تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۶ و ۷ جلسه ۵ حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی ۲۰ جلسه شرح ویژگیهای کافران بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۶) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ […]
تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۶ و ۷ جلسه ۵
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
۲۰ جلسه شرح ویژگیهای کافران
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۶) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ (۷)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
بىتردید کسانى که [به خدا و آیاتش] کافر شدند براى آنان یکسان است چه [از عذاب] بیمشان دهى یا بیمشان ندهى، ایمان نمىآورند. (۶) خدا [به کیفر کفرشان] بر دلها و گوشهایشان مُهرِ [تیرهبختى] نهاده، و بر چشمهایشان پردهاى [از تاریکى است که فروغ هدایت را نمىبینند]، و براى آنان عذابى بزرگ است. (۷)
—————————————–
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعِینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ اللَّعْنَهُ الدّائِمَهُ عَلیَ اَعْدائِهِمْ مِنَ اْلآنِ اِلی قیامِ یَوْمِ الدِّینِ».
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۶) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ (۷)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
بىتردید کسانى که [به خدا و آیاتش] کافر شدند براى آنان یکسان است چه [از عذاب] بیمشان دهى یا بیمشان ندهى، ایمان نمىآورند. (۶) خدا [به کیفر کفرشان] بر دلها و گوشهایشان مُهرِ [تیرهبختى] نهاده، و بر چشمهایشان پردهاى [از تاریکى است که فروغ هدایت را نمىبینند]، و براى آنان عذابى بزرگ است. (۷)
مقدمه
نکاتی را در تفسیر کتاب صافی برای آیهی «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا» – آیهی ششم و هفتم سورهی مبارکهی بقره است- بیان کردیم.
ویژگی مؤمنون در قرآن
میفرماید: «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا» یعنی «کَفَرُوا بِاللَّه: وَ بِمَا آمَنَ بِهِ هؤلاءِ المُؤمنون»[۱]، «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا» یعنی اینها به آنچه که مؤمن و متّقینی که قبلاً به آن ویژگیها توصیف شدند ایمان دارند، کفر ورزیدند «هؤلاءِ المُؤمنون»، متّقون که همان ایمان داشتن به غیب، اقامهی دائمی صلاه، انفاق دائمی «مِمَّا رَزَقْنا» و ایمان به «بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ»[۲] و ایقان دائمی به آخرت و توصیفی که فرمود: «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[۳] میفرماید: اینها به همهی آنچه که متّقون به آن ایمان داشتند «کَفَرُوا»[۴]. «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا» یعنی «کَفَرُوا بِاللَّه: وَ بِمَا آمَنَ بِهِ هؤلاءِ المُؤمنون»[۵].
اگر این را گفتیم، یعنی هم کفر جهودی به خود خدا دارند، هم از جهت اعتقادی به اصول و فروع کفر دارند. چون همهی اینها را در توصیفات قبلی برای مؤمنون آورده بودند.
بعد میفرماید: «سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ»[۶]، منظور از «أَ أَنْذَرْتَهُمْ» یعنی «خَوَّفتَهُم»[۷] یعنی شما آنها را بترسانید یا نترسانید. «أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ» اینجا میفرماید: این قسمت آیه خبر میدهد بر اینکه علم حضرت حق دربارهی آنها وجود دارد که هیچ تأثیری بر اینها نیست که انذار بشوند یا انذار نشوند.
«خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ»[۸] هنوز بیان کلمهی «خَتَمَ» را نکردیم که حالا «خَتَمَ» را به معنای «طَبَعَ» معنا کردند و کلمهی «خَتْم» را به معنای مهر زدن در نظر گرفتند؛ آن وقت مهر زدن یعنی آنها را از رسیدن به آنچه که شایستهی انسان است در برابر ذات احدیّت آنها پوشیده میشوند. (آن چیزی که انسان برای رسیدن به ذات احدّیت شایسته و بایسته است که داشته باشد، پوشیده میشوند) دیگر آنها محروم میشوند که البتّه این ختم عقوبت آنها است.
در عیون اخبار الرّضا (علیه الصّلاه و السّلام) میفرماید: «الْخَتْمُ هُوَ الطَّبْعُ عَلَى قُلُوبِ الْکُفَّارِ عُقُوبَهً عَلَى کُفْرِهِمْ»[۹] از جهت عقوبت بر کفر آنها.
«کَمَا قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ بَلْ طَبَعَ اللَّه عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا» در سورهی مبارکهی نساء، آیه ۱۵۵ بیان فرموده است که در این روایت این را آورده است.
«کَمَا قَالَ» همانطور که خداوند فرموده است، بلکه بالاتر بل اضرابیّه «طَبَعَ اللَّه عَلَیْها» هم کلمهی علی در «عَلى قُلُوبِهِمْ» دارد، هم اینجا «عَلَیْها» دارد. علی اینجا علای سببیه است. «بِکُفْرِهِمْ» به وسیلهی کفر آنها «فَلا یُؤْمِنُونَ» آنها هیچ وقت ایمان نخواهند آورد. «إِلَّا قَلِیلًا» در آن یک استثناء کوچکی هم بیان میکند.
بعد میفرماید: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ»[۱۰] اینجا معنای غشاوه را بر این میفرمایند، میفرمایند: «غِطَا»[۱۱] یعنی پرده، پوشش.
«وَ ذَلِکَ أنَّهُم لَمَّا أعرَضُوا عَنِ النَّظَرِ فَیمَا کَلَّفُوه» چرا خدا به آنها پوشش اینگونه میزند؟ میفرماید: به خاطر اینکه آنها از دقّت و تأمّل در آنچه که تکلیف شدهاند، در آنچه که باید انجام میدادند، اعراض کردند. «وَ قَصَّروا فِیمَا أریدَ مِنهُم» و تقصیر کردند نسبت به آنچه که ارادهی حضرت حق بر آنها بود که آنها انجام بدهند.
«جَهِلوا مَا لَزِمَهُمُ الإیمان» به آنچه که ایمان برای آنها واجب کرده بود، جهل ورزیدند. «فَصَاروا کَمَن عَلى عَینَیهِ غِطاءً» میفرماید: پس آنها مثل کسی است که بر چشمهای خود یک پردهای آویزان بکند که نبیند. وقتی ما امر داریم به اینکه در آنچه که بر آن تکلیف شدهایم، نظر بکنیم، اگر ما کوتاهی کردیم و نظر نکردیم، کأنّ خود ما یک چیزی را جلوی خود قرار دادیم، آن وقت خدا هم آن پرده و پوشش را برای او میگذارد که دیگر روزنهای به سمت و سوی او پیدا نکنیم.
«کَمَن عَلى عَینَیهِ غِطاءً لَا یُبصِرُ مَا أمَامَهُ» یعنی آن چیزی را که در مقابل او است را نبیند. «فَانَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَتعالى عَنِ العَیث (العبث) وَ الفِساد» خدا متعالی و پاک و منزّه است از این است ک کاری را بیهوده بکند یا اینکه کاری را بکند که فساد در آن باشد. «وَ عَن مُطَالِبَهِ العِباد بِمَا قَد مَنَعَهُم بِالقَهرِ مِنه» و چیزی را که خدا از عباد و بندگان خود منع کرده باشد، آنها را مطالبه بکند.
آنچه که در این قسمت نکته است، این بحث است که فرمودند این غشاوه را -همان پرده، روپوش بر نظر و دید انسانهایی است که کفر ورزیدند- خداوند عقوبتاً در اینجا آورده است.
نکاتی ادبی و ترکیبی این آیه را خدمت شما عرض میکنم. برای فردا بیشتر روی کلمهی ختم و قلوب و مراد از قلب بحث میکنیم.
در تبیان میفرماید: «قَالَ تَعَالَى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ»[۱۲] اینجا «سَواءٌ» را از نظر ترکیبی معنا میکند، میفرماید: «رُفِعَ بِالِابْتِدَاءِ» که مبتدا باشد و آن را مرفوع بکند. «أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ جُمْلَهٌ فِی مَوْضِعِ الْفَاعِلِ» که «وَ سَدَّتْ هَذِهِ الْجُمْلَهُ مَسَدَّ الْخَبَرَ» که این هم سدّ مسدّ است و خبر برای این مبتدا قرار گرفته است.
«وَ التَّقْدِیرُ» میفرماید تقدیر در اینجا یعنی: «یَسْتَوِی عِنْدَهُمُ الْإِنْذَارُ وَتَرْکُهُ» انذار و ترک انذار، برای اینها مساوی است، هیچ فرقی برای آنها نمیکند. «وَ هُوَ کَلَامٌ مَحْمُولٌ عَلَى الْمَعْنَى» میفرماید: این کلامی است که حمل بر این معنا شده است.
«وَ یَجُوزُ أَنْ تَکُونَ هَذِهِ الْجُمْلَهُ» میفرماید: ترکیب دیگر آن بر این است که این جمله «فِی مَوْضِعِ مُبْتَدَأٍ» در موضع مبتدا باشد. «وَ سَاءَ خَبَرٌ مُقَدَّمٌ» یعنی «أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ» این مبتدای مؤخّر و «سَواءٌ» خبر مقدّم میشود.
«وَ الْجُمْلَهُ عَلَى الْقَوْلَیْنِ» و بنابر هر دو قول، این جمله کلاً خبر برای «أنّ» بشود. «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا» چه «سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ»، «سَواءٌ» را مبتدا و ما بعد آن را فاعل سدّ مسدّ خبر بدانیم یا برعکس آن، خبر مقدّم و مبتدای مؤخّر بدانیم، در هر صورت خبر برای «إنّ» میشود.
میفرماید: «لَا مَوْضِعَ لَهُ عَلَى هَذَا» اینکه در ادامهی آیه داریم: «وَ لَا یُؤْمِنُونَ»، میفرماید: بنابر این دو ترکیب موضعی برای «لَا یُؤْمِنُونَ» از جهت اعرابی نیست.
«وَ یَجُوزُ أَنْ یَکُونَ سَوَاءٌ خَبَرُ إِنَّ» میفرماید: یک ترکیب دیگر میرسد که «سواء» را خبر برای «إنّ» بدانیم. یعنی موصول صلهی آن اسم «إنّ» میشود، خبر آن «سَواءٌ» میشود.
«وَ مَا بَعْدَهُ مَعْمُولٌ لَهُ» و ما بعد آن هم معمول برای «إنّ» باشد. «وَ یَجُوزُ أَنْ یَکُونَ لَا یُؤْمِنُونَ خَبَرُ أَنَّ» و میفرماید: جایز است که «لَا یُؤْمِنُونَ» خبر برای «إنّ» باشد. یعنی «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا» آن وقت خبر «إنّ» «لَا یُؤْمِنُونَ» میشود. «وَ سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ وَ مَا بَعْدَهُ مُعْتَرِضٌ بَیْنَهُمَا» و بقیهی جملهای که در این جا داریم، این جملهی معترضه بین اسم و خبر «إنّ» میشود.
«وَ یَجُوزُ أَنْ یَکُونَ خَبَرًا بَعْدَ خَبَرٍ» میفرماید: جایز هم است که «لَا یُؤْمِنُونَ» خبر بعد از خبر باشد. «سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ» باز دوباره «لَا یُؤْمِنُونَ» این خبر بعد از خبر است.
بعد میفرماید: «وَ (سَوَاءٌ) مَصْدَرٌ وَاقِعٌ مَوْقِعَ اسْمِ الْفَاعِلِ، وَ هُوَ مُسْتَوٍ» از لحاظ لغت میفرماید: «سواء» مصدری است که به جای اسم فاعل واقع شده است به معنای «مستوٍ». یعنی انذار و عدم انذار اینکه آنها را بترسانید یا نترسانید «مُسْتَوٍ» هیچ فرقی به حال آنها نمیکند.
«وَ هُوَ مُسْتَوٍ یَعْمَلُ عَمَلَ یَسْتَوِی»، «مُسْتَوٍ» که اینجا آوردیم، شبه فعل میشود و عمل او هم عمل یستوی است، یعنی عمل فعل مضارع است.
«وَ مِنْ أَجْلِ أَنَّهُ مَصْدَرٌ لَا یُثَنَّى وَ لَا یُجْمَعُ» میفرماید: از همین جهت هم این مصدری است که نه تثنیّه بسته میشود و نه جمع بسته میشود.
«وَ الْهَمْزَهُ فِی سَوَاءٍ» کلمهی «سواء» که داریم، از سویّه است، ثلاثی مجرد سویّه است، میفرماید: «مُبْدَلَهٌ مِنْ یَاءٍ» آن از (یاء) آمده است. یک قاعده داریم (یاء) و (واو) بعد از الف زائده همیشه تبدیل به همزه میشود.
بعد میفرماید «لِأَنَّ بَابَ طَوَیْتُ، وَ شَوَیْتُ أَکْثَرُ مِنْ بَابِ قُوَّهٍ، وَ حُوَّهٍ فَحُمِلَ عَلَى الْأَکْثَرِ» بنابراین اینجا هم این «سَوَیَ» که «سواء» شده است، اوّل «سَوای» بوده است، بعد «سواء» شده است. (یاء) ما بعد از الف زائده تبدیل به همزه شده است.
بعد میفرماید: «قَوْلُهُ تَعَالَى: أَأَنْذَرْتَهُمْ قَرَأَ ابْنُ مُحَیْصِنٍ بِهَمْزَهٍ وَاحِدَهٍ» یعنی «أَأَنْذَرْتَهُمْ» نخوانده است، َ«أنْذَرْتَهُمْ» خوانده است. «عَلَى لَفْظِ الْخَبَرِ، وَ هَمْزَهُ الِاسْتِفْهَامِ مُرَادَهٌ» و همزهای که آورده شده است و «أَأَنْذَرْتَهُمْ» خواندند، این همزه همزهی استفهام است. همزهی استفهام برای آن معنا میکنند. همزهی اوّل که برای خود «أنْذَرْتَهُمْ» است، آن وقت همزهی اوّل، همزهی استفهام میشود.
آن که ابن محیصن یک همزه خوانده است، تخفیفاً آن را حذف میکند. «وَلَکِنْ حَذَفُوهَا» که یکی از آنها ابن محیصن بوده است، از دو همزه، یکی را حذف کرده است. امّا «تَخْفِیفًا» حذف کرده است.
«وَ فِی الْکَلَامِ مَا یَدُلُّ عَلَیْهَا» و در کلام آنچه که بر آن دلالت میکند «وَ هُوَ قَوْلُهُ» از کجا میگوییم این همزهی استفهام حتماً باید باشد؟ آنجایی که «أم» است. چون «أم» است حالا اگر تخفیفاً هم حذف بکنیم اشکالی ندارد. چون همیشه همزهی استفهام «أم» دارد، «أم» تقسیم. یکی از چیزهایی که برای دو تایی دلالت میکرد، «أو» بود. یکی از آنها هم «أم» بود. یکی از آنها هم «أم ما» بود یکی هم قد تقلیلیه بود. حالا اینجا «أم» است، «أم» که بیاید، نشان میدهد قبل از آن همزه بوده است. پس اگر تخفیفاً آن را حذف بکنیم، اشکالی ایجاد نمیکند. چون قرینهی بر وجود آن همزه در معنا را داریم.
«وَ فِی الْکَلَامِ مَا یَدُلُّ عَلَیْهَا وَ هُوَ قَوْلُهُ أَمْ» که «أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُم»[۱۳] فرمود: «لِأَنَّ أَمْ تُعَادِلُ الْهَمْزَهَ» وقتی «أم» آمده است، همیشه معادل آن همزه قبل از آن است.
«وَ قَرَأَ الْأَکْثَرُونَ عَلَى لَفْظِ الِاسْتِفْهَامِ» میفرماید: و اکثر اوقات بر لفظ استهفام قرائت کردهاند. «ثُمَّ اخْتَلَفُوا فِی کَیْفِیَّهِ النُّطْقِ بِهِ» در چگونگی نطق او اختلاف کردهاند. «فَحَقَّقَ قَوْمٌ الْهَمْزَتَیْنِ، وَ لَمْ یَفْصِلُوا بَیْنَهُمَا» یک قومی آمدند دو تا همزه را آوردند و تحقّق دادند. «وَ لَمْ یَفْصِلُوا بَیْنَهُمَا» و بین آنها فاصله ایجاد نکردند. «وَ هَذَا هُوَ الْأَصْلُ» این اصل است.
«إِلَّا أَنَّ الْجَمْعَ بَیْنَ الْهَمْزَتَیْنِ مُسْتَثْقَلٌ».
الّا اینکه ما یک قاعده در زبان عربی داریم، اگر جایی ثقل در تلفّظ و تکلّم بشود، جواز حذف را برای ما صادر میکند. خصوصاً جایی که تکرار باشد. «لِأَنَّ الْهَمْزَهَ نَبْرَهٌ تَخْرُجُ مِنَ الصَّدْرِ بِکُلْفَهٍ» وقتی همزه را میخواهید بگویید، چون همزه لبها روی هم قرار میگیرد، باید دهان باز بشود، سخت میشود. «مِنَ الصَّدْرِ بِکُلْفَهٍ» یعنی به سختی، به مشقّت دو تا همزه را بیان میکند. اینکه دو همزه را با هم بگوییم سخت میشود.
«فَالنُّطْقُ بِهَا یُشْبِهُ التَّهَوُّعَ، فَإِذَا اجْتَمَعَتْ هَمْزَتَانِ کَانَ أَثْقَلَ عَلَى الْمُتَکَلِّمِ» یک همزه برای اینکه ما آن را بیان بکنیم ثقیل است، دو تا اثقل میشود.«فَمِنْ هُنَا لَا یُحَقِّقُهُمَا أَکْثَرُ الْعَرَبِ» اکثر عربها هر دوی آنها را نمیآورند. «أنْذَرْتَهُمْ»، میگویند؛ «أَأَنْذَرْتَهُمْ» نمیگویند.
- «أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاًأَمِ السَّماءُ بَناها»[۱۴] را هم در قرآن داریم.
– ما هم داریم همینها را میگوییم.وقتی دو تا همزه بیاید که همزه اوّلی که آورده است «أنْذَرْتَهُمْ»، برای خود آن صیغهی بابِ… یکی هم که همزهی استفهام است. بعد میفرماید: «وَ مِنْهُمْ مَنْ یُحَقِّقُ الْأُولَى، وَ یَجْعَلُ الثَّانِیَهَ بَیْنَ بَیْنَ أَیْ بَیْنَ الْهَمْزَهِ وَالْأَلِفِ» میفرماید: یک دستهای هم هستند آن دومی را قرار میدهند که بین همزه و الف است. «وَ هَذِهِ فِی الْحَقِیقَهِ هَمْزَهٌ مَلِیئَهٌ، وَ لَیْسَتْ أَلِفًا» آن وقت این دیگر الف نیست.
«وَ مِنْهُمْ مَنْ یَجْعَلُ الثَّانِیَ أَلِفًا صَحِیحًا، کَمَا فَعَلَ ذَلِکَ فِی آدَمَ وَ آمَنَ» «أأمن»، «آمِنَ» میشود. دیگر آن را تبدیل به الف میکند. «وَ مِنْهُمْ مَنْ یُلِینُ الثَّانِی، وَ یَفْصِلُ بَیْنَهَا وَ بَیْنَ الْأُولَى بِالْأَلِفِ وَمِنْهُمْ مَنْ یُحَقِّقُ الْهَمْزَتَیْنِ، وَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمَا بِأَلِفٍ» این هم دو قول دیگر است.
«وَ مِنَ الْعَرَبِ مَنْ یُبْدِلُ الْأُولَى هَاءً» بعضی از عربها هستند که آن را تبدیل به (هاء) میکنند. «وَ یُحَقِّقُ الثَّانِیَهَ» و دومی را میآورند. «وَ مِنْهُمْ مَنْ یُلِینُ الثَّانِیَهَ مَعَ ذَلِکَ» و بعضیها دومی را ملیّن میآورند، در حالی که اوّلی را تبدیل به (هاء) میکنند.
میفرماید: «و لَا یَجُوزُ أَنْ یُحَقِّقَ الْأُولَى، وَ یَجْعَلَ الثَّانِیَهَ أَلِفًا صَحِیحًا» میفرماید: جایز نیست که اوّلی را بیاوریم و دومی را الف قرار بدهیم. «وَ یَفْصِلَ بَیْنَهُمَا بِأَلِفٍ» و بین آن دو به یک الف فاصل میگذارند. «لِأَنَّ ذَلِکَ جَمْعٌ بَیْنَ أَلِفَیْنِ» نمیشود دو الف را باهم بیاوریم. «وَ دَخَلَتْ هَمْزَهُ الِاسْتِفْهَامِ هُنَا لِلتَّسْوِیَهِ»
آنچه که از آوردن همزهی استفهام برمیآید تسویه است. آمدن خود این همزهی استفهام در اینجا معنای تسویه را درست میکند. «وَ ذَلِکَ شَبِیهٌ بِالِاسْتِفْهَامِ» شبه استفهام میشود. «لِأَنَّ الْمُسْتَفْهِمَ یَسْتَوِی عِنْدَهُ الْوُجُودُ وَ الْعَدَمُ» این انذار و عدم این انذار -یعنی وجوب و عدم- نزد این کفّار با هم مساوی است، هیچ فرقی برای آنها نمیکند.
«فَکَذَلِکَ یَفْعَلُ مَنْ یُرِیدُ التَّسْوِیَهَ» میفرماید: و همین گونه است انجام میدهد کسی که در اینجا ارادهی بر تسویه داشته باشد.
«وَ یَقَعُ ذَلِکَ بَعْدَ سَوَاءٍ کَهَذِهِ الْآیَهِ» کلمهی «سواء» را هم در اینجا آوردند. «وَ بَعْدَ لَیْتَ شِعْرِی، کَقَوْلِکَ: لَیْتَ شِعْرِی أَقَامَ أَمْ قَعَدَ» بایستد یا بنشیند. «وَ بَعْدَ لَا أُبَالِی وَ لَا أَدْرِی» وقتی همزه بیاید معنای تسویه در آنها میآید و فرق بین هر دو را درست میکند.
میفرماید: «وَ أَمْ هَذِهِ هِیَ الْمُعَادِلَهُ لِهَمْزَهِ» کلمهی «أم» در اینجا معادل با همزهی استفهام است که همیشه به دنبال آن میآید. اگر آن را هم تخفیفاً حذف بکنیم، دلالت بر آن دارد. قرینه است بر اینکه اینجا همزه وجود داشته است.
«وَ لَمْ تَرُدَّ الْمُسْتَقْبَلَ إِلَى مَعْنَى الْمُضِیِّ حَتَّى یَحْسُنَ مَعَهُ أَمْسِ» میفرماید: در اینجا مستقبل به معنای ماضی نیامده است، تا اینکه آوردن «أمس» با آن نیکو باشد. «فَإِنْ دَخَلَتْ عَلَیْهَا إِنِ الشَّرْطِیَّهُ عَادَ الْفِعْلُ إِلَى أَصْلِهِ مِنَ الِاسْتِقْبَالِ» میفرماید: اگر «إن» شرطیّه داخل بر آن بشود، فعل به اصل خود که همان معنای استحباب باشد برمیگردد.
«قَالَ اللهُ تَعَالَی: خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ».[۱۵]
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد».
[۱]– تفسیر الصافی، ج ۱، ص ۹۳٫
[۲]– سورهی بقره، آیه ۴٫
[۳]– همان، آیه ۵٫
[۴]– همان، آیه ۶٫
[۵]– تفسیر الصافی، ج ۱، ص ۹۳٫
[۶]– سورهی بقره، آیه ۶٫
[۷]– تفسیر الصافی، ج ۱، ص ۹۳٫
[۸]– سورهی بقره، آیه ۷٫
[۹]– عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج ۱، ص ۱۲۳٫
[۱۰]– سورهی بقره، آیه ۷٫
[۱۱]– تفسیر الصافی، ج ۱، ص ۹۳٫
[۱۲]– التبیان فى اعراب القرآن، ص ۱۶٫
[۱۳]– سورهی بقره، آیه ۶٫
[۱۴]– سورهی نازعات، آیه ۲۷
[۱۵]– سورهی بقره، آیه ۷٫
بازدیدها: 22
فهرست مطالب
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.