الم (بزرگ است خداوندى که این کتاب عظیم را، از حروف ساده الفبا به وجود آورده). (۱) آن کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد؛ و مایه هدایت پرهیزکاران است. (۲) (پرهیزکاران) کسانى هستند که به غیب [آنچه از حس پوشیده و پنهان است] ایمان مىآورند؛ و نماز را برپا مىدارند؛ و از تمام نعمتها و مواهبى که به آنان روزى دادهایم، انفاق مىکنند. (۳) و آنان که به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو (بر پیامبران پیشین) نازل گردیده، ایمان مىآورند؛ و به رستاخیز یقین دارند. (۴)آنان بر طریق هدایت پروردگارشانند؛ و آنان رستگارانند. (۵)
قبل از اینکه کلمهی غیب را بگوییم، وعده دادیم ایمان را -بعد از بررسی کلمهی غیب– در «الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ»[۱]مفصّل تحقیق میکنیم و مطالبی را ارائه خواهیم داد.
معنای لُغَوی کلمهی ایمان
امروز قسمت اوّل بحث راجع به معنای ایمان از نظر شرع است. معنای لغوی کلمهی ایمان را عرض کردیم که کلمهی ایمان از امن گرفته شده است، آسایش، آرامش اسم مصدار امن است و آرامش دادن و آسایش دادن هم به معنای مصدری آن است که ایمان باب افعال، معنای تعدیّه بر آن بار میشود. یعنی بر دیگران آسایش و امنیت ایجاد کردن است. معنای تعدیّهی امن در معنای لغوی این بود.
معنای ایمان از زبان شرع
مرحوم آیت الله طیّب (رحمه الله علیه) در اطیّب البیان معنای ایمان در زبان شرع را اینطور فرمودهاند که معنای ایمان در لغت چند استعمال دارد. یکی یه بمعنای تصدیق، یکی به معنای توثیق، یکی به معنای تأمین. البتّه ایشان واژههای آن را تصدیق و وثوق و اعتماد و امان دادن نوشتند. لبّ مطلب این میشود: تصدیق و وثوق و تأمین.
رابطهی ایمان به آیات قرآن و تصدیق آن
بنده فکر میکنم آنچه که ایشان فرمودند خوب است منتها هر سهی این کلمات در معنای ایمان وجود دارد. یعنی کلمهی ایمان در شرع مقدّس هم بحث تصدیق است در آیات داریم که مثلاً آیات را تصدیق میکنند. ایمان میآورند یعنی تصدیق میکنند. مثلاً ایمان به آیات قرآن. اینها نکاتی است که وجود دارد.
رابطهی اعتماد سازی و توثیق
هم بحث وثاقت و اعتمادسازی است که اگر به یاد داشته باشید گفتیم یکی از معناهای ایمان، اعتمادسازی، اطمینانسازی و بحث آرامبخشی ایجاد کردن است. «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ»[۲] آن نفس مطمئنه از همین باب است و بحث تأمین که تعدیّهی خود کلمهی ایمان آن دارد، هر سه معنا از نظر شرع مستعمل است و فکر میکنم هر جا کلمهی ایمان را به کار ببریم و بخواهیم آن را به معنای اصطلاح شرعی تعریف بکنیم، هر سه را -هم تصدیق را هم توثیق را و هم تأمین را- در آن خواهیم یافت.
شرایط ایمان کامل در انسان
نکتهای که پیرامون این بحث میتوانیم عرض بکنیم این است که آیا کلمهی ایمان و بحث ایمان در وجود هر کسی تنها به زبان محقّق میشود؟ آیا علاوه بر زبان، اقرار هم میخواهد و آیا علاوه بر اقرار عمل هم وجود دارد که مسلّم آنچه که وجود دارد، ایمان باید در قلوب باشد و زبان و اقرار بیانگر آن است و آثار آن هم عمل به جوارح است. این ایمان است.
آیا کسی که بعضی از کارهای خود را درست انجام میدهد، بعضی از کارهای خود را درست انجام نمیدهد مؤمن میگویند یا مؤمن نمیگویند. آنچه که مسلّم است این است که نه، ایمان اطلاق دارد. اطلاق ایمان «الَّذینَ آمَنُوا» است. نگفتند: «آمَنُوا» یعنی به بعضی از ارکان یا به بعضی از معنا یا بعضی از آن ایمان نداشته باشند. ایمان در همهی انحای آن باید باشد.
ایمان قلبی، ایمان کامل
یعنی انسان مؤمن باید قلباً معنای تثبیت و توثیق را در وجود خود داشته باشد، برای خود هم اطمینانبخشی داشته باشد. حداقل بحث تعدیّهی آن را که برای دیگران میگوییم، این است در مورد آن تزلزلی در او وجود داشته نباشد و هم در اقرار باید اینگونه باشد و هم از معنا تأمین بخشی برای دیگران داشته باشند و همچنین در عمل، فعل انسان هم که از او صادر میشود، باید منشأ هر سه را -هم تصدیق را هم توثیق را هم تأمین را- دربرداشته باشد. مرحوم طیّب اخباری را در معنای ایمان بحث کردهاند که بسیار عالی است.
ثابت شدن ایمان به وسیلهی اعمال انسان
یک روایت را خدمت شما عرض بکنم. این روایت را مرحوم کلینی، در کتاب کافی از جمیل بن درّاج روایت میکند که حضرت صادق آل محمّد از ایمان مورد سؤال قرار گرفت فرمودند: «شَهَادَهُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»[۳] بعد میفرمایند: «قُلْتُ أَ لَیْسَ هَذَا عَمَلٌ قَالَ بَلَى» آیا خود این عمل است؟ فرمودند: بله. «فَالْعَمَلُ مِنَ الْإِیمَانِ» میفرماید: عمل هم از خود ایمان است؟ «قَالَ لَا یَثْبُتُ لَهُ الْإِیمَانُ إِلَّا بِالْعَمَلِ» ایمان جز به وسیلهی عمل برای انسان ثابت نمیشود. چون نشانهی آنچه در دل (وجود دارد) و بر زبان جاری میشود آن است که ما در عمل میبینیم.
اعمال جمع نیّات و افعال انسان
آنچه که در روایات و آیات راجع به مؤمن آمده است، کلمهی عمل است، نه کلمهی فعل. کلمهی عمل هم شامل افعال جوارحی و هم شامل افعال جوانحی میشود. یعنی هم شامل آنچه که از اعضای بدن صادر میشود است -که به آن افعال میگویند- هم شامل آنچه که در دلها و دینها است میشود. یعنی شامل نیّات هم میشود. کلمهی عمل و آنچه که در به کارگیری این کلمه در استعمالات قرآن و روایات وجود دارد… جمع هر آنچه که از انسان سر میزند چه به جوارح که به آن افعال میگویند، چه به جوانح که به آن نیّات میگویند، را اعمال میگویند و عمل مفرد اعمال است.
- ارزش اعمال را میفرماید. «الْأَعْمَالُ» یعنی وجود عمل و خوبی عمل و بدی عمل به نیّت است. اگر نیّت، نیّت پاک و خالص باشد، عمل هم عالی است و الّا حرام است که روایاتی هم در تأیید این مطلب دارد.
امیر المؤمنین فرمود: «نِیَّهُ الْمُؤْمِنِ خَیْرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَ نِیَّهُ الْکَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ»[۵] (ظاهراً روایت از حضرت رسول نقل شده).
نقش اعمال در ایمان
باز در روایتی که حدیث مفصّلی است که از حضرت صادق نقل شده است در جواب سؤال راوی که سؤال کردند: ما را از ایمان خبر بدهید که آیا ایمان قول است یا عمل است؟ قول یعنی بدون عمل، اینجا منظور همان لقلقهی زبان است. «الْإِیمَانُ عَمَلٌ کُلُّهُ» همهی ایمان عمل است. حتّی آن قول هم عمل است، قول فعل لسان است. فعل لسان جوارحی است. لذا عمل شامل این هم میشود. حالا «وَ الْقَوْلُ بَعْضُ ذَلِکَ الْعَمَلِ» حضرت میفرمایند: قول بعضی از این ایمان است. بعضی از ایمان (یعنی قول) مصداقی از ایمان حساب میشود. یعنی خود قول و اقرار کردن ایمان است، منتها عمل خود او این است. عملی است که ما آن را به واسطهی جوارح که زبان و لسان باشد میآوریم.
نحوهی تحقّق ایمان
بحثی که ایشان در اینجا مطرح میکنند، تحقّق ایمان است. میفرمایند: معارف و حقایق دینی بر دو قسم است. میفرماید: ایمان به این نحو در وجود ما محقّق میشود: آنچه که به عنوان معارف و حقایق دینی است و باید مورد عمل قرار بگیرد، دو قسم است.
۱) معرفت به اصول دین
یک قسم آن اموری است که تا انسان آنها را نشناسد و معتقد نشود، ایمان در او تحقّق پیدا نمیکند. آنها اصول است. ما باید کاملاً نسبت به اصول دین معرفت پیدا بکنیم که اینها تحقیقی است.
کم کاری در ایجاد معرفت
نسبت به اصول دین
متأُسّفانه اکثر مسلمانها در این یکی مشکل دارند یعنی به صرف اینکه پدر و مادر مسلمان بودند و اینها از مسلمان متولّد شدند، مسلمان شدند. عوام اکثراً اینطور هستند، خواص هم متأُسّفانه (اینطور هستیم) خود ما چقدر در بحث اصول دین تحقیق داریم؟ در توحید چقدر تحقیق د اریم؟
ایجاد شبهات در اصول دین
یکی از مشکلات جامعه
الآن یکی از مشکلات جامعهی دانشگاهی ما این است که بعضی از شبهات نسبت به اصول در آن مطرح میشود و این وظیفهی من و شما را سنگین میکند. الآن در جامعهی دانشگاهی ما شبهاتی مطرح میشود که ما باید پاسخگو باشیم. در بحث توحید، امام زمان، امامت و خیلی از مطالب دارد شبهه ایجاد میشود، بحث میکنند، سؤال میکنند.
وظیفهی طلّاب در پاسخگویی
به شبهات ایجاد شده
چه کسی باید اینها را پاسخ بدهد؟ ما وظیفه داریم که به آنها پاسخ بدهیم. (ایجاد شبهه) در بحث انقلاب و نظام و اینها که جای خود دارد. دارد در اصل شبهه ایجاد میشود که ما باید به آنها جواب بدهیم. آیا خود ما در بحث توحید تحقیق کردیم و به جایی رسیدیم که به قول آن کشاورز اگر کسی گفت خدا دو تا است، آن شخص را شقّه کنیم یا نه؟! باید اعتقاد دنبالهی تحقیق باشد. یعنی باید ما معرفت واقعی پیدا بکنیم، اگر معرفت پیدا کردیم، در مقام اینکه یک سری از اصول برای ما متحقّق شد، مسلّم ایمان ما به او راسخ میشود و ایمان قوی پیدا میکنیم.
۲) لزوم مطالعهی کلی و اجمالی
در مورد اصول دین
قسم دوم اکثر اصولی است که باز آنها دو قسم است. یک قسم آن تفکّر و تدبّری است که در یک سری از مسائل وجود دارد که هر چه بیشتر آدم وارد آن بشود، اعتقادات او در مقام ایمان بارورتر میشود، مقامات و درجات او بالاتر میرود. یک بخش آن اگر ما اجمالاً هم در آن تحقیق داشته باشیم کفایت میکند. اگر ما اجمالاً دربارهی درکات جهنّم یک چیزهایی بدانیم کفایت میکند، لازم نیست به همهی جزئیات آن دست پیدا بکنیم، نمیتوانیم هم دست پیدا بکنیم. منابعی هم نداریم که کاملاً جهنّم را بررسی بکنیم که درجهی حرارت آن چند سانتیگراد است و از این بحثها داشته باشیم یا مثلاً نعم بهشتی را خوب بررسی بکنیم، ببینیم حوریهای بهشتی مثل حوریهای دنیا است یا طور دیگری است. ما اینها را در حدّ اجمال هم بدانیم کفایت میکند.
امّا هر چه ما در بعضی مسائل مثل تفکّر در قرآن، تدبّر در قرآن یا شناخت صفات باری تعالی و همچنین تفکّر در آیات خداوند و نشانههای کبرای خداوند، فضائل پیغمبر و امام بیشتر تحقیق بکنیم، ایمان ما بارورتر میشود، درجه و رتبه بالاتر میرود.
دو درجهی ایمان
مرحوم طیّب (رحمه الله علیه) فرمودند: مقام و درجات در مراتب و درجات ایمان دو قسم است. ایمان مستقر ایمان مستودع.
تعریف ایمان مستقر
ایشان ایمان مستقر را که تعریف کرده است: یعنی آن ایمانی که به واسطهی حوادث و ناملایمات تزلزل ندارد.
تعریف ایمان مستودع
ایمان متزلزل یا همان ایمان مستودع یعنی طرف به واسطه یک سری ناملایمات و انقلابی شدن ایمان آورده است.
ایمان واقعی، ایمان مستقر
من عرض میکنم ایمان به معنای واقعی همیشه مستقر است. ایمان را به هر معنایی -به معنای تطبیق، توثیق و تأمین، چه به سه معنایی که ما عرض کردیم که در خود ایمان نهفته است- بخواهید تصوّر و تصدیق بکنید، این را بدانید ایمان باید مستقر باشد. یعنی ایمان باید ثابت باشد، اگر ایمانی متزلزل باشد، ایمان نیست.
عدم ایمان به واسطهی اجبار
ایمانی که به واسطهی ناملایمات کسی مسلمان بشود، (ایمان نیست) مثل اینکه اوّل انقلاب یک عدّهای مسلمانی انقلابی پیدا کردند. یعنی وقتی دیدند انقلاب شد و روحانیّت آمد، ولی فقیه آمد و بحث بحث آخوندی شد، اینها هم گفتند: ما دیگر مثل شما هستیم امّا تا یک تکانی میخورد (موقعیتی پیش میآید) عقب میکشند (از عقاید خود دست برمیدارند) به سرعت به آن طرف میروند، معلوم است ایمان ندارند.
نفاق بعضی از اصحاب پیامبر
یا همان کسانی که زمان پیغمبر بودند -تعبیر منافقین میشود- در صحابهی حضرت بعضی از افراد بودند که اینها نفاق داشتند. یعنی حسب به ظاهر دیدند کاری نمیتوانند بکنند. آیا ابو سفیان واقعاً به پیامبر ایمان آورد؟ نه. اگر در جنگ یک عدّه اسیر میشدند -حالا یا از طرف ما ایرانیها یا از طرف عراقیها- وقتی اسارت را میپذیرفتیم، یعنی به طرف مقابل ایمان میآوردیم؟ نه، چارهای نداشتیم. بحث جان در میان بود. وقتی حفظ جان بود، میگفتند: بگویید: دخیل الخمینی، آنها هم میگفتند. مرگ بود، این فایدهای ندارد، این ایمان نیست، از روی اجبار است.
لزوم استقرار ایمان
ایمان به معنای واقعی یعنی همان سه مرحله را داشته باشد و خیلی دلیلی نمیشود بر اینکه ایشان ایمان را به ایمان مستقر و مستودع تقسیم فرموده است، ارائه کرد و ایمان، در این تقسیم ایمان نیست. ایمان اگر ایمان باشد «بما هو هو» خود اطلاق کلمهی ایمان با همهی آنچه که تا به حال در پیرامون آن تحصیل شده است، استقرار دارد و الّا نه تصدیق است و نه توثیق است و نه تأمین.
اگر خواستیم هم توثیق داشته باشد، هم تصدیق داشته باشد، هم تأمین داشته باشد، مسلّم باید مستقر باشد. باید استقرار کامل داشته باشد و الّا این در خود کلمهی ایمان نهفته است.
هفت سهم ایمان
البتّه مرحوم آیت الله طیّب میفرمایند: در بعضی اخبار، ایمان را بر هفت سهم قرار دادند. یکی برّ و یکی صدق و یکی یقین و رضا و وفا و علم و حلم. هفت چیز را به عنوان سهام ایمان قرار دادند که البتّه این را از کتاب کافی، جلد ۲، کتاب ایمان و کفر، باب درجات الایمان، صفحهی ۴۴، حدیث ۱ بیان کرده است.
رابطهی نفاق و ایمان غیر مستقر
البتّه ایمانی که در ذهن من و شما وجود دارد، یعنی ایمان به توحید و ایمان به خداوند تبارک و تعالی و صفات او و ایمان به نبوّت او و معاد او و امامت، شامل اصول دین میشود. ما عرض میکنیم اگر به کلمهی ایمان در همین باب هم توجّه بکنید ایمان متزلزل معنا ندارد. اگر ایمان باشد وجود دارد، اگر نباشد، ایمانی در جایی نیست، آن دیگر نفاق است. ایمان غیر مستقر، ایمانی که در دل طرف مستقر نشده است، ایمان نیست.
من به نظام جمهوری اسلامی و رهبری و ولایت فقیه عجین هستم، شما عجین هستید. یعنی جدا نمیشوید. بله ممکن است ما به بعضی از عملکردهای مسئولین ایراد داشته باشیم امّا نسبت به نظام و جمهوری اسلامی و آن چیزی که معتقد بودیم حرفی نداریم. اعتقاد ما صد درصد است، حالا ناملایمات بیاید، بیاید. هیچ وقت نمیتواند ایمان ما را متزلزل بکند.
ایمان راسخ
ما تحت هر شرایط ایمان به توحید را داریم. ایمان راسخ: یعنی آن کسانی که در همهی کار خود راسخ هستند و اعتقاد جازم دارند، متزلزل نمیشوند. ایمان آنها محکم است. ایمانی که بخواهیم بگوییم مستودع است یا مستقر است، نه ایمان…
میتوانیم از نظر تصوّرات عقلی آن را تقسیم بکنیم، حتّی بگوییم: ایمان صحیح، ایمان غیر صحیح. ایمان باطل، ایمان حق. امّا آن چیزی که وجود دارد، حق است. اگر در «ما نحن» ایمان، ایمان باشد، یعنی یک ایمان بیشتر نیست و همه را دارد و تزلزل ندارد. آنچه که وجود دارد، چیزی به نام منفیات در بحث ایمان وجود ندارد و الّا ایمان سست است، ایمان واقعی نیست.
بعد میفرماید: اقسام ایمان بر حسب مراتب یقین، البتّه مرحوم طیّب میفرماید: در برخی از روایات ایمان را به ۴۹ جزء بیان کرده است، آدرس آن را هم داده است. کتاب صافی، جلد ۲، اگر خواستید مراجعه بفرمایید و در برخی دیگر ایمان را حتّی به عنوان یک نردبان (در نظر گرفتند) ایمان دارای مراتب است.
ذو مراتب بودن ایمان
ذو مراتب ایمان از مسلّمات است که بالاخره ایمان مرتبههای مختلف دارد. ایمان برای هر کسی نسبت به دیگری یا بالاتر است یا پایینتر است، درجه دارد. یک کلّی مشکّک است که قابلیّت است، اینکه شخصی نسبت به دیگری بیشتر داشته باشد و کسی بالاتر باشد، مرتبهی بالاتری داشته باشد.
آنچه که خود ایمان است، همه به یک معنا است و آن راسخ بودن و استقرار داشتن ایمان در وجود انسان چه به دل، چه به زبان، چه به عقل.
تقسیمبندی ایمان
بعد مراتب ایمان را بر حسب یقین و مراتب یقین تقسیمبندی کردند.
معنای علم الیقین
فرمودند: ایمان بعضی در حدّ علم است که به آن علم الیقین میگویند. یعنی روی ادلّه و براهین عقلی ایمان آورده است، برهان نظم را برای او گفتند، ایشان مؤمن شده است که خدا وجود دارد، احد و واحد است و شریک ندارد.
معنای عین الیقین
گاهی اوقات عین الیقین است. یعنی آن را میبیند، باور او دیدنی است که باز پیرامون آن روایاتی را آورده است که گویا اصلاً خدا را میبیند. یعنی به قول فلاسفه هر چه که میبیند، خدا میبیند. همهی عالم جلوهی خدا میشود. این عین الیقین میشود.
نشانهی حقیقی بودن ایمان
یک روایتی را هم در کتاب کافی از حضرت صادق (علیه الصّلاه و السّلام) راجع به ایمان میآورند که حارثه بن مالک بن نعمان انصاری آن را نقل میکند. ایشان یکی از اصحاب پیامبر بوده است، از زاهدین عصر خود حساب میشده است و آدم با تقوایی بوده است. میفرماید: «اسْتَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حَارِثَهَ بْنَ مَالِکِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَنْصَارِیَّ»[۶] حارثه نزد حضرت آمد، «فَقَالَ لَهُ کَیْفَ أَنْتَ یَا حَارِثَهَ بْنَ مَالِکٍ» حضرت فرمود: حارث حال تو چگونه است؟ «فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُؤْمِنٌ حَقّاً» یعنی من واقعاً به حق ایمان دارم. «فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) لِکُلِّ شَیْءٍ حَقِیقَهٌ» برای هر چیزی یک حقیقتی است. «فَمَا حَقِیقَهُ قَوْلِکَ» اینکه میگویید: من مؤمن هستم و اینکه حقّاً مؤمن هستم، حقیقتی برای آن دارید؟ «فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَزَفَتْ نَفْسِی عَنِ الدُّنْیَا» میگوید: من نفس خود را از دنیا بیزار کردم، دور کردم. «فَأَسْهَرَتْ لَیْلِی وَ أَظْمَأَتْ هَوَاجِرِی» شب را تا به صبح، تا سحرگاه عبادت میکنم و بیدار هستم و روز را هم روزه میدارم. «وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّی قَدْ وُضِعَ لِلْحِسَابِ» و مثل اینکه دارم میبینم. دقّت بکنید کلمهی «نَظَرَ» را به کار میبرد، «رَأیتُ» نمیگوید. «أَنْظُرُ» یعنی همیشه، دائماً. یعنی با عمق و مطالعه دارم عرش خدا را نگاه میکنم که آن را برای حساب و کتاب قرار دادند، یعنی قیامت او. «وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّهِ یَتَزَاوَرُونَ فِی الْجَنَّهِ» مثل اینکه دارم نگاه میکنم به نحوی که همهی اهل بهشت را میشناسم، چون آنها دارند همدیگر را زیارت میکنند. «وَ کَأَنِّی أَسْمَعُ عُوَاءَ أَهْلِ النَّارِ فِی النَّارِ» کأنّه دارم شیحه و فریاد اهل جهنّم و آتش را میبینم.
سفارش پیامبر بر متزلزل نشدن مؤمن
در ایمان حقیقی خود
«فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پس حضرت فرمودند: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ» این یک عبدی است که خدا دل او را روشن کرده است. «أَبْصَرْتَ فَاثْبُتْ» میفرماید: به حقایق بینا شده است، عبارت این است: «أَبْصَرْتَ فَاثْبُتْ» یعنی تو بصیرت پیدا کردی، پس ثابت قدم باش، یعنی متزلزل نباش. مراقب خود باش. با اینکه به این مقام رسیده است، میگوید: مراقب خود باش که یک وقت در تو تزلزل ایجاد نشود.
تفاوت عین الیقین و علم الیقین
بعد میفرمایند: این معنای عین الیقین است. یعنی چیزی که با چشم میبینید. قبل از آن علم بود، چون براهین داشت، براهین عقلیّه بر او بود. اینجا یک مقدار درجهی علم بالاتر رفت. یک وقت شما یک چیزی را میبینید و اعتقاد پیدا میکند که این وجود دارد. مثلاً به شما میگویند: پشت این دیوار آقای فلانی نشسته است. یک وقت است که خود شما او را میبینید. حالا یک وقت میگویند: خدا و جهنّم و بهشتی وجود دارد، اینها را برای شما میگویند، براهین عقلی آن را هم برای شما میآورند، علماً به صورت تئوری ثابت میشود. برای شما علم الیقین حاصل میشود، در جهت علم باور میکنید. امّا یک وقت به مرتبهای میرسید علم دارید، اصلاً میبینید، آن را رؤیت میکنید، عین الیقین میشود.
معنای حقّ الیقین
مرتبهی بعدی حقّ الیقین است. آن ایمانی که نورانیّت آن همهی اعضا و جوارح وجود انسان را گرفته است، همیشه به یاد خدا است. هر آنچه که وجود دارد، برای خدا است. اصلاً غیر خدا را نه میخواهد، نه دنبال میکند. به حدّی که از خود هم بیخود است. یعنی نه فقط از دیگران و ماسوی الله، از خود هم بیخود است. یعنی هر آنچه که فکر و توجّه میکند، فقط در مقام حضرت حق است.
مراتب در طول هم است. آدم اوّل باید علم پیدا بکند بعد به عین الیقین برسد و بعد به حقّ الیقین برسد این که مسلّم است، ا ینها در طول هم هستند.
عنایت الهی در رسیدن
امیر المؤمنین به فنای فی الله
شاید خدا کسی را به درجهای نائل بکند که به مراتب قبلی نیاز نداشته باشد. به گونهای محو الهی میشود و فنای فی الله میشود که دیگر خود را فراموش میکند. مقام امیر المؤمنین بود. نمیتوانستند تیر را از ران مبارک ایشان دربیاورند، از پیامبر پرسیدند: چه کار بکنیم؟ گفتند: صبر کنید تا به نماز ایستاد. وقتی به نماز بایستد، دیگر به آمپول بیهوشی هم نبود، چون اصلاً توجّهی به وجود خود نداشت. لذا وقتی پای او را هم میبریدند، متوجّه نمیشد. آن حق الیقین است.
این مراتب چطور به او اعطا میشود و چگونه به این درجه میرسد، شاید خود او تلاش کرده است، امّا در حدّی که فقط لطف خدا را برای خود شامل کرده است. آن وقت خدا آن مقام را به او میدهد، اعطاء میکند. یک وقت هم واقعاً به دنبال آن است. البتّه در هر صورتی نیاز به عنایت دارد تا عنایت نشود، انسان نمیتواند به آن مراتب برسد. حتّی نسبت به علم هم اینگونه است.
عدم ایمان آوردن شخص معاند
مگر رسول اکرم برای ابو جهل شقّ القمر نکردند؟! ابوجهل عالم بوده است، به او ابو العلم میگفتند، ولی با اینکه معجزه خواست، نوع معجزه را هم خود او تعیین کرد که شقّ القمر بکنید و پیامبر این کار را کردند، امّا باز هم قبول نکرد. شقّ القمر که هیچ، اگر ده قمر هم میآورد، این بنای ایمان آوردن نداشت. چون خود را به نفهمیدن زده است.
یک وقتی یک کسی خواب است، خواب سنگینی دارد، بالاخره با راههای مختلف میشود او را بیدار کرد. یک وقت کسی خود را به خواب زده است، هر چه هم او را صدا بزنید، بیدار نمیشود، چون نمیخواهد بیدار بشود. یک وقت کسی ابوجهل است، حتّی اگر برای او یقین هم بشود، برای او عین هم بشود، فایدهای ندارد. لذا تا آخر عمر هم عناد کرده است. لذا حضرت هم فرمود: تو ابو العلم نیستی، تو ابو الجهل هستی. به این لقب معروف شد.
بعضیها وقتها انسان به گونهای توجّه به ذات اقدس ربوبی میکند و به گونهای خودساخته میشود که خدا همهی این مراتب را به او عنایت میکند.