سليم بن قيس گويد: من به مسجد پيغمبر رفتم و در آنجا حلقهاي از مردم نشسته بودند که آنها همه هاشمي بودند غير از سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابو بکر و عمر بن ابي سلمه و قيس بن سعد بن عباده. عباس به امير المؤمنين عليه السلام عرض کرد: ميداني به چه علت عمر از جميع کارگردانان و عمالش در شهرها غرامت گرفت و حقوق آنها را کم کرد مگر قنفذرا؟ حضرت نگاهي به اطراف کرد و اشک در چشمانش حلقه زد و سپس فرمود: به علت آنکه قنفذ با تازيانه چنان ضربهاي بر بازوي زهرا وارد آورد که تا زمان مرگ زهراء آثار آن تازيانه مانند دمل متورم بود، و پس از آن ميفرمايد: عجب است از اين امت که محبت اين مرد و رفيقش را در دل دارند و در مقابل تمام کارهاي او سر تسليم فرود ميآورند. اگر عمال و کارکنان او خائن بودند و اين مال را به خيانت تصرف کردند بر او جايز نبود که مقداري از آنرا در دست آنها باقي گذارد چون مال، فيء و حق مسلمانان است و جايزنبود که نصفش را بگيرد و نصفش را در دست آنان بگذارد، و اگر کارکنان و مامورين او خائن نبودند حق نداشت که از اموال آنها چيزي بگيرد نه کم و نه زياد. اين مرد نصف اموال آنان را گرفت بدون حجت شرعي، اگر فرضا مال در دست آنان خيانت هم بود چون ظاهرا در يد آنها و در تصرف آنها بود، بدون قيام بينه و گواهي شهود جايز نبود از دست آنان بربايد. و عجيبتر آنکه پس از اين عمل باز تمام عمال و کارکنان را به پستهاي خودشان اعاده داد و آنها را منصوب نمود در حالي که اگر خيانتي از آنها سرزده بود ديگر جايز نبود آنها را به کار خود منصوب کند.
آنگاه امير المؤمنين از حوادثي که به دست او پديد آمد و تغييراتي که او در سنت پيغمبر اکرم داد بيان ميفرمايد تا ميرسد به داستان فدک که فاطمه عليها السلام در آن وقتي که ميخواستند فدک را از او بگيرند گفت: مگر فدک در دست من نيست و من صاحب يد نيستم و وکيل من در فدک نيست و من در حيات رسول خدا از غله آن استفاده نميکردم؟ آن دو نفر گفتند: بلي، فاطمه گفت: پس چرا در ملکيت فدک از من بينه ميخواهيد و بر چيزي که در دست من است گواه ميطلبيد؟ گفتند: چون مال مسلمين است اگر بينه و شاهد بياوري، از آن توست وگرنه ما آن را به تو نخواهيم داد. فاطمه در حالي که همه مردم در اطراف او بوده و گوش ميدادند گفت: شما ميخواهيد عمل پيغمبر را با کردار خود نسخ و باطل کنيد و در ميان ما اهل بيت حکمي بر خلاف حکم ساير مسلمين بنمائيد، اي مردم گوش فرا داريد و اعمال و بدعتهاي آنان را نظر کنيد. سپس به آن دو گفت: بگوئيد: اگر من ادعا کنم که آنچه در تحت تصرف مسلمانان است و اموالي که از آن آنهاست ملک من است شما از من گواه ميخواهيد يا از آنان؟ گفتند: البته از تو گواه ميخواهيم (چون در تصرف تو نيست) فاطمه گفت: اگر تمام مسلمانان ادعا کنند که آنچه در تصرف من است مال آنهاست شما از من گواه ميخواهيد يا از آنان؟ در اين حال (که حجت فاطمه قاطع شد و از جواب فرو ماندند) عمر به غضب در آمد و گفت: اين مال مال مسلمانان است و زمين مسلمانان است منتهي در دست فاطمه بوده و از غلهاش بهرهمند ميشده است اگر فاطمه اقامه بينه کند و گواه آورد بر مدعاي خود و بر آنکه رسول خدا اين مال را به او بخشيده در حالي که فيء و مال مسلمانان بوده است ما در آن نظري خواهيم نمود.
فاطمه گفت: کافي استسخن، شما را به خدا سوگند آيا نشنيديد که رسول خدافرمود: فاطمه، خانم و سيده زنان بهشت است؟ گفتند: آري ما از پيغمبر شنيديم. فاطمه گفت: آيا سيده زنان بهشت ادعاي باطل ميکند و چيزي که مال او نيست و مال مردم است ميخواهد بگيرد؟ اگر چهار نفر بر عليه من گواهي به عمل زشتي دهند يا دو مرد شهادت به دزدي دهند آيا شما تصديق آنها را مينمائيد؟ ابوبکر ساکت شد ليکن عمر پاسخ داد: بلي تصديق ميکنيم و حد بر تو جاري مينمائيم.
فاطمه گفت: دروغ گفتي و لئامت باطن خود را بروز دادي، مگر آنکه اقرار کني که تو بر دين محمد نيستي. آن کسي که جايز بداند بر سيده زنان اهل بهشت طبق گفتار پيغمبرش حد جاري کند ملعون و کافر و از رحمت خدا دور است، و کافر است بر دين پيغمبرش محمد صلي الله عليه و آله و سلم ان من اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا لا تجوز عليهم شهادة لانهم معصومون من کل سوء مطهرون من کل فاحشة.
«آن کساني که خداوند رجس و پليدي را از آنها برده و از هر عيب مصون و مبري داشته است جايز نيست گواهي گواهان را بر عليه آنها پذيرفت چون آنها معصوم و پاکيزهاند از هر زشتي و مبري و مصوناند از هر عمل قبيح».
اي عمر به من بگو اگر جماعتي گواهي به شرک يا کفر يا عمل قبيحي دهند درباره اين افرادي که خدا آنها را در اين آيه تطهير مخاطب قرار داده و آنها را اهل بيت شمرده استيا درباره يکي از آنها چنين گواهي دهد، آيا مسلمانان ميتوانند از آنها تبري جويند و حد شرک و کفر يا حد آن عمل قبيح را بر آنان جاري کنند؟
عمر گفت: بلي، اهل بيت که مورد اين آيه هستند با ساير مردم در اين جهت مساوي هستند. فاطمه گفت: دروغ گفتي، ما هم و سائر الناس سواء لان الله عصمهم و انزل عصمتهم و تطهيرهم، و اذهب عنهم الرجس، فمن صدق عليهم فانما يکذب الله و رسوله.
«ايشان با ساير افراد مردم يکسان نيستند چون خداوند آنها را معصوم از گناه و از هر عمل زشتي قرار داده و عصمت آنانرا در قرآن مجيد بيان فرموده و مردم را هشدار داده که آنها پاک و پاکيزهاند و از هر آلودگي و زشتي مبرا و مصون، پس هر کس بر عليه آنان سخني را تصديق کند خدا و رسولش را تکذيب نموده است. چون مطلب به اينجا رسيد و احتجاج قوي و مستدل فاطمه راه جواب را بر آنان بست، ابو بکر به عمرگفت: تو را به خدا سوگند ميدهم که ساکت شوي... - الحديث.
|