ابوقتيبه دينوري که از اعاظم و اعيان قدماء عامه است و تمام اهل تسنن به جلالت و قدر او معترفاند ميگويد: پس از رحلت رسول خدا ابوبکر بر منبر پيغمبر بالا رفته و اين خطبه را خواند:
و لقد وليت امرا عظيما مالي به طاقة، و لوددت ان وجدت اقوي الناس عليه مکاني، فاطيعوني ما اطعت الله فاذا عصيت فلا طاعة لي عليکم.ثم بکي و قال: اعلموا ايها الناس اني لم اجعل لهذا المکان ان اکون خيرکم و لوددت ان بعضکم کفانيه و لئن اخذتموني بما کان الله يقيم به من الوحي ما کان ذلک عندي و ما انا الا کاحدکم، فاذا رايتموني قد استقمت فاتبعوني و ان زغت فقوموني.و اعلموا ان شيطانا يعتريني احيانا فاذا رايتموني عصيت فاجتنبوني، لا اؤثر في اشعارکم و ابشارکم؛ ثم نزل. [1] .
[ صفحه 80]
ميگويد: «اي مردم من توليت و سرپرستي امر عظيمي را عهدهدار شدهام که به انجام آن طاقت و قدرت ندارم، و دوست داشتم اين که قويترين مردم را به جاي خود مييافتم، پس شما از من پيروي کنيد تا وقتي که من از خدا اطاعت ميکنم، و هر زمان که مخالفت و گناه نمودم ديگر عهدهاي بر شما ندارم. و سپس گريه نموده و گفت: اي مردم بدانيد من که اين مکان و منبر را اشغال کردم نه به جهت آن است که بهترين فرد از افراد شما هستم و دوست داشتم اينکه بعضي از شما مرا کفايت کند، و اگر از من مسائلي درخواست ميکنيد و حاجتي تقاضا مينمائيد که احتياج به علم باطن و نور قلب و وحي آسماني باشد دست من از آن خالي است، و من نيستم مگر مانند يک فرد از شما، پس اگر مرا مستقيم يافتيد پيروي کنيد و اگر من کج شده و انحراف پيدا نمودم مرا راست کنيد.
و بدانيد اي مردم که با من شيطاني است که بعضي اوقات مرا در بر ميگيرد و بر من مستولي و چيره ميشود، پس زماني که ديديد من مخالفت امر خدا نموده و از آن شيطان پيروي ميکنم شما دست از پيروي من برداريد، من هيچ اثري در شما نميگذارم نه در موهاي شما و نه در پوستهاي بدن شما».
و چون در جواب مسائل مردم فرو ميماند ميگفت: ساقول فيها برأيي: [2] «من در آتيه راي خود را بيان ميکنم».
و چون خسته ميشد و از عهده کار برنميآمد ميگفت: اي سماء تظلني: [3] «کدام آسمان بر سر من سايه ميافکند و مرا از اين مشقت ميرهاند»؟
او معترف است که هنوز از دستبرد نفس اماره و شيطان خارج نشده و گهگاهي معصيت ميکند و شيطان او را در آغوش خود ميگيرد با اين حال چگونه امامت ميکند، و نه تنها ضعفاي امت بلکه بزرگان از آنها را مانند سلمان و ابوذر و عمار و مقداد و حذيفه و جابر بن عبدالله انصاري و بلکه مقام عصمت کبري و ولايت عظمي اميرالمؤمنين عليهالسلام را به پيروي خود کشيده و به بيعت و سرسپردگي و اقتداي به اوامر و فرامين و سنت خود امر ميکند و در صورت تخلف عمر را به قتال و
[ صفحه 81]
جنگ با آنان دستور ميدهد و ميگويد: فان ابوا فقاتلهم: [4] «اگر براي بيعت نيامدند و خود را تسليم بدون قيد و شرط ما ننمودند با آنان کارزار کن». با آنکه ميداند و خوب هم ميداند که اميرالمؤمنين محور حيات اسلام و قطب سعادت و پيروزي امت است.
اميرالمؤمنين فرمود: اما و الله لقد تقمصها ابنابيقحافة و انه ليعلم ان محلي منها محل القطب من الرحي، ينحدر عني السيل و لا يرقي الي الطير. [5] .
«سوگند به خدا که فرزند ابوقحافه لباس خلافت را در بر کرد، با آنکه به خوبي ميدانست که منزله من نسبتبه خلافت مانند نسبت قطب است به سنگ آسيا. سيل و باران رحمت از اطراف و جوانب من فرو ميريزد و هيچ مرغ و عنقاي بلند پروازي نميتواند بر فراز سر من اوج گيرد». در اينجا حضرت ميفرمايد که او ميدانست که بدون من آسيا قطب ندارد و در اثر گردش، سنگهايش لغزيده و نه تنها گندم را خرد نمينمايد بلکه آسيابان و خانه آسيا را خراب و با خطر مواجه ميکند.
ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم کالذين آمنوا و عملوا الصالحات سوآء محياهم و مماتهم سآء ما يحکمون. [6] ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا سآء ما يحکمون. [7] و لا يحسبن الذين کفروا سبقوا انهم لا يعجزون. [8] .
[ صفحه 85]
|