جامع «نهجالبلاغه» مرحوم سيد رضي در مقدمهاي که بر آن نوشته است گويد: از عجائب اميرالمؤمنين عليهالسلام آن عجايبي که اختصاص به خود او داشته و هيچ کس نتوانسته استبا او مشارکت کند آن است که چون شخص متامل و متفکر در کلمات آن حضرت راجع به زهد و موعظه و يادآوري خدا و منع از توجه به دنيا و غير خدا به دقت بنگرد و تامل کند و از موقعيت آن حضرت با آن جلالت قدر و نفوذ قدرت و سيطره کليه بر امت صرف نظر کند و به کلي شئون اجتماعي آن حضرت را از دل خارج کند هيچگونه شک و ترديدي براي او پيدا نميشود که اين مواعظ، کلام يک زاهد است که غير از زهد بهرهاي نداشته و به غير از عبادت شغلي نداشته، هميشه سر خود را در خانه شکسته و بيغولهاي فرو برده يا در دامنه کوهي سکني گزيده و با احدي رفت و آمد نداشته و غير از حس خود و نفس خود چيزي را نديده و برخورد نکرده است. و هيچگاه نميتواند باور کند که اين مواعظ و زواجر، کلام کسي است که در درياي جنگ فرو ميرفته است و پيوسته با شمشير بران گردنهاي رجال روزگار و گردن کشان را ميزده، شجاعان عالم را به خاک و خون ميکشيده و از دم شمشيرش خون ميچکيده است و در عين حال از تمام زهاد روزگار زاهدتر و از ابدال اين عالم بوده است. و اين حقيقت از فضائل عجيب و اختصاصات لطيف آن حضرت است که بين اضداد جمع نموده و مشتتات صفات و اخلاق را در نفس نفيس خود تاليف و آشتي داده است. و من در بسياري از اوقات با برادران ديني خود اين قضيه را گفتهام و آنها نيز در عجب فرو رفتهاند، و واقعا موضع عبرت و تفکر است. [1] ابنابيالحديد شافعي شارح معتزلي در ذيل کلام سيد رضي گويد: اميرالمؤمنين عليهالسلام داراي اخلاق متضاد بودهاند.
يکي همان که سيد رضي ذکر کرد و واقعا جاي شگفت است.زيرا آنچه بر مردان شجاع روزگار و اهل جرات و اقدام در معارک و مغامر غلبه دارد همانا قلبهاي قسي و بيباکي و جبروتيت و سرکشي است، و آنچه بر مردان زاهد و تارک دنيا که دست از لذات کشيده و به موعظه مردم و ياد آوري آنان از مرگ و ترسانيدن آنها از
[ صفحه 39]
معاد مشغول شدهاند غلبه دارد همانا رقت قلب و نرمي و نازکي خاطر و لطافت دل و فتور و ضعف طبع حيواني است و اين دو صفت از حالات متضادي هستند که در اميرالمؤمنين عليهالسلام مجتمع بوده است.
ديگر آنکه: آنچه بر افراد شجاع و خون ريز غلبه دارد همانا اخلاق سبعيت و طبعهاي سرکش و غرائز و صفات وحشي است، و نيز آنچه بر اهل زهد و صاحبان نصيحت و پند و اندرز به ترک دنيا و شهوات آن غلبه دارد همانا انقباض در اخلاق و گرفتگي چهره و رميدن از مردم و استيحاش از آنان است و امير المؤمنين عليهالسلام از همه مردم شجاعتر و در راه خدا خون ريزتر و از همه زاهدتر و از لذات دنيا کنارتر و از همه پند و موعظهاش به مرگ و فناي دنيا و عبرت از گذشتگان و احوال آنها بيشتر بود و سعي و اجتهادش در عبادت از همه فزونتر و کوشش او در ملاحظه آداب نفس بيشتر بود و با اين حال اخلاقش از تمام اهل عالم لطيفتر و چهرهاش بشاشتر و صورتش نورانيتر و تبسم و لبخندش بيشتر بود، ابدا در آن حضرت انقباض چهره موحش يا خلق زننده يا گرفتگي و عبوست صورت يا غلظت و تندخوئي که نفس از آن متنفر گردد و دل از آن مکدر شود ديده نشد، تا به جائي که بر آن حضرت به «دعابة» (کثرت مزاح و شوخي) خورده گرفتند و چون دستاويزي براي آنان پيدا نشد که بدان، آن حضرت را طعن کنند و به عيب نسبت دهند براي دور نمودن مردم از آن حضرت به دعابت و مزاح آن حضرت متوسل شدند و گفتند: «چون علي مزاح ميکند قابل خلافت نيست» و اين از عجائب و غرائب لطيف او است.
و ديگر آن که: آنچه بر مردمان شريف و کساني که از اهل بيتسيادت و رياست هستند غلبه دارد آن است که داراي تکبر و تبختر و بزرگ منشي و بلند پروازي هستند، خصوصا اگر به شرافت نسبي آنها شرفي ديگر از جهات عديده ضميمه شود، و اميرالمؤمنين عليهالسلام منبع و سرچشمه و معدن شرف بود، و در اين معني دوست و دشمن شک ندارند که بعد از رسول خدا، ابن عمش صلوات الله عليه اشرف خلق خدا بوده و براي آن حضرت غير از شرافت نسبي شرافتهاي ديگري از جهات عديده حاصل بود و در عين حال از تمام مردم فروتني و تواضعش نسبتبه صغير و کبير بيشتر بود و نرمتر و ملايمتر بود و اخلاقش خوشتر و لطيفتر و به حق داناتر و از کبر و خودپسندي دورتر بود. و اين حال آن حضرت بود در دو زمان، زمان خلافت و زمان
[ صفحه 40]
قبل از خلافت، رياست و امارت او را تغيير نداد و حکومت اخلاق او را عوض نکرد. چگونه رياست اخلاق او را عوض کند، و هميشه او رئيس بود و چگونه امارت، سجيه او را تغيير دهد و هميشه او امير بود. او از خلافت شرافتي را اخذ ننمود و از آن زينتي به خود نگرفت بلکه چنانکه ابوعبدالله احمد بن حنبل گفته است همان طور بود.
شيخ ابوالفرج عبدالرحمن بن علي ابنالجوزي در تاريخ معروف خود «المنتظم» گفته است: در محضر احمد بن حنبل از خلافت ابوبکر و علي سخن گفتند و بسيار گفتند.سپس احمد سر خود را بلند نموده گفت: زياد سخن گفتيد ان عليا لم تزنه الخلافة و لکنه زانها: «خلافت علي را زينت نداد بلکه علي خلافت را زينت داد». و اين کلام به مفهومه دلالت دارد بر آنکه غير علي از خلافت ينتيافتند و نقصان خود را به خلافت تمام نمودند و در علي عليهالسلام نقص نبود تا آنکه محتاج شود به خلافت نقص خود را تتميم کند بلکه خلافت صاحب عيب و نقص بود و به ولايت علي نقص خود را تمام کرد.
و ديگر آنکه: آنچه بر ارباب شجاعت و کشندگان نفوس و ريختن خون غلبه دارد آن است که بسيار کم گذشت و بعيد العفو هستند چون داراي جگرهاي پر غيظ و غضب و دلهاي ملتهب و آتشين هستند و قواي غضبيه در آنها شديد است.و اما حال اميرالمؤمنين عليهالسلام را در بسياري خونريزي و در عين حال، گذشت و عفو و اغماض و حلم و غلبه بر هواي نفس دانستي و ديدي چگونه در يوم جمل پس از فتح و پيروزي و غلبه بر دشمن، عفو و اغماض نمود و کرامت و بزرگي به خرج داد. [2] .
و چه خوب «مهيار» راجع به آن حضرت سروده است:
حتي اذا دارت رحي بغيهم
عليهم و سبق السيف العذل
عاذوا بعفو ماجد معود
للعفو حمال لهم علي العلل
فنجت البقيا عليهم من نجا
و اکل الحديد منهم من اکل
اطت بهم ارحامهم فلم يطع
ثائرة الغيظ و لم يشف الغلل
[ صفحه 41]
«و زماني که گردونهي ستم به ضرر خودشان به گردش افتاد و مورد ملامت و سرزنش قرار گرفتند پناه آوردند به عفو بزرگ مردي که بخشش شيوه او بوده و آنها را به پيمودن راه حق وا ميداشت. پس گروهي طالب نجات و رستگاري ابدي شده، و دستهاي ديگر طعمه شمشير خشم قرار گرفتند. ولي با تمام اين عفو و بخششها پس از پايان جنگ و بازگشتبه خويشان خود غضبشان فرو ننشست و از کيفرشان کاسته نگرديد».
و ديگر آنکه: ما نديديم هيچ گاه شخص شجاعي، جواد و سختي باشد.
عبدالله بن زبير شجاع بود و بخيلترين مردم و پدرش زبير شجاع بود و بخيل و حريص. عمر به او گفت: اگر خلافت را بگيري هميشه در بطحاء براي ربودن صاع و مدي که در دست مردم است آنها را لطمه و سيلي ميزني. و علي عليهالسلام چون خواست که جلوي تبذير مالي برادر زاده خود عبدالله بن جعفر را بگيرد، نقشهاي کشيده و او را با زبير در اموال و تجارتش شريک ساخت و پس از آن ميفرمود: زبير از تبذير عبدالله سوء استفاده نمود و به پناهگاه خوبي تکيه داد (و اموال او را بيدريغ از دست او به نفع خود ميربود) و اين شرکت زبير نتوانست عبدالله را از تبذيرها و زيادهرويها جلوگيري کند. و طلحه شجاع بود و لکن بسيار حريص و بخيل بود و از انفاق امساک مينمود تا به حدي که از اموال پس از خود آنقدر باقي گذاشت که به حساب در نيايد. و عبدالملک شجاع بود و بسيار حريص و بخيل به طوري که در بخل و حرص ضرب المثل شده بود و به او ميگفتند: رشح الحجر يعني ترشحات او همه منع، و انفاق او بخل و امساک است. و اما حال اميرالمؤمنين عليهالسلام را دانستي که در شجاعت و سخاوت تا چه سر حدي بود و چگونه چنين نباشد و اين نيز از عجائب آن حضرت است. [3] و راجع به اين موضوع اديب شاعر شيخ صفي الدين بن عبدالعزيز بن سراباء حلي سروده است:
جمعت في صفاتک الأضداد
فلهذا عزت لک الانداد
زاهد حاکم حليم شجاع
فاتک ناسک فقير جواد
شيم ما جمعن في بشر قط
و لا حاز مثلهن العباد
[ صفحه 42]
خلق يخجل النسيم من اللطف
و بأس يذوب منه الجماد
ظهرت منک في الوري مکرمات
فاقرت بفضلک الحساد
ان يکذب بها عداک فقد
کذب من قبل قوم لوط و عاد
جل معناک ان يحيط به الشعر
و يحصي صفاته [4] النقاد [5] .
«اي علي، در تو صفات متضاد و مغاير جمع شده، از اين رو تو را نظير و مانند نيست. در تو جمع گشته: زهد، حکومت، حلم، شجاعت، قدرت، عبادت، فقر، سخاوت، صفاتي که غير از تو در هيچ بشري ديده نشده، و هيچ بندهاي واجد آنها نخواهد بود.
حسن خلقي که نسيم از لطف او به شرمساري افتد، و هيبتي که سنگ از سطوتش آب گردد. يا علي از تو آن قدر بزرگواريها سرزده که حسودان بر کرامتت اعتراف دارند.
اگر دشمن تو را تکذيب نموده بيسابقه نيست، که قوم لوط و عاد اين پيامبران را تکذيب نمودند.
اي علي بزرگ است منزلت تو که در شعر بگنجد، يا که نقادان و سخنوران صفات نيکويت را به شمار آورند».
قاضي نور الله پس از نقل اين اشعار ميگويد که: استجماع اميرالمؤمنين عليهالسلام به صفات متضاده بر اساس تشبه آن حضرت به جناب حق تعالي است در وسعت کمال و احاطه او که منحصر به طرفي از اضداد و مقيد به جانبي نيست بلکه مقتضي تعانق اطراف و جامعيت اضداد است زيرا در نزد اهل تحقيق مقرر است که کمال هر صفتي در آن است که با ضد خود معانق و مشابک گردد چنانکه در عقد فرائد الاسماء الحسني مشاهده ميرود و هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن پس به اعتبارات مختلفه وصف خداي متعال و متشبهان او در صفات کمال
[ صفحه 43]
به صفات متقابله توان کرد و در هيچکدام محصور نباشد.
و چه خوب شاعر پارسي زبان گفته است:
اسير نفس نشد يک نفس علي ولي
نشد اسير که بر مؤمنين امير آمد
اسير نفس کجا و امير خلق کجا
که سر بلند نشد آن که سر به زير آمد
علي نخورد غذائي که سير برخيزد
مگر که سير خورد آن که نيم سير آمد
علي ستم نکشيد و حقير ظلم نشد
نشد حقير که دشمن برش حقير آمد
علي نداد به باطل حقي ز بيت المال
که بر حساب و کتاب خدا خبير آمد
درود باد بر آن ملتي که رهبر وي
چنين بلند مقام و چنين خطير آمد
[ صفحه 47]
|