الم (بزرگ است خداوندى که این کتاب عظیم را، از حروف ساده الفبا به وجود آورده). (۱) آن کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد؛ و مایه هدایت پرهیزکاران است. (۲) (پرهیزکاران) کسانى هستند که به غیب [آنچه از حس پوشیده و پنهان است] ایمان مىآورند؛ و نماز را برپا مىدارند؛ و از تمام نعمتها و مواهبى که به آنان روزى دادهایم، انفاق مىکنند. (۳) و آنان که به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو (بر پیامبران پیشین) نازل گردیده، ایمان مىآورند؛ و به رستاخیز یقین دارند. (۴)آنان بر طریق هدایت پروردگارشانند؛ و آنان رستگارانند. (۵)
در مورد آیهی «ذلِکَ الْکِتابُلا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ»[۱] بحث میکردیم. دو نکته وجود دارد. من «ذلِکَ الْکِتابُ» را در چند تفسیر نگاه کردم، تعبیر عربی آن را اینطور نوشته بودند: «ذلِکَ الْکِتابُ هذا الکِتاب»[۲] که عرض کردیم وقتی میگوید: «ذلِکَ الْکِتابُ» این همانی است. یعنی این قرآنی که در دست ما است، همان است که پیامبران قبلی مژده داده بودند که پیغمبر خاتم چنین کتابی را خواهد آورد و همچنین آن چیزی که نزد خدا خلق شده است، این، همان است.آن وقت تعبیر «ذلِکَ الْکِتابُ هذا الکِتاب» اینطور تعبیر کرده بودند.
خود «ذلِکَ الْکِتابُ» معنای «هذا الکتاب» را دارد منتها «ذلِکَ» اشاره به همان با مشارٌ الیه آن است، «الْکِتابُ» منظور «هذا الکتاب» است. ما اعتقاد به عظمت قرآن و آن چیزی که در دست ما است داشتیم، حالا اعتقاد ما راسختر بشود.
«لا رَیْبَ فیهِ»، کلمهی «لا رَیْبَ» اینجا نفی جنس، استعمال شده است، هیچ ریبی نیست در همین که «ذلِکَ الْکِتابُ» است، این اوّلین مورد آن است. «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ» یعنی «ذلِکَ الْکِتابُ» که هیچ شکّ و شبههای در این «ذلِکَ الْکِتابُ» وجود ندارد؛ یعنی این کتاب همان قرآن است، این همانی است هیچ ریبی در «ذلِکَ الْکِتابُ هذا الکتاب»- وجود ندارد. حداقل معنایی که میتوانیم در «لا رَیْبَ» بگوییم در همین قسمت آن است که هیچ ریبی در این جهت وجود ندارد.
تازه اینکه در قرآن هیچ ریب و تردیدی نیست در اصل وجود قرآن و در همهی آنچه که وجود دارد که آن به طریق اولویت است. وقتی ما این معنا را اینجا گفتیم که «ذلِکَ الْکِتابُ» این همان قرآن قطعی بودن است، در اینکه حالا کسی شک بکند که آیا اصلاً قرآن صحّت دارد یا ندارد به طریق اولی دلالت میکند. به مفهوم موافقه آن را خواهیم فهمید.
نکاتی در «لا رَیْبَ» وجود دارد که آن را دنبال خواهیم کرد. منتها چون میخواهیم یک مقدار بحث را کارآمدتر نشان بدهیم، در مورد «هُدىً لِلْمُتَّقینَ» هم یک توضیحاتی خواهیم داد، خصوصاً در بحث تفسیر آیه به خود قرآن کریم که اینها نکات زیبایی است.
بحث هدایتی که در اینجا وجود دارد -این هدایت به تفصیلی که امروز و روزهای آینده خواهیم گفت- همان هدایتی است که در «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ»[۳] به دنبال آن بودیم و دعا میکردیم که خدا هدایت خاص ما را انجام بدهد و همین هدایت همان است که در آیه ۵، سورهی بقره فرمود: «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ»، «هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ» باز همان هدایت است.
یعنی آدمهای متّقی که توصیف به این صفات میشوند پنج صفت که ایمان به غیب، اقامهی دائمی صلاه، انفاق دائمی از آنچه که خداوند به آنها رزق و روزی داده است، ایمان به کتاب قرآن و کتابهای آسمانی دیگر و همچنین ایقان به آخرت. این پنج صفت را که دارد آن وقت باعث میشود که «هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ».
آیا تقوا بالاتر است یا ایمان؟ رتبهی متّقین بالاتر است یا مؤمنون؟ اگر مؤمن را به معنایی که اصطلاحات و تعبیرات خطابات شفاهیّهی قرآن بگیریم، ایمان در درجهی اوّل عام است. لذا تقوا از این ایمان بالاتر است. این ایمان را که طی بکنیم، به تقوا میرسیم.
امّا ایمان به معنای خاصّی که در سورهی مبارکهی مؤمنون وجوددارد، درجهی بالاتری از متّقین دارند. یعنی متّقینی که آن وقت خدا یک هدایت دیگری برای آنها آورده است.
اینها مصداق هدایت هستند. زمینهی هدایت اوّلی را خود متّقین باید برای خود ایجاد بکنند. یعنی خود آنها باید این هدایت را تسهیل بکنند. خود ما باید تقوا را در خود ایجاد بکنیم. یعنی ایمانهای به معنای عام را – در صفات چند گانهای که در این آیات بیان میشود- خود ما باید ایجاد بکنیم، آن وقت مشمول «هُدىً لِلْمُتَّقینَ»[۵]. میشویم.
این لام «لِلْمُتَّقینَ» «ل» نفع است. یعنی قرآن به سود متّقین هدایتگری میکند. قرآن هم از جانب ذات اقدس الهی است. قرآن کلام خدا است، هدایتگری قرآن هم، هدایت خاصّ خدا است. آن وقت میشود: «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ»[۶].
در اینجا برای اثبات این مطلب که بگوییم ایمان به معنای خاص و مؤمن به معنای خاص که در سورهی مبارکهی مؤمنون دارد، در اینجا متّقین را توصیف میکند: «الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ»[۷] وقتی وارد در سورهی مبارکهی مؤمنون میشویم: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»[۸]. آنجا «یُقیمُونَ الصَّلاهَ»، اینجا «فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»، یعنی دیگر اینجا بحث را نکرده است که این اقامهی صلاه میکنند، دیگر اقامهی صلاه متفرّع از این قضیه شده است، آن تمام شده است. لذا آنجا در رتبهای هستیم که اقامهی صلاه را مطرح میکند، اینجا خشوع و خضوع در نماز را بیان میکند. «الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ».
در سورهی مبارکهی مؤمنون ۱۱ صفت دارد که اینها صفات متعالی کسانی است که به واسطهی هدایتی که باز در همان سوره فرمود: «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ»[۹] مرکب آنها یک هدایتی از طرف پروردگار آنها است. این را قبلاً هم گفتیم که باز داشتیم: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا»[۱۰] این به معنای ایمان خاص است.
البتّه ایمان به معنای خاص -جدای از توصیفاتی که خداوند در آیات سورهی مبارکهی مؤمنون فرموده است- را هم ما جزء معتقدات خود داریم که ایمان به معنای خاص، بحث ولایت است و بحث کسی است که شیعهی واقعی اهل بیت است، لذا آنها مؤمن واقعی است. بحث اقامهی صلاه و تقوا و این بحثهایی که قبلاً داشتیم، این همان هدایتی است که اوّل خود انسان باید به واسطهی عمل خود، فرمانبرداری و عبودیّت خود که حقّ ربوبیّت را رعایت کرده باشد، برای خود ایجاد میکند.
برای رعایت حقّ ربوبیّت باید بندگی بکند، برای بندگی باید متّقی بشود. حالا که متّقی شد، خداوند او را هدایت خاص میکند. لذا «هُدىً لِلْمُتَّقینَ»[۱۱]. بعد میفرماید: «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ»[۱۲] آنها بر مرکبی از هدایت سوار هستند. بحث هدایت و مؤمن و تقوا تمام میشود.
«وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» در سورهی مبارکهی مؤمنون فرمود: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»[۱۳] آنجا (سورهی مؤمنون) «أَفْلَحَ» باب افعال، اینجا (سورهی بقره) هم «مفلحون» باب افعال است. «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»، آنجا (سورهی مؤمنون) فرمودند: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ». هر دو در باب افعال آن را استعمال کردهاند که نتیجه این میشود که اینها «أَفْلَحَ» یعنی فلاحسازی میکنند. «مُفلح» یعنی آنها رستگاری درست میکنند، باعث رستگار شدن میشوند. یک وقت میگوییم: رستگار هستند که باید «فالحون» گفت. امّا «مُفلحون» فرمود، «أَفْلَحَ» فرمود، اینها نکات ادبی است. بحث استعمالات سیق مختلف در معناهای مختلف است که اینها را در علم صرف دنبال کردید، ببینید کاربرد آن در اینجا چه زیبا است. در اینجا «أَفْلَحَ» آنجا «مُفلحون» هر دو یک طور نوشته شده است. آن در فعل است، این در اسم فاعل است که اینجا وصف است و دلالت بر ثبوت صفت و معنا در ذات میکند.
حالا معنا اینجا چیست؟ افلاح یعنی رستگار کردن، یعنی به فلاح رساندن. آدمهای مؤمن واقعی، متّقینی که هدایت قرآن بر آنها نافع است، آنها مفلح هستند. یعنی به فلاح میرسند. خود ایمان هم همین معنا را دارد. بحث ایمان در باب افعال است. امنیتسازی، آسایشسازی، در معنای لغوی آن است.
ایمان یعنی دیگران را به سمت ایمان میکشاند. مؤمن یعنی همین. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» این «الَّذینَ یُؤْمِنُونَ»[۱۴] هر دو در تعبیرات جملات فعلیّه چه آنجا «مؤمنون» هر دو از باب افعال استعمال شده است. اینها نکات بسیار ظریفی است در معناهای قرآن که اگر دقّت بکنید میبینیم یک طور تعبیر هم داشته است؛ چه آنجایی که به معنای صفت و وصف آمده آنها را گفته است، چه آنجایی که به عنوان یک فعل از افعال آن عباد آمده است بیان کرده است. هر دو را در یک صیغهی و سیاق کلام از لحاظ استعمالات در قابهای ثلاثی مزید فیه اینها رعایت شده است که اینجا «مؤمن» فرموده است، آنجا هم «یؤمن» فرموده است، آنجا «أفلحَ» فرموده است، آنجا هم «مُفلحون» فرموده است. اینها نکات خیلی ظریف و عالی است.
لذا آنچه که ما باید در این بحث به عباد توصیه بکنیم، این است که ما باید به جایی برسیم تا بتوانیم برای مردم رستگاری درست بکنیم. یعنی مردم را به فلاح و رستگاری برسانیم، ایمان را در مردم ایجاد بکنیم، از نظر اعتقاد برای مردم امنیتسازی بکنیم، این ایمان است. اعتقاد، اطمینان میشود.
«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ»[۱۵] وقتی ایمان درست شد و مؤمن مؤمن شد، آن وقت نفس مطمئنّه میشود. مصداق بارز آن (نفس مطمئنّه) در اهل بیت است که مسلّم همهی ما معتقد هستیم. خود حضرت امام (رحمه الله علیه) در وصیت نامهی خود قبل از وفات مینویسد: من با نفسی مطمئن، یعنی شکّ و شبههای به آخرت ندارم.
این آرامشی که انسان پیدا میکند، اطمئنانی که از ذات اقدس ربوبی پیدا میکند، یعنی دیگر نگران آخرت خود نیست. «کَفى بِاللَّهِ شَهیداً» خدا در حالی که شاهد است، کفایت میکند. «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ»[۱۶] آیا خدا که بندهی خدا را کفایت کرده است کافی نیست؟ بله کافی است.
اینها نکاتی است که ما همهی اینها را میتوانیم از کلمهی ایمان برداشت بکنیم و در آیات و در جملات مختلف قرآن از آنها استفاده بکنیم و همیشه هم سیاق استعمالی تعبیراتی که در آیات میآید، با هم یکی است. یعنی صیغههای آن از یک نحو استفاده شده است. هم در کلمهی ایمان، هم در کلمهی فلاح و هم در کلمهی تقوا همهی اینها یک طور استعمالات دارد.
. هدایت خداوند در برابر ضلالت و گمراهی کافرین و منافقین
کلمهی بعدی که حالا «هُدىً لِلْمُتَّقینَ»[۱۷] فرمود. خود متّقین که میفرماید: الف و لام دارد. «هُدىً لِلْمُتَّقینَ» لام، «ل» نفعیّه است، الف و لام سر جمع آمده است و دلالت بر عموم دارد. یعنی عموم متّقین، یعنی شامل بر هر کسی که متّصف به تقوا است این هدایت خداوند خواهد شد.
در برابر اینها، ضلالت و گمراهی برای کفّار و منافقین هم در تعبیرات قرآن همینطور است. چون ۱۹ آیهی اوّل سورهی مبارکهی بقره در توصیف متّقین و کفّار و منافقین است. آنها هم دو ضلالت دارند.
ضلالت اوّلی را خود آنها ایجاد میکنند. قرآن میفرماید: «وَ مَنْ یُضْلِلْ»[۱۸].«وَ مَنْ یُضْلِلْ» یعنی کسی که خود را خودش به ضلالت بکشاند. «وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلا هادِیَ لَهُ»[۱۹]آن وقت «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ»[۲۰].
در اینجا کافر و کفر به معنای واقعی کفر است و به معنای لغوی آن هم استعمال شده است. «کَفَرَ» در زمان عربی «أی سَتر» یعنی حق را میداند و میپوشاند. لذا شامل کفّار غیر مقصّر نمیشود. شامل کفّاری میشود که معنای لغوی آنها تمام است. «کَفَرَ أی سَتَرَ» یعنی آنها حق را میپوشانند لذا اینها کافر هستند. کافرهای اینطوری هستند که «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ».
تکلیف منافقین هم دیگر روشن است. آنها میدانند وخود را به نحوی نشان میدهند «وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطینِهِمْ»[۲۱] وقتی با شیاطین خلوت میکنند، میگویند: ما اینها را مسخره کرده بودیم. «إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنََ» ما آنها را استهزاء میکردیم که به آنها میگفتیم: با شما هستیم.
. ایجاد ضلالت دوم توسّط خداوند برای کفّار و منافقین
اینها ضلالت اوّلی را خود آنها درست میکنند، خود آنها به دنبال ضلالت میروند و ایجاد ضلالت و گمراهی برای خود انجام میدهند، بعد شامل میشوند که خداوند ضلالت دوم را بر آنها بیاورد. «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ»[۲۲].
همینطور که وقتی در بحث متّقین و مؤمنون انسان ضلالت را از خود دور بکند و به دنبال هدایت باشد -باز در صیغههایی مختلفی که قبلاً هم عرض کردیم «اهتدی»، «یهتدی»، «مهتدٍ» که در قرآن داشتیم- به دنبال هدایت حرکت بکند ، یعنی همین کارها را باید انجام بدهد. اگر کسی به دنبال هدایت باشد و دنبال این باشد که برای خود هدایت را کسب بکند، متّقی میشود. وقتی متّقی شد، شامل آن هدایتها هم میشود، لذا هر روز او را با «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» تقویت میکند، خدا هر روز دستگیری او را میکند و هر روز «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ»[۲۳]، دائماً بر یک مرکبی از (هدایت) طرف پروردگار خدا سوار هستند، این همیشگی است، دائم است.
«أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ» کلمهی «عَلى» را هم آورده است، یعنی اینها بر این هدایت برتری دارند. یعنی هدایت آنها را نوکری میکند. منتها هدایتی که «مِنْ رَبِّهِمْ» باشد.
البتّه مصداق اکمل و مطلق این هدایت، قرآن و اهل بیت هستند که قرآن میفرماید: «هُدىً لِلْمُتَّقینَ»[۲۴]. البتّه در روایت هم داریم که «أنَّ الحُسین مِصباحُ الهُدی» اینجا تعبیر «هدیً» داریم، آنجا «ممصباح الهدی» داریم.
روایت میخواهد این را بفرمایید که قرآن بدون اهل بیت ظلمت است، اگر اهل بیت آمدند، راه روشن برای آن متّقین واضح میشود. لذا «أنَّ الحُسین مِصباحُ الهُدی وَ سَفینهٌ النَّجاه». ولایت چراغ هدایت
انسانی که متّقی باشد، اگر هدایت را میخواهد و میخواهد بر مرکبی از هدایت سوار باشد، باید چراغ این هدایت را هم داشته باشد، باید چراغ آن را امام حسین و اهل بیت امیر المؤمنین و ولایت قرار بدهد و اگر ولایت را داشت، آن وقت فرمود: مسیر روشن است.
سفینهی نجات هم است. یعنی در تلاطم و امواج مشکلات و مسائلی که از طرف شیطان و ناس و اینها برای متّقین ایجاد میشود، واسطهی اهل بیت نجات پیدا میکند. سفینه و جوار و کلمات دیگری که به عنوان کشتی نجات در قرآن تعبیر شده است، خصوصیت کشتی این است که در امواج دریا منجی است، نمیگذارد شخصی که سوار بر آن است، غرق بشود. لذا هر کسی که سوار بر کشتی اهل بیت بیت شد، «نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ»[۲۵] فرمود: «مَثَلَ أَهْلِ بَیْتِی فِی أُمَّتِی کَمَثَلِ سَفِینَهِ نُوحٍ» درآن داستان در مورد سفینهی نوح داریم هر کسی وارد بر این سفینه شد، از غرق شدن نجات پیدا کرد امّا هر که تخلّف کرد و سوار نشد غرق شد.
برای تکلمه و اتمام بحث میگوییم که متّقی باید هدایت را در خود داشته باشد تا متّقی بشود. یعنی متلبّس به تقوا بشود. اینجا مشتق حقیقت در «مَن تلبّس» مسلّم است. در «مَن قضی» هم که مسلّم مجاز است، آن وقت در «مَن یتلبّس» آیا میشود یا نمیشود که دیگر بحث ما مورد ندارد.
پس آنچه که وجود دارد این است که ما باید متلبّس به تقوا بشویم. وقتی به متلبّس به تقوا شدیم، باید دائمی بشود، یعنی در «مَن قَضَی» ما دیگر حرفی نداریم. باید تقوا از ما سلب نشود. آن وقت اگر اینطور (متّقی شدیم) شد، هدایت دومی برای ما میآید که از طرف خدا است که هدایت قرآن است که: «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ»[۲۶] آن را میگوید، «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» را خواستیم و نتیجهی آن هم افلاح است.
اگر ما با روشنگری اهل بیت، مشمول هدایت قرآن شدیم، و سوار بر سفینهی نجات آنها شدیم، «فَلَا مُضِلَّ لَهُ» این هدایت منتسب به خدا است، خدا هم «یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ»[۲۷]، «لایجری الامور الّا باسبابها» خود ما سبب اوّل را ایجاد کردیم، اسباب دیگر را هم خدا برای ما فرستاد که قرآن و اهل بیت هستند که همهی این دو طبق روایات وارده صراط مستقیم هستند. آن وقت «فَلَا مُضِلَّ لَهُ»[۲۸] وقتی شما در بزرگراه که همه چیز کامل است، این طرف و آن طرف آن هم دیواری برای شما گذاشتند که کسی نمیتواند از آن رد بشود، شما هم نمیتوانید از این عبور بکنید، فقط میتوانید راههای اصلی را طی بکنید، فرعی جایی ندارد که بروید. لذا «فَلَا مُضِلَّ لَهُ» هیچ کسی نمیتواند شما را گمراه بکند. «فَلَا مُضِلَّ لَهُ» اینجا لام جنس است، یعنی دیگر جنس مضلیّت و کسی که گمراه کننده باشد، برای ما نخواهد بود.
این تعبیراتی که در این سه کلمه در آیهی اوّل داشتیم: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ» إنشاءالله در توصیف متّقین مطالبی را در روز آینده از آیات کریمهی بعدی خدمت شما میگوییم.