بسم الله الرحمن الرحيم
و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.
قال الله الحکيم في کتابه الکريم:
من يطع الرسول فقد اطاع الله. [1] .
«کسي که متابعت حضرت رسول را کرده باشد به تحقيق خدا را اطاعت کرده است». چون رسول خدا فرستاده خداست و واسطه بين خلق و خالق. و اطاعت موکل به اطاعت وکيل، و اطاعت منوب عنه به اطاعت نائب، و اطاعتسلطان به اطاعت قائم مقام اوست. اطاعت خدا هم به اطاعت فرستاده و پيغام آورنده خداست.
از ميان تمام دستجات و فرق مختلفه اسلام فقط شيعه اطاعت خدا را مينمايد چون اطاعت رسول او را ميکند، و باقي مذاهب از نزد خود در کتاب و سنت تصرفاتي مينمايند و بالنتيجه عقيده و همچنين عمل آنها طبق دستور خدا و رسول خدا نشده بلکه افکار و آراء خود آنان نيز در عقيده و عمل آنان مدخليت پيدا ميکند.
بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شيعه طبق کلام رسول خدا و وصيتهاي آن حضرت از امير المؤمنين و ائمه اهل بيت عليهم السلام پيروي کرد و آراء باطله و افکار متهوسانهاي را که اکثريت جمعيت را به دنبال خود ميبرد رفض نموده و به دور ريخت، و به امت حق و جماعتيقين پيوست، و لذا دو صف متمايز در مقابليک ديگر واقع شدند: شيعه پيرو اهل بيت، و عامه پيرو شيخين و ساير خلفائي که بعد از آنها يکي پس از ديگري آمدند.
شيعه ميگويد: پيروي از سنت و رويه شيخين طبق هيچ آيه و روايتي از رسول اکرم امضاء نشده است لکن پيروي از عترت و اهل بيت طبق نصوص صريحه متواتره از رسول خدا و بيان تفسير آيات قرآنيه و شان نزول آنها معين شده و پيروي از اهل بيت عين سنت رسول خداست. و مراد از جماعتي که پيغمبر فرمود: از آن بر کنار نرويد و هميشه با جماعت باشيد منظور جماعت حق است نه باطل. بنابراين شيعه هم اهل سنت و جماعت است بالمعني الحقيقي و هم اهل رفض و دور افکندن مرام باطل و عقيده و اعمال مستحدثه و بدعت ميباشد.
عامه ميگويند: ما اهل سنتيم و اهل جماعت، اما اهل سنتيم به علت آنکه از اصحاب رسول خدا پيروي کرديم و آنها را گرامي و محترم شمرديم و حکم آنها را لازم الاجراء دانستيم. و اما اهل جماعت به علت آنکه اکثريت افراد امت که توده انبوه و عظيم امت را تشکيل ميداد بعد از رسول خدا از عترت تبعيت ننمودند و از آراء و انتخابات اصحاب پيروي کردند. و شما رافضي هستيد، بدين معني که سنت رسول خدا را به دور انداختيد و از اصحاب آن حضرت پيروي نکرديد و بر جماعت و توده چشمگير مسلمانان شکست حاصل نموده، خود داراي رويه و آئين مستقلي شديد. [2] .
شيعه ميگويد: خدا حق است و رسول خدا حق و کتاب خدا حق و آفرينش آسمان و زمين حق،
و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلک ظن الذين کفروا فويل للذين کفروا من النار. [3] .
«و ما آسمانها و زمين و آنچه را که ميان آنهاست باطل نيافريديم، اين گمان کساني است که کافر شده (و چهره واقعيت و حقيقت را نسبت به خدا و رسول خدا پوشانيدهاند) و واي بر چنين افراد حقپوش از آتش دوزخ».
بنابراين مراد رسول خدا از پيوستن به جماعت، جماعت حق است نه باطل. ديني که بر اساس عدل و حق آمده و تمام کليات و جزئيات خود را بر اين اساس پايهگذاري ميکند چگونه پيوند با جماعت باطل را حق ميشمارد؟ مراد از جمعيت حق وصي رسول خدا و اهل بيت آن حضرت و شيعيان واقعي هستند که در نهايت درجه از سختيها تحمل ورزيده، و در شدائد و مکاره با وجود نداشتن امکانات به دنبال باطل نرفته و از جمعيت حق جدا نشدند.
ابراهيم خليل گرچه يک انسان بيشتر نبود ولي روي عظمت روحي و ايماني خداوند او را در قرآن مجيد به لفظ امتياد ميکند:
ان ابراهيم کان امة قانتا لله حنيفا و لم يک من المشرکين [4] .
«ابراهيم حقا امتي بود مطيع و منقاد خدا، پيوسته گرايشش به سوي حق بود و از مشرکان نبود».
بنابراين مراد از جماعت، اهل حق هستند گرچه در اقليت باشند همان طور که مرحوم صدوق فرموده است که:
اهل الجماعة اهل الحق و ان قلوا; و قد روي عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم انه قال: المؤمن حجة، و المؤمن وحده جماعة. [5] .
«اهل جماعت اهل حقند گرچه عددشان کم باشد. و از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت شده است که فرمود: مؤمن به تنهائي حجت خداست بر خلق خدا، و مؤمن به تنهائي جماعت است».
بنابراين مراد از اتصال به جماعت که رسول خدا توصيه ميکند. جماعت حق است و شيعه فقط اين دستور را رعايت کرده و عامه تخلف ورزيدهاند، و نتيجه آنکه شيعه اهل جماعت بوده و عامه از اهل جماعت تخلف ورزيدهاند.
و نيز شيعه ميگويد: سنتيعني عمل کردن به گفتار رسول خدا و پيرويکردن از کردار و رويه آن حضرت، بنابراين اهل سنت کساني هستند که بدستور آنحضرت عمل کنند نه آنکه تخلف نمايند، و فقط شيعه اوامر آن حضرت را اطاعت کرده و پيروي از عترت و اهل بيت، طبق آن همه سفارشها و وصيتها و گوشزدهاي متواتره نموده است، و عامه سنت را ترک گفتند و از تبعيت و اطاعت دستورات آن رسول - مکرم تخلف ورزيدند. پس شيعه از اهل سنت است و عامه از ترککنندگان سنت.
و اما رفض را که به شيعه نسبت ميدهند داراي معني صحيح و حقيقي است گرچه آنها خلاف آن را اراده دارند. آنها ميگويند: شيعه بعد از رسول خدا از صحابه که دست پرورده رسول خدا بودند، تبري جستند و سنت رسول خدا را به دور افکندند. شيعه ميگويد: ما صحابه را محترم شمرده و ميشماريم اما نه همه صحابه را، چون طبق آيات قرآن همه آنها يکسان نبودند، در ميان آنها منافقين بودند، و علاوه احترام صحابه در صورتي است که از دستورات رسول اکرم پيروي کنند اما اگر مخالفت ورزند و در دين او بدعت بگذارند و زحمات آن حضرت را تباه کنند آيا باز هم بايد آنها را محترم شمرد و از آنها اطاعت نمود؟ شيعه ميگويد: ما رفض کرديم سنت باطل را و بدعت را، ما از گروه باطل و دار و دسته تباه دوري جستيم و به جمعيت حق پيوستيم. پس اين رفض، شرف ماست و عنوان رافضي افتخار ما، شما از اين عنوان، معني باطل را در نظر خود گرفته و به ما نسبت ميدهيد، گناه از فهم کوتاه و درک ناقص شماست.
در کتاب «محاسن» احمد بن محمد بن خالد برقي از عتيبه نيفروش از حضرت صادق عليه السلام روايت شده که:
قال: و الله لنعم الاسم الذي منحکم الله ما دمتم تاخذون بقولنا و لا تکذبون علينا. [6] .
«حضرت فرمود: سوگند به خدا (رافضي) اسم بسيار خوبي است که چون مورد عنايت خدا قرار گرفتهايد اين اسم را به شما عطا کرده است، اما تا زماني که از گفتار ما پيروي کنيد و دروغ بر ما نبنديد».
و نيز از «محاسن» نقل است که حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود:
انا من الرافضة و هو مني، قالها ثلاثا. [7] .
«من از رافضه هستم و رافضه از من است، اين جمله را حضرت سه بار تکرار فرمود».
و نيز از «محاسن» نقل است از ابو بصير
قال: قلت لابي جعفر عليه السلام جعلت فداک اسم سمينا به استحلت به الولاة دماءنا و اموالنا و عذابنا، قال: و ما هو قال: الرافضة، فقال ابو جعفر عليه السلام: ان سبعين رجلا من عسکر فرعون رفضوا فرعون فاتوا موسي عليه السلام فلم يکن في قوم موسي احد اشد اجتهادا و اشد حبا لهارون منهم فسماهم قوم موسي الرافضة، فاوحي الله تعالي الي موسي عليه السلام: ان اثبت لهم هذا الاسم في التوراة فاني نحلتهم، و ذلک اسم قد نحلکموه الله. [8] .
«ابو بصير گويد: به حضرت امام محمد باقر عليه السلام عرض کردم: فدايت شوم براي ما اسمي گذاردهاند که به واسطه آن، حاکمان و واليان حکومت خون ما و اموال ما را حلال کردهاند و هر گونه عذاب و شکنجه را در حق ما روا ميدارند. حضرت فرمود: آن اسم چيست؟ عرض کرد: رافضه، حضرت فرمود: هفتاد نفر از لشکر فرعون جدا شده و بدعتها و سنتهاي فرعون را ترک کردند و به موسي پيوستند و به اندازهاي مطيع و منقاد اوامر موسي بوده و نسبت به هارون برادر و وصي موسي محبت و علاقه داشتند و در راه دين خدا کوشش ميکردند که در ميان قوم موسي کسي مانند آنها نبود، قوم موسي آنها را رافضه نام نهادند، خداوند تبارک و تعالي به حضرت موسي عليه السلام خطاب کرد: اين اسم را براي آنان باقي بدار، من اين اسم را به آنها عطا کردهام. اي ابو بصير اين اسمي است که خدا به شما عنايت فرموده است».
و در «کافي» نيز از ابو بصير نظير اين روايت به طور مشروح و مبسوط روايت شده است. [9] و از «تفسير امام حسن عسکري» عليه السلام روايت است که: «روزي خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض کردند که: عمار دهني روزي براي اداء شهادت نزد قاضي کوفه ابن ابي ليلي حاضر شد، قاضي گفت: اي عمار ما تو را شناختهايم و چون رافضي هستي شهادتت را نميپذيريم. عمار ناگهان به پا برخاست و بدنش لرزيد و آنقدر گريه کرد که گريه به او مهلت نميداد. ابن ابي ليلي گفت: اي عمار تو مردي هستي از اهل علم و حديث، اگر بر تو ناگوار است که به تو رافضي گويند از رافضي بودن بيزاري بجوي، در آن حال از برادران ما هستي و شهادت تو را البته خواهيم پذيرفت. عمار گفت: اي مرد اشتباه فهميدي نظر من آنچه که تو تصور کردي نبود ليکن من هم برخودم و هم بر تو گريستم، اما گريه بر خودم به جهت آنکه نسبت شريفي را به من دادي که من اهل آن نيستم، گمان کردي من رافضي هستم، واي بر تو امام صادق براي من حديث کرد که: اولين کساني که رافضي ناميده شدهاند همان ساحراني بودند که مشاهده معجزه موسي را نموده و عصاي او را نگريستند و به او ايمان آوردند و از او پيروي کردند و امر فرعون را به دور افکندند و تسليم تمام مشکلاتي شدند که بر آنها وارد شد. فرعون آنها را رافضي ناميد، چون دين و آئين او را به دور ريختند. پس رافضي کسي است که به دور اندازد تمام آن چيزهائي را که بر خدا ناپسند است و به جاي آورد تمام کارهائي را که خدا به او امر کرده است. و کجا مثل چنين کسي در اين زمان پيدا ميشود؟ و علت گريه من آن بود که اين اسم شريف را بر خود ببندم و تلقي به قبول کنم و خداوند که از دل من آگاه است مرا مورد عتاب و مؤاخذه خود قرار دهد و بگويد: اي عمار آيا تو رفض کننده باطل و به جا آورنده طاعات من هستي که اين لقب را به خود بستي؟ و در اين صورت اگر با من مسامحه کند لا اقل از درجات من کم کند و اگر مسامحه نفرمايد مرا مورد عذاب شديد خود قرار دهد مگر آنکه به برکت شفاعت مواليان من مرا به آنها ببخشد. و اما جهت گريه من بر تو آن بود که دروغ بزرگي گفتي و مرا به اسمي که سزاوار آن نيستم خواندي، بر تو رحمت آوردم و شفقت نمودم که عذاب خدا به تو برسد که بهترين اسمها و شريفترين لقبها را به پستترين از بندگان او نهادي، چگونه بدن تو طاقت عذاب اين کلمه تو را دارد!
حضرت صادق عليه السلام چون اين را شنيدند فرمودند: اگر فرضا عمار گناهاني را به اندازه آسمانها و زمين مرتکب شده بود هر آينه به پاداش اين کلام حق در مقابل اين قاضي جائر محو و نابود ميشد، و آن قدر اين گفتار درجات او را نزد خداي تعالي بالا برد که هر ذره به اندازه خردل از طاعات او را چندين هزار برابر دنيا نمود».
از آنچه گفته شد اين نتيجه به دست آمد که رافضي عنوان صحيحي است براي شيعيان، لکن عامه از آن معناي بدي را اراده ميکنند کما آنکه شيعه از شاع يشيع به معناي مطاوعه و فرمانبري دل است، و مشايعت کردن به معني دنبال کردن و پيروي نمودن است.
ابن اثير در کتاب لغت خود در ماده شيع گويد: اصل شيعه فرقهاي از مردم را گويند، و بر يک نفر و دو نفر و بر جماعت به طور يکسان گفته ميشود، و در آن مذکر و مؤنث واحد است، و اين اسم غلبه پيدا کرده بر کساني که گمان ميکنند که ولايت علي - رضي الله عنه - و اهل بيت او را دارند، و اين غلبه به حدي رسيده که اسم خاص آنان شده است. بنابر اين اگر گفته شود: فلان کس از شيعه است دانسته ميشود که از مواليان اهل بيت است، و اگر گفته شود که: در مذهب شيعه فلان مطلب استيعني در نزد اين طائفه خاص اين مطلب است. و لفظ شيعه جمعش شيع آيد، و اصل اين لفظ از ماده مشايعت است و آن به معناي متابعت و تسليم و پذيرش است - انتهي کلام ابن اثير.
|