نخستين بار، در جريان انذار عشيره نزديک، سخن از بيعت به ميان آمد. در برخي از نقلها «کلمه بيعت» به صراحت آمده و در مواردي «زدن دست بر دست» حکايت از همان بيعت دارد. [1] قاعدتاً بايد افراد ديگري نيز که اسلام را پذيرا مي‏شدند با رسول خدا(ص) بيعت مي‏کردند.اما آنچه مسلم است اينکه بيعت به طور جدي و عمومي در عقبه اول و دوم مطرح گرديد. بعد از آن نيز، سنتِ بيعت، براي هرتازه مسلماني مورد استفاده قرار مي گرفت. دنبال کردن اين موضوع در سيره رسول خدا(ص) نشان مي دهد که مفهوم بيعت يکي از اساسي‏ترين مفاهيم سياسي بوده است، مفهومي که افراد جامعه را به رهبر آن متصل کرده و حدود و قيود تعهدات آنها را نسبت به يکديگر معين مي‏ساخته است. مناسب است که در ابتدا درباره معناي لفظي آن توضيح بيشتري دهيم. بيع و بايع، هم در مورد خريدار بکار مي رود و هم در مورد فروشنده، به تعبير ديگر بيع معاوضه و مبادله است. استفاده از چنين لفظي در بيعت، به اين معني است که در اينجا نيز نوعي معامله صورت مي گيرد. به نوشته ابن اثير، بيعت کردن بر اسلام، به معناي معاقده و معاهده بر اسلام است بدين صورت که «کَأنّ کل واحد منها باع ما عنده من صاحبه و أعطاه خالصة نفسه و طاعته و دخيلة امره» هر يک از آنها،آنچه را نزد ديگري هست خريداري کرده و تمام وجود و اطاعت از او و دخالت در کار خود را به او واگذار مي‏کند. [2] چنين معامله اي در ميان عرب با زدن دست بر دست صورت مي‏گرفته است. مبايعه نوعي معاقده است، دو طرف، تعهدي را نسبت به يکديگر مي پذيرند (طبعاً عقد دو طرفي است.) چنين رسمي در جاهليت ميان افراد قبيله با رئيس قبيله، به ويژه در وقت جنگ، برقرار بوده. در آن‏جا بيشتر تعهد از سوي افراد قبيله در اطاعت کامل از رئيس قبيله بوده است. به طور طبيعي او نيز در مقام رياست، مدافع افراد به شمار مي آمده است. براي بيعت اصطلاحي، تعاريف زيادي ارائه شده است. [3] آنچه که ما در اين مباحث در پي آن هستيم مرور بر تحولات تاريخي بيعت است. بيعتي که مردم در عقبه اول و دوم، با رسول خدا(ص) انجام دادند، از يکسو تعهد افراد نسبت به شروطي بود که رسول خدا(ص) مطرح کرد. در برابر، رسول خدا(ص) «بهشت» را براي آنان تضمين نمود. اگر عنصر «اطاعت» را در «بيعت» جدي بدانيم (و ديگر شروط را فرع آن،) بايد اولين پايه تشکيل حکومت (به معناي ايجاد انضباط سياسي ميان افراد و رهبر) همين بيعت عقبه اول و دوم تلقي شود. گرچه، هر مسلمان، پيش از آن نيز، با اظهار اسلام، چنين تعهدي را به طور کلي پذيرفته بود (نه به معناي سياسي آن به طور مشخص)؛ با اين حال بايد توجه داشت که در امربيعت مي بايست به آنچه بر سر آن بيعت مي‏شده دقت کرد. تا آن‏جا که به مردم مکه و اولين مخاطبان دعوت اسلامي مربوط مي‏شد، مهمترين امر، گروش به اسلام و دست شستن از عبادت بتان و پليديهاي جاهلي بود. از اقدامات انجام شده تا پيش از بيعت عقبه اول و دوم، نمي‏توان به عنوان يک اقدام سياسي ياد کرد؛ گر چه درباره هجرت به حبشه چنين اظهار نظر شده که آن اقدام بر اساس دورانديشي سياسي رسول خدا(ص) بوده است. اما در آن‏جا نيز بايد دانست انگيزه آن هجرت، نجات عده اي از مردم ضعيف، از دست تحکم نظام جاهلي بود و بعدها، يعني تنها پس از هجرت بود که به احتمال، چنين دورانديشي سياسي مد نظر قرار گرفت که مهاجران براي چند سالي در حبشه بمانند تا بعدها بتوانند، در موقع ضرورت، به صورت پايگاه مطمئني درآيند. با آغاز نفوذ اسلام در يثرب، و گسترش دين جديد در آن مرکز، مي توان از گامهاي نخست براي تشکل سياسي سخن گفت. نخستين تماس جدي، بيعت عقبه اول در سال دوازدهم بعثت بود. اين بيعت جنبه ديني داشت؛ گرچه زمزمه نوعي تشکل سياسي نيز در آن ديده مي‏شد. مسلمانان جديد خواستار مبلّغي از سوي رسول خدا(ص) شدند و پس از آن بود که اسلام به سرعت در مدينه رواج يافت. نامگذاري اين بيعت، به «بيعة النساء» که به احتمال، به دليل عدم توجه به امر «قتال» و جنگ بوده، نشانگر ديني و نه نظامي بودن آن بيعت است. به علاوه، موادي که بر اساس آن مواد بيعت صورت گرفت، تنها پذيرش اصل دين، بدون مطرح شدن نوعي مبارزه، دفاع و يا تشکل خاص سياسي بود. پيش از بيعت عقبه نيز، اصل بيعت در حديث انذار و آيه: «انذر عشيرتک الاقربين» و رخداد دعوت رسول خدا(ص) از اقارب و خويشان مطرح شده بود. [4] با توجه به مواد بيعت مي‏توان گفت مسأله فقط جنبه ديني داشته است. محتواي آن بيعت، تقريباً مضمون آيه دوازدهم سوره ممتحنه بود. در ادامه اين بيعت، اسلام در مدينه شايع گرديد و علاوه بر نماز جماعت، به احتمال نه چندان قوي، نماز جمعه نيز برپا شد. در اين زمان، مدينه مشکل سياسي مهمي داشت که حل آن در گرو ايجاد يک دستگاه رهبري متمرکز بود. جنگهاي طولاني دو قبيله اوس و خزرج آنان را بر آن داشته بود تا در انديشه تاج گذاري بر سر فردي برآيند که در اين جنگها بي‏طرف باقي مانده بود. مقدمات چنين کاري آماده شده بود که اسلام وارد يثرب گرديد و طبعاً جانشينِ آن اقدام. لذا مردم مدينه از رسول خدا(ص) خواستند تا به شهر آنان هجرت کند. اين درخواست در بيعت عقبه دوم مطرح گرديد. در سال سيزدهم بعثت، يک کاروان پانصد نفري از اهالي يثرب به مکه آمد. از اين تعداد، حدود هفتاد نفر مسلمان بودند که در نزديکي جمرات، جايي که اکنون «مسجد البيعه» قرار دارد، با آن حضرت ديدار و بيعت کردند. نکته تازه اين بيعت، دفاع از جان رسول خدا(ص) پس از آمدن به يثرب بود. در اين ديدار، سخنان زيادي مطرح گرديد، از جمله برخي از انصار از قطع پيوند آتي خود با يهود سخن گفتند و از رسول خدا(ص) سؤال کردند که پس از پيروزي، در کنار آنها باقي خواهد ماند يا نه؟ رسول خدا(ص) پاسخ دادند که ذمّه من ذمّه شما و حرمت من حرمت شماست. من از شما هستم و شما از من، با دشمن شما خواهم جنگيد و با دوست شما دوستي خواهم کرد. [5] در اين ديدار شرط بيعت چنان بود که اهالي مسلمان يثرب همان گونه که از جان و مال و فرزندانشان دفاع مي‏کنند، از رسول خدا(ص) هم دفاع کنند. براءبن معرور گفت: ما فرزندان جنگ و سلاح هستيم و همان گونه که از ناموسمان دفاع مي کنيم از شما نيز دفاع خواهيم کرد. بدين ترتيب عنصر جديدي در بيعت دوم افزوده شد و آن مسأله «دفاع» بود. از اين پس نوعي تشکّل نظامي نيز براي حفاظت از رهبري دين جديد صورت خواهد گرفت؛ در چنين تشکّلي، «قائد» کسي جز رسول خدا(ص) نخواهد بود. در واقع اين قبيل بيعت، سوابقي در گذشته نيز داشت. در وقت جنگ، افراد قبيله با «قائد» خود بيعت مي‏کردند. نکته تازه است که اين بار، مسأله جنبه قبيله‏اي نداشته و افراد مسلمان شده از همه قبايل، يک جبهه واحد ديني - سياسي را تشکيل مي دادند. عباس بن عباده انصاري در آن جمع برخاست و خطاب به مردم مسلمان يثرب گفت:«شما آگاهيد که بر سر چه چيز با اين مرد بيعت مي‏کنيد؟ شما براي جنگ با احمر واسود (کنايه از همه گروههاي کفر) با او بيعت مي‏کنيد. اگر گمان مي‏بريد که با از دست دادن اموال و بزرگانتان، او را تسليم دشمن مي کنيد، از هم اکنون درباره بيعت خود فکري کنيد؛ چه در آن صورت، دچار خذلان دنيا و آخرت خواهيد شد؛ اما اگر مي بينيد که در آن شرايط، به تعهدات خود پاي‏بند هستيد با او بيعت کنيد. [6] « اولين اقدام براي ايجاد انضباط و تشکّل سياسي، در همان شب به ابتکار رسول خدا(ص) صورت گرفت. از ميان جمع هفتاد نفره حاضر، دوازده نفر به عنوان «نقيب» بر گزيده شدند و اين درست به تعداد دوازده نقيبي بود که موسي(ع) از ميان سران بني اسرائيل برگزيد. [7] . رسول خدا(ص) آنان را به حواريين حضرت عيسي(ع) تشبيه کرد و فرمود که تا کفالت قوم خود را عهده‏دار شوند. [8] از ميان جمع دوازده نفري، اسعدبن زراره به عنوان «نقيب النقباء» معين گرديد. او از نخستين مسلمانان يثرب بود که تلاش گسترده‏اي در ترويج اسلام در اين شهر کرده بود. بعدها اصطلاح نقيب، نقش مهمي در ايجاد ارتباط ميان قبايل و دستگاه حکومت ايفا کرد. مسئوليتي‏که رسول خدا(ص) به نقيب سپرد اين بود که «ليَأخذوا عليهم الاسلام و يعرّفوهم شرائطه»؛ بعدها کلمه نقيب مترادف «عريف» شناخته شد، يعني کسي که مقدّم قوم است و احوال آنان را جستجو مي‏کند؛ نقيب را به «رئيس بزرگ» نيز معنا کرده اند. در واقع، کلمه نقيب از همان «نقب و نقب زدن» گرفته شده، کسي که در امور قوم و قبيله خود تفتيش مي‏کند و از آن آگاه است. [9] . ايجاد پست نقابت، يک مشکل اساسي دولت و نظام متمرکز را، حل مي‏کرد. اين مشکل چنين بود که قبيله هنوز انسجام خود را دارد؛ در اين صورت به چه طريق مي توان آنها را تحت ضابطه و حاکميت دولت درآورد؟ نقيب در اين ميان، نقش واسطه را ايفا کرده از يک سو جزو قبيله و از رؤساي آن به شمار مي‏آيد و از سوي ديگر در قبال دولت و نظام مسئوليت دارد. در طول دوران خلافت اسلامي، چنين سمتي براي قبايل و برخي از طبقات متشکل اجتماعي وجود داشت. علويان به عنوان يک طايفه مشخص که هم پيوند قبيله‏اي داشتند و هم ويژگي يک طبقه مشخص اجتماعي را، داراي نقيب و نقيب النقباء بودند. معمولاً نقيب النقباء از طرف خليفه تعيين مي‏شد تا به امور مربوط به ارتباط علويان با حکومت رسيدگي کند. تعبير ديگري که در بيعت عقبه دوم مطرح شد آن بود که: ما بيعت کرديم «علي السمع والطاعة في العُسْر واليُسْر والمُکْره و المُنْشط و ألاّ ننازع الأمر أهله». [10] . قسمت اخير جمله يعني عدم منازعه با صاحبان امر، تأکيدي بر پذيرش حکومت رسول خدا(ص) در هر شرايطي بود. بدين ترتيب مفهوم اطاعت و عدم نزاع با صاحبان امر (مقايسه کنيد با تعبير «اولي الامر» در قرآن) که از پايه هاي اساسي حاکميت است، در آن شب بيعت مطرح و مورد توافق قرار گرفته است. در دوره مدينه، هر کس بيعت مي‏کرد نه تنها مسلمان مي‏شد عضوي از جامعه اسلامي با همه تعهدات آن بود. پيش از اين بايد اشاره کرد که اسلام مشروعيت بيعت را، به شرط آنکه محتوايش بر اساس اسلام باشد مورد تأييد قرار داده است. اين رسمي معمول در جاهليت بود و اصولاً شيوه‏اي براي برقراري نظم سياسي بوده است. از زمان بيعت عقبه اول به بعد، هر کس که در جرگه مسلمانان قرار مي‏گرفت،بايستي با رسول خدا(ص) بيعت مي‏کرد. اين بيعت، به ويژه در لحظات حساس - همچون بيعت رضوان - مي‏توانست رنگ سياسي و فرمانبري را داشته باشد؛ زمينه هاي فکري چنين بيعتي در قرآن، مفهوم «عهد» و «عقد» بود.مي‏توان گفت که بيعت خود از مصاديق عهد و يا حتي مساوي آن بود. [11] رعايت عهد و عقد از جمله اساسي ترين اصولي بود که يک فرد مسلمان بايد بدان عمل مي‏کرد؛ اين مسأله مکرر در قرآن آمده و براي نقض عهد به ويژه با خداوند، تعبيرات تندي به‏کار برده شده است. [12] همان طور که در قرآن سخن از فروختن جان به خدا به ميان آمده [13] (يک نوع بيع)، از اصل مبايعه با خداوند نيز سخن گفته شده است؛ در قرآن، از کساني که با رسول خدا (ص) بيعت کرده‏اند(انَّ الَّذينَ يُبايِعُونَکَ انَّما يُبايِعُون الله) [14] و همچنين از زنان بيعت کننده (بر مبناي همان اصولي که در بيعت عقبه اول مطرح شد) ياد شده است. [15] . آنچه در مورد بيعت در زمان رسول خدا(ص) اهميت دارد، محتواي اين بيعت‏هاست. بيعت آنان با آن حضرت، نشانگر اظهار پايبندي فرد بيعت کننده در عمل به مسائل ديني و اطاعت از رسول خدا(ص) بوده است. در دوره رسالت، بيعت بدين معنا بود که مشرک به دلخواه خود اسلام را مي‏پذيرفت. از آن‏جا که مي‏بايست تعهدي در قبال اين پذيرش مختار، وجود داشته باشد، با رسول خدا(ص) بيعت مي‏کرد. از اين پس او به عنوان عضوي از اين جامعه در مي‏آمد، يعني همان گونه که از حقوقي بهره‏مند مي‏شد، مي‏بايست محدوديتهايي را نيز بپذيرد (هم آنچه را مستقيماً شرع مي‏گفت بگويد و هم آنچه را حکومت - البته در چارچوب اطاعت نه معصيت حق - عنوان مي‏کند.) همان طور بعدها که ديگر قدم گذاشتن از شرک به حوزه اسلام مطرح نبود، بيعت تنها به معني پذيرفتن حاکميت جديد بود. [16] . مطلب مهمي که در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد اين که آيا بيعت به معناي «رأي» دادن بود يا نه؟ مسلم است که چنين امري درباره رسول خدا (ص) و يا هر شخص ديگري که قدرتش، از ناحيه خداوند تأمين شده، مصداق نمي‏يابد. اگر کسي بيعت رابه معناي «رأي» دادن و «حق طبيعي فرد» معنا کند، [17] لزوماً درباره رسول خدا(ص) و بيعتي که در قرآن از آن ياد شده دچار مشکل خواهد شد. به هر روي، پاسخ سؤال مزبور هر چه باشد در اين امر تأثيري ندارد که معناي روشن بيعت در عهد رسالت، همان موافقت و اظهار رضايت به اسلام در درجه اول و بعد از آن، پذيرش حکومت رسول خدا(ص) است يعني کسي که مشروعيت حکومت را از خداوند (قرآن) به دست آورده است (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول). بيعت در اين دوره علاوه بر پذيرش اسلام،نوعي ابراز وفاداري و پايبندي فرد مسلمان تلقي مي‏شود نه بيشتر. به طور کلي رسول خدا(ص) دو(و به عبارتي سه)بار با مردم بيعت عمومي داشته است. [18] يکي در عقبه و ديگري در جريان صلح حديبيه که با نام «بيعت رضوان» شناخته مي‏شود. اما همانگونه که يادآور شديم هر مشرکي که مسلمان مي‏شد به طور انفرادي با رسول خدا(ص) بيعت مي‏کرد. بيعتهايي که در طي اين سالها صورت گرفته، شامل موارد چندي بوده است که به طور اجمال اشاره مي‏کنيم: گذشت که در بيعت عقبه اول، براي مواردي که در آيه مربوط به بيعت زنان آمده، بيعت گرفته شد: شرک نورزيدن، دزدي نکردن، زنا نکردن، نکشتن فرزندان، نزدن بهتان (درمورد فرزند متولد شده و پدر آنها) عدم عصيان مردم از رسول خدا(ص) در کارهاي معروف. [19] در بيعت دوم، (بنا به آنچه عبادة بن صامت نقل کرده) بيعت بر فرمانبري و اطاعت در سختي و راحتي و در حال اکراه و آزادي، عدم منازعه با صاحبان امر (حکومت)، اظهار حق و نداشتن ترس از هيچ چيز بوده است. [20] . افزون بر آن، بيعت بر پايه دفاع از رسول خدا(ص) همانند دفاع از خود و فرزندان از موارد اصلي اين بيعت بوده است. بيعتهاي انفرادي بعدي، نوعاً بر اسلام، هجرت و جهاد بوده است؛ [21] و بعد از فتح مکه،فقط بر اسلام و جهاد بوده است. [22] . روشن است که در همه اين موارد، اساس بيعت، بر پايه «اسلام» قرار داشته است. [23] درباره مواد بيعت شده در صلح حديبيه اختلاف نظر وجود دارد. برخي گفته‏اند که «بايعناه علي الموت»؛ اين به معناي ايستادگي تا شهادت بوده است. [24] . کساني که اين نقل را نپذيرفته و گفته‏اند که «بايعناه علي أنْ لانفر» بيعت بر اين پايه بوده که افراد از ميدان جنگ نگريزند. [25] در نقلي نيز آمده که بر «موت» بيعت نشد بلکه بر «صبر» بيعت شد؛ [26] و در نقلي ديگر، «علي ما يطيقون» [27] در موارد ديگر نيز «حد استطاعت» مورد توجه قرار گرفته است. [28] با زنان نيز بر آن شرطبيعت مي‏شده که «أن لا يقعدن مع الرجال في خلاء و أن لا يحدثن مع الرجال إلاّ مَحْرماً» با نامحرم در محل خلوت ننشينند و جز با محرم سخن نگويند. [29] . «نصيحت به هر مسلمان» نيز در ضمن اين موارد ياد شده است. [30] سخن گفتن به عدل (و در روايتي ديگر سخن گفتن به حق) نيز در روايت عبادة بن صامت آمده است. [31] «علي فراق المشرک» نيز که مي‏تواند به معني هجرت باشد، از موادي بوده که بر آن بيعت شده است. [32] اقامه نماز و پرداخت زکات نيز از موادي بود که بر آن بيعت شده است. [33] در جريان بيعت عقبه دوم، با دو زن نيز بيعت شد. بيعت با زنان به عنوان فصل خاص در کتابهايي چون بخاري [34] و نسائي [35] . آمده است. ديگران نيز مسأله را مورد توجه قرار داده و دهها روايت در اين زمينه نقل کرده‏اند. تفاوت عمده در نحوه بيعت کردن است که از طريق دست دادن نبوده است.بعدها که گرفتن بيعت از مردم اجباري شد و طبعا عهد شکني نيز رواج يافت، خلفا،قَسَمهاي شديدي همراه با بيعت، از مردم مي‏طلبيدند. مالک بن انس اين کار را ناروا دانست و به همين دليل، مورد توبيخ و آزار حکومت قرار گرفت. [36] . اين رسم که تا قرنها به عنوان يک سنت سياسي براي خلافت باقي بود، آداب و رسوم خاص اداري خود را يافت. از جمله، متن‏هاي زيادي به صورت مکتوب تهيه مي‏شد که بر اساس آن، «بيعت» صورت مي‏گرفت. قلقشندي بحثهاي مُنشيانه بيعت، آداب و اسباب آن را به تفصيل آورده است. [37] .

[1] درباره اين روايت و مصادر آن، نک: الغدير، ج 2، صص 278 - 283. [2] النهاية، ج 1، ص 174؛ لسان‏العرب، ج 1، ص 558؛ تاج‏العروس، ج 20، ص 370. [3] البيعة في نظام السياسي، صص 32 - 33. [4] الغدير، ج 2، صص 283 - 287. [5] السيرةالنبويه، ابن‏هشام، ج 2، صص 443 - 442. [6] السيرة النبويه، ابن هشام، ج 2، ص 446. [7] انساب‏الاشراف، ج 1، ص 254. [8] همان، ج 1، ص 253. [9] نک: تاج العروس، ج 4، ص 297. [10] انساب‏الاشراف، ج 1، ص 253. [11] در آيه دهم سوره فتح در آغاز از بيعت سخن به ميان آمده و در ادامه از وفاي به عهد. [12] الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما أمر الله به أن يوصل و يفسدون في الأرض اولئک هم الخاسرون؛بقره (2) آيه 27؛ ونک: رعد(13)آيه 25 ،20. [13] و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله؛بقره، 207. [14] فتح، 10. [15] ممتحنه(60) آيه 17. [16] تعريف ابن خلدون چنين است: ان البيعة هي العهد علي الطاعة کأن المبايع يعاهد اميره علي ان يسلم له النظر في أمر نفسه و أمور المسلمين لا ينازعه في شي‏ء من ذلک و يطيعه في ما يکلفه به من الأمر علي المنشط و المکره» مقدمه ابن خلدون، صص 720-719؛ نيز، نک: التراتيب الاداريه، ج 1، ص 22. [17] النظريات السياسية الاسلامية، سنهوري، صص 165 - 166، «به نقل از: نظام الحکم في‏الاسلام، نبهان، ص 436«؛ اصولاً کاربرد کلمه بيعت در «عهد» که در قرآن آمده است تا حد زيادي معناي آن را در رأي‏گيري، نادرست نشان مي‏دهد. [18] التراتيب‏الاداريه، ج 1، ص 222؛ وي از قرطبي نقل کرده است که کانت مبايعته صلي الله عليه و اله و سلم‏لاصحابه بحسب مايحتاج اليه من تجديد عهد او توکيدامرٍ. [19] ممتحنه، 12. [20] انساب الاشرف، ج 1، ص 253؛ بخاري، ج 4، ص 245؛ نسائي، ج 7، ص 139. [21] مسنداحمد، ج 3، صص 372 ،350 - 349. [22] بخاري، ج 2، ص 163. [23] اصحاب پيامبر(ص) در حفر خندق چنين مي‏خواندند: نحن‏الذين با يعوا محمداً علَي الاسلام ما بقينا ابداً بخاري، ج 2، ص 143؛ مسند احمد، ج 3، صص 288 ،252 ،205 ،187 ،170؛ در مغازي واقدي (ج 2، ص 453) بجاي «اسلام»، «جهاد» آمده است. [24] انساب‏الاشراف، ج 1، ص351؛ بخاري، ج 2، ص 163؛ مسنداحمد، ج 4، ص 54 ،51 ،49 ،47. [25] سنن دارمي، ج 2، ص 220؛ طبقات، ج 2، صص 99 - 100؛ سنن نسائي، ج 7، ص141. [26] بخاري، ج 2، ص 163. [27] همان، ج 2، ص 163. [28] همان، ج 4، ص 245؛ سنن نسائي، ج 7، ص 147. [29] طبقات الکبري، ج 8، ص 10. [30] بخاري، ج 4، ص 245 (والنُّصْحِ لِکلِّ مُسْلم)؛ سنن نسائي، ج 7، ص 140. [31] همان، ج 7، ص 139. [32] همان، ج 7، ص 148. [33] همان، ج 7، ص 148. [34] بخاري، ج 4، ص 247. [35] سنن، نسائي، ج 7، ص 149. [36] التراتيب‏الاداريه، ج 1، ص 223؛ نظام‏الحکم في‏الاسلام، نبهان، ص 435 (نقل از: مقدمه ابن خلدون صص 719 - 720). [37] صبح‏الاعشي، ج 9، صص 273 - 309.