اولا به داستان نزاع عمار و خالد بن وليد و آن اينکه:
حضرت رسول صلي الله عليه وآله و سلم خالد بن وليد رابراي سريهاي فرستادند و در ميان آنها عمار بود. لشکر حرکت کرد براي ماموريت و قبل از آنکه به آن قوم برسند در نزديکي آنان توقف کرده و نزول نمودند و چون شب بود خالد بنا را بر آن گذاشته بود که فردا به آن قوم حمله کنند. در آن شب ذوالعبينتين از آمدن لشکر خالد به آن قوم خبر داد همه آنها فرار کردند غير از يک مرد که به زوجهاش دستور داده بود که اثاث البيت را جمع کند و خود آن مرد در تاريکي شب پياده آمد تا به لشکر خالد رسيد و از عمار بن ياسر جويا شد. عمار را به او نشان دادند گفت: يا اباليقظان من مسلمان
[ صفحه 48]
شدهام و شهادت به لا اله الا الله و محمد رسولالله و عبده دادهام و تمام اقوام من چون خبر ورود شما را شنيدند فرار کردند و من تنها ماندهام آيا اين اسلام، فردا که هوا روشن ميشود دست مرا ميگيرد و از هلاکت نجات ميدهد يا من هم فرار کنم؟ عمار به او گفت: اين ايمان براي تو مفيد است. آن مرد اقامت نمود و فرار نکرد چون صبح شد خالد دستور حمله و غارت داد. لشکريان غير از اين مرد هيچ کس را نيافتند خالد اين مرد را گرفت و تمام اموال او را ربود، خبر به عمار رسيد عمار به نزد خالد آمد و گفت: اين مرد را آزاد کن و دستت را از او بردار، او اسلام آورده و من او را امان دادهام. خالد گفت: تو چه کاره هستي که امان دهي؟ عمار و خالد يکديگر را دشنام دادند و شکايتبه نزد رسول خدا آوردند. حضرت پناه دادن عمار را امضاء نمود و تصديق کردند و نهي نمودند که پس از آن اگر در تحت تبعيت اميري باشد امان بدهد. آن دو نفر باز در نزد حضرت رسول يکديگر را دشنام دادند خالد گفت: يا رسولالله تو ميگذاري اين عبد اجدع مرا دشنام دهد، حضرت فرمودند: اي خالد، عمار را دشنام مده و او را سب مکن به درستي که کسي که عمار را دشنام دهد خداوند او را دشنام ميدهد و کسي که عمار را به غضب آورد خداوند او را به غضب درخواهد آورد، و کسي که عمار را لعن کند خداوند او را لعن ميکند. عمار از خشونت و انحراف خالد بن وليد به خشم آمده و برخاست، خالد به دنبال او رفته و لباس او را گرفت و از او پوزش طلبيد، عمار راضي شد. و خداوند اين آيه را فرستاد. [1] .
و نيز از ابوهريره روايت کنند که: قال رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم: من اطاعني فقد اطاع الله، و من اطاع اميري فقد اطاعني، و من عصاني فقد عصي الله، و من عصي اميري فقد عصاني. [2] و نيز روايات ديگري را نقل ميکند که مقصود از اولواالامر حکام هستند گرچه آنها جائر و ظالم باشند.
ميگوئيم: اولا همان طور که سابقا استدلال نموديم منظور از اولواالامر حتما معصومين هستند و الا لازمهاش اجتماع امر و نهي در موضوع واحد و از جهت واحده است و اين خلاف منطق عقل و مستلزم محال است. و به اين معني فخر رازي در تفسير
[ صفحه 49]
خود اعتراف نموده است.
و اما روايت خالد و عمار، آنچه مسلم است حضرت، عمار را نهي نکردند که ديگر کسي را امان ندهد و اين جمله در روايت زياد شده است و شايد راوي عمدا اين جمله را اضافه کرده است تا بتواند آيه اولواالامر را بر لزوم اطاعت امراء سرايا به عنوان اولواالامر تطبيق کند. حضرت رسولالله امان دادن هر مسلمان را محترم ميشمردند گرچه پستترين فرد مسلمان بود تا چه رسد به عمار، خصوصا امان شخصي را که اسلام آورده و اقرار به شهادتين ميکند.
قال رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم في خطبة خطبها في مسجد الخيف: بسم الله الرحمن الرحيم، نضر الله عبدا سمع مقالتي فوعاها و بلغها الي من لم يبلغه. يا ايها الناس ليبلغ الشاهد الغائب، فرب حامل فقه ليس بفقيه و رب حامل فقه الي من هو افقه منه. ثلاث لا يغل عليهن قلب امريء مسلم: اخلاص العمل لله و النصيحة لائمة المسلمين و اللزوم لجماعتهم فان دعوتهم محيطة من ورائهم. المؤمنون اخوة تتکافيء دماؤهم و هم يد علي من سواهم، يسعي بذمتهم ادناهم. [3] .
و علاوه از دقت در متن روايت خالد و عمار معلوم ميشود که خالد در اين قضيه گناهکار بوده است. اگر عمار خطا کرده بود چرا اين قدر رسول خدا از او تمجيد مينمايند و خالد از عمار عذرخواهي ميکند؟!
و اما حديث من اطاع اميري فقد اطاع الله بر فرض تسليم چه مناسبت با آيه اولواالامر دارد، آن به جاي خود محفوظ، و اولواالامر نيز افراد معصومي هستند که در رديف رسولالله اطاعت آنان به طور اطلاق واجب شمرده شده است.
|