نداده‏ام، من دوست داشتم آنها زنده بمانند. بسر خشمگين شد، و شمشير خود را بيرون آورد، و کنار معاوية انداخت و گفت: شمشير خودت را بگير، تو آن را به من مي‏دهي، و امر مي‏کني مردم را بکشم، پس از اجراي امر، اکنون مي‏گوئي من نکشته‏ام، و من دستور نداده‏ام. معاويه گفت: شمشيرت را بردار، عجب آدم ضعيف و احمقي هستي که شمشيرت را جلو مردي از بني عبد مناف که ديروز پسرانش را کشته‏اي، مي‏اندازي. عبيدالله به معاويه رو کرد و گفت: آيا گمان مي‏کني که من بانتقام پسرانم، بسر را بکشم؟ او کوچکتر و پست‏تر از اين است. ولي اين را بدان، سوگند به خدا! دلم آرام نمي‏گيرد، و به انتقام‏گيري از خون پسرانم نمي‏رسم، مگر اينکه دو پسرت يزيد و عبدالله را بکشم. معاويه لبخندي زد و گفت: معاويه و دو پسرش چه گناهي دارند؟ سوگند بخدا من باين کار راضي نبودم، و دستور نداده بودم. آنگاه ابن ابي الحديد مي‏گويد: افسر معاويه «بسر» آنگونه در حجاز و يمن بدستور امير و حاکم زمان جنايت مي‏کند. روزي ديگر فرزند معاويه يزيد، به افسر خود «مسلم بن عقبة» دستور ويران کردن کعبه و آنهمه جنايت را در مدينه فرمان مي‏دهد که آن سال را واقعه‏ي حرة ناميدند. [1] . در پايان اين داستان شما را از عاقبت اين ستمگر باخبر مي‏سازم: علي عليه‏السلام نفرين فرمودند: خدايا بسر کافر شده و نسبت به شئونات ديني هتاکي و بي‏حرمتي مي‏کند و دستور خود را از مرد فاسقي بنام معاوية مي‏گيرد خدايا! او را در حالي که عقل او از دست رفته بميران. خدايا [ صفحه 141] عذاب بسر و عمر و معاويه را بيش کن. و غضب خود را بر آنان حلال کن، و عذاب خود را بر آنان نازل فرما، و بأس و رجز را بر آنها نصيب گردان. آن بأس و رجزي که هميشه با مجرمين است. مدت کوتاهي نگذشت که بسر ديوانه شد، و هذيان مي‏گفت. با چوب بنام شمشير برخود مي‏کوفت، تا اينکه بيهوش مي‏شد. چون شعار ايشان اين بود آيا مرا با شمشير نمي‏کشيد؟ بهمين حالت ماند تا اينکه بدرک واصل شد. [2] . معاويه از ديدگاه ابن ابي الحديد ابن ابي الحديد آنچه را که امام حسين عليه‏السلام در خطبه شريف خود مي‏فرمود نسبت به معاوية نگاشته: کارهائي که با عدالت منافات دارد او انجام مي‏داد از قبيل: پوشيدن لباس حرير در حاليکه بر مردان حرام است - در ظروف طلا و نقره آب مي‏آشاميد در حاليکه طلا براي مردان حرام است. روزي ابودرداء باو گفت: پيامبر فرمود، هر کس در ظرف طلا و نقره بياشامد شکم او را پر از آتش مي‏کنند. معاوية گفت: فتواي من اين است که آشاميدن در ظروف طلا عيبي ندارد. ابودرداء گفت: آيا عذري براي معاوية باقي است؟ من از رسول‏خدا مي‏گويم او راي خود را برأي رسول‏خدا مقدم مي‏دارد. اقامه‏ي حدود خدا را نمي‏کرد و حجر بن عدي و اصحابش را کشت و نسبت به اباذر غفاري صحابي پيامبر صلي الله عليه و آله بي‏احترامي کرد نسبت به او دشنام داد؛ و بخاطر اينکه ابي‏ذر عليه‏الرحمة او را قبول نداشت. بعد از او در عهد خلافت يزيد، فسق ترويج پيدا مي‏کند و آشاميدن خمر بطور آشکار انجام مي‏گيرد و با بوزينه‏گان مأنوس است و... [3] .

[1] شرح نهج‏البلاغه، داستان از ص 4 الي 18 بطور مفصل ثبت شده است و ليکن بطور فشرده و خلاصه قسمتي از آن را نوشتيم. [2] شرح نهج‏البلاغة ابن ابي الحديد، ج 2، ص 18. [3] ابن ابي الحديد، ج 5، ص 130.