احمد حنبل با اسناد خود از ابن ميمون نقل مي‏کند که مي‏گويد: من در نزد ابن عباس نشسته بودم که نه نفر بر او وارد شدند. (و چون اين خبر بسيار مفصل است مرحوم سيد بحراني مي‏فرمايد: ما همه آن را در باب غدير خم نقل کرده‏ايم، و ده خصلتي را که ابن عباس در اين حديث‏براي امير المؤمنين نقل مي‏کند در باب حديث رايت ذکر کرده‏ايم، و لذا در اين باب که باب آيه تطهير است‏ به همان فقره از حديث که راجع به آيه تطهير است اکتفا مي‏شود). قال ابن عباس: و اخذ رسول الله ثوبه فوضعه علي علي و فاطمة و الحسن و الحسين و قال: «انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا». ابن عباس گويد: «رسول خدا لباسش را برداشت و بر سر علي و فاطمه و حسن و حسين افکند و فرمود: خدا فقط اراده کرده است که هرگونه رجسي را از شما بزدايد و شما را منزه و مقدس از جميع عيوب قرار دهد». و طبري در «تاريخ‏» خود بحث ابن عباس را با عمر راجع به نبوت و خلافت که بيان مي‏کند و عمر مي‏گويد: قريش امتناع داشت از اينکه نبوت و خلافت در يک خاندان جمع شود و جواب محکم و متين ابن عباس را به او، عمر به ابن عباس مي‏گويد: بلغني انک تقول: انما صرفوها عنا حسدا و ظلما، فقلت: اما قولک يا امير المؤمنين ظلما فقد تبين للجاهل و الحليم، و اما قولک حسدا فان ابليس حسد آدم فنحن ولده المحسودون، فقال عمر: هيهات ابت و الله قلوبکم يا بني هاشم الا حسدا ما يحول، و ضغنا و غشا ما يزول، فقلت: مهلا يا امير المؤمنين لا تصب قلوب قوم اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا، فقال عمر: اليک عني يابن عباس، فقلت: افعل، فلما ذهبت لاقوم استحيي مني فقال: يابن عباس مکانک فوالله اني لراع لحقک محب لما سرک، فقلت: يا امير المؤمنين ان لي عليک حقا و علي کل مسلم فمن حفظه فحظه اصاب، و من اضاعه فحظه اخطا، ثم قام فمضي. عمر مي‏گويد: «اي ابن عباس به من رسيده است که تو گفتي: خلافت را از ما خاندان بني هاشم از روي ظلم و حسد ربودند. ابن عباس در جواب گفت: اما اينکه گفتي: از روي ظلم، صحيح و مطلبي واضح است که هر جاهل و شخص با تجربه و کارکرده‏اي مي‏فهمد. و اما اينکه گفتي: از روي حسد، بدرستي که ابليس به آدم حسد کرد و ما فرزندان آدم نيز مورد حسد واقع شده‏ايم. عمر گفت: هيهات سوگند به خدا اي بني هاشم در دلهاي شما حسدي است که برنمي‏گردد و کينه و غشي است که از بين نمي‏رود. ابن عباس گفت: آرام باش اي عمر به دلهاي مردمي که خداوند هرگونه‏آلودگي و عيبي را از آنان زدوده و پاک و مطهر و مقدس نموده است چنين نسبت ناروائي مده. عمر گفت: اي ابن عباس از نزد من برخيز و دور شو، ابن عباس گفت: برمي‏خيزم، و همين که برخاست عمر از او خجالت کشيد و گفت: اي ابن عباس برجايت‏ بنشين، سوگند به خدا من مراعات حال تو را مي‏کنم و دوستدار خرسندي تو هستم. ابن عباس گفت: اي امير المؤمنين (اي عمر) من بر تو حقي دارم و بر هر مسلمان حقي دارم، اگر کسي حرف مرا شنيد و به کار بست و اندرز من در او اثر کرد خودش بهره و حظ خود را دريافت کرده است، و اگر نشنيد و به نظر بي‏اهميتي تلقي کرد خودش حظ و بهره خود را ضايع کرده است‏». و همچنين از احمد حنبل روايت است‏ با سند خود از عمرو بن ميمون: قال: اني لجالس الي ابن عباس اذا اتاه تسعة رهط فقالوا: يابن عباس: اما ان تقوم معنا و اما ان يخلونا هؤلاء، قال: بل اقوم معکم، قال: و هو يومئذ صحيح قبل ان يعمي، قال: فابتدؤا فتحدثوا فلا ندري ما قالوا، قال: فجاء ينفض ثوبه و يقول: اف تف وقعوا في رجل له عشر خصال - الي قوله - و اخذ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ثوبه فوضعه علي علي و فاطمة و حسن و حسين و قال: «انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا». عمرو بن ميمون مي‏گويد: «من در نزد ابن عباس نشسته بودم، ناگهان جماعتي که نه نفر بودند وارد شدند و گفتند: اي ابن عباس يا با ما بيا در مکاني خلوت و يا افرادي که در اينجا هستند بگو بروند و ما تنها با تو مذاکره داريم، ابن - عباس گفت: بلکه من با شما در جاي خلوت مي‏آيم. و در آن وقت ابن عباس نابينا نشده و چشمش صحيح بود، مي‏گويد: ابن عباس رفت و آنها با ابن عباس به صحبت و حديث مبادرت نموده مطالبي گفتند که ما ندانستيم چه بود، اما همين که ابن - عباس نزد ما آمد ديديم جامه خود را ميتکاند (کنايه از برائت و بيزاري گفتار آنان است) و مي‏گويد: اف و تف، اينها عيب مردي را مي‏گويند که ده خصلت‏ بي‏نظير خدا به او عنايت نموده است (آنگاه ابن عباس يکايک از آن صفات و مزايا را مي‏شمرد) تا آنکه مي‏گويد: و رسول خدا لباس خود را برداشته و بر سر او و فاطمه و حسن وحسين انداخته و گفت: خداوند فقط اراده کرده است که از شما خاندان رسالت هرگونه عيب و رجسي را برطرف گرداند و شما را پاک و منزه و مبري از جميع عيوب قرار دهد».