شيخ صدوق در «امالي» با سند متصل خود از عامر بن واثلة روايت ميکند
قال: کنت في البيتيوم الشوري فسمعت عليا عليه السلام و هو يقول: استخلف الناس ابابکر و انا و الله احق بالامر و اولي به منه، و استخلف عمرو انا و الله احق بالامر و اولي منه الا ان عمر جعلني مع خمسة انا سادسهم لا يعرف علي فضلا، و لو اشاء لاحتججت بما لا يستطيع عربيهم و لا عجميهم المعاهد منهم و المشرک تغيير ذلک، ثم ذکر عليه السلام ما احتجبه علي اهل الشوري، فقال في ذلک: نشدتکم بالله هل فيکم احد انزل الله فيه آية التطهير علي رسول الله «انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا»؟ فاخذ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم کساء خيبريا فضمني فيه و فاطمة و الحسن و الحسين ثم قال: يا رب ان هؤلاء اهل بيتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا؟ قالوا: اللهم لا.
عامر بن واثلة ميگويد: «من در شوراي بعد از عمر در همان منزل بودم و شنيدم که امير المؤمنين عليه السلام ميفرمود: مردم ابابکر را خليفه خود قرار دادند و سوگند به خدا من سزاوارتر بودم از او به حکومت و لايقتر بودم به خلافت، آنگاه ابو بکر عمر را خليفه گردانيد و سوگند به خدا که من از او به اين امر سزاوارتر و لايقتر بودم. آگاه باشيد! عمر مرا در اين شورا با پنج نفر قرار داده و من ششمي آنها هستم و حال آنکه براي کسي فضيلت و مزيتي بر من نميشناسد. و اگر من بخواهم اقامه برهان نموده احتجاج ميکنم به آنچه که هيچ عربي و اعجمي آنها چه معاهد و چه مشرک نتواند آن را تغيير دهد. و در اين حال حضرت با اهل شورا احتجاج ميفرمايد و در اين باره ميگويد: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما غير از من کسي هست که آيه تطهير در شان او نازل شده باشد و آنگاه پيغمبر کساء خيبري را برداشته و مرا و فاطمه و حسن و حسين را به خود چسبانيده و کساء را بر سر ما انداخته و عرض کرد: اي پروردگار من اينان اهل بيت من هستند هرگونه رجس و پليدي را از آنان دور کن و آنها را به نهايت درجه پاکيزه و بيعيب گردان؟ اهل شورا جواب دادند: نه». و همچنين شيخ طوسي در «امالي» با اسناد متصل خود از ابوذر غفاري روايت کند که: ان عليا و عثمان و طلحة و الزبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابي وقاص امرهم عمر بن الخطاب ان يدخلوا بيتا و يغلقوا عليهم بابه و يتشاوروا في امرهم بينهم ثلاثة ايام، فان توافق خمسة علي قول واحد و ابي رجل منهم قتل ذلک الرجل، و ان توافق اربعة و ابي اثنان قتل الاثنان. فلما توافقوا جميعا علي راي واحد قال لهم علي بن ابيطالب عليه السلام: اني احب ان تسمعوا مني ما اقول لکم فان يکن حقا فاقبلوه و ان يکن باطلا فانکروه، قالوا: قل، فذکر فضائله عن الله سبحانه و عن رسوله صلي الله عليه و آله و سلم و هم يوافقونه و يصدقونه فيما قال، و کان فيما قال عليه السلام: فهل فيکم احد انزل الله فيه آية التطهير حيثيقول الله تعالي:
«انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا» غيري و زوجتي و ابني؟ قالوا: لا.
ابوذر غفاري گويد: «عمر بن الخطاب امر کرد بعد از مرگ او شش نفر که علي بن ابيطالب و عثمان و طلحه و زبير و سعد بن ابي وقاص و عبد الرحمن بن عوف باشند در منزلي رفته و در را به روي خود قفل کنند، و در امر خلافت مشورت نمايند تا مدت سه روز، اگر پنج تن آنها رايشان بر يکي قرار گرفت و يک نفر از موافقت خودداري کرد گردن او را بزنند. و اگر چهار نفر رايشان بر يکي قرار گرفت و دو نفر از موافقت خودداري کردند گردن آن دو را بزنند. (و اگر سه نفر رايشان بر يک نفر و سه نفر ديگر رايشان بر يک نفر ديگر قرار گرفت راي آن سه نفري که در آن عبد الرحمن بن عوف است مقدم است). و چون همه آن پنج نفر بر يک راي توافق کردند حضرت امير المؤمنين عليه السلام به آنها گفتند: دوست دارم آنچه را که به شما ميگويم بشنويد اگر حق بود بپذيريد و اگر باطل بود رد کنيد. گفتند: بگو، حضرت فضائل خود را از آيات قرآن که در شان او نازل شده بود و فضائل خود را از زبان پيغمبر که درباره او فرموده بود مفصلا بيان کرد، همه آنها موافقت ميکردند و تصديق مينمودند. از جمله گفتار حضرت راجع به مناقب خود، آن بود که فرمود: آيا در ميان شما هست کسي که آيه تطهير در شان او نازل شده باشد غير از من و زوجه من و دو پسر من؟ گفتند: نه».
و نيز شيخ طوسي در «امالي» حديثي ديگر به همين مضمون لکن با سند ديگر که متصل ميشود سلسله سند به ابوالاسود دوئلي بيان ميکند.
|