ديگر از اخباري که دلالت بر وصايت آنحضرت دارد خبر گفتگوي خدا با رسولالله در سدرة المنتهي راجع به اميرالمؤمنين است که در آن، مقامات آنحضرت را خدا بيان ميکند و سپس ميفرمايد: انه سيخصه بالبلاء «خداوند او را به امتحانات خاصي اختصاص داده و به بلاياي خاصي منفرد داشته است».
اين روايت به دو سند نقل شده است: اول از خود اميرالمؤمنين عليهالسلام، دوم از ابوبرزه اسلمي. و ما هر دو روايت را با خصوصيات آن از طريق عامه بيان ميکنيم.
اما روايت اول را موفق بن احمد خوارزمي در کتاب «مناقب» خود در ص 240 طبع ايران با اسناد خود از غالب جهني از حضرت ابيجعفر از اجدادش از اميرالمؤمنين عليهمالسلام از رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم روايت کرده است: قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: لما اسري بي الي السماء ثم من السماء الي سدرة المنتهي وقفت بين يدي ربي عزوجل فقال لي: يا محمد، قلت: لبيک و سعديک، قال: قد بلوت خلقي فايهم رايت اطوع لک؟ قال: قلت: يا ربي عليا، قال: صدقت يا محمد، فهل اتخذت لنفسک خليفة تؤدي عنک و يعلم عبادي من کتابي ما لا يعلمون؟ قال: قلت: يا رب اختر لي فان خيرتک خيرتي، قال: اخترت عليا فاتخذه لنفسک خليفة و وصيا، و نحلته علمي و حلمي، و هو اميرالمؤمنين حقا، لم ينلها احد قبله و ليست لاحد بعده. يا محمد، علي راية الهدي و امام من اطاعني و نور اوليائي، و هو الکلمة التي الزمتها المتقين، من احبه فقد احبني، و من ابغضه فقد ابغضني، فبشره يا محمد بذلک. فقال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: قلت: ربي فقد بشرته، فقال: انا عبدالله و في قبضته، ان يعاقبني فبذنوبي لم يظلمني شيئا، و ان تمم لي وعدي فانه مولاي. قال: اجل، قال: قلت: يا رب فاجل قلبه و اجعل ربيعه الايمان. قال: قد فعلت ذلک به يا محمد غير اني مختص له بشيء من البلاء لم اخص به احدا من اوليائي. قال: قلت: يا رب اخي و صاحبي! قال: قد سبق في علمي انه مبتلي، لو لا علي لم يعرف حزبي و لا اوليائي و لا اولياء رسلي.
و نيز اين حديث را بحراني در «غاية المرام» ص 34 تحت عنوان حديث هجدهم از موفق بن احمد خوارزمي آورده است و هيچ در الفاظ با حديث خوارزمي اختلاف ندارد مگر در جمله غير اني مختص له بشيء من البلاء که او آن را بدين لفظ آورده: غير اني مشخصه بشيء من البلاء.
باري مفاد حديث و معناي آن اينست که حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم
[ صفحه 226]
فرمودند: «چون مرا به آسمان بردند و از آسمان به سدرة المنتهي رسانيدند و در حضور پروردگار جل و عز وقوف پيدا نمودم خداي مرا خطاب نموده گفت: اي محمد! گفتم: بلي اي پروردگار من. خدا فرمود: من افراد انسان را به بلاهائي و مشکلاتي آزمايش نمودم، کدام يک از آنانرا نسبت به خودت مطيعتر يافتي؟ عرض کردم: اي پروردگار من! من علي را فرمانبردارتر يافتم. خطاب فرمود: اي محمد راست گفتي آيا تو براي خود خليفهاي قرار ميدهي تا عهود و مواثيق و وظائف ترا ادا کند و به بندگان من از کتاب من آنچه را که ندانند بياموزد؟ عرض کردم: اي پروردگار من تو براي من خليفهاي معين بنما اختيار تو اختيار من است، خداوند خطاب فرمود: من علي را اختيار کردم او را براي خود خليفه و وصي قرار ده و من از علم و حلم خود به علي دادهام و از اين مواهب او را سرشار نمودهام و اوست حقا امير مؤمنان، اين مقام را هيچکس قبل از او و بعد از او حائز نخواهد شد. اي محمد، علي پرچم هدايت است و پيشواي مطيعان من، و اوست نور اولياي من. و او کلمهايست که بر پرهيزگاران ثبت و لازم نمودم، کسيکه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسيکه او را مبغوض بدارد مرا مبغوض داشته است. پس اي محمد او را بدين مقامات بشارت بده.
حضرت فرمودند که: من عرض کردم: بار پروردگار من او را بدين مقامات بشارت دادم او در جواب من گفت: من بنده خدا هستم و در دست قدرت خدا، اگر مرا عذاب کند به علت گناهان من است و بنابراين ابدا به من ستمي ننموده است، و اگر آنچه را که به من وعده فرموده است وفا کند او نيز مولاي من و صاحب اختيار من است. خداوند فرمود: بلي همين طور است. حضرت فرمود: عرض کردم: خداوندا دل او را جلا بده و بهار او را ايمان قرار ده. خداوند خطاب فرمود: اي محمد، حقا من دل او را جلا دادم و بهار او را ايمان قرار دادم، فقط من او را به بعضي از بلايا و شدائد و گرفتاريهاي عجيب اختصاص دادهام که نظير آن شدائد را به هيچيک از اولياي خود واقع نساختم. عرض کردم: بار پروردگارا او برادر من و مصاحب من است. فرمود: اين از قضا و علم من گذشته است که بايد او مبتلي شود. اگر علي نبود حزب من شناخته نميشد و اولياي من و اولياي پيمبران من نيز شناخته نميشدند».
و اما آنچه که از ابوبرزه اسلمي روايتشده است همين روايت است با اسقاط صدر و ذيل آن و ما آنرا از «حلية الاولياء» حافظ ابونعيم اصفهاني در ج 1
[ صفحه 227]
ص 66 ميآوريم و سپس درباره آن گفتگو ميکنيم.
ابونعيم با سند خود از ابوبرزه روايت ميکند که: قال: قال رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم: ان الله عهد الي عهدا في علي فقلت: يا رب بينه لي. فقال: اسمع، فقلت: سمعت. فقال: ان عليا راية الهدي و امام اوليائي و نور من اطاعني و هو الکلمة التي الزمتها المتقين، من احبه احبني، و من ابغضه ابغضني، فبشره بذلک.فجاء علي فبشرته، فقال: يا رسولالله انا عبدالله و في قبضته فان يعذبني فبذنبي و ان يتم لي الذي بشرتني به فالله اولي بي. قال: قلت: اللهم اجل قلبه و اجعل ربيعه الايمان. فقال الله: قد فعلتبه ذلک.ثم انه رفع الي انه سيخصه من البلاء بشيء لم يخص به احدا من اصحابي. فقلت: يا رب اخي و صاحبي، فقال: ان هذا شيء قد سبق في علمي انه مبتلي و مبتلي به.
محمد بن طلحه شافعي در «مطالب السئول» ص 21 عين اين روايت را با همين الفاظ از حافظ ابونعيم نقل کرده است و نيز ابنابيالحديد معتزلي در «شرح نهجالبلاغه» ج 2 ص 449 [1] ضمن بيست و چهار حديثي که در فضائل آنحضرت در ذيل قول آنحضرت: قد خاضوا ابحار الفتن و اخذوا بالبدع دون السنن- الخ نقل کرده است، از حافظ ابونعيم روايت کرده است البته عبارت ابنابيالحديد نيز در نقل روايت عين عبارات ابونعيم است که ما از «حلية الاولياء» نقل نموديم.
لکن شيخ سليمان قندوزي حنفي در «ينابيع المودة» در سه موضع که اين روايت را از ابونعيم نقل ميکند در هر سه موضع ص 134 79 78 به جاي لفظ يا رب انه اخي و صاحبي لفظ يا رب انه اخي و وصيي روايت کرده است.
بنابراين معلوم نيست که آيا واقعا لفظ وصيي در «حليه» بوده است و به همين لفظ به دست قندوزي رسيده است و بعدا در طبع «حليه» تحريف به عمل آمده است يا آنکه از «حليه» دو قسم نقل شده يک قسم به لفظ صاحبي بوده کما آنکه ابنابيالحديد و محمد بن طلحه از او روايت کردهاند و يک قسم به لفظ وصيي بوده که قندوزي در هر سه موضع از کتاب خود بدين قسم از او نقل کرده است.
شاهد بر روايت اول آنکه آنچه را که از «مناقب» خوارزمي و «غاية المرام» نقل کرديم به لفظ صاحبي بوده است.
[ صفحه 228]
و شاهد بر روايت دوم آنکه در صدر روايت «مناقب» خوارزمي و «غاية المرام» خدا ميفرمايد: فاتخذه لنفسک خليفة و وصيا.
و ديگر سلسله احاديثي است که دلالت دارد بر آنکه ايمان متوقف بر توحيد و نبوت و ولايت است مانند حديثي که سليمان قندوزي در «ينابيع المودة» ص 248 از مير سيد علي همداني شافعي در کتاب «مودة القربي» ضمن مودت رابعه روايت ميکند از عتبة بن عامر الجهني قال: بايعنا رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم علي قول ان لا اله الا الله وحده لا شريک له و ان محمدا نبيه و عليا وصيه، فاي من الثلاثة ترکناه کفرنا. و قال لنا النبي صلي الله عليه و آله و سلم: احبوا هذا- يعني عليا- فان الله يحبه، و استحيوا منه فان الله يستحيي منه.
عتبة بن عامر جهني گويد: «ما بر گفتار لا اله الا الله وحده لا شريک له و بر نبوت محمد و بر وصايت علي با رسول خدا بيعت کرديم. بنابراين هر يک از اين سه موضوع را ترک کنيم کافر شدهايم. و رسول خدا به ما فرمود: اين را دوست داشته باشيد يعني علي را چون خدا او را دوست دارد، و از او حيا کنيد چون خدا از او حيا ميکند».
و نيز در «ينابيع المودة» ص 82 ضمن باب پانزدهم از طلحة بن زيد از حضرت امام جعفر صادق از پدرانش از اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليهالسلام روايت ميکند که: قال: قال رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم: ما قبض الله نبيا حتي امره الله ان يوصي الي افضل عشيرته من عصبته، و امرني ان اوص الي ابن عمک علي، اثبتته في الکتب السالفة و کتبت فيها انه وصيک، و علي ذلک اخذت ميثاق الخلائق و ميثاق انبيائي و رسلي، و اخذت مواثيقهم لي بالربوبية و لک يا محمد بالنبوة و لعلي بن ابيطالب بالولاية و الوصية.
حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند که: «حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: خداوند هيچ پيغمبري را بعد از حيات در دنيا به سوي خود نبرد مگر آنکه به او امر کرد که از ارحام پدري خود بهترين و با فضيلتترين آنها را وصي خود قرار دهد و به من نيز امر نمود که پسر عموي خود علي را وصي خود گردان. خداوند فرمود: من اين حقيقت را در کتب پيمبران گذشته آوردهام و در آنها وصايت علي را براي خلافت تو نوشتهام و بر اين مطلب از جميع آفريدگان و از همه پيمبران و رسل خود عهد و ميثاق
[ صفحه 229]
گرفتهام. [2] من از همه براي ربوبيت خودم و براي نبوت تو اي محمد و براي ولايت و وصايت علي بن ابيطالب پيمان گرفتهام».
و ديگر احاديثي است که دلالت دارد بر آنکه از براي هر پيغمبري وارث و وصيي هست و وارث و وصي رسولالله علي بن ابيطالب است. شيخ سليمان قندوزي در «ينابيع المودة» ص 86 از «مناقب» خوارزمي از مقاتل بن سليمان از جعفر الصادق از پدرانش از علي بن ابيطالب عليهالسلام روايت کرده است که: قال: قال رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم: يا علي انت بمنزلة شيث من آدم و بمنزلة سام من نوح و بمنزلة اسحاق من ابراهيم کما قال تعالي: و وصي بها ابراهيم بنيه و يعقوب- الآية و بمنزلة هارون من موسي و بمنزلة شمعون من عيسي، و انت وصيي و وارثي، و انت اقدمهم سلما و اکثرهم علما و اوفرهم حلما و اشجعهم قلبا و اسخاهم کفا، و انت امام امتي و قسيم الجنة و النار، بمحبتک يعرف الابرار من الفجار و يميز بين المؤمنين و المنافقين و الکفار. «حضرت رسول اکرم به اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند: اي علي مکانت و منزلت تو نسبت به من مانند مکانت و منزلت شيث است نسبت به آدم، و مانند منزلت سام است نسبت به نوح، و مانند منزلت اسحاق است نسبت به ابراهيم، همچنان که خداي تعالي فرمايد: «وصيت کردند ابراهيم و يعقوب به فرزندانشان...» و مانند منزلت هارون است نسبت به موسي، و مانند منزلت شمعون است نسبت به عيسي، و تو وصي من هستي و وارث من و تو از همه امت من زودتر اسلام آوردي و علمت بيشتر است و حلمت فراوانتر است و قلبت شجاعتر است و دستت سخيتر است و تو امام و پيشواي امت من هستي و تو قسمت کننده بهشت و دوزخي، به محبت تو ابرار و پاکان خدا از فجار شناخته ميشوند، و مؤمنين از صف منافقين و کفار جدا ميگردند».
در اين حديث اولا- رسول خدا بيان ميفرمايد که هر کس از پيغمبران مانند آدم و نوح و ابراهيم و موسي و عيسي داراي وصيي بودهاند. و بر همين اساس نيز من هم که پيغمبر خدا هستم داراي وصيي خواهم بود و وصي من تو هستي اي علي.
[ صفحه 230]
بنابراين، اصل وصايت يک سنت خدائي بوده که بايد در تمام پيمبران جاري و ساري باشد و من نيز از آن سنت تخلف نخواهم نمود.
و ثانيا- وصي پيغمبر بايد از همه امت، اسلام و ايمانش سابقهدارتر و علمش فزونتر و حلمش فراوانتر و قلبش قويتر و سخاوتش بيشتر باشد و چون تمام اين صفات در تو اي علي از همه امت من به حد اعلا بيشتر و فراوانتر است لذا خداي تعالي تو را امام و پيشواي امت من قرار داده است که بر اساس اين معيار و ميزان صحيح، بهشت و آتش که درجات پيروان و متمردان است شناخته ميشود و بر حسب اختلاف درجاتي که دارند در نقاط مختلفه از بهشت يا دوزخ جاي خواهند گرفت.
و نيز بر اساس محبت تو پاکان و نيکان شناخته ميشوند و مؤمنان از گروه کافران و منافقان جدا ميگردند.
و نيز در همين کتاب ص 248 ضمن مودت چهارم از «مودة القربي» ي سيد علي شافعي همداني نقل ميکند که اميرالمؤمنين عليهالسلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت کردهاند که: ان الله تعالي جعل لکل نبي وصيا، جعل شيثا وصي آدم و يوشع وصي موسي و شمعون وصي عيسي و عليا وصيي، و وصيي خير الاوصياء في البداء، و انا الداعي و هو المضيء.
«رسول خدا فرمود: خداوند تبارک و تعالي براي هر پيمبري وصيي قرار داد، شيث را وصي آدم و يوشع را وصي موسي و شمعون را وصي عيسي و علي را وصي من قرار داد، و وصي من بهترين وصي از اوصياي پيغمبران است در عالم مشيت و اراده حق تعالي، و من دعوت کننده و دلالت کننده به سوي خدا هستم و علي بن ابيطالب نور دهنده و روشن کننده اين راه است».
و نيز در همين کتاب ص 79 با اسناد خود از موفق بن احمد خوارزمي با اسناد خود از امسلمه روايت کرده است. قالت: قال رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم: ان الله اختار من کل نبي وصيا، و علي وصيي في عترتي و اهل بيتي و امتي بعدي.
«امسلمه گويد: رسول خدا فرمود که: خداوند تبارک و تعالي براي هر پيغمبري وصيي قرار داده و علي را وصي من قرار داد در ميان عترت من و اهل بيت من و امت من بعد از رحلت من» .
قندوزي بعد از نقل اين حديث گويد که: نظير اين حديث را خوارزمي نيز
[ صفحه 231]
روايت نموده. و شيخ الاسلام حمويني حديث وصيت را از علي بن موسي عليهما السلام روايت کرده است.
و ديگر در کتاب «علي و الوصية» ص 226 از کتاب «مناقب» خوارزمي با اسناد خود از ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن عبدالعزيز بغوي [3] از حميد رازي از علي بن مجاهد از محمد بن اسحاق از شريک بن عبدالله از ابيربيعة الآيادي از ابنبريدة از پدرش بريدة روايت کرده است قال رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم: لکل نبي وصي و وارث، و ان عليا وصيي و وارثي. «رسول خدا فرمود: براي هر پيغمبري وصي و وارثي هست و وصي و وارث من علي بن ابيطالب است».
اين حديث شريف را محب الدين طبري در «ذخائر العقبي» ص 71 از «معجم الصحابة» حافظ ابوالقاسم بغوي از بريدة و در «الرياض النضرة» ج 2 ص 178 در باب «ذکر اختصاص اميرالمؤمنين بالولاية و الارث» از بريدة روايت کرده است. و نيز گنجي شافعي در «کفاية الطالب» ص 131 و عبدالرؤوف مناوي متوفاي سنه 1031 قمريه در کتاب خود «کنوز الحقائق في حديث خير الخلائق» که در حاشيه جزء دوم از «جامع صغير» سيوطي ص 69 طبع شده است آوردهاند. و شيخ سليمان قندوزي در «ينابيع المودة» ص 207 از «معجم الصحابة» ابوالقاسم بغوي و در ص 180 از ديلمي و نيز در ص 232 از ديلمي صاحب کتاب «فردوس الاخبار» و در ص 79 از موفق بن احمد خوارزمي روايت کرده است و نيز در ص 248 ضمن مودت چهارم از کتاب «مودة القربي» روايت کرده است.
و ديگر حديثي است که حمويني در «فرائد السمطين» در جزء دوم در باب سي و يکم ذکر کرده و علامه بحراني در ص 39 تحت عنوان حديث سي و ششم آورده و قندوزي حنفي در «ينابيع المودة» ص 441 از مجاهد از ابنعباس روايت کرده است راجع به آمدن نعثل يهودي خدمت رسول خدا و از صفات و اسماي الهي سئوال کردن، و سپس از اوصياي آنحضرت سئوال نمودن. اين حديث بسيار مفصل است و ما فقط يک فقره از آن را که راجع به وصيت است ذکر ميکنيم. قال (اي نعثل اليهودي):
[ صفحه 232]
فاخبرني عن وصيک من هو؟ فما من نبي الا و له وصي و ان نبينا موسي بن عمران اوصي الي يوشع بن نون، فقال: نعم ان وصيي و الخليفة بعدي علي بن ابيطالب و بعده سبطاي الحسن و الحسين يتلوه تسعة من صلب الحسين ائمة ابرار- الحديث. [4] .
«يهودي عرض کرد: به من از وصي خود خبر بده چون هيچ يک از پيمبران نيامدند مگر آنکه براي آنان وصيي بوده است، و بدرستي که پيغمبر ما موسي ابنعمران به يوشع بن نون وصيت نمود. حضرت فرمودند: بلي وصي من و خليفه بعد از من علي بن ابيطالب است و بعد از او دو سبط من، حسن و حسين، و بعد از حسين نه نفر از صلب حسين ائمه و پيشوايان صالح اين امت خواهند بود».
|