تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۲۶ جلسه ۲ حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی ۳ جلسه تفسیر آیه بیست و ششم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ «إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَهً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ […]
تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۲۶ جلسه ۲
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
۳ جلسه تفسیر آیه بیست و ششم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
بى تردید خدا [براى فهماندن مطلبى به مردم] از اینکه به پشه و فراتر از آن [در کوچکى] مَثَل بزند، شرم نمىکند؛ اما کسانى که ایمان آوردهاند مىدانند که آن مثل از سوى پروردگارشان درست و حق است و اما کسانى که کافرند گویند: خدا از این مثل چه اراده کرده است؟! خدا بسیارى را به آن مثل [به خاطر انکارشان] گمراه مىکند، و بسیارى را به آن مثل [به سبب پذیرفتنشان] هدایت مىنماید؛ و جز فاسقان را به آن گمراه نمىکند. (۲۶)
تفسیر سوره مبارکه بقره – آیه ۲۶
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ وَ اللَّعنَهُ الدَّائِمَهُ عَلَی أعْدائِهِمْ مِنَ الآنِ إلِی قِیامِ یَومِ الدِّینِ».
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
در کلمهی حیا نکاتی را عرض کردیم، فرق بین حیا و استحیاء را عرض کردیم که حیا حالت نفسانی باطنی را میگویند، استحیاء آثار ظاهری حیا است که در خارج ظاهر میشود.
– طلب است. یعنی به دنبال حیا رفتن به چه معنایی است؟ به دنبال آن (حیا) حرکت کردن این را میگویند در خارج ظاهر میشود، اینطور معنا میکنند. خود حیا حالت نفسانی باطنی انسان است، از هر آنچه که زشت و قبیح است دوری میکند. این در اعمال، در سخن، در نگاه، در همه چیز وجود دارد. امّا استحیاء که این کلمهی استحیاء در اینجا استعمال شده است آن آثار ظاهری حیا است که در خارج ظاهر میشود.
روایاتی را پیرامون کلمهی حیا عرض کردیم که اقسام حیا را هم در نهایت فرمودند که حیای حمق و حیای حسن یا همان حیای عقل بود که حیای عقل آن است که منشأ آن دانش و علم است بر آن چیزی که قباحت و زشتی دارد از اینکه این کار بشود، لذا انجام نمیدهد.
امّا حیای حماقت که همان حیای حمق است منشأ آن جهل و نادانی است بر اینکه میخواهد نفهمد کسی که نمیداند. مثلاً از این آقا سؤال شرعی میپرسند، ایشان حیا میکند که بگوید: بلد نیستم یا دنبال یادگیری مسائل شرعی خود نمیرود، لذا حیا میکند. این حیا، حیای حمق است منشأ آن هم جهل است.
نکتهی بعدی در بحث امثال و مثالهای قرآنی بود که مثالهای قرآنی را در اینجا بیان فرمودند که خدا از اینکه مثال بزند حیا استحیاء ندارد.
بعضی وقتها میآیند و میگویند: کتاب قرآن معجزه نیست. این از نظر فصاحت و بلاغت هم چیزی ندارد، چون در آن مثلاً حیوانات خیلی ضعیف و پست نام برده شده است. مثل سگ، مثل حمار، مثل عنکبوت، مثل پشه.
این حرفها برای کسانی است که به دنبال انگ (برچسب) زدن هستند و الّا خود مثالهای قرآنی به مثلاً مثل همین پشهای که میفرماید، اگر وجود این موجود را دقّت بکنید، بسیار بسیار از نظر آن کسی که خلق کرده است و آن را به وجود اورده است عظمت حاصل میشود و عظمت او روشن میشود.
بعد کلمهی «ما» در «مَثَلاً ما بَعُوضَهً» که این «ما» چه مائی است؟ بعضی مفسّرین «ما» را مای زائد دانستند و بعضیها به معنای مابین دانستند، بعضیها به معنای ابهام دانستند.
ولی مرحوم علّامهی طباطبایی و مرحوم طیّب اصفهانی آن را تأکید میدانند. مثل کلمهی «لا» در «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَهِ»[۱] یا مثل کلمهی کاف مفتوح در «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»[۲] این کاف چه کافی است؟ مثل به معنای مثل تأکید شده است، آنجا تأکید میدانند. «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَهِ» لای نفی نیست، لای تأکید بر آن چیزی است که مستمع را جلب توجّه بکند. در واقع میخواهد بگوید: نه، آن چیزی که در ذهن شما است، آن درست نیست. «لا أُقْسِمُ» من قسم میخورم. «بِیَوْمِ الْقِیامَهِ» به روز قیامت سوگند یاد میکنم.
- حرف کسی که میگوید زائد است غلط است، حرف زائد که در قرآن نیست.
– آنچه که مسلّم است میگوییم ما چیزی در قرآن به معنای زائد نداریم. لذا از حکیم اعقل و دانایی نظیر حضرت حق هیچ وقت چیز زائد و لغو صادر نمیشود.
بعضیها گفتند اینجا مای نکره به معنای «شیءٌ» است. یعنی اینکه خدا حیا نمیکند از اینکه مَثَل به چیزی بزند که آن چیز مثلاً پشه باشد. یعنی فرّاء که از اصحاب حضرت باقر و صادق (علیهما صلوات الله) است میفرماید: «ما» به معنای مابین است. یعنی خداوند امتناع نکند که مثالی بزند از مابین بعوضه -یعنی همان پشه- از جهت اینکه خیلی کوچک است، کوچکترین حیوانی است که رؤیت آن محسوس است. در بحثهای کشاورزی یک پشهای به نام پشه سفید داریم، مگس سفید هم میگویند، خیلی ریز است. امّا خیلی شیطان است. یعنی وقتی در گیاهان وارد میشود، محصولات را نابود میکند. با اینکه خیلی ریز است که اگر سفید نبود، پیدا نبود، چون سفید است، میشود آن را با چشم غیر مسلح هم دید. این بعوضه یکی از این پشهها است. پشه انواع و اقسامی دارد. منظور اینجا ریزترین آن است. کوچکترین آن از نظر صغارت و کوچکی است.
- عظمت آن همین است که از فیل هم یک بال اضافه دارد، یعنی همهی چیزهای فیل را دارد، بال هم اضافه دارد.
- آن عظمت در خلقت او است که منتسب به خالق میشود که خدا چنین موجود خیلی ضعیف کوچکی را خلق کرده است با همهی آنچه که در فیل موجود است. دستگاه گوارش که در فیل است، در این موجود هم است. بعضی از این پشهها هستند که ما در محل به آنها پشه کوری میگوییم. اینها وقتی میخواهند بگزند، نیش خود را که میخواهند بزنند، مثل یک دریل است. بعضی وقتها از روی لباس هم فرو میکند. اینها عظمت خالق را نشان میدهد که چگونه خدا موجودی را خلق کرده است.
در خود انسان عوالمی است. انسانی که باز هم حداقل یک جسم ۵۰، ۶۰ کیلویی دارد اما یک مگس یا یک پشهای که اصلاً به سختی میتوانیم آن را رؤیت بکنیم و از نظر وجود جسمی اصلاً قابل مقایسه نیست، دست شما به او نزدیک بشود میمیرد، چیزی نیست ولی خیلی ظریف خلقت همهی آنچه که در یک فیل است، در او هم است.
بعضیها هم این «ما» را مای ابهامیّه گرفتند. مثل «لأمرُ مَا جَدع قَصیرُ أنفه» یعنی هر مثلی که باشد این را در مورد شخصی به کار میبرند که برای هدف خود از هر وسیلهای استفاده میکند. «ما» را مای ابهامیّه میآورند، یعنی هر چیزی که معلوم نیست.
ولی حق، آن چیزی که برای مرحوم علّامه و مرحوم طیّب در اطیب البیان ثابت شده است این است که (این) «ما» مای تأکید است. یعنی خداوند حیا نمیکند از اینکه مثل بزند، خدا از مثل زدن حیا نمیکند. چه آنکه مثل او پشه باشد، پشهای که یک موجود خیلی پست و ضعیف است.
یا با «فَما فَوْقَها»[۳]، این «فَما فَوْقَها» دو نوع معنا شده است. یکی اینکه کوچکتر از آن هم حساب بکنید، یعنی از نظر ظرافت «فَما فَوْقَها» یا نه بگوییم: بزرگترین حیوان را. این کوسهی دریایی که چهل متر طول یا پنج متر قطر دارد و یک باره چقدر نهنگهای دیگر را میتواند ببلعد.
– «فَما فَوْقَها» اینجا فوقیّت در تمثیل است. یعنی مثال زدن خدا مافوق این است، یعنی ضعیفتر از آنها. میکروبهایی در عالم هستند که باید با میکروسکوپ دیده بشود. این پشه با چشم دیده میشود امّا خیلی از موجودات میکروسکوبی هستند که آنها هم موجود هستند امّا حتماً دیدن آنها چشم مسلّح میخواهد. لذا یکی از احتمالات «فَما فَوْقَها» این است که در کوچکی و پستی مهمتر و بالاتر باشند.
یکی دیگر این است که فوقیّت در بزرگی به معنای دوم باشد که حالا این شاید اقربتر بر (معنای اوّل) این باشد. «فَما فَوْقَها» یعنی بزرگتر از این.
البتّه در مثال زدن برای پشه -که بعوضه را به معنای آن پشهی کوچک میدانند- این پشه از صغار البق است، یعنی از کوچکترین پشههایی که قابل رؤیت است.
وقتی این مثالها زده میشود، آنچه که مخاطب دارند دو دسته هستند.
«فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ»[۴] آدمهای مؤمن وقتی این را میشنوند، حرف حساب میزنند. میگویند: این حقیقت است از حکیم علی الاطلاق که خداوند تبارک و تعالی است، بیان شده است و همهی کارهای او از روی حکمت است که در واقع اینجا خدا را اینطور توصیف میکنند که خداوند مثال زده است بر اینکه حقایق عالم را به همهی عالم تفهیم بکند و یاد بدهد و (دلیل این مثالها) نزدیک کردن حقایق به ذهن افراد و انسان است که انسانها بدانند آنجا چه خبر است. این دربارهی کسانی است که آدمهای مؤمن و متدیّن هستند.
امّا آدمهایی که خراب هستند، آدمهایی که به دنبال انگ میگردند همین را به عنوان یک نقطه ضعف در قرآن میدانند.
من به یاد دارم یکی از آقایان وهابی آمده بود با ما در مسائل و اعتقادات شیعه جر و بحث میکرد. آمده بود از چهل حدیث حضرت امام (رحمه الله علیه) که کراراً امام در چهل حدیث خود دارد که منِ بیچارهی بدبخت، اینطور در چهل حدیث مثال زده است، مطالب اخلاقی را اینگونه در برابر خداوند تواضع کرده است و بیان فرموده است. این مطالب را از چهل حدیث آورده بود و میگفت: ببینید امام خمینی نوشته است منِ بدبخت بیچارهی فلان. گفتم: تو چه میگویی؟ همین را نقطه ضعف میداند که امام خمینی شما که اینقدر برای او عظمت قائل هستید، نوشته است: من آدم بدبختی هستم. متوجّه نیست این مطالب یعنی چه ولی میخواهد این را علیه او دستاویز بکند.
شاید باز همین مطالب را میآمد در باب دعای کمیل بیان میکرد که حضرت امیر المؤمنین مثلاً فرمود: «وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی» بگوید: ببینید امیر المؤمنین گفته است: من ظالم هستم، من ظلم کردم، آن وقت شما چه میگویید که این نمایندهی خدا باشد و ولی و وصی پیغمبر باشد. اینگونه (بیان میکنند) لذا این جهل دلیل میشود که کفّار اینگونه حرف میزنند.
میگویند: اینجا خدا چه حرفی زده است. راجع به پشه حرف زده است، پشه حرف زدن دارد. اینها را اینگونه میآیند بیان میکنند و آن را به عنوان یک نقطهی ضعف میدانند و لذا مؤمنان در این جهت هدایتتر میشوند و ظلالت کفّار بیشتر میشود. بیشتر به کفر و ضلالت واصل میشوند. ما این را از خود قرآن داشتیم.
در سورهی مبارکهی بقره میفرماید: «هُدىً لِلْمُتَّقینَ»[۵] خداوند هدایتگر مطلق برای متّقین است. این هم در واقع زیر مجموعهی این آیه بود که البتّه مطلب آن کاملاً گذشت و بیان شد.
حاصل مطلب این است: ایرادی که منافقین و مشرکین و کفّار به این نکات و مطالب میگیرند، برای این است که بتوانند برای خود عدم فصاحت و بلاغت قرآن اثبات بکنند و در نتیجه اصلاً بگویند: اعجازی هم در قرآن نیست، پس همهی حرفهایی که شما میزنید، بیربط است. لذا میگویند: قرآن که امثال خصیصه و پست و حقیر مثل عنکبوت و ذباب و کلب و بعوضه و حمار و اینها است… این چه کلامی است که اینها میخواهند اینطور حرف بزنند.
آنچه که مسلّم است در قرآن این است که فرمود: «وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقینَ»[۶] میفرماید: فقط این را بدانید هیچ کسی از این مثالهای خدا به ضلالت واصل نمیشود، «إِلاَّ الْفاسِقینَ».
فاسق چه کسی است؟ آنچه که مسلّم است در قرآن کلمهی فاسق شامل کفّار و معاندین میشود. کلمهی «فَسَقَ» در زبان عربی به معنای آن چیزی است که… مثلاً عربها به تخم مرغی که زیر مرغ قرار میگیرد که جوجه بشود، یک مدّت زمانی که طول میکشد و تبدیل به جوجه میشود و وقتی این پوسته و جدار آن شکسته میشود «فَسَقَ» میگویند. یعنی جدار آن شکسته شد و دیگر آن تخم مرغ تخم مرغ نیست، یعنی از هویت و از آنچه که بود، خارج شد. عربها فسق را اینطور معنا میکنند.
البتّه مسلّم خود فاسق در برابر عادل است. یعنی آن کسی که معاصی کبیره را انجام میدهد که به او فاسق میگوییم، در برابر کسی است که هیچ وقت کبیره انجام نمیدهد، اصرار بر صغایر هم ندارد. لذا به او عادل میگوییم و همچنین انسان عادل اعمال خلاف مروّت و جوانمردی هم انجام نمیدهد که این همان ملکهی عدالت است که حالت خوفی در برابر خداوند تبارک و تعالی است و در قلب انسان قرار دارد و همیشه به سمت و سوی ایمان حرکت میکند که مانع از ارتکاب گناه و معصیت میشود. وقتی یک مشکلی پیش بیاید، بدن او شروع به لرزه میکند.
یک کسی میگفت: خواستم با یک نفر ازدواج بکنم، گفتند: بنشینید با هم حرف بزنید. گفت: من خجالت کشیدم که حضوری بنشینم، گفتم: با تلفن حرف میزنم. میگفت: تلفن زدیم که با هم حرف بزنیم، همینطور که تلفن زده بودم عرق کرده بودم و میلرزیدم، این را حیا میگویند، این را همان ایمان میگویند. البتّه اینها را که ما میگوییم شاید در عالم وجود مثالی ندارد امّا در همین عصر حاضر این اتّفاق افتاده بود این را میگویند همان حالتی که انسان گریزان از گناه و معصیت است. مگر میشود کسی اینگونه بنشیند با زن نامحرم حرف بزند. قدیمها اینطور نبود، قدیمها دختر اصلاً متوجّه نبود پسر و مرد یعنی چه، میرفتند برای پسر نامزد میکردند، بعد هم آنها را سر سفرهی عقد مینشانند، بله میگفتند، عقد را میخواندند، عروسی میگرفتند. خیلی از دخترها اصلاً متوجّه نبودند که معنای نر و ماده چیست و چه خاصیتی دارند.
امّا متأسّفانه دیگر الآن حجب و حیای از جامعهی ما رخت بسته است، دیگر نیست. این خطر خیلی بزرگی است برای جامعهی اسلامی که حیا در آن نباشد. اگر حیا نباشد، خیلی بد است. باید حیا باشد.
اگر حیا باشد -که همان حالت درونی کریمانهی انسان است نسبت به اینکه گناه نکند- آن وقت استحیاء میکند. یعنی دیگر ظاهر او هم بروز نمیدهد، ظهور و بروز هم بر قبایح ندارد، بر زشتیها ندارد. دیگر دنبال کار زشت نمیرود، بدن او میلرزد.
البتّه این را هم بدانید که شیطان یک باره نمیگوید یک کسی یک گناه کبیره بکند. شیطان از همان گناهان کوچک شروع میکند تا انسان را بتواند به ورطهی فسق برساند که دیگر حیا هم برای او نیست. یعنی کاری میکند که حیا از او گرفته بشود.
دشمنان الآن هم همین گونه هستند میگویند. باید جنگ نرم بکنیم. باید بیاییم جامعه را به فساد بکشانیم، مسائل فرهنگی را به گونهای بر آنها ترسیم بکنیم که آنها به فسق و فجور و فساد اخلاقی کشیده بشوند، وقتی اینطور شد، آن وقت میتوانیم بر آنها مسلّط بشویم.
جبههی منافقین هم همین گونه عمل میکردند. این کسانی که وارد جبههی منافقین میشدند، قبل اوائل و بعد از انقلاب اینگونه تعریف شده است و واقعیت هم همین بوده است که اوّل دختر و پسرها را جمع میکردند، آنها را به سمت و سوی هم سوق میدادند، در برابر همدیگر در خانههای تیمی به فساد کشیده میشدند، دیگر اینها خود به خود نمیتوانند وارد جامعه بشوند و ظهور و بروز داشته باشند. لذا در همان و رطهی، آن لجنزار فساد اخلاقی قرار میگرفتند. فرماندههای آنها میتوانستند بر آنها مسلّط بشوند، هر کار غلطی را انجام میدادند. دیگر کشتن آیت الله دستغیب برای آنها آسان میشود کشتن آیت الله اشرفی اصفهانی برای آنها آسان میشد. خود را نابود میکردند تا بتوانند یک چنین بزرگی را از بین ببرند.
این نکاتی است که در بحث گرفته شدن حیا از جامعه است و فسق و فجوری که میتواند در جامعه قرار بگیرد که اینها فتنه است که در سورهی مبارکهی بقره فرمود: «الْفِتْنَهُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ»[۷] یعنی فتنه ایجاد کردن در جامعه سختتر و بدتر از این است که شما کسی را بکشید.
یا در بحث کذب فرمود: «الْکَذِبُ شَرٌّ (اشدّ) مِنَ الشَّرَابِ»[۸] معنای فحوایی آن این است که کذب و دروغ بدتر از شرابخواری است. یعنی شرابخواری آسانتر است. آثار شراب این است که عقل انسان را زایل میکند و همهی آن کارها را هم انجام میدهد.
– اشد اینجا تناقض نیست. شدّت بر آن را قرار میدهد. فتنه کردن در جامعهی اسلامی و در جامعه بین افراد فرق نمیکند، این بدتر از این است که کشتاری انجام بدهید. اگر فتنه ایجاد شد، کشتار هم به دنبال آن میآید، همین فتنهی چند وقت پیش، فتنهی ۸۸، چقدر آدم کشته شد. چقدر آدمهای بیگناه کشته شدند. اینها وجود دارد.
بازدیدها: 6
فهرست مطالب
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.