از مرحوم صدوق در کتاب «توحيد» از حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام روايت است که فرمود: انما شيعتنا من شيعنا، و اتبع آثارنا، و اقتدي باعمالنا. [1] . «حقا که فقط شيعيان ما کساني هستند که از ما پيروي کنند و گام خود را به جاي گام ما گذارند، و از آثار و اخلاق ما متابعت کنند، و اقتدا به کردار ما بنمايند». و از «قرب الاسناد» حميري روايت است که حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند: امتحنوا شيعتنا عند مواقيت الصلاة کيف محافظتهم عليها، والي اسرارنا کيف حفظهم لها عند عدونا، و الي اموالهم کيف مواساتهم لاخوانهم فيها. [2] . «شيعيان ما را در اول وقتهاي نماز امتحان کنيد که چگونه است مراقبت و محافظت آنها بر آن اوقات، و ديگر آنکه چگونه اسرار ما را در نزد دشمنان ما حفظ ميکنند، و ديگر آنکه مواساتشان در اموال خود با برادران ديني آنها چگونه است‏». و از کتاب «کافي‏» نقل است‏ با اسناد خود از جابر بن يزيد جعفي (ره) از حضرت امام باقر عليه السلام که: قال لي: يا جابرا يکتفي من ينتحل التشيع ان يقول بحبنا اهل البيت؟ فوالله ما شيعتنا الا من اتقي الله و اطاعه و ما کانوا يعرفون الا بالتواضع و التخشع و الامانة و کثرة ذکر الله و الصلاة و الصوم و البر بالوالدين و التعهد للجيران من الفقراء و اهل المسکنة و الغارمين و الايتام و صدق الحديث و تلاوة القرآن [3] و کف الالسن عن الناس الا من خير و کانوا امناء عشايرهم في الاشياء. قال جابر: فقلت: يا ابن رسول الله ما نعرف اليوم احدا بهذه الصفة! فقال عليه السلام: يا جابر لا تذهبن بک المذاهب، حسب الرجل ان يقول احب عليا و اتولاه ثم لا يکون مع ذلک فعالا؟ فلو قال: اني احب رسول الله - فرسول الله خير من علي - ثم لا يتبع سيرته و لا يعمل بسنته ما نفعه حبه اياه شيئا، فاتقوا الله و اعملوا لما عند الله، ليس بين الله و بين احد قرابة، احب العباد الي الله عز و جل اتقاهم و اعملهم بطاعته، يا جابر فوالله ما يتقرب الي الله تبارک و تعالي الا بالطاعة، و ما معنا براءة من النار و لا علي الله لاحد من حجة، من کان لله مطيعا فهو لنا ولي، و من کان لله عاصيا فهو لنا عدو، لا تنال ولايتنا الا بالعمل و الورع. [4] . «جابر گويد: حضرت امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود: اي جابر آيا براي تشيع همين بس است که کسي ادعا کند محبت ما اهل بيت را؟ سوگند به خدا که شيعيان ما نيستند مگر افرادي که تقواي خدا پيشه گيرند و او را اطاعت کنند. شيعيان ما شناخته نمي‏شوند مگر به تواضع و خشوع دل، و نگاهداري امانت، و به زياد ياد خدا کردن، و به زياد روزه گرفتن، و نماز خواندن، و احسان به پدر و مادر نمودن، و مراعات فقراي از همسايگان را نمودن، و از حال آنها با خبر بودن، و از حال مسکينان و قرض داران و يتيمان با اطلاع بودن، و به آنها رسيدگي کردن، و در گفتار از راستي تجاوز نکردن، و تلاوت قرآن کردن [5] و زبان را از گفتگوي با مردم مگر چيزهائي که راجع به خير آنها است‏ بازداشتن، و افراد امين و مورد اعتماد اقوام خود بودن در همه چيزها. جابر گويد: عرض کردم اي فرزند رسول خدا ما در امروز کسي را به اين صفت که بيان مي‏فرمائي نمي‏شناسيم. حضرت فرمود: اي جابر آراء و مذاهب فکر تو را خراب نکند و تو را در شک در نياورد. آيا براي انسان همين قدر کافي است که بگويد: من علي را دوست دارم و ولايت امر او را قبول دارم و در عين حال عمل به دستورات او نکند؟ و اگر کسي بگويد: من رسولخدا را دوست دارم - با آنکه معلوم است که رسول خدا از علي بهتر است - در صورتي که عمل به سنت رسول خدا نکند اين محبت و دوستي براي او فائده‏اي ندارد. بنابراين تقواي خدا را پيشه سازيد، و به آنچه خدا فرموده عمل بنمائيد. بين خدا و کسي قرابت و خويشاوندي نيست، محبوبترين بندگان در نزد خدا پرهيزکارترين آنهاست، و عامل‏ترين آنها به دستورات خدا. اي جابر سوگند به خدا بنده‏اي نمي‏تواند به خدا نزديک گردد مگر به فرمانبرداري از اوامر او، و با ما چنين قدرت و اختياري نيست که کسي را از آتش بري سازيم، و هيچ بنده‏اي بر خدا نمي‏تواند حجتي اقامه کند. کسي که مطيع خداباشد او دوست ماست، و کسي که گناه کند او دشمن ماست، و کسي را قدرتي نيست که به ولايت ما برسد مگر به عمل صالح و اجتناب از افعال ناپسند». و از «امالي‏» شيخ طوسي روايت است ‏با سند متصل خود از سليمان بن مهران قال: دخلت علي الصادق جعفر بن محمد و عنده نفر من الشيعة و هو يقول: معاشر الشيعة کونوا لنا زينا و لا تکونوا علينا شينا، قولوا للناس حسنا و احفظوا السنتکم و کفوها عن الفضول و قبح القول. [6] . سليمان بن مهران اعمش گويد: «من بر حضرت جعفر بن محمد امام صادق عليه السلام وارد شدم و در نزد آن حضرت جماعتي از شيعيان بودند و آن حضرت به آنها مي‏فرمود: اي جماعت‏ شيعه! شما هميشه با کردار پسنديده و افعال شايسته زينت ما باشيد به طوري که هر کس شما را ببيند و اخلاق ستوده شما را مشاهده کند به ما نزديک گردد، و تحسين و تمجيد نمايد. و هيچگاه موجب بدنامي ما نشويد که به کردار زشت‏ خود، مردم، ما را هم که معلم شما هستيم بد بدانند، و از دين خدا منحرف شوند. زبانهاي خود را از گفتار بيجا و بي‏فائده حفظ کنيد، و از افشاي سر خودداري نمائيد، و از زياده‏گوئي و کلام زشت و طعن و سب و شتم و لمز و همز جلوگيري کنيد». و از کتاب «مشکاة‏» با سند خود از مهزم روايت است که مي‏گويد: دخلت علي ابي عبد الله عليه السلام فذکرت الشيعة فقال: يا مهزم انما الشيعة من لا يعدو سمعه صوته، و لا شجنه بدنه، و لا يحب لنا مبغضا، و لا يبغض لنا محبا، و لا يجالس لنا غاليا، و لا يهر هرير الکلب، و لا يطمع طمع الغراب، و لا يسال الناس و ان مات جوعا، المتنحي عن الناس، الخفي عنهم، و ان اختلفت‏ بهم الدار لم تختلف اقاويلهم، ان غابوا لم يفقدوا، [7] و ان حضروا لم يؤبه بهم، و ان خطبوا لم يزوجوا، يخرجون من الدنيا و حوائجهم في صدورهم، ان لقوا مؤمنا اکرموه، و ان لقوا کافرا هجروه، و ان اتاهم ذو حاجة رحموه، و في اموالهم يتواسون. ثم قال: يا مهزم قال جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لعلي رضوان الله عليه: يا علي کذب من زعم انه يحبني و لا يحبک، انا مدينة العلم و انت الباب، و من اين تؤتي المدينة الا من بابها. [8] . مهزم مي‏گويد: «بر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام وارد شدم و سخن از شيعه به ميان آوردم حضرت فرمود: اي مهزم شيعه آن کسي است که صدايش از گوشش تجاوز نکند (کنايه از آنکه با مردم به تندي و خشونت‏سخن نگويد)، و غصه و تعب او از بدنش نگذرد، (کنايه از آنکه بار و اندوه خود را بر ديگران تحميل نکند)، و دشمن ما را دوست و دوست ما را دشمن نگيرد، و با افرادي که درباره ما غلو مي‏کنند مجالست ننمايد، و مانند سگ صداي خود را بلند نکند، و مانند کلاغ در جمع‏آوري مال طمع نورزد، و از مردم چيزي نطلبد گرچه از گرسنگي بميرد، و از مردم غافل و دنياپسند دوري کند، و گفتار همه آنان يکي باشد گرچه در مکان‏هاي مختلف زندگي کنند، (و مردمي بي‏سر و صدا و بي‏هوا و آشوب به طوري که) اگر غائب شوند کسي سراغ آنها را نگيرد، و اگر حضور داشته باشند کسي به آنها التفات نکند، و چون زن خواهند به آنها ندهند، از دنيا خارج شوند و حاجتهاي آنان در سينه‏هاشان باشد، اگر با مؤمني برخورد کنند او را گرامي دارند، و اگر با کافري ملاقات کنند از او دوري گزينند، و اگر حاجتمندي بدانها روي آورد او را مورد رحمت‏ خود قرار دهند، و در اموال خود بين برادران ايماني خود مواسات کنند. سپس حضرت فرمود: اي مهزم جد من رسول خدا به علي بن ابي طالب - عليه السلام فرمود: اي علي دروغ مي‏گويد کسي که مي‏پندارد مرا دوست دارد و تو را دوست نداشته باشد. من شهر علم هستم و تو در آن شهري، و از کجا مي‏توان داخل در شهر شد بدون ورود از در آن؟!». و نظير اين روايت را با مختصر اختلافي در لفظ در کتاب «کافي‏» [9] بيان مي‏کند. و از «کافي‏» با سند خود از مفضل روايت است که: قال قال ابو عبد الله عليه السلام: اياک و السفلة فانما شيعة علي من عف بطنه و فرجه، و اشتد جهاده، و عمل لخالقه، و رجا ثوابه، و خاف عقابه، فاذا رايت اولئک فاولئک شيعة جعفر. [10] . مفضل مي‏گويد که: حضرت صادق عليه السلام به من گفتند: «با مردم پست و رذل منشين، شيعه علي کسي است که شکم و فرج خود را حفظ کند و از عفت‏ خارج نشود، و جهادش در راه خدا شديد باشد، و کارهاي خود را براي خدا انجام دهد، و به ثواب او اميدوار، و از عذاب او ترسان باشد. اگر جماعتي را ديدي که اين صفات در آنها بود بدان که آنها شيعه جعفر بن محمد هستند». و از «امالي‏» شيخ طوسي از حضرت رضا از پدرانش از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت است که به خيثمه فرمودند: ابلغ شيعتنا انا لا نغني عن الله شيئا، و ابلغ شيعتنا انه لا ينال ما عند الله الا بالعمل، و ابلغ شيعتنا ان اعظم الناس حسرة يوم القيامة من وصف عدلا ثم خالفه الي غيره، و ابلغ شيعتنا انهم اذا قاموا بما امروا انهم هم الفائزون يوم القيامة. [11] . «به شيعيان ما ابلاغ کن که ما نمي‏توانيم شما را از طاعت‏ خدا بي‏نياز نموده در رحمت داخل کنيم، و به شيعيان ما برسان که درجات و مقاماتي که در نزد خداست‏ به دست نمي‏آيد مگر با عمل صالح، و به شيعيان ما برسان که حسرت‏مندترين مردم در روز بازپسين کسي است که وصف عدل و نيکي را کرده لکن خودش عمل ننموده و غير آنرا بجا آورده است، و به شيعيان ما برسان که اگر به آنچه به آنها امر شده است عمل کنند رستگاران در روز قيامت‏ خواهند بود». و از «کافي‏» با سند خود از حضرت علي بن الحسين عليهما السلام روايت است که فرمود: وددت و الله اني افتديت‏ خصلتين في الشيعة لنا ببعض لحم ساعدي: النزق و قلة الکتمان. [12] . حضرت سجاد فرمودند: «سوگند به خدا راضي هستم که از شيعيان ما دو صفت زشت‏ بيرون شود: يکي سبکي و زود به غضب آمدن، و ديگري کم سر نگاهداشتن، و در مقابل مقداري از گوشتهاي بازوي خود را فدا بدهم‏». چون در سابق معمول بود که اسير چيزي را فدا مي‏داد و در مقابل آن آزاد مي‏شد، و اگر هيچ نداشت مقداري از گوشت‏ خود يا استخوان، و اگر هيچ راضي نمي‏شد کشته مي‏شد. حضرت مي‏فرمايد: اين دو صفت‏ به قدري بر من ناگوار است و بر ضرر من و شيعيان ماست که براي آنکه شيعيان را از اين دو صفت مبري سازم حاضرم و دوست دارم در مقابل، مقداري از گوشتهاي ست‏ خود را بدهم. و از «کافي‏» با اسناد متصل خود روايت است از عمرو بن ابي مقدام قال: سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول: خرجت انا و ابي حتي اذا کنا بين القبر و المنبر اذا هو باناس من الشيعة فسلم عليهم ثم قال: اني و الله لاحب رياحکم و ارواحکم فاعينوني علي ذلک بورع و اجتهاد، و اعلموا ان ولايتنا لا تنال الا بالورع و الاجتهاد، من ائتم منکم بعبد فليعمل بعمله، انتم شيعة الله و انتم انصار الله و انتم السابقون الاولون و السابقون الآخرون و السابقون في الدنيا و السابقون في الآخرة، قد ضمنا لکم الجنة بضمان الله عز و جل و ضمان رسول الله، و الله ما علي درجة الجنة اکثر ارواحا منکم، فتنافسوا في فضائل الدرجات، انتم الطيبون و يساؤکم الطيبات، کل مؤمنة حوراء عيناء، و کل مؤمن صديق، و لقد قال امير المؤمنين لقنبر: يا قنبر ابشر و بشر و استبشر فوالله لقد مات رسول الله و هو علي امته ساخط الا الشيعة. الا و ان لکل شي‏ء عزا و عزا لاسلام الشيعة، الا و ان لکل شي‏ء دعامة و دعامة الاسلام الشيعة، الا و ان لکل شي‏ء ذروة و ذروة الاسلام الشيعة، الا و ان لکل شي‏ء سيدا و سيد المجالس مجالس الشيعة، الا و ان لکل شي‏ء شرفا و شرف الاسلام الشيعة، الا و ان لکل شي‏ء اماما و امام الارض ارض تسکنها الشيعة [13] . الحديث. «عمرو بن ابي مقدام گويد که: شنيدم حضرت صادق عليه السلام مي‏فرمود: من با پدرم براي رفتن به مسجد رسول خدا از منزل خارج شديم و وقتي که در بين قبر و منبر بوديم جماعتي از شيعيان در آنجا مجتمع بودند. پدرم بر آنها سلام کرد و پس از آن فرمود: سوگند به خدا من بوي شما را و روح شما را دوست دارم، شما در اين امر مرا با ورع و اجتهاد خود ياري کنيد. بدانيد که به ولايت ما کسي نمي‏رسد مگر با ورع و اجتهاد. اگر فردي از شما به بنده‏اي اقتدا کند بايد طبق روش او رفتار کند. شما شيعه خدا هستيد، شما ياران خدا هستيد، شما سابقون اولين هستيد، شما سابقون آخرين هستيد، شما سابقون در دنيا و سابقون در آخرت به سوي بهشت هستيد. ما براي شما بهشت را به ضمان خدا و ضمان رسول خدا ضمانت کرديم. سوگند به خدا که هيچ ارواحي بيشتر از شما در درجات بهشتي نيست، پس در کسب فضائل و مکارم از ديگران سبقت گيريد، و گوي مسابقه را بربائيد. شما پاکانيد، و زنان شما پاکانند، هر زن مؤمنه‏اي حوريه‏اي است زيبا و داراي چشمان درشت، و هر مرد مؤمني صديقي است در اين امت. امير المؤمنين عليه السلام به قنبر فرمود: اي قنبر بشارت باد تو را و خوشحالي و سرور، سوگند به خدا که رسول خدا از دنيا رفت و بر امتش غضبناک بود مگر بر شيعيان، آگاه باش براي هر چيزي عزتي است و عزت اسلام شيعه است، و براي هر چيزي ستون و تکيه‏گاهي است و تکيه‏گاه اسلام شيعه است، و براي هر چيزي نقطه اوج و بلندي‏اي است و اوج اسلام شيعه است، و از براي هر چيزي آقا و رئيسي است و رئيس مجالس مجالس شيعه است، و براي هر چيزي شرفي است و شرف اسلام شيعه است، و براي هر چيزي پيشوائي است و پيشواي زمين‏ها زميني است که در آن شيعه زيست مي‏کند». و از «خصال‏» صدوق با سند خود از ابو مقدام از حضرت امام محمد باقر روايت‏ شده است که فرمود: يا ابا المقدام انما شيعة علي الشاحبون الناحلون الذابلون، ذابلة شفاههم، خميصة بطونهم، متغيره الوانهم، مصفره وجوههم، اذا جهنم الليل اتخذوا الارض فراشا، و استقبلوا الارض بجباههم، کثير سجودهم، کثير دموعهم، کثير دعاؤهم، کثير بکاؤهم، يفرح الناس و هم محزونون. [14] . حضرت فرمودند: «اي ابو مقدام حقا مطلب از اين قرار است که شيعيان ما کساني هستند که رنگ چهره آنان از بسياري روزه و عبادت خدا زرد شده و لاغر و ضعيف شده‏اند، و طراوت و شادابي رخسار آنان از بين رفته، لبهاي آنان از بسياري ذکر و فکر خشکيده، شکم‏هاي آنان خالي، رنگهاي آنان پريده، سيماي آنان زردشده. چون شب فرا رسد و سياهي جهان را بپوشاند زمين را فراش خود قرار مي‏دهند، و با پيشاني به روي زمين در مقابل حضرت معبود به سجده مي‏افتند، سجده آنان بسيار است، قطرات اشک آنان ريزان است، دعاي آنان بسيار است، گريه آنان فراوان است، مردم همگي در خوشي و مسرت و غفلت‏ بسر مي‏برند ولي آنها در دل حزن و اندوه (از عدم وصول به مطلوب و لقاي خدا) دارند». و از «امالي‏» شيخ طوسي و «ارشاد» مفيد با سندهاي متصل خودشان روايت است که: روي ان امير المؤمنين عليه السلام خرج ذات ليلة من المسجد و کانت ليلة قمرآء فام الجبانة و لحقه جماعة يقفون اثره، فوقف عليهم ثم قال: ما انتم؟ قالوا: شيعتک يا امير المؤمنين، فتفرس في وجوههم ثم قال: فمالي لا اري عليکم سيمآء الشيعة؟ قالوا: و ما سيماء الشيعة يا امير المؤمنين؟ قال: صفر الوجوه من السهر، عمش العيون من البکاء، حدب الظهور من القيام، خمص البطون من الصيام، ذبل الشفاه من الدعاء، عليهم غبرة الخاشعين. [15] . امير المؤمنين عليه السلام شبي از مسجد خارج شدند و قصد کردند که به جبانه (که محلي است) بروند. آن شب شب ماهتابي بود، جماعتي از مردم به دنبال آن حضرت حرکت کرده و به آن حضرت رسيدند. حضرت ايستادند و سئوال کردند: شما چه کسانيد؟ عرض کردند: از شيعيان تو هستيم اي امير المؤمنين. حضرت يک نگاه عميقي در صورت آنها انداخت و فرمود: پس چرا در صورتهاي شما علامت‏ شيعيان را نمي‏بينم؟ گفتند: اي امير المؤمنين نشانه‏هاي شيعه چيست؟ حضرت فرمود: شيعيان زرد چهره‏اند از زيادي بيداري شبها براي عبادت خداوند عز و جل، از شدت گريه از چشمهايشان ريزش آب و اشک مشهود است پشت‏هايشان از زيادي قيام و نماز خميده، شکم‏هايشان از بسياري روزه به پشت چسبيده، لبهايشان از کثرت دعا خشکيده، و بر سيما و صورت آنان گرد و غبار خشوع و تذلل نشسته است‏». از کتاب «صفات الشيعه‏» صدوق نقل است که او روايت مي‏کند از پدرش با اسناد متصل خود از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام که: قال: کان علي بن الحسين قاعدا في بيته اذ قرع قوم عليهم الباب فقال: يا جارية انظري من بالباب؟ فقالوا: قوم من شيعتک، فوثب عجلا حتي کاد ان يقع فلما فتح الباب و نظر اليهم رجع فقال: کذبوا فاين السمت في الوجوه، اين اثر العبادة، اين سيمآء السجود؟ انما شيعتنا يعرفون بعبادتهم و شعتهم، قد قرحت العبادة منهم الآناف و دثرت الجباه و المساجد، خمص البطون، ذبل الشفاه، قد هيجت العبادة وجوههم، و اخلق سهر الليالي و قطع الهواجر جثثهم، المسبحون اذا سکت الناس، و المصلون اذا نام الناس، و المحزونون اذا فرح الناس. [16] . «حضرت امام زين العابدين عليه السلام در اطاق خود نشسته بودند که ناگهان جماعتي در خانه را زدند، حضرت به کنيز خود فرمودند: اي جاريه ببين در پشت در کيست؟ آن جماعت گفتند: طايفه‏اي از شيعيان تو هستيم، حضرت به طوري با عجله و سرعت‏ براي باز کردن در از جاي خود برخاستند که نزديک بود به زمين پرت شوند. چون حضرت در را باز کردند و به آنها نظر نمودند برگشتند و گفتند: اين جماعت دروغ مي‏گويند، چرا علائم تشيع در صورت آنها نيست؟ آثار عبادت کجاست؟ و آن علامت و نشانه عبوديت در چهره‏هاي آنان کجاست؟ شيعيان ما به عبادتشان شناخته مي‏شوند، و به تغيير رنگ صورت، بيني‏هاي آنان در اثر سجده و اشک قرحه‏دار شده، و صورتهاي آنان کهنه و خراب گشته، و پيشاني‏هاي آنها نيز از حال و وضع اصلي خارج شده، شکم‏هاي آنان به پشت چسبيده، لبانشان خشکيده، آثار عبادت صورتهاي آنها را متغير کرده، و آثار کهنگي و فتور بدن در اثر شب زنده‏داري و پيمودن روزهاي گرم (به روزه‏داري و عبادت) در آنان پديدار گشته، آنها مشغول تسبيح‏اند زماني که مردم اکت‏ باشند، و نمازگزارند وقتي که مردم درخواب باشند، و در دل غم و غصه دارند وقتي که مردم خوشحالند». از «احتجاج‏» شيخ طبرسي از حضرت امام حسن عسگري عليه السلام روايت کرده که فرمود: قدم جماعة فاستاذنوا علي الرضا عليه السلام و قالوا: نحن من شيعة علي عليه السلام فمنعهم اياما ثم دخلوا، قال لهم: ويحکم انما شيعة امير المؤمنين عليه السلام الحسن و الحسين و سلمان و ابوذر و المقداد و عمار و محمد بن ابي بکر الذين لم يخالفوا شيئا من اوامره. [17] . «جماعتي بر حضرت رضا عليه السلام وارد شدند و گفتند: ما شيعيان علي هستيم، حضرت چند روز آنها را نپذيرفتند و اجازه ورود ندادند، و سپس داخل شدند. حضرت فرمود: واي بر شما، شيعيان امير المؤمنين عليه السلام حسن و حسين و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و محمد بن ابي بکر هستند که ابدا مخالفت اوامر آن حضرت را ننموده‏اند». و اين روايت را به طور مشروح در «تفسير امام‏» [18] آورده است. و مرحوم مجلسي در باب صفات الشيعه مرقوم داشته که حضرت ابي محمد الحسن العسکري عليه السلام فرمايد: «در وقتي که مامون ولايت عهدي را به حضرت رضا سپرد دربان بر آن حضرت داخل شده و عرض کرد که: جماعتي در خانه ايستاده و از شما اذن دخول مي‏طلبد و مي‏گويند: ما شيعه علي هستيم. حضرت فرمودند: من مشغولم آنها را از دخول منصرف نما، آنها را منصرف کرد. فرداي آنروز آمدند و عين کلمات ديروز را بيان کردند، باز آنها را منصرف نموده اجازه دخول نداد، و همين طور مي‏آمدند و حضرت اجازه ورود نمي‏فرمود تا آنکه دو ماه طول کشيد و سپس از ملاقات با حضرت مايوس شدند و به دربان گفتند: به مولاي خود بگو: ما شيعيان پدر تو علي بن ابيطالب هستيم و دشمنان، ما را در اين مدت دراز که ما را راه ندادي شماتت کردند، و ما آماده‏ايم که برگرديم لکن ديگر در شهر خود نمي‏توانيم زندگي کنيم از شدت خجلت و شرمندگي و شکستگي‏اي که به ما وارد شده است، چون تحمل و صبر بر شماتت دشمنان و زخم زبان آنها را نداريم. حضرت به حاجب فرمود: اجازه بده وارد شوند، آنها داخل شده و سلام کردند، حضرت پاسخ نفرمود و اذن نشستن نداد، و به حال وقوف متوقف بودند. عرض کردند: اي فرزند رسول خدا اين جفاي بزرگ واستخفاف چيست که بر ما روا مي‏داري؟ بعد از آنکه در اين مدت طولاني ما را از لقاي خود محروم نمودي ديگر براي ما چه آبروئي خواهد بود؟ حضرت فرمود: بخوانيد اين آيه را که: و ما اصابکم من مصيبة فبما کسبت ايديکم و يعفو عن کثير. [19] . «آنچه از مصائب به شما رسيده از ناحيه خود شما بوده و خداوند از بسياري از آنها چشم‏پوشي کرده است‏». من در اين امر اقتدا به پروردگار خود عز و جل نموده‏ام، و به رسولخدا، و به امير المؤمنين و امامان بعد از آن حضرت، بنابر اين شما را مورد عتاب خود قرار دادم. عرض کردند: به چه علت اي فرزند رسول خدا؟ حضرت فرمود: چون شما ادعا کرديد که ما شيعيان امير المؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام هستيم، واي بر شما، شيعه امير المؤمنين حسن است و حسين و ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و محمد بن ابي‏بکر، آن کساني که ابدا در موردي از موارد مخالفت امر آن حضرت را نکردند و هيچ کاري که موجب ملالت آن حضرت بوده و نهي فرموده بود به جاي نياوردند، و شما مي‏گوئيد: ما شيعه هستيم، و در اکثر از کردار خود مخالفت مي‏کنيد، در بسياري از واجبات کوتاهي مي‏نمائيد، در اداي قسمت مهمي از حقوق برادران ديني خود که اخوان في الله هستند کوتاهي مي‏کنيد، و جائي که نبايد تقيه کنيد تقيه مي‏کنيد، و جائي که بايد تقيه کنيد تقيه را ترک مي‏نمائيد. اگر مي‏گفتيد: ما از مواليان و دوستان امير المؤمنين هستيم و از دوستان دوستان آن حضرت و از دشمنان دشمنان آن حضرت، من گفتار شما را رد نمي‏کردم و شما را به حضور خود مي‏پذيرفتم، و لکن ادعاي مقام و منزلت عظيمي نموديد که اگر هر آينه افعال شما با اين گفتارتان تطبيق نکند هلاک خواهيد شد مگر آنکه خداي رحيم با رحمت‏ خود شما را عفو کند و از اين گناه بگذرد. عرض کردند: يابن رسول الله، به سوي خدا استغفار مي‏کنيم و از اين ادعاي مهم توبه مي‏نمائيم بلکه فقط مي‏گوئيم همچنانکه مولاي ما حضرت رضا به ما تعليم نموده است: ما از دوستان شما و دوستان اولياي شما، و از دشمنان دشمنان شما هستيم. حضرت فرمود: مرحبا بکم يا اخواني و اهل ودي، ارتفعوا، ارتفعوا، ارتفعوا، فما زال يرفعهم حتي الصقهم بنفسه. «آفرين بر شما، خوش آمديد اي برادران من، واي اهل محبت و دوستي من، برخيزيد بيائيد، بيائيد، بيائيد، و همين طور حضرت آنها را به سوي خود کشيد تا آنکه آنها را پهلوي خود بدون فاصله نشانيد، و سپس به حاجب فرمود: چند مرتبه آنها را از آمدن و داخل شدن بازداشتي؟ عرض کرد: شصت مرتبه، فرمود: حال شصت مرتبه متوالي و پي در پي به سوي آنها رفت و آمد کن و در هر مرتبه به آنها سلام کن و سلام مرا نيز برسان، بدرستي که آنها به واسطه توجه و استغفاري که نمودند تمام گناهان خود را درباره اين ادعاي بزرگ محو و نابود کردند، و مستحق مراتب کرامت‏ شدند چون از محبين و مواليان ما هستند، اينک از حال آنها و حال عيالات آنها پرسان شو، و آنچه سزاوار است از نفقات و هدايا و تحف و صله به آنان اعطاء کن، و در رفع گرفتاري‏هاي آنان بکوش‏». [20] . و از کتاب «صفات الشيعه‏» صدوق با اسناد خود روايت است از ابو العباس دينوري، از محمد ابن حنفيه که او روايت کند که: «بعد از واقعه جنگ جمل که امير المؤمنين عليه السلام وارد بصره شدند، احنف بن قيس غذائي تهيه کرد و خدمت آن حضرت و اصحاب آن حضرت پيغامي فرستاده و دعوت کرد. حضرت تشريف آورد و فرمود: اصحاب مرا بخوان که در اينجا بيايند. جماعتي با خشوع آمدند که از شدت عبادت مانند مشکهاي پوسيده بودند. احنف بن قيس عرض کرد: يا امير المؤمنين اين چه واقعه‏اي است که بر آنها فرود آمده، آيا از کمي غذا و گرسنگي است‏يا از ترس جنگ به اين حال در آمده‏اند؟ حضرت فرمود: چنين نيست اي احنف، خداوند جماعتي را در دنيا برگزيده که از دنيا اعراض کنند و دل در مقام عبوديت، فقط به ساحت او دهند مانند کساني که قيامت را مشاهده کرده باشند، و از اهوال قيامت قبل از مشاهده آن باخبر شوند، و در اين صورت نفس‏هاي خود را بر تحمل مشکلات در راه رضاي خدا آماده کرده‏اند، و چون ياد صبح روز حشر را کنند که در مقام عرض در پيشگاه خدا قرار گيرند در خيال خود گذرانند يک تنوره عظيمي از آتش سر برون کرده و همه خلائق به سوي خدا محشور و مجتمع‏اند، و نامه عمل آنها که تمام فضائح کردارها در آن نگاشته شده در مقابل ديدگان همه مردم باز شده است، پس نزديک است که جان آنها مانند شمع آب شود يا دلهاي آنان با بالهاي ترس و وحشت‏ در پرواز آيد، و عقلهاي آنان در وقتي که ديگهاي شدت انقطاع به سوي خدا و قصد و عزم حرم او به جوش آيد از سرهاي آنان بيرون شود. آنان مانند شخص واله و پريشان در دل شبهاي تار به ناله و آه درآيند، و از خوف آنچه نفسهاي آنان بر آن اطلاع حاصل نموده به درد و تعب آيند. بنابراين روزگار خود را در دنيا مي‏گذرانند با بدنهاي خشک و نحيف، و دلهاي محزون، و صورتهاي گداخته، و لبهاي خشکيده، و شکم‏هاي خالي و به پشت چسبيده، گمان مي‏کني که آنها مست‏اند. در دل شبهاي تار با تاريکي شب همراز و هم‏نياز، خشوع در مقابل حضرت باري دلهاي آنها را آب کرده و بدنهايشان مانند مشکهاي پوسيده نحيف و لاغر گرديده، در ظاهر و پنهان کارهاي خود را براي خدا خالص کرده‏اند، و در عين حال دلهاي آنان از فزغ در امن و امان نيامده بلکه مانند کساني که اطاقهاي اموال خود را مواظبت مي‏کنند آنها دل خود را مراقبت مي‏نمايند. اگر آنها را در شبهاي تارشان ببيني در حالي که چشم همه مردم به خواب رفته، و صداها ساکت‏ شده و حرکات ساکن گشته، و مرغان در آشيانه‏هاي خود آرميده خواهي ديد که چگونه ترس از روز قيامت و وعيد پروردگار خواب را از ديدگان آنها ربوده است، کما قال سبحانه: افامن اهل القري ان ياتيهم باسنا بياتا و هم نائمون. پس به جهت آن تجلي مقام عظمت در روز قيامت، از خواب بر مي‏خيزند با ترس و فزع، و به نماز مي‏ايستند با گريه و آه و اشک و ناله. گاهي به ذکر و تسبيح، گاه دگر در محراب عبادت مي‏گريند، و ناله مي‏زنند، و در شب تاريک و بي‏سر و صدا ايستاده گريه مي‏کنند. اگر ببيني اي احنف آنها را که در شبها چگونه برپا مي‏ايستند تا به حدي که پشت آنها خم مي‏شود، و وقتي که فقرات آيات قرآن را در نمازشان تلاوت مي‏کنند ناگهان صداي ناله و فرياد آنها بالا مي‏رود و آتش عشق سوزان از دهان آنها زبانه مي‏کشد، گويا در آن وقت آتش تا حلقوم آنها را احاطه کرده، و زماني که ناله مي‏کنند گويا زنجيرهاي آتشين به گردنهاي آنها فرود آمده است. و اگر آنها را در روز ببيني خواهي يافت افرادي را که در روي زمين به آرامش و ملايمت راه مي‏روند و با مردم به نيکوئي سخن مي‏گويند، و زماني که با جاهلان برخورد کنند سلام نموده و به مسالمت مي‏گذرند، و زماني که از لغوي عبور کنند بزرگوارانه و کريمانه مرور مي‏نمايند. پاهاي خود را از رفتن به مواضع تهمت زنجير کرده‏اند، و زبانهاي خود را از آنکه در آبرو و اعراض مردم تکلم کنند لال نموده‏اند، و گوشهاي خود را از شنيدن سخن بيجا و بيهوده کر کرده‏اند، و چشمان خود را به فرو بستن از معاصي سرمه نموده‏اند، و ايشان عازم حرکت و سفر به سوي حرم خدا و حريم لقا و دار السلامي هستند که کسي که در آن وارد شود از هر شک و اندوهي رهائي يافته و در امان است. سپس حضرت از مکان و محل آنها در بهشت‏ به احنف بيان فرمودند و بعضي از اوصاف بهشت را توضيح دادند و پس از آن فرمودند: اي احنف اگر آنچه را که در ابتداي کلام خود بيان کردم فراموش کني و در مقام عمل نباشي هر آينه تو نيز از لباسهاي آتشين که از قير سياه آتشين بافته شده روز قيامت در برخواهي نمود، و بين اين عذاب و خوردن فلز گداخته دور خواهي زد، و از مشروبات داغ و شديد الغليان در کام تو خواهند ريخت. اي احنف چه بسيار افرادي روز قيامت در ميان آتش به دار آويخته و خرد شوند، و چه بسيار صورتهائي که قطعه قطعه شده و متغير اللون بر خرطوم و بيني آنان کوفته شده. غل‏هاي جامعه دست‏هاي آنها را خورده و نابوده کرده، و طوق آتشين به گردن آنها پيوند خورده و چسبيده. اگر ببيني اي احنف آنها را که چگونه پريشان و سرگردان در وادي‏هاي جهنم سرازير شوند، و از کوههاي جهنم بالا روند در حالي که از مقطعات قطران و تکه‏هاي آتش براي آنان لباس ساخته و در بر خود نموده‏اند و با سنگهاي آتش و شياطين آتشين قرين و يار شده، و زماني که استغاثه کنند به بدتر از اين حالت ماخوذ شوند، آتشي چنان سخت آنها را خواهد گرفت و عقرب‏ها و مارهاي آتشين بر آنان بسته خواهد شد، و اگر ببيني که منادي از طرف پروردگار ندا کند و به بهشتي‏ها بگويد: اي اهل بهشت و نعمتهاي بهشتي، و اي اهل زينتهاي بهشت و جامه‏هاي بهشتي در بهشت جاودان زيست کنيد که ديگر مرگ و نيستي براي شما نيست، در اين حال اميد جهنمي‏ها به کلي قطع گردد، و تمام درهاي رحمت و بهشت‏ به روي آنان بسته گردد، و راه‏ها و اسباب نجات منقطع شود. در آن هنگام چه بسيار پيرمرداني فرياد زنند: و اشيبتاه، و چه بسيار جواناني فرياد زنند و اشباباه، و چه بسيار زناني فرياد کنند: وافضيحتاه. پرده و حجاب‏هائي که روي عمل زشت آنها را گرفته پاره شود، و چه بسيارافرادي در آن روز بين طبقات دوزخ فرو روند و محبوس گردند. چه بسيار شدائدي که تو را در کام خود فرو برد و لباس تن تو گردد بعد از آنکه در دنيا لباس کتان در بر مي‏کردي و آب سرد در کوزه بر فراز ديوار نهاده مي‏خوردي، و از غذاهاي رنگارنگ تناول مي‏نمودي، اينک لباسهاي آتشين يک موي نرم در بدن تو باقي نگذارده مگر آنکه آنرا سفيد نموده، و چشمي که با آن به محبوب خود تماشا مي‏کردي آنرا از حدقه بيرون آورده، اينست آنچه خدا براي مجرمان معين فرموده، و آن است آنچه که خدا براي متقيان آماده و تهيه نموده است‏». [21] . باري شيعيان به علت اخلاص در عبادت نوري در قلب آنان ظاهر مي‏گردد که حقايق را درک مي‏کنند، حقايقي که درک آن براي ساير مردم محال است. از «تفسير عياشي‏» از حضرت صادق عليه السلام روايت است که آن حضرت فرمود: انما شيعتنا اصحاب الاربعة الاعين عين في الراس و عين في القلب، الا و الخلائق کلهم کذلک، الا ان الله فتح ابصارکم و اعمي ابصارهم. [22] . «شيعيان ما داراي چهار چشم هستند، دو چشم در سر، و دو چشم در دل. متوجه باشيد که همه بندگان خدا چنين‏اند لکن خدا چشم دل شما شيعيان را باز کرده و چشم دل ديگران را نابينا نموده است‏». و از «محاسن‏» برقي از حضرت صادق عليه السلام روايت است که: ان لکل شئي جوهرا و جوهر ولد آدم محمد صلي الله عليه و آله و سلم و نحن و شيعتنا. [23] . «از براي هر چيزي حقيقت و جوهري است و جوهر فرزندان آدم محمد صلي الله عليه و آله و سلم است، و ما هستيم و شيعيان ما هستند». و نيز از «محاسن‏» از حضرت صادق عليه السلام روايت است که به فضيل بن يسار که از خواص شيعيان و روات آن حضرت بود فرمودند: انتم و الله نور في ظلمات الارض. [24] . «سوگند به خدا که شما نور هستيد در ظلمات زمين‏». و نيز از «محاسن‏» نقل است از علي بن عبد العزيز از حضرت صادق عليه السلام که مي‏فرمود: و الله اني لاحب ريحکم و ارواحکم و رؤيتکم و زيارتکم، و اني لعلي دين الله و دين ملائکته فاعينوا علي ذلک بورع، انا في المدينة بمنزلة الشعيرة [الشعرة] اتقلقل حتي اري الرجل منکم فاستريح اليه [25] . «سوگند به خدا که من بوي شما را دوست دارم، و ارواح شما را دوست دارم، و زيارت و ديدار شما را دوست دارم، و حقا که من بر دين خدا و دين فرشتگان خدا هستم، اي شيعيان، شما مرا بر اين دين ياري کنيد. من در تمام مدينه مانند يک دانه جو تک و تنها هستم، در تمام مدينه حرکت مي‏کنم تا يکي از شما را ببينم و با ملاقات و ديدار او استراحت‏ خاطر برايم حاصل شود». و از کتاب «کنز الفوائد» کراجکي با اسناد خود نقل است از ابو حمزه ثمالي از مردي از قوم او که اسمش يحيي بن ام طويل است، از نوف بکالي که مي‏گويد: «براي من نزد حضرت امير المؤمنين عليه السلام حاجتي پيدا شد و محل حضرت را از جندب بن زهير و ربيع بن خثيم و برادرزاده او همام بن عبادة بن خثيم که از اصحاب برانس بود جويا شدم، همگي براي ملاقات امير المؤمنين روانه شديم و با خود اعتماد داشتيم که آن حضرت را زيارت خواهيم نمود، پس به آن حضرت رسيديم در وقتي که از منزل خارج شده و براي نماز عازم مسجد بود. و در حالي که ما با آن حضرت به سوي مسجد مي‏آمديم به چند تن از مردان فربه برخورد کرديم که در مطالب فکاهي فرو رفته و بعضي با بعضي مزاح و شوخي نموده و بعضي از کارهاي لهو را انجام مي‏دادند. چون نزديک بود که امير المؤمنين عليه السلام به آنها برسد به سرعت‏ برپا برخاسته و سلام کردند. حضرت جواب سلام فرمود و پس از آن فرمود: شما که هستيد؟ عرض کردند: جماعتي از شيعيان تو اي امير المؤمنين، حضرت براي آنها دعاي خير نمود و سپس فرمود: چرا من در چهره‏هاي شما آثار و علائم شيعيان خود را نمي‏بينم؟ و نشانه‏هاي زينت محبين ما اهل بيت را مشاهده نمي‏کنم؟ آن جماعت از روي حياء از دادن پاسخ خودداري نمودند. نوف بکالي گويد: جندب بن زهير و ربيع بن خثيم به آن حضرت متوجه شده عرض کردند: علامات و صفات شيعيان شما چيست اي امير المؤمنين؟ حضرت از پاسخ آنها کوتاهي فرمود و فقط فرمود: اي دو مردي که با من مذاکره داريد از خدا بپرهيزيد و نيکوئي و احسان را پيشه خود سازيد چون خداوند تبارک و تعالي با کساني است که تقوا پيشه خود ساخته و با کساني که احسان را شعار و عمل خود قرار داده‏اند. همام بن عباده که مرد عابد و کوشائي بود عرض کرد: تو را سوگند مي‏دهم به آن خدائي که شما اهل بيت را گرامي داشت و از خواص حرم خود قرار داد و از الطاف و عنايات خود بهره‏مند ساخت و شما را بر بندگان به درجات و مراتبي بس بلند تفضيل و برتري داد که براي ما اوصاف شيعيان خود را بيان فرمائي. حضرت فرمود: اي همام سوگند نخور من بزودي براي همه شما اوصاف آنها را بيان خواهم کرد. حضرت دست همام را گرفته و داخل مسجد شد و دو رکعت نماز مختصر ولي کامل بجاي آورد و نشست و رو به ما کرد و تمام جمعيت اطراف آن حضرت گرد آمدند. حمد خداي را به جاي آورد و تحيت و درود بر پيامبر فرستاد و فرمود: اما بعد حقا خداوند جل ثناؤه و تقدست اسماؤه بندگان خود را آفريد، و عبادت خود را بر آنها لازم گردانيد، و اوامر خود را بر آنها تکليف فرمود، و ارزاق و معيشت را بين آنها تقسيم کرد، و در دنيا هر يک را در مقام و محلي معين قرار داد، در حالي که در تمام اين کارها و عنايت‏ها از مردم بي‏نياز بوده، نه طاعت اطاعت کننده‏اي به او فائده مي‏رساند، و نه معصيت معصيت کننده بر او ضرري وارد مي‏کند... و سپس راوي، کلام آن حضرت را ادامه مي‏دهد تا آنکه مي‏گويد: امير المؤمنين عليه السلام دست‏ خود را بر دوش همام گذارد و فرمود: بدان کسي که از شيعيان اهل بيت‏سئوال کند آن اهل بيتي که خدا هرگونه رجس و پليدي را از آنان برده و آنها را پاک و پاکيزه نموده است، پس آنها عارفين به خدا هستند، و عاملين به امر خدا، و اهل فضايل و کمالات، گفتار آنان صواب، و لباس آنها ميانه و معمولي، و رويه و روش آنها تواضع... و حضرت صفات آنها را مفصلا يکايک به طور مشروح شمرد و حالات روحي و ملکات نفس و مشاهدات غيبي آنها را بيان فرمود تا آنکه فرمود: اولئک عمال الله و مطايا امره و طاعته و سرج ارضه و بريته، اولئک شيعتنا و احبتنا و منا و معنا، الا هاه شوقا اليهم. آنان عمال خدا، و مرکب‏هاي امر خدا و طاعت‏ خدا هستند، و چراغهاي درخشان در زمين خدا و در ميان بندگان خدا. آنان شيعيان و محبان ما هستند و از ما هستند و با ما هستند. آه چقدر مشتاق ديدارشان هستم. ناگهان همام صيحه‏اي زد و غش کرده به روي زمين افتاد، چون او را حرکت دادند ديدند مرغ روحش از دنيا مفارقت کرده است، رحمة الله عليه. ربيع بن خثيم عموي او شروع به گريه و زاري نموده و عرض کرد: چقدر با سرعت مواعظ تو اي امير المؤمنين برادرزاده مرا هلاک کرد! اي کاش من جاي او بودم و به اين فيض نائل مي‏شدم. حضرت فرمودند: مواعظ بليغه اين طور اهلش را مي‏يابد و به آنها مي‏رسد. سوگند به خدا من بر او خوف داشتم و از اين مواعظ احتمال موت او را مي‏دادم. شخصي گفت: اي امير المؤمنين پس چرا خودت اين طور نشدي و اين مواعظ در تو چنين اثري نگذارد؟ حضرت فرمود: اي واي بر تو براي هر کس اجلي معين شده که نمي‏تواند از آن تخلف ورزد، و براي آن اجل، سببي معين گشته که نمي‏توان از آن تجاوز کرد. آرام باش و ديگر از اين سخنان بر زبان نياور، اين کلمات را شيطان بر زبان تو دميده است. نوف گويد: امير المؤمنين عصر آن روز بر جنازه او نماز خواندند و بر جنازه او حاضر شدند و ما با آن حضرت بوديم. راوي اين حديث‏به نقل از نوف مي‏گويد: من روزي نزد ربيع بن خثيم رفتم و مطالبي را که نوف به من گفته بود براي ربيع ذکر کردم، ربيع آنقدر گريست که نزديک بود جانش از قالب بيرون آيد، و گفت: برادر من نوف آنچه را که گفته راست گفته، موعظه امير المؤمنين و واقعه‏اي که اتفاق افتاد در امر همام در حضور من و در مقابل ديدگان من بود، و من در سعه و فراخي عيش بودم که آن موعظه آن را تيره ساخت و هيچ شدتي براي من نبود مگر آنکه موجب گشايش آن شد». [26] . و همچنين از «امالي‏» شيخ طوسي از نوف بکالي روايت است که قال: قال لي علي عليه السلام: يا نوف خلقنا من طينة طيبة و خلق شيعتنا من طينتنا، فاذا کان يوم القيامة الحقوا بنا. قال نوف: فقلت: صف لي شيعتک يا امير المؤمنين، فبکي لذکري شيعته، و قال: يا نوف شيعتي و الله الحکماء العلماء بالله و دينه العاملون بطاعته و اوامره [27] - الحديث. نوف مي‏گويد که: «امير المؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام به من فرمود: اي نوف ما از سرشت پاکي آفريده شده‏ايم و شيعيان ما از سرشت ما آفريده شده‏اند، و چون قيامت‏ برپا گردد به ما ملحق شوند. نوف مي‏گويد: عرض کردم: اي امير المؤمنين شيعيان خود را براي من توصيف کن. آن حضرت گريست چون نام شيعيان او را بردم و حالات آنها را از خاطر گذرانيد و فرمود: اي نوف سوگند به خدا شيعيان من حکماء هستند و علماء بالله و به دين خدا هستند، عمل کنندگان به اوامر خدا و مطيع به طاعت پروردگار - تا آخر حديث‏». ابو نعيم اصفهاني در «حلية الاولياء» ج 1 ص 86 گويد: حدثنا احمد بن علي بن محمد، عن... عن مجاهد قال: شيعة علي الحکماء العلماء، الذبل الشفاه، الاخيار الذين يعرفون بالرهبانية من اثر العبادة. و نيز گويد: حدثنا محمد بن عمرو بن سلم، عن... عن علي بن الحسين قال: شيعتنا الذبل الشفاه، و الامام منا من دعا الي الله. و از کتاب «فضايل‏» ابن شاذان و کتاب «روضة‏» در فضايل از عبد الله بن ابي اوفي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حديث مي‏کند که فرمود: چون خداوند عز و جل ابراهيم خليل را خلق کرد پرده عالم غيب را از مقابل ديدگان آن حضرت برداشت و نظر به جانب عرش خدا کرد، نوري را مشاهده کرد. گفت اي پروردگار من و اي مولاي من اين نور چيست؟ خدا خطاب فرمود: اي ابراهيم اين محمد برگزيده من است. ابراهيم عرض کرد: اي پروردگار من و اي سيد من در طرف اين نور نور ديگري مي‏بينم؟ خطاب رسيد: اين علي است که ياري کننده دين من است. ابراهيم عرض کرد: اي خداي من و اي مولاي من در پهلوي اين دو نور، نور ديگري مي‏بينم اين نور چيست؟ خطاب رسيد: اي ابراهيم اين فاطمه است که در دنبال پدر و شوهرش قرار گرفته و تمام محبان خود را از آتش غضب خدا جدا خواهد نمود. ابراهيم‏عرض کرد: دو نور ديگر در پشت‏سر اين سه نور مي‏بينم، خطاب رسيد: اي ابراهيم اين‏ها حسن و حسين هستند که به دنبال پدر و مادر و جد خود قرار گرفته‏اند. ابراهيم عرض کرد: پروردگار من و آقاي من نه نور ديگر مي‏بينم که اطراف و گرداگرد اين پنج نور را گرفته و به دور آنها حلقه زده‏اند، خطاب رسيد: اي ابراهيم آنان ائمه طاهرين از اولاد آن انوار هستند. عرض کرد: پروردگار من و سيد من به چه نامهائي آنها در دنيا شناخته مي‏شوند؟ خطاب رسيد اي ابراهيم اول آنها علي بن الحسين است، و ديگر محمد فرزند علي، و جعفر فرزند محمد، و موسي فرزند جعفر، و علي فرزند موسي، و محمد فرزند علي، و علي فرزند محمد، و حسن فرزند علي، و محمد فرزند حسن که قائم و مهدي است. عرض کرد: پروردگار من و آقاي من در اطراف اين انوار نورهاي بي‏شماري را مي‏بينم که غير از تو کسي قادر بر شمارش آنها نيست. خطاب رسيد: اي ابراهيم آنها شيعيان اين انوار و محبان آنها هستند. عرض کرد: پروردگار من آنها به چه علامت و نشانه‏اي شناخته مي‏شوند؟ خطاب آمد: به پنجاه و يک رکعت نماز در شبانه روز، و به بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحيم، و به قنوت برداشتن قبل از رکوع، و به سجده شکر، و به انگشتري در دست راست نمودن. ابراهيم عرض کرد: خدايا مرا نيز از شيعيان آنها و از محبان آنها قرار ده. خطاب آمد: تو را از شيعيان آنها قرار دادم، پس اين آيه را خدا درباره او فرستاد: و ان من شيعته لابراهيم اذ جاء ربه بقلب سليم‏». [28] . مرحوم محدث قمي فرموده است که: شيخ ما در «مستدرک‏» از کتاب «غيبت‏» فضل بن شاذان اين روايت را نقل کرده و در آخرش فرموده که: مفضل بن عمر مي‏گويد: «براي ما روايت‏ شده است که چون ابراهيم عليه السلام احساس کرد که مرگ او رسيده است اين خبر و مکاشفه روحي را براي اصحاب خود گفت و سپس به سجده افتاد و در سجده جان به جان آفرين تسليم کرد». [29] . و از کتاب «کافي‏» نقل است‏ با سلسله سند متصل خود از ابي يحيي کوکب الدم، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام قال: ان حواريي عيسي کانوا شيعته، و ان شيعتنا حواريونا، و ما کان حواري عيسي باطوع له من حوارينا لنا، و انما قال عيسي للحواريين: من انصاري الي الله؟ قال الحواريون: نحن انصار الله، فلا و الله ما نصروه من اليهود و لا قاتلوهم دونه، و شيعتنا و الله لم يزالوا منذ قبض الله عز ذکره رسوله صلي الله عليه و آله و سلم ينصروننا و يقاتلون دوننا و يحرقون و يعذبون و يشردون في البلدان، جزاهم الله عنا خيرا». [30] . «حضرت صادق عليه السلام فرمودند: حواريون حضرت مسيح عيسي بن مريم شيعيان او بودند، و شيعيان ما حواريون ما هستند، و حواريون عيسي نسبت‏ به اوامر او مطيع‏تر از حواريون ما نسبت‏ به ما نيستند. عيسي به حواريون گفت: ياران من در راه خدا کيستند؟ آنها پاسخ دادند: ما ياران خدا هستيم. سوگند به خدا که او را ياري نکردند و از دست‏يهود رها ننمودند، و در مقابل يهود براي حفظ او شمشير نزدند. و اما شيعيان ما قسم به خدا از آن روزي که خداوند پيغمبرش را قبض روح فرمود دائما ما را ياري کردند، و براي حفظ ما در مقابل ما شمشير زدند، و در آتش سوزان محترق شدند، به انواع عذاب‏ها و شکنجه‏ها معذب گشتند، و در شهرها آواره و پريشان شدند، خداوند به خاطر ما به آنان جزاي خير مرحمت فرمايد».

[1] «بحار الانوار» ج 3 ص 394. [2] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الايمان ص 141. [3] در کتاب «بحار الانوار» قلادة القرآن است و ظاهرا تصحيف شده است. [4] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الاخلاق ص 148. [5] بنابر نسخه «بحار»: و قلاده عمل به قرآن را به گردن انداختن. [6] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الايمان ص 142. [7] در اين طبع از «بحار» لم يفقدوا آمده است، ولي در طبع حروفي که ج 68 ص 179 است لم يفتقدوا آمده است و اين لفظ ظاهرا اقرب است، زيرا معنايش اين مي‏شود که: در وقت غيبتشان، کسي از آنها سراغ نمي‏گيرد، گرچه لفظ لم يفقدوا نيز غلط نمي‏باشد. [8] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الايمان ص 150. [9] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الايمان ص 150. [10] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الايمان ص 152. [11] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الاخلاق ص 164. [12] «بحار الانوار» ج 15 کتاب العشرة ص 137. [13] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الايمان ص 123. [14] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الايمان ص 141. [15] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الايمان ص 142. [16] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الايمان ص 147. [17] «بحار الانوار» ج 6 ص 75 به نقل از «احتجاج‏». [18] در نسبت اين تفسير به حضرت امام حسن عسکري عليه السلام کلام بسيار است، و چون متضمن بعضي از مطالبي است که از هر عالمي فضلا از امام صادر نمي‏شود نمي‏توان آن را به امام نسبت داد. مرحوم بلاغي (ره) در مقدمه تفسير خود «الآء الرحمن‏» شواهدي بر عليه صحت اين تفسير و استنادش به امام اقامه مي‏فرمايد. [19] سوره شوري 42- آيه 30. [20] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الايمان ص 144. [21] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الايمان ص 148 باب صفات الشيعة، و «بحار الانوار» ج 3 کتاب المعاد ص 254. [22] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الاخلاق ص 31. [23] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الايمان ص 109. [24] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الايمان ص 109. [25] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الايمان ص 109. [26] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الايمان ص 153. [27] «بحار الانوار» ج 15 کتاب الايمان ص 149. [28] «بحار الانوار» ج 9 ص 124. و آيه شريفه در سوره صافات 37- آيه 83 و 84. [29] «سفينة البحار» ج 1 ص 732 ماده «شيع‏». [30] «بحار الانوار» ج 5 ص 398.