شيعه هم در اصول با عامه اختلاف دارد، هم در فروع. عامه، سيره شيخين را عملا جزو برنامه عمل خود قرار داده و معتقدند در عمل بايد از رويه و سنت آنها پيروي کرد. گرچه در ظاهر فقط کتاب خدا و سنت رسول خدا را مدرک حکم مي‏گيرند ولي در تمام مسائل بدون استثناء سيره شيخين را با کتاب خدا و سنت رسول خدا ضميمه مي‏کنند، و لذا در مجلس شورائي که بعد از عمر تشکيل شد عبد الرحمن عوف به امير المؤمنين گفت: حاضري با تو بيعت کنم برخلافت‏ به شرط آنکه به کتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره شيخين عمل کني؟ حضرت فرمود: من فقط به کتاب خدا و سنت پيغمبر عمل مي‏کنم، لذا با آن حضرت بيعت نکرد، و روي به عثمان نمود و گفت: حاضري به کتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره شيخين عمل کني؟ گفت: آري، و لذا با او دست‏ بيعت داده، او را به خلافت‏ برگزيد. شيعه صحابه را معصوم نمي‏داند و لذا پيروي از آنها را جايز نمي‏شمرد. در وقتي که ابو بکر انتظار دارد که رسول خدا او را از اهل بهشت‏ بشمرد، و حضرت صريحا او را رد کرده و مي‏فرمايد: به علت‏ حوادثي که بعد از من ممکن است از شما سر زند نمي‏توانم شما را از اهل بهشت‏ بشمارم، چگونه مي‏توان او را معصوم دانست و عمل او را ملاک عمل قرار داد؟! در باب جهاد از «موطا» مالک وارد است که: عن مالک، عن ابي النضر مولي عمر بن عبيد الله انه بلغه ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال لشهداء احد: هؤلاء اشهد عليهم. فقال ابو بکر الصديق: السنا يا رسول الله اخوانهم؟ اسلمنا کما اسلموا و جاهدنا کما جاهدوا، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: بلي و لکن لا ادري ما تحدثون بعدي. فبکي ابو بکر ثم بکي ثم قال: ائنا لکائنون بعدک؟ [1] . «مالک با سند خود از عمر بن عبيد الله روايت مي‏کند که به او چنين رسيده است که: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درباره شهداء احد فرمودند: اينان جماعتي هستند که من گواهي مي‏دهم از اهل بهشت‏اند. ابوبکر مي‏گويد: اي رسول خدا آيا ما برادر آنها نيستيم؟ ما اسلام آورديم همانطور که آنها اسلام آوردند، و جهاد کرديم همانطور که آنها جهاد کردند (يعني حتما ما هم اهل بهشتيم کما آنکه آنها اهل بهشت‏اند). حضرت رسول اکرم فرمود: بلي شما اسلام آورده و جهاد کرديد لکن من نمي‏دانم که بعد از من چه حوادثي پيش خواهيد آورد. ابوبکر از شنيدن اين کلام گريه کرد و باز هم گريه کرد و سپس گفت: اي رسول خدا آيا ما بعد از تو خواهيم بود؟». همچنين عمر خود را مجتهد مي‏دانست و طبق راي خود رفتار مي‏کرد، و بسياري از چيزهائي را که رسول خدا حلال فرموده بود حرام کرد، و تغييراتي در سنت رسول خدا داد، در اين صورت چگونه مي‏شود از او پيروي کرد؟ در حالي که شيعه و سني روايت کنند از رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم که فرمود: ايها الناس و الله ما من شي‏ء يقربکم من الجنة و يباعدکم من النار الا و قد امرتکم به، و ما من شي‏ء يقربکم من النار و يباعدکم من الجنة الا و قد نهيتکم عنه. [2] . «اي مردم هيچ چيز شما را به بهشت نزديک و از آتش دور نمي‏نمود الا آنکه من شما را به آن امر کردم، و هيچ چيز شما را به آتش نزديک و از بهشت دور نمي‏نمود مگر آنکه من شما را از آن نهي کردم‏». و نيز فرمود: حلال محمد حلال الي يوم القيامة و حرام محمد حرام الي يوم القيامة «حلال محمد حلال است تا روز قيامت، و حرام محمد حرام است تا روز قيامت‏». علامه اميني [3] و علامه طباطبائي [4] گويند: اخرج الطبري في المستبين عن عمر انه قال: ثلاث کن علي عهد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم انا محرمهن و معاقب عليهن: متعة الحج، و متعة النساء، و حي علي خير العمل في الاذان. «طبري در کتاب «مستبين‏» با سلسله سند متصل خود از عمر روايت کند که گفت: سه چيز در زمان رسول خدا بوده است لکن من آنها را حرام مي‏کنم و هر کس بجا آورد او را عقاب مي‏کنم: متعه حج و متعه زنان و گفتن حي علي خير العمل در اذان‏». و نيز طبري در «تاريخ‏» خود با سلسله سند متصل خود از عمران بن سواء روايت کند که: عمران مي‏گويد: «نماز صبح را با عمر خواندم، عمر در نماز سبحان [5] را و يک سوره را با آن خواند و سپس برخاست و منصرف شد. من با او برخاستم، گفت: آيا حاجتي داري؟ گفتم: بلي حاجت دارم. گفت: با من بيا. من‏با او رفتم، چون داخل منزل شد به من اجازه ورود داد و خود در روي تختي که هيچ چيز بر روي آن نبود نشست. گفتم: آمده‏ام تو را نصيحتي کنم. گفت: مرحبا به پند دهنده هر صبح و شام. گفتم: امت تو، بر تو چهار چيز را عيب مي‏شمارند. در اين حال شلاق کوتاه خود را که به دره معروف است‏يک سر آنرا در زير چانه و سر ديگر آنرا روي ران خود قرار داد و سپس گفت: بگو ببينم چه مي‏گوئي؟ گفتم: امت مي‏گويند که: تو عمره تمتع را در ماههاي حج‏حرام کردي و رسول خدا حرام ننمود و ابو بکر نيز حرام ننمود و عمره تمتع حلال است. گفت: آيا حلال است؟ اگر مردم در ماههاي حج عمره تمتع بجا آوردند آنرا از رفتن به ميقات براي احرام حج کافي مي‏دانند، بنابر اين نتيجه عمل آنها در آن سال فقط عمره بوده و حج آنها خراب و کوفته و له خواهد شد در حالي که حج‏حسن و نظارت و طراوتي است از نضارت و حسن‏هاي خدا، و من در اين حکم کار صحيحي انجام دادم. و لو انهم اعتمروا في اشهر الحج راوها مجزية من حجهم فکانت قائبة قوب عامها فقرع حجهم و هو بهاء من بهاء الله، و قد اصبت. [6] گفتم: و امت مي‏گويند که: تو متعه نساء را حرام کردي در حالي که از طرف خدا جايز شمرده شده است، و ما در سابق با يک کف از طعام استمتاع مي‏نموديم و بعد از سه استمتاع در سه مرحله متفاوت جدائي ابدي حاصل مي‏کرديم. [7] گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم متعه را در زمان ضرورتي جايز شمرد و سپس مردم به وسعت و گشايش رسيدند و از آن به بعد ياد ندارم يکي از مسلمانان به آن عمل کرده، يا آن عمل را تکرار کرده باشد و الآن هم اگر کسي بخواهد با يک کف از طعام عقد کند و بعد از سه طلاق مفارقت جويد مانعي ندارد، و من در حکم به تحريم متعه کار صحيحي انجام دادم. گفتم: و چنين حکم کرده‏اي که اگر کنيزي از مولاي خود بچه‏اي بزايد فورا آزاد مي‏شود با آنکه مولا او را آزاد نکرده باشد. گفت: الحقت‏ حرمة بحرمة و ما اردت الا الخير و استغفر الله. [8] من به جهت احترام فرزند که آزاد است احترام مادر او را رعايت کردم و حکم به آزادي او نمودم، در اين عمل اراده خير و خوبي کردم. گفتم: امت از تو شکايت دارند که رعيت را به شدت و تندي حرکت مي‏دهي و با خشونت و تعب مي‏راني. در اين حال عمر آن شلاق کوتاه خود را به هم پيچد و دستي از اول آن تا آخر آن کشيد و پس از آن گفت: انا زميل محمد - و کان زامله في غزوة قرقرة الکدر - فوالله اني لارتع فاشبع، و اسقي فاروي، و انهز اللفوت، و ازجر العروض، و اذب قدري، و اسوق خطوي، و اضم العنود، و الحق القطوف، و اکثر الزجر، و اقل الضرب، و اشهر العصا، و ادفع باليد، لو لا ذلک لاعذرت. عمر گفت: «من هم طراز و هم رديف محمد هستم - و در غزوه قرقرة الکدر روي مرکب در رديف پيغمبر اکرم نشسته و عديل او بود - سوگند به خدا که من گله را مي‏چرانم [9] و سيرشان مي‏کنم، و آب مي‏دهم و سيراب مي‏کنم، و شتر سرکش را مي‏زنم و دفع مي‏کنم، و ناقه غير مطيع و متمرد را زجر و عذاب مي‏دهم، و به اندازه قدر خودم دفع مي‏کنم و به قدر گام خود مردم را سوق مي‏دهم، و شخص منحرف و کج‏رو را به جمع دعوت مي‏کنم، و حيوان متمرد بد راه را به جماعت ملحق مي‏نمايم، و زياد زجر مي‏کنم لکن کم مي‏زنم، عصا بلند مي‏کنم اما با دست مدافعه مي‏کنم، و اگر چنين نبود هر آينه من مراتب عذرخواهي خود را بيان مي‏نمودم‏». راوي گويد: چون اين کلام عمر را براي معاويه نقل کردند، گفت: سوگند به خدا که به احوال رعيت‏ خود عالم است‏». [10] . در اين روايت ملاحظه مي‏شود که عمر علنا اظهارنظر مي‏کند. اولا - احکامي را که از نزد خود بر خلاف احکام رسول خدا اجرا کرده است صحيح مي‏شمارد و مي‏گويد: من در اين امور اصابه به واقع کرده‏ام و کار صحيح انجام دادم. ثانيا - خود را زميل يعني هم طراز و هم رديف پيغمبر مي‏شمرد و مي‏گويد: همان طور که پيغمبر داراي نظر و اجتهاد بوده است من هم داراي نظر و اجتهاد هستم. شيعه مي‏گويد: غير از قرآن و سنت پيغمبر هيچ چيز لازم الاجراء و معصوم يعني خالي از خطا نيست و ائمه اهل بيت که معصوم‏اند اولا به علت معجزات و کرامات و عدم وقوع خبط و اشتباه، و ثانيا به جهت نصوص متواتري است که از صاحب شريعت معصوم رسيده و آنها را واجب الاطاعة يعني معصوم دانسته است، و بدون جهت نبايد کسي را مطاع شمرد و از او تبعيت کرد. عمر به عقيده خود مجتهد بوده ولي به چه دليل امر او لازم الاجراء باشد و به چه علت‏ حکم به تحريم متعه حج و متعه نساء را مسلمانان از او بايد پيروي کنند؟ به کدام آيه يا به کدام يک از کلمات رسول خدا چنين حقي به او داده شده است که حکم قرآن و حکم رسول خدا را نسخ کند و تا روز قيامت در بين مسلمانان لازم الاجراء باشد؟ حکم لازم الاجراء حکمي است که از خطا و غلط محفوظ باشد و بنابر لزوم تبعيت از سنت‏ شيخين بايد آنها معصوم باشند. و عجيب است که عامه عصمت ائمه را قبول ندارند، و بعضي از آنها عصمت رسول خدا را نيز قبول ندارند، و بعضي در آيات قرآن قبول دارند و در سيره و روش خود آن حضرت قبول ندارند، و رواياتي که از آنان وارد شده و نسبت‏ خطا و سهو و نسيان و اشتباه به رسول الله داده شده بسيار زياد است، حتي در بعضي صراحت دارد که در هنگام نزول بعضي از آيات قرآن شيطان بر زبان آن حضرت آيه دعوت به بت و تمجيد از بتها را گذارد و پيغمبر براي مردم قرائت کرد لکن جبرئيل نازل شد و پيغمبر را متوجه اشتباه خود نمود، و لکن مع ذلک عملا شيخين را معصوم مي‏دانند يعني سيره آنها را لازم الاتباع مي‏دانند و ناسخ سيره پيغمبر مي‏شمرند. شيعه مي‏گويد: شيخين معصوم نيستند، آنها مانند ساير افراد مردم جايز الخطا هستند و تبعيت از سيره و روش آنها تبعيت از خطا است، در حالي که‏مي‏بينيم بسياري از آيات قرآن در مذمت و توبيخ و عتاب و مؤاخذه بعضي اصحاب نازل شده است و رواياتي را بزرگان اهل تسنن نقل نموده‏اند که دلالت‏ بر انحراف بعضي از صحابه و بيزاري رسول خدا از آنها و عدم قبول شفاعت آن حضرت درباره آنها است. در عين حال به مجرد آن که کسي نام صحابي بر خود گرفت چگونه طاهر و مطهر مي‏شود و از هر گونه نقص و عيب، مادر زاد بيرون مي‏آيد؟ مگر اين همه اختلافات و مشاجرات و منازعات و قتال در زمان حضرت رسول الله و بعد از آن حضرت در ميان اصحاب واقع نشد؟ پس چگونه بدون چون و چرا چشم بسته بايد آنها را خوب دانست و سخن آنها را پذيرفت؟ دين اسلام دين علم و واقع‏بيني است، چگونه مي‏شود امر به تبعيت از باطل کند و سخن افراد مجهول الحال را بدون تفحص و تجسس در صحت و سقم آن لازم الاتباع داند. مگر قرآن مجيد نمي‏فرمايد: و لا تقف ما ليس لک به علم [11] . «از آنچه به آن علم نداري پيروي مکن‏». مگر نمي‏فرمايد: ان الظن لا يغني من الحق شيئا. [12] . «به درستي که گمان، انسان را نسبت‏ به چيزي از حق بي‏نياز نمي‏کند». در روايت صحيح عامه آمده است که حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: روز قيامت که مي‏شود بينا انا قائم اذا زمرة حتي اذا عرفتهم خرج رجل من بيني و بينهم، فقال: هلم. فقلت: اين؟. قال: الي النار و الله. قلت: و ما شانهم؟ قال: ارتدوا علي ادبارهم القهقري، ثم اذا زمرة حتي اذا عرفتهم خرج رجل من بيني و بينهم، فقال: هلم، قلت: اين؟ قال: الي النار و الله. قلت: ما شانهم؟ قال: انهم ارتدوا علي ادبارهم القهقري، فلا اراه يخلص الا مثل همل النعم. [13] . «حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: چون قيامت‏ برپا شود در هنگامي که من در صحراي محشر ايستاده‏ام ناگهان جماعتي را مي‏آورند و چون من آنها را شناختم مردي از بين من و آنها مي‏آيد و به آن جماعت مي‏گويد: بيائيد و حاضر شويد. من مي‏گويم: به کجا بيايند؟ جواب مي‏دهد: سوگند به خدا به سوي آتش. من مي‏گويم: به چه علت؟ جواب مي‏گويد: آنها به پشت‏سر و بر آداب جاهليت‏ برگشتند. پس ناگهان جماعت ديگري را بياورند و همين که من آنها را شناختم مردي از بين من و آنها مي‏آيد و مي‏گويد به آن جماعت که: بيائيد و حاضر شويد. من مي‏گويم: به کجا بيايند؟ جواب مي‏دهد: سوگند به خدا به سوي آتش من مي‏گويم: گناهشان چيست؟ جواب گويد: آنها به پشت‏سر به آداب جاهليت‏ برگشتند. سپس حضرت رسول فرمايد: همين طور دسته دسته به جهنم روند تا حدي که من نيابم کسي را که نجات يابد مگر به اندازه همل النعم‏». علامه اميني گويد که: قسطلاني در «شرح صحيح بخاري‏» ج 9 ص 325 همل را به معناي شتران گم شده يا شتران بدون ساربان معني نموده است، يعني نجات يافتگان از اصحاب من کم‏اند مانند کم بودن شتران گمشده و بي‏ساربان. [14] . و علامه طباطبائي در تفسير خود فرمايد: و في الصحيحين عن ابي هريرة: ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: يرد علي يوم القيامة رهط من اصحابي (او قال: من امتي) فيحلئون عن الحوض، فاقول: يا رب اصحابي. فيقول: لا علم لک بما احدثوا بعدک. ارتدوا علي اعقابهم القهقري فيحلئون. [15] . در «صحيح بخاري و مسلم‏» از ابو هريره از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت مي‏کند که فرمود: «روز قيامت جماعتي از اصحاب من (يا از امت من) بر من وارد مي‏شوند و آنها را از حوض کوثر دور مي‏کنند. من مي‏گويم: بار پروردگارا اينان اصحاب من هستند. خداوند تبارک و تعالي خطاب مي‏فرمايد: تو نمي‏داني بعد از تو چه حوادثي پيش آورده‏اند، آنها بر پاشنه پاهاي خود به عقب برگشته بر آداب جاهليت‏ به قهقري رجوع کرده‏اند». علامه اميني در جلد سوم «الغدير» [16] روايات بسياري از صحاح عامه در اين‏موضوع بيان مي‏فرمايد، و علامه مجلسي در جلد هشتم «بحار الانوار» اخبار کثيري از بخاري و مسلم و ديگران راجع به انحراف صحابه بعد از رحلت رسول خدا نقل مي‏کند. [17] . و کليني در «روضه کافي‏» با اسناد متصل خود از زراره از حضرت باقر يا صادق عليهما السلام روايت مي‏کند که قال: اصبح رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم کئيبا حزينا، فقال له علي عليه السلام: ما لي اراک يا رسول الله کئيبا حزينا؟ فقال: و کيف لا اکون کذلک و لقد رايت في ليلتي هذه ان بني تيم و بني عدي و بني امية يصعدون منبري هذا يردون الناس عن الاسلام القهقري، فقلت: يا رب في حياتي او بعد موتي؟ فقال: بعد موتک. [18] . «حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم صبحگاهي به حال غصه و اندوه شديدي بودند، امير المؤمنين عليه السلام عرض مي‏کند: اي رسول خدا چرا اين قدر اندوهگين و غمناکي؟ حضرت رسول فرمودند: چگونه حزين و غمگين نباشم، ديشب ديدم بني - تيم و بني عدي و بني امية از ابن منبر من بالا مي‏روند و مردم را از اسلام برگردانده و به قهقراي جاهليت‏سوق مي‏دهند. پس عرض کردم: اي پروردگار من آيا اين کار را در زمان حيات من مي‏کنند يا بعد از مردن من؟ خطاب از طرف خدا آمد: بعد از مرگ تو». لو لا اکره ان يقال: ان محمدا استعان بقوم حتي اذا ظفروا بعدوه قتلهم لضربت اعناق قوم کثير. [19] . «حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: اگر من ناپسند نمي‏داشتم اين که گفته شود: محمد از گروهي ياري جست و چون با کمک آنان بر دشمنش غالب شد آنها را کشت، هر آينه گردنهاي افراد بسياري را مي‏زدم‏». باري اين روايات که به طور نمونه بيان شد شاهد است‏ بر آنکه تمام اصحاب رسول خدا مؤمن و تسليم اوامر نبوده و در ميان آنها متمرد و مخالف بسيار بوده‏اند. و چون شرط عمل به گفتار کسي را قرآن مجيد و گفتار رسول خدا منحصر به علم به صحت و واقعيت و حقانيت مي‏داند لذا بايد در عمل صحابه و روش آنان تفحص‏نمود، آنان که اهل تقوا و عمل صالح و تسليم اوامر خدا و رسول خدا بوده‏اند روايتشان را از رسول خدا پذيرفت و کلام آنها را که مطابقه با کتاب و سنت کند قبول کرد، و آنان که تسليم اوامر خدا و رسول خدا نبوده و از آنان خلافي در زمان رسول خدا يا بعد از رحلت آن حضرت سرزده است نه کلام آنها را پذيرفت و نه روايتشان را از رسول خدا قبول کرد، و الا متابعت از باطل بوده و طبق صراحت آيه قرآن منع شده است. اين يک جهت، مخالفت‏ شيعه با عامه است در اصول.

[1] «موطا» مالک ج 2 ص 20- 21 کتاب الجهاد طبع مصر دار احياء الکتب العربية با تصحيح و تعليق محمد فؤاد عبد الباقي. و نيز در ص 18 از جلد دوم «تنوير الحوالک‏» که در متن آن «موطا» مالک است اين حديث را در متن آورده است. [2] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الاخلاق ص 18 از «اصول کافي‏» کليني (ره). [3] «الغدير» ج 6 ص 213. [4] «الميزان‏» ج 4 ص 316. [5] يعني آيه: «سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام...» را تا آخر آيه، و يک سوره تمام را بعد از قرائت‏ حمد قرائت کرد. [6] قوب به معني جوجه است و قائب يعني ذاقوب، بنابراين تخمي را که در آن جوجه باشد قائب گويند، و مقوب تخمي است که جوجه آن بيرون آمده باشد. عمر چون حج را با احرام از ميقات مي‏داند و احرام از مکه را بعد از عمل عمره تمتع کافي نمي‏داند، همچنان که در سنه حجة الوداع بعد از تبديل حج افراد به عمره تمتع و حج که لازمه آن احرام حج از مکه است‏ بر رسول خدا اعتراض کردند که اين چه حجي است که بعد از ورود به مکه و تمتع، جوانان ما در زير درخت اراک آرميده و از سرهاي آنان قطرات غسل جنابت جاري باشد؟ پيغمبر فرمود: امر خداست، دست من نيست. بنابراين عمر حج را فقط با احرام از ميقات مي‏داند و احرام از مکه را بعد از عمره تمتع صحيح نمي‏شمارد و مي‏گويد: حجي که بعد از تمتع با زنان بعد از عمره بجا آورده شود حج يست‏ بلکه حج ناقص و کوفته شده و له شده است. حج آن است که از ميقات شعثا غبرا عازم عرفات شوند يا اگر در مکه آيند تمتع ننموده و با حال احرام صبر کنند تا موسم حج‏برسد. بنابراين کسي که عمره تمتع بجا آرد آن عمره مانند تخمي است که نتيجه آن که جوجه است‏ خارج شود و ديگر آن تخم بدون جوجه خواهد بود. اگر کسي عمره تمتع بجا آورد نتيجه آن سال همان عمره اوست و حج او صحيح نيست و چون حج‏بهائي است از بهاء خدا لذا از ميقات بايد محرم براي حج‏شد و در اين صورت عمره تمتع را حرام شمرده و عمل را منحصر به حج افراد قرار داده است. اشخاصي که حج افراد مي‏کنند پس از اتمام آن از مکه خارج شده و از مسجد تنعيم يا جعرانه محرم مي‏شوند و به مکه آمده و عمره مفرده را انجام مي‏دهند، کما آنکه عائشه چون حائض بود و عمل حج را بجا آورد حضرت براي عمره او دستور دادند به مسجد تنعيم برود و از آنجا محرم شود و به مکه آمده عمل عمره مفرده را بجا آورد. اين معني حرف عمر بود که علنا مي‏گويد: عمره تمتع حرام است چون حج را مي‏شکند و حج‏بهاء من الله است. و ليکن ابن اثير در کتاب لغت، کلام عمر را به طوري ديگر تفسير مي‏کند و مي‏خواهد بگويد که: علت تحريم عمر عمره تمتع را اين بود که اگر مردم عمره تمتع را بجا آورند و با حج توام کنند ديگر در ايام سال به مکه نيامده و مکه از معتمرين خالي خواهد ماند. قال في «النهاية‏» في مادة قوب: و في حديث عمر: «ان اعتمرتم في اشهر الحج رايتموها مجزئة عن حجکم فکانت قائبة قوب عامها». ضرب هذا مثلا لخلو مکة من المعتمرين في باقي السنة، يقال: قيبت البيضة فهي مقوبة اذا خرج فرخها منها، فالقائبة البيضة، و القوب الفرخ، و المعني ان الفرخ اذا فارق بيضته لم يعد اليها و کذا اذا اعتمروا في اشهر الحج لم يعودوا الي مکة. و عين اين کلام را در «لسان العرب‏» ذکر مي‏کند. و لا يخفي آنکه اين معني مراد عمر نيست و آنها مي‏خواهند با اين تفسير خود روي کلام او را پرده بکشند و توجيه کنند. عمر تصريح مي‏کند که حج کوبيده مي‏شود در حالي که بهاء است و عمره قائبه قوب يعني تخم با جوجه آن سال است و وقتي جوجه بيرون آمد تخم خالي مي‏شود و در آن سال ديگر حجي نيست. و اين خلاف نص رسول خدا و قابل هيچ گونه توجيهي نيست، چون در زمان رسول خدا افرادي که حج ادا مي‏کردند بعدا بلافاصله مي‏توانستند از مسجد تنعيم محرم شوند، و لازمه حج افراد آن بود که بعد از آن عمره را بجا نياورند و در بقيه ايام سال بجا آورند تا مکه از معتمر خالي نماند. [7] ممکنست معناي و نفارق عن ثلاث بطلاق اين باشد که بعد از سه روز استمتاع رها مي‏کرديم. [8] در روايات اهل بيت، سنت رسول خدا بر اين است که چنانچه کنيزي از مولاي خود بچه آورد و ام ولد گردد آن کنيز بعد از مردن مولا از سهميه ارث بچه خود آزاد مي‏شود يعني قهرا به بچه مي‏رسد و چون بچه مالک مادر خود نمي‏تواند بشود قهرا آزاد مي‏شود. اما در زمان حيات مولا بدون آنکه مولا اختيارا او را آزاد کند آزاد نمي‏شود، ولي عمر مي‏گويد: من به جهت احترام ام ولد اين حکم را کردم گرچه مخالف حکم رسول خدا باشد. [9] جمله لارتع از باب افعال است‏ بنابر اين معناي ارتع فاشبع اين مي‏شود که: گله را مي‏چرانم و سيرشان مي‏کنم، کنايه از آنکه راعي خوبي براي رعيت هستم (ارتع الدابة: جعلها ترتع). [10] اين روايت را از عمر طبري در «تاريخ‏» خود ج 3 ص 29 آورده و در «الغدير» ج 6 ص 212 از طبري و از ابن ابي الحديد در «شرح النهج‏» ج 3 ص 28 نقلا عن الطبري و ابن قتيبه روايت مي‏کند. و در «تفسير الميزان‏» ج 4 ص 316 از طبري و از ابن الحديد در «شرح نهج البلاغه‏» نقلا عن ابن قتيبة ذکر مي‏کند. [11] سوره اسراء 17- آيه 36. [12] سوره النجم 53- آيه 28. [13] «الغدير» ج 3 ص 297. اين روايت ‏خالي از تشويش لفظي نيست، اولا - بايد هلموا باشد نه هلم. ثانيا جمله فلا اراه يخلص بايد فلا اراها تخلص باشد، مگر اينکه گفته شود افراد هلم به اعتبار افراد لفظ زمرة است. و اما تذکير ضمير به اعتبار رجوع به شي‏ء و من و امثال آنها از الفاظ مبهمه بوده باشد. [14] «الغدير» ج 3 ص 297. [15] «الميزان في تفسير القرآن‏» ج 3 ص 420. [16] «الغدير» ج 3 ص 296 و 297. [17] «بحار الانوار» ج 8 ص 7 و ص 8. [18] «روضه کافي‏» طبع آخوندي ص 345. [19] «روضه کافي‏» طبع آخوندي ص 345.