اميرالمؤمنين عليه الصلاة والسلام ضمن خطبه خود مي‏فرمايد: حتي اذا قبض الله رسوله صلي الله عليه و آله و سلم رجع قوم علي الاعقاب و غالتهم السبل و اتکلوا علي الولائج و وصلوا غير الرحم و هجروا السبب الذي امروا بمودته و نقلوا البناء عن رص اساسه فبنوه في غير موضعه معادن کل خطيئة، و ابواب کل ضارب في غمرة. [1] . مي‏فرمايد: «و چون حضرت رسول صلي الله عليه و آله سلم رحلت نمودند جماعتي بر دو پاشنه پا برگشته و به دوران جاهليت بازگشتند، راههاي شيطاني و نفس اماره آنها را به هلاکت افکند، و بر خاطرات نفساني و افکار خود اتکاء نموده رحم رسول خدا صلي الله عليه و آله سلم را کنار زدند و به غير آن پيوستند، و از آن سببي که رسول خدا آنها را به مودت آن امر فرموده بود دوري جستند، و بنا و ساختمان دين را با تمام استحکام خود از بن کندند و در غير موضع و جاي خود بنا کردند، آنها معدن‏هاي هر گناهي بودند و باب و مفتاح براي هر کس که بعدا در اين مهالک فرو رفت و در اين فتنه‏ها داخل شد». سپس فرمود: قد ماروا في الحيرة و ذهلوا في السکرة علي سنة من آل فرعون من منقطع الي الدنيا راکن او مفارق للدين مباين. [2] «به تحقيق که در حيرت و سرگرداني خود مضطربانه حرکت کردند و از مستي و سکره هوي، نواميس دين و پيغمبر را فراموش کردند، بر رويه و سيره [ صفحه 140] فرعون. بعضي يکسره دل به دنيا داده و بر آن اعتماد کردند و بعضي به کلي دست از دين برداشته و جدائي جستند». آن حضرت بسيار از غاصبين خلافت شکوه داشت و همان طور که ملاحظه شد آنها را مخرب دين قلمداد مي‏نمايد. در خطبه ديگر فرمايد: اللهم اني استعديک علي قريش و من اعانهم فانهم قد قطعوا رحمي و اکفؤوا انائي و اجمعوا علي منازعتي حقا کنت اولي به من غيري و قالوا: الا ان في الحق ان تاخذه و في الحق ان تمنعه، فاصبر مغموما او مت متاسفا، فنظرت فاذا ليس لي رافد و لا ذاب و لا مساعد الا اهل بيتي فضننت‏بهم عن المنية فاغضيت علي القذي و جرحت ريقي علي الشجا و صبرت من کظم الغيظ علي امر من العلقم و آلم للقلب من حز الشفار [3] «خداوندا من از تو ياري مي‏طلبم بر قبيله قريش به درستي که ايشان بريدند پيوند و خويشي مرا و واژگون کردند کاسه آب مرا (کنايه از آنکه منقلب کردند امر خلافت را) و اتفاق کردند بر نزاع کردن با من در حقي که من سزاوارتر بودم بر آن از غير خودم، و گفتند که در حق است که تو خلافت را بگيري و در حق است که از آن ممنوع شوي (يعني اخذ خلافت و منع آن آن هر دو را علي السوية مي‏دانستند و تميز نمي‏کردند بين حق و باطل را و مي‏گفتند که) پس يا با غم و غصه صبر کن و انيس باش و يا با تاسف بمير. پس من چون نگريستم که يار و معيني نداشتم و نه مساعدت کننده‏اي و نه بازدارنده‏اي از شر اعداء لئآم مگر اهل بيتم، پس دريغ داشتم که آنها را به دم تيغ و شمشير بدهم، بنابراين صبر کردم در آن دوران تاريک و سياه در حاليکه گوئي پلکهاي چشم خود را در خاشاک و خار به هم مي‏گذاردم و آب دهان خود را از استخوان فرو رفته در گلو پائين مي‏بردم و صبر کردم از فرو بردن خشم و کظم غيظ بر اموري که تلخ‏تر بود از صبر زرد و درد آورنده‏تر بود براي دل من از کارد برنده تيز و ساطور براني که در اعضاء و دل من فرو رفته باشد». چون آن حضرت را تنها گذاشتند با فوريت و تردستي عجيبي، هنگامي که به غسل و کفن رسول خدا اشتغال داشت در سقيفه بني ساعده بر خلاف نص رسول‏الله مردم را به بيعت خود خواندند. هنگامي که حضرت از امر دفن فارغ شد [ صفحه 141] ديد که کار خود را کرده‏اند، شيطان بر آنها غلبه نموده و شريعت را از قطب آن منحرف نموده‏اند امام را خانه‏نشين و خود بر منبر رسول خدا بالا رفتند و حضرت را چون جمل مخشوش در مسجد به نزد ابوبکر آوردند و با شمشير کشيده از او بيعت طلبيدند. بعد از آن که آن حضرت محاجه نمود و آنان را بر ضلالتشان متوجه ساخت و شرف و فضيلت خود را بيان کرد و ابدا نتيجه‏اي نگرفت؛ و خرج علي عليه‏السلام يحمل فاطمة بنت رسول‏الله علي دابة ليلا في مجالس الانصار تسالهم النصرة «حضرت شبانه زهرا عليهاالسلام را سوار بر مرکبي مي‏نموده و در مجالس انصار مي‏برد و فاطمه از آنها ياري مي‏طلبيد». فکانوا يقولون: يا بنت رسول‏الله قد مضت بيعتنا لهذا الرجل، و لو ان زوجک و ابن عمک سبق الينا قبل ابي‏بکر ما عدلنا به. «آنها مي‏گفتند اي دختر رسول خدا بيعت ما با اين مرد تمام شده و گذشته است اگر شوهر تو و پسر عم تو علي زودتر از ابوبکر ما را به خود مي‏خواند ما از او به ابي‏بکر عدول نمي‏نموديم»: فيقول علي عليه‏السلام: افکنت ادع رسول‏الله صلي الله عليه و آله سلم في بيته لم ادفنه و اخرج انازع الناس سلطانه؟ فقالت فاطمة: ما صنع ابوالحسن الا ما کان ينبغي له، و لقد صنعوا ما الله حسيبهم و طالبهم. «اميرالمؤمنين به آنها مي‏فرمود: آيا من جنازه رسول خدا را دفن نکرده در خانه‏اش بگذارم و براي ربودن مقام حکومت او از منزل خارج شده با مردم نزاع کنم؟ و سپس فاطمه مي‏فرمود: ابوالحسن کاري نکرد مگر آن که سزاوار بود و ليکن غاصبين خلافت کردند آنچه را که خدا حساب گيرنده و مؤاخذه کننده آنهاست». [4] . [ صفحه 145]

[1] «نهج‏البلاغه» ج 1 ص 271. [2] «نهج‏البلاغه» ج 1 ص 271. [3] «نهج‏البلاغه» ج 1 ص 437. [4] «الامامة و السياسة» ج 1 ص 12.