تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۶ و ۷ جلسه ۱۴ حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی ۲۰ جلسه شرح ویژگیهای کافران —————-—————- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۶) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ […]
تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۶ و ۷ جلسه ۱۴
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یدالله رضوانی
۲۰ جلسه شرح ویژگیهای کافران
—————-—————-
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۶) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ (۷)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
بىتردید کسانى که [به خدا و آیاتش] کافر شدند براى آنان یکسان است چه [از عذاب] بیمشان دهى یا بیمشان ندهى، ایمان نمىآورند. (۶) خدا [به کیفر کفرشان] بر دلها و گوشهایشان مُهرِ [تیرهبختى] نهاده، و بر چشمهایشان پردهاى [از تاریکى است که فروغ هدایت را نمىبینند]، و براى آنان عذابى بزرگ است. (۷)
—————————————–
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعِینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ اللَّعْنَهُ الدّائِمَهُ عَلیَ اَعْدائِهِمْ مِنَ اْلآنِ اِلی قیامِ یَوْمِ الدِّینِ».
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۶) خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ (۷)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
بىتردید کسانى که [به خدا و آیاتش] کافر شدند براى آنان یکسان است چه [از عذاب] بیمشان دهى یا بیمشان ندهى، ایمان نمىآورند. (۶) خدا [به کیفر کفرشان] بر دلها و گوشهایشان مُهرِ [تیرهبختى] نهاده، و بر چشمهایشان پردهاى [از تاریکى است که فروغ هدایت را نمىبینند]، و براى آنان عذابى بزرگ است. (۷)
«خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ»[۱]
ابن بابویه به اسناد خود در عیون اخبار الرّضا، جلد یک، صفحهی ۱۱۳، حدیث ۱۶ و آدرس دیگر هم در حدیث نور الثّقلین، از حضرت رضا روایت کردند. هنگامی که از تفسیر این «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» از حضرت سؤال شد فرمودند: «الْخَتْمُ هُوَ الطَّبْعُ عَلَى قُلُوبِ الْکُفَّارِ عُقُوبَهً عَلَى کُفْرِهِمْ»[۲] یکی از چیزهایی که دربارهی کفّار مسلّم است این است که همین «ختم» که همان طبع و مهر زدن بر قلوب باشد یک نوع عذاب است؛ یعنی عذاب دنیوی است. «وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ» آن وقت آن «لَهُمْ» که خبر مقدّم شده است. «ل» هم «ل» نفی نیست، «ل» اختصاص است. یعنی عذاب عظیم مختصّ به اینها است. حالا الفاظ آن را بعداً بررسی میکنیم.
حضرت فرمود: «الْخَتْمُ هُوَ الطَّبْعُ عَلَى قُلُوبِ الْکُفَّارِ عُقُوبَهً عَلَى کُفْرِهِمْ» که این طبع همان مهر زدن است. یکی از معانی ختم همان مهر زدن خواهد بود، چون معانی مختلف دارد. از چه جهت مهر زدند؟ از این که آنها را عقوبت کنند. مکافات عمل آنها در همین دنیا است. «کَمَا قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ» در سورهی مبارکهی نساء، آیهی ۱۵۵ «بَلْ طَبَعَ اللَّه عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ» بلکه خداوند مهر زد به ضرر آنها به وسیلهی کفر آنها. «فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلاً».
یک سؤال پیش میآید؟ آیا کفّار راه نجات دارند؟ بله. یعنی آنها هم میتوانند توبه کنند و برگردند. چرا؟ چون اینجا استثناء خورده است. «فَلا یُؤْمِنُونَ» آنها ایمان نخواهند آورد «إِلَّا قَلِیلاً» پس کسی از آنها است که بتواند برگردد. یعنی اگر حتّی «خَتَمَ اللَّهُ»[۳] برای آنها مصداق باشد، امّا راه برگشت هم برای آنها وجود دارد.
البتّه اینجا مرحوم طیّب میفرماید این استثناء که در آیه است دلیل بر این است که ختم و طبع علّت تامّه بر عدم ایمان نیست؛ بلکه این ختم و طبع اثر آن کفر است. یعنی اگر اینطور بود آن وقت قابل استثناء نبود. یعنی اگر مانع تام و علّت تام بود تا ایمان نیاورند آن وقت اینجا باید استثناء نمیآورد. امّا همین که استثناء آورد یعنی قابلیّت این را دارد.
در توحید صدوق به اسناد خود صدوق از حضرت صادق آل محمّد (صلوات الله علیهم أجمعین) نقل کرده است. توحید صدوق، صفحهی ۴۰۴، حدیث ۱۴٫ «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً نَکَتَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَهً مِنْ نُورٍ وَ فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَکَّلَ بِهِ مَلَکاً یُسَدِّدُهُ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً نَکَتَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَهً سَوْدَاءَ وَ سَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَکَّلَ بِهِ شَیْطَاناً یُضِلُّهُ»[۴] خدا اگر عبدی را اراده کند تا بهترین برای او باشد، آن وقت میفرماید: «نَکَتَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَهً مِنْ نُورٍ» نشانهای از نور در دل او ایجاد میکند. «وَ فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ» گوشههای دل او را باز میکند و آن را مفتوح میکند و در رحمت را به روی او باز میکند. «وَ وَکَّلَ بِهِ مَلَکاً یُسَدِّدُهُ» و فرشتهای را بر او موکّل میسازد تا او را نسبت به این راه راست تأیید کند و او را محکم بدارد. اگر کسی در راه مستقیم قرار گرفت و خدا برای او ارادهی خیر کرد نمیگذارد او منحرف شود. این مصداق همان هدایتی است که قبلاً داشتیم «مَنْ یَهْدِ اللَّهَ فَلَا مُضِلَّ لَه»[۵] مضل است، ولی برای او دیگر نیست.
«وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً»[۶] اگر یک عبدی، یک بندهای خرابکاری کرد و خدا بدی را برای او اراده کند، آن وقت در دل او «نَکَتَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَهً سَوْدَاءَ» خدا در دل او نقطهی سیاهی را میزند. «وَ سَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ» و گوشههای قلب او را به این انحراف و این ضلالت محکم میکند. «وَ وَکَّلَ بِهِ شَیْطَاناً یُضِلُّهُ» و شیطان هم بر او مسلّط میشود تا دائماً او را به این انحراف بکشاند. البتّه این اثر خود عمل کافر است. ببینید یک سری از مطالب را خوب دقّت داشته باشید که در آثار اعمال است. آثار اعمال نمیشود از اعمال گرفت. مانند اینکه تری را از آب نمیشود گرفت، سیاهی را از ذغال نمیشود گرفت. اثر عمل را نمیشود گرفت. اگر کسی عملی داشته باشد، چه نیک و چه شر، آن اثر خود را خواهد داشت. اگر از بدی باشد و توبه کند آن اثر باقی است. یعنی آن تأثیر نمیتواند از آن برگردد. لذا بعضی اوقات ما گناه میکنیم، شاید بتوانیم توبه کنیم، ولی اثر آن را نمیتوانیم از خود برداریم. گرچه توبه کنیم و توبهی ما هم پذیرفته شود. مثلاً کسی خالکوبی میکند. او گناه کرده است. حالا با این خالکوبی توبه میکند. حالا توبه که کرد آیا این خال برطرف میشود؟ نه، اثر آن باقی است. لذا بعضی از اعمال است که آثار آن باقی میماند. آن کسی که دزد است اگر توبه کرد…
- خالکوبی گناه است؟
– بله، یک وقت خالکوبی در مقام ضرورت قرار میگیرد. ولی در غیر ضرورت اظهار به نفس است، شخص دارد خود را اذیّت میکند. اضرار به نفس است. حالا شخص خالکوبی کرده است و بعد توبه میکند. ما در مقام مثال هستیم. نمیخواهیم خود فرع فقهی را بحث کنیم. در مقام فقهی نیستیم که بخواهیم آن تفقّه کنیم و شما بخواهید از آن ایراد کنید. مثلاً کسی دزد کرد، دست دزد را باید قطع کرد. انگشتان او را باید قطع کرد. فرض کنید توبه کرده است و آدم خوبی شده است، امّا دستان او بریده شده است و دیگر نمیتواند کاری کند.
به دنبالهی این روایت حضرت این آیه را خواندند: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ».[۷] شیخ صدوق میفرماید بعد از ذکر این حدیث آیه را به این شکل فرمودند. عین عبارتی که ایشان فرمودند این است: «همانا خدا به بندهاش ارادهی سوء مینماید برای گناهی که مرتکب شده است. پس مستوجب شده است که بر دل او مهر زده شود و شیطانی بر او موکّل شود که او را همراهی کند. این دربارهی او نمیشود مگر به واسطهی استحقاق و به تحقیق خدای عزّوجل موکّل میسازد برای بندهاش، فرشتهای را که وی ار تصدیق و تأیید کند. به واسطهی استحقاق یا تفضّل. یک نگهبان هم برای او میگذارد».
بعد به آیهی «یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن یَشاءُ»[۸] اشاره میکند. یک نکتهای در مشیّت است، در سورهی آل عمران میفرماید: «تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ»[۹] این مشیّتهایی که وجود دارد نه اینکه خدا مشیّت یک کاری را همینطور داشته باشد. مشیّت الهی دائر مدار خود عمل انسان است. یعنی اگر ما کاری کنیم که در راستای قرار بگیریم آن وقت مشیّت الهی طوری قرار میگیرد که ما را عزّتمند کند یا برعکس آن، اگر ظلمی کنیم، آن وقت ما مستحّق خار شدن و ذلیل شدن میشویم، آن وقت «وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ». لذا اینجا «یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن یَشاءُ»[۱۰] این اشاره به همان دارد. همچنین سورهی مبارکهی زخرف، آیه ۳۶ میفرماید: «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ» و کسی که از یاد خدای رحمن دوری کند آن وقت خداوند تبارک و تعالی شیطانی را برای او مقدّر میکند و قرین او قرار میدهد.
مکافات کوفیها چه شد؟ این شد که حجّاج بن یوسف ثقفی حاکم آنها شود. حالا که اینگونه با امام حسین عهد شکنی کردند و عهد شکنی کردند و او را به شهادت رساندند و زن و فرزند او را به اسارت بردند و خیمهها را غارت کردند، حالا حجّاج بن یوسف ثقفی که ظالمترین ظالمهای عبّاسی و اموی است که در تاریخ مانند آن ثبت نشده است باید حاکم کوفه شود و بر کوفیها حکم کند و حاکم آنها شود. به طوری که بعد از ۲۰ سال حکومت او بر کوفه وقتی حجّاج مرد و زندانهای کوفه را باز کردند، ۱۲۰ هزار زن و مرد در زندانهای او زندانی بودند.
دو نکته داشت. یکی اینکه زندانهای او فقط یک چهار دیواری بود. در همین چهار دیواری باید استراحت میکردند و میخوابیدند و اجابت مزاج میکردند. غذای آنها هم طبق نقلی روزی یک قرص نان جو -که همراه با خاکستر آن را طبخ کرده بودند- به آنها میدادند. اگر کسی یک ماه چنین نانی را بخورد تمام بدن او مانند لجن سیاه میشود. این ظلم بود. آن وقت باید ۱۲۰ هزار کوفی در زندانهای او به این شکل فجیع زندانی شوند. این اثر عهد شکنی آنها بود. خیلیها آمدند توبه کردند، امّا توبهی آنها مانع از استحقاق چنین حاکمی نشد و آن حاکم برای آنها آمد.
- طبق فرمایش «تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ»[۱۱] این زندانیها اینطور زندانی شدند.
- خود آنها عهد شکنی کردند. اینها آن کسانی بودند که با حضرت عهد شکنی کردند، آن وقت خداوند هم یک ظالمی را برای آنها حاکم کرد. این روایت هم میفرماید کسی که از ذکر خدای رحمن دوری کند و اعراض کند «نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ»[۱۲] آن وقت خدا چنین شیطانی را به عنوان همنشین برای او قرار میدهد.
از امیر المؤمنین روایت شده است که در تفسیر قریب القرآن مجمع البحرین، در کلمهی واژهی ختم آورده شده است. فرمودند: «سَبَقَ فِی عِلْمِهِ أَنَّهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ فَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ، لِیُوَافِقَ قَضَاؤُهُ عَلَیْهِمْ عِلْمَهُ فِیهِمْ»[۱۳] خداوند بر دلهای اینها مهر میزند برای اینکه قضای الهی بر ایشان با علم او دربارهی آنها موافقت کند. «أَ لَا تَسْمَعُ إِلَى قَوْلِهِ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ» آیا نشنیدید آن قول خداوند را در سورهی انفال که فرمودند: «وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ»[۱۴] به فرض محال اگر خدا میدانست که در آنها خیری است هر آینه آنها را به شنیدن وا میداشت. آن وقت اینجا «لَوْ» دارد. این «لَوْ» امتناعیّه است، یعنی چنین چیزی محال است.
هر جا قضایای شرطیّه داشتید که بر آن «لَوْ» بود و امثال «لَوْ» بود، آن وقت دلالت بر امتناع آن شرط دارد. وقتی شرط ممنوع باشد مشروط هم ممنوع است. وقتی که خیری از نظر علم خدا در آنها محال باشد آن وقت اینکه خدا آنها را به شنیدن وادارد هم محال میشود. «وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ» یعنی اگر علم خدا اقتضا میکرد که یک خیری در آن است حتماً آنها را به شنیدن وا میداشت. پس معلوم میشود که هیچ خیری در آنها وجود ندارد. این «لَوْ» امتناعیه است.
گفتیم ادات شرط سه قسم است: یک قسم آن وجوبیه و حتمی است که اذا و آنچه که به آن معنا است، امّ الباب آنها «إذا» است دلالت میکند و شرطهایی که ممنوع است و محال است «لَوْ» امتناعیه که امّ الباب آنها است و آنهایی که اختیاری است، میتواند باشد و میتواند نباشد. إن شرطیّه و آن چیزی که به معنای «إن» قرار میگیرد. ۲۲ ادات شرط داریم که سه قسم میشوند.
وجوبیّه، امتناعیّه و اختیاریه که میتواند باشد و میتواند نباشد. حالا «لَوْ» آمده است، این «لَوْ» یعنی محال است. مثل «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ» اگر در آسمانها و زمین دو خدا بود هر آینه آنها فاسد میشدند و آسمان و زمین به هم میریختند. این «لَوْ» امتناعیّه است، یعنی هیچ وقت دو خداوجود ندارد. این هم مانند همان است.
خلاصهی مطلب این است که ختم و طبع قلب و اینکه غشاوه بر ابصار بیاید و همچنین خود سمع که شنیدن باشد را ختم کنیم اینها امراض قلبی است. قلب مریض یکی از اینها را در خود دارد. اینکه قابل معالجه است یا نه، عرض کردیم که قابل معالجه است.
راه معالجهی قلوبی که به این امراض -که ختم و طبع باشد یا غشاوه بر ابصار باشد- مبتلا است سه چیز است؛ این را مرحوم طیّب در اطیب البیان فرموده است: ۱- ذکر خدا قلباً و لساناً. اگر کسی بخواهد از این کفر و از این الحاد و از این راهی که باعث این شده است که خدا دل او را مهر بزند نجات پیدا کند ذکر و یاد خدا هم قلباً و هم لساناً و عملاً باید داشته باشد. «إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»[۱۵] میفرمایند: به درستی کسانی که تقوا دارند وقتی طایفهای از شیاطین به آنها برخورد میکنند و حس میکنند «تَذَکَّرُوا» آنها متذکّر خدا میشوند. «فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ» آن وقت اگر اینها بصیرت پیدا کنند دیگر شیاطین نمیتوانند کاری کنند.
راه دوم معالجه سدّ ابواب شیطان است. یعنی راههایی که به سمت و سوی شیطان داریم را بر خود ببندیم. مثلاً شهوت را کنترل کنیم، غضب را کنترل کنیم، بر هوای نفس غلبه کنیم، حبّ دنیا را کنار بگذاریم، حرص به دنیا نداشته باشیم. حسد و حُقد و عداوت و عجب و کفر و طمع و بخل و عصبیّت و سوء ظن به خالق و سوء ظن به مخلوق را کنار بگذاریم. یعنی رذایل اخلاقی را از خود دور کنیم. همین یک نوع ذکر است. وقتی ما تمام اینها را کنار بگذاریم تمام اینها باعث میشود که ما متذکّر خدا شویم. وقتی همه را غیر از خدا از خود دور کردیم به خدا میرسیم.
سومین راه معالجه این است که ما خود را به صفات جمیله و صفات زیبا و حسنات بیاراییم. مثلاً تقوا پیشه کنیم، ورع داشته باشیم. پارسایی، اخلاص، محبّت. اینها را عملی انجام بدهیم. آن وقت باعث میشود که ما از آن طبع و ختمی که داشتیم یا کفّاری که بر آن داشتند، به واسطهی صفات خوب یعنی اضداد آن صفات قبلی را بر خود عمل کنند. ضدّ آنها را بیاورند؛ ضدّ سوء ظن، ضدّ حسن ظن، ضدّ حسد، ضدّ بخل. برای خود کرامت ایجاد کنند. آن وقت اینها باعث میشود آن قلبی که ختم شده است و طبع شده است و مهر شده است معالجه شود.
در سورهی حجر میفرماید: «إِنَّ عِبادی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوینَ»[۱۶] شیطان تو هیچ سلطنتی نسبت به بندگان خاصّ من نداری، «إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوینَ» الّا آن کسانی که تو آنها را اغوا کرده باشی و تو را تبعیّت کنند. در سورهی مبارکهی ص داریم که شیطان گفت: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ * إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ»[۱۷] شیطان گفت من اغوا میکنم و به عزّت خدا قسم خورد. آن وقت «لَأُغْوِیَنَّهُمْ» دو تا تأکید دارد یکی «ل» یکی هم «ن» تأکید. باز هم روی «أَجْمَعینَ» تأکید کرده است «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ» این که «فَبِعِزَّتِکَ» را مقدّم داشته است این هم باز تأکید است. یعنی رد خور ندارد که شیطان به عزّت خدا قسم خورده است و اغوا میکند. «إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ»[۱۸] الّا بندگان مخلص تو که از جملهی آنها مخلصین هستند که اهل بیت هستند.
[۱]– سورهی بقره، آیه ۷٫
[۲]– حدیث نور الثقلین، ج ۲، ص ۱۶۸؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج ۱، ص ۱۲۳٫
[۳]– سورهی بقره، آیه ۷٫
[۴]– التوحید (للصدوق)، ص ۴۱۵٫
[۵]– تحف العقول، النص، ص ۳۰؛ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۳۸، ص ۳۱۱٫
[۶]– التوحید (للصدوق)، ص ۴۱۵٫
[۷]– سورهی بقره، آیه ۷٫
[۸]– همان، آیه ۱۰۵٫
[۹]– سورهی آل عمران،آیه ۲۶٫
[۱۰]– سورهی بقره، آیه ۱۰۵٫
[۱۱]– سورهی آل عمران،آیه ۲۶٫
[۱۲]– سورهی زخرف، آیه ۳۶٫
[۱۳]– تفسیر قریب القرآن، ص ۴۹۷؛ مجمع البحرین، ج ۶، ص ۵۴٫
[۱۴]– سورهی انفال، آیه ۲۳٫
[۱۵]– سورهی اعراف، آیه ۲۰۱٫
[۱۶]– سورهی حجر، آیه ۴۲٫
[۱۷]– سورهی ص، آیات ۸۲ و ۸۳٫
[۱۸]– همان، آیه ۸۳٫
بازدیدها: 2
فهرست مطالب
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.