اولا - رسول خدا پنج تن را با هم جمع نموده و پهلوي هم نشانيده و دعا براي عصمت آنها نموده است نه آنکه در اطاق متفرق باشند تا شبهه آن رود که اختصاصي به آنان ندارد بلکه فرضا اگر ديگري هم در آنجا بود مشمول اين فضيلت مي‏شد. ثانيا - آنکه عبا و کساي خيبري بر سر آنها کشيده و بدين قسم آنها را در يک مرتبه متصل به هم که جامع آنها همان بودن در زير کسا باشد قرار داده است. و ثالثا - اين انحصار به قدري قوي و غير قابل ترديد است که در مکان خلوت در اطاق ام سلمه اين کساء را انداخته که بفهماند منحصرا اين عصمت راجع به اينهاست زيرا که چون در مکان خلوت آن حضرت اين کسا را انداختند فهميده مي‏شود که مراد، حصر حقيقي است نسبت‏ به تمام افراد حاضرين و غائبين، اما اگر مکان پرجمعيتي بود چنين محتمل بود که در ميان جماعت‏ حاضرين اين عده مخصوص گشته‏اند و نسبت‏ به ديگران اين حصر فهميده نمي‏شد. رابعا - آنکه مي‏فرمايد: اللهم ان هؤلاء اهل بيتي «خدايا اينان اهل بيت من‏اند» يعني اين افراد فقط اهل بيت مرا تشکيل مي‏دهند، و اگر احيانا افراد ديگري مانند زنهاي پيغمبر يا اقوام و عشيره آن حضرت نيز جزء اهل بيت‏ بودند بايد بفرمايد: هؤلاء من اهل بيتي «خدايا اين افراد زير کساء از جمله اهل بيت من هستند» نه اينکه بگويد: اهل بيت من هستند. خامسا - آنکه به ام سلمه فرمودند: تنحي عن اهل بيتي «از اهل بيت من دور شو»، اگر زن پيغمبر جزء اهل بيت‏ بود چگونه اين جمله صحيح بود؟ بلکه خود اين عبارت مي‏رساند که به زوجه آن حضرت عنوان اهل بيت‏ باز نمي‏گردد، اهل بيت افرادي هستند جدا، و زوجه فردي است جدا غير از آنها. سادسا - در آن مکان خلوت که جز اين پنج تن و ام سلمه کسي نبود ام سلمه تقاضاي ورود در زير کسا را نمود و گفت: يا رسول الله من هم از اهل بيت هستم؟ حضرت فرمودند: در همان جائي که هستي بايست قفي بمکانک، راه و روش تو خوب است، عاقبت تو به خير است و ليکن از جمله اين افراد نيستي و حق ورود در زير کساء خيبري که متعلق به خود توست و فرش اطاق خود توست در اطاقي که محل سکونت اختصاصي خود توست نداري، و او مي‏گويد: اگر رسول خدا به سئوال من جواب مثبت مي‏داد براي من از تمام نقاطي که بر آن آفتاب بتابد بهتر بود، و حتي آنکه مي‏گويد: چون گوشه کسا را بالا زدم که اجازه دخول از رسول خدا بگيرم حضرت رسول به شدت کسا را از دست من کشيد فاجتذبه من يدي، و فرمود: در جاي خود باش، من از تو راضي هستم و خشنودم ليکن اين مقام مقام دگري است. سابعا - آنکه رسول خدا يک دست‏ خود را از زير کساء بيرون آورده و به طرف آسمان بلند فرموده و عرض مي‏کند که: بار پروردگارا هر پيغمبري اهلي دارد و اينان اهل من هستند، تا خوب نشان دهد انحصار اهل را در آنان کما آنکه در بعضي از روايات وارد شده که يک دست‏ خود را روي سر آنان گذاشت و دست ديگر را از کساء بيرون آورده و دعا نمود. ثامنا - آنکه رسول خدا اين عمل را چند مرتبه تکرار نمود، و آنچه از روايات استفاده مي‏شود دو مرتبه در خانه ام سلمه بوده و يک بار در خانه حضرت فاطمه عليها السلام بوده است گرچه ظاهرا آيه تطهير فقط يک بار آن هم فقط در خانه ام - سلمه نازل شده است تا به واسطه تکرار اين عمل حصر اهل بيت را در افراد زير کساء بيشتر بفهماند. تاسعا - آنکه پيوسته در مواقع نماز در خانه فاطمه و علي آمده و صدا مي‏زد: الصلاة «نماز» خدا شما را رحمت کند، سلام خدا بر شما اهل بيت، و آنگاه اين آيه‏تطهير را بر آنان قرائت مي‏نمود. اين عمل را چهل روز يا شش ماه و يا هشت ماه و يا نه ماه و در نماز صبح تا آخر عمر خود انجام مي‏دهد براي چه؟ منظور و مقصود آن حضرت از اين عمل چه بود؟ مگر يک مرتبه آيه تطهير را در شان آنها قرائت کردن کافي نبود؟ براي آنکه تمام مردم و تمام مسلمانان چه افرادي که در مدينه هستند و چه افرادي که در طول اين مدت از خارج به مدينه مي‏آيند همه مطلع شوند و براي ديگران نيز اين عمل آن حضرت را نقل کنند. و عجيب است که آن حضرت به اين ندا تنها اکتفا نمي‏فرمود بلکه با دو دست دو طرف در خانه را مي‏گرفت و آنگاه ندا مي‏فرمود: الصلاة يرحمکم الله، السلام عليکم يا اهل البيت و رحمة الله «انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا». در صورتي که اگر زنهاي پيغمبر جزء اهل بيت‏ بودند لا اقل يک مرتبه بايد پيغمبر اين ندا را در خانه خود براي زنهاي خود بنمايد، و هيچ کس ادعا ننموده حتي بعضي از زنهاي پيغمبر که خيلي دوست داشتند که محترم و معزر باشند چنين دعوائي ننموده‏اند و در هيچ روايت نيامده و در هيچ کتابي ديده نشده است، بلکه خود عائشه که يکي از راويان اين حديث است‏ خود معترف است که اين آيه در شان رسول خدا و علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام است، و بعد از رحلت‏ حضرت رسول اکرم نيز هيچ ديده نشده که يکي از زنهاي آن حضرت خود را جزء اهل بيت‏ بداند و يا به آيه تطهير در شان خود استشهاد کند، و نيز ديده نشده است که يکي از صحابه يا تابعين زنهاي رسول خدا را جزء اهل بيت‏ بدانند و به آيه تطهير در شان آنها استشهاد کنند. حتي آنکه عائشه وقتي که براي جنگ با امير المؤمنين به بصره حرکت کرد با معيت طلحه و زبير و محمد بن طلحه و عبد الله بن زبير و مروان حکم، و دوازده هزار نفر از اصحاب رسول خدا و غيره را با خود به بصره برد، کاغذها به بزرگان بلاد از اصحاب رسول خدا و غير اصحاب نوشت و آنها را به ياري خود دعوت کرد و در آن نامه‏ها القاب خاصي براي خود مي‏نويسد مانند حبيبة رسول الله يا ام المؤمنين، ولي ابدا اسمي و رسمي از عنوان اهل بيت‏ بر خود نمي‏گذارد و نمي‏تواند بگذارد، و هيچ ديده نشده که به آيه تطهير در شان خود استدلال کند با آنکه در آن مواقف عجيب و مواقع خطير لازم بلکه ضروري بود براي جلب مردم و دفاع از جرم خود به کوچک‏ترين چيزي که در او شائبه فضيلت و مزيتي است متشبث گردد. از همه اينها گذشته مي‏بينيم در حضور معاندين مانند معاويه و امثال او چون شان نزول آيه تطهير را فقط درباره پنج تن حکايت مي‏کنند انکار ننموده‏اند. باري تا به حال آنچه گفته شد، راجع به شان نزول آيه و بيان روايات وارده در اين باب بود، اينک بايد به تفسير آيه شريفه و مفاد و مفهوم آن عطف توجه کنيم: انما يريد الله... انما از حروف حصر است‏ بلکه در نزد اهل ادب از عربيت از ساير ادوات حصر قوي‏تر است، و مفادش حصر اراده خدا در عصمت اهل بيت است. چون اولا - حصر اراده خدا را در ضمير کم مي‏نمايد ليذهب عنکم ليکن اهل - البيت که منصوب است چه بنابر باب اختصاص بوده باشد يا از باب مدح يا از باب ندا يعني اخص اهل البيت‏يا امدح اهل البيت‏يا يا اهل البيت در هر صورت مفسر و مبين ضمير عنکم است و در نتيجه حصر اراده خدا در عصمت اهل بيت‏ خواهد شد. و اين حصر در واقع به دو حصر تجزيه و قسمت مي‏شود: اول - حصر اراده خدا در عصمت، که همان از بين بردن رجس و طاهر کردن بوده باشد و مفادش اين مي‏شود که خدا غير از اراده عصمت اراده ديگري درباره اهل بيت ندارد. دوم - حصر اراده خدا در عصمت‏ خصوص اهل بيت و مفادش اين مي‏شود که خدا اراده عصمت در غير اهل بيت ندارد، مثل آنکه کسي بگويد: من به خانه شما نيامدم مگر براي زيارت شما که اولا مي‏فهماند براي زيارت آمده و مقصودي ديگر نداشته است و ثانيا مي‏فهماند که فقط براي زيارت شما آمده نه زيارت شما و افراد ديگر. و البته استفاده دو حصر مستقلا از يکي از اداة حصر مشکل است ليکن بدين قسم که بيان شد يک حصر است که به دو حصر تجزيه و تقسيم مي‏گردد. و اين اراده خدا اراده تکويني اوست نه اراده تشريعي که عبارت از حکم و قانون و امر و نهي بوده باشد، چون معلوم است که اينها اختصاص به اهل بيت ندارد بلکه جميع امت‏ بلکه جميع بشر در اين اراده مساوي هستند، و چون اراده پروردگار بلکه هر اراده‏اي خواه تکويني و خواه تشريعي از مراد تخلف نمي‏کند، منتهي در تشريع، مراد جعل حکم است و در تکوين مراد، عين وقوع در عالم کون و خارج است، بنابراين اراده عصمت - خدا عين تحقق عصمت و واقعيت عصمت درباره آنهاست، انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له کن فيکون. و به بيان ديگر اراده خدا علت پيدايش موجودات است و علت از معلول تخلف نمي‏پذيرد، بنابر اين اراده عصمت مستلزم تحقق عصمت است. و مراد از رجس قذارت است و چيز قذر چيزي را گويند که طبع از آن متنفر و نفس از آن‏مشمئز مي‏گردد، و در فارسي کثافت و آلودگي و پليدي را گويند. گاهي از اوقات اين پليدي به حسب ظاهر است مانند پليدي خوک در قول خداوند عز و جل که مي‏فرمايد: او لحم خنزير فانه رجس (سوره انعام 6- آيه 145، و گاهي از اوقات به حسب باطن است و آن همان کثافات معنوي است مانند کفر و شرک و شک به خداوند عز و جل و کردار ناشايسته و اخلاق ناپسنديده چنانکه فرمايد: و اما الذين في قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الي رجسهم و ماتوا و هم کافرون (سوره توبه 9- آيه 125). «و اما آن کساني که در دلهاي آنان مرض است نزول سوره قرآن موجب زيادي کثافت نفس و پليدي روان آنها مي‏گردد و پليدي تازه بر روي پليدي سابق نفس آنان وارد مي‏کند و در حال کفر جان مي‏دهند». و علي اي حال اين پليدي معنوي يک نوع اثر شعوري و ادراک نفساني از تعلق قلب است‏ به اعتقاد باطل و يا عمل زشت و قبيح، چون اصل معني رجس و حقيقت ريشه و ماده آن همان تزلزل و اضطراب و حرکت و نوسان است و تمام اعتقادهاي باطل و يا اعمال قبيحه از اضطراب نفس و عدم اطمينان سرچشمه مي‏گيرد، بنابر اين از بين بردن رجس، از بين بردن اضطراب و نوسان روحي و شک و ترديد و در نتيجه از بين بردن اعتقادات باطل و اخلاق زشت و ملکات رديه و پست و بالاخره اعمال ناپسند و ناشايسته خواهد بود. و چون طهارت در مقابل قذارت، و تطهير اهل بيت ملازم با زدوده شدن کثافات روحي و اخلاقي و گناه است، بنابر اين با جمله و يطهرکم تطهيرا مي‏رساند که هر صفت نيک و هر ملکه نيکو و هر عقيده پاک و هر کردار پسنديده جايگزين آن مراتب از قذارت خواهد شد، يعني به جاي شک، ملکه يقين و اطمينان، و به جاي بخل و حسد و حقد و کينه و شخصيت‏طلبي و جاه‏پرستي و مال اندوزي و رياست طلبي، ملکه انفاق و ايثار و گذشت و عفو و اغماض و خداپرستي و خدا دوستي و ذل عبوديت در مقابل عظمت‏ حضرت رب الارباب خواهد نشست، و آن همان ملکه عصمت است که از آيه استفاده مي‏شود. بنابراين چون به اراده الهيه نفس اهل بيت منزه و مبراي از هرگونه عيب و کدورت معنوي شده است ملکات و اخلاق آنها که قواي نفس محسوب مي‏شوند به دنبال طهارت نفس نيز پاک و منزه خواهد بود و به دنبال ملکات و اخلاق، اعمال آنها که زائيده شده اخلاق و ملکات و نيات آنهاست صالح و پسنديده خواهد بود، بنابراين‏از اهل بيت معصيت‏سر نمي‏زند به علت آنکه نيت معصيت نمي‏کنند، و نيت معصيت نمي‏کنند چون ميل و اشتهاي به گناه را ندارند، و ميل و اشتهاي به گناه را ندارند چون در نفس آنان نقطه تاريک و سياهي يا خط آلوده و کثيفي نيست تا به پيرو آن، اين ميل و اشتهائي که حکم طفل متولد از قواي نفسانيه را دارد پيدا شود. و چون اين آيه مبارکه ذهاب رجس را از نفوس آنان مي‏رساند، بنابراين از همه مراتب وجودي آنان که تابع و پيرو نفس آنان است ذهاب رجس خواهد شد. و اين عاليترين درجه عصمت است، يعني عصمت در سر و عصمت در نفس و عصمت در قواي خياليه و وهميه و عصمت در افعال خارجيه، عصمکم الله من الزلل و آمنکم من الفتن و طهرکم من الدنس و اذهب عنکم الرجس و طهرکم تطهيرا. و از همين جا مي‏توان استدلال بر امامت امير المؤمنين عليه السلام نمود چون خود آن حضرت مدعي خلافت‏ بعد از رسول اکرم بودند و حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام نيز مدعي خلافت آن حضرت بودند و نيز حضرت زهراء عليها السلام به امامت آنها قائل بودند و چون اين چهار نفر از اهل بيت هستند و به مقتضاي آيه کريمه، معصوم‏اند و معصوم دروغ نمي‏گويد چون دروغ رجس است، بنابر اين بالاستلزام امامت آن حضرت ثابت است، و از اين استدلال براي عامه که منکر امامت آن حضرت‏اند راه گريزي نيست. و مي‏توان استدلال بر غصب فدک نمود چون حضرت صديقه عليها السلام به مقتضاي اين آيه معصوم است و معصوم دروغ نمي‏گويد و مال مردم را نمي‏برد، اگر فدک مال مسلمانان بود چگونه معصوم ادعاي ملکيت آنرا براي خود مي‏نمايد؟! مرحوم سيد شرف الدين (ره) گويد: نبهاني در اول کتاب خود بنام «الشرف - المؤبد» آيه تطهير را ذکر کرده و سپس گويد: جماعتي از اعلام (عامه) از اين آيه استفاده عصمت‏ براي اهل بيت عليهم السلام نموده‏اند، و اينک ما عين الفاظ او را بيان مي‏کنيم. امام ابو جعفر محمد بن جرير طبري در «تفسير» خود گويد: خدا مي‏گويد: انما يريد الله ليذهب عنکم السوء و الفحشاء يا اهل محمد و يطهرکم من الدنس الذي يکون في معاصي الله تطهيرا. «خدا اراده کرده است که هرگونه زشتي و بدي و عمل شنيعي را از شما اي اهل محمد از بين ببرد و شما را از چرک و کثافت روحي که نتيجه معاصي و گناه در مقابل عظمت‏ حريم درگاه قدس کبريائي است پاک و پاکيزه گرداند». و از ابو زيد روايت‏ شده است که: ان الرجس ههنا الشيطان «مراد از رجس در آيه تطهير شيطان است‏». و نيز طبري به سند متصل خود از سعيد بن قتاده روايت کرده است که او در قول خداوند تعالي: انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا گفته است مراد: اهل بيت طهرهم الله من السوء و خصهم برحمة منه. «معني آيه اين است که خدا شما اهل بيت را از هر سوء و بدي پاک گردانيده و به رحمت‏ خاصه خود اختصاص داده است‏». و ابن عطيه گويد: مراد از رجس، گناه و عذاب است، و بر نجاسات و نقصان‏ها نيز گفته مي‏شود، و همه اين مراتب را خدا از اهل بيت زدوده است. و امام نووي گفته است: مراد از رجس، شک است و بعضي گفته‏اند: عذاب است و بعضي گفته‏اند: گناه است. و ازهري گفته است: رجس اسمي است‏ براي هر چيز بد و کثيف خواه عمل انسان باشد خواه غير آن. و شيخ محيي الدين عربي رجس را در باب 29 از «فتوحات مکيه‏» به معناي تمام زشتي‏ها معني نموده است و عبارت او به هنگام ذکر پيامبر چنين است: قد طهره الله و اهل بيته تطهيرا و اذهب عنهم الرجس، و هو کل ما يشينهم فان الرجس هو القذر عند العرب، هکذا حکي الفرآء. «خداوند پيغمبر و اهل بيتش را از هر زشتي و هر عيب معنوي پاک نموده است چون معني رجس قذر است در نزد اعراب و قذر هر چيز بد و زشت و قبيح را گويند خواه ظاهر باشد خواه باطن‏». صدوق با سند متصل خود از عبد الغفار الجازي از حضرت صادق عليه السلام‏روايت کرده است في قول الله عز و جل: «انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا» قال: الرجس هو الشک. حضرت صادق عليه السلام فرمودند: «مراد از رجس در آيه تطهير شک است‏». و محمد بن حسن صفار در «بصائر الدرجات‏» با سند خود از حضرت امام - محمد باقر عليه السلام روايت کرده است که آن حضرت فرمودند: الرجس هو الشک و لا نشک في ربنا ابدا. «مراد از رجس، شک است و ما هيچ‏گاه در خداي خود شک نمي‏نمائيم‏». و نظير اين تفسير را محمد بن يعقوب کليني با دو سند متصل خود از ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام در ذيل روايت مفصلي نقل مي‏کند، و ما در پاورقي صفحات قبل از «تاج العروس‏» و «لسان العرب‏» نقل کرديم که آنها از حضرت ابي جعفر امام محمد باقر عليه السلام رجس را به معني شک حکايت کرده‏اند. و از محمد بن عباس ابن ماهيار با سند متصل خود از حضرت صادق، از حضرت باقر، از حضرت امير المؤمنين علي بن ابيطالب عليهم السلام روايت‏ شده است که قال علي بن ابيطالب في قول الله عز و جل: فضل اهل البيت لا يکون کذلک، و الله عز و جل يقول: «انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا، فقد طهرنا الله من الفواحش ما ظهر منها و ما بطن علي منهاج الحق. «حضرت امير المؤمنين عليه السلام مي‏فرمايد: فضل و شرف اهل بيت که در گفتار خداوند در قرآن مجيد آمده است اين طور نيست که مي‏پندارند، خداوند در آيه تطهير مي‏فرمايد: ما رجس را از آل محمد برداشتيم و به آنها طهارت داديم. پس خداوند تبارک و تعالي ما را از هر عمل قبيحي چه ظاهر و چه باطن بر اساس و منهاج حق و صراط مستقيم پاک و مبرا داشته است‏». و در تفسير «الدر المنثور» ج 5 ص 199 گويد: اخرج ابن جرير و ابن ابي حاتم عن قتاده - رضي الله عنه - في قوله: «انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا» قال: هم اهل بيت طهرهم الله من السوء و اختصهم برحمته. قال: و حدث الضحاک بن مزاحم: ان النبي صلي الله عليه و آله و سلم کان يقول: نحن اهل بيت طهرهم الله من شجرة النبوة و موضع الرسالة و مختلف الملائکة و بيت الرحمة و معدن العلم. و اخرج الترمذي و الطبراني و ابن مردويه و ابو نعيم و البيهقي معا في الدلائل عن ابن عباس - رضي الله عنهما - قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: ان الله قسم الخلق قسمين فجعلني في خيرهما قسما، فذلک قوله: «و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين‏»، فانا من اصحاب اليمين (ثم ساق الحديث الي ان قال:) فانا و اهل بيتي مطهرون من الذنوب. در خطبه 86 از «نهج البلاغه‏» امير المؤمنين عليه السلام مي‏فرمايد: فاين تذهبون و اني تؤفکون و الاعلام قائمة و الآيات واضحة و المنار منصوبة، فاين يتاه بکم و کيف تعمهون و بينکم عترة نبيکم و هم ازمة الحق و اعلام الدين و السنة الصدق فانزلوهم باحسن منازل القرآن، و ردوهم ورود الهيم العطاش. ابن ابي الحديد در شرح اين فقرات گويد: و رسول خدا بيان فرموده است که مراد از عترت کيست آنجا که گفته است: اني تارک فيکم الثقلين گفته است عترتي اهل بيتي، و در جائي ديگر وقتي که کساء بر سر اهل خود انداخت و آيه انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت نازل شد خودش بيان فرمود که: اللهم هؤلاء اهل بيتي فاذهب عنهم الرجس. اگر بگوئي اين عترتي که امير المؤمنين در اين جمله از خطبه قصد فرموده کيست؟ مي‏گويم: مقصود اوست و دو فرزندش، و اصل در حقيقت‏ خود اوست چون دو فرزندش تابع او هستند و نسبت آن دو به امير المؤمنين با وجود خود آن حضرت مثل سبت‏ستارگان درخشان در مقابل طلوع خورشيد تابنده است، و پيغمبر به اين رمز اشاره فرموده است که و ابوکما خير منکما. و اينکه فرمود: و هم ازمة الحق جمع زمام است مثل آنکه حق را دائر مدار آنها فرموده است که هر جا دور زنند حق نيز با آنها دور زند و هر جا بروند حق با آنها به همان جا برود، همچنانکه ناقه پيرو زمام خود است و تابع آن، و پيغمبر بر اين حقيقت اشاره فرموده که و ادر الحق معه حيث دار. واينکه فرمود: و السنة الصدق اين از الفاظ شريفه قرآن است، قال الله تعالي: و اجعل لي لسان صدق في الآخرين چون از آنها نه حکمي و نه گفتاري صادر نمي‏شود مگر آنکه موافق حق است، و صواب آن است که آنها را خدا مانند زبانهاي صدق قرار داده که ابدا از آنجا دروغ بر نمي‏خيزد و مثل آنکه بر راستي مهر شده است. و اينکه فرمود: فانزلوهم منازل القرآن در اين جمله سر بزرگي پنهان است و آن اينکه امير المؤمنين مکلفين را امر فرموده به اينکه عترت را در بزرگداشت و تعظيم و انقياد و اطاعت از اوامر مانند قرآن قرار دهند. اگر بگوئي: از اين سخن امير المؤمنين استفاده مي‏شود که عترت معصوم‏اند پس راي اصحاب شما در اين مطلب چيست؟ مي‏گويم: ابو محمد بن متويه در کتاب «کفايه‏» تصريح کرده بر آنکه علي عليه السلام معصوم بوده است و اگر چه واجب العصمة نبوده و عصمت نيز شرط امامت نيست ليکن ادله و نصوص دلالت‏ بر عصمت او دارند، و يقين بر صفاي باطن و مغيبات او قائم است، و اين عصمت از اختصاصات اوست که احدي از اصحاب رسول خدا حائز اين مقام نيستند، و فرق آشکاري است‏ بين گفتار ما که بگوئيم: زيد معصوم است و بين گفتار ما که بگوئيم: زيد واجب العصمة است چون امام است و شرط امام اين است که معصوم بوده باشد. آن سخن اول مذهب ماست و سخن دوم مذهب اماميه. بالجمله ما در معناي رجس کلام مؤالف و مخالف را بيان کرديم تا دانسته شود همه بر اين معني متفق‏اند که مراد از آن در اين آيه هر گونه آلودگي و پليدي ظاهري از اعمال قبيحه و کردار ناپسنديده، و پليديهاي باطني از شک و شرک و کفر و ملکات سيئه و اخلاق ناستوده و نيات و خاطرات نکوهيده است، و اهل بيت از همه مراتب آنها معصوم هستند. و اين معني از عصمت منافات با اختيار آنان در اعمال و انتخاب آنان در کيفيت عمل ندارد چه اين اراده خدا خارج از مرحله اختيار نيست‏ بلکه از راه اختيار است و در اين صورت محقق اختيار و مثبت انتخاب است. خدا که هويت و ذات آنها را پاک نموده است، همه مراحل وجودي آنان را پاک نموده، و يکي ازمراحل، اختيار است. بنابراين افعالي که از آنها سر مي‏زند همه بر پايه اختيار بوده است و چون اختيار متولد از نفس شريف و پاک و مبرا است لذا با اختيار، افعال و اعمال پسنديده را مي‏نمايند نه به اضطرار و جبر، و در مقابل آنان افرادي که ذاتشان شقي است و نقطه خيري در آن مشهود نيست‏ به پيرو نفس آلوده و کثيف، ملکات و اخلاق، و به پيرو آن نيات و خاطرات، و به پيرو آن اعمال آنها قبيح و زشت مي‏باشد، و افراد ديگر که بين اين دو دسته واقع‏اند آنها قدري طهارت نفس دارند و قدري آلودگي، و به هر مقدار که آلودگي کمتر باشد و طهارت بيشتر، افعالشان در خارج بهتر و خالص‏تر و پسنديده‏تر است، و به هر درجه که طهارت کمتر و آلودگي بيشتر، نيات و کردارشان در خارج تاريک‏تر و از اخلاص دورتر و کثيف‏تر است. و بين اين دو مرحله مردماني لا تعد و لا تحصي در درجات مختلف قرار گرفته‏اند و اعمال هر يک زائيده نيت، و نيت هر يک زائيده ملکات نفساني، و ملکات نفساني بر اثر اختلاف درجات آلودگي و طهارت نفوس آنها متفاوت است، از کوزه همان برون تراود که در اوست. ملکنا فکان العفو منا سجية فلما ملکتم سال بالدم ابطح و حللتم قتل الاساري فطال ما غدونا علي الاسري فنعفو و تصفح و حسبکم هذا التفاوت بيننا و کل اناء بالذي فيه يرشح عفو و اغماضي که امير المؤمنين عليه السلام با دشمنان خود مانند مروان حکم و عائشة بعد از واقعه جمل نمود عقل را مبهوت مي‏کند، اينها بر پايه عصمت است چون تا نفس بدين پايه پاک و منزه نباشد عمل خارجي به اين حد پاک و مبري نخواهد بود. و ان ارواحکم و نورکم و طينتکم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض، خلقکم الله انوارا فجعلکم بعرشه محدقين. الي اهل بيت اذهب الرجس عنهم و صفوا من الادناس طرا و طيبوا الي اهل بيت ما لمن کان مؤمنا من الناس عنهم في الولاية مذهب و حبهم مثل الصلاة و انه علي الناس من بعض الصلاة لاوجب