تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۲۱ – جلسه ۲۱ حجت الاسلام و المسلمین رضوانی شرح خطبه مُتَّقین (همّام) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۲۱) به نام خداوند بخشنده بخشایشگر اى مردم! پروردگار خود را پرستش کنید؛ آن کس که شما، و کسانى را […]
تفسیر سوره مبارکه بقره آیه ۲۱ – جلسه ۲۱
حجت الاسلام و المسلمین رضوانی
شرح خطبه مُتَّقین (همّام)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۲۱)
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
اى مردم! پروردگار خود را پرستش کنید؛ آن کس که شما، و کسانى را که پیش از شما بودند آفرید، تا پرهیزکار شوید. (۲۱)
——————————————————–
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ اللَّعِینِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ اللَّعْنَهُ الدّائِمَهُ عَلیَ اَعْدائِهِمْ مِنَ اْلآنِ اِلی قیامِ یَوْمِ الدِّینِ».
«یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ».[۱]
یکی از خصوصیات صلوات این است که اگر کسی صلوات را بلند بفرستد، از نفاق بیرون میآید و فرمودند اگر کسی نام پیامبر را شنید و بر او صلوات نفرستاد، در حقّ او جفا کرده است.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»[۱] ذیل این آیه در چگونگی بندگی کردن خدا را از کلمات امیر المؤمنین در خطبهی همّام دنبال میکنیم. تا آنجایی رسیدیم که فرمود: صفات متّقی در روز این است که «فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ أَبْرَارٌ أَتْقِیَاءُ»[۲] حلماء و علما را عرض کردیم که مرحوم بحرانی آن را در یک کلمه فرمود: «حکماءٌ»[۳] یعنی آن کسانی که حلیم است و همراه با علم و دانش (این حلیم بودن را) طی میکنند.
بعد کلمهی ابرار را داریم که این کلمه جمع برّ است. آنچه که مسلّم است این است که مصداق برّ اهل بیت هستند. در قرآن که فرمود: « لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[۴] این که نائل به برّ نمیشوند، منظور این است که به اهل بیت واصل و نائل نمیشوند، یعنی به اهل بیت نمیرسد.
لذا متّقین کسانی هستند که در راستای ابرار قدم میگذارند و در راهی هستند که به ابرار نائل میشوند که منظور اهل بیت هستند. مصداق اکمل برّ و ابرار اهل بیت (صلوات الله علیهم أجمعین) هستند.
کلمهی اتقیاء را آورده است. یعنی پرهیزگارترین، با تقواترین. (متّقین) با تقواترینها هستند. یعنی آنها روزها در دنیایی که دارند سیر و طی میکنند، پرهیزگارترین آدمها روی زمین هستند. اینها نکاتی که در این چهار کلمه بیان شده است و نکاتی است که مرحوم بحرانی ذیل این توصیفات بیان فرموده است و قابل توجّه است که از کلمات ایشان استفاده بکنیم.
«وَ قَد بَراهُمُ الخُوف إلى قُولهِ عَظیمً»[۵] مرحوم بحرانی میفرماید: به دنبال این چهار صفت که فرمودند «کُونُهُم أتقیاء وَ المُرادُ بِالتَّقوى هاهُنا الخُوفُ مِنَ الله وَ قَد مرَّ» و به تحقیق گذشت. «ذِکرُ العِفَّهِ وَ الخُوف» ذکر و یاد کلمهی عفّت و خوفی که در وجود آنها است.
«وَ إنَّما کرَّرهما» اینجا چرا دوباره تقوا را فرموده است ؟ چرا دوباره اینجا اتقیاء فرموده است؟ میفرماید: «وَ إنَّما کرَّرهما هُنا فِی عِدادِ صِفاتِهم بِالنَّهار» نه اینکه اینها فقط در شب متّقی هستند، اینها در روز هم تقوا دارند، به جهت اینکه در شمارش صفات متّقین در روز هستند، امیر المؤمنین اینجا تکرار فرمودند.
«وَ إنَّما کرَّرهما» بحث تقوا را دوباره تکرار فرمودهاند. «فِی عِدادِ صِفاتِهم» در شمارش صفات متّقین. «بِالنَّهار وَ ذَکرَها هُناک فِی صِفاتِهم المُطلقهَ» و ذکر فرموده است آن را –یعنی تقوا را- در آنجا در صفات متّقین از جهت اینکه آن صفت مطلق آنها است، تقوا صفت مطلق متّقین است.
بعد میفرماید: «وَ قولُهُ وَ قَد بَراهُم الخُوف … بَبری القِداح (ینظروا الیهم الناظر) یَحسبُهُم الناظر مرضى و إن لم یکن بهم مرض (و ما من قوم من مرض)» میفرماید: از خوف و خشیّتی که از حضرت حق دارند، اینقدر لاغر شدهاند که هر کسی آنها را ببیند، فکر میکند اینها مریض هستند، از نظر جسمی مریضی دارند. در حالی که هیچ مرضی در بدن آنها وجود ندارد.
میفرماید: «شَرَحَ لفِعل الخَوف الغَالبُ بِهِم» خوف را برای فعل متّقین تشریح فرموده است. خوفی که «الغَالب» یعنی خوفی که بر آنها خیلی غلبه دارد. «وَ إنَّما یَفعلُ الخَوف ذلِک لاشتغالِ النَّفسِ المدبَّرهَ لِلبدن بِهِ عَنِ النَّظرِ فِی صَلاحِ البّدن» یعنی آنها به نحوی از خدا خوف دارند که بدنهای آنها دائماً در استرس و اضطراب و از ترس از خدا است. نکند الآن دوباره ما در حیطهی شیطان قرار بگیریم. مدام استرس و اضطراب دارند، لذا همین باعث میشود که بدنهای آنها یک مقداری از نظر ظاهری به گونهای باشد که هر کسی به آنها نظر بکند، فکر بکند اینها مریض هستند، در حالی که هیچ مرضی در وجود آنها نیست.
و همچنین «وَ وقوفُ القُوهُ الشَّهویهَ وَ الغَاذیهَ عَن أداءِ بَدلِ مَا یتحلَّل»[۶] و همچنین قوّهی شهوت آنها به واسطهی خوفی که از خدا در عمل دارند، متوقّف و سرکوب شده است. قوهی شهویّهی آنها اینجا خاموش است، متوقّف است. همچنین غاذیّه یعنی قوّهی شکم، شکم او هم اینقدر دیگر نمیتواند مطالبهی غذا بکند. لذا وقتی که شهوت سرکوب شود، وقتی که قوّهی غذا و شکم یک مقدار سرکوب بشود، بدن یک مقدار از نظر ظاهری خود را آنطور که فربه باشد نیست، لاغر است. به نحوی است که او را مثل بیمار نشان میدهد. آن هم «أداءِ بَدلِ مَا یتحلَّل» نه اینکه دنبال حرام نباشد. اصلاً دیگر حلال خدا را هم دنبال نمیکند. آنچه برای او حلال است را هم تناول نمیکند.
بعد میفرماید: «وَ شبَّه بَری الخَوفِ لَهُم بِبریِ القِداح وَ وجهُ التَّشبیه شِدهُ النَّحافَه» میفرماید: این که میگوید به صورت آدم لاغر درمیآید -تشبیهی که اینجا میکند- به جهت این است که به نحوی غذا میخورد و به نحوی از مادیات استفاده میکند که بدن او ضعیف است، لاغر است، خود را نشان نمیدهد که بحث نحیف را قبلاً بیان کردیم.
میفرماید: «وَ یَتبعُ ذَلک تَغیُّرِ السَّحناتِ وَ الضَّعف عَنِ الانفِعالات النَّفسانیَّه مِنَ الخُوفِ وَ الحُزن حتّى یَحسبَهُم النَّاظرُ مَرضى» میفرماید: به دنبال این عدم اشتها و کم اشتهایی و اینکه دنبال آن نباشد که حتّی حلال خدا را به اندازهای که دوست دارد تناول بکند و نمیکند آن هم «خوفا من الله»، از نظر ضعف بدن به جایی میرسد که در انفعالات نفسانیّهی او سرچشمه گرفته است «مِنَ الخُوفِ وَ الحُزن» که میفرماید: به جایی میرسد که «یَحسبَهُم النَّاظرُ مَرضى» کسی که او را نگاه میکند، فکر میکند این مریض است. رنگ و رو پریده و نحافت و ضعف از چهرهی او میبارد و لذا فکر میکنند مریض است، در حالی که مرضی هم در وجود او نیست. «وَ إن لَم یَکُن بِهِم مرض» اگرچه به او هیچ مریضی هم وجود ندارد.
بعد میفرماید: «وَ یَقولُ قَد خولطوا … إشارهٌ إلى مَا یُعرضُ لِبعضِ العَارفین عِندَ اتِّصالِ نَفسهِ بِالملإ الأعلى وَ اشتِغالِها عَن تدبیرِ البَدن وَ ضَبطِ حَرکاتهِ» میفرماید: کار برای آدمهای متّقین به جایی میرسد و آنها همیشه در استرس و اضطراب این هستند که یک وقت در جایی قرار نگیرند که از توجّه خدا و از خوفی که از خدا دارند دور بشوند. به طوری که از جهت اینکه بتوانند خود را از بدنی بسازند، غافل میشوند، دیگر توجّه به آن ندارند.
بعد میفرماید: «فَینسبُ ذلک مِنهُ إلى الاختِلاط وَ الجُنون» کار به جایی میرسد که بعضیها میگویند: این آقا مریض است. بعضیها میگویند: این آقا دیوانه است. در حالی که او استرس و اضطراب واقعی از خوف الهی دارد، از حزنی که در وجود او غلبه کرده است و الّا دیوانه نیست. بعضیها نسبت میدهند به اینکه بگویند: این قاطی کرده است. «وَ تارهً إلى الکُفر» حتّی بعضی وقتها نسبت کفر به او میدهند. «وَ الخُروجِ عَنِ الدّین» و میگویند: او از دین خارج شده است. «کما نقل عن الحسین بن منصور الحلاج و غیره» آن جای بحث خود را دارد.
آدم با تقوا از نظر استرس و اضطراب و حول و آن ولعی که نسبت به خشیّت الهی و وصال حضرت حق دارد، به نحوی آن را نشان میدهد که ممکن است نسبت دیوانگی هم به او بدهند. در حالی که اینطور نیست. بعضی وقتها بعضی افراد را در همین چند دههای که عمر کردیم داشتیم که وقتی به ظاهر آنها نگاه میکردیم، واقعاً هر کسی که نداند همین گونه فکر میکند که این چه حالی دارد، مثل اینکه حال او خوب نیست. در حالی که خوف الهی و آنچه که عقوبت اعمال برای انسان در درگاه الهی به دنبال دارد، انسان را مضطرب میکند و انسان همیشه در حول و ترس و حزن است یا از نظر ظاهری چون نمیتواند به بدن خود از لحاظ جسمی، از لحاظ غذایی، از لحاظ آنچه که به بدن سازگاری دارد که آن را نشاط بدهد، برسد لذا از این جهت که خوف غالب در وجود او است، باز فکر میکنند که او مریض است.
«وَ لَقد خَالطَهُم أمرٌ عَظیم»[۷] در حالی که امر عظیمی موجب ترس و اضطراب او شده است، او را مجبور به استرس داشتن کرده است. «هُوَ اشتغالُ أسرارِهم بِملاحظَهِ جَلال الله وَ مِطالعهِ أنوارِ الملإ الأعلى» این جای دیگر دارد سیر میکند، در این دنیا است، در مقابل ما است امّا دارد در جای دیگر سیر میکند. او مشغول اسراری است که به ملاحظهی بزرگی مقام حضرت حق و عظمت او و غور کردن در انوار ملأ اعلی است نه اینکه در این دنیا یک وقت بر او مشکلی ایجاد شده باشد.
بیست و یکمین توصیفی که حضرت امیر برای متّقین فرمودهاند این است که «کُونُهم لَا یَرضونَ …القلیل» اینها اگر یک عبادتی، یک کار خیری بخواهند بکنند، راضی به کم نمیشوند. به اینکه یک صدقهی کوچک به دست یک کسی دادند، به اینکه یک قدم در راه خدا گذاشتن، آنها را راضی نمیکنند. اگر شب در مصلّی و محراب خود رفتند، به اینکه دو رکعت نماز بخوانند و بلند بشوند بروند راضی نمیشوند. «لَا یَرضونَ» یعنی آنها هیچ موقع به چیز کم رضایت پیدا نمیکنند.
«إلى قُولِهِ الکَبیر (الکثیر) وَ ذلکِ لتَّصورِهِم شَرفُ غَایتهِم المَقصودهَ بِأعمالِهم» و البتّه این را هم دارد که میفرماید: اعمال بسیار را هم کثیر نمیدانند. اگر ۱۱ رکعت نماز را هم با همهی آداب خواندند، آن را هم خیلی بزرگ نمیشمارند. به کم آن راضی نمیشوند، زیاد آن را هم، زیاد نمیدانند.
«کُونُهم لَا یَرضونَ … القلیل وَ ذلکِ لتَّصورِهِم شَرفُ غَایتهِم المَقصودهَ بِأعمالِهم» چون آن چیزی که واپس اعمال برای انسان پیش خدا قرار دارد، به گونهای است که وقتی مؤمن و متّقی آن را تصوّر میکند، به کم آن راضی نمیشود. همان قصهی ذوالقرنین که گفته بود: اگر از این شهر ظلمت بیرون رفتید، هر چه بردارید پشیمان هستید، چه کم باشد و چه زیاد باشد. وقتی رفتند و از شهرظلمت رد شدند، چشمها را که باز کردند، نور برای آنها ایجاد شد، نگاه کردند دیدند هر چه برداشتند همه جواهرات و عتیقهجات و چیزهای خیلی مهم است. لذا همهی آن هایی هم که برداشته بودند پشیمان بودند که چرا کم برداشتند، یعنی رضایت به آن ندادند.
این مصداق خیلی در مورد «ما نحن» مطابقت دارد که اگر ما یک عملی را در این دنیا انجام بدهیم بدانیم که آن طرف درو میکنیم. دروگر وقتی که برای درو میرود، هر چه بتواند محصول بیشتری درو بکند، خوشحالتر است امّا به کم آن راضی نیست. پس وقتی هم میخواهد آنها را بکارد، باید به کم آن راضی نباشد. کثیر آن را هم کثیر نداند، کثرت بر آن قائل نباشد. چون آنچه که در غایت او است که برداشت و دروی این محصول است، امر بسیار با عظمتی برای انسان است که هر چه بکارد، باز هم در آنجا برای او کم است. از شهر ظلمت که رفتند، هر چه برداشتند، بعد دیدند باز هم پشیمان هستند که چرا کم برداشتند. حتّی آن کسی که حدّ اعلی را هم برداشته بود، باز هم پشیمان بود که چرا کم برداشته است.
آدم متّقی همینگونه است. میگوید: دست یک مسلمان را گرفتم، چرا دست دومین نفر را نگرفتم، چرا دست سومین نفر را نگرفتم. میداند چقدر… اینکه قرآن میفرماید: خداوند در برابر هر عملی -اگر حسنه باشد- «عَشْرُ أَمْثالِها»[۸] میدهد، اگر کسی به آنجایی رسید که «عَشْرُ أَمْثالِها» را به او دادند، پشیمان میشود که این یک حسنه را دو تا نکرده است، دو تا را سه تا نکرده است که اینگونه به او…
حتّی در مضمون روایات داریم که اگر گوشههایی از دعاهایی که ما انجام دادیم را خدا مستجاب نکرده باشد، چقدر در آن دنیا برای انسان ارزشمند است. سؤالاتی داریم، خواستههایی داشتیم، امّا در این دنیا مستجاب نشده است. بعد میبینند چقدر آن دنیا برای آنها ارزش دارد. لذا میگویند: ای کاش هیچ کدام از دعاهای ما در دنیا در مادیّات مستجاب نشده بود که اینقدر در دنیای واپسین و آخرت برای ما فزونی داشته است.
لذا به اینکه ملاحظه و تصوّر میکند «شَرفِ غَایتِهِم»[۹] شرافت داشتن و بالا بودن آنچه که به دنبال این اعمال خوب است که «المَقصودهُ بِأعمالِهم» که مورد قصد است به واسطهی آن اعمالی که انسان انجام میدهد.
بعد میفرماید: «وَ قُولهُ فَهُم لأنفُسِهم مُتَّهمون» میفرماید: آنها بر خود متّهم هستند. یعنی در واقع نسبت به خود اتّهام دارند. دیگران به آنها اتّهام نمیزنند، خود آنها بر خود متّهم هستند. «لأنفُسِهم مُتَّهمون» برای خود متّهم هستند که چرا کم برداشتید چرا کمکاری کردید، چرا نسبت به حضرت حق کوتاهی کردید؟
همان سوء ظنّی که به دنبال آن اتّهام انفس است، همان را میفرماید که انسان به خود سوء ظن داشته باشد. نکند درست عمل نکرده باشد. نکند به آنچه که وظیفهی من بوده است، عمل نکرده باشم. همینطور سوء ظن دارد و کار را به جایی میرساند که انسان به خود اتّهام بزند و اتّهام به خود زدن باعث سر افکندگی خود انسان میشود و شرمسار بودن خود را در برابر حضرت حق میبیند و لذا هیچ وقت شیطان قدرت این را ندارد این آدم را فریب بدهد.
اگر کوچکترین گناه و معصیتی بر او پیش بیاید با این خصوصیت که این آقا دارد، این فرد متّقی دارد هیچ وقت دیگر به سمت و سوی آن تمایل پیدا نمیکند.
میفرماید: «فَتُهمتُهم لأنفِسهم وَ خَوفِهم مِن أعمالِهم یَعودُ إلى شکِّهم فِیما یُحکمُ بهِ أوهَامُهم مِن حُسنِ عِبادتِهِم» میفرماید: برگشت این تهمتی که به خود میزنند و خوفی که اینها از اعمال خود دارند، به شکّ و تردیدی است که در آنچه که حکم میشود به واسطهی آن اوهامی که در حسن عبادت آنها است. آن توهّماتی که دائم بر آنها ایجاد میشود و آنها را به سوء ظنّ به نفس وامیدارد، لذا آنها مدام به خود اتّهام میزنند.
«وَ کُونها مَقبوله» و اینکه آیا این عبادات اصلاً مقبول است یا نه. یعنی اعمال را انجام داده است به دنبال این است که آیا این عمل قبول میشود یا نمیشود. نکند کاری بکنیم که قبول نشود. «أو وَاقعهُ عَلى الوَجهِ المَطلوب المُوصِل إلى الله تَعالى» یا نه واقع بشود بر وجهی که مورد مطالبهی خداوند است که به خداوند تبارک و تعالی واصل بشود.
وهم انسان متّقی نسبت به قبولی اعمال خود
«فإنَّ هذا الوَهم» وهم اینگونهای –که این را تعبیر به وهم فرموده است- حداقل آن است که انسان متّقی وهم به این دارد که خدای ناکرده اعمال او مورد قبول حضرت حق نشود.
«یَکونُ مَبدأً لِلعُجبِ بِالعِباده» که اگر کسی را نداشته باشد و اینگونه عمل برای او نباشد، منجر به عجب میشود. عجبی که عبادت را از بین میبرد. یعنی اگر آدم متّقی اینگونه سوء ظن به خود نداشته باشد و اینگونه اتّهام به خود نداشته باشد بر اینکه نکند اعمال او نزد خدا قبول نیست، کار به جایی میرسد که عجب او را میگیرد و متأُسّفانه در بعضی از بزرگان است.
من یک روز داشتم یکی از بزرگان را نگاه میکردم دیدم راحت دست خود را بالا گرفته است، مردم میآیند دست او را بوس میکنند و میروند. امتناع از بوسیدن هم نمیکند، بلکه مشتاقانه این عمل را انجام میدهد و افسوس خوردم بر این که چرا این شخص اینگونه دارد عمل میکند، چرا یک مقام بزرگی باید اینگونه عمل میکند. کنار من نشسته بود و من هم داشتم او را میدیدم. مردم خود را در برابر علما کوچک میکنند و عرض ارادت میکنند امّا خود انسان هم باید یک مقدار به خود مظنّهی سوء داشته باشد که نکند کار خراب بشود، عجب انسان را نگیرد. عجب انسان را بگیرد کار خراب میشود.
در یک مسجد میروید، امام جماعت میشوید، واعظ میشوید، افراد زیادی پای منبر شما مینشینند، دلیل نمیشود که یک وقت غرور شما را بگیرد، عجب یعنی خودپسندی. اگر خودپسندی بر شما وارد شد، تمام آنچه عمل میکنید از بین میرود و خود انسان هم نابود میشود.
لذا «مَبدأً لِلعُجبِ بِالعِباده وَ التَّقاصُرِ عَنِ الازدیادِ عَن العَمل»[۱۰] و یکی دیگر از آثار این بعد از عجب این است که دیگر انسان کوتاهی میکند در جهت اینکه بخواهد عمل خود را زیاد بکند. وقتی عجب او را گرفت، وقتی پسندید و راضی به عمل خود شد، بلند میشود و میرود، دیگر ادامه نمیدهد. لذا «وَ التَّقاصُرِ عَنِ الازدیادِ عَن العَمل» باعث میشود که انسان کوتاهی بکند در اینکه اعمال خود را زیاد بکند.
«وَ التَّشکُّکُ فِی ذلک وَ تُهمهٌ النَّفس بِانقیادها فِی ذلکَ الحُکم للنَّفسِ الأمارهَ» اینجا باعث میشود که نفس اماره بر ما چیزه بشود، بر اینکه دیگر دیگر روزه را گرفتید، نماز خود را هم که خواندید، نماز شب را هم که خواندیید، مدام این اعمال را برای انسان بگوید و انسان به آنها راضی بشود، آن وقت از حیطهی تقوا خارج میشود و به عجب میرسد و منجر به این میشود که دیگر در اینکه عملی را بر اعمال خود اضافه بکند، کوتاهی بکند.
«یُستلزمُ خُوفُها أن یَکونَ تِلکَ الأعمال قَاصرهٌ عَنِ الوجهِ المَطلوب» مستلزم است ترس بر آن اعمال، اینکه این اعمال قاصر از وجه مطلوب است. یعنی نسبت به آن چیزی که خدا خواسته است، کم است، کوتاه است. «وَ غیرُ واقعهٌ عَلیه» و آنچه که باید بر وجه مطلوب باشد، واقع نشده است.
«وَ ذلکَ باعثَ عَلى العَمل وَ کَاسرً لِلعُجب به» وقتی خوف از این داشته باشید که این اعمال شما راه به جایی نمیبرد، منجر به این میشود که انسان باز عمل بکند، باعث میشود که دوباره عمل بکند و عجب را هم ازبین ببرد، عجب به عمل هم نداشته باشد.
«وَ قَد عَرفتَ أنَّ العُجبَ مِنَ المُهلکات» بدانید که عجب از آن چیزهایی است که انسان را به هلاکت میرساند. «کَمَا قَالَ (علیه السّلام)» سه چیز است که انسان را هلاک میکند: «شُحٌّ مُطَاعٌ وَ هَوًى مُتَّبَعٌ وَ إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ».
[۱]– سورهی بقره، آیه ۲۱٫
[۲]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۰۴٫
[۳]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۶۴، ص ۳۳۴٫
[۴]– سورهی آل عمران، آیه ۹۲٫
[۵]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۶۴، ص ۳۳۴٫
[۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج۶۴ ، ص ۳۳۴٫
[۷]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۶۴، ص ۳۳۵٫
[۸]– سورهی انعام، آیه ۱۶۰٫
[۹]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۶۴، ص ۳۳۵٫
[۱۰]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۶۴، ص ۳۳۵٫
بازدیدها: 10
فهرست مطالب
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.