اميرالمؤمنين عليه‏السلام در بسياري از خطبه‏ها و نامه‏ها و گفتارهاي خويش از تعدي و ستمي که درباره ولايت به آن حضرت شد شکوه دارند و از آنچه نگذاردند امر بر محور خويش قرار گيرد و به صاحب و ولي امر سپرده شود ناله مي‏کنند و بر اين امت بخت‏برگشته اعراض نموده از کتاب خدا و سنت رسول خدا مي‏گريند. در «نهج‏البلاغه» در مواضع بسياري اين موضوع را بيان مي‏فرمايد، يک جا مي‏فرمايد: حتي اذا قبض الله رسوله صلي الله عليه و آله و سلم رجع قوم علي الأعقاب و غالتهم السبل و اتکلوا علي الولائج و وصلوا غير الرحم، و هجروا السبب الذي امروا بمودته، و تقلوا البناء عن رص أساسه، فبنوه في غير موضعه، معادن کل خطيئة و ابواب کل ضارب في غمرة، قد ماروا في الحيرة و ذهلوا في السکرة علي سنة من آل فرعون من منقطع الي الدنيا راکن او مفارق للدين مباين. [1] . «تا آنکه خداوند پيامبرش را به سوي خود برد، جماعتي از مردم به همان کجروي‏هاي جاهلي و اعقاب شرک برگشتند و راه‏هاي مختلفه آبستن به شر و داهيه آنها را از پستان خود شير داد و حقد باطني، آنها را فرا گرفت؛ و بر مکر و خدعه تکيه زدند و غير رحم را مواصلت نمودند و آن سبب و واسطه فيضي را که مامور شده بودند با آن مودت کنند مهجور و تنها گذاشتند و از آن اعراض نمودند، و بناي محکم ايمان و ولايت و امامت را از اصل اساسي خود ريشه‏کن نموده و آن را در غير موضع واقعي خود انتقال داده و در آنجا گذاشتند؛ اينان معدن‏هاي هر گناه و خطيئه‏اي بودند و درهاي باز براي تمام افرادي که در شدت فتنه‏ها و ازدحام آشوب‏ها جلودار مي‏شوند و معرکه‏ها برپا مي‏دارند، حقا که در حيرت و ضلالت دائما مضطرب و متحرک بودند، و در شدت سکر و مستي مقام و جاه و اعتبار تمام حقايق را فراموش نموده و قرآن و [ صفحه 27] سنت و وحي و امامت و واقعيت را به خاک نسيان سپردند، بر همان طريقه و سنت آل فرعون، يا يکسره به سوي دنيا و اعتباريات آن گرايش پيدا نموده و بر آن تکيه نمودند، و يا يکسره از دين ست‏برداشته و راه منافرت و مباينت پيمودند». و در نامه‏اي که به مالک اشتر مي‏نويسد مي‏فرمايد: فلما مضي صلي الله عليه و آله و سلم (يعني محمدا) تنازع المسلمون الامر من بعده. فوالله ما کان يلقي في روعي و لا يخطر ببالي ان العرب تزعج هذا الامر من بعده صلي الله عليه و آله و سلم عن أهل بيته، و لا انهم منحوه عني من بعده، فما راعني الا انثيال الناس علي فلان يبايعونه، فامسکت‏يدي حتي رايت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الي محق دين محمد صلي الله عليه و آله و سلم فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان اري فيه ثلما او هدما تکون المصيبة به علي اعظم من فوت ولايتکم التي انما هي متاع ايام قلائل يزول منها ما کان کما يزول السراب او کما يتقشع السحاب، فنهضت في تلک الاحداث حتي زاح الباطل و زهق، و اطمان الدين و تنهنه. [2] . «چون رسول خدا رحلت نمود مسلمانان در امر ولايت و امامت‏بعد از او نزاع نمودند، سوگند به خدا که هيچگاه به دل من خطور نمي‏کرد و چنين خاطره‏اي را تصور نمي‏نمودم که عرب بعد از رسول خدا امر ولايت را از اهل بيت او جدا کند و از من بگرداند و هيچ ترس و خوفي نداشتم مگر آنکه مي‏ديدم مردم يکسره براي بيعت با ابوبکر روان شده‏اند، سپس من دست از مبارزه و منازعه براي ولايت کشيدم تا زماني که ديدم مردمي که بر عليه من قيام کرده و امامت را از من گردانيده بودند از اسلام برگشتند و مردم را به نابودي دين محمد مي‏خوانند، سپس ترسيدم که اگر اسلام و پيروانش را ياري ننمايم در اسلام شکافي يا خرابي پيدا شود که مصيبت بر آن از مصيبت بر فوت امارت و حکومت بر شما گران‏تر باشد؛ ولايتي که چند روزي بيش دوام ندارد و مانند سراب زائل گردد يا مانند ابرها در آسمان متفرق و پاره پاره پراکنده گردد، پس من در چنين موقعيتي قيام نمودم تا باطل از بين رفت و نابود شده و حق استقرار يافت و از دستبرد متعديان محفوظ ماند». [ صفحه 31]

[1] «نهج‏البلاغه» باب خطبه‏ها ص 271 و ص 272 از چاپ عبده مصر. [2] «نهج‏البلاغه» باب الکتب ص 119 از چاپ عبده مصر.