تفسیر هدایت جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه : مدرسی، محمدتقی، - 1945

عنوان و نام پدیدآور : تفسیر هدایت/ محمدتقی مدرسی؛ ترجمه احمد آرام

مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، - 1377.

مشخصات ظاهری : ج 18

شابک : 964-444-149-4250000ریال:(دوره) ؛ 964-444-150-8(ج.1) ؛ 964-444-151-6(ج.2) ؛ 964-444-152-4(ج.3) ؛ 964-444-154-0(ج.5) ؛ 964-444-155-9(ج.6) ؛ 964-444-156-7(ج.7) ؛ 964-444-157-5(ج.8) ؛ 964-444-158-3(ج.9) ؛ 964-444-159-1(ج.10)

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

یادداشت : جلدهای مختلف این کتاب توسط مترجمین متفاوت ترجمه شده است

یادداشت : عنوان اصلی: من هدی القرآن.

یادداشت : چاپ اول: 1378؛ 25000 ریال (دوره) (ج. 11) :ISBN 964-444-160-5

یادداشت : کتابنامه

مندرجات : (ج. 12) :) ISBN 964-444-161-3ج. 13) :) ISBN 964-444-162-1ج. 14) :) ISBN 964-444-163-xج. 15) :) ISBN 964-444-164-8ج. 16) :) ISBN 964-444-165-6ج. 17) :) ISBN 964-444-166-4ج. 18) :ISBN 964-444-167-2

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : آرام، احمد، 1377 - 1281. مترجم

شناسه افزوده : بنیاد پژوهشهای اسلامی

رده بندی کنگره : BP98/م 4م 8041 1377

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : م 79-4111

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

ص :4

سورۀ هود

اشاره

ص :5

ص :6

سورۀ هود /5

فضیلت سوره:

پیامبر(ص)فرمود:«هر که سورۀ هود را بخواند،ثواب ده حسنه دارد به شمار کسانی که نوح و نیز هود،صالح،شعیب،لوط،ابراهیم و موسی را تصدیق یا تکذیب کردند».

(مجمع البیان،ج 5 و 6،ص 140).

نیز فرمود:«سورۀ هود و همانندهای آن مرا پیر کرد».

(نور الثقلین،ج 2،ص 334).

امام باقر(ع)فرمود:«کسی که سورۀ هود را در همۀ جمعه ها بخواند، خداوند او را روز رستاخیز در زمرۀ پیامبران بر انگیزد و حساب را بر او آسان گیرد و در آخرت گناهی که مرتکب آن شده باشد نخواهد داشت».

(مجمع البیان،ج 5،ص 140)

ص :7

/5

زمینۀ کلّی سوره

از آیه های 112 تا 120 در اواخر سوره می توان به طرح کلّی پی برد.در آن آیات خداوند پیامبر گرامی را به استقامت و دوری جستن از ستمکاران و گزاردن نماز و الزام صبر و نیکوکاری فرمان می دهد.

و نیز نقش«بقیّة اللّٰه»را یادآور می شود که چگونه در روزگاران گذشته مردانی برخاستند که نهی از تباهکاری کردند و خداوند آنان را از عذاب رهانید و ستمکاران و گناهکاران متنعم و مترفین را نابود ساخت.

و همچنین روش خدا را دربارۀ اهلاک مردم شهرها بیان می دارد که این امر انجام نمی گیرد مگر آن که صلاح از میان ایشان رخت بربسته باشد.

و نیز این که وجود اختلاف سنّت تاریخی است و خداوند مردم را نیافریده است تا تعذیب کند بلکه آفرینش آنان برای شمول رحمت است،امّا حکم الهی چنین است که دوزخ را از جنّ و انس پر خواهد کرد.

و نیز:هدف از بیان قصص تثبیت دل پیامبر و همچنین بیان حقیقت و ارائۀ پندها و یاد آوریها برای مؤمنان است.

همین نکته است که تفصیل آنها را در سورۀ هود می بینیم و این تفصیل بر پایۀ بیان جوهر /5 رسالتهای الهی است که پیامبران حامل آنها هستند و از برای آن رنجهای فراوان کشیدند و خداوند آنان را از آسیب مردم گمراه رهانید و منکران رسالت را دچار عذاب سختی کرد.

این رسالتها معیار نجات یا عذاب را روشن ساخت:هر که پذیرفت خدایش نجات داد و هر که مخالفت کرد،در این جهان گرفتار عذاب و لعنت و در

ص :8

آن جهان دچار آتش و بدبختی گردید.

طلایۀ«جوهر رسالتها»پیام قرآن است:یگانه پرستی،بیم دادن از عذاب الهی و بشارت به بهشت و امر به آمرزش طلبی و بازگشت به سوی او برای رسیدن به زندگی سعادتمند.(3/1) ترس از روز رستاخیز و ترس از خدایی که نهان و آشکار مردم و نیز همه چیز را می داند،خدایی که آسمانها و زمین را آفرید و هدف او آزمایش مردم است.

اگر عذاب کسانی که به خدا و پیامبران و نیز روز رستاخیز کافر شدند به تأخیر افتاده باشد.از آن روست که وقت معیّنی دارد و در همان وقت انجام خواهد گرفت(نباید آن را دلیل تبرئۀ خود بدانند).(8/4) آن گاه می فرماید که طبیعت بشر،به جز مؤمنان،بر جزع است و سپس دل پیامبر را استوار می سازد که وی بیم دهنده است امّا منتقم خداست که بر همۀ موجودات سلطه دارد،خداوند به پیامبر خود فرمان می دهد که کافران را به آوردن همانند قرآن فرا خواند و تحدّی کند،امّا چون به این کار قادر نخواهند بود بدانند که قرآن به«علم خدا»و از سوی اوست.

خداوند پیامهای خود را به زبان نوح بر قوم او فرستاد،اما نپذیرفتند و به راه عناد و ستیز رفتند.مبارزۀ نوح با قوم خود بیانگر آزردگی قوم و استقامت نوح بود و به وقوع طوفان انجامید.خداوند نوح و گروندگان او را رهایی داد و ستمکاران را که در میان آنان پسر نوح بود غرق کرد و پسر پیامبر بودن سودمند نیفتاد،زیرا پایۀ رهایی یگانه پرستی است.(48/25) پس از نوح،هود پیامبر قوم عاد آمد و پیامهای خدا را آورد،او را نیز نپذیرفتند /5 و عناد ورزیدند و مبارزه در گرفت.هود آنان را به عذاب الهی بیم داد و سرانجام خدا وی را یاری،و قوم عاد را عذاب کرد.(60/50) ثمود نیز چنین بود.خداوند برادرشان صالح را پیامبری داد.صالح فرمود که تنها خدا را بپرستند و معجزۀ«ناقه»را برای آنان آورد امّا بی درنگ او را پی کردند و کشتند و سرانجام مشمول عذاب یعنی صیحه شدند.خداوند پیامبر خود صالح را

ص :9

رهایی بخشید و ستمکاران نابود شدند.(68/61) همچنین بود ابراهیم،لوط،شعیب و موسی،و با آن که جوهر رسالات خدا یکی است،به سبب اختلاف زمان و مکان تفصیلهای گوناگونی در آیات قرآن دیده می شود.

به دنبال بیان داستانها،خداوند چگونگی پند گیری را گوش زد می کند،و قیامت را به یاد می آورد و می گوید:عذاب دنیوی نشانۀ عذاب اخروی است چنان که لطف و نجات دهی او در این جهان نشانۀ نعم بهشتی است که از آن مؤمنان است،و در پایان پیامبر خود را به ضرورت پایداری توجه می دهد،و همین مسئله بود که سبب شد تا پیامبر بگوید:«سورۀ هود مرا پیر کرد».

ص :10

/5 سورة هود

[سوره هود (11): آیات 1 تا 4]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الر کِتٰابٌ أُحْکِمَتْ آیٰاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ (1) أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اَللّٰهَ إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ (2) وَ أَنِ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُمْ مَتٰاعاً حَسَناً إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ (3) إِلَی اَللّٰهِ مَرْجِعُکُمْ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (4)

/5

استواری آیات و تفصیل آنها

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این قرآن آیاتی است که به حکمت خدا استوار شده است.آن گاه خداوند آیات را تفصیل داده و حقایق را بدانها روشن ساخته است.فرستندۀ آن خدای

ص :11

حکیمی است که از تباهی باز میدارد و«نیکی»را می آفریند و به دقایق امور دانا و آگاه است.

از جملۀ آیات محکمه اینهاست:به یاد آوردن خدا،امر به یک دلی در پرستش او،این که پیامبر از جانب او بیم دهنده و مژده آور است،و هر گاه که گناهها و لغزشها و غفلتها آدمیان را از درگاه خدا دور کند،باید از او آمرزش خواهند و به سوی او برگردند تا در دنیا به زندگی سعادتمند برسند و در طلب فضل خدا باشند و چون آدمیان گرفتار ضلالت شوند و به راه گمراهی و انحراف روند بیم آن است که عذاب روز بزرگ(قیامت)دامنگیرشان شود.فردا چون به قدرت الهی از گور برخیزند در پیشگاه خدا از آنان حساب می کشند.

شرح آیات:
اشاره

[1]

کلمه های ثابت نظیر همین«الر»چه مفهومی دارند؟آنها /5 اشاره هایی به حقایق اند:حقایق را یادآوری و خردها را بدان توجّه می دهند:

« الر کِتٰابٌ أُحْکِمَتْ آیٰاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ -الف،لام،را،کتابی است با آیاتی استوار و روشن.» قرآن اندیشه ها نیست،بلکه آیاتی است که مستقیما به حقیقت اشاره می کند تا آدمی در بادی نظر آنها را ببیند.«آیة»به معنی نشانه است از مادّۀ «اوی»به معنی باز گشت به خانه،و گویی«نشانه»است که تو را به آستانۀ خود حقیقت می برد،و قرآن همان کتابی است که تو را به حقایق رهنمون می شود.

آیات قرآن محکم و مفصّل است.محکم است زیرا که بر پایۀ حکمت خداست و در کلمات آن خللی نیست و باطل بدان راه ندارد.کلمات به اندازۀ «حقیقت»است بی آن که ذرّه ای کم یا زیاد باشد یا جزئی از قلم افتاده باشد.

قرآن تمام حقیقت را در همۀ ابعاد آن بیان می دارد،امّا تفصیل آیات محدود ساختن آن حقایق با بیان واجبات و محرّمات فرعی است.قرآن همانند درختی است با ریشه های استوار و شاخه های بسیار.

ص :12

لازمۀ«محکم بودن»وجود حکمت است،کسی که از خطوط زندگی آگاه نباشد چگونه می تواند برنامه ای کامل برای زندگی بنهد و به هدف خود برسد، و لازمۀ«تفصیل»آگاهی و آشنایی کامل به دقایق و لطایف امور است و خداست حکیم آگاه.

« مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ -از جانب حکیمی آگاه.» حکمتی که در سراسر جهان هستی می بینیم و آگاهیی که در دقایق و لطایف امور ملاحظه می کنیم،مانند آفرینش صورت مورچه و بندهای پاهای او یا سلّول زنده یا هسته ای(اتمی)که بی نهایت ظریف و کوچک است،همه بر حکمت و آگاهی خدا دلالت دارد.خالق حکیم کهکشانها و صانع خبیر هسته است که به حکمت خود امر به اخلاص در عبارت داد و با«آگاهی»خود برنامۀ تفصیلی برای این عبادت نهاد.

/5

توحید و فروع آن

[2]

از جملۀ آیات محکمۀ قرآن دعوت آشکار به ردّ شرک است.

« أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّٰهَ -که جز خدای یکتا را نپرستید،» زیرا توحید بینش کلّی است و سایر شرایع الهی از آن متفرّع می شوند و پس از توحید«رسالت»است که با نقشی که دارد از فروع توحید به شمار می رود.

« إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ -من از جانب او بیم دهنده و مژده دهندۀ شما هستم.» [3]

آمرزش خواهی فرع دوم توحید است.زیرا چون دل آدمی صادقانه به خدا بگرود و عظمت و بزرگواری و نیز نعمتهای بی شمار او را بشناسد،در برابر خدا احساس کوچکی می کند،آمرزش می جوید و به او می پناهد.در آیۀ دیگری آمده:

« فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ (1) که استغفار پس از«ایمان»قرار گرفته،

ص :13


1- 1) -سورۀ محمد19/.

زیرا فرع پیوستۀ آن است،و پس از حالت استغفار مرحلۀ«توبه»یعنی بازگشت به سوی خداست و یک دلی در پرستش او و نیز در کارهایی که برای خدا انجام می گیرد.

پیداست که پشیمانی بر گناهان گذشته بسنده نیست و گناهکار باید در آینده کردار خود را نیک کند.

« وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ -و نیز از خدا آمرزش بخواهید و به درگاهش توبه کنید.» آمرزش خواهی و بازگشت به سوی خدا سبب می شود که خدا زندگیی طبیعی و آرام در زمانی معیّن به بندگان خود ببخشد.

« یُمَتِّعْکُمْ مَتٰاعاً حَسَناً إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ - تا شما را رزقی نیکو-تا آن گاه که مقرّر است-برخورداری دهد و هر شایستۀ انعامی را نعمت دهد.» /5 یعنی هر قدر که آدمی تقرّب و استغفار و توبه را بیشتر کند،خداوند فضل بیشتری به او می بخشد.

« وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ -و اگر رویگردان شوید بر شما از عذاب روز بزرگ بیمناکم.» امّا اعراض از خدا،بیم عذاب اخروی را در پی دارد از نوع عذابهای عاد و ثمود که در یک روز همۀ دست آوردهای آنان که در روزگار درازی فراهم آمده بود نابود شد و به همین سبب«یوم کبیر»خوانده می شود.

[4]

آن گاه مردم روز رستاخیز به سوی خدا باز می گردند و این امر به قدرت بالغۀ خدا که هیچ چیز سدّ راه آن نمی شود انجام می گیرد.

« إِلَی اللّٰهِ مَرْجِعُکُمْ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ -بازگشتتان به خداست و او بر هر کاری تواناست.» و از این آیه و آیات دیگر چنین بر می آید که مهم ترین مانع درونی که مردم را از اعتقاد به قیامت باز می دارد،نبود ایمان به قدرت الهی برای بعث جدید است و از این رو اغلب به دنبال ذکر قیامت قدرت خدا یاد آوری می شوند.

ص :14

/5

[سوره هود (11): آیات 5 تا 8]

اشاره

أَلاٰ إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلاٰ حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیٰابَهُمْ یَعْلَمُ مٰا یُسِرُّونَ وَ مٰا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (5) وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِی اَلْأَرْضِ إِلاّٰ عَلَی اَللّٰهِ رِزْقُهٰا وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهٰا وَ مُسْتَوْدَعَهٰا کُلٌّ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (6) وَ هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ وَ کٰانَ عَرْشُهُ عَلَی اَلْمٰاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ اَلْمَوْتِ لَیَقُولَنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ (7) وَ لَئِنْ أَخَّرْنٰا عَنْهُمُ اَلْعَذٰابَ إِلیٰ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَیَقُولُنَّ مٰا یَحْبِسُهُ أَلاٰ یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (8)

معنای واژه ها

5[یثنون]

:ثنی در اصل به معنای تا کردن و دولا کردن است و در این جا مقصود آن است که دشمنی و کفر خود را در سینه هایشان پنهان می دارند.

[لیستخفوا]

:استخفاء به معنای خواهان پنهان کردن چیزی است.گفته می شود:استخفی و تخفّی(پوشیده و مخفی شد).

[یستغشون ثیابهم]

:با جامه هایشان خود را می پوشانند، جامه بر سر می کشند تا دیده نشوند و حرفهایشان را کسی

ص :15

نشنود.

8[أمّة]

:وقتی و برهه ای از زمان.

/5

علم خدا فراگیر است

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در بخش پیشین از سورۀ هود برخی از آیات محکم بیان گردید و خطوط عرضی رسالت نموده شد،اینک تفصیل آنها از زبان قرآن:نخست به کفر و انکار مردم اشاره می کند که عامل اصلی آن ناآگاهی کافران است از این که خدا کاملا به حال آنان آگاه است و نیز انگیزه های اصلی کفر ایشان را می داند.آنان می خواهند حقیقت را نهان دارند حال آن که خدا از رازهای ایشان مطّلع است.

روزی هر فرد زنده بر عهدۀ خداست و او مدّت زندگی و زمان مرگش را می داند.همۀ اینها در کتاب آشکار(لوح محفوظ)ثبت است.خداوند آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و عرش(قدرت و سلطۀ)او بر آب،آفریدۀ نخستین که زندگی هر چیز بدان است،قرار داشت.حکمت این که خدا مردمان را آفرید این است که بداند چه کسی نیکوکارتر است تا در رستاخیز او را پاداش دهد.در این میان کسانی رستاخیز را باور ندارند و آن را افسون می دانند و منظورشان /5 قلب، حقیقت است.اینانند که اگر عذاب دنیوی که راه دیگری برای بیدار شدن است به تأخیر افتد،وجود عذاب را به کلّی انکار می کنند و می گویند:در حالی که ما سزاوار عذابیم چه چیز مانع آن است؟غافل از آن که اگر عذاب مقرّر شود،باز نخواهد گشت و کیفر استهزایی که کرده اند،آنان را خواهد گرفت.

ص :16

شرح آیات:
اشاره
احاطه داشتن علم خدا بر همه چیز

[5]

کافران سینه هایشان را می خمانند تا حقیقت را پنهان کنند،گویی سینه ها را بر شرّ می خمانند تا آن را پوشانیده دارند،یا آن که آدمی چون بخواهد رازی را بگوید خم می شود و سینۀ او نیز به تبع خمیده می گردد،امّا آیا نهان داشتن حقیقت سودی به حال آنان دارد؟نه،خدا نهان و آشکار آنان و نیز شهوات و امیال و انگیزه هایی را که سبب طرد و انکار می شود همچون استکبار و نادانی و لا ابالیگری و دوستداری دنیا و رفاه جویی می داند.

« أَلاٰ إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلاٰ حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیٰابَهُمْ -آگاه باش که اینان صورت بر می گردانند تا راز دل خویش پنهان دارند.» در لحظاتی که خود را زیر جامه ها نهان می دارند-که در این حالت آدمی هست و وجدانش-و جدان دربارۀ انکار رسالت،دروغ و نفاق به محاکمه شان می کشند،خدا نیز شاهد این صحنه است.

« یَعْلَمُ مٰا یُسِرُّونَ وَ مٰا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ -حال آن که بدان هنگام که جامه های خود در سر می کشند خدا آشکار و نهان آنها را می داند زیرا او راز دلها را می داند.» [6]

علم خدا و نیز رحمت او فراگیر است.خدا روزی ده هر جنبنده ای است،چرا نتواند به او آگاه باشد.

« وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاّٰ عَلَی اللّٰهِ رِزْقُهٰا وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهٰا /5 وَ مُسْتَوْدَعَهٰا -هیچ جنبنده ای روی زمین نیست جز آن که روزی او بر عهدۀ خداست و موضع و مکانش را می داند.» یعنی زندگی و مرگ او را می داند و نیز این که در خانه یا در سفر است.

« کُلٌّ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ -زیرا همه در کتاب مبین آمده.» آشکارا و مشخّص(در لوح محفوظ)نوشته شده است.

ص :17

کافران در میانۀ عذاب دنیا و آخرت

[7]

خداوند به جنبندگان زمین آگاهی و رحمت فراگیری دارد،و از پیش آسمانها و زمین را در شش روز به تدریج آفرید،سلطه و هیمنۀ خود را با گسترش رحمت و برکت خود بر جهان هستی مقرّر داشت.

« وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیّٰامٍ وَ کٰانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمٰاءِ -اوست که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و عرش او بر روی آب بود.» گویا عرش خدا کنایه از قدرت و تسلّط اوست،زیرا در آن هنگام بجز مادّۀ سائله ای مانند آب وجود نداشت،و از این رو عرش خدا بر آب بود،و خدا داناست.

« لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً -تا بداند کدام یک از شما عملی نیکوتر دارد.» حکمت آفرینش بشر آزمایش اراده و خرد اوست،و این حکمت جز از راه ایمان به آخرت صورت نمی گیرد،و از این روست که منکرین آخرت به رسالت الاهی گردن نمی نهند.

« وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ -و اگر بگویی که بعد از مرگ زنده می شوید کافران گویند که این جز جادویی آشکار نیست».

کافران در برابر رسالت و برهانهای آن موضع منفی می گیرند و همه را مانند سحر تمویه و اضلال می دانند.از این رو دربارۀ آن نمی اندیشند تا به درستی آن پی ببرند، /5 حال آن که اگر اندکی در آفرینش آسمانها و زمین بیندیشند،نشانه های حکمت و تطوّر و تکامل جهان هستی را در می یابند،و متوجّه می شوند که هر جزئی از هستی را غایت معیّنی هست و آدمی نیز برای تحقّق بخشیدن هدفی مشخّص آفریده شده که جز از راه آزمایش میسّر نیست و این آزمایش با پاداش و کیفر روز رستاخیز تکمیل می شود.

ص :18

[8]

کیفرها یا در دنیا و یا در آخرت انجام می گیرد و تأخیر آنها همچون آزمایش جز بر پایۀ حکمت نیست،امّا کافران این تأخیر را بهانۀ کفر و انکار خود قرار می دهند.

« وَ لَئِنْ أَخَّرْنٰا عَنْهُمُ الْعَذٰابَ إِلیٰ أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَیَقُولُنَّ مٰا یَحْبِسُهُ و اگر چند گاهی عذابشان را به تأخیر بیفکنیم می پرسند چه چیز مانع آن شده است؟» تأخیر عذاب دنیوی بی حکمت و تقدیری راستین نیست.وقتی معیّن(امّة معدودة)دارد،امّا کافران از سبب تأخیر می پرسند،گویی آن را دلیل نبود عذاب می دانند،و این امر آشکارترین نقیصۀ آدمیان است:از کیفر عاجل می ترسند و منکر کیفر آجل(اخروی)می شوند.اینک باید بدانند که چون عذاب برسد باز نمی گردد.

« أَلاٰ یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ -آگاه باشید چون عذابشان فرا رسد آن را بازنگردانند و آنچه را مسخره می کردند در بر خواهدشان گرفت.» کافران عذاب را به مسخره می گرفتند،امّا اینک آنان را فرا گرفته است بی آن که بتوانند آن را باز گردانند و پیش از این نیز استهزا می کردند.

/5

[سوره هود (11): آیات 9 تا 14]

اشاره

وَ لَئِنْ أَذَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنّٰا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنٰاهٰا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ (9) وَ لَئِنْ أَذَقْنٰاهُ نَعْمٰاءَ بَعْدَ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ اَلسَّیِّئٰاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (10) إِلاَّ اَلَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ (11) فَلَعَلَّکَ تٰارِکٌ بَعْضَ مٰا یُوحیٰ إِلَیْکَ وَ ضٰائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَنْ یَقُولُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جٰاءَ مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّمٰا أَنْتَ نَذِیرٌ وَ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (12) أَمْ یَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیٰاتٍ وَ اُدْعُوا مَنِ اِسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (13) فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمٰا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اَللّٰهِ وَ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (14)

ص :19

/5

آدمی میان نومیدی و فخر

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این بخش خداوند سرشت آدمی را پیش از تربیت و تزکیه یعنی صفات جاهای او را یادآور می شود:نومیدی و ناسپاسی وی را به هنگام از دست رفتن نعمت ذکر می کند.

چون به نعمتی پس از سختی می رسد به گمان این که نعمت پایدار خواهد بود،غرق شادی و کبر و فخر می شود،امّا حالت مردم شکیبا که رویدادهای گذشته و اکنون و آینده را به درستی ارزش می نهند،به گونۀ دیگر است،با فقدان نعمت توازن خود را از دست نمی دهند و بدین سبب به آمرزش و ثواب بزرگی می رسند.

پیامبر را سزاست که برترین صفات نیکو از جمله استقامت را داشته باشد و از این رو او را نسزد که دارای خصال جاهلی که ناشی از نفسانیّت تنگ عرصه است باشد:چنین نفسانیتی می خواهد که پیامبر گنج داشته باشد یا فرشته ای او را همراهی کند.بر آن است که رسالت پیامبر از جانب خدا نیست و دروغ است، حال آن که قرآن تحدّی کرده،به کافران پیشنهاد می کند که اگر راست می گویید ده سوره که در علم و بلاغت نظیر سوره های قرآن باشد بسازید و هر که را می خواهید

ص :20

گواه بگیرید. /5 امّا قطعا به این تحدّی پاسخ نخواهند داد.باید بدانیم که هر چه نازل شده است به علم خداست و زادۀ آن علم فراگیر است و بر ماست که با تمام وجود به قرآن گردن نهیم.

این سخنان تمهیدی برای بیان حقیقت رسالت و حکایت پایداری پیامبر در برابر خرافات جاهلی است.

شرح آیات:
اشاره
توانگری و تهیدستی

[9]

نعمت که از سوی خدا باشد،نبود آن در زمانی محدود یا وجود آن در وقت دیگری دلیل آن نیست که تا ابد باقی یا زایل خواهد بود،زیرا بخشیدن یا گرفتن نعمت بر پایۀ حکمت بالغۀ پروردگار است و وی قادر است بر حسب حکمت و با وجود شرطهایی نعمت را باز گرداند و از این رو مردم نباید به هنگام نبود نعمت نومید،و به نعمتهای دیگری که خداوند به ایشان بخشیده است ناسپاس باشند و با عینک سیاه به زندگی بنگرند که در این صورت زندگی را تیره می بینند.

« وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنّٰا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنٰاهٰا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ -اگر به انسان رحمتی بچشانیم آن گاه از او بازش گیریم مأیوس می شود و کفران می ورزد.» [10]

به هنگام نزول نعمت به ویژه پس از مشقّت و سختی که اثری عمیق تر در نفس آدمی دارد،تعادل از میان می رود و انسان می پندارد که سختیها تا ابد او را ترک کرده اند،شادی و سرمستی بر او مسلّط می شود و در نتیجه کاستی و ناتوانی در خود نمی بیند و ذهنش به آن نعمت متمرکز شده و به آن می نازد.

« وَ لَئِنْ أَذَقْنٰاهُ نَعْمٰاءَ بَعْدَ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئٰاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ /5 فَخُورٌ -و اگر پس از سختی و رنج نعمت و آسایشی به او بچشانیم می گوید ناگواریها از من دور شده است و در این حال شاد است و فخر می فروشد.» [11]

کفران نعمت و نشناختن آن یکسان است،همچنین است فخر و

ص :21

غفلت از نقایص،اینها از صفات آدمی پیش از تزکیه است.تزکیه ای که وسیلۀ پیامبران صورت می گیرد به انسان می فهماند که چون نعمتی رسید شروط و اهداف خود و نیز حکمتی را که لازمۀ آن است خواهد داشت.نقمت هم چنین است.

آدمی نباید با زوال نعمت که لطف الهی است و جزئی از ذات بشر نیست،نومید گردد.زیرا همان نعمت یا بهتر از آن به وی می رسد،و آن گهی نعمتهای دیگری دارد که بزرگتر از آن است و با نومیدی و ناسپاسی خدای ناکرده از دست او می رود.پس نباید شادی و سرمستی و نازیدن به نعمت تو را از حالت عادی بیرون کند،زیرا کاستیهای بسیاری هم چنان تو را فرا گرفته است که باید برای اصلاح همۀ آنها بکوشی.امّا مؤمنان شکیبایی می ورزند و همۀ رویدادها را ارزیابی می کنند،در روزگار سختی،گشایش و فراخی مورد انتظار را می بینند؛روزگار گذشته را به یاد می آورند؛در می یابند که زندگی همواره در تغیّر است و آنان مستقیم یا غیر مستقیم خود سبب تغیّرند.پس موظّف اند در روزگار سختی کار نیک کنند تا سختی از میان برود و نیز در روزگار فراخی نعمت دوام یابد و به درجات برتری برسند.

« إِلاَّ الَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ - مگر کسانی که شکیبایی ورزیدند و کارهای نیکو کردند که آمرزش و مزد بزرگی از آن آنهاست.» گناهانشان را می بخشند و عوامل سختی و مشقّت از بین می رود و به سبب کارهای نیکو به اجر بزرگی می رسند و بدین سان مدام به سوی پیشرفت در حرکت اند.

ای پیامبر،تو فقط هشدار دهنده ای

[12]

پیامهای آسمانی برای تزکیۀ بشر است.پس باید که پیامبر(ص)در ابلاغ پیامها پایداری ورزد حتّی اگر با خواهشهای نفسانی مردم معارض باشد.

پیامبران نباید /5 برای جلب رغبت مردم یا ترس از خشم آنان بخشی از پیامها را ترک کنند،زیرا در این صورت هدف رسالت که اصلاح تباهکاریهاست،تحقّق نمی یابد.در آیه های پیشین دیدیم که انسان بدون تربیت دینی جاهل و عجول

ص :22

است،از این رو پیامبر باید در راه اصلاح و رهانیدن آدمی از طبیعت جهل پایداری ورزد.

« فَلَعَلَّکَ تٰارِکٌ بَعْضَ مٰا یُوحیٰ إِلَیْکَ وَ ضٰائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ -شاید برخی از چیزهایی را که بر تو وحی کرده ایم واگذاشته ای و بدان دلتنگ شده باشی.» ای پیامبر،شاید تو می خواهی برخی را از آنچه بر تو وحی می شود ترک کنی،امّا نه،باید در برابر تمایلات و خواسته های ایشان شکیبا باشی.

« أَنْ یَقُولُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جٰاءَ مَعَهُ مَلَکٌ -که می گویند چرا گنجی بر او افکنده نمی شود و چرا فرشته ای با او نمی آید.» آنان صبر نمی کنند که ببینند که بر اثر اجرای رسالت درهای رحمت بر آنان گشوده می شود و این امر از گنجی که به پیامبر داده شود به مراتب ارزشمندتر است و پیروزیهای او بزرگتر از آن است که فرشته ای از سوی خدا همراه او باشد،زیرا روح القدس بزرگترین فرشتگان بر او نازل می گردد.امّا کافران این حقیقت را در نمی یابند.

آنان به راه خود می روند و اعمالشان آیندۀ آنها را تأمین نمی کند.وظیفۀ پیامبر است که یادآوری و راهنمایی شان کند.

« إِنَّمٰا أَنْتَ نَذِیرٌ وَ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ -جز این نیست که تو بیم دهنده ای بیش نیستی و خداست که کارساز هر چیزی است.» خداست که با قدرت خود برای کسانی که به پیام الهی عمل می کنند زندگی سعادتمندی می بخشد و آن چنان زندگی را از کافر می گیرد.

ده سوره همانند قرآن بیاورید

[13]

کاری که کافران نادان می کنند،این است که منکر رسالت اند و به پیامبر(ص)تهمت می زنند که قرآن را خود ساخته و به خدای تعالی بسته است،امّا قرآن تحدّی می کند و می گوید شما هم اگر می توانید ده سوره مانند قرآن را بیاورید و به خدا دروغ ببندید!

ص :23

/5 « أَمْ یَقُولُونَ افْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیٰاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -یا آن که می گویند که از خود بر می بافد و به دروغ به خدا نسبتش می کند،بگو:اگر راست می گویید جز خدا هر که را توانید به یاری بطلبید و ده سوره مانند آن به هم بر بافته،بیاورید.» [14]

امّا منکران قطعا در این مبارزه شکست می خورند،زیرا قرآن سخن خدایی است که علمش به همه چیز محیط است.ارزشهای خالصی از شرک بت پرستان و تعصّبات در آن آمده و نیز دارای ارزشهای والای انسانی است که برتر از حدّ قبیله،عشیره،قوم،زمین،زبان،خون و سایر عواملی که بشر از هنگام هبوط به زمین تا کنون با آنها درگیر است.نویسندگان و شاعران و اندیشه وران به این عوامل گردن نهاده اند جز پیامبران و مؤمنان یک دل.قرآن برای مردم در همۀ عرصه های زندگی چنان برنامه هایی دارد که مغز فیلسوفان و دانشمندان قانون و سیاست و اقتصاد از رسیدن به جزئی از آن ناتوان است،زیرا این برنامه ها مطابق با نظام زندگی و آیین های طبیعت و متناسب با طبع بشر است و با طبع بشر و عوامل و انگیزه ها و نقاط ضعف و جز آن پیوند سختی دارد.آیا بشر می تواند همانند قرآن را بیاورد؟ « فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمٰا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّٰهِ -اگر پاسخ ندادند بدانید که قرآن به علم خدا نازل شده.» حال که در این کار شما را اجابت نکردند،بدانید که قرآن به علم الهی فرود آمده،و معبودی که اطاعت او و پیروی از برنامه ها و پیامهایش واجب است خدای تعالی است و باید آدمی تسلیم او گردد.

« وَ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ -و نیز هیچ خدایی جز او نیست، آیا تسلیم می شوید؟»

ص :24

/5

[سوره هود (11): آیات 15 تا 16]

اشاره

مَنْ کٰانَ یُرِیدُ اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا وَ زِینَتَهٰا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمٰالَهُمْ فِیهٰا وَ هُمْ فِیهٰا لاٰ یُبْخَسُونَ (15) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ إِلاَّ اَلنّٰارُ وَ حَبِطَ مٰا صَنَعُوا فِیهٰا وَ بٰاطِلٌ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (16)

معنای واژه ها

15[لا یبخسون]

:بخس در لغت به معنای کاهش یافتن و کم گردیدن حق(و بها)است.

/5

انسان میان دنیا و آخرت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یکی از شبهه هایی که در دشمنی با«رسالت»بر دل کافران چیره شده، این است که به ظاهر زندگی خوشی در دنیا دارند.خداوند تذکار می دهد که هر کاری جزایی دارد،کسی که عملش برای آخرت باشد در آن جا پاداش می گیرد،در دنیا نیز از نصیب خود بر خوردار می شود و هر که عملش برای دنیا باشد،تمام جزای خود را در دنیا،بی آن که چیزی از آن کاسته شود،می گیرد،و این به آن معنی است که جزای او در آخرت دوزخ است،زیرا هر کار نیکی که در دنیا می کند پوچ و باطل است و کارهای بد و مسئولیت او باقی می ماند که باید کیفر داشته باشد.

ص :25

شرح آیات:
اشاره
رَبَّنٰا آتِنٰا فِی الدُّنْیٰا وَ مٰا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاٰقٍ

[15]

زندگی خوش و مرفّه کافران و منافقان چه اجتماعی و چه فردی مردم را می فریبد و چنین می پندارند که اگر رسالت درست و پیامبر بر حق بود و کافران بر باطل بودند،دشمنان رسالت در دنیا زندگی خوشی نمی داشتند. /5 این مردم ساده لوح دو حقیقت را فراموش می کنند:

1-دنیا خانۀ آزمایش است و جزای دنیوی مردم جنبۀ کیفر و آزمودن هوشیاری،خرد،اراده و خوبی یا بدی انتخاب آنان را ندارد و اگر خداوند در عقاب کافران یا ثواب مؤمنان می شتافت،فرصت آزمایش آنان از میان می رفت چنان که امام علی(ع)دربارۀ پیامبران فرمود:

«لو کانت الأنبیاء اهل قوّة لا ترام،و عزّة لا تضام،و ملک تمدّ نحوه اعناق الرّجال و تشدّ الیه عقد الرّحال لکان ذلک اهوی علی الخلق فی الاعتبار و ابعد لهم فی الاستکبار،و لأمنوا عن رهبة قاهرة لهم،او رغبة مائلة بهم،فکانت النّیّات مشترکة و الحسنات مقتسمة» (1) یعنی اگر پیامبران را نیرویی بود که با آن به ستیز نتوان برخاست،و عزّتی که از آن نتوان کاست،و پادشاهیی که مردمان گردن به سوی آن کشند،و آرزومندان رخت بر اشتران بسته روی به سوی آن نهند،بر مردمان آسان تر بود که از قدرت آنان عبرت پذیرند،و راه گردن کشی پیش نگیرند،لیکن در چنین حال ایمانشان یا از بیم جان بود یا امید[به دست آوردن نان،و چنان ایمان و کار نیکو خالص نمی نمود.]

بلکه نیمی از ترس و نیمی به رغبت بود.

2-عمل کافران طبیعتا خوش ظاهر و بد باطن است،مانند درختی شاداب یا ساختمانی زیبا که به سبب سستی پایه ها در حال فرو افتادن باشد.هر جزایی که مربوط به ظاهر و صورت خارجی عمل باشد،بی کم و کاست نصیب

ص :26


1- 2) -نهج البلاغه خ 192،ص 292.

کافران می شود،حال آن که جزای حقیقی از آن کسانی است که عملشان به واقع نیک است.

درخت کرم خورده شادی و صفا و سایه دارد امّا میوه ندارد.چنین است هر عملی که بر پایۀ ایمان و صدق نباشد،مانند عمل ریا کار که به ظاهر سبب شهرتی در میان مردم می شود امّا مثلا نماز ریایی او وی را به آسمان فضیلت و تقوا نمی برد.

همچنین است جامعۀ کفّار که تنها برای رفاه مادّی می کوشد و به ظاهر و تنها برای زمان محدودی به رفاه و خوشی می رسد،زیرا گناه و ستمگری مردم به یکدیگر و نیز به سایر اجتماعات مانند کرمی ریشۀ آنها را می خورد /5 و ساختمان زیبای آنها فرو می ریزد و به راه اقوام گذشته عاد،ثمود،اصحاب الرّسّ و اصحاب الأیکه می روند که تمدّن و رفاهی که فریبشان داده بود و گمان می کردند جاودانی است، نابود گردید.

« مَنْ کٰانَ یُرِیدُ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا وَ زِینَتَهٰا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمٰالَهُمْ فِیهٰا وَ هُمْ فِیهٰا لاٰ یُبْخَسُونَ -آنان که زندگی و زینت این دنیا را بخواهند پس همۀ مزد کردارشان را در این جهان می دهیم و از آن هیچ نمی کاهیم.» [16]

امّا جامعۀ کافر مانند جوانی است که همۀ توانهای خود را در زمان تندرستی و فراغ و نیرومندی به کار می برد و چون به پیری می رسد دست خالی است:

اموالش خرج شده،توانها و امکانات او از دست رفته است.جامعۀ کافر هم چنین است.زمان فعلی را در نظر می گیرد و دربارۀ ارزشها و اجتماعات دیگر نمی اندیشد و توجّه ندارد که در آخرت بی نصیب و کارهای گذشتۀ او باطل است،چرا که از آغاز پایۀ استواری نداشته است.

« أُولٰئِکَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ النّٰارُ وَ حَبِطَ مٰا صَنَعُوا فِیهٰا وَ بٰاطِلٌ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -اینان کسانی هستند که در آخرت جز آتش نصیبی ندارند و هر چه کرده اند ناچیز شود و هر چه به جای آورده اند باطل است.» دنیا طلبان بنای زندگی را بر پایۀ تجاوز و ظلم و فساد نهادند که بر کنارۀ دیوار پوسیده قرار دارد و آنان را به آتش دوزخ سرازیر می کند.

ص :27

/5

[سوره هود (11): آیات 17 تا 22]

اشاره

أَ فَمَنْ کٰانَ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتٰابُ مُوسیٰ إِمٰاماً وَ رَحْمَةً أُولٰئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ اَلْأَحْزٰابِ فَالنّٰارُ مَوْعِدُهُ فَلاٰ تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یُؤْمِنُونَ (17) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً أُولٰئِکَ یُعْرَضُونَ عَلیٰ رَبِّهِمْ وَ یَقُولُ اَلْأَشْهٰادُ هٰؤُلاٰءِ اَلَّذِینَ کَذَبُوا عَلیٰ رَبِّهِمْ أَلاٰ لَعْنَةُ اَللّٰهِ عَلَی اَلظّٰالِمِینَ (18) اَلَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ یَبْغُونَهٰا عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کٰافِرُونَ (19) أُولٰئِکَ لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ فِی اَلْأَرْضِ وَ مٰا کٰانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ أَوْلِیٰاءَ یُضٰاعَفُ لَهُمُ اَلْعَذٰابُ مٰا کٰانُوا یَسْتَطِیعُونَ اَلسَّمْعَ وَ مٰا کٰانُوا یُبْصِرُونَ (20) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ (21) لاٰ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ هُمُ اَلْأَخْسَرُونَ (22)

معانی واژه ها

17[مریة]

:دو دلی و تردید.

18[الاشهاد]

:جمع شاهد(گواهان).

19[عوجا]

:عوج به معنای منحرف شدن از راه راست است.

20[معجزین]

:اعجاز به معنای ناتوانی و درماندگی از تحقق بخشیدن به مقصود.

ص :28

/5

زیانکاری فرجام کافران

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

دو گروه از مردم هستند که اگر آنها را با یکدیگر مقایسه کنیم روشن می شود که به کدام یک باید پیوست.نخست مؤمنانی که به راهنمایی خداوند بر طریق هدایت اند،شاهد خدایی،پیامبر و امام آنان را رهبری می کنند.خطّ تاریخی را با تجربۀ فراوان پی می گیرند:خطّ موسی،شاهد خدایی که کتابی پیشرو حامل لطف الهی آورد.گروه دوم کافرانی که به دسته های گوناگونی تقسیم شده اند، و فرجام آنان آتش دوزخ است،آیا تردیدی می ماند در این که حق همان است که مؤمنان بدان گرویده اند؟امّا بیشتر مردم ایمان ندارند.

در حالی که مؤمنان به راه خدا می روند،کافران را می بینی که به خدا دروغ می بندند و بر خود ستم می کنند.اینان فردا روز قیامت در پیشگاه خدا حاضر می شوند تا شاهدان(پیامبران و اولیا)بر آنها شهادت دهند و آنها را جدا سازند و بگویند:اینان به خدا دروغ بستند و ستم کردند،لعنت خدا بر /5 ستمکاران باد.

صفت دیگر کافران منع از راه خداست.می خواهند این راه مانند جامعۀ منحرف و روانهای عقده دار آنان کج باشد.منکر آخرت اند لیکن کجا می گریزند؟ آیا می توانند از عذاب خدا برهند؟آن جا کسی هست که یاریشان کند و کیفر را از ایشان بردارد؟نه،بلکه عذاب دو چندان می شود به اندازۀ توانهای سمعی و بصری که برای هدایت خود از آنها بهره نبردند.در واقع به خود و توانها و امکانات خویش زیان زدند.امّا افتراها و دروغهایشان می سوزد و از این رو و به ناچار در آخرت زیانکارتر می شوند،زیرا مالک چیزی جز کوه هایی از گناه نیستند.

ص :29

شرح آیات:
اشاره
کسانی به آن ایمان می آورند و کسانی کافر می شوند

[17]

چه کسانی از مردم زندگی برتری دارند و به راه هدایت رفته اند؟ مؤمن یا کافر؟ پیش از گزینش راه،به مجملی از زندگی روندگان آن راه بنگر.یک سو مؤمنی است که در راهی با نشانه های روشن می رود با حجّتی از خدا و اطمینان و آگاهی به آن راه.

« أَ فَمَنْ کٰانَ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ -آیا کسی که از جانب خدای خویش دلیلی روشن دارد،» شاهدی هم که ایمانش با وحی الهی کامل گردیده،یعنی پیامبر یا امام، پیشرو اوست و به درستی راه گواه است.او را رهبری می کند تا گمراه نشود.این شاهد از سوی خداست،خداوند برکت و تأیید خود را شامل حالش می کند.

« وَ یَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ -و زبانش بدان گویاست.» افزون بر این،این خط به اندازۀ خود انسان قدیم است.بشر در سراسر روزگار آن را آزموده، /5 و درخشان ترین مثالی از رستگاری است.

« وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتٰابُ مُوسیٰ إِمٰاماً وَ رَحْمَةً -و پیش از این کتاب موسی که خود پیشوا و رحمتی بوده بدان شهادت داده.» کتاب موسی همچون قرآن رهنمود و نمایندۀ راهی درست است.کسی که بر این راه رود کجی نمی یابد،و موسی شخصا همان شاهد خدایی بر گروهی است که در راه«رسالت»گام برمی دارند،و به علاوه کتاب موسی پیشرو و رحمت است.از یک سو هدایت،پایداری،علم و عرفان،و از سوی دیگر زندگی،سعادت و رفاه است.

أُولٰئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ

-به آن ایمان آورده اند.» اینانند که خدا راهنماییشان کرده،به خدا و کتاب او باور دارند.

ص :30

این،یک راه است.راه دیگر طریق دسته هایی است که در دنیا پراکنده و در آخرت همگی در دوزخ اند.

« وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزٰابِ فَالنّٰارُ مَوْعِدُهُ -و هر گروه دیگری که بدان کافر شود جایگاهش در آتش است.» اینک یکی از دو راه پیش توست.باید که به نیروی خرد و اراده از شک بگذری و بدان راه بروی،چرا که راه حق همین است.

« فَلاٰ تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یُؤْمِنُونَ -در آن شک مکن که حق است و از جانب خدایت آمده ولی بیشتر مردم ایمان نمی آورند.» نباید که به اکثریّت گمراه خدانشناس اعتنا کنی،بلکه باید شک را بزدایی و به خدا ایمان بیاوری و به خرد خود اعتماد کنی.

[18]

همۀ مردم راه خدا را می جویند و طالب هدایت به سوی خدایند،امّا برخی به راه درست می روند و به مراد می رسند،برخی دیگر فریب هوای نفس را می خورند و بر خدا دروغ می بندند و ادّعا می کنند که بر راه خدایند!چه گناه بزرگی را مرتکب می شوند و چه ستمی بزرگ به خود و به مردم روا می دارند! /5 خود و دیگران را از نور هدایت خدایشان محروم می کنند.

« وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً أُولٰئِکَ یُعْرَضُونَ عَلیٰ رَبِّهِمْ وَ یَقُولُ الْأَشْهٰادُ هٰؤُلاٰءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلیٰ رَبِّهِمْ أَلاٰ لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَی الظّٰالِمِینَ - چه کس ستمکارتر از کسی است که به خدا دروغ می بندد؟اینان را به پروردگارشان عرضه خواهند داشت و شاهدان گواهی خواهند داد که اینانند که بر پروردگارشان دروغ می بسته اند،هان،لعنت خدا بر ستمکاران باد.»

صفات مدّعیان دینداری

[19]

اثر منفی قانونهای نادرست و نیز فرهنگ کفر آمیز مادّی یا افترا بر خدا چیست؟در سه امر خلاصه می شود:

ص :31

1-بازداشتن مردم از حرکت در راه خدا که خرد و سرشت آدمی بدان راهبر است و وحی الهی یاد آور آن است.

« اَلَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ -آنان که مردم را از راه خدا باز می دارند.» هر گاه فرهنگهای منحرف که مدّعیان دین آنها را به دروغ و بهتان به خدا نسبت می دهند نمی بود،با یادآوری،مردم به حقیقت راه می بردند.

2-ارائۀ راههای انحرافی و ادّعای این که راه خداست.

« وَ یَبْغُونَهٰا عِوَجاً -و راه خدا را منحرف می خواهند».

3-منحصر کردن نظر آدمی به این جهان و از میان بردن تمایلات روحی و ممانعت از توجه فطری او به آخرت.

« وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کٰافِرُونَ -و به روز واپسین ایمان ندارند».

/5 می توان گفت که این سه صفت نشانه های آشکار مدّعیان دین است که بدان شناخته می شوند.اینان مانع خیرند و از پیشرفت و رفاه مردم جلوگیری می کنند و کارها را معقّد و دشوار می سازند،با«رسالت»دشمنی می ورزند و نیز روز رستاخیز را به طور جدّی به مردم یاد آوری نمی کنند.

[20]

امّا این خیانتکاران به دین خدا،به کجا می گریزند؟آیا می توانند از ید قدرت خدا بیرون روند؟و آیا به جز خدا کسی هست که ایشان را یاری کند؟نه،بلکه به سبب عمل و سخن باطل آنان که مردم را منحرف کرده، عذابشان دو چندان خواهد بود.

« أُولٰئِکَ لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ فِی الْأَرْضِ -اینان نمی توانند در روی زمین از خدا بگریزند».

عالمان بد و مدّعیان دین بر دین حیله می کنند و گویی از حکم خدا و سرشت و دانش خود می گریزند!آیا از عذاب الهی نیز می توانند بگریزند؟! « وَ مٰا کٰانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ أَوْلِیٰاءَ -و جز خدا ولیّ دیگری ندارند».

اینان به طمع استمالت مردم و گرد آوردن پیروان بسیار دین را تغییر می دهند،امّا آیا از این کار سودی خواهند برد؟نه،بلکه اغوای مردم سبب می شود

ص :32

که افزون بر بار گناهان خود،بار گناهان گمراه شدگان را نیز بر دوش گیرند.

« یُضٰاعَفُ لَهُمُ الْعَذٰابُ مٰا کٰانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ وَ مٰا کٰانُوا یُبْصِرُونَ - عذابشان مضاعف می شود و نه توان شنیدن داشته اند نه دیدن».

این آیه را دو نوع تفسیر کرده اند:

1-این که عذاب دو چندان می شود به سبب این که می توانستند بشنوند و ببینند،امّا از روی عناد نمی شنوند و نمی بینند.به عبارت دیگر به شنیدن و دیدن آنچه خدا به آنان بخشیده است،از قبیل نعمت دانش و نزدیکی /5 به منابع هدایت توانا بودند امّا بر خوردار نمی شدند.

2-چون گوشهایشان برای شنیدن آیات خدا سنگین است و از یاد آوری و فهمیدن سخنان خدا کراهت دارند،به منزلۀ کسانی اند که به شنیدن و دیدن توانا نیستند.

[21]

آیا اینان سود می برند؟و آیا کسانی که آیندۀ خود و فرصتهای به دست آمده را تباه می کنند،حتّی اگر چند درهم یا شماری پیرو به دست آورده باشند به سود رسیده اند؟ « أُولٰئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ -اینان به خویشتن زیان رسانیدند و آنچه را به دروغ خدا می خواندند از دست دادند».

یعنی از آنان زیانکار شدند و دروغهایی را که ساخته بودند از دست دادند.

سخنان باطلی که مردم را بدان فریب داده بودند از میان رفت،نه آن اندیشه های تباه ماند و نه گول خوردگان ماندند.

[22]

ناگزیر کافران باید زیانکارترین مردمان باشند،زیرا از نعمتهای موجود سود نبردند و به جای این که به برکت علم و هدایت در مقام پیامبران و صدّیقان باشند و دو بار مأجور شوند:یکی به سبب کار نیک و دیگر به جهت این که مردم به دست آنان هدایت می یابند،سزاوار عذاب مضاعف گردیدند،زیرا عملشان فاسد بود و مردم را هم گمراه می کردند،باید در روز قیامت بار همۀ گناهان خود و

ص :33

نیز بار گناهان کسانی را که به دست آنان گمراه شده بودند،بر دوش کشند (1).

« لاٰ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ -بناچار در آخرت زیانکارترند».

جرم»در اصل به معنی قطع است و«لا جرم»یعنی لا قطع قاطع عن هذا(ناگزیر،قطعا).سرانجام کافران زیانکاری است که خود آن را برای خود برگزیدند.

سخن پایانی در این بخش این که چون آیات مذکور را با آیۀ 12« فَلَعَلَّکَ تٰارِکٌ بَعْضَ مٰا یُوحیٰ إِلَیْکَ وَ ضٰائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ... -تطبیق کنیم، /5 معیار آشکاری می یابیم که با آنان می توان میان صاحب رسالت حق(پیامبر)،که با وجود دلتنگی و فشار بسیار ذرّه ای از پیام خود نمی کاهد و میان کسی که به سبب طمع در دوستی مردم یا رغبت به هدایای پادشاهان آدمیان را گمراه می کند تمیز داد.

/5

[سوره هود (11): آیات 23 تا 28]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلیٰ رَبِّهِمْ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (23) مَثَلُ اَلْفَرِیقَیْنِ کَالْأَعْمیٰ وَ اَلْأَصَمِّ وَ اَلْبَصِیرِ وَ اَلسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیٰانِ مَثَلاً أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ (24) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (25) أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اَللّٰهَ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ (26) فَقٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مٰا نَرٰاکَ إِلاّٰ بَشَراً مِثْلَنٰا وَ مٰا نَرٰاکَ اِتَّبَعَکَ إِلاَّ اَلَّذِینَ هُمْ أَرٰاذِلُنٰا بٰادِیَ اَلرَّأْیِ وَ مٰا نَریٰ لَکُمْ عَلَیْنٰا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کٰاذِبِینَ (27) قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ آتٰانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَ نُلْزِمُکُمُوهٰا وَ أَنْتُمْ لَهٰا کٰارِهُونَ (28)

ص :34


1- 3) -سورۀ نحل25/.

معنای واژه ها

27[اراذلنا]

:رذل به معنای پست و بی مقدار از هر چیز است.

جمع آن«أرذل»و«أراذل»می باشد.

/5

آیا به تو بگرویم حال آن که پیروان تو مردمی حقیرند؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از این بخش آیات مربوط به بیان داستانهای پیامبران آغاز می شود که قوم خود را که از قبول رسالت ابا می کردند،به سختی بیم می دادند و می گفتند عذاب سخت خدا آنان را خواهد گرفت.بیان قصص برای هدفهایی چند است.از جمله یادآوری مردم به این که قرآن یکی از نذیرهاست و هر که از آن رو بگرداند بدو آن رسد که به اقوام گذشته رسید(آیۀ نخستین این بخش بدین نکته اشاره دارد).

دیگر از هدفها این است که با رسالت پیامبر دل پیامبر و مؤمنان را استوار کند تا استقامت ورزند و به ستمکاران متمایل نشوند.در همین سورۀ هود(آیۀ 120) می فرماید:همۀ آنچه از خبرهای پیامبران بر تو حکایت می کنیم برای استواری دل توست،و این قصّه ها متضمّن سخنان حق و پند و یاد آوری برای مؤمنان است.

مؤمنان نیکو کردار که به یاد خدا آرامش یابند،اهل بهشت و در آن جا جاویدانند،زیرا گوش و چشمشان می شنود و می بیند حال آن که کافران همچون

ص :35

کور و کرند که هدایت نمی یابند.

/5 داستان نوح و قوم او همین فرق میان دو گروه مؤمن و کافر را آشکار می کند:خداوند نوح را به سوی قوم خود فرستاد تا آنان را بیم دهد تا جز خدا را نپرستند،زیرا در غیر این صورت عذاب سختی بر ایشان فرو خواهد آمد.بزرگان کافر کیش گفتند:تو بشری مانند ما هستی و پیروان تو از طبقۀ پست اجتماع ما هستند و تو به سبب«رسالت»بر ما برتری نداری،بلکه به گمان ما دروغ می گویی.نوح بار دیگر آنان را بیم داد و گفت:هر گاه راستگو بوده باشم...من از سوی خدا حجّتی و رهنمودی دارم و به راه راست می روم.وی رحمت خود را شامل حال من کرده است،حال آن که شما راه درست را نمی بینید!آیا امکان دارد که من شما را به ایمان مجبور کنم در حالی که شما آن را نخواسته باشید؟! در بخشهای آینده قرآن فصلهایی دیگر از قصۀ نوح را برای ما بیان خواهد کرد.

شرح آیات:
اشاره
آیا دو گروه مؤمن و کافر برابرند؟

[23]

چون ایمان در دل جایگیر و بر نفس چیره شود،مؤمن احساس آرامش و خرسندی می کند و از این رو عملش جز برای خدا و کسب رضای او نیست و پاداش او در نزد پروردگار بهشت جاودانی است.

« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلیٰ رَبِّهِمْ -کسانی که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند و در برابر پروردگارشان فروتن بوده اند».

اخبات»آرامش و طمأنینه،از«خبت»به معنی زمین مستوی وسیع است و گویا«اخبات»به معنی خضوع مستمرّ همراه با سکون باشد.

« أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -آنها اهل بهشت اند که جاودان در آن مانند».

[24]

مؤمن فروتن در برابر خدا و کافر منکر دو الگوی متفاوت اند که

ص :36

واقعیّت آن دو با مقایسه روشن می شود.مؤمن همچون آدمی بینا و شنواست که بر وفق خرد و هدایت الهی حرکت می کند حال آن که کافر همچون کور و کر راه می رود.

/5 « مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالْأَعْمیٰ وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِیرِ وَ السَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیٰانِ مَثَلاً أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ -مثل این دو گروه کور و کر و بینا و شنواست،آیا این دو به مثل برابرند،چرا پند نمی گیرید؟» در این باب به بحث بیشتر نیازی نیست،حقیقتی آشکار و شناخته شده ای است که می توان دریافت.

پیر پیامبران و قوم او

[25]

قرآن در ضمن مثلهای بسیار به مقایسۀ دو گروه(مؤمن و کافر)و فرجام کار آنان می پردازد و حقایق دیگری نیز بیان می دارد که در آغاز سوره یاد آوری کرده است.

« وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ -و نوح را بر مردمش به پیامبری فرستادیم گفت من برای شما بیم دهنده ای آشکارم».

از تدبّر در این آیه در می یابیم که نوح به سوی قومی که خود از آنان بود، فرستاده شده و این امر در رسانیدن پیام الهی به جا و بیانگر دوری از تعصّب بود.از سوی دیگر مهم ترین اصل دعوت او«بیم دادن»بود که اثرش در دلها بیشتر است، زیرا در فطرت آدمی دفاع از ذات و گریز از هر بلا و گرفتاری احتمالی نهاده شده و طبیعت دفاع از ذات در او قوی تر از جلب منفعت است.

[26]

خلاصۀ دعوت نوح و هدف رسالت او پرستش خدای یگانه و نفی شرک بود و چون بت ها برانداخته می شد،سلطۀ سیاسی و اجتماعی مشرکان و نیز سامان امور اقتصادی و فرهنگی و هر آنچه بر پایۀ بت پرستی استوار شده بود،از میان می رفت.

ص :37

« أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللّٰهَ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ -که جز خدای یکتا را نپرستید،زیرا از عذاب سخت روز قیامت بر شما بیمناکم».

مجرّد ترس از روز قیامت،روزی با عذابی چنان سخت که خود آن دردناک»می شود، /5 کافی است که آدمی را در جستجوی رهایی به سوی ایمان سوق دهد.

[27]

پاسخ قوم نوح که غرق تحجّر و مادّیّت و تعصّب طبقه ای بودند،در برابر دعوت نوح چنین بود:

1-آنان می پنداشتند که پیامبر باید غیر بشر باشد،زیرا بشر مخلوق از حمل رسالت ناتوان است،و این پندار نوعی تحجّر جاهلی است.

2-به جای خود رسالت به حامل آن و یا گروندگان آن نگریستند،به ارزشهای رسالت که دعوت به عدالت و هدایت بود،توجّه نکردند و این نوعی نگرش مادّی در ارزشهاست.

3-مستضعفانی را که رسالت را پذیرفته بودند،به سبب تکبّر و تعصّب طبقه ای پست و فرومایه می شمردند.

« فَقٰالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مٰا نَرٰاکَ إِلاّٰ بَشَراً مِثْلَنٰا وَ مٰا نَرٰاکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذِینَ هُمْ أَرٰاذِلُنٰا بٰادِیَ الرَّأْیِ -مهتران قومش که کافر بودند گفتند:

ما تو را جز انسانی همانند خویش نمی بینیم و نمی بینیم جز اراذل قوم از تو پیروی کنند».

(«ملأ»یعنی اشراف و بزرگان قوم)و چون اینان منکر رسالت شدند،وضع آنان همان وضع اغلب کسانی شد که با ایشان هم طبقه اند و بنا بر این تباهکارند،و دشوار است که به کسی از جنس خود خضوع کنند،زیرا روانهایشان پست و فاقد اطمینان و آرامش گردیده است،و از این رو پنداشته اند که مؤمنان از طبقۀ پست اند و در نگاه نخستین این فرومایگی را می توان دید. (1)

ص :38


1- 4) -تفسیر معروف«بادی الرّأی»این است که مؤمنان ساده نگرند(به زعم کافران).

« وَ مٰا نَریٰ لَکُمْ عَلَیْنٰا مِنْ فَضْلٍ -و نمی بینیم که شما را بر ما فضیلتی باشد».

کافران غافل اند از این که«رسالت»به ذات خود فضل بزرگی است.

« بَلْ نَظُنُّکُمْ کٰاذِبِینَ -بلکه پنداریم که دروغ می گویید».

/5 این کافران پیرو خیال و گمان اند و بنا بر این اندیشه های تازه ای را که مخالف مصالح آنان باشد،به دروغ متّهم می کنند تا تبختر و تکبّر خود را توجیه کنند.

[28]

نوح(ع)به این شبهه ها پاسخ داد که:

1-وی از سوی خدا فرستاده شده و با آن که بشر است این امتیاز را دارد که«هدایت»به دست او سپرده شده و«حجّت از جانب خدا»ست و کافران این امتیازها را ندارند.

2-وی مال ندارد،امّا خداوند او را از رحمت گستردۀ خود غنی ساخته که مهم تر از مال است.زیرا ثروت همۀ دشواریها را حل نمی کند،امّا بر عکس رحمت خدا بیشتر آنها را از میان می برد.

3-تهمت دروغ بستن به نوح ناشی از کوری و اندیشۀ جدّی ناکردن است و در این حالت نوح آن کافران را به پذیرش رسالت مجبور نمی کند،و این سخن ردّ قول آنان تواند بود که گفتند:« وَ مٰا نَریٰ لَکُمْ عَلَیْنٰا مِنْ فَضْلٍ »زیرا آنان پیامبر را همچون پادشاه می دانستند که باید دارای قوۀ قاهره و تعیین کنندۀ راه زندگی مردم باشد،حال آن که پیامبر از برای هدایت آمده که بدون داشتن اختیار و آزادی میسّر نیست.

« قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ آتٰانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ -گفت:ای قوم من!چه می گویید اگر از پروردگارم حجّتی به همراه داشته باشم و او مرا رحمت خویش ارزانی کرده باشد و شما از دیدن آن ناتوان باشید».

یعنی ای قوم،اگر من به حق از جانب خدا آمده باشم و رحمتی(پیامبری)

ص :39

از جانب خود به من داده باشد.

« أَ نُلْزِمُکُمُوهٰا وَ أَنْتُمْ لَهٰا کٰارِهُونَ -آیا در حالی که خود نمی خواهید شما را به اکراه به قبول آن واداریم؟» و شما این حقیقت را درنیافته باشید(بیّنه بر شما پنهان بماند،یعنی راه راست یا حجّت واضح)و از قبول آن تن بزنید،شما را به پذیرش مجبور می کنیم؟! /5

[سوره هود (11): آیات 29 تا 31]

اشاره

وَ یٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مٰالاً إِنْ أَجرِیَ إِلاّٰ عَلَی اَللّٰهِ وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ لٰکِنِّی أَرٰاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (29) وَ یٰا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اَللّٰهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ (30) وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اَللّٰهِ وَ لاٰ أَعْلَمُ اَلْغَیْبَ وَ لاٰ أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ وَ لاٰ أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اَللّٰهُ خَیْراً اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا فِی أَنْفُسِهِمْ إِنِّی إِذاً لَمِنَ اَلظّٰالِمِینَ (31)

معنای واژه ها

31[تزدری]

:ازدراء به معنای خوار و حقیر شمردن است.

گفته می شود:زریت علیه یعنی از او عیبجویی کردم.

ص :40

/5

من مؤمنان را طرد نخواهم کرد

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قوم نوح همچون مستکبرین هر دوره ای با پندارها و شبهه های خود «رسالت»را نپذیرفتند.در این بخش نوح به بیان واقعیّت رسالت و ردّ شبهه های باطل می پردازد.قوم نادان پنداشتند که نوح قصد تسلّط بر آنان دارد یا می خواهد به مال و ثروتی برسد.وی این ترس را برطرف کرد و گفت:او از ایشان مال نمی خواهد و مال را معیاری برای ارزش گزاری انسانها نمی داند و از این رو مؤمنان را به سبب فقر از نزد خود نمی راند و می گوید:حسابشان با خداست و به دیدار خدا خواهند شتافت.امّا کافران به سبب نادانی ارزشهای پست را معیار ارزش گذاری می دانستند که کاری نادرست است و خدا آن را نمی پسندد.هر کس با تکیه بر این گونه ارزشها مؤمنان را براند از رحمت و نصرت خدا دور است.

آن گاه نوح در ردّ شبهۀ دیگر گفت:وی مردی خارق العاده نیست که گنجینه های خدا به دست او باشد یا غیب بداند یا مانند فرشتگان از نور آفریده شده باشد.سپس نوح تکرار می کند که وی مؤمنان را،که منکرین به نظر حقارت به آنان می نگرند،طرد نخواهد کرد، /5 زیرا از ضمیر ایشان آگاه است:اگر صادق باشند، خدا پس از مرگ به آنان خیر عطا خواهد کرد.پس چرا طردشان کند و دربارۀ آنان مرتکب ظلم باشد.

شرح آیات:
اشاره
پیامبر و اولیای رسالت

[29]

اشراف قوم نوح و همچنین اشراف مستکبر هر قومی که مردم را

ص :41

استثمار می کنند،به رویدادها جز از خلال طبقۀ خود نمی نگرند،از این رو به پیامبران تهمت می زنند که به بهانۀ دعوت به خداپرستی،خواهان ثروتند.پیامبران با تمام نیرو این تهمت را رد می کنند تا ثابت شود که دعوت اصلاحی از دعوتهای اشراف قوم،که هدفی جز بهره کشی بیشتر از مستضعفان ندارند،به کلّی جداست.

« وَ یٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مٰالاً إِنْ أَجرِیَ إِلاّٰ عَلَی اللّٰهِ -ای قوم من!در برابر تبلیغ رسالت خویش مالی از شما نمی طلبم مزد من تنها با خداست.» کار نوح مانند کار همۀ انسانهاست:مزد می خواهد و هدفی دارد،امّا نه از مردم بلکه از خدا.بدین سان بار دیگر نوح ثابت می کند که رسالت او مهر غیبی دارد و از جانب خداست.وی نمی خواهد از«علم»خود بهره برداری کند تا در فهرست «ملأ»جای گیرد و به کسب ثروت از طریق ظلم به مردم و بهره کشی آنان بپردازد چنان که علمای فاسد می کنند.از این رو وی طرف مظلومان را می گیرد و آشکارا می گوید:

« وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا -آنهایی را که ایمان آورده اند از خود نمی رانم.» طبقۀ پست که به سوی ایمان می شتابند،گاهی رسوبات ذهنی منفی دارند که ناشی از جهل یا ستم دیدگی آنان است.رسالت الهی مسئول این رسوبات ذهنی نیست و طرد نکردن آنان همیشه به این معنی نیست که پیامبر کاملا تزکیه شان می کند،بلکه حسابشان با خداست.

/5 « إِنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ -آنان با خدای خویش دیدار خواهند کرد.» امّا اشراف قوم نوح بر گمراهی پای می فشردند و مردم را بر پایۀ ثروت یا خون تقسیم می کردند.

« وَ لٰکِنِّی أَرٰاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ -ولی من شما را قومی نادان می بینم».

[30]

طبقۀ پست که به پیشواز ایمان رفت به دژ خدا در آمد و خدا کسانی را که به او پناهنده شوند حمایت می کند،و اگر کسی بخواهد آنان را براند و خدا اراده کند که یاریشان نماید،ارادۀ خدا پیروز است،و طرد کننده را آن نیرو نیست که

ص :42

خشم خدا را باز دارد.

« وَ یٰا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللّٰهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ -ای قوم من!اگر آنها را از خود برانم چه کسی در قبال خدا مرا یاری خواهد کرد؟» این که پیامبر خدا مؤمنانی را که از طبقۀ پایین جامعه هستند،حمایت می کند برای تسلّط به آنان یا افزودن شمار پیروان نیست بلکه به این سبب است که مؤمن اند و خدا مؤمنان را دوست دارد.

« أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ -آیا حقیقت را در نمی یابید؟» موضوع نیازمند یادآوری و تأمّل است تا آدمی بداند که کارها به دست خداست و او نه به ثروت و مقام بلکه به ایمان و کار نیک می نگرد.

من همانند شما بشرم

[31]

نوح(ع)باز می گردد به تبیین ابعاد رسالت خود که همان ابعاد رسالت همۀ پیامبران و نیز مصلحانی است که پیرو خط پیامبرانند:

نخست این که:پیامبر مردم را به سوی خدا و به سوی حقیقتی که با فطرتشان آن را می شناسند می خواند،و این /5 سرمایۀ اوست.وی به سوی خود نمی خواند،زیرا خود را دارای ثروت هنگفتی می داند.

« وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اللّٰهِ -من به شما نمی گویم گنجینه های خدا نزد من است.» نمی گویم که خزاین خدا نزد من است.این خزاین در ذات آدمی و در زمینی است که خداوند بشر را به تسخیر آن به وسیلۀ ایمان و کار نیک توانا ساخته است.پس این اندیشه نادرست است که از پیامبر خواسته شود تا در زمین چشمه ها روان سازد و گنجهای زندگی را بیرون آورد و بی آن که کار کنند به آنان اعطا کند.

دوم این که:پیامبر مدّعی غیب دانی نیست مگر آنچه خداوند در خلال رسالتش به او وحی کند و از این رو وی به مردم وعدۀ رفاه نمی دهد که مثلا

ص :43

دستهایشان را بگیرد و به معادن زر و سیم راهنمایی شان کند.

« وَ لاٰ أَعْلَمُ الْغَیْبَ -و غیب نمی دانم.» سوم این که:مدّعی داشتن قوّۀ قاهره نیست و از قبیل فرشتگان هم نیست.

« وَ لاٰ أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ -و نمی گویم فرشته هستم.» چهارم این که:نسبت به مردم ادّعای برتری ندارد.

« وَ لاٰ أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللّٰهُ خَیْراً -و نمی گویم که خدا به آنان که شما به حقیقت در آنها می نگرید خیر خود را عطا نکند.» یعنی به کسانی که در نظر شما حقیرند نمی گویم که خدا به ایشان خیر نخواهد بخشید،خیر و شر از خود آدمی است.کار نیک از نیّت خوب نشأت می کند و آن را خدا می داند و بس.

« اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا فِی أَنْفُسِهِمْ إِنِّی إِذاً لَمِنَ الظّٰالِمِینَ -خدا به آنچه در دلهای آنهاست آگاهتر است،اگر چنین کنم از ستمکاران خواهم بود.» /5

[سوره هود (11): آیات 32 تا 39]

اشاره

قٰالُوا یٰا نُوحُ قَدْ جٰادَلْتَنٰا فَأَکْثَرْتَ جِدٰالَنٰا فَأْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (32) قٰالَ إِنَّمٰا یَأْتِیکُمْ بِهِ اَللّٰهُ إِنْ شٰاءَ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ (33) وَ لاٰ یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کٰانَ اَللّٰهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ هُوَ رَبُّکُمْ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (34) أَمْ یَقُولُونَ اِفْتَرٰاهُ قُلْ إِنِ اِفْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ إِجْرٰامِی وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمّٰا تُجْرِمُونَ (35) وَ أُوحِیَ إِلیٰ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّٰ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلاٰ تَبْتَئِسْ بِمٰا کٰانُوا یَفْعَلُونَ (36) وَ اِصْنَعِ اَلْفُلْکَ بِأَعْیُنِنٰا وَ وَحْیِنٰا وَ لاٰ تُخٰاطِبْنِی فِی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (37) وَ یَصْنَعُ اَلْفُلْکَ وَ کُلَّمٰا مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قٰالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّٰا فَإِنّٰا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَمٰا تَسْخَرُونَ (38) فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذٰابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذٰابٌ مُقِیمٌ (39)

ص :44

معنای واژه ها

36[تبتئس]

:ابتئاس به معنای اندوهگین شدن است.

/5

و شما نتوانید گریخت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نوح(ع)در راه تبلیغ حق پیوسته می کوشید تا آن که قوم او رنجیدند و گفتند:

«یٰا نُوحُ قَدْ جٰادَلْتَنٰا فَأَکْثَرْتَ جِدٰالَنٰا»

و از او خواستند که به سخن پایان دهد و عذابی را که وعده داده به انجام برساند،غافل از این که وی فقط رسانندۀ پیام خدایش است،و اگر خدا بخواهد آنان را عذاب کند،از حکم و سلطۀ او نمی توانند بگریزند.امر تبلیغ که نوح بر عهده دارد با«هدایت»فرق دارد:هدایت و اضلال به دست خداست و اگر او بخواهد گروهی را به سبب ناسپاسی به نعمت رسالت در گمراهی باقی گذارد،پیامبر نمی تواند هدایتشان کند.همچنین رسالتها کار پیامبران نیست بلکه ناشی از وحی خداست و هر گاه پیامبری به دروغ ادّعای رسالت کند مسئول عملش است امّا اگر در ادّعای خود صادق باشد مسئول کفر قوم خود نیست و از عمل آنان بری است.

ص :45

خداوند به نوح وحی کرد که مدّت تبلیغ او به پایان رسیده است،زیرا به جز شماری از قوم او که ایمان آورده اند کسی دعوت او را نخواهد پذیرفت و نباید به کارهای آنان غمگین شود.بدین سان مرحلۀ آمادگی برای عذاب آغاز شد.خداوند به پیامبر خود فرمود /5 تا کشتی را بسازد و دربارۀ گناهکاران قوم با او سخن نگوید و شفاعت نخواهد،زیرا به ناچار غرق خواهند شد.نوح(ع)کشتی را می ساخت و مستکبران بر او می گذشتند و تمسخر می کردند،امّا وی می گفت:ما نیز روزی شما را تمسخر خواهیم کرد چنان که شما امروز ما را مسخره می کنید،و آن روز خواهید دانست که بهرۀ شما عذاب خوار کننده است.

شرح آیات:
اشاره
از قوم تو جز کسانی که گرویدند دیگر کسی ایمان نخواهد آورد

[32]

از بارزترین صفات پیامبری که انبیای بزرگ از آن برخوردار بودند، پایداری و پافشاری در دعوت بی اظهار ناتوانی است.نوح(ع)به سبب مجادلۀ بسیار با قوم خود،آنان را رنجانید تا آن که خواستار عذاب شدند و گمان کردند که آمدن عذاب برای ایشان بهتر از دعوت نوح است که پیوسته و همه جا دامنگیر آنان است.

« قٰالُوا یٰا نُوحُ قَدْ جٰادَلْتَنٰا فَأَکْثَرْتَ جِدٰالَنٰا فَأْتِنٰا بِمٰا تَعِدُنٰا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّٰادِقِینَ -گفتند:ای نوح!با ما جدال کردی و بسیار هم جدال کردی،اگر راست می گویی هر وعده ای که به ما داده ای بیاور.» نوح(ع)شب و روز،نهان و آشکار قوم خود را به خدا پرستی دعوت کرد و 950 سال در میان ایشان بود.مدام با ایشان سخن می گفت و آنان را به سختی بیم می داد تا این که قوم او ملول شدند امّا او نومید نگردید.سزاست که اهل رسالت در هر روزگاری در دعوت این چنین پایداری نشان دهند هر چند که زمان دعوت به درازا بکشد.

[33]

نوح سخن آخر منکران را بی پاسخ نگذاشت،بلکه بار دیگر به آنان هشدار داد که خداست که عذاب را می آورد نه او،و وقتی عذاب آمد،از آن

ص :46

نمی توانند بگریزند.

« قٰالَ إِنَّمٰا یَأْتِیکُمْ بِهِ اللّٰهُ إِنْ شٰاءَ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ -گفت خداست که اگر بخواهد آن وعده را آشکار می کند و شما از آن نتوانید گریخت.» و این نشانۀ مهمّ دیگری در رسالتهای آسمانی است که پیامبران به نفع خود ادّعایی ندارند و مردم را یادآور می شوند که آنان فقط نقش مبلّغ دارند،و کار به دست خداست.

/5

[34]

در تأکید این حقیقت نوح یادآوری می کند که خیر خواهی و اندرز جز به اجازۀ خدا سودی نمی بخشد،زیرا هدایت و ضلالت تنها به فرمان و اجازۀ اوست، و هر گاه کسی به نعمت عقل ناسپاسی کند،خداوند آن را از وی می گیرد و در نتیجه از نصیحت سودی نمی برد.

« وَ لاٰ یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کٰانَ اللّٰهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ هُوَ رَبُّکُمْ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ -و اگر خدا خواسته باشد که گمراهتان سازد اگر من بخواهم شما را اندرز دهم اندرزم سود نخواهد کرد.اوست پروردگار همۀ شما و همه بدو باز می گردید.» «غیّ»نادانی ناشی از اعتقاد فاسد است.توضیح آن که نادانی گاهی در انسانی پیدا می شود که نه اعتقاد خود دارد و نه اعتقاد بد،و گاهی در اعتقاد به امری فاسد است و این نوع دوم را«غیّ»خوانند،و این غیّ گاهی بدان جا منتهی می شود که خدا نعمت عقل را از بشر می گیرد و او باطل را حق می پندارد و به آن معتقد می گردد.

[35]

همۀ رسالتهای خدا چنین است.رسالت نوح با آنچه به محمّد(ص) نازل شد یکی است و همه از جانب خداست.پیامبر می داند دامنۀ خیانت کسی که به خدا افترا می بندد تا چه حدّ است!امّا آن که هدایت را نمی پذیرد گناه او نیز ساده نیست،و این که کسی موضوع را سهل بینگارد و رسالت پیامبر را به مجرّد احتمال دروغ بودن آن نپذیرد گناه بزرگی را مرتکب شده است.

« أَمْ یَقُولُونَ افْتَرٰاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَعَلَیَّ إِجْرٰامِی وَ أَنَا بَرِیءٌ مِمّٰا

ص :47

تُجْرِمُونَ

-یا می گویند که من به خدا دروغ بسته ام بگو اگر به خدا دروغ بسته باشم گناهش بر من است و من از گناهی که می کنید مبرّا هستم.» طبرسی در مجمع البیان گوید:«گفته اند مراد محمّد(ص)است و منظور این است که آیا کافران قوم محمّد(ص)خبری را که وی دربارۀ نوح(ع)می دهد، باور می دارند،یا آن که آن را دروغی می دانند /5 که خود او ساخته است؟و نیز به قولی مراد نوح است و وی به خدا دروغ می بندد». (1)

امّا در تفسیر آیات قرآن امکان بیش از یک وجه هست و از این رو توان گفت:تنها رسالت محمّد(ص)نیست بلکه رسالت نوح نیز مطرح است.

[36]

نوح(ع)به جدال به قوم خود ادامه می داد و زمانی آن را رها کرد که خداوند فرمود:از حالا به بعد ایمان ایشان محال گردید و تو نباید غمگین باشی و به سبب کارهایشان بد حال گردی.

« وَ أُوحِیَ إِلیٰ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّٰ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلاٰ تَبْتَئِسْ بِمٰا کٰانُوا یَفْعَلُونَ -و به نوح وحی رسید که از قوم تو جز آن گروه که ایمان آورده اند دیگر ایمان نخواهند آورد.از کردار آنان اندوهگین مباش.» پیامبران از جانب خدا به روشنی می رسند و پرتوی از جنبش و شتاب برای تبلیغ پیام خدا می گیرند و از غم این که چرا مردم ایمان نمی آورند خود را هلاک می کنند.قرآن می گوید: طه مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقیٰ (2) و نیز:« فَلَعَلَّکَ بٰاخِعٌ نَفْسَکَ عَلیٰ آثٰارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهٰذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً» ، (3) و اینک نوح(ع)به سبب تبلیغ دچار سختی و غم می شود،امّا خدایش او را از این کار باز می دارد و دستور می دهد که از شیوۀ عادی پیروی کند.

ص :48


1- 5) -مجمع البیان ج 6،ص 158.

2- 6) -طه1/.

3- 7) -الکهف6/.

کافران غرق خواهند شد

/5 [37]

جریان عذاب با ساختن کشتی آغاز می شود.

« وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنٰا وَ وَحْیِنٰا -کشتی را زیر نظر ما بساز.» نوح(ع)گامی بر نمی دارد مگر طبق برنامه ای که خدا برای او ترسیم کرده، و زیر چتر حمایت او قرار دارد.

وَ لاٰ تُخٰاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ

-و دربارۀ این ستمکاران با من سخن مگوی که همه غرقه اند.» در دل نوح بقیّه ای از آرزو مانده بود که او را وامی داشت که با تضرّع به درگاه الهی در آخرین لحظه از او لغو عذاب را بخواهد،امّا پیامبر پس از یأس از ایمان قوم نباید بر آنان دل سوزی کند،زیرا سزاوار عذابند.

[38]

نوح،ساختن کشتی را در بیابانی خشک آغاز کرد و این برای اجابت فرمان خدا و ایمان به راستی وعدۀ او بود که دلالت می کرد وی پیرو هوای نفس نیست و به خدا دروغ نمی بندد.چه،اگر چنین می بود دلیلی برای ساختن کشتی در صحرا وجود نداشت.

پیامبران به کارهایی دست می زنند که مردم آنها را نوعی از دیوانگی می پندارند،چرا که با آگاهیها و اندیشه های زمان و نیز با رویدادهایی که اتّفاق می افتد یا حوادث احتمالی متناسب نیست.این خود دلیل روشنی است که آنان تابع وحی اند،و گاهی پیامبر نمی داند که چرا و گاهی پیغمبران نمی دانند که چرا از سوی خدا به فلان امر مأمور شده اند،و این گواه میزان خلوص ایشان است و نیز دلیل است به این که منحصرا با غیب ارتباط دارند.

« وَ یَصْنَعُ الْفُلْکَ،وَ کُلَّمٰا مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ -نوح کشتی می ساخت و هر بار که مهتران قومش بر او می گذشتند مسخره اش می کردند.» این که مردم نوح را مسخره می کردند،گواه آن است که وی پیامبری بود که از جریان عادی پیروی نمی کرد بلکه به سبب ایمان به غیب با آن مبارزه می کرد.

ص :49

قٰالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنّٰا فَإِنّٰا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَمٰا تَسْخَرُونَ

-اگر شما ما را مسخره می کنید زودا که ما هم همانند شما مسخره تان کنیم.» /5 [39]

نوح آنان را به فرجام بدی که در انتظارشان بود بیم داد.

« فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذٰابٌ یُخْزِیهِ -به زودی خواهید دانست که عذاب بر که رسد و خوارش سازد.» یعنی خواهید دانست که عذاب خوار کننده به سراغ چه کسی آمده،در دنیا در سراسر تاریخ چه کسی را رسوا خواهد کرد؟ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذٰابٌ مُقِیمٌ -و عذاب جاوید بر که فرود آید.» عذاب دایمی آخرت که را خواهد گرفت؟ /5

[سوره هود (11): آیات 40 تا 44]

اشاره

حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا وَ فٰارَ اَلتَّنُّورُ قُلْنَا اِحْمِلْ فِیهٰا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اِثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ اَلْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ مٰا آمَنَ مَعَهُ إِلاّٰ قَلِیلٌ (40) وَ قٰالَ اِرْکَبُوا فِیهٰا بِسْمِ اَللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (41) وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبٰالِ وَ نٰادیٰ نُوحٌ اِبْنَهُ وَ کٰانَ فِی مَعْزِلٍ یٰا بُنَیَّ اِرْکَبْ مَعَنٰا وَ لاٰ تَکُنْ مَعَ اَلْکٰافِرِینَ (42) قٰالَ سَآوِی إِلیٰ جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ اَلْمٰاءِ قٰالَ لاٰ عٰاصِمَ اَلْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ وَ حٰالَ بَیْنَهُمَا اَلْمَوْجُ فَکٰانَ مِنَ اَلْمُغْرَقِینَ (43) وَ قِیلَ یٰا أَرْضُ اِبْلَعِی مٰاءَکِ وَ یٰا سَمٰاءُ أَقْلِعِی وَ غِیضَ اَلْمٰاءُ وَ قُضِیَ اَلْأَمْرُ وَ اِسْتَوَتْ عَلَی اَلْجُودِیِّ وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (44)

/5

ص :50

معنای واژه ها

[و فار]

:جوشید،فوران کرد،«فور»در اصل به معنی بلند شدن است.

[تنور]

:تنور معروف که در آن نان می پزند.

41[مرسی]

:«ارساء»نگاه داشتن کشتی با چیزی که آن را متوقّف کند.

43[سآوی]

:از«أوی یأوی»یعنی منزل و جای گرفت (پناه گرفتن).

[یعصمنی]

:باز دارد مرا.

44[اقلعی]

:اقلاع:از ریشه برانداختن تا اثری از آن نماند، «اقلعت السماء»:بارانش از میان رفت و چیزی از آن نماند.«اقلع عن الأمر»:به کلّی آن را رها کرد.

[الجودیّ]

:نام کوهی.

/5

دوری باد بر ستمکاران

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

نوح منتظر امر الهی و آمادۀ اجرای وظایف بود تا آن که امر خدا آمد و آب از تنور خانۀ پیر زن جوشید.به نوح وحی شد که سوار کشتی شود و از هر جانداری زوجی در آن فراهم آورد و نیز خانواده را به جز افراد کافر که زن و دو پسر او بودند و همچنین مؤمنانی به شمار اندک در آن جمع کند.نوح با توکّل به خدا و با آگاهی به

ص :51

این که حرکت و ایستادن کشتی به اذن خداست،به کشتی در آمد.امواج کوه پیکر طوفان به حرکت آمد.نوح پسر خود را که در کناری نشسته بود ندا کرد و گفت تا همراه او به کشتی درآید و کافران را رها کند،امّا وی می پنداشت که اگر بالای کوه برود نجات خواهد یافت.نوح او را بیم داد و گفت:در برابر فرمان خدا باز دارنده ای نیست مگر آن که لطف خدا شامل حال شود،و پیش از پایان گیری گفتگو موج رسید و پسر نوح را غرق کرد.آن گاه ندای غیبی که در آن فرمانهایی قاطع بود رسید:ای زمین آب را فرو ببر و ای آسمان /5 از بارانیدن دست بازدار.آب فروکش کرد و امر انجام شد و کشتی بر کوه قرار گرفت و ستمکاران از رحمت خدا محروم شدند.

شرح آیات:
اشاره
گروه اندکی به نوح گرویدند

[40]

لحظه ای که صاحبان رسالت منکران را با آن بیم می دادند و آنان تمسخر می کردند،فرا رسید.اینک حقیقتی که پیامبر گفته بود،وقوع یافته و راه گریز نبود.فرمان خدا صادر شده و آب از تنوری که عادتا دور از آب است جوشیده بود.

نوح با خانواده و شمار کمی از مؤمنان به کشتی در آمده بودند.

حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا وَ فٰارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهٰا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ مٰا آمَنَ مَعَهُ إِلاّٰ قَلِیلٌ

-چون فرمان ما فراز آمد و تنور جوشید گفتیم از هر نر و ماده دو تا و نیز خاندان خود را در کشتی بنشان-مگر آن کس که حکم از پیش درباره اش صادر شده باشد-و نیز آنهایی را که به تو ایمان آورده اند،و جز اندکی به او ایمان نیاورده بودند.» در حدیثی به نقل از مفضّل بن عمر از ابو عبد اللّٰه(ع)چنین آمده است:تنور در خانۀ زنی مؤمنه در دیر قبله جانب راست مسجد کوفه قرار داشت.مفضّل گوید:

پرسیدم که فوران آب چگونه بود؟فرمود:خداوند خواست که به قوم نوح معجزه ای نشان دهد،باران سختی فرستاد و فرات و نیز چشمه ها پر آب شد و خدا آن قوم را

ص :52

غرق کرد و نوح و کشتی نشینان را رهانید.گفتم:نوح چه مدّت در کشتی ماند تا آب فروکش کرد و وی بیرون آمد؟فرمود:هفت شبانه روز. (1)

/5

[41]

چون نوح با پیروان صالح خود در کشتی نشست،روح ایمان خالص در آنها تجلّی کرد و آمرزش و رحمت خدا را به یاد آوردند.آمرزش گناهانشان را از میان می برد و رحمت سبب برکات و فضل خدا بود.

« وَ قٰالَ ارْکَبُوا فِیهٰا بِسْمِ اللّٰهِ مَجْرٰاهٰا وَ مُرْسٰاهٰا -گفت بر آن سوار شوید که به نام خدا به راه افتد و به نام خدا بایستد.» هر چیزی مخلوق خدا و با او قائم است،به نام خدا حرکت و رشد می کند و سخن می گوید،جز این که حوادثی وجود دارد که تدبیر خداوند در آنها بیشتر تجلّی می کند مانند کشتی نوح که آن را به فرمان خدا ساخت بی آن که پیش از آغاز کردن ابعاد عملی آن را بداند.نوح نمی دانست که کشتی به کجا می رود و در کجا و کی می ایستد،به خدا اعتماد کرده بود،زیرا یقین داشت که کشتی تحت تدبیر الهی و سلطۀ مطلقۀ او بر عالم هستی است.

« إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ -زیرا پروردگار من آمرزنده و مهربان است.»

ظالمان را دوری باد

[42]

در فاصلۀ یک لحظه و لحظۀ دیگر صحراها به دریاهای موّاج بدل شد.

موجهایی که چون کوه های متحرّک بود متلاطم شد.نوح پسرش را دید که در گوشه ای ایستاده،ندا زد تا با او سوار کشتی شود-شاید این کار به سبب شفقت پدری یا رحمت نبوّت بود-به هر حال پسر بدبخت دعوت را رد کرد،زیرا توکّل او به خدا نبود بلکه به مادّۀ بی اراده بود که از پیش به آن تعلّق داشت.از این رو گفت:برای حفاظت خود از طوفان به کوه پناه خواهم گرفت.

« وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبٰالِ وَ نٰادیٰ نُوحٌ ابْنَهُ وَ کٰانَ فِی مَعْزِلٍ یٰا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنٰا وَ لاٰ تَکُنْ مَعَ الْکٰافِرِینَ

ص :53


1- 8) -بحار الأنوار،ج 11،ص 333،شمارۀ 56.

-کشتی،آنان را در میان امواجی چون کوه می برد.نوح پسرش را که در گوشه ای ایستاده بود ندا داد:ای پسر!با ما سوار شو و با کافران مباش.» پسر نوح که به گفتۀ برخی نامش کنعان بود،از جملۀ کسانی بود که در کنار معرکۀ گرم حق و باطل می ایستند.وی نمی خواست در مسائل مربوط به رسالت وارد شود.بسیاری از اشخاص ترسو که شجاعت پیوستن به راه خدا را ندارند چنین اند،امّا این گونه اشخاص سرانجام /5 به کافران می پیوندند،و تنها ایمان است که آدمی را نجات می دهد.

[43]

قٰالَ سَآوِی إِلیٰ جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْمٰاءِ قٰالَ لاٰ عٰاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ وَ حٰالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکٰانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ -گفت:من بر سر کوهی که مرا از آب نگه دارد جا خواهم گرفت.گفت:امروز هیچ نگهدارنده ای از فرمان خدا نیست مگر کسی را که بر او رحم گیرد ناگهان موجی میان آنان حایل گشت و او غرق شد.» [44]

در فاصلۀ زمانی میانۀ صبح و شام وضع زمین دگرگون شد و قوم ستمکار به هلاکت رسیدند،ناگاه ندا در دادند که«یا أرض ابلعی ماءک»،آبها به مخازن زیر زمینی فرو رفتند و ابرها که به فرمان خدا باران می ریختند پراکنده شدند و بقیۀ آبها در چشمه ها و دریاها سرازیر شد و قصّه پایان گرفت.کشتی بر کوهی نشست و روی زمین از ستمکارانی که به قدرت خداوند ملعون و مطرود شدند پاک گردید.

« وَ قِیلَ یٰا أَرْضُ ابْلَعِی مٰاءَکِ وَ یٰا سَمٰاءُ أَقْلِعِی -و گفته شد ای زمین! آب خود را فرو بر و ای آسمان باز ایست.» «اقلعی»یعنی دست بازدار.مفسّری گفته است:آبی که از آسمان باریده بود،روی زمین باقی ماند،زیرا خدا به زمین امر کرد:«ابلعی ماءک»و نگفت«ابلعی الماء»امّا این گوینده توجّه نکرده که همۀ آبها در واقع از زمین است.

ص :54

وَ غِیضَ الْمٰاءُ

-آب پایین آمد.» یا فروکش کرد.

« وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِیِّ -و کار به پایان آمد و کشتی بر کوه جودی قرار گرفت.» فرمان خدا دربارۀ هلاک ستمکاران و رهایی مؤمنان و تحقّق جزاء برای هر دو گروه در دنیا انجام شد.

« وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ -و ندا آمد که ای لعنت باد بر مردم ستمکاره.» /5

[سوره هود (11): آیات 45 تا 49]

اشاره

وَ نٰادیٰ نُوحٌ رَبَّهُ فَقٰالَ رَبِّ إِنَّ اِبْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ اَلْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ اَلْحٰاکِمِینَ (45) قٰالَ یٰا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صٰالِحٍ فَلاٰ تَسْئَلْنِ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ اَلْجٰاهِلِینَ (46) قٰالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ مٰا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاّٰ تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (47) قِیلَ یٰا نُوحُ اِهْبِطْ بِسَلاٰمٍ مِنّٰا وَ بَرَکٰاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلیٰ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنّٰا عَذٰابٌ أَلِیمٌ (48) تِلْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْغَیْبِ نُوحِیهٰا إِلَیْکَ مٰا کُنْتَ تَعْلَمُهٰا أَنْتَ وَ لاٰ قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا فَاصْبِرْ إِنَّ اَلْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ (49)

ص :55

/5

سرانجام نیک از آن پرهیزگاران است

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

پیش از آن که نوح به زمین باز گردد،دربارۀ فرجام پسر غریقش پرسید،و این به سبب جاذبۀ شفقتی است که خدا در دل هر پدری نهاده است اگر چه پدر پیر پیامبران باشد،امّا خداوند او را یادآور شد که معیار در نزد خدا کردار نیک است نه انتساب به این و آن.نوح دریافت که سبب انحراف بشر تنها وجود محیط فاسد یا سلطۀ ستمکاران نیست،و گاهی علّت در خود آدمی نهفته است.از این رو از خدا خواست که آمرزش و رحمت خود را شامل حال او کند و او را از انحراف باز دارد،و بی رحمت و آمرزش او آدمی زیانکار خواهد بود.پیروان نوح و آنانی که خداوند ایشان را به زمین باز گردانید و سلام و برکات خود را شامل حالشان کرد چنین بودند،آنان نیز انگیزه های انحراف را داشتند:برخی به راه انحراف رفتند و برخی دیگر به ریسمان هدایت الهی چنگ زدند.

در پایان داستان نوح،قرآن به پندهایی از این قصّه از قبیل صبر و پرهیزگاری اشاره می کند و می گوید:فرجام نیک /5 از آن پرهیزگاران است و این به صبر و پایداری نیاز دارد.

شرح آیات:
اشاره
تسلیم در برابر قضای الهی

[45]

در حدیثی آمده است:«شیطان مخفیانه به کشتی نوح درآمد»واقع این است که حکمت آفرینش آدمی آزمایش،و وجود شیطان جزئی از معادلۀ

ص :56

آزمایش است و انحراف آدمی همیشه به سبب فشار عامل خارجی نیست بلکه هوا و شهوت و فریفتگی به مظاهر زندگی که خدا در وجود هر کسی نهاده است،جزء دیگری از معادلۀ آزمایش و حکمت نخستین زندگی است.

چنین بود آدم ابو البشر نخستین کسی که به انگیزۀ رسیدن به ملک و خلود مرتکب خطا شد،امّا رحمت و عصمت الهی او را دریافت و نجاتش داد.

نوح نیز با کافران در می آویزد و مبارزه با جبت داخلی و طاغوت خارجی را پیروزمندانه به پایان می برد،لیکن هم چنان به آمرزش و رحمت پروردگار نیازمند است تا او را از تکرار خطا باز دارد.نوح با ظرافت خاص از خدا می خواهد که به وعدۀ خود دربارۀ رهایی خانوادۀ او وفا کند امّا به صراحت پاسخ می شنود که«إنّه لیس من أهلک»،زیرا پیوند حقیقی او با نیکوکاران است و پسر او معیار عمل صالح را ندارد.

« وَ نٰادیٰ نُوحٌ رَبَّهُ فَقٰالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحٰاکِمِینَ -نوح پروردگارش را ندا داد:پروردگار من،پسرم از خاندان من بود و وعدۀ تو حق است و نیرومندترین حکم کنندگان تو هستی.» [46]

قٰالَ یٰا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صٰالِحٍ فَلاٰ تَسْئَلْنِ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجٰاهِلِینَ -گفت:ای نوح!او از خاندان تو نیست،او عملی است ناصالح.از سر ناآگاهی از من چیزی مخواه، بر حذر می دارم تو را که از مردم نادان باشی.» این آیه اشارتی دارد به اینکه آدمی باید در برابر تقدیرهایی که /5 حکمت آنها را نمی داند رضای کامل داشته باشد و نیز به او امری که از فلسفۀ آنها آگاه نیست تسلیم مطلق باشد.

[47]

تسلیم پیامبران در برابر خدا و اوامر و تقدیرهای او به سبب احراز والاترین درجات تربیت است.از این رو می بینیم که نوح از عصمت الاهی یاری می جوید تا دربارۀ چیزی که بدان آگاهی ندارد نپرسد و دربارۀ اموری که به صلاح او و صلاح رسالت و امّت اوست و وی نمی داند سؤال نکند.

ص :57

قٰالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ مٰا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاّٰ تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخٰاسِرِینَ

-گفت:ای پروردگار من!پناه می برم به تو اگر از سر ناآگاهی چیزی بخواهم،و اگر مرا نیامرزی و بر من رحم نگیری زیانکار خواهم بود.» آمرزش خدا از ضروریّات زندگی برای آدمی است تا آثار گناهان و خطاها را که وی همیشه در معرض آنهاست از میان ببرد و بدون آمرزش این آثار در دل جایگیر شده،و حجاب عقل می شود.رحمت الاهی نیز یکی دیگر از ضروریّات است تا انسان پاک بماند و ضعف و ناتوانی او را به سوی گناهان نکشد.در دعا آمده است:«اللّهمّ اغننا بحلالک عن حرامک،و بطاعتک عن معصیتک،و بفضلک عمّن سواک...»یعنی خدایا ما را با حلالت از حرام،با طاعتت از نافرمانی و با فضل و بخشش از دیگران بی نیاز کن.رحمت خداست که آدمی را از گناهان باز می دارد و در این مورد فرقی میان پیامبر و غیر او نیست.

[48]

نوح با فرمان خدا به زمین آمد و دو هدیه آورد:سلام و برکت.

«سلام»به معنی حفظ نعمتی است که اکنون برجا و موجود،و به دنبال آن دفع ضرری که سبب زوال نعمتهاست،و«برکت»یعنی افزونی نعمتها و پیشرفت در عرصۀ زندگی.

« قِیلَ یٰا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاٰمٍ مِنّٰا وَ بَرَکٰاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلیٰ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ - گفته شد:ای نوح!با سلامت و برکاتی که بر تو و آنها که همراه تواند ارزانی داشته ایم فرود آی.» سلام و برکت از سوی خدا و به سبب رسالت است و کسی که به رسالت وقعی نگذارد،از آن دو محروم،و منکر رسالت می شود از این رو قرآن برخی امّتها را مشمول سلام و امن دانسته و برخی دیگر را محروم شمرده است.

« وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنّٰا عَذٰابٌ أَلِیمٌ -و امّتهایی هستند که آنها را بر خوردار می سازیم،آن گاه دستخوش عذاب دردآور می شوند.» /5 زیرا گروه دوم رسالت را نپذیرفته و دین خود را تغییر داده اند،و این آیه

ص :58

اشاره دارد به این که سنّت اوّلیّۀ زندگی سلام و برکت است به شرط آن که آدمی منحرف نشود.

خلاصۀ قصّه

[49]

از قصّۀ نوح و قوم او دو نکته می آموزیم:

1-رسالت محمد(ص)ادامۀ رسالت نوح است و هیچ کس از قوم محمّد(ص)داستان نوح را نمی دانسته،یا دست کم به تفصیلی دقیق که حتی حالات نفسانی،علل اجتماعی و عوامل طبیعی موجود در ساختار قصّه را بیان می کند با آن آشنایی نداشته است.قرآن همۀ اینها را برای این که گواهی بر صدق رسالت محمّد(ص)باشد،یاد کرده است.

2-هر رسالتی با مخالفتهای جاهلانه رو به رو بوده است و حامل یا حاملان رسالت می بایست به سلاح تقوا و صبر برای رسیدن به فرجام نیکو مسلّح باشند.

« تِلْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهٰا إِلَیْکَ مٰا کُنْتَ تَعْلَمُهٰا أَنْتَ وَ لاٰ قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا -اینها از خبرهای غیب است که بر تو وحی می کنیم و نه تو و نه قومت پیش از این،آن را نمی دانستید.» بنا به مضمون این آیه حتّی رسول خدا از ماجرای نوح آگاهی نداشته و هر چه می دانسته است از جانب خدا نه از توانایی و ذکاوت وی بوده است.

« فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ -پس صبر پیشه کن که عاقبت از آن پرهیزگاران است.» صبر نوح در واقع دراز و مشقّت بار بود و اثر قاطعی در هلاکت دشمنانش داشت.

/5

[سوره هود (11): آیات 50 تا 57]

اشاره

وَ إِلیٰ عٰادٍ أَخٰاهُمْ هُوداً قٰالَ یٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ مُفْتَرُونَ (50) یٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلَی اَلَّذِی فَطَرَنِی أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (51) وَ یٰا قَوْمِ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ اَلسَّمٰاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرٰاراً وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلیٰ قُوَّتِکُمْ وَ لاٰ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ (52) قٰالُوا یٰا هُودُ مٰا جِئْتَنٰا بِبَیِّنَةٍ وَ مٰا نَحْنُ بِتٰارِکِی آلِهَتِنٰا عَنْ قَوْلِکَ وَ مٰا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (53) إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اِعْتَرٰاکَ بَعْضُ آلِهَتِنٰا بِسُوءٍ قٰالَ إِنِّی أُشْهِدُ اَللّٰهَ وَ اِشْهَدُوا أَنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ (54) مِنْ دُونِهِ فَکِیدُونِی جَمِیعاً ثُمَّ لاٰ تُنْظِرُونِ (55) إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَی اَللّٰهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِیَتِهٰا إِنَّ رَبِّی عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (56) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مٰا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْماً غَیْرَکُمْ وَ لاٰ تَضُرُّونَهُ شَیْئاً إِنَّ رَبِّی عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ (57)

ص :59

معنای واژه ها

52[مدرارا]

:مدرار به معنای فراوان و پیاپی اما به اندازۀ نیاز به آن نه بیشتر که مایۀ خرابی و زیان باشد.

54[اعتراک]

:«عرا یعرو»به معنای اصابت کردن و وارد آوردن است.

ص :60

/5

هود گفت:من به خدا توکّل کردم

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

هود(ع)از جانب خدا به قوم عاد فرستاده شد و با همان ندای ایمانی سلف خود نوح(ع)آنان را به سوی حق تعالی فرا خواند:

1-خدای یگانه را که جز او معبودی نیست بپرستند و بدانند که پرستش طاغیان یا بت ها افترا و گمراهی است.

2-گفت که از آنان مزدی نمی خواهد و اجرش بر خدایی است که وی را آفرید.آیا نمی اندیشند تا بدانند میان پیامبر راستین و آن طاغیان و کاهنان مفتری که هدفشان سلطه و استکبار در روی زمین است،فرقهاست.

3-از آنان خواست که خود را اصلاح کنند و به تعالیم الهی باز گردند تا نعم خدا بر ایشان افزون تر شود و نیروی فعلی آنان بیشتر گردد و اگر نپذیرند از گناهکاران و مخالفان خدا و رسول او و نیز سزاوار عذاب خواهند بود.

/5 امّا قوم هود هر سه دعوت را رد کردند و گفتند:دلیل کافی بر راستی پیامبری خود نداری و ما خدایان خود را رها نمی کنیم و با این که تو مزدی نمی خواهی،زمام امور خود را به دست تو نمی دهیم،و پنداشتند که سخن نوح ناشی از جنونی است که به سبب خشم خدایان بر او رسیده است.آن گاه هود از قوم خود کنار کشید و از بت پرستی آنان بیزاری نمود و خدا را بر این امر گواه گرفت و دل به خدا بست و با همۀ آنان به مبارزه برخاست و فرمود:او را مهلت ندهند و هر چه می توانند کید کنند،تا وی نهایت ناتوانی ایشان را در راه مخالفت کفر آمیز بداند.

هود به خدایی دل بسته بود که دارندۀ هر جاندار و مدبّر کارهای اوست.وی سالک

ص :61

راه راست بود و با تمام نیرو بدان راه فرا می خواند.هود به آنان هشدار داد که با ابلاغ رسالت مسئولیت خود را به پایان برده و خداوند قوم دیگری را جایگزین ایشان خواهد کرد(نابودشان خواهد کرد)بی آن که آنان بتوانند زیانی به وی برسانند،خدا نگهبان همه چیز است.

شرح آیات:
اشاره
رسالت هود و ابعاد آن

[50]

خداوند کسی را به سوی عاد فرستاد که وی را«اخ»می خواند تا قبول رسالت آسان تر و مطلب روشن تر باشد.هود ایشان را به پرستش خدا و ترک معبودهای دروغین فرا خواند و از همان آغاز گفت که بت ها دروغی و پلیدند.روش او مانند روش پیامبران بود که در راه تبلیغ دین هرگز وقفه ای روا نمی دارند.

« وَ إِلیٰ عٰادٍ أَخٰاهُمْ هُوداً قٰالَ یٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ مُفْتَرُونَ -و بر قوم عاد برادرش هود را فرستادیم.گفت:ای قوم من! خدای یکتا را بپرستید،شما را هیچ خدایی جز او نیست و شما دروغ سازانی بیش نیستید.» ای قوم،شما با ادّعای این که بت ها مظاهر خدا در زمین هستند به خدا دروغ می بندید.از این آیه چنین بر می آید که انحراف اصلی آدمی عادتا این است که جوهر دین نه قالب خارجی آن را تغییر می دهد و در نتیجه همین اصل،دین که «امر به عبادت خدا و طرد بت ها»بت،به مفهوم متناقض یعنی«عبادت بت ها بر پایۀ افترا بر خدا»تفسیر می شود.مثلا /5 سخن خدا که فرمود: أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ -توجیه می شود به لزوم اطاعت از هر حاکم ستمگر گردنکش صرفا به سبب این که بر مردم مسلّط شده است که به کلّی با اندیشۀ توحید و اطاعت خدا مغایرت دارد.چنین است نزد مسلمانان،امّا نزد عاد چیزی شبیه آن بود،به این معنی که معبودها را پرستیدند به عنوان این که جانشینان خدایند و به عبادت بت ها پرداختند به بهانۀ این که نزد خدا شفاعتگرند.

ص :62

[51]

در حالی که کاهنان،خادمین بتخانه ها شده و علمای بد که در کاخهای مستکبران پرسه می زنند،دانش خود را به هر خریداری می فروشند و بر ضعفا تجاوز می کنند،هود(ع)از قوم خود هیچ مزدی نمی خواهد.همین امر گواه و دلیل آشکاری بر راستی پیامبری اوست.اگر در دعوت خود صادق نبود،چرا جان خود را عرضۀ چنان دشواریها می ساخت؟او مزدی از مردم نمی خواست و هدف خاصّی را هم دنبال نمی کرد.

یٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ إِلاّٰ عَلَی الَّذِی فَطَرَنِی أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ

-ای قوم من!در برابر رسالتم از شما مزدی نمی طلبم،مزد من تنها با آن کسی است که مرا آفریده است،چرا از روی خرد نمی اندیشید؟» [52]

هود خواستار شد که قوم او خود را اصلاح کنند با آمرزش خواهی از خدا و اظهار پشیمانی از گناهان گذشته و آن گاه بازگشتن به تعالیم آسمانی و اجرای آنها.

وَ یٰا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ

-وای قوم من!از پروردگارتان آمرزش بطلبید آن گاه به سوی او توبه کنید.» و اگر چنین کنند،خداوند درهای رحمت را به روی آنان می گشاید و باران انبوه می باراند و بر نیرو و خویشتن داری ایشان می افزاید.

یُرْسِلِ السَّمٰاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرٰاراً وَ یَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلیٰ قُوَّتِکُمْ

-تا باران پی در پی بر شما فرو ریزد و بر نیرویتان بیفزاید.» و اگر نپذیرند گناهکار و منکر قانون و سزاوار عذاب به شمار می آیند.

وَ لاٰ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ

-و چون گنهکاران روی برمتابید.» /5 [53]

قوم هود منکر رسالت شدند و گفتند که دلیلها و برهانهای او آنان را قانع نکرده است،امّا دروغ بود و انگیزۀ اصلی این بود که کورانه تقلید می کردند و خدایانی را می پرستیدند که به اعتماد بر سخن هود آنها را ترک کرده بودند.دلیل دیگری نیز برای انکار وجود داشت:خود داری از تسلیم شدن در برابر هود،که تعبیرهایی به شکل خطاب که در آنها پیامبری را ادّعای خود هود قلم داد می کردند،

ص :63

حال آن که وی صرفا پیامبر و حامل رسالت بود،چنان که در آیه آمده.

قٰالُوا یٰا هُودُ مٰا جِئْتَنٰا بِبَیِّنَةٍ وَ مٰا نَحْنُ بِتٰارِکِی آلِهَتِنٰا عَنْ قَوْلِکَ وَ مٰا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ

-گفتند:ای هود!تو برای ما دلیل روشنی نیاورده ای و ما به گفتار تو خدایان خویش را ترک نمی کنیم و به تو ایمان نمی آوریم.» چنین می پنداشتند که ایمان آنان برای پیامبر و به سود اوست،امّا واقعیّت چنین نبود.

[54]

و برای این که نادانی خود را نسبت به واقعیّت رسالت توجیه کنند و نقاط ضعف سخنانشان را بپوشانند،رسالت را حالت غیبی مجهولی قلم داد کردند که به پیامبر روی داده و ابعاد آن شناخته نیست.

إِنْ نَقُولُ إِلاَّ اعْتَرٰاکَ بَعْضُ آلِهَتِنٰا بِسُوءٍ

-جز این نگویم که بعضی از خدایان ما به تو آزاری رسانده اند.» و بدین سان به خطای سخنان گذشتۀ خود از قبیل این که هود به نفع خود دعوت می کند معترف شدند،و هود دانست که تعصّب کورانه بر دلهایشان غلبه یافته و از آن رو بی آن که بیندیشند حق را منکر می شوند.

قٰالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللّٰهَ وَ اشْهَدُوا أَنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ

-گفت:خدا را گواه می گیرم و شما نیز گواه باشید که من از آنچه جز خدای یکتا به شرک می پرستید بیزارم.» مرحلۀ تازه ای از درگیری آغاز شد:مبارزه ای سخت یعنی اعلام بیزاری هود از افکارشان و دوری او از جامعۀ فاسد آنان.

/5

مبارزۀ سخت

[55]

هود آمادگی خود را برای مبارزۀ بی امان اعلام کرد و به آنان هشدار داد هر چاره و حیله ای که می توانند بکنند.

مِنْ دُونِهِ فَکِیدُونِی جَمِیعاً ثُمَّ لاٰ تُنْظِرُونِ

-همگی به حیله گری علیه من برخیزید و مهلتم ندهید.»

ص :64

و چون چاره از غیر خدا و بی استعانت از او باشد ناگزیر به نتیجه نمی رسد.

[56]

آیا هود در مبارزه با همۀ قوم نیروی لازم را داشت؟آری،وی به نیروی خدا که از جانب او فرستاده شده بود متّکی بود و این بزرگ ترین گواه صدق دعوت اوست.

إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَی اللّٰهِ رَبِّی وَ رَبِّکُمْ مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِیَتِهٰا

-من بر خدای یکتا که پروردگار من و شماست توکّل کردم هیچ جنبنده ای نیست مگر آن که زمام اختیارش را او گرفته است.» یعنی همۀ موجودات زنده را خداوند پاک رهبری می کند،گویی از ناحیۀ کسی گرفته هر جا که بخواهند او را می برند.امّا کار خدا در گرداندن جهان هستی بیهوده و بازیچه نیست بلکه آن را با عدالت و به راه راست سیر می دهد.

إِنَّ رَبِّی عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ

-همانا پروردگار من بر صراط مستقیم است.» و چنان که همۀ موجودات را به راه راست سوق می دهد،کسانی را که بر او توکّل می کنند به همان راه مستقیم که به هدف نزدیکتر است رهنمون می شود.

[57]

چون قوم هود را تبشیر سودی نبخشید،پیامبرشان آنان را بیم داد و گفت:هر گاه از قبول رسالت ابا کنید بدانید که من به وظیفۀ خود،ابلاغ رسالت، عمل کردم،و خداوند شما را از میان خواهد برد و مردم دیگری را جایگزین شما خواهد کرد بی آن که شما بتوانید در برابر عذاب الهی کاری بکنید.

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مٰا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْماً غَیْرَکُمْ وَ /5 لاٰ تَضُرُّونَهُ شَیْئاً إِنَّ رَبِّی عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ

-اگر هم رویگردان شوید،من رسالت خویش را به شما رسانیدم و پروردگار من مردم دیگری را جانشین شما خواهد ساخت و هیچ به او زیانی نمی رسانید،زیرا پروردگار من نگهبان همۀ چیزهاست.» پروردگار توانا با قدرت و سلطۀ خود حافظ همه موجودات است چنان که اگر آنها را به حال خود گذارد نابود می شوند،یعنی بقای آنها به اراده و مدد الهی

ص :65

بسته است.

/5

[سوره هود (11): آیات 58 تا 60]

اشاره

وَ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّیْنٰا هُوداً وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ نَجَّیْنٰاهُمْ مِنْ عَذٰابٍ غَلِیظٍ (58) وَ تِلْکَ عٰادٌ جَحَدُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اِتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبّٰارٍ عَنِیدٍ (59) وَ أُتْبِعُوا فِی هٰذِهِ اَلدُّنْیٰا لَعْنَةً وَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ أَلاٰ إِنَّ عٰاداً کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاٰ بُعْداً لِعٰادٍ قَوْمِ هُودٍ (60)

/5

«عاد»را از رحمت خدا دوری باد

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قوم عاد پیامبرشان هود را منکر شدند.فرمان خدا دایر بر رهایی مؤمنان از عذاب سخت الهی و هلاک منکران رسید تا عبرت برای مردم باشد:عاد آیات خدا را انکار و از پیامبران نافرمانی کردند و جبّاران و گردنکشان و منکران را پیروی نمودند.در نتیجه لعنت و دوری از رحمت الهی در دو جهان نصیب آنان گردید.

اینها همه به سبب انکار خدا و نیز پیامها و فرستادۀ او بود.

شرح آیات:
اشاره
هان!نفرین بر عاد،این قوم هود

[58]

هود و مؤمنان منتظر فرمان خدا شدند.اینان از آغاز بر خداوند پاک

ص :66

اعتماد کردند و در دعوت به حق به خود یا قبیله یا هر نیروی مادّی دیگر اعتمادی نداشتند.به منکران فرصتی کافی داده شد تا برخی از آنان که آگاهی دارند، هدایت یابند و برخی دیگر که به ایشان اتمام حجّت شده است گمراه شوند.آن گاه فرمان خدا دایر بر عذاب رسید،و این عذاب خارق العاده بود، /5 زیرا همۀ افراد قوم اعمّ از کافر و مؤمن را که در غم و شادی با هم بودند فرانگرفت،بلکه تنها کافران دچار عذاب شدند حال آن که در عذابهای طبیعی مانند و با،زلزله و گرسنگی همه مبتلا می شوند.

وَ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّیْنٰا هُوداً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ نَجَّیْنٰاهُمْ مِنْ عَذٰابٍ غَلِیظٍ

-چون فرمان ما در رسید به بخشایش خویش هود و کسانی را که به او ایمان آورده بودند نجات دادیم و از عذاب سخت رهانیدیم.» یعنی عذابی سخت فراگیر که کافران را درگرفت.

[59]

چرا خداوند با چنین عذابی سخت قوم عاد را معذّب ساخت؟زیرا پس از آشنایی با آیات خدا و شناختن پیامبری که به سوی آنان فرستاده شده بود به راه انکار رفتند و پیرو جبّار ستیزه گری شدند که خود کامه و مخالف شورا بود و پیروی از راه راست نمی کرد.

وَ تِلْکَ عٰادٌ جَحَدُوا بِآیٰاتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبّٰارٍ عَنِیدٍ

-اینان قوم عاد بودند که آیات پروردگارشان را انکار کردند و پیامبرانشان را نافرمانی کردند و به فرمان هر جبّار کینه توزی گردن نهادند.» [60]

سرانجام به سبب انحراف اندیشگی و سیاسی و اجتماعی لعنت ابدی دامنگیر آنان شد و از رحمت خدا محروم و در دو جهان گرفتار عذاب گردیدند،و این همه به سبب انکار خدا و پیامبرش بود.

وَ أُتْبِعُوا فِی هٰذِهِ الدُّنْیٰا لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ أَلاٰ إِنَّ عٰاداً کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاٰ بُعْداً لِعٰادٍ قَوْمِ هُودٍ

-و در این دنیا و در روز قیامت گرفتار لعنت شدند.آگاه باشید که قوم عاد به پروردگارشان کافر شدند که لعنت باد بر عاد قوم هود.»

ص :67

/5

[سوره هود (11): آیات 61 تا 64]

اشاره

وَ إِلیٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً قٰالَ یٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ وَ اِسْتَعْمَرَکُمْ فِیهٰا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ (61) قٰالُوا یٰا صٰالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینٰا مَرْجُوًّا قَبْلَ هٰذٰا أَ تَنْهٰانٰا أَنْ نَعْبُدَ مٰا یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا وَ إِنَّنٰا لَفِی شَکٍّ مِمّٰا تَدْعُونٰا إِلَیْهِ مُرِیبٍ (62) قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ آتٰانِی مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اَللّٰهِ إِنْ عَصَیْتُهُ فَمٰا تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ (63) وَ یٰا قَوْمِ هٰذِهِ نٰاقَةُ اَللّٰهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهٰا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اَللّٰهِ وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذٰابٌ قَرِیبٌ (64)

معنای واژه ها

62[مرجوّا]

امید؛رجی و ترجی:امیدوار شد،امید بست.

63[تخسیر]

:زیان و خسران.

/5

صالح،قوم خود را بیم می دهد

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قوم عاد هلاک شد و قوم ثمود در شهر بر قرار گردید.خداوند یکی از میان آنان (صالح)را برانگیخت.صالح به دعوت بر یگانه پرستی و طرد بت ها آغاز کرد و

ص :68

گفت که این شهر را بت ها نساخته اند،بلکه از نعمتهای الهی است.خداست که آنان را آفریده و در آن جا برای ایشان سکنا داده است.باید از او آمرزش بخواهند و خطاهای گذشته را اصلاح کنند و به سوی او باز گردند و در زمانی که پیش رو دارند،به راه هدایت بروند.خدا به ایشان نزدیک است،آمرزش آنان را می شنود و خواسته هایشان را اجابت می کند.امّا رسالت صالح را منکر شدند،نه به این سبب که از او و امانت و اخلاقش شکایت داشتند و نه از آن رو که ابعاد رسالت را در نیافتند،بلکه تعصّب ورزیدند و طریقۀ آبا و اجداد را پیش گرفتند.صالح گفت که بر ادّعای خود دلیلی روشن دارد و خداوند پاک فضل و رحمت خود را شامل حال او کرده است و او هرگز خدا را رها کرده به سخنان ایشان که جز ضرر و زیان چیزی در پی ندارد گوش نخواهد داد.قوم ثمود معجزه خواستند،فرمود: هٰذِهِ نٰاقَةُ اللّٰهِ .بگذارید این شتر از گیاهان زمین خدا بخورد و به او صدمه ای نزنید که در این صورت عذاب فوری شما را در می گیرد.

رسالت صالح نیز همچون رسالتهای نوح و عاد بر پایۀ /5 دعوت به توحید بود و پاسخ جاهلان نیز یکسان بود یعنی تعصّب بر پدران و اندیشه های باطل،امّا فرجام کار هم یک چیز بود چنان که پس از این خواهد آمد.

شرح آیات:
اشاره
شالودۀ تمدّن

[61]

از ویژگیهای پیامهای خدا این است که به زبان مخاطبان پیام و به وسیلۀ یکی از همان مردم القا می شود تا بیشتر تأثیر کند و از تعصّب دورتر باشد.

وَ إِلیٰ ثَمُودَ أَخٰاهُمْ صٰالِحاً

-بر قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم.» گفته اند ثمود قومی از عرب بوده که در قرای بین شام و مدینه می زیسته است.

قٰالَ یٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ

-گفت:ای قوم من! خدای یکتا را بپرستید.شما را جز او خدایی نیست.»

ص :69

این سخن همچون صاعقه ای بر سر آن قوم بود،زیرا از آنان می خواست که مسیر اندیشه،برنامۀ زندگی،ارزشهای رفتاری و نظام سیاسی و اقتصادی جامعۀ خود را دگرگون کنند.

پرستش خدا یعنی پذیرفتن روشها و ارزشهای الهی.پرستش خدا یعنی ترک ارزشهای فرهنگی مسلّم که مردم با آنها خو گرفته اند و مقدّسشان می دانند و شکّی بدانها راه نمی یابد و اندیشه به آنها نزدیک نمی شود و نباید در آنها مناقشه کرد.این مقدّسات در کتابهای کاهنان آمده و ارزشهایی است که هر کس با آنها درافتد از جامعه طرد و به اشدّ عذاب محکوم می شود.

پرستش خدا در وهلۀ دوم ترک سلطۀ بزرگان قبایل و سرشناسان جامعه و صاحبان زر و زور است.از این رو واکنشهای اوّلیّه در برابر دعوت ردّ مطلق بود.

مستکبران و تباهکاران به مردم چنین تلقین می کردند که پیشرفت و رفاه و رسیدن به لذایذ و حتّی روزی طبیعی که این همه برای آنان فراهم می شود،نتیجۀ کیان /5 اجتماعی و فرهنگی و نظام سیاسی و اقتصادی مسلّط بر جامعه است و با فروپاشی کیان اجتماعی و نظام موجود،همۀ منافع و فواید از میان می رود.از این رو پیامبرشان صالح(ع)یاد آوری کرد که خیرات همه از خدایی است که ایشان را آفریده و بر آباد کردن زمین توانا ساخته است.

هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیهٰا

-اوست که شما را از زمین پدید آورد و خواست که آبادانش دارید.» خداست که ژرف نگری را در آدمی به ودیعه نهاده و او را توانا ساخته و آنچه را در زمین است به تسخیر او در آورده،اینها شروط آباد کردن زمین و ایجاد شهرهاست،و نظام فاسد دزد منافع مردم و راهبر ایشان به سوی هلاک است.اگر مردم نظام فاسد را رها نکنند و به راه راست در نیایند شهرشان با فنا رو به رو می گردد.

فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ

-پس از او طلب آمرزش کنید و به سوی او توبه کنید که خدای من نزدیک و پاسخگوست.»

ص :70

از اسماء حسنای الهی و نیز از نعمتهای بزرگ او«غفور»و«غفران» است.خداوند پاک در آمرزش خواهی و توبه را به روی مردم گشوده و به آنان این توانایی را بخشیده که به راه کج نروند و آثار تباهکاریهای گذشته را پاک کنند،و همچنین این امکان را داده است که دربارۀ پروردگار و سنّت های او صفحۀ جدیدی باز کنند.از آیۀ مذکور دو نکته می توان استنباط کرد:

1-تمدّن درخشانی که امروز در برخی نقاط جهان به چشم می خورد،به سبب نظامهای حاکم بر آنها نیست.نه نظام سرمایه داری مادّی و نظام سوسیالیزم بی خردانه سبب پیشرفت امریکا،اروپا،ژاپن و یا روسیه و اروپای شرقی نیستند.

کشورهای بسیاری را در جهان سوم می بینیم که با آن که از سرمایه داری غرب یا از سوسیالیزم و کمونیزم شرق تقلید کردند دچار عقب ماندگی شدند.مصر عبد الناصر در تقلیدی که از شرق(اتّحاد شوروی سابق)کرد،فرجام بدی داشت و همچنین مصر فاروق و انور سادات از تقلید سرمایه داری جز بدی ندید.علّت این است که تقدّم به سبب نظام /5 مادّی و حتّی جدایی دین از سیاست یا بریدگی از ریشه های تاریخی مانند آنچه ترکیّۀ آتاتورک کرد نبود.تمدّن و تقدّم سبب دیگری دارد و آن کوشش در راه آبادی زمین بر اساس التزام سنن صالحۀ خدا مانند کار و کوشش و تعاون و همیاری است و ما دام که ملّتها به این سنّتها پای بند باشند دست آوردهای آنان حفظ خواهد شد و هر گاه فخر فروشی،غرور و استثمار جایگزین آنها باشد، حصول دست آوردها به خطر خواهد افتاد.از این رو می توان معتقد شد که نظامهای مادّی و عادات بی خردانه که بر ملّتهای پیشین حاکم بوده است موجب از دست رفتن دست آوردها و فساد تمدّن ایشان خواهد بود،و آغاز تباهی به این است که همه کوششهای تودۀ مردم به نفع سرمایه داران سلطه گر در غرب یا مستکبران حاکم در شرق به کار انداخته می شود.

2-مدنیّت انسان نخست با پیروی و عمل به سنّتهای خدا از قبیل کوشش و تعاون آغاز می گردد امّا سپس نقش این سنّتها در پیشرفت جامعه فراموش می شود و انسان به بت ها روی می آورد و چنین می پندارد که پیشرفت و رفاه از جانب

ص :71

بت هاست.این انحراف که عادت بشری است و گویی سنّت های ثابته است در برابر آزادگی بشر و پیام الهی که این آزادگی را یاد آور می شود شکست می خورد و از اینجاست که اسلام نمی خواهد تمدّنها از میان برود،بلکه به حضارت فرصت می دهد تا از راه اصلاح خود و بازگشت به سنن خدا استمرار یابد،و این همان نکته است که در بخش آخر آیه بدان اشاره شده و در آن امید استمرار هست،چنان که می فرماید: إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ .یعنی اصلاح فاسد و بازگرداندن حضارت با آمرزش خواهی و توبه آسان تر از آن است که مردم می پندارند.

گمراهی پدران یا رهنمونی رسالت؟

[62]

قوم صالح در«گذشته»غرق شده بودند،به بزرگان پیشین خود می نازیدند و از پدران خود تقلید می کردند و از این رو با وجود اعتمادی که به صالح داشتند به شخص او پرداختند.

/5

قٰالُوا یٰا صٰالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینٰا مَرْجُوًّا قَبْلَ هٰذٰا أَ تَنْهٰانٰا أَنْ نَعْبُدَ مٰا یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا

-گفتند:ای صالح!پیش از این به تو امید می داشتیم،آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان می پرستیدند باز می داری؟» و چون«گذشته»در چشم ایشان قداست داشت،در رسالت پیشاپیش و بی آن که بیندیشند شک کردند و گفتند:

وَ إِنَّنٰا لَفِی شَکٍّ مِمّٰا تَدْعُونٰا إِلَیْهِ مُرِیبٍ

-ما در آنچه ما را بدان می خوانی در شکّیم.» آیه اشاره دارد به این که قوم صالح به شک دربارۀ او بسنده نکردند،بلکه وی را تهمت زدند که به راه باطلی می رود و خواستند تا نسبت جهل و گمراهی را که به پدرانشان داده شده بود رد کنند.

[63]

صالح از خود دفاع کرد و گفت که چرا با وجود رنج و سختی که از ناحیۀ قوم می رسد بر راه راست رسالت پایداری می ورزد و با این عمل خود آنان را متوجّه می کند که«گذشته»را فراموش کنند-اگر چه سخت است-و خود را از

ص :72

قیود آن برهانند.صالح اعلام کرد که بر راه روشن است و خدا این راه را پیش پای او نهاده،و او در این راه به دست آوردهای عملی از قبیل هدایت و آرامش رسیده است،و بیم داد از این که به خدا نافرمانی کند که در این صورت آنان نمی توانند در برابر خدا یاریگر او باشند.

قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ آتٰانِی مِنْهُ رَحْمَةً

گفت:ای قوم من!چه گویید اگر از پروردگارم حجّتی به همراه داشته باشم و او مرا رحمت خویش ارزانی کرده باشد؟» یعنی ای مردم،چرا در راهی که پیش گرفته اید شک نمی کنید،و نمی اندیشید که راه من شاید درست باشد،به ویژه که در این مورد بیم«ضرر»هست (اگر راه حق را نپذیرید عذاب شما را فرو می گیرد).

فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللّٰهِ إِنْ عَصَیْتُهُ

-چه کسی مرا یاری می کند اگر از فرمان خدا سرپیچم؟» آدمی اگر احساس خطر کند به اندیشۀ تغییر راه خود می افتد.از این رو قرآن هشدار می دهد که اگر به درستی رسالت نیندیشند احتمال خطر هست.

فَمٰا تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ

-اگر از شما فرمان برم جز به زیان من نخواهید افزود.» /5 افزون بر احتمال خطر،احتمال زیان و خسارت و از دست رفتن منافع نیز هست.

[64]

به عنوان آخرین سخن دربارۀ راهنمایی و اتمام حجّت برای قوم ثمود، و پس از آن که معجزه خواستند،خداوند«شتر»ی آفرید و صالح به آنان گفت:

وَ یٰا قَوْمِ هٰذِهِ نٰاقَةُ اللّٰهِ لَکُمْ آیَةً فَذَرُوهٰا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللّٰهِ وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذٰابٌ قَرِیبٌ

-ای قوم من!این ماده شتر خداوند است و نشانه ای است برای شما،بگذاریدش تا در زمین خدا بچرد و به بدی میازاریدش که به زودی،عذاب شما را فرو گیرد.»

ص :73

/5

[سوره هود (11): آیات 65 تا 68]

اشاره

فَعَقَرُوهٰا فَقٰالَ تَمَتَّعُوا فِی دٰارِکُمْ ثَلاٰثَةَ أَیّٰامٍ ذٰلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ (65) فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّیْنٰا صٰالِحاً وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ اَلْقَوِیُّ اَلْعَزِیزُ (66) وَ أَخَذَ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا اَلصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ (67) کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهٰا أَلاٰ إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاٰ بُعْداً لِثَمُودَ (68)

/5

قوم ثمود را از رحمت خدا دوری باد

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

جریان رویارویی ثمود در برابر رسالت و پی کردن و کشتن«شتر»پایان یافت و هنگام کیفر سخت فرا رسید.خداوند سه روز به آنان مهلت داد و آن گاه وعدۀ درست خدا رسید.صالح و مؤمنان به سبب رحمت الهی از عذاب و نیز از خواری آن روز بد نجات یافتند و قوّت و عزّت خداوند جلیل تجلّی کرد.با«قوّت»خود بر هلاک کردن دشمنان و رهانیدن مؤمنان قادر شد و با«عزّت»خود آن را انجام داد.

امّا نوع عذاب صیحه ای بود که کافران را گرفت چنان که در خانه هایشان بی حرکت و خاموش شدند و همه چیز تمام شد و هیچ نشانه ای از ثمود نماند گویی وجود نداشته و از زندگی و رفاه برخوردار نبوده اند.این بود جزای کفر آنان که موجب دوری از رحمت خدا گردید!

ص :74

شرح آیات:
اشاره
کیفر سکوت

[65]

فرجام بد قوم ثمود که به سبب گردن کشی از حق به تدریج به آن گرفتار شدند فرا رسید:آنان شتر را که معجزۀ الهی بود کشتند.این معجزه را خود خواسته بودند و وجود شتر زیانی به حال آنان نداشت /5 بلکه سودمند بود،و این شتر را ستمکارترین فرد کشت.وی یک تن بود،امّا چون همه به کار او راضی شده سکوت کردند،در گناه او شریک شدند و خداوند خطا را به همۀ آنان نسبت داد.

فَعَقَرُوهٰا فَقٰالَ تَمَتَّعُوا فِی دٰارِکُمْ ثَلاٰثَةَ أَیّٰامٍ ذٰلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ

-پس ماده شتر را پی کردند.گفت:سه روز در خانه های خود از زندگی برخوردار شوید و این وعده ای است عاری از دروغ.» سلطۀ سیاسی یا اجتماعی یا اقتصادی فاسد بود که در فضایی از انقیاد ساده به کشته شدن«ناقه»انجامید و این نتیجۀ طبیعی جمود،تقلید و نازش به دست آوردها بود.وضع خود کامگیها در سراسر تاریخ چنین بود.مردم را به خواب خوش دست آوردهای مادّی می برند و توان اندیشۀ سالم را از آنان می گیرند و آن گاه به استثمار و بهره گیری از نیروهای آنان،هر گونه بخواهند می پردازند و بی آن که ترسی از تمرّد و مقاومت داشته باشند،به پرتگاههای هلاکتشان می اندازند.

[66]

قدرتهای استکباری با قوم ثمود چنین کردند،امّا گناهکار اصلی خود ثمود بود،چرا که در آغاز در برابر قدرتها ساکت ماندند.خرسندی در برابر خود کامگی نخستین گام به سوی کشتارگاه است زیرا خود کامگان گرامی ترین چیز یعنی خرد و اندیشه را از آدمی می گیرند و در نتیجه زیان از سود بیش تر می شود.از همین رو بود که فرمان قاطع خدا(عذاب)به ثمود رسید.

فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّیْنٰا صٰالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ مِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ

-چون امر ما فرا رسید،صالح را با کسانی که به او ایمان آورده بودند به رحمت خویش از خواری آن روز نجات بخشیدیم،

ص :75

زیرا پروردگار تو توانا و پیروزمند است.» «عزّت»مظهر قدرت در عرصۀ اجتماع است و خداوند نمی گذارد که ارزشهای راستین در جانها و خردها و در اندرون نامه ها و سخن رانیها باقی بماند، بلکه به آنها در متن واقعیت تجسّم می دهد.آن گاه ظلم به تیرگیها و گناه به کیفر و فساد به ویرانی تحوّل می یابد.

/5

[67]

و ناگاه سکوت در برابر ظلم و خرسندی به گناه و تسلیم شدن در برابر فساد به«صیحۀ»نابود کننده بدل می شود،صیحۀ حقّی که از آن خاموش ماندند و کیفر گناهی که به آن خرسند شدند و فرجام تباهکاری که به آن گردن نهادند.

وَ أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ

-و ستمگران را به صیحه ای فرو گرفت و در خانه های خود برجای مردند.» «صیحه»در یک لحظه رسید چنان که زبانهای کسانی را که در برابر ستم خاموش بودند خاموش کرد و آنان را که فریفتۀ منافع مادّی بودند از حرکت انداخت چنان که بر رو افتادند،رویی که آن را از قبول حق گردانده بودند.

[68]

کجاست آن دیاری که در آنها از زندگی خوش بهره مند شدند و روزگاری در آنها به سر بردند؟!کجاست آن جنب و جوش،و کجاست عمارت و دم و دستگاه؟همه ویران و نابود شد گویی از آغاز در آن سرزمین مردمی نبوده است.

کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهٰا

-چنان که گویی هرگز در آن دیار نبوده اند.» أَلاٰ إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاٰ بُعْداً لِثَمُودَ -آگاه باشید که قوم ثمود به پروردگارشان کافر شدند،هان بر قوم ثمود لعنت باد.» قوم ثمود از پرستش خدا و قبول رسالت سرباز زدند و پیامبر خود را که از سوی خدا آمده بود نپذیرفتند.انکار پیامبر در واقع انکار خداوند بود،و این حقیقت بزرگی است که آدمی از آن غافل است یا تجاهل می کند و میان خدا و رسالت او جدایی می اندازد و می خواهد عملا به رسالت کافر باشد و در عین حال ایمان به خدا را داشته باشد امّا این دو با یکدیگر تناقض آشکاری دارند.

ص :76

قوم ثمود خواستند که میان خدا و رسالت او جدایی اندازند و از این رو از رحمت الهی و نام نیک و ثواب آخرت محروم شدند.آیا آزموده را باید بیازماییم؟ /5

[سوره هود (11): آیات 69 تا 73]

اشاره

وَ لَقَدْ جٰاءَتْ رُسُلُنٰا إِبْرٰاهِیمَ بِالْبُشْریٰ قٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ سَلاٰمٌ فَمٰا لَبِثَ أَنْ جٰاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ (69) فَلَمّٰا رَأیٰ أَیْدِیَهُمْ لاٰ تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قٰالُوا لاٰ تَخَفْ إِنّٰا أُرْسِلْنٰا إِلیٰ قَوْمِ لُوطٍ (70) وَ اِمْرَأَتُهُ قٰائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْنٰاهٰا بِإِسْحٰاقَ وَ مِنْ وَرٰاءِ إِسْحٰاقَ یَعْقُوبَ (71) قٰالَتْ یٰا وَیْلَتیٰ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هٰذٰا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ (72) قٰالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ رَحْمَتُ اَللّٰهِ وَ بَرَکٰاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ اَلْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ (73)

معنای واژه ها

70[أوجس]

:ایجاس به معنای احساس است و گفته می شود:اوجس خوفا یعنی ترسی را در دل نهان داشت.

[خیفة]

:ترس.

72[بعلی]

:بعلی به معنای شوهر است و در اصل به معنای مسئول و سرپرست یک کار می باشد.

ص :77

/5

آیا از کار خدا در شگفت هستی؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن مجید به سیاق خود قصّۀ رسالت در زمان ابراهیم(ع)را دنبال می کند و ضمن تلخیص قصّه آن را به داستان قوم لوط می پیوندد.سخن را با فضایی از سلام و مژدۀ آمیخته به ترس می آغازد:فرشتگان بر ابراهیم نازل می شوند و به او مژده می دهند که«فرزندانی»خواهد داشت که خط او را پی خواهند گرفت و دشمنانش را نابود خواهد کرد.

ابراهیم برای ایشان خوراک گوسالۀ بریان آورد،امّا نخوردند و وی بیمناک شد و پرسید که چرا نمی خورند.گفتند:ما فرستادگان خدا به سوی قوم لوط هستیم.

در این میان زن او که بر سر نماز یا سرگرم پذیرایی از مهمانان بود،از شگفتی و شادی به سبب هلاک قوم لوط خندید.خداوند او را به ولادت اسحاق و پس از او یعقوب بشارت داد.زن سخت شگفت زده شد و فریاد زد:من چگونه می توانم صاحب فرزند باشم حال آن که زنی سال خورده ام و شوهرم پیر است؟!فرستادگان گفتند:چرا از کار خدا در شگفتی؟خاندان شما مشمول رحمت و برکات الهی،و خدا ستوده و والا مقام و نیکوکار است.

/5 بدین سان خداوند قصّۀ اصحاب لوط را،که موضوع رسالت ابراهیم(ع)بود و ابراهیم سوی آنان نیز فرستاده شده بود،زمینه سازی کرد.

شرح آیات:
اشاره
ابراهیم و مژده های سه گانه

[69]

ابراهیم(ع)در تبلیغ یگانه پرستی پایداری می کرد و هیچ گونه شک و

ص :78

نومیدی به دل راه نمی داد.اینک هنگام بشارت مورد انتظار فرا رسیده بود.خداوند فرشتگانی را به صورت مردانی زیبارو به سوی او فرستاد و این امر بزرگداشت او و قدرشناسی جهاد دراز مدّت او بود.فرشتگان مژده دادند که:

1-به ارادۀ الهی پیروز خواهد شد؛ 2-دشمنان رسالت یعنی قوم لوط که خدا«اوّل المؤمنین»(ابراهیم)را به سوی آنان فرستاد،نابود خواهند شد.

3-پروردگار،پس از این همه رنج و مشقّت و نومیدی ابراهیم،فرزندانی به او خواهد بخشید تا راه او را ادامه دهند.

وَ لَقَدْ جٰاءَتْ رُسُلُنٰا إِبْرٰاهِیمَ بِالْبُشْریٰ قٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ سَلاٰمٌ

-به تحقیق رسولان ما برای ابراهیم مژده آوردند.گفتند:سلام.گفت:سلام.» فرشتگانی که از جانب خدا نزد ابراهیم آمدند،شاید نخستین مهمانانی بودند که ابراهیم را که پیر و سال خورده شده بود از غربت روحی بیرون کشیدند،از این رو ابراهیم خوراک خوبی که گوسالۀ بریان بود بر ایشان آورد.

فَمٰا لَبِثَ أَنْ جٰاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ

-و لحظه ای بعد گوساله ای بریان حاضر آورد.» /5 [70]

ابراهیم انتظار داشت که مهمانانش غذا بخورند و حتی به بلعیدن گوسالۀ بریان،همچون عادت مسافری که گذرش به صحرا افتاده باشد،بشتابند،امّا چنین نکردند و ابراهیم ناراحت و بیمناک شد،زیرا مهمان که غذا نخورند نیّت سوء دارد،امّا فورا ترسش ریخت و فرشتگان حقیقت امر را به او گفتند و پیام مهم خود را که مژدۀ نابودی قوم لوط ستیزه گر بود،اعلام کردند.

فَلَمّٰا رَأیٰ أَیْدِیَهُمْ لاٰ تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قٰالُوا لاٰ تَخَفْ إِنّٰا أُرْسِلْنٰا إِلیٰ قَوْمِ لُوطٍ

-و چون دیدند که بدان دست نمی یازند آنان را ناخوش داشت و در دل از آنها بیمناک شد.گفتند:مترس.ما را بر قوم لوط فرستاده اند.» [71]

در چهرۀ زن بردباری که با شوهرش ابراهیم در جهاد طولانی

ص :79

همکاری کرده بود،یعنی ساره دختر هاران دختر عموی ابراهیم،همسر و هم مسلک او شادی پیدا بود.از مژده ای که فرشتگان داده بودند می خندید بر سر نماز یا به هنگام خدمت برای مهمانان.

وَ امْرَأَتُهُ قٰائِمَةٌ فَضَحِکَتْ

-و زن او ایستاده بود و می خندید.» در این جا بود که فرستادگان مژدۀ دوم را که شگفت آورتر بود یعنی زادن فرزند را به وی دادند.

فَبَشَّرْنٰاهٰا بِإِسْحٰاقَ وَ مِنْ وَرٰاءِ إِسْحٰاقَ یَعْقُوبَ

-فرشتگان او را به اسحاق بشارت دادند و پس از اسحاق به یعقوب.» [72]

ساره در شگفت بود که چگونه صاحب فرزند می شود؟خود و شوهرش هر دو پیر بودند.

قٰالَتْ یٰا وَیْلَتیٰ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هٰذٰا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ عَجِیبٌ

-زن گفت:وای بر من.آیا در این پیرزالی می زایم و این شوهر من نیز پیر است.این چیز عجیبی است.» [73]

فرستادگان خدا سومین و بزرگ ترین مژده را به خانوادۀ ابراهیم دادند و آن خشنودی خدا بود که متضمّن رفاه و خیر و رحمت از سوی او و نیز افزایش شمار افراد خاندان و پیشرفت و همکاری بود و به دنبال آن برکات خدا می رسید،زیرا آنان خاندان جهاد و ایمان بودند،و پروردگار ستوده و والا مقام است.

/5

قٰالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ رَحْمَتُ اللّٰهِ وَ بَرَکٰاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ

-گفتند:آیا از فرمان خدا تعجّب می کنی؟رحمت و برکات خدا بر شما باد و او ستوده و بزرگوار است.» صفت«حمید»از آن روست که مردم خدا را به سبب بخشندگی و فضل گسترده اش می ستایند.

/5

[سوره هود (11): آیات 74 تا 83]

اشاره

فَلَمّٰا ذَهَبَ عَنْ إِبْرٰاهِیمَ اَلرَّوْعُ وَ جٰاءَتْهُ اَلْبُشْریٰ یُجٰادِلُنٰا فِی قَوْمِ لُوطٍ (74) إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوّٰاهٌ مُنِیبٌ (75) یٰا إِبْرٰاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا إِنَّهُ قَدْ جٰاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذٰابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ (76) وَ لَمّٰا جٰاءَتْ رُسُلُنٰا لُوطاً سِیءَ بِهِمْ وَ ضٰاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قٰالَ هٰذٰا یَوْمٌ عَصِیبٌ (77) وَ جٰاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَ مِنْ قَبْلُ کٰانُوا یَعْمَلُونَ اَلسَّیِّئٰاتِ قٰالَ یٰا قَوْمِ هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ لاٰ تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ (78) قٰالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا لَنٰا فِی بَنٰاتِکَ مِنْ حَقٍّ وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مٰا نُرِیدُ (79) قٰالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلیٰ رُکْنٍ شَدِیدٍ (80) قٰالُوا یٰا لُوطُ إِنّٰا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اَللَّیْلِ وَ لاٰ یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلاَّ اِمْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُهٰا مٰا أَصٰابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ اَلصُّبْحُ أَ لَیْسَ اَلصُّبْحُ بِقَرِیبٍ (81) فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا جَعَلْنٰا عٰالِیَهٰا سٰافِلَهٰا وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهٰا حِجٰارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ (82) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَ مٰا هِیَ مِنَ اَلظّٰالِمِینَ بِبَعِیدٍ (83)

ص :80

/5

معنای واژه ها

74[الرّوع]

:ترسانیدن،«راع»:ترسانید،و«ارتاع»:

ترسید.«روع»:نفس،القی فی روعی یعنی در جانم افکنده شد.

75[اوّاه]

:آن که بسیار دعا کند،خدا را فرا خواند.

[منیب]

:باز گردنده به سوی خدا در همۀ امور.

ص :81

77[سیء بهم]

:آمدن ایشان او را غمگین کرد.

[ذرعا]

:توانایی و وسع.

[عصیب]

:بسیار سخت.«عصبت الشیء»یعنی آن را بستم.

80[رکن]

:ستون که بر بنیاد ساختمان قرار می گیرد.

[شدید]

:آن چنان فشرده که نتوان بازش کرد.

81[بقطع]

:بخش بزرگی که از شب گذشته باشد.و گفته اند:نیمه ای از شب.

82[سجّیل]

:سنگ سخت.

[منضود]

:پیاپی،چنان که یکی به دنبال دیگری بیاید.

83[مسوّمة]

:نشان دار،از«سیما»به معنی نشانه.

/5

دیار لوط را زیر و رو کردیم

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون ترس ابراهیم بر طرف شد و مژده ها را دریافت،با تضرّع از خدا خواست که قوم لوط را نجات دهد.ابراهیم به حق در اوج بردباری بود که همواره نجات قوم را می طلبید و این به سبب پیوستگی او به خداوند بود،امّا پروردگار اعلام کرد که مرگ آن قوم فرا رسیده و عذاب خدا بازگشتی نیست.

از سوی دیگر لوط به هنگام آمدن فرشتگان دلتنگ می شود،زیرا می دانست که قوم او طالب فسادند و به همین جهت به خانۀ او شتافتند تا بنا به عادت بد با مهمانان فساد کنند لوط به آنان پیشنهاد کرد که با دختران او ازدواج کنند و به راه

ص :82

درست بروند و متعرّض مهمانان نشوند و پرخاشگرانه به آنان گفت:آیا در میان شما مردی رشید نیست؟!نپذیرفتند،و لوط دریافت که جز خدا پناهی ندارد.در این جا بود که فرشتگان راز را آشکار کردند و او را آرام ساخته،گفتند تا شبانه از شهر بگریزد،زیرا عذاب /5 صبحگاه خواهد آمد.بدین سان خداوند سرزمینهای قوم لوط را ویران ساخت و بارانی از سنگها که نام آنان بر آنها نقش بسته بود بر سرشان فرو ریخت و مردند و از ایشان پندی در تاریخ ماند.

شرح آیات:
اشاره

[74]

چون دل ابراهیم از خبرهای ناگهانی آرام گرفت و مژدۀ پیروزی داده شد،مهربانی سرشارش او را واداشت که مردم را از نادانی برهاند.از این رو دربارۀ قوم لوط با خداوند به گفتگو پرداخت و با تضرّع از او خواست که فرصتی دیگر به آنان بدهد تا به راه آیند.

فَلَمّٰا ذَهَبَ عَنْ إِبْرٰاهِیمَ الرَّوْعُ وَ جٰاءَتْهُ الْبُشْریٰ یُجٰادِلُنٰا فِی قَوْمِ لُوطٍ

-چون وحشت از ابراهیم برفت و شادمانی جایش را بگرفت با ما دربارۀ قوم لوط به مجادله برخاست.» [75]

گفتگوی ابراهیم با خدا و دفاع پیگیر او از مردم،دلیل آن است که پیامبران به مردم توجّه و دل سوزی داشتند و دعوت آنان برای مصالح خود نبود بلکه ناشی از دوستی عمیق به انسانها بود.

إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوّٰاهٌ مُنِیبٌ

-ابراهیم بردبار و نازکدل و فرمانبردار است.» ابراهیم(ع)با بردباری عظیم خود به آزار قوم صبر کرد و آرزومند بود که روزی هدایت یابند.وی همواره در انتظار هدایت آنان نه نابودی شان بود.پیوسته به خدا تضرّع می کرد.از راه مناجات با خدا به او پیوسته بود.دعا می کند که قوم را رهایی بخشد و فرصتی دیگر به آنان بدهد تا به راه بیایند.امّا از غیب آگاهی نداشت و نمی دانست که امیدی نمانده است.وی تأسّف می خورد و به هر حال

ص :83

تسلیم امر خدا بود و انابه می کرد و اگر دعایش اجابت نمی شد باز خشنود بود و باز هم انابه می کرد.

[76]

ابراهیم بردبار و انابه گر هم چنان برای قوم لوط نجات می طلبد،امّا /5 خداوند خطاب می کند که:

یٰا إِبْرٰاهِیمُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا إِنَّهُ قَدْ جٰاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ إِنَّهُمْ آتِیهِمْ عَذٰابٌ غَیْرُ مَرْدُودٍ

-ای ابراهیم!از این سخن اعراض کن.فرمان پروردگارت فراز آمده است و بر آنها عذابی که هیچ برگشتی ندارد فرود خواهد آمد.» و او می پذیرد.نتیجه آن که تا امری جدّی و حتمی نشده است آدمی می تواند برای تغییر آن عملا یا از راه دعا بکوشد،امّا چون حکم خدا صادر شد،تغییر آن ممکن نیست.

در مهمانی لوط(ع)

[77]

فرستادگان خدا از نزد ابراهیم(ع)به خانۀ لوط(ع)آمدند و در آن جا حادثۀ ناگوار دیگری روی داد و وضع سخت تر شد امّا امید گشایش می رفت.

وَ لَمّٰا جٰاءَتْ رُسُلُنٰا لُوطاً سِیءَ بِهِمْ وَ ضٰاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قٰالَ هٰذٰا یَوْمٌ عَصِیبٌ

-چون رسولان ما نزد لوط آمدند،لوط اندوهگین و دلتنگ شد و گفت:

امروز،روز سختی است.» لوط چنین می پنداشت که فرستادگانی که به صورت جوانان زیبا و نزد او آمده اند مهمان هستند و قوم او عادتا به مهمانان نظر بدی داشتند،از این رو غمگین شد و عرصه بر او تنگ گردید و دانست که روز سختی در پیش دارد و هیچ کاری نمی تواند بکند،زیرا در میان قومی طغیانگر که نه دین دارند نه شرف،گرفتار آمده است.

[78]

چون قوم لوط دیدند که جوانان به خانۀ لوط رفتند،به قصد کار زشت با آنان بدان جا شتافتند.لوط از انحراف جنسی بازشان داشت و آنان را به بازگشت به سنّت الهی یعنی ازدواج با زنان فرا خواند.

ص :84

وَ جٰاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ /5 وَ مِنْ قَبْلُ کٰانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئٰاتِ قٰالَ یٰا قَوْمِ هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ

-و قومش شتابان نزد او آمدند و آنان پیش از این مرتکب کارهای زشت می شدند،لوط گفت:ای قوم من!اینها دختران من هستند.

برای شما پاکیزه ترند.» برخی گفته اند:لوط(ع)از آنان خواست که با دختران امّت که در واقع دختران خود او،به سبب ابوّت روحانی و رسالتی،بودند ازدواج کنند،و برخی دیگر بر آنند که مرادش این بود که با دختران خود او ازدواج کنند و می خواست به هر وسیلۀ ممکن آنان را از کار زشت باز دارد.

فَاتَّقُوا اللّٰهَ

-پس از خدا بهراسید.» لوط می خواهد که به راه تقوا بروند و عادت زشت را رها کنند،و این هشدار پس از آن بود که راه درست اطفاء شهوت جنسی را نشان داده و خواسته بود که راه شرافتمندانه در پیش گیرند.

وَ لاٰ تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی

-و مرا در برابر مهمانانم خجل مکنید.» ای قوم،اگر دین ندارید،دست کم عرف و آیین را رعایت کنید که طبعا هتک حرمت مهمان روا نیست.

أَ لَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ

-آیا مردی خردمند در میان شما نیست.» [79]

پاسخ قوم لوط در کمال نرمی و نیز بی شرمی بود.

قٰالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا لَنٰا فِی بَنٰاتِکَ مِنْ حَقٍّ

-گفتند:تو خود می دانی که ما را به دختران تو نیازی نیست.» یعنی دربارۀ آنچه به قضیّۀ دختران مربوط می شود،ناگزیر از ازدواج هستیم و این حقّ ماست امّا اکنون خواستار لذّتی هستیم که تکلیف و مسئولیتی برای ما ایجاد نکند.

وَ إِنَّکَ لَتَعْلَمُ مٰا نُرِیدُ

-و تو می دانی که ما چه می خواهیم.» /5 می توان گفت که قوم لوط قوانین ازدواج را دشوار می شمردند و از این رو به انحراف جنسی می گراییدند و شاید پیامبرشان می خواست قیود را کمتر کند به دلیل

ص :85

آن که فرمود:«هؤلاء بناتی»و آنان گفتند:« مٰا لَنٰا فِی بَنٰاتِکَ مِنْ حَقٍّ ».

[80]

لوط از قوم خود قطع امید کرد و نومیدی بر او چیره شد و سخنانی اسف بار بر زبان آورد.

قٰالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوِی إِلیٰ رُکْنٍ شَدِیدٍ

-لوط گفت:کاش در برابر شما قدرتی می داشتم یا می توانستم به مکانی امن پناه ببرم.» آرزو کرد که دارای چنان نیرویی می شد که می توانست با آنان مبارزه کند یا چنان قبیله ای می داشت که از وی حمایت می کردند.

[آیا صبح نزدیک نیست؟]

[81]

مشکل سخت تر شد تا آن جا که می بایست به لطف خدا امید بست.

در این هنگام بود که مهمانانی که مورد طمع جاهلان قرار گرفته بودند واقعیّت را آشکار کرده و گفتند که فرشتگان خدا هستند.

قٰالُوا یٰا لُوطُ إِنّٰا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلُوا إِلَیْکَ

-گفتند:ای لوط!ما رسولان پروردگار تو هستیم،دست آنها هرگز به تو نخواهد رسید.» آن گاه فرمانهای قاطع بعدی آمد:

الف: فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ -چون پاسی از شب بگذرد خاندان خویش را بیرون ببر.» پس از آن که شب چادر قیرگون خود را برکشید و چشمها به خواب رفت خانواده ات را حرکت بده.

ب: وَ لاٰ یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَکَ إِنَّهُ مُصِیبُهٰا مٰا أَصٰابَهُمْ -و هیچ یک از شما روی بر نمی گرداند جز زنت که به او نیز آنچه به آنها رسد خواهد رسید.» به پشت سر نگاه نکن که بدانی کافران چه حالی دارند،جان و دل خود را از آنان جدا نگاه دار /5 تا شریک عذابشان نباشی.از این رو بود که زن لوط که جان و دلش با کافران بود همچون آنان گرفتار عذاب شد.

ص :86

سپس فرمان قاطع خدا از زبان فرشتگان اعلام شد که:

إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ

-وعدۀ آنها صبحگاه است.

آیا صبح نزدیک نیست؟» [82]

خداوند به قوم لوط چه کرد؟هر چه بود خود آنان کردند:سنّت های الهی را دگرگون کردند و از حال عادی در آوردند.به جای زنان از روی شهوت به مردان روی آوردند و خداوند به عنوان عذاب شهرشان را بر سرشان فرود آورد.

فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا جَعَلْنٰا عٰالِیَهٰا سٰافِلَهٰا

-چون فرمان ما فراز آمد،آنجا را زیر و زبر کردیم.» قوم لوط سفارشهای خدا و اندرزهای پیامبران را که همچون باران رحمت بود نپذیرفتند و در نتیجه عرضۀ عذاب سخت الهی شدند و به جای برکات باران عذاب آنان را فرو گرفت.

وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهٰا حِجٰارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ

-و بر آن شهر بارانی از سنگهای سجّیل،پی در پی فرو باریدیم.» شاید مراد از سنگهای به هم چسبیده که گویی به رشته کشیده شده اند سنگهای آتش فشانی باشد،و اللّٰه اعلم.

[83]

آن سنگها برای چنین گروهی منحرف اختصاص داده شده بود و گویا نشانه هایی ویژه داشته است که این معنی را می رسانید.

مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ وَ مٰا هِیَ مِنَ الظّٰالِمِینَ بِبَعِیدٍ

-که بر آنها نشان پروردگارت بود و چنین عذابی از ستمکاران دور نیست.» /5

[سوره هود (11): آیات 84 تا 87]

اشاره

وَ إِلیٰ مَدْیَنَ أَخٰاهُمْ شُعَیْباً قٰالَ یٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ وَ لاٰ تَنْقُصُوا اَلْمِکْیٰالَ وَ اَلْمِیزٰانَ إِنِّی أَرٰاکُمْ بِخَیْرٍ وَ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ (84) وَ یٰا قَوْمِ أَوْفُوا اَلْمِکْیٰالَ وَ اَلْمِیزٰانَ بِالْقِسْطِ وَ لاٰ تَبْخَسُوا اَلنّٰاسَ أَشْیٰاءَهُمْ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی اَلْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (85) بَقِیَّتُ اَللّٰهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَ مٰا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ (86) قٰالُوا یٰا شُعَیْبُ أَ صَلاٰتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ مٰا یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوٰالِنٰا مٰا نَشٰؤُا إِنَّکَ لَأَنْتَ اَلْحَلِیمُ اَلرَّشِیدُ (87)

ص :87

/5

پیمانه و ترازو را کامل کنید

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قرآن کریم در بحث از ملّتهای گمراه،فرجام مدین،قوم شعیب،را یادآور می شود.این قوم گرفتار فساد اقتصادی شدند و از پیمانه و ترازو کم می کردند.شعیب آنان را از این کار بازداشت و دستور داد که خدا را بپرستند و از برنامه های او در زندگی اقتصادی پیروی کنند و به آنان هشدار داد که به سبب ظلم و رفاه را از دست خواهند داد و عذاب الهی آنان را خواهد گرفت،و نیز از تباهکاری بر حذر داشت و به رعایت عدالت فرمان داد و یادآور شد که در صورت پذیرفتن هدایت و رسالت، خود ایشان منتفع خواهند شد و تأکید کرد که وی فقط رسانندۀ پیام الاهی است و عهده دار کارهای آنان هم نیست.امّا قوم او با این که خود او را قبول داشتند دعوتش را نپذیرفتند،و با آن که دانستند وی صاحب دین و متعهّد به شعایر و نیز بردبار و رشید است روا نداشتند که در کارهایشان مداخله کند و آنان را از پرستیدن خدایانی که پدرانشان می پرستیدند باز دارد یا آن که در کارهای اقتصادی آزادی آنان را

ص :88

محدود کند.

شرح آیات:
اشاره

[84]

کنارۀ جزیرة العرب مسکن قوم مدین بود که فراخی /5 روزی آنان را سرمست کرده بود،به یکدیگر ستم می کردند و از پیمانه و ترازو می کاستند و در زمین تباهکاری می کردند.

خداوند شعیب را فرستاد و او آنان را به پرستش خدا و اجرای تعالیم آسمانی فرا خواند.از خود پرستی و نیز پرستیدن ثروت فانی بر حذر داشت.از کاستن پیمانه و ترازو نیز بیم داد،زیرا این کار نوعی ستم و پیوندی فاسد میان آدمیان،و سبب نابودی خیر است،و همچنین آنان را از روزی که عذابش فراگیر است و گریز از آن نشدنی است بر حذر داشت.

وَ إِلیٰ مَدْیَنَ أَخٰاهُمْ شُعَیْباً قٰالَ یٰا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّٰهَ مٰا لَکُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَیْرُهُ

-و بر مدین برادرشان شعیب را فرستادیم.گفت:ای قوم من!خدای یکتا را بپرستید،شما را هیچ خدایی جز او نیست.» قوم مدین مانند دیگر اقوام جاهل بودند که مدّعی ایمان ظاهری به خدا بوده، در واقع رسالت او را نمی پذیرفتند.از این رو شعیب قوم خود را به پرستش خداوند فرا خواند و گفت که شریعت را در روابط اجتماعی خود حاکم کنند و چنین نباشد که به ذکر نام خدای سبحان بسنده کرده خدایان دیگری را بپرستند چنان که کاهنان و طاغیان و اشراف و ثروتمندان می کنند.

وَ لاٰ تَنْقُصُوا الْمِکْیٰالَ وَ الْمِیزٰانَ إِنِّی أَرٰاکُمْ بِخَیْرٍ

-و در پیمانه و ترازو نقصان نکنید،اینک شما را در نعمت می بینم.» مراد این است که من زندگی مادّی شما را مرفّه می بینم امّا هر لحظه ممکن است این رفاه به سبب ظلم اجتماعی که دامنگیرتان شده است از میان برود.

وَ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ

-و از روزی که عذابش شما را فرو گیرد بیمناکم.»

ص :89

انگیزه های سقوط

[85]

شعیب به قوم خود امر کرد که روند سقوطی را که در مدنیّت شکوفای آنان رخ نموده بود،متوقف کنند:

/5 1-بی اعتنایی به مقیاسهای اقتصادی که موجب اعتبار و اعتماد مردم است همچون پیمانه و ترازو که کاستن از آنها زوال نظام اجتماعی را به دنبال دارد.

زیرا پایۀ نظام بر اعتماد و توافق اجتماعی است و چون مقیاسها و ارزشها که باید ثابت و معتبر باشد خلل پذیرد اعتماد و توافقی وجود نخواهد داشت.

2-تغییر دادن روابط اجتماعی سابق.این روابط بر پایۀ محترم شمردن حقوق دیگران و رقابت سازنده برای بهره برداری از منافع زمین از طریق همیاری و اعتماد به یکدیگر استوار بود.آنان به جای آن رابطۀ مبارزه را نهادند که هر فرد یا گروهی یا دسته ای می خواهد به حقوق دیگران تجاوز کند که این کار اساس جامعه و پایۀ تمدّن را تهدید می کند.

3-این که علاقۀ طبیعی انسان به اصلاح و آبادانی و سازندگی و بهره برداری معقول را به رابطۀ تباهکاری و ویرانگری و زیاده روی در بهره برداری یا کج روی در آن بدل کردند.

بدین سان رسالت الهی به دست شعیب برای اهل مدین در لحظه ای که به هدایت نیازمندتر بودند،رسید.شعیب به آنان گفت:

وَ یٰا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیٰالَ وَ الْمِیزٰانَ بِالْقِسْطِ

-ای قوم من!ترازو را از روی عدل،کامل ادا کنید.» یعنی پیمان و ترازو را رعایت کنید تا کیل و وزن با عدالت کامل انجام گیرد.

وَ لاٰ تَبْخَسُوا النّٰاسَ أَشْیٰاءَهُمْ

-و به مردم چیزهایشان را کم مدهید.» کم فروشی نکنید چه در اشیای مادّی و چه در امور معنوی؛به ادای حقوق دیگران و احترام به آنان و شناخت منزلت و کرامت ایشان بی کم و کاست اهتمام

ص :90

بورزید.

وَ لاٰ تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ

-و چون تبهکاران در زمین فساد مکنید.» /5

رهنمود برای آینده

[86]

شعیب(ع)به قوم نادان رهنمودی مهم داد که استمرار تمدّن را تضمین می کرد و از هلاکت و نابودی نگاهشان می داشت.این رهنمود،گذشتن از جاذبیّت مادّه و پرواز در آسمان ایمان و اعتقاد عملی به آینده و سرانجام دورنگری و ژرف بینی بود،آن گاه گفت:

بَقِیَّتُ اللّٰهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ

-اگر ایمان آورده اید آنچه خدا باقی می گذارد برایتان بهتر است.» «بقیّت اللّٰه»چیست؟ خشنودی خدا و ثوابی که می دهد.

در این جا سؤالی پیش می آید و آن این که:برای قومی مانند قوم شعیب چگونه ممکن است به«باقیات صالحات»برسند؟مگر آن که عوامل هلاک کننده را که در آیۀ پیشین یاد شد ترک کنند،سپس در راه خدا بکوشند یعنی به اعمالی بپردازند از قبیل:اطعام درماندگان،تأدیه حقّ فقرا،بنای مساجد و رباطها،کمک مالی برای ساختن سدها،قناتها،راهها و...هر چه در راه خدا باشد.آیا چنین نیست؟ عمل کردن به مواردی که گفته شد سبب می شود که تمدّن و درخشندگی آن در آینده تداوم یابد و در مصرف دست آوردها در زمان حاضر زیاده روی نشود.هر تمدّنی در آغاز تکوین می درخشد.سپس باز می ایستد و آن گاه به سبب زیاده روی در مصرف به پایان می رسد و از میان می رود.امّا اگر مدنیّت برای زمان آینده پی ریزی و تداوم یابد و مناسبات مثبت و سازنده با مردم و طبیعت ایجاد کند،می ماند و ادامه می یابد.از این روست که فرمان الهی را که شعیب اعلام کرد ضامن تداوم تمدّن

ص :91

دانستیم.برخی آیات دیگر قرآن نیز به این حقیقت اشاره دارد از جمله:

اَلْمٰالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ الْبٰاقِیٰاتُ الصّٰالِحٰاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوٰاباً وَ خَیْرٌ /5 أَمَلاً -. (1)

و نیز: زُیِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ الشَّهَوٰاتِ مِنَ النِّسٰاءِ وَ الْبَنِینَ... وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ -. (2)

وَ مٰا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ

-و من نگهبان شما نیستم.» شعیب گفت:این دروغ است که گمان کنید رهبر به بازداشتن عذاب از شما تواناست بی آن که کردار نیک کنید یا خود را تغییر دهید،بلکه شما در آغاز و انجام مسئولید.ظاهرا آیه اشاره به حالتی در کشورداری می کند که قوم شعیب به آن دچار شده بودند و این امر در ملّتهای عقب مانده روی می دهد که همۀ مسئولیّت را متوجّه قائد می کنند.

[87]

امّا قوم شعیب در وضع فاسد خود ماندند و پیامبر خود را عتاب کردند.

قٰالُوا یٰا شُعَیْبُ أَ صَلاٰتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ مٰا یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا

-گفتند:ای شعیب!آیا نمازت به تو فرمان می دهد که ما آنچه را پدرانمان می پرستیدند ترک گوییم.» گویا بت پرستی نزد ایشان دین مقدّسی گردیده بود چرا که کار پدران بوده است.از این رو شخص با ایمانی مانند شعیب را روا نیست که با بت ها معارضه کند.سایر نظامها همچون حکومت مطلقۀ فردی نیز چنین است.

أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوٰالِنٰا مٰا نَشٰؤُا

-یا در اموالمان آن چنان که می خواهیم تصرّف نکنیم.» آیا نماز تو،ای شعیب،مانع از این است که مال بیندوزیم از راه مشروع یا نامشروع؟و به مردم ستم کنیم یا کم فروشی کنیم؟ /5 و مال خود را به هر طریقی که

ص :92


1- 9) -سورۀ کهف46/.

2- 10) -آل عمران14/.

بخواهیم در راه صلاح یا فساد خرج کنیم؟! إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ -براستی تو مردی بردبار و خردمند هستی.» تو جوان سبک سری نیستی که با آیین پدران درافتی و حقوق صاحبان ثروت و مزایای آنان را محترم نشماری.

از سخنان قوم شعیب توان فهمید که سخت گمراه شده بودند تا آن جا که خوب را بد و بد را خوب می پنداشتند.«فساد»دین مقدّس آنان گشته بود،و این امور انحراف محض نبود و از همین رو اندرز شعیب سودی نبخشید.

/5

[سوره هود (11): آیات 88 تا 95]

اشاره

قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ رَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ مٰا أُرِیدُ أَنْ أُخٰالِفَکُمْ إِلیٰ مٰا أَنْهٰاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ اَلْإِصْلاٰحَ مَا اِسْتَطَعْتُ وَ مٰا تَوْفِیقِی إِلاّٰ بِاللّٰهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ (88) وَ یٰا قَوْمِ لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شِقٰاقِی أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ مٰا أَصٰابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صٰالِحٍ وَ مٰا قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ (89) وَ اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ (90) قٰالُوا یٰا شُعَیْبُ مٰا نَفْقَهُ کَثِیراً مِمّٰا تَقُولُ وَ إِنّٰا لَنَرٰاکَ فِینٰا ضَعِیفاً وَ لَوْ لاٰ رَهْطُکَ لَرَجَمْنٰاکَ وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْنٰا بِعَزِیزٍ (91) قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَهْطِی أَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِنَ اَللّٰهِ وَ اِتَّخَذْتُمُوهُ وَرٰاءَکُمْ ظِهْرِیًّا إِنَّ رَبِّی بِمٰا تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (92) وَ یٰا قَوْمِ اِعْمَلُوا عَلیٰ مَکٰانَتِکُمْ إِنِّی عٰامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذٰابٌ یُخْزِیهِ وَ مَنْ هُوَ کٰاذِبٌ وَ اِرْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ (93) وَ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّیْنٰا شُعَیْباً وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ أَخَذَتِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا اَلصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ (94) کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهٰا أَلاٰ بُعْداً لِمَدْیَنَ کَمٰا بَعِدَتْ ثَمُودُ (95)

/5

ص :93

معنای واژه ها

91[نفقه]

:فقه فهمیدن سخن و محتوای آن است،و اصطلاحا به قسمی از علوم دینی گفته می شود و آن علم به مدلول ادلّۀ سمعی است،امّا اصول دین علم به مدلول ادلّۀ عقلی است.

[رهطک]

:قوم و عشیرۀ انسان و در اصل به معنی بستن است.

[لرجمناک]

:رجم:سنگسار کردن.

92[ظهریّا]

:آنچه به پشت می اندازند و فراموش می شود.

گویند:قد جعل فلان هذا الامر بظهره:یعنی به آن اعتنا ندارد.

93[و ارتقبوا]

:منتظر باشید.

ص :94

/5

مبادا مخالفت من شما را به بلا دچار کند

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در بخش پیشین دیدیم که قوم شعیب در دفاع از خرافات و بت پرستی مجادله کردند،امّا شعیب در بیان حق پای فشرد و احتجاج کرد که:

1-خداوند او را هدایت کرده و حجّت آشکاری به او داده است؛ 2-حیات شخصی او به بهترین وجه است؛ 3-وی نخستین کسی است که از برنامه های خدا پیروی می کند؛ 4-هدف او اصلاح وضع فاسد است تا آن جا که بتواند؛ 5-بی توجّهی قوم اهمیّتی برای او ندارد و نومید هم نیست،زیرا او به توفیق الاهی به دعوت برخاسته و اعتماد و بازگشت او نه به خود و مردم بلکه به خداست.شعیب به آنان هشدار داد که ستیزه و مخالفتشان با وی ایشان را همچون /5 اقوام گمراه گذشته در ورطۀ هلاک می اندازد.قومهای نوح و صالح و لوط که از حیث زمان و مکان یا هر دو به آنان نزدیک اند باید مایۀ عبرت باشند.

آن گاه شعیب بار دیگر آنان را به آمرزش خواهی و توبه فراخواند،لیکن پاسخی نیافتند و گفتند:ما بسیاری از سخنان تو را نمی فهمیم.معیار ما در ارزش گذاری سخنان،خود سخن نیست بلکه خود گوینده است.ما در میان خود تو را ناتوان می بینیم و اگر پیروان و خاندان تو نبودند سنگسارت می کردیم.فرمود:«آیا خاندان و قبیلۀ من در نظر شما از خدایی که من و شما را آفریده عزیزتر است؟!».

ص :95

سپس از موضع قاطع گفت:«هر چه خواستید بکنید،من هم به کار خود ادامه می دهم و آینده نشان خواهد داد که عذاب خوار کننده چه کسی را خواهد گرفت؟دروغگو منم یا شما؟منتظر باشید من نیز منتظر و شاهد خواهم بود.فرمان خدا(صیحه)رسید.شعیب و پیروان او به لطف پروردگار نجات یافتند و کافران در خانه هاشان بر جای خود خشک شدند و از میان رفتند،گویی در آن جا ساکن نبوده اند.خداوند آنان را از رحمت خود محروم کرد چنان که پیش از آن قوم ثمود گرفتار شده بودند.

شرح آیات:
اشاره
شخصیّت پیامبر

[88]

اسلوب رسالت ادامه دارد،اسلوبی که دلها را روشنی می بخشد،و با و جدان پس از زدودن زنگ آن سخن می گوید و پردۀ آن را کنار می زند.کار شعیب این چنین بود،از خود آغاز کرد،واقعیّت تازه ای را پیش قوم نهاد.

قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی

-گفت:ای قوم من! چه می گویید اگر با من از جانب پروردگارم حجّتی باشد.» اگر روشن شود که دید من سالم و راهم درست است و حجّت واضحی از سوی خدا دارم،چه می کنید؟آیا خطا نیست که در این باره نیندیشید و از آغاز رد کنید.

/5

وَ رَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً

-و او مرا رزقی نیکو عطا کرده باشد.» اخلاق نیکوی شعیب،رفتار خوب،ارادۀ استوار،تندرستی،تکامل معنوی، و افزون بر همۀ اینها رسالت از سوی خدا که نعمت بزرگی است،شواهدی بر درستی را او بودند.

وَ مٰا أُرِیدُ أَنْ أُخٰالِفَکُمْ إِلیٰ مٰا أَنْهٰاکُمْ عَنْهُ

-اگر شما را نهی می کنم برای آن نیست که خود سودی ببرم.» من نخستین کسی هستم که به«محتوای رسالت»عمل می کنم که دلیل

ص :96

راستگویی من و نیز خرسندی من به آن است و در آن تکلّف و تحمیلی نمی بینم.

إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الْإِصْلاٰحَ مَا اسْتَطَعْتُ

-تا آن جا که بتوانم قصدی جز به اصلاح آوردنتان ندارم.» به رغم اختلافی که در مفهوم صلاح و فساد در بعضی از ابعاد آن است، بیشتر مردم بر آنند که دلها را به هم نزدیک کردن،دعوت به پرهیزگاری،درستی پیمانه و ترازو و اهتمام به حال محرومان و مستضعفان همه صلاح و نیکی است و پیامبر شخصا به کار نیک می پردازد و این را دلیلی بر حقیقت رسالت اعلام می کند.

وَ مٰا تَوْفِیقِی إِلاّٰ بِاللّٰهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ

-توفیق من تنها با خداست.به او توکّل کرده ام و به درگاه او روی می آورم.» میزان موفقیت برنامه های پیامبران بالاتر از تمام موازین است زیرا این موفقیت از عامل ناشناخته ای برای پیروزی بهره مند است و آن توفیق خدا و درستی بینش پیامبرانه است،که به نوبۀ خود دلیلی بر صدق رسالت است.از سوی دیگر وضع برنامه هایی که به غیب متّکی است و غیب عامل مهمّی در روند آن برنامه هاست،دلیل دیگری است بر درستی رسالت،و این همان توکّل است.پیامبر مردی متّکی به غیب است نه تنها در کارها و رفتارش بلکه در انابه به خدا و تضرّع و نماز بسیار و رشد و بردباری؛ (1) و چنان که آیه اشاره دارد شعیب به خدا متوجّه بود و انابۀ او از پیامبران دیگر بیشتر بود تا آن جا که گفته اند:از ترس خدا و شکر گزاری به او به قدری گریسته بود که چشمش نابینا شده بود.

/5

نشانه های عذاب

[89]

شعیب قوم خود را از ستیزه و مخالفت با رسالت که به مجرّد اعلام پیامبری آغاز شد،بر حذر داشت و خواست که آنان را به این نکته متوجه کند که

ص :97


1- 11) -به نظر می رسد که مطلب چنین باشد:پیامبر متّکی به غیب است نه تنها در انابه و تضرع و نماز و... بلکه در کارها و رفتارش(مترجم).

حساب اندیشه از گویندۀ آن جداست.اگر روشهای راعی و اسلوبهای تبلیغ خشم آنان را بر می انگیزد،روا نیست که با مخالفت با اندیشۀ درست به خود ستم ورزند، زیرا دچار رنجهای سختی می شوند.

وَ یٰا قَوْمِ لاٰ یَجْرِمَنَّکُمْ شِقٰاقِی أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ مٰا أَصٰابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صٰالِحٍ وَ مٰا قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ

-ای قوم من!مخالفت با من شما را به کاری وا ندارد تا آنچه بر قوم نوح یا هود یا صالح در همین نزدیکی به قوم لوط رسید به شما نیز برسد.» [90]

آن گاه شعیب از آنان خواست که خود را اصلاح کنند و از گناهان آمرزش بخواهند تا مبادا گناهان گذشته سبب انکار رسالت و مخالفت اوامر الهی باشد.

وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ

-از پروردگارتان آمرزش بخواهید،به درگاهش توبه کنید که پروردگار من مهربان و درست است.» دعوت به آمرزش خواهی از آن روست که گاهی انسان به کارهای بد خو می گیرد و چنین می پندارد که خدا رهایش کرده و در پی آن نومیدی از رحمت الهی به او دست می دهد و همۀ اینها سبب می شود که خود را به دامن کفر بیندازد تا اعمال فاسد خود را توجیه کند.از اینجاست که شعیب قوم خود را به مخالفت با عادت و امیدواری به رحمت خدا واداشت.

[91]

اینک نوبت قوم شعیب فرا رسید تا دلایل شعیب را رد کنند،امّا چه گفتند؟و چگونه به ردّ رسالت از نیروی نادانی و ستیزه،تمسّک به مادّیّات و غرور بهره گرفتند؟ قٰالُوا یٰا شُعَیْبُ مٰا نَفْقَهُ کَثِیراً مِمّٰا تَقُولُ وَ إِنّٰا لَنَرٰاکَ فِینٰا ضَعِیفاً وَ لَوْ لاٰ رَهْطُکَ /5 لَرَجَمْنٰاکَ -گفتند:ای شعیب!بسیاری از چیزهایی را که می گویی نمی فهمیم.تو را در میان خود ناتوان می بینیم،اگر برای قبیله ات نبود سنگسارت می کردیم.» یعنی اگر عشیرۀ تو نبود تو را به بدترین صورت می کشتیم.

ص :98

وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْنٰا بِعَزِیزٍ

-و تو بر ما پیروزی بیابی.» [92]

شعیب آن مردم نادان را که با خدا عناد می کردند و از قبیلۀ شعیب می ترسیدند سفیه خواند و:

قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَهْطِی أَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِنَ اللّٰهِ وَ اتَّخَذْتُمُوهُ وَرٰاءَکُمْ ظِهْرِیًّا إِنَّ رَبِّی بِمٰا تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ

-گفت:ای قوم من!آیا قبیلۀ من نزد شما از خدا پیروزمندتر است؟آیا خدا را پس پشت خویش افکندید و حال آن که پروردگار من به هر چه می کنید احاطه دارد.» یعنی کاری نمی توانید بکنید زیرا در ید قدرت الهی و قلمرو حکومت او هستید.

[93]

آن گاه مرحلۀ تحدّی و مبارزه رسید.شعیب از دشمنان جدا شد و گفت به شیوۀ خود کار کنید،و من طبق دستور خدا عمل می کنم،و هر دو منتظر عواقب خواهیم بود.

وَ یٰا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلیٰ مَکٰانَتِکُمْ إِنِّی عٰامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذٰابٌ یُخْزِیهِ وَ مَنْ هُوَ کٰاذِبٌ وَ ارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ

-ای قوم من!شما هم چنان که هستید به کار خویش مشغول باشید و من هم به کار خویش مشغول می شوم.به زودی خواهید دانست که آن عذاب خوار کننده بر چه کسی فرود می آید و چه کسی دروغگوست،منتظر بمانید،من نیز با شما منتظر می مانم.» بدین سان شعیب پس از جهاد و حصول عوامل آشکار پیروزی،در انتظار فرج بود،و انتظار فرج از برترین اعمال است.در حدیث نبوی آمده:«افضل اعمال امّتی انتظار الفرج».

[94]

سرانجام فرجام کار که پرده از چهرۀ حقیقت مظلوم بر انداخت تا از ستیزه کاران انتقام گیرد،فرا رسید.

وَ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا نَجَّیْنٰا شُعَیْباً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّٰا وَ أَخَذَتِ الَّذِینَ /5 ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیٰارِهِمْ جٰاثِمِینَ

-چون امر ما فراز آمد شعیب و کسانی را که به او ایمان آورده بودند به رحمت خویش رهانیدیم و

ص :99

ستمکاران را صیحه ای فرو گرفت و در خانه های خویش برجای مردند.» [95]

و چنان نابود شدند که گویی کسی در آن دیار نبوده است.

کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهٰا أَلاٰ بُعْداً لِمَدْیَنَ کَمٰا بَعِدَتْ ثَمُودُ

-چنان که گویی هرگز در آن دیار نبوده اند هم چنان که لعنت بر قوم ثمود.» /5

[سوره هود (11): آیات 96 تا 103]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِینٍ (96) إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ مٰا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ (97) یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ اَلنّٰارَ وَ بِئْسَ اَلْوِرْدُ اَلْمَوْرُودُ (98) وَ أُتْبِعُوا فِی هٰذِهِ لَعْنَةً وَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ بِئْسَ اَلرِّفْدُ اَلْمَرْفُودُ (99) ذٰلِکَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْقُریٰ نَقُصُّهُ عَلَیْکَ مِنْهٰا قٰائِمٌ وَ حَصِیدٌ (100) وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ وَ لٰکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَمٰا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ اَلَّتِی یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَ مٰا زٰادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبِیبٍ (101) وَ کَذٰلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذٰا أَخَذَ اَلْقُریٰ وَ هِیَ ظٰالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ (102) إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِمَنْ خٰافَ عَذٰابَ اَلْآخِرَةِ ذٰلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ اَلنّٰاسُ وَ ذٰلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ (103)

/5

معنای واژه ها

98[یقدم]

:قدمت القوم:در پیش آنان راه رفتم و ایشان پیروی کردند.

ص :100

[الورد المورود]

:«ورود»در آمدن به آب،و اصل آن نزدیک شدن به ورود در آب است.مراد این است که چه بد است آن آبی که تشنگان برای زنده نگاه داشتن خود بدان وارد می شوند،یعنی آتشی که در آن داخل می شوند.

99[الرّفد المرفود]

:عطایی که به آنان بخشیده می شود.

100[قائم]

:باقی،اگر چه اهل آن قریه نابود شده باشند.

[حصد]

:به معنی محصود(درویده)،مراد چیزی است که درو شده و اثرش از میان رفته باشد.

101[تتبیب]

:زیان و صدمه زدن.

/5

کار فرعون درست نبود

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خداوند موسی را با آیات روشن و حجّت آشکار(معجزه)فرستاد.«آیات» همان ارزشهایی بود که موضوع دعوت موسی را تشکیل می داد و نیز حقایقی که آنها را به مردم بیان می کرد و همان فطرت فراموش شده ای که آن را در دلها زنده گردانید و معرفتی که از آن ناآگاه بودند و خداوند آگاهشان کرد.

موسی با حجّت و برهان نزد فرعون و بزرگان قوم او آمد،امّا بزرگان نپذیرفتند و از فرعون پیروی کردند که ناکامل و هدایت نایافته بود،زیرا وی پیروان خود را به جایگاه بد یعنی دوزخ فرا می خواند که لعنت خدا در دنیا و آخرت را به دنبال داشت.

چه راهنمایی و پذیرایی بدی بود! آیا خداوند به آنان ستم کرد؟نه،ایشان به خود ستم کردند که پیرو فرعون

ص :101

و سایر خدایان دروغین شدند و این خدایان به هنگام نزول عذاب به یاری آنان نشتافتند،عذاب خدا سخت و دردناک است.

/5 پس هر که از عذاب آخرت بترسد،نابودی قریه ها برای او عبرتی خواهد بود امّا آن که از روز رستاخیز که مردم و فرشتگان در آن حضور می یابند نترسد،آیات و عبرتها به حال او سودی نخواهد داشت.

شرح آیات:
اشاره

[96]

هدف از ارسال پیامبران به سوی مردم این بوده که آنان را به کار بستن پیمان فطرت وادارند،و خردهایشان را بیدار کنند و این پیامبران نیازی به آوردن معجزه نداشتند،با این همه رحمت خداوند سبحان ایجاد کرد که حجّت به طور قاطع تمام شود و بی اتمام حجّت کامل عذابشان نکند،از این رو فرمود:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِینٍ

-و ما موسی را همراه با آیات و حجّت آشکار خویش فرستادیم.» این معجزه مار بزرگی بود که همۀ ریسمانهای ساحران را بلعید و سرانجام ساحران به خداوند ایمان آوردند.و معجزۀ دیگر«ید بیضا»بود،امّا فرعون رسالت موسی را نپذیرفت.

[97]

إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ -نزد فرعون و مهتران قومش،امّا آنان پیرو فرمان فرعون شدند.» آن قوم پیرو فرمان فرعون شدند که مدّعی خدایی بود،امّا راه فرعون نه بر پایۀ خرد و تجربه،بلکه بر پایۀ خواهش نفس و شهوات بود،و آدمی چه قدر باید ظالم به نفس باشد که از کسی که اسیر شهوات است پیروی کند،و اگر میزان طاعت هوای نفس و شهوات باشد بهتر آن است که تو از شهوات خود پیروی کنی نه از شهوات دیگران! /5 میزان در اطاعت از دیگری این است که وی خردمندتر و مجرّب تر باشد،امّا اگر اوامر او سبک و بی خردانه و قائم بر پایۀ واکنشهای مرحله ای و آنی باشد و نیز بر اساس روش عقلانی و ایمانی سالم نباشد چگونه می توانی از او اطاعت

ص :102

کنی؟! فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ مٰا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ -پس از فرمان فرعون پیروی کردند که فرمانی حکیمانه نبود.» [98]

چرا راه فرعون درست نبود؟زیرا وی زندگی را در چار چوب دنیا می دید و دربارۀ زندگی آخرت چیزی نمی دانست،از این رو همۀ اندیشه ها و عمل کردهای او خطا بود.چه،شناخت او از زندگی شناختی نادرست بود.به همین جهت در روز قیامت پیشاپیش قوم گمراه خود به سوی آتش حرکت می کند.

یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّٰارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ

-در روز قیامت پیشاپیش قوم خود بیاید و همه را به آتش در آورد که وارد شدن را بد بد جایگاهی است.» [99]

فرعون یاران و پیروان خود را وارد دوزخ می کند،دوزخی که در آن جا نه رحمتی هست و نه نعمت و آسایشی،و پایانی هم ندارد.آتش آن بسیار گرم است.دوزخی بسیار ژرف که نورش تاریکی است و سوخت آن دوزخیانند.

افزون بر عذاب جسمانی که فرعون سبب آن شده بود،در معرض عذابی دیگر یعنی عذاب بدنامی و نیز لعنت که تا ابد دامنگیر ایشان است قرار گرفتند.

اینک قرآن پس از هزاران سال که از مرگ فرعون و قومش می گذرد ملعون بودن آنان را بیان می کند.

آیا این عبرت انگیز نیست؟ وَ أُتْبِعُوا فِی هٰذِهِ لَعْنَةً /5 وَ یَوْمَ الْقِیٰامَةِ -لعنت این جهان و لعنت روز قیامت را از پی دارند.» در این دنیا به لعنت و در روز قیامت افزون بر عذاب باز هم به لعنت گرفتار می شوند! بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ -و چه بد عطایی به آنان داده شده است.» «ورد مورود»یعنی وارد شدن به آتش دوزخ که اثر مادّی است و«رفد» مرفود»یعنی عطیّۀ بد داده شده که آثار معنوی است.این بود کیفر قوم فرعون که از

ص :103

او پیروی کردند.بنا بر این روا نیست که کسی از دیگری پیروی کند که او را به راه راست نمی برد بلکه گمراهش می کند.

[100]

ذٰلِکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْقُریٰ نَقُصُّهُ عَلَیْکَ مِنْهٰا قٰائِمٌ وَ حَصِیدٌ -اینها اخبار قریه هایی است که برای تو حکایت می کنیم؛قریه هایی که بعضی هنوز برپایند و بعضی ویران.» قریه هایی باقی اند و قریه هایی دیگر از میان رفته اند.باقی ها اگر ظالم به نفس باشند نابود خواهند شد امّا آنها که از میان رفته اند مانند مزرعه ای هستند که درویده باشد و چیزی از آن بر جای نماند.نابودی این قریه ها مایۀ عبرت ماست.

پند قریه های از میان رفته

[101]

پندی که این قریه ها به ما می دهند در آیۀ بعد است که خدا فرمود:

وَ مٰا ظَلَمْنٰاهُمْ وَ لٰکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ

-ما به آنها ستم نکردیم بلکه خود به خود ستم می کردند.» خداوند زندگی خوشی به مردم این قریه ها بخشید و فرصتی برای هدایت داد و در مواردی که خطر آنان را تهدید می کرد مصلحانی فرستاد.اینان آنچه در توان داشتند به کار بردند.بیم و امید دادند، /5 آیات الهی را یاد کردند،به بیدار ساختن خردها پرداختند و هر چه می توانستند کردند جز هدایت اجباری.امّا کافران از فرصت هدایت بهره نگرفتند،به ستیزه و مبارزه و گردن کشی و ظلم به نفس ادامه دادند.

انحراف اصلی این بود که در راه پرستش خدایان رنجها کشیدند امّا این خدایان در لحظه ای که عذاب سخت الهی فرا رسید به فریاد آنان نرسیدند و نتوانستند یاریشان کنند.

فَمٰا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِی یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ لَمّٰا جٰاءَ أَمْرُ رَبِّکَ

-و چون امر پروردگار تو فراز آمد خدایانی که به جای خدای یکتا می پرستیدند هیچ به کارشان نیامدند.»

ص :104

وجود خدایان مانع اجرای فرمان الهی نشد.

وَ مٰا زٰادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبِیبٍ

-و جز زیانکاری چیزی بر آنها نیفزودند.» بلکه بر شدّت عذاب و هلاک و زیانکاری افزود.

[102]

وَ کَذٰلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذٰا أَخَذَ الْقُریٰ وَ هِیَ ظٰالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ -این چنین بود مؤاخذۀ پروردگار تو وقتی که بخواهد قریه ای ستمکار را به مؤاخذه کشد که مؤاخذه ای سخت دردناک است.» نکته ای که در این قصّه هست در دو چیز خلاصه می شود:

1-عذاب و مجازات خدا سخت و دردناک است و ما نباید فرمانهای خدا را خوار و کیفر او را سبک بشماریم.

[103]

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِمَنْ خٰافَ عَذٰابَ الْآخِرَةِ ذٰلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّٰاسُ وَ ذٰلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ -در اینها برای کسانی که از عذاب آخرت بیمناکند عبرتی است،در آن روز که مردم گرد آورده شوند و آن روز که مردم را در آن حاضر آورند.» 2-عذاب دنیا که سخت و دردناک است به مؤمنان می فهماند که عذاب /5 آخرت سخت تر و دردناک تر است.

مؤمن از طریق برخورد با آلام دنیوی،به روز جزا(قیامت)متوجّه می شود که همۀ مردم در آن روز گرد می آیند و شاهدانی از مردم و فرشتگان حضور می یابند.بر ماست که با آگاهی از چنین روزی زندگی کنیم و خوف آخرت داشته باشیم.

/5

[سوره هود (11): آیات 104 تا 109]

اشاره

وَ مٰا نُؤَخِّرُهُ إِلاّٰ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ (104) یَوْمَ یَأْتِ لاٰ تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ (105) فَأَمَّا اَلَّذِینَ شَقُوا فَفِی اَلنّٰارِ لَهُمْ فِیهٰا زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ (106) خٰالِدِینَ فِیهٰا مٰا دٰامَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعّٰالٌ لِمٰا یُرِیدُ (107) وَ أَمَّا اَلَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی اَلْجَنَّةِ خٰالِدِینَ فِیهٰا مٰا دٰامَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّکَ عَطٰاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ (108) فَلاٰ تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِمّٰا یَعْبُدُ هٰؤُلاٰءِ مٰا یَعْبُدُونَ إِلاّٰ کَمٰا یَعْبُدُ آبٰاؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِنّٰا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ غَیْرَ مَنْقُوصٍ (109)

ص :105

/5

معنای واژه ها

106[زفیر و شهیق]

:«زفیر»بازدم،و نیز باز گردانیدن نفس با صدا به جهت غم است.اصل«زفیر»شدّت است «زفرت النّار»یعنی نعرۀ شعلۀ آتش شنیده شد.«شهیق» صدای سختی که از اندرون با نفس کشیدن بیرون می آید،و اصل آن طول بسیار است.زفیر و شهیق را به معنی عرعر خر،اوّل و آخر آن،نیز گفته اند.

107[ما دامت]

:هر قدر که باقی ماند.

108[مجذوذ]

:بریده شده.از«جذّ».

109[مریة]

:شکّی که دلالت بر تهمت زدن کند.

/5

فرجام آدمی:از بدبختی دوزخ تا خوشبختی بهشت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در پایان بخش پیشین سخن از تحذیر از رستاخیز بود و در این جا به عنوان

ص :106

تأکید مطلب آمده است که تأخیر روز قیامت نامحدود نیست بلکه در پایان مدّت معیّنی خواهد رسید.ما با قطار زمان به آن نزدیک می شویم.در آن روز حکومت الهی آشکار می شود چنان که کسی قادر به سخن نیست مگر آن که خدا اجازه دهد،و مردم به دستۀ خوشبختان و دستۀ بدبختان تقسیم می شوند.بدبختان در آتش دوزخ میان مرگ و زندگی هستند و تا آسمان و زمین برقرار است در آن جا می مانند مگر آن که خدا بخواهد،امّا خوشبختان در بهشت جاودانی اند ما دام که آسمان و زمین باقی است مگر آن که خدا خواهد،و این بهشت بخشش ناگسستنی خداست.

شرح آیات:
اشاره
پس برخی از ایشان بدبخت و برخی خوشبخت هستند

[104]

چرا خداوند عذاب را به تأخیر می افکند؟زیرا از پیش مدّت مقرّری تعیین کرده /5 و به سبب حکمت و رحمت در این مدّت فرصت آزمایش به مردم داده است:هر که ایمان آورد و کار نیک کرد،از عملش سود می برد و از پایان گرفتن مدّت نمی هراسد،و هر کس کوتاهی کرد فرصت را از دست داده است،و هر گاه آدمی قابلیّتهای خیر و شرّ خود را با تحوّل زمان بروز داد مدّت آزمایش او پایان گرفته است و باید آمادۀ ترک کردن حوزۀ امتحان که همان دنیاست باشد و به سوی جزای عمل در آخرت روانه شود.

وَ مٰا نُؤَخِّرُهُ إِلاّٰ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ

-و ما آن را جز برای زمانی معین به تعویق نمی اندازیم.» یعنی تأخیر به جهت مدّت مقرّری است که خداوند در دنیا برای انسان تعیین کرده است.

[105]

چون آن روز ترسناک برسد،سکوت مهیب همه جا را فرا می گیرد و مردم در پیشگاه خدا خاموش می ایستند.کسی جز به اجازۀ خدا سخن نمی گوید و این دالّ بر احاطۀ حکومت خدا بر همگان است.

یَوْمَ یَأْتِ لاٰ تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ

-روزی که چون بیاید هیچ کس جز

ص :107

به فرمان او سخن نگوید.» در آن روز مردم خود به دو گروه تقسیم می شوند:بدبختان که فرصت کارهای نیک را در دنیا از دست داده اند و در این جا دستشان خالی است و اعمالشان صرفا بد است.اینان اهل دوزخ اند،خوشبختان که کارهایشان صرفا برای خداست و در نتیجه اهل بهشت اند.

فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ

-و مردمان بعضی بدبخت و بعضی خوشبخت باشند.» [106]

کیفر بدبختان این است که در آتش می سوزند نه می میرند و نه زنده می مانند بلکه مدام دچار رنجهای گوناگونند.گاهی به جهت ضعف آهی خفیف (زفیر)و گاه به سبب درد سخت آهی بلند(شهیق)می کشند.

فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النّٰارِ لَهُمْ فِیهٰا زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ

-امّا بدبختان در آتش اند و مردمان را در آن جا ناله ای زار و خروشی سخت بود.» [107]

این کافران در آتش دوزخ جاودان می مانند تا زمانی که آسمانها و زمین پیرامون دوزخ پایدار باشند.

/5

خٰالِدِینَ فِیهٰا مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّکَ

-و تا آسمانها و زمین باقی است در آن جا جاودانه بمانند مگر آنچه پروردگارت بخواهد.» پرسشی که مفسّران مطرح کرده اند این است که چرا استثنای«مشیّت الهی»آمده است؟و پاسخهای متعدّد گفته اند و به نظر من پاسخ نزدیک به حقیقت این است که خدا به وعدۀ خود وفا می کند امّا چیزی بر او محتوم نیست خاصّه که کیفر و پاداش برای بدبختان است امّا دربارۀ خوشبختان به اندازۀ گناه نیست بلکه تنها بر حسب کار نیک است.و از سوی دیگر همۀ اینها به مقام ربوبیّت مرتبط است.نماز چون برای خداست،ثواب بزرگی دارد و همچنین ترک نماز کار قبیح و دارای کیفر سختی است،این نیز به مقام پروردگار متعال مربوط است و به همین سبب اوست که مدّت و اندازه و نهایت آن را تعیین می کند چنان که آیه به این اشاره دارد.

ص :108

إِنَّ رَبَّکَ فَعّٰالٌ لِمٰا یُرِیدُ

-همانا خدای تو هر چه خواهد کند.» [108]

امّا خوشبختان در بهشت اند،ما دام که زمین و آسمان آن برجاست، لیکن مشیّت خدا فوق همۀ اینهاست.می توان گفت ارادۀ خدا که محدود نیست بر این تعلّق گرفته است که بهشت را جاودانی کند تا مؤمنان زمان بیشتری برای ماندن در آنجا داشته باشند.

وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خٰالِدِینَ فِیهٰا مٰا دٰامَتِ السَّمٰاوٰاتُ وَ الْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّکَ

-امّا نیکبختان تا آسمانها و زمین باقی است در بهشت جاویدان بمانند مگر آنچه پروردگارت بخواهد.» معنایی را که برای مشیّت گفتیم،آیۀ:

عَطٰاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ

-عطای او هیچ منقطع نمی شود.» تأیید می کند که اشاره به عطای ناگسستنی خدا دارد.شاید مفهوم آیه خلود در بهشت است امّا نه به آن معنی که تبدّل ذاتی باشد که در /5 عالم هستی روی می دهد و طبیعت آن از فانی به خالد تحوّل یابد،بلکه بدین معنی که خدا اراده کرده که بهشت جاودانی باشد و اللّٰه اعلم.

[109]

پافشاری کافران در عقیدۀ باطل خود و نیز عناد آنان در گمراهی ممکن است مؤمن را دچار شک کند که راه آنان درست است یا تا حدّی حق به جانب ایشان است.خداوند این شک را مردود می داند و می گوید در بطلان عقیدۀ آنان نباید تردید کرد.

فَلاٰ تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِمّٰا یَعْبُدُ هٰؤُلاٰءِ

-از آنچه اینان می پرستند در تردید مباش.» عبادت کافران باطل است و آنان از پدرانشان که گمراه بوده اند تقلید می کنند و چنان که خداوند آن پدران را با عذاب دنیوی کیفر داد اینان را نیز عذاب خواهد کرد.

مٰا یَعْبُدُونَ إِلاّٰ کَمٰا یَعْبُدُ آبٰاؤُهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِنّٰا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِیبَهُمْ غَیْرَ مَنْقُوصٍ

-جز بدان گونه که پدرانشان پیش از این می پرستیدند،نمی پرستند،ما

ص :109

نصیب آنان را بی کم و کاست خواهیم داد.» /5

[سوره هود (11): آیات 110 تا 112]

اشاره

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ وَ لَوْ لاٰ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ (110) وَ إِنَّ کُلاًّ لَمّٰا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمٰالَهُمْ إِنَّهُ بِمٰا یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (111) فَاسْتَقِمْ کَمٰا أُمِرْتَ وَ مَنْ تٰابَ مَعَکَ وَ لاٰ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (112)

/5

پایداری کن چنان که خدایت فرمان داده است

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در بخش پیشین دیدیم که مقیاس ایمان بدبختی یا رستگاری در روز قیامت است.در اینجا قرآن می خواهد ایمان به آخرت را مبتنی بر اعمال در دنیا کند.از این رو پیامبر را از تردید در گمراهی کافرانی که خدایانی را می پرستند باز می دارد و می فرماید:اینان بر مشرکان پیشین برتری ندارند و خداوند آنان را بی هیچ کاستی کیفر عادلانه ای خواهد داد.

این کافران به کسانی می مانند که در کتاب موسی اختلاف کردند و آن را نپذیرفتند.خداوند بنا به وعدۀ خود فرصت آزمایش به آنان داد و اگر این وعده نبود مؤمنان را به رغم دشمنان تأیید می کرد و عذاب الهی کافران را فرو می گرفت.به هر

ص :110

حال اختلاف در کتاب از آن جا ناشی بود که در خدایی بودن آن شک کردند.

البته فرصت داده شده نیز دایمی نیست بلکه محدود به پایان آن فرصت و مهلت است که آن گاه خداوند کارهایشان را که به آنها مطلع است فاش و به آنها رسیدگی خواهد کرد.

امّا تو ای پیغمبر باید که بر حسب فرمان خدا پایداری کنی و همچنین شما ای مؤمنان باید استقامت ورزید /5 و از حدود تجاوز نکنید،خدا به اعمالتان بیناست.

شرح آیات:
اشاره

[110]

خداوند قرآن را فرستاد تا در اختلافی که دارند داوری کند،آنان در خود قرآن اختلاف کردند و آن را بر خواهشهای نفسانی خود تطبیق نمودند،زیرا در حقیقت نه به کتاب آسمانی بلکه به خواهشهای نفس خود ایمان آورده بودند و اگر این نبود که دنیا جای آزمایش است پذیرندگان کتاب را تأیید و پیروان هوای نفس را خوار می کرد.

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی الْکِتٰابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ وَ لَوْ لاٰ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ

- به موسی کتاب دادیم.در آن کتاب اختلاف شد،اگر نه حکمی بود که از پیش از جانب پروردگارت صادر شده بود.» یعنی در کتاب اختلاف کردند و اگر سخن خدا مبنی بر تأخیر عذاب به روز قیامت یا روز پایان مهلت کافران و پیروزی مؤمنان نمی بود آنان را کیفر می داد.

لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ

-میانشان داوری شده بود.» یعنی به نوع دیگر دربارۀ منکرین حکم می کرد نه آن که کتابی برای ایشان بفرستد که آنان را سودمند نیفتد و به سبب طغیان و پیروی از هوای نفس هدایتشان نکند.

وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ

-که ایشان در آن کتاب سخت در تردید بودند.» اختلاف در کتاب دلیل شک کردن در آن است.

ص :111

[111]

بشر کارهای بد و خطاهای خود را توجیه می کند و می کوشد که به انگیزۀ هوای نفس مسائل دینی را به نفع خود بچرخاند و یا کتاب خدا را به غلط تفسیر می کند و خود را فریب می دهد،خداوند به هیچ یک از اینها نمی نگرد،بلکه به حقیقت اعمال می نگرد و جزای آنها را به طور کامل می دهد و علم پروردگار به همۀ آن اعمال فراگیر است.

وَ إِنَّ کُلاًّ لَمّٰا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمٰالَهُمْ إِنَّهُ بِمٰا یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ

-و پروردگار تو پاداش اعمال همه را به تمامی خواهد داد و خدا به کارهایی که می کنند آگاه است.» /5 تأکیدهای پیاپی که در آیه دیده می شود دالّ بر این است که بشر با توجیه کتاب خود را می فریبد چنان که با چیزهای دیگر فریب می دهد و خداوند یاد آور می شود که این خدعه سراب است و تنها چیزی که می ماند عمل اوست.

فاستقم کما امرت

[112]

چرا انسانها در دنیا اختلاف می کنند؟ زیرا آدمی به حدود و حقوق خود خرسند نیست بلکه می خواهد از حدود تجاوز و به حقوق دیگران تعدّی کند.شخص متجاوز با تجاوز خود ارزشهای الهی را که بر سر راه او هستند از میان می برد و آنها را بر حسب تمایلات خود تفسیر می کند تا ارزشهای الهی را جزء معاملات فاسد خود قرار دهد.از این رو بسیار سخت است که کسی دربارۀ تفسیر کلام آسمانی بر حسب خواهشهای نفسانی با نفس خود مبارزه کند و در خطّ«کتاب»بایستد و خود را با معیارهای آن تطبیق دهد.

قرآن قاطعانه بر این حقیقت تأکید می گذارد.

فَاسْتَقِمْ کَمٰا أُمِرْتَ

-همان گونه که فرمان داده شده ای استقامت کن.» پیامبر به برکت عصمت الهی و حسن توکّل استقامت می کند.مؤمنان در این باره با دشواریهایی رو به رو می شوند که آنان را از راهشان منحرف می کند،امّا فورا به سوی خدا باز می گردند و استقامت می ورزند.

ص :112

وَ مَنْ تٰابَ مَعَکَ

-همراه با آنان که با تو رو به خدای کرده اند.» امّا سبب انحراف و توجیه کتاب خدا بر حسب خواهشهای نفسانی و سپس اختلاف در کتاب طغیان است.

وَ لاٰ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ

-و طغیان نکنید که او به هر کاری که می کنید بیناست.» /5 بر ماست که از راه هدایت بی افزایش یا کاهش پیروی کنیم،و جز این «طغیان»خواهد بود.

در حدیث به روایت از ابن عبّاس آمده است:هیچ آیه ای از میان آیات نازل شده بر رسول اکرم،سخت تر و مشقّت بارتر از این آیه نیست و از این رو بود هنگامی که اصحاب گفتند:یا رسول اللّٰه زود به پیری رسیده ای!پاسخ داد:

«شیّبتنی هود و الواقعة».

/5

[سوره هود (11): آیات 113 تا 117]

اشاره

وَ لاٰ تَرْکَنُوا إِلَی اَلَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ اَلنّٰارُ وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مِنْ أَوْلِیٰاءَ ثُمَّ لاٰ تُنْصَرُونَ (113) وَ أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ طَرَفَیِ اَلنَّهٰارِ وَ زُلَفاً مِنَ اَللَّیْلِ إِنَّ اَلْحَسَنٰاتِ یُذْهِبْنَ اَلسَّیِّئٰاتِ ذٰلِکَ ذِکْریٰ لِلذّٰاکِرِینَ (114) وَ اِصْبِرْ فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ (115) فَلَوْ لاٰ کٰانَ مِنَ اَلْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ اَلْفَسٰادِ فِی اَلْأَرْضِ إِلاّٰ قَلِیلاً مِمَّنْ أَنْجَیْنٰا مِنْهُمْ وَ اِتَّبَعَ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مٰا أُتْرِفُوا فِیهِ وَ کٰانُوا مُجْرِمِینَ (116) وَ مٰا کٰانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ اَلْقُریٰ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهٰا مُصْلِحُونَ (117)

/5

ص :113

معنای واژه ها

113[و لا ترکنوا]

:از«رکون»به معنی آرامش گرفتن با چیزی همراه با دوست داشتن آن و گوش فرا داشتن.

114[طرفی النّهار]

:صبح و عصر،زیرا نماز صبح در بخش اوّل روز و نماز ظهر و عصر در بخش دوم آن است.

[و زلفا]

:جمع زلفة به معنی منزلت.و«زلف»اوّل اوقات شب است.

116[اولوا بقیّة]

:بقیّة اسم مصدر از«ابقاء»است و مراد این است که باقی ماندۀ خیر از خیر پیشین است.

[أترفوا]

:یا ناز و نعمت و لذّت خو گرفتند،و«ترف» یعنی عادت به نعمت.به متنعّم«مترف»گفته می شود از آن رو که در تنعّم به روی او باز است.

/5

چگونه پایداری را تضمین کنیم؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

تا این جا قصّه های کافران از قبیل عاد،ثمود و اصحاب الأیکه،و فرجام دردناک آنان بیان شد.در این بخش،قرآن پایگاه درست و نیز پندگیری از مطالبی را که گفته شده به این شرح آورده است:

1-دوستی با کافران و اطاعت از آنان حرام است و کسی نباید به راه ایشان بگراید و به آتش ایشان بسوزد و اگر چنین کند خدا او را یاری نخواهد کرد؛

ص :114

2-یاری جویی از نماز و صبر،و منتظر گشایش موعود از سوی خدا بودن؛ 3-تشکیل جبهه ای از صالحان که با نظام منحرف همکاری نکرده اند و نیز اعتماد بر ایشان در مبارزه با فساد.

آیات بیانگر این است که انگیزۀ کافران در زندگی ناز و نعمت و سرمستی است و /5 به همین جهت به حقّ مردم تجاوز می کنند و در زمین فساد می کنند،و خدا هرگز مردم صالح شهری را از روی ستم عذاب نمی کند بلکه فساد است که سبب هلاک آنان می شود.

شرح آیات:
اشاره
به ستمکاران گرایش و اعتماد نداشته باشید

[113]

فقط کافر نیست که در جامعه گناهکار است،بلکه کسانی که در برابر کفر و ظلم خاموشند و به ظالمان کمک می کنند نیز گناهکارند.خداوند سبحان ما را باز می دارد از این که به ظالمان بگراییم و با آنان دوستی بورزیم و طرف مشورت ایشان باشیم،اطاعت و نیز تقویت مادّی کنیم.همۀ اینها سبب می شود که در گناه با ایشان شریک باشیم و آن گاه عذابی که فراگیر است ما را نیز خواهد گرفت.

وَ لاٰ تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النّٰارُ

-به ستمکاران میل نکنید که آتش بسوزاندتان.» «رکون»ضدّ دوری و نفرت و به معنی آرامش یافتن با چیزی و اعتماد بر آن با خرسندی.از این رو به ظاهر می توان در برابر ظالم سکوت کرده منتظر فرصتی بود که بتوان او را نابود ساخت.

وَ مٰا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مِنْ أَوْلِیٰاءَ ثُمَّ لاٰ تُنْصَرُونَ

-شما را جز خدا هیچ دوستی نیست و کس یاریتان نکند.» جامعه ای که در برابر ظلم خاموش،یا به ستم دیدگی کسی در حقّ آن جامعه خرسند باشد،در زمین و آسمان هیچ کس دوست و یاریگر آن نخواهد بود.نه

ص :115

خدا چنین جامعه ای را یاری خواهد کرد-زیرا وی به مقابله در برابر ظالمان فرمان می دهد-و نه اولیای خدا که خواستار جنبش مستضعفان بر ضدّ ظالمان اند و نیز می خواهند همکاری مستضعفان را جلب کنند و با ستمکاران بجنگند.

از بردباری و نماز یاری بگیرید

[114]

برای مقاومت در برابر زر و زوری که تکیه گاه ظالمان است و پایداری /5 در برابر فشار سخت آنان و برای این که دلهای ما در برابر اضلال ستمکاران استوار باشد و در مبارزه با آنان قدرتمند باشیم باید از بردباری و نماز یاری جوییم و همچنین برای این که اعتماد به نفسی را که طاغیان با تبلیغ و تحذیر آن را ناتوان ساخته اند بازیابیم و کفّارۀ گناه بزرگی که عادتا گروه های مستضعفان به آن مرتکب اند بدهیم-و این گناه نومیدی از رحمت خدا و آب به آسیای ظالمان ریختن و اعتقاد به این است که آنان مقهور نخواهند شد-باید از صبر و نماز استعانت کنیم،چنان که خدا در جای دیگر فرمود: وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی الْخٰاشِعِینَ (بقره،54).

زیرا نماز بنده را به خدا می پیوندد و به او آرامش می بخشد و از گناهان نگاهش می دارد.

وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ طَرَفَیِ النَّهٰارِ

-نماز بگزار در آغاز و انجام روز.» یعنی صبح پیش از دمیدن آفتاب و پس از طلوع فجر که آغاز روز است و نیز بعد از ظهر که مسلمان نمازهای ظهر و عصر را می خواند نماز بخوان.

وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ

-و ساعاتی از شب.»و نیز پس از گذشتن زمانی از شب که مراد نمازهای مغرب و عشاست.رسول خدا فرمود:«المغرب و العشاء زلفی اللّیل».

با توجه به این آیه بر مؤمن است که در سه وقت پنج نماز بخواند، (1) چنان

ص :116


1- 12) -ظاهرا مراد مؤلف این است که نمازها در اوقات صبح و بعد از ظهر و شب خوانده می شود و این مغایر با پنج وقتی نمازها نیست.مثلا نماز ظهر هنگام زوال آفتاب و نماز عصر چند ساعت پس از آن گزارده می شود امّا هر دو در بعد از ظهر ادا می گردد.به عبارت دیگر منظور مؤلف جمع کردن بین نمازهای ظهر و

که در آیۀ دیگر(اسراء،78)آمده: أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کٰانَ مَشْهُوداً -.

نماز بدیها و گناهان را از میان می برد.زیرا وقتی به ظالم گرایش و اعتماد نداشته باشی و او را یاری نکنی نماز روزانه ایمان گم شده ات را به تو باز می گرداند و آثار منفی /5 تأیید ظالم را که در دل تو باقی مانده است می برد.

إِنَّ الْحَسَنٰاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئٰاتِ

-خوبیها بدیها را از میان می برند.» امّا نه هر نمازی بدی را می زداید بلکه نمازی این نقش را دارد که در پاک کردن دل از غفلت یاریگر و سودمند باشد.از این رو نمازی که بر حسب عادت یا ریا خوانده شود سودی ندارد.به همین جهت است که پروردگار ما فرمود:

ذٰلِکَ ذِکْریٰ لِلذّٰاکِرِینَ

-این ذکری است برای ذاکران.» و در حدیث مأثور از پیامبر گرامی آمده که فرمود:«ارجی آیة فی کتاب اللّٰه و اقم الصّلاة طرفی النّهار...» آن گاه خطاب به علی(ع)فرمود:

«یا علیّ،و الّذی بعثنی بالحقّ بشیرا و نذیرا انّ احدکم لیقوم من وضوئه فتتساقط عن جوارحه الذّنوب،فاذا استقبل اللّٰه بوجهه و قلبه لم ینقلب و علیه من ذنوبه شیء،کما ولدته امّه،فإن اصاب شیئا بین الصّلاتین کان له مثل ذلک من عدّ الصلوات الخمس.ثمّ قال:یا علیّ،انّما منزلة الصّلوات الخمس لأمّتی کنهر جار علی باب احدکم،کما یظنّ احدکم لو کان فی جسده درن،ثمّ اغتسل فی ذلک النّهر خمس مرّات،أ کان یبقی فی جسده درن؟فکذلک و اللّٰه الصّلوات الخمس لأمّتی». (1)

یعنی«ای علی،سوگند به خدایی که مرا به حق بشیر و نذیر فرستاد،کسی از شما که وضو می گیرد گناهان از اعضای او فرو می ریزد و چون روی و دلش را به

12)

عصر یا مغرب و عشا نیست(مترجم).

ص :117


1- 13) -نور الثقلین،ج 2،ص 401.

سوی خدا متوجّه می کند،در همان حال چیزی از گناهانش نمی ماند،گویی اکنون از مادر زاده شده است.اگر عملی میان دو نماز کند،به شمار نمازهای پنجگانه ثواب می برد.»سپس گفت:«ای علی،نمازهای پنجگانه برای امّت من مانند چشمۀ جاری بر خانۀ یکی از شماست.اگر در تن او چرکی باشد و خود را پنج بار در آن چشمه بشوید،آیا چرکی در تن او می ماند؟به خدا سوگند،نمازها برای امّت من چنین است».

[115]

چنان که نماز توان مقاومت می دهد و آدمی را در برابر عوامل منفی نظام فاسد استوار و پا برجا می کند،بردباری و تحمّل دشواریها نیز ایجاد مقاومت می کند،زیرا صبر یعنی انتظار آینده با اعتقاد به این که /5 خداوند مزد نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد،این است جوهر صبر.اطمینان به این که کار نیک پاداش خوبی در دنیا یا در آخرت به دنبال خواهد داشت،نفس را در برابر شهوات و دشواریها آرامش می بخشد.

وَ اصْبِرْ فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ

-صبر کن،زیرا خداوند مزد نیکوکاران را تباه نمی سازد.» [116]

هدف از مقاومت ایجاد گروهی از مؤمنان است که در برابر نظامهای فاسد بایستند.

فَلَوْ لاٰ کٰانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِکُمْ أُولُوا بَقِیَّةٍ یَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسٰادِ فِی الْأَرْضِ

-چرا در میان مردمانی که پیش از شما بودند خردمندانی نبودند تا مردم را از فساد در زمین باز دارند.» یعنی فقط گروهی از مردم جامعه که اهل فساد نبودند باقی ماندند،زیرا کارشان نهی از فساد و پایداری در برابر انحراف بود.

إِلاّٰ قَلِیلاً مِمَّنْ أَنْجَیْنٰا مِنْهُمْ

-جز اندکی از آنان که نجاتشان دادیم.» اکنون همین گروه اندک هستند و خداوند ایشان را نجات داده حال آن که دیگران را هلاک کرده است.

وَ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مٰا أُتْرِفُوا فِیهِ وَ کٰانُوا مُجْرِمِینَ

-ظالمان از پی

ص :118

آسودگی و لذّات دنیوی رفتند و گنهکار بودند.» ظالمان چگونه به راه فساد رفتند؟ نعمتهای فراوانی که خداوند به ظالمان داده بود آنان را فریفت تا شیفتۀ نعمت شدند و جانهای خود را تباه کردند.آیه اشاره دارد به این که تباهی به وسیلۀ نعمت با ظلم مردم به یکدیگر و تلاش در راه پیشی جستن بر دیگران پدید می آید.و نوع فساد ظالمان با نوع نعمت فراوانی که دارند مرتبط است.فساد ثروت به جز فساد قدرت یا علم است،و فساد به گناهی می انجامد که تجاوز به حقوق مردم و نیز هتک آشکار ارزشها و حرمتها را فریاد می کند.

/5

[117]

چون فساد عام شد،خداوند صاحبان قدرت را هلاک می کند، لیکن اگر گروهی صالح وجود داشته باشند و در راه صلاح حرکت کنند،آنان را می بخشد.

وَ مٰا کٰانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُریٰ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهٰا مُصْلِحُونَ

-پروردگار تو هیچ قریه ای را که مردمش نیکوکار باشند به ستم هلاک نخواهد ساخت.» امّا اگر مردم شهری،به جز عدّۀ اندکی که خداوند آنان را توفیق هدایت داده است،فاسد شوند،پروردگار اینان را نجات می دهد و دیگران را هلاک می کند چنان که با عاد و ثمود کرد.

/5

[سوره هود (11): آیات 118 تا 123]

اشاره

وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ اَلنّٰاسَ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ لاٰ یَزٰالُونَ مُخْتَلِفِینَ (118) إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذٰلِکَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ اَلْجِنَّةِ وَ اَلنّٰاسِ أَجْمَعِینَ (119) وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلرُّسُلِ مٰا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤٰادَکَ وَ جٰاءَکَ فِی هٰذِهِ اَلْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ (120) وَ قُلْ لِلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ اِعْمَلُوا عَلیٰ مَکٰانَتِکُمْ إِنّٰا عٰامِلُونَ (121) وَ اِنْتَظِرُوا إِنّٰا مُنْتَظِرُونَ (122) وَ لِلّٰهِ غَیْبُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ اَلْأَمْرُ کُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَکَّلْ عَلَیْهِ وَ مٰا رَبُّکَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ (123)

ص :119

معنای واژه ها

120[نثبّت]

:تثبیت به معنای محکم و استوار کردن چیزی است.

[فؤادک]

:فؤاد به معنای دل و قلب است.

/5

اخباری که از پیامبران به تو نقل شد حق است

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در پایان سورۀ هود قرآن به این پرسش که«کشاکش برای چیست؟»پاسخ می دهد.آیا خدای،قادر نیست همه را امّت واحده کند؟چرا،امّا دنیا خانۀ عمل و انتظار است،مردم به حال اختلاف می مانند به جز کسانی که مشمول لطف خدا بوده و به راه راست هدایت شده باشند.تاریخ فهرستی از این کشاکش گسترده است،و بیان قصّه های پیامبران برای این است که دل پیامبر و مؤمنان استوار باشد و حق روشن گردد و اندرزها برای یادآوری مردم گفته شود.خداوند در این جهان به همۀ مردم فرصت داده که عمل کنند،مؤمنان نیز به نوبت خود عمل کنند و همه منتظر فرجام کار باشند.

علم و قدرت پروردگار فراگیر است.غیب آسمانها و زمین و نیز وضع آینده و کنونی موجودات را می داند.بر ماست که خدا را بپرستیم و به او توکّل کنیم.

ص :120

خداوند از اعمال بندگان ناآگاه نیست و علم و قدرتش بر همۀ اعمال آنان فراگیر و چیره است.

بدین سان در سورۀ هود ضرورت توکّل بیان شده و بیشتر /5 آیات آن بر محور توکّل می چرخند.

شرح آیات:
اشاره
آیین کشاکش

[118]

کشاکش آیین زندگی است و باید کوشید تا راههای به نتیجه رسیدن آن را یافت،امّا نباید نومید شد یا از بیم رو به رو شدن با آن به این سو و آن سو نگریست.«کشاکش»مانند اجل معلّق است که می توان از آن اجتناب جست و نیز مانند عقب ماندگی و بیماری و فقر و همۀ دشواریهای تمدّن بشری است که باید کوشید تا آنها را تا حدّ امکان تخفیف داد بی آن که نومید شد.

وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النّٰاسَ أُمَّةً وٰاحِدَةً

-و اگر پروردگار تو خواسته بود همۀ مردم را یک امّت کرده بود.» اگر خدا می خواست همۀ مردم را از آغاز مؤمن می آفرید چنان که آفرینش آنان یکسان است،همه از نعمت چشم و زبان و لب بهره مندند،امّا دو نیروی مختلف در آنان نهاد: وَ هَدَیْنٰاهُ النَّجْدَیْنِ -و آنان را مکلّف ساخت که از«عقبه» بگذرند: فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ -.

وَ لاٰ یَزٰالُونَ مُخْتَلِفِینَ

-ولی همواره گونه گون خواهند بود.» مردم هم چنان در اختلاف اند بی آن که این اختلاف را خدا خواسته باشد، بلکه ناتوانی خرد و قوّۀ شهوات مایۀ اختلاف گردیده است.

[119]

از میان مردمی که اختلاف می کنند شماری مشمول هدایت شده،به ریسمان الاهی چنگ زدند و خداوند با دین و نور خود آنان را یگانه کرد،چنان که اگر همۀ آنچه در زمین است،خرج می شد،این یگانگی دلها به وجود نمی آمد.

نتیجۀ آن که وحدت هدف والای انسانی است که بشر در راه آن می کوشد،

ص :121

و در عین حال وحدت /5 غایت آفرینش است.خدا مردم را نیافریده است که عذابشان کند بلکه برای این که لطف کند و آنان را با یکدیگر دوست گرداند.امّا خداوند سبحان مسئولیّت تحقّق این هدف والا را بر عهدۀ انسان گذاشته است و البتّه وسایل آن را از قبیل پیامبران و پیشوایان و کتابها و شریعتها از پیش فراهم ساخته است.

إِلاّٰ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذٰلِکَ خَلَقَهُمْ

-مگر آنها که خدایت به آنها رحم کرده و آنها را برای همین بیافریده است.» اگر در گمراهی بمانند و با شریعت مخالفت کنند،خداوند به سختی عذابشان خواهد کرد،چرا که مسئولیّت خود را نپذیرفتند.

وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ أَجْمَعِینَ

-و سخن پروردگار تو بر این مقرّر شده است که جهنم را از همه انس و جن انباشته می کنم.» از این رو کشاکش طبیعتی است که اولویّت دارد و وحدت غایت قانونمندی دینی است و اختلاف پدیده ای فاسد است که از میان بردنش ضروری است و گرنه آتش دوزخ مسلّما و قطعا پی آمد آن خواهد بود.

گواهی تاریخ

[120]

قصّه هایی از کشاکش حقّ و باطل که در سراسر تاریخ پیامبران و پیروان گمراه آنان به چشم می خورد و قرآن آنها را بیان کرده است،وجود کشاکش را تأکید می کند و توان تحمّل دشواریها را به ما می دهد.

وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الرُّسُلِ مٰا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤٰادَکَ

-هر خبری از اخبار پیامبران را برایت حکایت می کنیم تا تو را قویدل گردانیم.» همچنین اخبار پیامبران تأکید می گذارد که رسالت حقّ است و پیروز خواهد شد و بر انسانهاست که به پیام خدا عمل کنند و با یاد کردن آن خردها را استواری بخشند.

وَ جٰاءَکَ فِی هٰذِهِ الْحَقُّ

-و در این کتاب بر تو سخن حق نازل شده.»

ص :122

یعنی در این اخباری که در زمینۀ تاریخ رسالتهاست سخنان حقّی برای تو فرستادیم.

وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْریٰ لِلْمُؤْمِنِینَ

-و برای مؤمنان موعظه و اندرز.» /5

چکیدۀ سوره

[121]

تاریخ مکرّر می شود،زیرا سنّت های الهی در گذشته و حال و آینده یکی است و از این رو روزگار به سود رسالت می گذرد.

وَ قُلْ لِلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلیٰ مَکٰانَتِکُمْ

-به کسانی که ایمان نمی آورند بگو:شما به هر سان که خواهید عمل کنید.» یعنی به طریقۀ خود عمل کنید، إِنّٰا عٰامِلُونَ ما نیز عمل می کنیم.» [122]

وَ انْتَظِرُوا إِنّٰا مُنْتَظِرُونَ -و در انتظار باشید که ما هم در انتظاریم.» مطمئن هستیم که حق پیروز است و کشاکش دنیوی به خواست خدا به صلاح،پایان خواهد گرفت.

[123]

از این کشاکش که در سراسر روزگار ادامه یافته پیروان رسالت بهره ها می گیرند:ایمان راستین به خدا و به این که علم و قدرتش به تمام آنچه در آسمانها و زمین هست گسترده است و نیز بازگشت کارها به اوست و دارندۀ نهان و آشکار است.

وَ لِلّٰهِ غَیْبُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ

-و از آن خداست نهان آسمانها و زمین به او بازگردانده می شود همۀ کارها.» یعنی همه کارها چه کوچک و چه بزرگ به او باز می گردد،از چنین ایمانی است که یک دلی در پرستش و طاعت خدا و نیز توکّل بر او و انجام اعمال برای او ناشی می شود:

فَاعْبُدْهُ وَ تَوَکَّلْ عَلَیْهِ وَ مٰا رَبُّکَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ

-او را بپرست و بر او توکّل کن که پروردگارت از آنچه به جای می آورید غافل نیست.»

ص :123

ص :124

/5

سورۀ یوسف

اشاره

ص :125

ص :126

سورۀ یوسف /5

فضیلت سوره:

رسول اکرم فرمود:«سورۀ یوسف را به بندگان خود بیاموزید،زیرا هر مسلمانی آن را بخواند و به خانواده و بنده و کنیز خود بیاموزد،خداوند سکرات مرگ را بر او آسان می کند و نیرویی به وی می بخشد که به مسلمانی حسد نورزد».

(مجمع البیان،ج 5،ص 206).

از ابو عبد اللّٰه(ع)روایت شده است که:«هر کس سورۀ یوسف را هر روز و هر شب بخواند،خداوند در روز قیامت او را بر می انگیزد با جمالی همچون جمال یوسف،و ترس روز قیامت به او نمی رسد و از گزیدگان بندگان صالح می شود».

(نور الثقلین،ج 2،ص 409).

از امیر المؤمنین(ع)روایت کرده اند که فرمود:«به زنانتان سورۀ یوسف را نیاموزید و برایشان نخوانید،زیرا در آن سوره فتنه هایی است و سورۀ نور را به آنان بیاموزید که پندهایی دارد». (1)

(همانجا).

ص :127


1- 1) -عبارت حدیث می رساند که از امام علی(ع)نیست.مطالب سورۀ یوسف سراسر عفّت و پاکی می آموزد هم به مردان و هم به زنان،و علی(ع)که تربیت یافتۀ مکتب قرآن است چنین سخنی نمی گوید:(مترجم).

/5

زمینۀ کلّی سوره

اشاره

نام سوره:

بیشترین بخش سوره قصّۀ یوسف است و به همین جهت«یوسف»خوانده شده است و جای پرسش نیست.

موضوع:بیان تلاشهای سخت پیامبران در زندگی و ایستادگی در برابر فشارهای گوناگون.این امر نردبانی است که با آن پیام خدا را به زمین آورده اند.در قصّۀ یوسف انواع تلاشهایی که سازندۀ شخصیت پیامبری یوسف است بیان شده، شخصیّتی که در اصل برای این منصب منظور گردیده و این امر به سبب خصال ذاتی اوست،امّا کوشش ها هم به منزلۀ تمرین عملی است که در سازندگی مؤثّر بوده است.

هدفهای قصص قرآن

پیامبر مانند هر انسان دیگر از یادآوری و بصیرتهای موجود در رسالت که خرد را به کار می اندازد ناآگاه است.خداوند آیات روشن و روشنگر یعنی قرآن عربی را می فرستد تا مردم را به سوی روش تفکّر و عقل سوق دهد و قرآن از قصّه های سودمند و جذّاب تاریخی در این زمینه سود می جوید تا به فهم بشر نزدیک باشد و از چیزهایی که ناآگاه است آگاه گردد.

ص :128

/5 سورة یوسف

[سوره یوسف (12): آیات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الر تِلْکَ آیٰاتُ اَلْکِتٰابِ اَلْمُبِینِ (1) إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (2) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ اَلْقَصَصِ بِمٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ هٰذَا اَلْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ اَلْغٰافِلِینَ (3)

/5

بهترین داستانها

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

هر چیز قائم به خدا و هر شخصی با خدا زنده است،هر پیشرفت و تکاملی به نام خدا و با اجرای برنامه های رسالتی که او نهاده تحقّق می یابد،تکامل شخصیّت پیامبران به نام خداست،زیرا هر گاه توکّلی بر خدا نمی بود،پیامبران

ص :129

نمی توانستند بر دشواریهای زندگی چیره شوند.

هدف از فرستادن کتاب

[1-2]

الر تِلْکَ آیٰاتُ الْکِتٰابِ الْمُبِینِ -الف،لام،را،اینهاست آیات کتاب روشنگر.» خداوند این کتاب را که بیانگر احکام الهی و برنامه های رسالت است فرستاد(و آیه های آن همین الف و لام و راء است که رمزی از آیات است)تا بر مردم خوانده شود و مردم آن را که به زبان عربی،زبان خود آنان،است بخوانند، زبانی که،فی الضّمیر آنان را آشکار می کند،و هدف این است که کتاب آسمانی /5 یاریگر خرد آدمی باشد و گنجینه های معنوی او را بیرون آورد.

إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ

-ما قرآنی عربی نازلش کرده ایم،باشد که شما دریابید.» [3]

خداوند برخی از رویدادهای تاریخی را بر می گزیند و آنها را به اعتبار این که بهترین قصّه ها و سودمندترین آنها هستند برای ما نقل می کند،و وسیلۀ این کار«وحی»است که اگر نمی بود انسان در گمراهی سخت و ناآگاهی فراگیر می ماند.

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ

-ما برای تو بهترین داستانها را می گوییم.» یعنی به بهترین شیوه و با اسلوب خوب می گوییم.

بِمٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ هٰذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغٰافِلِینَ

-با این قرآن که به تو وحی کردیم،که تو پیش از این از بی خبران بوده ای.» اگر پیامبر رسالت و هدایت الهی را نداشت انسانی از انسانها بود و این ذاتا راز عظمت پیامبران است،زیرا آنان مستقیما با خداوند سبحان پیوستگی دارند و از این رو پیامبر تا زمانی که به او وحی نشده ناآگاه است،چنان که آدمی ناآگاه است و نعم مادّی و معنوی را که از آنها برخوردار است فراموش می کند تا آن که

ص :130

خداوند به وسیلۀ پیامبر هدایتش کند.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 4 تا 10]

اشاره

إِذْ قٰالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یٰا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سٰاجِدِینَ (4) قٰالَ یٰا بُنَیَّ لاٰ تَقْصُصْ رُؤْیٰاکَ عَلیٰ إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ اَلشَّیْطٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ (5) وَ کَذٰلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ اَلْأَحٰادِیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلیٰ آلِ یَعْقُوبَ کَمٰا أَتَمَّهٰا عَلیٰ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (6) لَقَدْ کٰانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آیٰاتٌ لِلسّٰائِلِینَ (7) إِذْ قٰالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلیٰ أَبِینٰا مِنّٰا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبٰانٰا لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (8) اُقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اِطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صٰالِحِینَ (9) قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ لاٰ تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَیٰابَتِ اَلْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ اَلسَّیّٰارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فٰاعِلِینَ (10)

/5

معنای واژه ها

6[یجتبیک]

:اجتباء به معنای برگزیدن است.

7-[آیات]

:نشانه ها و عبرتها.

8[عصبة]

:گروهی که با هم همبستگی و همیاری دارند.

ص :131

/5

رؤیا مژده ای از آینده

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بهترین قصص که خرد را بر می انگیزد و پردۀ غفلت را کنار می زند،قصّه ای که در آیات پیشین مژده داده شده است چیست؟ قصّۀ یوسف است که یکی از بهترین قصّه ها و درازترین آنهاست و از آن جا آغاز می شود که یوسف خواب خود را به پدرش یعقوب نقل کرد:در خواب یازده ستاره و خورشید و ماه را می دید که همه بر او سجده می کردند.پدرش خواب را چنین تفسیر کرد که خدا یوسف را از میان برادران بر می گزیند تا وارث رسالت خدا که پیش از او ابراهیم و اسحاق آن را بر عهده داشتند باشد،و نیز به برکت نعم کاملۀ

ص :132

خدا دورۀ تازه ای را در زندگی خاندان آغاز کند و به عواقب امور و نیز وحی دانا باشد.یعقوب(ع)یوسف(ع)را،پیش از آن که خوابش را تفسیر کند،بر حذر داشته و گفته بود که آن را به برادران نگوید،زیرا شیطان که دشمن آشکار آدمی است، برادران را به کارهای سوء بر ضدّ او بر می انگیزد.

رشک برادران که پیش از رؤیا وجود داشت،سبب شد که بر جان او توطئه کردند و /5 گفتند:«پدر ما به راه خطا می رود که برادر کوچک ما یوسف را دوست می دارد و به ما که بزرگ و با یکدیگر متّحدیم توجّه نمی کند.ما باید با کشتن یوسف یا تبعید او از وی خلاص شویم و پدر فقط به ما متوجّه باشد».یکی از آنان از راه دل سوزی گفت که«وی را نکشند بلکه در چاهش بیندازند تا کاروانی رهگذر او را برگیرد».

شرح آیات:
اشاره
رؤیا دیدگاهی برای آینده

[4]

یوسف دوازدهمین پسر یعقوب(اسرائیل)و یعقوب نوۀ ابراهیم خلیل اللّٰه و پسر اسحاق بود.یوسف با وجود کوچک سالی شایسته ترین پسران بود و از همین رو خدا او را برگزید تا وارث رسالت باشد،زیرا« اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ ».

در یکی از روزها به هنگام صبح یوسف شتابان نزد پدر آمد تا جریان خواب شگفت آور خود را به پدر بگوید و در این زمان دوازده بهار از عمر او گذشته بود.چه خوابی دیده بود؟یازده ستاره و نیز خورشید و ماه را دیده بود و سخت ترسیده بود چرا که گویی همۀ آنها به وی سجده می کردند.

إِذْ قٰالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یٰا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سٰاجِدِینَ

-آن گاه که یوسف به پدر خود گفت:ای پدر!من در خواب یازده ستاره و خورشید و ماه دیدم،دیدم که سجده ام می کنند.» [5]

نخستین پندی که یعقوب به پسرش داد،پیش از آن که خواب را تفسیر کند،بر حذر داشتن او از برادران بود که مبادا حسد کنند.

ص :133

قٰالَ یٰا بُنَیَّ لاٰ تَقْصُصْ رُؤْیٰاکَ عَلیٰ إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً

-گفت:ای پسر کوچکم!خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که تو را حیله ای می اندیشند.» /5 یعنی اندیشۀ بدی کنند،زیرا عوامل شرّ در آدمی وجود دارد و شیطان می کوشد تا آنها را بر انگیزد.

إِنَّ الشَّیْطٰانَ لِلْإِنْسٰانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ

-زیرا شیطان آدمیان را دشمنی آشکار است.» عامل دیگری نیز برای حسد وجود داشته است:یوسف کوچک ترین برادران و از مادر دیگری،به گفتۀ برخی به نام راهیل،بود که در گذشته بود و از همین رو پدر به او بیشتر محبّت می کرده و این امر حسد برادران را بر می انگیخته است.سبب تحذیر یعقوب همین ها بود.

در حدیث آمده که تظاهر یعقوب به دوست داشتن یوسف،سبب اصلی پیدایی حسد برادران بود،حال آن که فرض بر این است که پدر می توانست دوست داشتن مفرط یکی از فرزندان را از انظار مخفی بدارد تا برادران حسد نکنند،امّا شاید این محبّت نوعی احترام به خصال نیک یوسف بوده باشد تا دیگران برای کسب آن خصال تشویق شوند.به هر حال یعقوب عاقبت حسد برادران را نسبت به یوسف بزرگوار می دانست و در این باره به فرزندش هشدار می داد.

[6]

یعقوب رؤیا را تفسیر کرده به این که:

اوّلا:خداوند یوسف را بر می گزیند و به او علم تأویل احادیث یعنی آگاهی از عواقب امور و شناخت فرجام کارها و چگونگی جریان آنها را می بخشد؛ ثانیا:نعمت خود را بر او تمام خواهد کرد با پیروز کردن او بر دشمنانش، چنان که دربارۀ پدران صالح او کرد.

وَ کَذٰلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحٰادِیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلیٰ آلِ یَعْقُوبَ کَمٰا أَتَمَّهٰا عَلیٰ أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

-و بدین سان پروردگارت تو را بر می گزیند و تعبیر خواب می آموزد

ص :134

و هم چنان که نعمت خود را پیش از این بر پدران تو ابراهیم و اسحاق تمام کرده بود بر تو و خاندان یعقوب هم تمام می کند که پروردگارت دانا و حکیم است.» /5 علیم و حکیم اشاره دارد به این که خداوند به همۀ نیّات و اعمال مردم،چه بپوشانند،چه آشکار کنند آگاه است و هر چه عطا کند بر پایۀ نیّت خوب و عمل آنان است.از این روست که یوسف را به حق برگزید.باقی قصّه به این امر دلالت دارد.

[7]

در قصّۀ یوسف و برادرانش که در آغاز به او حیله کردند و سپس بازگشتند و عمل خود را اصلاح نمودند رهنمودهایی برای مردم است:آدمی را به طبیعت خود آگاه می کند که در برابر شهوات می لغزد،سپس دچار مصائب و آلام می گردد و سرانجام توبه می کند و به اصلاح خویشتن می پردازد.امّا این عبرت برای همۀ مردم نیست بلکه کسانی راست که جویای حقیقت اند و اندازۀ نیاز به حقیقت را می دانند.

لَقَدْ کٰانَ فِی یُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آیٰاتٌ لِلسّٰائِلِینَ

-در داستان یوسف و برادرانش برای آنان که از آن پرسیده اند عبرتهاست.» رهنمودهایی که در آیه آمده است چیست؟دو نوع عبرت تاریخی در قصّۀ یوسف و برادران می یابیم:

1-فرجام نیک از آن پرهیزگاران است،و این فقط در پایان قصّه آشکار می شود.

2-رهنمودهایی که بیانگر روحیّات آدمی و طبیعت قوای متناقض در ذات اوست،و این که خداوند چگونه بندگان خود را در تنگناها یاری می کند؟و پند گونه هایی که از لحظه های حسّاس قصّه به دست می آید.از این رو باید در این دو نوع رهنمود که برای ما سودمند است تدبّر کنیم.

شورای برادران

[8]

برادران یوسف به شورا نشستند و گفتند:یوسف و برادر مادری او نزد

ص :135

پدر محبوب ترند،حال آن که شمار ما بیشتر است و سزاست که ما وارث بزرگواریهای پدر باشیم،و نتیجه گرفتند که پدر به راه خطا می رود.

/5

إِذْ قٰالُوا لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلیٰ أَبِینٰا مِنّٰا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبٰانٰا لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ

-آن گاه که گفتند:یوسف و برادرش نزد پدرمان محبوبتر از ما هستند،حال آن که ما خود گروهی نیرومندیم.پدرمان در گمراهی آشکاری است.» برخی از مفسّران گفته اند:«ضلال»به معنی دور شدن از راه صواب که همانا عدالت در محبّت میان فرزندان است،و نیز گفته اند:معنی این است که یعقوب در ادارۀ امور فرزندان و تدبیر دنیوی به خطا می رود و ما امور چار پایان و اموال و سایر کارها را بهتر اداره می کنیم،و قصد آنها ضلالت دینی نبوده است.زیرا در این صورت کافر می شدند و این خلاف اجماع است. (1)

و روشن است که مقصود«از ضلال»خطا کردن در ادارۀ فرزندان است.

[9]

چون پدر،به زعم آنان،به راه خطا برود،ناچار باید با او معارضه کنند، امّا به یوسف که مبرّا بود حیله کردند و اندیشیدند که او را بکشند یا به سرزمینی دور تبعیدش کنند تا در آن جا درگذرد.امّا علّت چه بود؟عنصر اندیشگی آنان در این مقوله آن بود که چون یک گروه اند بر دیگران برتری دارند،و این همان منطق قدرت است که طغیانگران بدان قائلند،و هر گاه برادران خود را بر حسب مقیاسهای رسالتی می سنجیدند در می یافتند که صفات رسالتی یوسف بهتر از صفات ایشان است و او سزاوارتر به این است که مورد محبّت پدر قرار گیرد،امّا در نیافتند و گفتند:

اُقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَ تَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صٰالِحِینَ

-یوسف را بکشید یا در سرزمینی دیگرش دراندازید تا پدر،خاص شما گردد و از آن پس مردمی شایسته به شمار آیید.»

ص :136


1- 2) -مجمع البیان،ج 5،ص 212.

برادران خواستند دین و دنیا و نیز حق و باطل را با هم داشته باشند:از یک سو حسد و عصبیت قومی آنان را به قتل برادر بی گناه خود برانگیخت و از سوی /5 دیگر اندیشیدند که روزی از روزها به صلاح برسند.

[10]

یکی از برادران به سبب دل سوزی برادری گفت:

قٰالَ قٰائِلٌ مِنْهُمْ لاٰ تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَیٰابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیّٰارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فٰاعِلِینَ

-یکی از ایشان گفت:اگر می خواهید کاری کنید یوسف مرا مکشید:در عمق تاریک چاهش بیفکنید تا کاروانی او را برگیرد.» یوسف را در چاهی بیندازید.گفته اند که این سخن را لاوی گفت،و او برادر بزرگ تر بود و در حوادث بعدی آن گاه که یوسف برادر خود(بنیامین)را به تهمت سرقت نزد خود نگاه داشت،همین لاوی بود که از رو به رو شدن با پدر سرباز زد و نزد او نرفت.باری برادران از قتل یوسف چشم پوشیدند و بر آن شدند که وی را نزدیک چاهی در صحرا بگذارند تا کاروانیان او را برگیرند.

همین برادران یوسف بودند که بر ضدّ او توطئه کردند و به رغم آن که سرانجام توبه نمودند از پیامبری محروم شدند،و اینان همان«اسباط»اند که انبیا از نسل ایشان پیدا شدند.علّت محرومیّت برادران این است که نبوّت به انسانهای مرتکب به معاصی کبیره اعطا نمی شود.«فاللّه اعلم حیث یجعل رسالته».

/5

[سوره یوسف (12): آیات 11 تا 18]

اشاره

قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا مٰا لَکَ لاٰ تَأْمَنّٰا عَلیٰ یُوسُفَ وَ إِنّٰا لَهُ لَنٰاصِحُونَ (11) أَرْسِلْهُ مَعَنٰا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (12) قٰالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخٰافُ أَنْ یَأْکُلَهُ اَلذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غٰافِلُونَ (13) قٰالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ اَلذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنّٰا إِذاً لَخٰاسِرُونَ (14) فَلَمّٰا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیٰابَتِ اَلْجُبِّ وَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هٰذٰا وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (15) وَ جٰاؤُ أَبٰاهُمْ عِشٰاءً یَبْکُونَ (16) قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا إِنّٰا ذَهَبْنٰا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنٰا یُوسُفَ عِنْدَ مَتٰاعِنٰا فَأَکَلَهُ اَلذِّئْبُ وَ مٰا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنٰا وَ لَوْ کُنّٰا صٰادِقِینَ (17) وَ جٰاؤُ عَلیٰ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اَللّٰهُ اَلْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ (18)

ص :137

معنای واژه ها

1[لا تأمنّا]

:به ما اعتماد نمی کنی.

/5

توطئۀ حاسدان

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برادران نقشۀ کار را کشیدند:به هنگام شب نزد پدر آمدند و گفتند که فردا صبح یوسف را با ما روانه کن تا تفرّج و بازی کند و افزودند که چرا به آنان در مورد یوسف اعتماد ندارد؟آیا برادر و خیرخواه او نیستند؟یعقوب پاسخ داد:این امر غمگینم می کند و بیم دارم که صدمه ای به او برسد مثلا گرگ بخوردش.برادران اصرار ورزیدند و گفتند که از او غافل نخواهند بود.چگونه ممکن است که غفلت کنند حال آن که آنان جماعتی هستند و چنین کاری با عزّت و بزرگواری ایشان مغایرت دارد.سرانجام او را به صحرا بردند و تصمیم گرفتند که او را در چاه افکنند.

خداوند او را خبر داد که بر ایشان پیروز خواهد شد و واقعۀ امروز را که از روی

ص :138

نادانی پدید آوردند به آنان یادآوری خواهد کرد.

شبانگاه برادران بازگشتند و گریه کنان گفتند:ای پدر،ما به مسابقه پرداختیم و یوسف را برای حفاظت وسایل خود گماردیم.چون بازگشتیم دیدیم که گرگ او را خورده است.پیراهنی را که به دروغ به خون آلوده بودند نشان دادند،امّا «خون»دروغگویی آنان را ثابت کرد. /5 یعقوب گفت:چنین نیست.شهوات شما این کار را در نظرتان آراست،و من صبری بی جزع می کنم و از حدود الهی بیرون نمی روم و در دفع بلایا از خدا یاری می جویم.

شرح آیات:

[11]

برادران نزد پدر آمدند و پرسش دشواری را مطرح کردند.

قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا مٰا لَکَ لاٰ تَأْمَنّٰا عَلیٰ یُوسُفَ وَ إِنّٰا لَهُ لَنٰاصِحُونَ

-گفتند:ای پدر!چیست که ما را بر یوسف امین نمی شماری،حال آن که ما خیرخواه او هستیم.» ای پدر،چرا به ما اعتماد نمی کنی؟پیداست که یعقوب حسد برادران را می دانست،امّا نهان می داشت تا به حسد شرعیّت نداده باشد،امّا به کارهای پسر کوچکش یوسف مستقیما رسیدگی می کرد و آنها را به عهدۀ برادران نمی گذاشت.

اینجاست که سؤال دشوار می شود،زیرا برادران مدّعی شدند که دلهاشان نسبت به یوسف صاف است.آری،پیامبر خدا که رحمت بر جهانیان است نباید کسی را که سلام می دهد نامسلمان بداند،از این رو یعقوب با آنان از در لطف آمد و با آن که در آن حال اعتمادی به ایشان نداشت،اظهار بی اعتمادی نکرد.

[12]

پس از آن که برادران جوّ را آماده کردند،از پدر خواستند حسن ظنّ خود را ثابت کند و یوسف را همراه آنان به تفرّج و بازی بفرستد.

أَرْسِلْهُ مَعَنٰا غَداً یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ

-فردا او را با ما بفرست تا بگردد و بازی کند.» و تأکید کردند که در نگاهداری او غفلت نخواهند ورزید.

ص :139

وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ

-و ما نگهدارش هستیم.» [13]

یعقوب این امر را که یوسف باید نزد او بماند،چنین توجیه می کرد که وی پیر سال خورده است و /5 یوسف مؤمن اوست و از روی او غمگین خواهد شد، چنان که گفت:«بیم دارد که گرگ او را بخورد،و چنین احتمالی هست زیرا ممکن است از او غافل باشند و به وی آسیب برسد و آنان از وفا کردن به وعدۀ خود ناتوان باشند.

قٰالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخٰافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غٰافِلُونَ

-گفت:اگر او را ببرید،غمگین می شوم و می ترسم که از او غافل شوید و گرگ او را بخورد.» در حدیث آمده که برادران همۀ ابعاد توطئه را مشخّص نکردند،امّا یعقوب با سخنان خود کار آنان را توجیه کرد و ایشان متوجّه شدند که در آن منطقه احتمال وجود گرگ می رود و امکان این هست که مدّعی غفلت باشند و مسائل دیگری که در گفتگو با شخص دروغگو باید رعایت شود.

[14]

برادران با تکیه به شرافت و این که شمارشان بسیار است وعدۀ محافظت یوسف را دادند و گفتند:چگونه به خود اجازه می دهیم که شرافت ما با چنین ننگی آلوده شود و ما نتوانیم برادر کوچک خود را از گرگ حفظ کنیم،با این کار نام ما ننگین خواهد شد.

قٰالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنّٰا إِذاً لَخٰاسِرُونَ

-گفتند:با این گروه نیرومند که ما هستیم اگر گرگ او را بخورد از زیانکاران خواهیم بود.» [15]

برادران یوسف را بردند و همگی بر آن شدند که در اندرون چاهش قرار دهند بی آن که آب او را غرق کند،تا کاروانیان او را برگیرند،و این سفارش برادرشان لاوی بود.

فَلَمّٰا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیٰابَتِ الْجُبِّ

-چون او را بردند و هماهنگ شدند که در عمق تاریک چاهش بیفکنند.» امّا رحمت الهی یوسف را دریافت و پیام مژده ناک خدا رسید که وی پیروز

ص :140

خواهد شد و روزی خواهد رسید که آنان قبح کارشان را خواهند فهمید و یوسف در آن روز کار ناروای ایشان را یادآور خواهد شد.

وَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هٰذٰا وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ

-به او وحی کردیم که ایشان را از این کارشان آگاه خواهی ساخت و خود ندانند.» /5 به رغم این که محنت یوسف از همان لحظۀ افکندن در چاه آغاز شد،دست غیبی به سوی او شتافت تا در مقابل برادران خاین حمایتش کند.بدین سان است که کارها سخت می شود تا به ارادۀ الاهی گشایشی باشد و به فضل او پس از دشواری آسانی رخ دهد.

در حدیثی از امام صادق(ع)آمده است که:چون برادران یوسف را چاه افکندند،جبرئیل بر او فرود آمد و گفت:«ای جوان،تو را در این چاه که انداخت؟»گفت:«برادران پدری،که به سبب منزلتی که نزد او داشتم بر من رشک ورزیدند و در چاهی افکندند».گفت:«آیا دوست داری از این جا بیرون آیی؟»یوسف گفت:«این کار با خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب است».

جبرئیل گفت:«خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب به تو می گوید:بگو:خدایا،از برای ستایشی که تو راست و این که جز تو،آفرینندۀ آسمانها و زمین،معبودی نیست،ای دارندۀ عظمت و اکرام،از تو مسألت دارم بر محمّد و آل محمّد درود بفرستی و مرا گشایشی و نجاتی بدهی و مرا روزی دهی از آن جا که گمان می رود و از آن جا که گمان نمی رود».در همان روز خداوند او را از چاه و نیز از حیلۀ زن رهایی بخشید و ملک مصر را که هرگز بدان گمان نداشت عطایش کرد. (1)

[16]

یوسف را در این جا ترک می کنیم که دست رحمت الهی بالای سر اوست و در قعر چاه او را تربیت می کند و یکی از برادران برای او طعامی می آورد و باز می گردیم به آن خانه که یعقوب در کمال صبر منتظر بازگشت پسر محبوبش است و برادران بیشتر از حدّ عادی دیر می کنند.چون شب پردۀ تاریکی بر می کشد پیش پدر

ص :141


1- 2) -مجمع البیان،ج 5،ص 217.

می آیند تا شاید تاریکی شب بر گریۀ دروغین آنان پرده برکشد.

/5

وَ جٰاؤُ أَبٰاهُمْ عِشٰاءً یَبْکُونَ

-شب هنگام،گریان نزد پدرشان آمدند.» [17]

امّا پیش از آن که یعقوب از یوسف که وی را در میان آنان نمی بیند بپرسد می گویند.

قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا إِنّٰا ذَهَبْنٰا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنٰا یُوسُفَ عِنْدَ مَتٰاعِنٰا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ

-گفتند:ای پدر!ما به اسب تافتن رفته بودیم و یوسف را نزد کالای خود گذاشته بودیم،پس گرگ او را خورد.» لیکن چون دروغ می گفتند و به گفتۀ خود ایمان نداشتند،سخنی از دهانشان پرید که نهفته را آشکار کرد.

وَ مٰا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنٰا وَ لَوْ کُنّٰا صٰادِقِینَ

-و هر چند هم راست بگوییم تو سخن ما را باور نداری.» یعنی اگر هم راست بگوییم باور نخواهی کرد.هر گاه سخن برادران واقعا راست می بود،شواهد موجود صدق سخن ایشان را اثبات می کرد و نیازی به این کلام نداشتند.

[18]

برادران حیوانی را سر بریدند و پیراهن یوسف را به خون آن آلودند، غافل از این که خون آدمی را خون حیوان حتّی پس از بسته شدن فرق دارد و به آسانی تشخیص داده می شود و نیز فراموش کردند که پیراهن را پاره کنند،زیرا گرگ پیراهن قربانی خود را از تنش در نمی آورد تا او را بخورد.

وَ جٰاؤُ عَلیٰ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً

-جامه اش را که به خون دروغین آغشته بود آوردند،گفت:نفس شما کاری را در نظرتان بیاراسته است.» و در حدیث آمده است:آن گاه که یعقوب پیراهن را دید،گفت:«ای یوسف،گرگی مهربان تو را خورده است.گوشت را خورده و پیراهنت را پاره نکرده

ص :142

است». (1) در حدیثی دیگر چنین آمده: /5 یعقوب متوجّه شد که اگر گرگ او را خورده بود پیراهنش دریده می شد،وقتی از ایشان علّت را پرسید،گفتند:«نه،دزدان او را کشتند».پرسید:«چرا پس از کشتن پیراهن او را برنداشتند حال آن که به پیراهن بیشتر نیازمند بودند؟». (2)

بدین سان یعقوب دریافت که برادران به یوسف حیله کرده اند.گفت:

فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَ اللّٰهُ الْمُسْتَعٰانُ عَلیٰ مٰا تَصِفُونَ

-اکنون برای من صبر جمیل بهتر است و از خدا یاری باید خواست.» یعنی خوب صبر می کنم و از خداوند یاری می طلبم در برابر مصیبتی که به سبب خیانت پسران بر من و برادرشان رسید،به من دروغ گفتند و ضدّ من توطئه کردند.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 19 تا 23]

اشاره

وَ جٰاءَتْ سَیّٰارَةٌ فَأَرْسَلُوا وٰارِدَهُمْ فَأَدْلیٰ دَلْوَهُ قٰالَ یٰا بُشْریٰ هٰذٰا غُلاٰمٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضٰاعَةً وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ (19) وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرٰاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کٰانُوا فِیهِ مِنَ اَلزّٰاهِدِینَ (20) وَ قٰالَ اَلَّذِی اِشْتَرٰاهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوٰاهُ عَسیٰ أَنْ یَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ کَذٰلِکَ مَکَّنّٰا لِیُوسُفَ فِی اَلْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ اَلْأَحٰادِیثِ وَ اَللّٰهُ غٰالِبٌ عَلیٰ أَمْرِهِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (21) وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنٰاهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (22) وَ رٰاوَدَتْهُ اَلَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهٰا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ اَلْأَبْوٰابَ وَ قٰالَتْ هَیْتَ لَکَ قٰالَ مَعٰاذَ اَللّٰهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوٰایَ إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ اَلظّٰالِمُونَ (23)

/5

ص :143


1- 3) -همان منبع.

2- 4) -همان منبع.

معنای واژه ها

19[واردهم]

:کسی که از دوستان پیش می افتد تا آب بردارد.

[و أسرّوه]

:پنهان کردند.یقال:اسررت الی فلان حدیثا یعنی در نهان به او گفتم.نکاح را به کنایه«اسرار» گویند زیرا پنهانی است.

[بضاعة]

:مال فراوانی که برای تجارت اندوزند،و در اصل به معنی تکّه گوشتی است که دیده می شود.

20[بخس]

:کاستن از حقّ کسی.بخسه فی الکیل او الوزن یعنی از حقّ او در پیمانه و وزن کم کرد.

21[اکرمی]

:«اکرام»به مراد رسانیدن است به جهت بزرگداشت.

[مثواه]

:اقامتگاه.

23[و غلّقت]

:«التغلیق»:بستن در چنان که گشودنش دشوار باشد،در این جا مراد محکم بستن است.

[هیت لک]

:بیا و اقدام کن.

ص :144

/5

مبارزۀ یوسف با فساد

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یوسف در چاه ماند،قافله ای سر رسید،یکی را فرستادند تا آب بیاورد.دلو را در چاه فرو افکند،یوسف بدان دلو آویخت و مرد کاروانی فهمید که جوانی در چاه است و خوش حال شد و پنداشت که خداوند نعمتی به او بخشیده است.موضوع را پنهان کرد تا معلوم نشود که جوانی آزاد نصیب او شده است.آن گاه خواست تا وی را به بهایی ناچیز بفروشد تا راز فاش نگردد.همگی از فروش او بیم داشتند چرا که از واقع امر بی اطّلاع بودند.یوسف را به مصر آوردند و در آن جا عزیز مصر وی را خرید و به زنش سفارش کرد که«او را گرامی بدار،شاید در زندگی از او منتفع باشیم یا وی را به فرزندی بگیریم».اینها عواملی بود که به یوسف امکان می داد تا به منزلتی برسد،که از خانۀ ملک مصر آغاز می شد تا آن جا که خداوند آگاهی به عواقب امور را به او عطا کرد،حال آن که بیشتر مردم اینها را نمی دانستند.

چون یوسف به حدّ رشد رسید،خداوند او را پیامبری و علم داد، /5 و آن گاه که بالغ گردید کدبانوی خانه از او همبستری خواست و درها را بست تا خواستۀ زشت خود را انجام دهد،امّا یوسف به سختی امتناع ورزید و از شرّ شیطان به خدا پناهنده شد و گفت:خداست که مرا تربیت کرد و منزلی نیک به من بخشید، (1) من هرگز نافرمانی نمی کنم و ستمکاران رستگار نمی شوند.

ص :145


1- 5) -معنی دیگر آیه این است که صاحب من(عزیز مصر)مرا تربیت کرد و منزلی نیک داد،و من با همبستری با زن او به او خیانت نخواهم کرد،و این قول اصحّ به نظر می رسد(مترجم).

شرح آیات:
اشاره
آب کشیدن از چاه و کشف حقیقت

[19]

یوسف چه مدّت در چاه ماند؟سه روز یا بیشتر؟طعامش چه بود؟ آیا یکی از برادرانش برای او طعام می آورد یا به آب بسنده می کرد؟یا آن که جبرییل طعامش می داد؟دقیقا نمی دانیم مهم این است که خداوند پاک اسباب رهایی یوسف و تأدیب برادران را فراهم آورد:کاروانی فرا رسید،و چنان که عادت کاروانیان است،یکی را از پیش فرستادند تا آب بردارد.چون دلو را فرو افکند، یوسف در آن در آویخت و مرد کاروانی دریافت که جوانی زیبا روست و بسیار خوشحال شد.

وَ جٰاءَتْ سَیّٰارَةٌ فَأَرْسَلُوا وٰارِدَهُمْ فَأَدْلیٰ دَلْوَهُ قٰالَ یٰا بُشْریٰ هٰذٰا غُلاٰمٌ

-کاروانی آمد،آب آورشان را فرستادند،دلو فرو کرد.گفت:مژدگانی،این پسری است.» یوسف به نهایت درجه زیبا بود،چنان که در حدیثی از پیامبر گرامی(ص) آمده که:«نیمی از زیبایی را به یوسف دادند و نیم دیگر را برای سایر مردم». (1)

آن کاروانی موضوع را نهان داشت و نگفت که یوسف را از چاه برگرفته است تا حکم لقیط(گم شده)نداشته باشد.یوسف را غلام خود ساخت و حقیقت را از رفیقان پنهان کرد،امّا خدا می دانست که یوسف عبد نیست،از این رو حافظ حرّیّت او بود.

/5

وَ أَسَرُّوهُ بِضٰاعَةً وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ

-او را چون متاعی پنهان ساختند و خدا به کاری که می کردند آگاه بود.» [20]

کاروانیان یوسف را به بهای ناچیزی،چند درهم،فروختند و با آن که یوسف در غایت زیبایی بود به او رغبتی نمی نمودند.زیرا می ترسیدند رسوا شوند و

ص :146


1- 6) -میزان الحکمة،ص 428،شمر 19317.

معلوم گردد که یوسف بنده نیست و در این صورت حتّی همین بهای اندک را نیز از دست بدهند.

وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرٰاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کٰانُوا فِیهِ مِنَ الزّٰاهِدِینَ

-او را به بهای اندک به چند درهم فروختند که هیچ رغبتی به او نداشتند.» سیمای یک عبد و صفات نفسانی او با سیما و صفات یوسف فرق بسیاری داشت و چنان بود که رسول اکرم،بنا به روایتی،می گوید:«الکریم بن الکریم بن الکریم ابن الکریم یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم». (1)

از این رو مردم به یوسف بی رغبت بودند،امّا ببینیم همین جوانی که برادرانش در چاه فرو افکندند و افراد کاروان به او رغبتی ننمودند،چگونه به سروری و ریاست رسید؟!

منزلت یافتن

[21]

یوسف را به مصر آوردند،رئیس و ملک مصر او را خرید تا در کارها مساعد او یا فرزند و یا ولی عهدش باشد.

وَ قٰالَ الَّذِی اشْتَرٰاهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوٰاهُ

-کسی از مردم مصر که او را خریده بود به زنش گفت:تا در اینجاست گرامیش بدار.» ملک به زنش گفت:مقام او را گرامی و محترم شمار و مانند بندگان دیگر او را به خدمت مگیر،بلکه بکوش او را تربیت کنی و کارهای مهم به او بسپاری.

عَسیٰ أَنْ یَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً

-شاید به ما سودی برساند یا او را به فرزندی بپذیریم.» /5 بدین سان غلام رانده شده ای که به او بی رغبت بودند پسر عزیز مصر گردید و صاحب مقامی دولتی(مادّی)شد و امّا مقام معنوی او دانایی به علم تعبیر خواب و دانستن عواقب امور و آیین های زندگی و نظامهای جهان هستی بود.

ص :147


1- 7) -بحار الانوار،ج 12،ص 218.

وَ کَذٰلِکَ مَکَّنّٰا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحٰادِیثِ وَ اللّٰهُ غٰالِبٌ عَلیٰ أَمْرِهِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ

-و بدین سان یوسف را در زمین مکانت دادیم تا به او تعبیر خواب بیاموزیم و خدا بر کار خویش غالب است ولی بیشتر مردم نمی دانند.» مردم چنین می پندارند که حوادث زمان بی اراده و تصادفی است و نمی دانند که در ورای آنچه صدفه خوانده می شود ارادۀ حکیمانه ای هست و در ورای نظامها و آیین های طبیعی تدبیر استوار خداوند سبحان وجود دارد.تدبیر الاهی چنین اقتضا می کند که گروهی به یوسف بی رغبت باشند تا عزیز مصر او را بخرد،و نیز تدبیر ایجاب می کند که او را نکشند بلکه در چاه افکنند و نیز نخستین قافله ای که از آن جا می گذرد رهسپار مصر باشد و بدین سان آنچه تصادفات و اتّفاقات خوانده می شود به هم برسند و سرانجام یوسف سرور مصر گردد.

[22]

یوسف به جوانی و سپس به سنّ رشد رسید و خداوند بخشنده به وی نبوّت و علم بخشید.

وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ

-و چون بالیدن یافت.» (چنین می نماید که رسیدن به«اشدّ»به معنی رسیدن به سنّ رشد است).

آتَیْنٰاهُ حُکْماً وَ عِلْماً

-حکمت و دانشش ارزانی داشتیم.» «حکم»سلطۀ الاهی است که در نبوّت شکل می گیرد،حال آن که «علم»دانش احکام شرعی است و آنچه از متغیّرات زندگی بدان می پیوندد.

وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ

-و نیکوکاران را چنین پاداش دهیم.» چون یوسف به مردم نیکی کرد و به خاطر آنان دشواریها را برتافت،خداوند او را به پیامبری برگزید /5 و به سوی مردم فرستاد.زیرا مهم ترین صفت پس از پاکی و راستی که پیامبر بدان نیاز دارد دوست داشتن مردم و نیکی به آنان است.

[23]

زن عزیز مصر از یوسف خواست که با او همبستر شود و مقدّمات آن را از قبیل آرایش خود و بستن درها فراهم کرد و آن گاه او را به خواستۀ خود فرا خواند.

وَ رٰاوَدَتْهُ

-با ملایمت و مکر و فریب از او خواست.»

ص :148

(«مراوده»خواستن کاری با ملایمت و نرمی است تا شخص آن را انجام دهد).

زن عزیز به این بسنده نکرد که دست یوسف را باز گذارد چنان که خصلت زنان است،بلکه با انواع ناز و غمزه و آراستن خود از او کام خواست و به اعتبار این که بانوی خانه ای بود که یوسف در آن جا خدمت می کرد سلطۀ خود را به کار گرفت،چنان که خداوند فرمود.

اَلَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهٰا عَنْ نَفْسِهِ

-و آن زن که یوسف در خانه اش بود در جستجوی تن او می بود.» یعنی خود او را خواست نه آن که برایش خدمت کند چنان که عادتا از غلام همین خدمت را می خواهند.

وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوٰابَ وَ قٰالَتْ هَیْتَ لَکَ

-و درها را بست و گفت:

بشتاب.» درها را بست و گفت:«بیا که شرایط،آماده است».امّا یوسف به سختی و بی تردید خواستۀ او را رد کرد.

قٰالَ مَعٰاذَ اللّٰهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوٰایَ

-گفت:پناه می برم به خدا،او پرورانندۀ من است و مرا منزلتی نیکو داده.» خداست که زیبایی و سلامت و نیز منزلتی /5 در خانۀ عزیز مصر به او بخشیده است نه عزیز یا زنش، (1) از این رو روا نیست که نعمت خدا را ناسپاسی کند و مرتکب زنا گردد و آدم بدکار رستگار نمی گردد،زیرا به خود ستم می کند و به راه نادرست می رود.

إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ

-و ستمکاران رستگار نمی شوند.» به رغم آن که کار بد ظاهری فریبنده دارد،امّا بد فرجام است.

ص :149


1- 8) -مراد از«ربّ»صاحب خانه یعنی عزیز مصر است که یوسف در خانۀ او تمکین یافته بود،چنان که پیش از این اشاره شد(ج.ش.).

آزادی از سلطۀ مالک نیرومند برای یوسف بسیار مهم بود و همان اندازه اهمیت داشت که رهایی از فریبندگی جمال زلیخا و اصرار او در کام خواهی از یوسف،امّا پناه جویی از خدا و یاد کردن نعمتهای فراخی که بر آدمی بخشیده،و نیز توجّه به عاقبت کار،به انسان قدرت می دهد که در برابر فریب و تهدید پایداری ورزد.

و این بهترین پندی است که از این بخش تفسیر می گیریم.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 24 تا 29]

اشاره

وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لاٰ أَنْ رَأیٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ کَذٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ اَلسُّوءَ وَ اَلْفَحْشٰاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُخْلَصِینَ (24) وَ اِسْتَبَقَا اَلْبٰابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَیٰا سَیِّدَهٰا لَدَی اَلْبٰابِ قٰالَتْ مٰا جَزٰاءُ مَنْ أَرٰادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلاّٰ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (25) قٰالَ هِیَ رٰاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَ شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ أَهْلِهٰا إِنْ کٰانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ اَلْکٰاذِبِینَ (26) وَ إِنْ کٰانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (27) فَلَمّٰا رَأیٰ قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قٰالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (28) یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا وَ اِسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ اَلْخٰاطِئِینَ (29)

معنای واژه ها

25[قدّت]

:قدّ به معنای شکافتن و بریدن چیزی از درازای آن.

ص :150

[من دبر]

:از پشت.

[الفیا]

:یافتند.

[من قبل]

:از جلو.

/5

مراحل مبارزه

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

گفتیم که یوسف از قبول خواستۀ زلیخا ابا کرد،امّا چرا؟ زیرا برهان خدا را دید و نعمتهایی را که خدا به وی بخشیده بود،به یاد آورد و متوجّه شد که گناهکاران رستگار نمی شوند.از این رو خداوند وی را از پی آمدهای مادّی و معنوی زنا رهایی داد.یوسف خود را به خداوند سپرده بود و خداوند نیز او را از خاصّان قرار داد و حمایتش کرد.یوسف خواست به طرف در بگریزد،زلیخا مانع شد و پیراهن یوسف را از پشت گرفت و پیراهن پاره شد.اتفاقا شوهر زلیخا پشت در بود.زلیخا زبان به تهمت گشود و ادّعا کرد که یوسف به او قصد بد داشته است و از عزیز خواست که او را زندانی یا تعذیب کند.یوسف گفت:«زلیخا خواستار زنا بوده است و من امتناع کرده ام».یکی از افراد خانوادۀ عزیز شهادت داد و گفت:«اگر پیراهن از پشت پاره شده باشد کار زن است که گرفته و پاره کرده،و اگر از جلو باشد یوسف قصد تجاوز داشته و او در مقام دفاع بوده که پیراهن پاره شده است».عزیز نگریست و دید که پارگی پیراهن از پشت است /5 و به یوسف گفت تا دوری گزیند و به زن گفت استغفار کند چرا که خطا کرده است.

بدین سان بار دیگر یوسف از پیشامد سوء نجات یافت و به فرض اگر یوسف خواستۀ زلیخا را اجابت کرده بود و شوهر زلیخا بر آن دو وارد می شد فرجامش چه

ص :151

بود؟به جز قتل بود؟

شرح آیات:
اشاره
عصمت چیست؟

[24]

آیا پیامبران ذاتا معصوم اند یا به ارادۀ خدا و روح اراده؟ پیامبران بشرند و طبع ایشان همچون سایر آدمیان به رذیلت متمایل است.

آنان نیز درد گرسنگی،فشار،زدن و عذاب را حس می کنند چنان که دلهایشان درد غربت و فشار شهوات سرکوفته را حس می کند لیکن آنان اهل یقین اند و خداوند با روح خود حافظ آنان است و از این رو از شهوات نفسانی شتابان می گذرند.آیات بسیاری در قرآن هست که این تمایز را روشن می کند.هیچ پیامبری را که نامش در قرآن آمده باشد نمی بینیم که حالتهای دشواری را به توفیق الاهی نگذرانده باشد و اگر العیاذ باللّه این توفیق و روح ایمان نمی بود همچون انسانهای دیگر از پای می افتاد.یوسف یکی از این انسانهای گرامی است که به توفیق خدا معصوم اند.

وی انسانی با شخصیت کامل بشری و از سوی دیگر اهل یقین و معصوم است و «برهان خدا»همین است.

از این جا در می یابیم که یوسف تنها می توانست از نیروی جسمانی بهره گیرد و در این صورت به نتیجه نمی رسید،برهان خدا بود که از قصد معصیت او مانع شد و اگر چنین نمی بود مرتکب گناه می شد.تعبیر قرآنی این تمایز را با لطافت عجیبی در آیۀ وَ لَوْ لاٰ أَنْ ثَبَّتْنٰاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً - (1) بیان می کند،و می گوید:ای پیغمبر،اگر تو را استوار نمی کردیم،شاید اندکی به کافران می گراییدی. /5 در این جا نیز با تعبیر دقیقی می فرماید:

وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لاٰ أَنْ رَأیٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ

-آن زن آهنگ او کرد و اگر نه برهان پروردگارش را دیده بود او نیز آهنگ آن زن می کرد.»

ص :152


1- 9) -اسراء74/.

«برهان ربّ»که یوسف با چشم بصیرت آن را دیده،همانا منع از ارادۀ معصیت است و بدون این برهان به خواستۀ زن تن در می داد و می پذیرفت.معنی «همّ»که تصمیم گرفتن در کاری است این مفهوم را تأیید می کند،چنان که در جای دیگر قرآن آمده:« إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ »-. (1)

گاهی«همّ»را در کاری که انسان خواهان انجام آن است امّا مانعی در پیش دارد،به کار می برند.شاعر گوید:

هممت و لم افعل و کدت و لیتنی

ترکت علی عثمان تبکی حلائله

و نیز در آیۀ إِذْ هَمَّتْ طٰائِفَتٰانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلاٰ وَ اللّٰهُ وَلِیُّهُمٰا - (2) نیز به همین معنی است.

این پرسش باقی می ماند که:یوسف چه دید که از زنا ابا کرد؟به تعبیر دیگر:برهان رب چه بود؟:

اوّلا:«برهان»یعنی سلطان(حجّت)و مراد از آن سبب توأم با یقین است که مانند معجزه بر دلها مسلّط می شود.خداوند تعالی فرمود: فَذٰانِکَ بُرْهٰانٰانِ مِنْ رَبِّکَ إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ -. (3)

و نیز: یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَکُمْ بُرْهٰانٌ مِنْ رَبِّکُمْ -. (4)

/5 و نیز: أَ إِلٰهٌ مَعَ اللّٰهِ قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ -. (5)

و به تعبیر تفسیر المیزان برهان حجّت یقینی است که حق را آشکار می کند و شکّی برای شک کننده باقی نمی گذارد.

ثانیا:یوسف(ع)صدّیق بود و قلبا یقین داشت که جمال او از خداست و اوست که به وی نیرو و منزلت داده است و هر که نعمتهای خدا را کافر شود

ص :153


1- 10) -مائده11/.

2- 11) -آل عمران122/.

3- 12) -قصص32/.

4- 13) -نساء74/.

5- 14) -نمل64/.

رستگار نیست،به سبب ایمان راستین به همین حقایق در زمان محنت ایمانش او را دریافت و تلاش او شخصیّت وی را که با روح ایمان و تقوا عجین شده بود متبلور کرد،در نتیجه«برهان ربّ»بر او ظاهر شد و نیز حجّت بالغه پیدا آمد.در آن لحظۀ سختی که کشاکش را با طبیعت خود و با اجتماعی که در قدرت کدبانو متجلّی شده بود آغاز کرده بود گویی کسی بود که برهان را آشکارا پیش روی خود دیده باشد.

مؤمنان راستین نیز هر گاه که دچار وسوسۀ شیطان باشند خدا را یاد می کنند و با آزمایش سختی رو به رو می شوند و از معصیت ابا می کنند حال آن که دیگران در غفلتی فراگیر فرو می روند.لحظه های دشوار در زندگی آدمی،گنجینه های نهانی و نهفته های ذات و نیز نهفته های عزیمت او را آشکار می کنند:مؤمن بر ایمانش می افزاید امّا دیگری در آزمایش در می ماند.از این رو بر آدمی است که کار نیک کند تا ایمانش افزون گردد و از آن ایمان در کشاکش بنیان کن بر ضدّ شهوات یا فشارهای اجتماعی بهره گیرد:آن جا که جز اندوخته های ایمان چیزی کارساز نیست.

کَذٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشٰاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُخْلَصِینَ

-چنین کردیم تا بدی و زشتکاری را از وی باز گردانیم،زیرا او از بندگان پاکدل ما بود.» در حدیثی«برهان»به نبوّت تفسیر شده و در حدیث /5 دیگر آمده:«زلیخا برخاست و جامه ای بر روی بتی که در خانه بود انداخت تا خواستۀ زشت خود را انجام دهد».یوسف گفت:«اگر تو از بت شرم می کنی،سزاوارتر آن است که من از خداوند یگانۀ توانا شرم کنم». (1)

رویداد ناگهانی

[25]

یوسف و زلیخا به سوی در شتافتند.زلیخا پیراهن یوسف را گرفت تا او

ص :154


1- 15) -البرهان،ج 2،ص 421.

را از فرار باز دارد و پیراهن از پشت پاره شد.ناگهان عزیز مصر از در وارد شد،او کسی بود که اطاعت از وی برای زلیخا واجب بود.زلیخا پیش دستی کرد و بر یوسف تهمت زد و گفت که«متجاوز اوست»:

وَ اسْتَبَقَا الْبٰابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَیٰا سَیِّدَهٰا لَدَی الْبٰابِ قٰالَتْ مٰا جَزٰاءُ مَنْ أَرٰادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلاّٰ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ

-هر دو به جانب در دویدند و زن جامۀ او را از پس بدرید و سرور آن زن را نزدیک در دیدند.

زن گفت:پاداش کسی که با زن تو قصد بدی داشته باشد چیست جز این که به زندان افتد یا به عذابی دردآور گرفتار آید.» و آیا کیفر کسی که شرافت خانوادۀ تو را لکه دار کرده،جز زندان یا تعذیب است؟ [26]

یوسف این تهمت را به سختی رد کرد.

قٰالَ هِیَ رٰاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی

-یوسف گفت:او تن من می خواست و مرا به خود خواند.» و گفت:«او بود که خواستار زنا بود و من نپذیرفتم».در این جا یکی از افراد خانوادۀ زن گواهی داد و گفت:«اگر پیراهن از پشت پاره شده باشد زن مسئول است،زیرا او بوده که پیراهن را از پشت گرفته و کشیده است و گرنه یوسف مسئول است».

وَ شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ أَهْلِهٰا إِنْ کٰانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکٰاذِبِینَ

-و یکی از کسان زن گواهی داد که اگر جامه اش از پیش دریده است زن راست می گوید و او دروغگوست.» /5 [27]

وَ إِنْ کٰانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصّٰادِقِینَ -و اگر جامه اش از پس دریده است زن دروغ می گوید و او راستگوست.» و اگر پیراهن از پشت پاره شده باشد زن دروغ و مرد راست گفته است.

[28]

عزیز نگریست و دید که پشت پیراهن دریده شده است.

فَلَمّٰا رَأیٰ قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قٰالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ

ص :155

عَظِیمٌ

-چون دید جامه اش از پس دریده است گفت:این از مکر شما زنان است که مکر شما زنان مکری بزرگ است.» به زلیخا گفت:«این حیلۀ توست و حیلۀ شما زنها بزرگ است»،یعنی این واقعه از زن سرزده که زنان سخت حیله گرند.

«کید»خواستن امری است که دوست نداشته باشند چنان که زلیخا از یوسف امری خواست که وی دوست نداشت و در آیه اشاره است به این که شروع زنا از زن است و زن برای مرد سبب فتنه است و زن نباید بر مردم فتنه گری کند.

[29]

آن گاه عزیز رو به سوی یوسف کرد و گفت تا خاموش باشد و قضیه را نادیده انگارد و باعث رسوایی زن نشود،امّا دربارۀ زنش به این بسنده کرد که او را به آمرزش خواهی از خطای خود فرا خواند.

« یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخٰاطِئِینَ -ای یوسف!زبان خویش نگه دار،و ای زن از گناه خود آمرزش بخواه که تو از خطا کارانی.» از آیه چنین پیداست که زنا در بین مردم آن سرزمین شایع بوده و تا آن درجه زشت شمرده نمی شد که به غیرتشان بربخورد و گرنه چگونه ممکن بود که شوهر به رأی العین ببیند که زنش با غلام خود مراوده ای دارد و خاموش باشد،و می بینیم که عزیز به غلام خود امر می کند که از قضیّه در گذرد و خواستار کیفر مرتکب نباشد.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 30 تا 34]

اشاره

وَ قٰالَ نِسْوَةٌ فِی اَلْمَدِینَةِ اِمْرَأَتُ اَلْعَزِیزِ تُرٰاوِدُ فَتٰاهٰا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهٰا حُبًّا إِنّٰا لَنَرٰاهٰا فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (30) فَلَمّٰا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ وٰاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قٰالَتِ اُخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمّٰا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حٰاشَ لِلّٰهِ مٰا هٰذٰا بَشَراً إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ مَلَکٌ کَرِیمٌ (31) قٰالَتْ فَذٰلِکُنَّ اَلَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَ لَقَدْ رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مٰا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ اَلصّٰاغِرِینَ (32) قٰالَ رَبِّ اَلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّٰا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَ إِلاّٰ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ اَلْجٰاهِلِینَ (33) فَاسْتَجٰابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (34)

ص :156

معنای واژه ها

31[و اعتدت]

:برگرفته از«عتاد»یعنی آماده ساخت،و «اعدّت»نیز به همان معناست.

33-[اصب]

:«الصّبا»نازکی دل،تمایل.

/5

عرصۀ مبارزه فراخ تر می شود

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

دیدیم که کار کدبانو نزد شوهرش عزیز به رسوایی کشید،اینک می بینیم داستان عشق او به یوسف در شهر شایع گردیده و زنان به سبب چنین عشقی وی را عتاب می کنند.چون زلیخا شایعه ها را شنید،آنان را به مهمانی فرا خواند و به دست هر کدام کاردی داد تا میوه را ببرند.آن گاه به یوسف فرمان داد تا بر زنان وارد شود.

جمال و جلال یوسف آنان را متحیّر کرد چنان که با کارد دستهای خود را بریدند و دریافتند که یوسف بدور از بدکاری است و گفتند:«وی بشر نیست بلکه فرشته ای

ص :157

بزرگوار است».در این اثنا زلیخا به سخن در آمد و به عتاب آنان پاسخ داد و گفت:

«همین بود که دربارۀ آن ملامتم می کردید و من به سبب زیبایی فوق العاده ای که یوسف دارد از او همبستری خواستم،امّا او نپذیرفت و اگر امتناع کند زندانی می شود و به خواری می رسد».یوسف از تهدید او نهراسید و گفت:«زندان برای من از ارتکاب به عمل قبیح پسندیده تر است».آن گاه از حیلۀ زنان به خدا پناهنده شد و به ضعف بشری خود در برابر فتنۀ زنها اعتراف کرد و بر این باور بود که بی حمایت و توفیق الاهی و بی آن که خدا حیلۀ زنان را از او بردارد قادر به کاری نیست.

خداست که دعای بندگان را می شنود و به آنچه در ضمیرشان است داناست.

/5 بدین سان یوسف در برابر فتنۀ زنان مصر در آن روزگار که فساد جنسی دامنگیر زنان شده بود،به خدا توسّل جست.

شرح آیات:
اشاره
جامعه ای غوطه ور در فساد

[30]

پیداست که جامعۀ مصری در آن روزگار دچار فساد همگانی شده بود و قضیّۀ یوسف فساد شدید جامعه را رسوا می کرد چنان که گویی پشه ای پشت شتری سنگین بار از گناه را شکسته باشد.در مجالس خود از فساد جنسی گفتگو می کردند تا آن که خبر فساد خواهی زن عزیز از یوسف که غلام و خادم او بود همچون آتشی که در گیاه خشک زده باشند انتشار یافت.

وَ قٰالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُرٰاوِدُ فَتٰاهٰا عَنْ نَفْسِهِ

-زنان شهر گفتند:زن عزیز خواستار تن غلام خود شده است.» یعنی از غلام خود که در خانۀ او کار می کند خواسته است که با او زنا کند.

قَدْ شَغَفَهٰا حُبًّا

-و شیفتۀ او گشته است.» عشق یوسف او را شیفته کرده و بر دلش چیره شده است.امّا اگر جامعه از فساد جنسی پاک باشد به شیوع فساد و زشت کاری و نیز پراکندن خبرهای فساد راضی نمی شود.

ص :158

إِنّٰا لَنَرٰاهٰا فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ

-ما او را در گمراهی آشکار می بینیم.» پیداست که زنان مصر زن عزیز را خطا کار می دانستند،امّا نه به سبب قصد ارتکاب زنا،بلکه معتقد بودند چرا باید به حدّی سقوط کند که با غلامش که از تیپ آنان نبود چنین قصدی داشته باشد؟! [31]

زن ملک مصر از توطئۀ زنان شهر که می خواستند موضوع /5 عشق او را دستاویز قرار داده،سبب تنزّل مقام او گردند آگاه شد و خواست آنان را دچار عشق یوسف کند تا خود را از مخمصه برهاند.مجلسی از زنان ساخت و به هر کدام از آنان کاردی برای بریدن میوه داد و فرمان داد که یوسف وارد مجلس شود.

فَلَمّٰا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً

-چون افسونشان را شنید نزدشان کس فرستاد و برای هر یک متّکایی ترتیب داد تا تکیه دهد.» «مکر»یعنی توسّل به حیله در راه مقصود.شایعه پراکنی زنان دربارۀ زلیخا «مکر»خوانده شده است،زیرا آنان از شایعه مراد دیگری داشتند مثلا فرو افکندن زلیخا از شأن و منزلت یا قصد رسیدن به یوسف و آگاهی از علّت شیفتگی زلیخا به او.

«متّکأ»به معنی متّکأ و پشتی و کنایه از سفره یا دست کم نشست طولانی که سبب آسایش باشد.آیه دلالت دارد که در مجلس خوردنیی تدارک دیده بودند که نیاز به کارد داشته است.

وَ آتَتْ کُلَّ وٰاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قٰالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ

-و به هر یک کاردی داد و گفت:بیرون آی تا تو را بنگرند.» و یوسف هنگامی به مجلس در آمد که زنان مشغول خوردن بودند.

فَلَمّٰا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ

-چون او را دیدند بزرگش شمردند.» یعنی یوسف به سبب شکوه و زیبایی در نظر آنان بزرگ جلوه کرد.

وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ

-و دست خویش ببریدند.» و از شدّت تحیّر دستهای خود را بریدند.

ص :159

وَ قُلْنَ حٰاشَ لِلّٰهِ مٰا هٰذٰا بَشَراً

-و گفتند:پناه بر خدا،این آدمی نیست.» یوسف از نسبتی که به او می دهند منزّه است و پاکی او از ناحیۀ خداست، بشر نیست بلکه فرشته است.

/5

إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ مَلَکٌ کَرِیمٌ

-این جز فرشته ای بزرگوار نیست.» از این رو خرده گیری زنان که زلیخا از غلام خود همبستری خواسته و حتی نسبت خطاکاری به وی،به جا نبوده است-البتّه به زعم آنان-زیرا یوسف از سطح بشریّت برتر است و نمی توان او را صرفا غلامی دانست که در خانۀ عزیز خدمت می کند.

[32]

زن عزیز با بهره گیری از وضع موجود پاسخ خرده گیری را چنین داد.

قٰالَتْ فَذٰلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ

-گفت:این بود آن که مرا دربارۀ او نکوهش می کردید.» یعنی سبب خرده گیری شما همین بوده است.آیا کسی که به چنین جوانی عشق ورزد به خطا رفته است؟! وَ لَقَدْ رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ -من در پی کامجویی از او بودم و او خویشتن نگه داشت.» یعنی یوسف از خدا خواست که او را توفیق دهد تا به کاری که می خواهند مرتکب نشود.

وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مٰا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ الصّٰاغِرِینَ

-اگر آنچه فرمانش می دهم نکند به زندان خواهد افتاد و خوار خواهد شد.» زلیخا خواست که زنان عمل او را قانونی بدانند و پیداست که زنان چنین کردند و این امر بر گسترش فساد در آن جامعۀ نادان دلالت دارد.این جامعه به زنی که طالب فسق بود اجازه می داد که جوانی مبرّا را زندانی کند که چرا پاک است و در برابر کار زشت به خدا توسّل می جوید؟!

زندان برای من خوشایندتر است

[33]

چنین پیداست که زنان یکا یک با یوسف در خلوت گفتگو کردند تا

ص :160

او را به پذیرش سخن بانوی خود قانع کنند،امّا خود را بر او عرضه کردند تا با ایشان فسق کند.گواه این مطلب سخن یوسف به هنگام افتادن در تنگناست که به خدا توسّل جست تا او را از دست زنان برهاند اگر چه با افتادن در زندان باشد.

/5

قٰالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّٰا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ

-گفت:خدایا!برای من زندان دوست داشتنی تر است از آنچه مرا بدان می خوانند.» دشواری یوسف یکی بود امّا حالا متعدّد شد،زیرا فسادی که در آن محیط شایع بود خود یوسف را تهدید می کرد.امّا این ناشی از حکمت بالغۀ خدا بود:

یوسف به مبارزه برخاست و او جوانی بود که برای خدمتش خریده بودند.خانمهای مصر که زیبایی و شهرتی داشتند از او طلب فسق می کردند.مبارزۀ یوسف در برابر فساد و فشارهای گوناگون جامعۀ نادان را از ریشه جنبانید و پرسشهایی را به وجود آورد که برتر از ارزشهای مادّی بود یعنی ارزش ایمانی.آیا ما خطا می کنیم؟این جوان این لذّت فریبنده را چگونه رها می کند؟یا با این فشارهای وحشتناک چگونه مبارزه کرده،خود را در دامن زندان و ذلّت می افکند؟ عوامل تحریک کننده بسیار بود تا آن جا که یوسف،این جوان صدّیق،در برابر آنها از خدا یاری می طلبید و می گفت:

وَ إِلاّٰ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجٰاهِلِینَ

-تو اگر مکر این زنان را از من دور نکنی به آنها میل می کنم و در شمار نادانان در می آیم.» یعنی اگر رحمت و حفظ و توفیق الهی نمی بود به زنها متمایل می شد و به جرگۀ جاهلان می پیوست.

[34]

خداوند به هنگام خود او را رهایی بخشید و نیروی کافی به او داد تا در برابر جاذبۀ سخت مادّه پایداری کند و از آن جا در آسمان ارزشها به پرواز درآید.

فَاسْتَجٰابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ

-پروردگارش دعایش را اجابت کرد و مکر زنان را از او دور کرد،زیرا خدا شنوا و داناست.»

ص :161

بدین سان پروردگار حیلۀ شیاطین انس و جن را از مؤمنان راستین بر می دارد و عصمت از گناهان را به آدمی،به شرط آن که آن را از خدا بخواهد،می بخشد.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 35 تا 41]

اشاره

ثُمَّ بَدٰا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا رَأَوُا اَلْآیٰاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتّٰی حِینٍ (35) وَ دَخَلَ مَعَهُ اَلسِّجْنَ فَتَیٰانِ قٰالَ أَحَدُهُمٰا إِنِّی أَرٰانِی أَعْصِرُ خَمْراً وَ قٰالَ اَلْآخَرُ إِنِّی أَرٰانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ اَلطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنٰا بِتَأْوِیلِهِ إِنّٰا نَرٰاکَ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ (36) قٰالَ لاٰ یَأْتِیکُمٰا طَعٰامٌ تُرْزَقٰانِهِ إِلاّٰ نَبَّأْتُکُمٰا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُمٰا ذٰلِکُمٰا مِمّٰا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کٰافِرُونَ (37) وَ اِتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبٰائِی إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ مٰا کٰانَ لَنٰا أَنْ نُشْرِکَ بِاللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ ذٰلِکَ مِنْ فَضْلِ اَللّٰهِ عَلَیْنٰا وَ عَلَی اَلنّٰاسِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَشْکُرُونَ (38) یٰا صٰاحِبَیِ اَلسِّجْنِ أَ أَرْبٰابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اَللّٰهُ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ (39) مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّٰ أَسْمٰاءً سَمَّیْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ إِنِ اَلْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ أَمَرَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیّٰاهُ ذٰلِکَ اَلدِّینُ اَلْقَیِّمُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (40) یٰا صٰاحِبَیِ اَلسِّجْنِ أَمّٰا أَحَدُکُمٰا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا اَلْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ اَلطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِیَ اَلْأَمْرُ اَلَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیٰانِ (41)

ص :162

/5

خدایا،زندان برای من پسندیده تر است

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

یوسف با گمراهی و فساد گستردۀ جامعه به مبارزه برخاست و جز زندان چیزی عایدش نشد،امّا از زندان دریچه ای برای تبلیغ گشود.دو جوان به زندان در آمدند و در چهرۀ او نیکوکاری دیدند و تأویل خوابهایی را که دیده بودند از او پرسیدند.یکی به خواب چنان دیده بود که انگور می فشارد تا برای مولای خود شراب بسازد و خواب دیگری این بود که بر سرش نانی گذاشته بود و پرندگان آن را نوک می زدند.یوسف وعده داد پیش از آن که طعام برایشان بیاورند تعبیر خوابها را بیان کند،امّا پیشاپیش یاد آور شد که دانش تعبیر خواب را خداوندش از راه لطف به او آموخته است.زیرا وی دین بت پرستان را رها ساخته و در برابر آنان به سبب خدا ناشناسی و انکار قیامت مقاومت کرده و نیز وی از پدران مؤمنش ابراهیم و اسحاق و یعقوب-علیهم السّلام-پیروی نموده است و همچنین گفت که او از سلالۀ پیامبران است و خدا فرمان داده که چیزی را شریک او ندانند و یگانه پرستی فضلی خدایی بر ایشان و بر مردم است،لیکن بیشتر مردم خدایشان را با پیروی از رسالت سپاس نمی گذارند.

آن گاه به آن دو زندانی گفت:توحید دین وحدت است و خدایان پراکنده جز نامهایی نیستند و دلیلی برای حقانیّت آنها نیست.سیادت و حق از آن خداست و او فرمان داده که این سیادت /5 بر تخت زندگی اجتماعی بنشیند،و این دین آیینی

ص :163

درست بی هیچ کژی است،امّا بیشتر مردم ناآگاهند.

بدین سان یوسف درسی دربارۀ رسالت به دو رفیق زندانی،پیش از تعبیر خواب آنان،داد.

شرح آیات:
اشاره
قرار زندان

[35]

چون دانستند که یوسف تن به فساد آنان نمی دهد و با نیروی ایمان در برابر فشارشان می ایستد و سبب رسوایی آنان می شود،برای مدّتی او را به زنان سپردند تا در ستم و تباهی بیشتر فرو روند.

ثُمَّ بَدٰا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مٰا رَأَوُا الْآیٰاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتّٰی حِینٍ

-پس با آن نشانها که دیده بودند تصمیم کردند که چندی به زندانش افکنند.»

برنامۀ زندان

[36]

پروردگار یوسف را از مشقّت افتادن در گناه رهایی داد تا این بار او را با زندان بیازماید.گفته اند روزی که یوسف از زندان بیرون آمد،بر در آنجا نوشت:«اینجا گور زندگان است.خدایا آن را از نیکان روی زمین دریغ مدار».

حال باید دید که یوسف صدّیق چگونه با این محنت رو به رو شد؟دو تن دیگر به زندان در آمدند که گویا هر دو آنان غلام بودند و در خانۀ اشراف خدمت می کردند و از اوامر ستمگرانۀ آنان سرپیچی کرده و به زندان افتاده بودند.بین یوسف با آن دو گفتگویی درگرفت که پیرامون رسالت دور می زد.

وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیٰانِ قٰالَ أَحَدُهُمٰا إِنِّی أَرٰانِی أَعْصِرُ خَمْراً

-دو جوان نیز با او به زندان افتادند.یکی از آن دو گفت:در خواب،خود را دیدم که انگور می فشارم.» یکی گفت:خود را چنان می دیدم که گویی انگور می فشارم تا شراب گردد.

ص :164

/5 در این جا این پرسش به نظر می رسد که این«رؤیت»در خواب بوده یا آن که از تخیّلات زمان بیداری است و این دلیل دیگری بر الهام حقیقت است که آدمی گه گاه آن را در می یابد و عادتا به فال نیک گرفتن یا فال بد زدن یا حس ششم و مانند آن خوانده می شود.

در حدیثی آمده است که خمّار در سخن خود صادق بود و همو بود که نجات یافت،حال آن که رؤیای دارندۀ نان دروغ بود.خواب آنها درست یا نادرست بوده باشد،آنچه دیده بودند صورتی از حقیقت بود که در آینده واقع می شد:یکی آن را در خواب دید و دومی در بیداری به تخیّل پرداخت.قرآن از چگونگی رؤیا به«إنّی أرانی»بسنده می کند که به حالت خواب و نیز بیداری منطبق است.

وَ قٰالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرٰانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنٰا بِتَأْوِیلِهِ إِنّٰا نَرٰاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ

-دیگری گفت:خود را دیدم که نان بر سر نهاده می برم و پرندگان از آن می خورند،ما را از تعبیر آن آگاه کن که از نیکوکارانت می بینیم.» یوسف از فرصتی که در زندان پیش آمده بود،چه در گفتار و چه در کردار، بهره می جست:به تبلیغ رسالت می پرداخت امّا به آن بسنده نمی کرد،بلکه رسالت را عملا در رفتار خود تحقّق می بخشید چنان که همۀ داعیان راستین کنند،زمانی می گریست و تضرّع می کرد و با نمازهای خشوع آمیز و نیز در اوقات فراغت به خدا می پیوست.اگر کسی جایش تنگ بود به وی گشایش می داد و اگر بیمار بود پرستاریش می کرد.از این رو بندیان مجذوب او شدند و دریافتند که نسبت به آنها برتری و فضیلت دارد و گفتند: «إِنّٰا نَرٰاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ» .

[37]

یوسف به آن دو زندانی گفت:پیش از آن که غذای شما را از خانه یا از ادارۀ زندان بیاورند،تعبیر خوابهایتان را خواهم گفت:

قٰالَ لاٰ یَأْتِیکُمٰا طَعٰامٌ تُرْزَقٰانِهِ إِلاّٰ نَبَّأْتُکُمٰا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُمٰا

-گفت:طعام روزانۀ شما را هنوز نیاورده باشند که پیش از آن شما را از تعبیر آن خوابها خبر می دهم.»

ص :165

/5 و پس از آن که وعدۀ تعبیر خواب را داد،شروع به تبلیغ پیامهای خدا کرد و از خود آغازید که نزد آنها به نیکوکاری و فضل معروف بود و گفت:

اوّلا:او پیامبر خداست.

ذٰلِکُمٰا مِمّٰا عَلَّمَنِی رَبِّی

-آن گونه که خدایم به من آموخته.» پس تعبیر خواب را خدایش به او آموخته است.

ثانیا:وی آیین قوم را که بت پرستی است ترک کرده و بر ضدّ نظام فرهنگی و اجتماعی برخاسته است.

إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کٰافِرُونَ

-من کیش مردمی را که به خدای یکتا ایمان ندارند و به روز قیامت کافرند ترک کرده ام.» آیین این مردم برتر نیست،زیرا بر پایۀ کفر قرار دارد و من به کلّی آن را رد می کنم.

[38]

ثالثا:آیین برتر طریقۀ پدرانم-ابراهیم و اسحاق و یعقوب-است بدین سان یوسف(ع)اعلام کرد که وی از سلالۀ نبوّت است.

وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبٰائِی إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ

-و از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی می کنم.» و آیین اینان بر پایۀ توحید استوار است و نیز تصریح کرد به این که همۀ انواع شرک و همۀ انواع عبودیت و طاعت غیر خدا را انکار می کند.

مٰا کٰانَ لَنٰا أَنْ نُشْرِکَ بِاللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ ذٰلِکَ مِنْ فَضْلِ اللّٰهِ عَلَیْنٰا وَ عَلَی النّٰاسِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَشْکُرُونَ

-و ما را نسزد که هیچ چیز را شریک خدا قرار دهیم.این فضیلتی است که خدا بر ما و بر مردم دیگر ارزانی داشته ولی بیشتر مردم ناسپاس اند.» توحید نه فقط تکلیف مقدّس الهی،بلکه نعمت بزرگتری برای آدمیان است، /5 زیرا توحید یعنی آزادی از پرستش طاغوت و نیز مال و شهوات،امّا بیشتر مردم این نعمت خدا را باور ندارند و شکر نمی ورزند.

ص :166

[39]

رابعا:یوسف به دو همتای زندانی که رنج و تلاش را میان خود تقسیم کرده بودند گفت که بیشتر جنگها و کشاکشهای اجتماعی و اختلافات ویرانگر همانا نتیجۀ شرک و بت پرستی است،زیرا هر گروهی خدا را ترک کرده، بت را می پرستد و از معبودی جز معبود گروه دیگر اطاعت می کند،هر کدام بت سرزمین و اقلیم و قبیله و حزب خود را می پرستد و بدین سان اختلاف می کنند.

یٰا صٰاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبٰابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّٰهُ الْوٰاحِدُ الْقَهّٰارُ

-ای دو زندانی!آیا خدایان متعدد بهتر است یا اللّٰه آن خدای یکتای غالب بر همگان؟» [40]

خامسا:بت هایی را که به جز خدا می پرستند،واکنشی است از اوضاع و حالات انحرافی فاسد که در درون اجتماع یا آدمی وجود دارد و قداست یا واقعیّت درستی ندارد.

بت یک سرزمین واکنشی از تنگی افق و کج اندیشی و محدودیّت بینش آنجاست و از این رو نامی است که آدمی آن را نهاده،نه حقیقتی که خداوند فرستاده باشد.همچنین است بت وطنی و نژادی و شوونیست و قومی و همۀ بت های باطل،که نامهای ساختۀ انسانها و واکنشی از واقعیّتی فاسدند نه تعبیری از حقیقت.

مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّٰ أَسْمٰاءً سَمَّیْتُمُوهٰا أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُکُمْ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ بِهٰا مِنْ سُلْطٰانٍ

-نمی پرستید سوای خدای یکتا،مگر بتانی را که خود و پدرانتان آنها را به نامهایی خوانده اید و خدا حجّتی بر اثبات آنها نازل نکرده است.» آری،نامها و رموزی هم هستند که برهان و حجّت خدایی را به همراه دارند و قانون الاهی به شمار می آیند مانند پیامبر،خلیفه،صاحبان دانش و عدالت و همۀ ریاستهای شرعی که به اجازه و نام خدا نه به اجازه ملّت یا بت از آنها اطاعت می شود. /5 زیرا ولایت حق و نیز حاکمیّت و سروری و ملکوت از آن خداست.هر حکمی که به خدا و حاکمیّت او باز نگردد،یعنی به اجازۀ خدا یا به منظور اجرای حکم او نباشد باطل و نابود است.

ص :167

إِنِ الْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ

-حکم جز حکم خدا نیست.» از سوی دیگر چون خداست که دارای ولایت حقّه در جهان است،لازم می آید که همو در عرصۀ قانون گذاری و سیاست از طریق خلیفه و رسول حاکم باشد.

أَمَرَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِیّٰاهُ

-فرمان داده که جز او را نپرستید.» از این رو کسی بی اجازۀ او حق سلطه ندارد و در این مورد حکم اباحه نداده است چنان که در نعمتهای زمینی داده است و به تعبیر فقهی اصل در نعمتهای الاهی اباحه و حلّیّت است.آدمی در بهره برداری آزاد است مگر آن که نصّی به خلاف آن آمده باشد،امّا در سلطه اصل به عکس این است،یعنی کسی از حاکمیّت شخص دیگر نباید اطاعت کند مگر آن که نصّی آن سلطه را استوار کند.

ذٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ

-این است دین راست و استوار،ولی بیشتر مردم نمی دانند.» این دین راه درست زندگی است و کسی نباید از دیگری جز به اجازۀ خدا اطاعت کند و نباید به دین طاغیان بگرود یا در برابر آنان خاموشی گزیند و نباید حاکمیّت فرعونها را بپذیرد یا به آن خرسند باشد.از این جا در می یابیم که هدف اصلی آیه این است که دین همان سیاست و سیاست همان دین است.

امّا امروزه می بینیم که دین را از سیاست جدا می کنند.فرعون ایشان می گوید:«دین در سیاست راه ندارد و به عکس سیاست را نیز در دین راهی نیست» و هامان ایشان می گوید:«دولت مردان نباید در دین مداخله کنند»و قارون ایشان اعلام می کند که«ما دولت مردانی را می خواهیم که در سیاست مداخله نکنند».

بیشتر مردم در راه جدایی دین از سیاست می کوشند و این امر به /5 تأثیر تبلیغات دروغین و نیز به سبب این است که آنان مسئولیّتهای دین و سیاست را دشوار می پندارند و می خواهند به آداب و رسوم دینی که آسان است بسنده کنند.

[41]

یوسف پس از بیان حقایقی چند به دو رفیق زندانی خود،خواب آنان را تعبیر کرد.

ص :168

یٰا صٰاحِبَیِ السِّجْنِ أَمّٰا أَحَدُکُمٰا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً

-ای دو زندانی! امّا یکی از شما دو برای مولای خویش شراب ریزد.» یعنی یکی از شما به سوی سرورش باز می گردد و ساقی می شود چنان که در خواب دیده بود.

وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ

-امّا دیگری را بر دار کنند و پرندگان سر او بخورند.» امّا دومی کشته می شود و پرندگان شکاری بر سرش می نشینند و سر او را می خورند.

قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیٰانِ

-کاری که دربارۀ آن نظر می خواستید به پایان آمده.» داوری و تعبیر خوابهای شما پایان یافت و قطعا انجام خواهد گرفت.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 42 تا 49]

اشاره

وَ قٰالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نٰاجٍ مِنْهُمَا اُذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْسٰاهُ اَلشَّیْطٰانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی اَلسِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ (42) وَ قٰالَ اَلْمَلِکُ إِنِّی أَریٰ سَبْعَ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یٰابِسٰاتٍ یٰا أَیُّهَا اَلْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیٰایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیٰا تَعْبُرُونَ (43) قٰالُوا أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ وَ مٰا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ اَلْأَحْلاٰمِ بِعٰالِمِینَ (44) وَ قٰالَ اَلَّذِی نَجٰا مِنْهُمٰا وَ اِدَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ (45) یُوسُفُ أَیُّهَا اَلصِّدِّیقُ أَفْتِنٰا فِی سَبْعِ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یٰابِسٰاتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی اَلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ (46) قٰالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَمٰا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلاّٰ قَلِیلاً مِمّٰا تَأْکُلُونَ (47) ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ سَبْعٌ شِدٰادٌ یَأْکُلْنَ مٰا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاّٰ قَلِیلاً مِمّٰا تُحْصِنُونَ (48) ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ عٰامٌ فِیهِ یُغٰاثُ اَلنّٰاسُ وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ (49)

ص :169

/5

معنای واژه ها

44[اضغاث]

:کنایه از خوابهای آشفته است.

[دأبا]

:کوشش و تلاش.

48[تحصنون]

:نگاه می دارید و می اندوزید.

/5

کاردانی و لیاقت مقدّمۀ رسیدن به منزلت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آن دو جوان از زندان در آمدند:یکی به سوی آزادی و دیگری به سوی مرگ می رفت.یوسف(ع)نجات جوان اوّلی را غنیمت شمرد و از او خواست که برای نجات وی تلاش کند امّا به وسوسۀ شیطان یاد خدا را فراموش کرد و سالیانی چند در زندان ماند چرا که خدا را فراموش کرده به بندگانش توسّل جسته بود، (1) امّا از

ص :170


1- 16) -قول دیگر دربارۀ«فأنساه الشّیطان ذکر ربّه»این است که آن ساقی به وسوسۀ شیطان فراموش کرد که

سوی دیگر خدایی که زندان را برای او مقدّر کرده بود،نجات او را نیز نوشته بود، بدین سان که ملک در خواب هفت گاو فربه را می بیند که هفت گاو لاغر آنها را می خورند و نیز هفت سنبل سبز را می بیند که هفت سنبل خشک آنها را می خورند.از بزرگان دربار می خواهد که خواب را تعبیر کنند و آنان می گویند:«خوابهایی آشفته است و ما از این کار ناتوانیم».دوست زندانی یوسف در آن جا حاضر بود،یوسف را به یاد آورد که هنوز در زندان است.به دستور ملک نزد او رفت و تعبیر خواب را از او جویا شد.یوسف گفت:«هفت سال فراخ و حاصل خیز در پیش دارید و به دنبال آن هفت سال قحط،این سالها آن سالها را یعنی اندوخته ها را خواهند خورد و سپس سالی پر نعمت خواهد رسید که مردم گرسنگی را مهار خواهند کرد. (1)

بدین سان خداوند اسباب نجات یوسف را فراهم آورد.

/5

شرح آیات:
اشاره
سفارش یوسف

[42]

ساقی به تعبیر خواب نجات می یافت که یوسف با استفاده از فرصت از او خواست که شکایت او را نزد پادشاه بگوید،امّا یوسف می بایست در این باره به خدا توسّل می جست نه به زندانی نجات یافته یا پادشاه،زیرا وی پیامبر خدا بود و می بایست پیوندهای خود را از مردم ببرد و تنها دل به خدا ببندد.

وَ قٰالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نٰاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ

-به یکی از آن دو که می دانست رها می شود گفت:مرا نزد مولای خود یاد کن.» چرا قرآن تعبیر«ظنّ»را به کار برده است،حال آن که پیش از این گفته بود.یوسف به تعلیم الهی تعبیر خواب را می داند؟صاحب مجمع البیان در پاسخ می گوید:«ظنّ»در این جا به معنی«علم»است،و معنی آیه این است که به آن

16)

صاحب خود یعنی یوسف را به یاد ملک بیاورد،و این قول ارجح است.رجوع کنید به تفسیر آیات مشکله، ص 318.

ص :171


1- 17) -قول معروف این است که انگور فراوانی خواهید داشت تا از آنها شراب بسازید.

ساقی که از راه وحی رهایی او را می دانست گفت.در آیۀ دیگر از قرآن مجید آمده:

إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاٰقٍ حِسٰابِیَهْ -.بیشتر مفسّران همین معنی را گفته اند و جبّائی نیز همین را برگزیده است.قتاده گوید:«یوسف به کسی که گمان می برد نجات خواهد یافت گفت...زیرا وی راستگویی ساقی در رؤیا را نمی دانست.قول نخست درست تر است. (1)

امّا به نظر من«ظنّ»در این جا در مفهوم اصلی یعنی تصوّر و تخیّل به کار رفته که حکایت از نبود آگاهی ثابت می کند،زیرا که یوسف(ع)آینده را نمی توانست تضمین کند،شاید خداوند چیز دیگری را اراده می کرد یا آن شخص می مرد یا نظام ملک تغییر می یافت یا در کار خدا بدا حاصل می شد و او را دوباره به زندان باز می گردانید یا اعدامش می کرد.مناسبت«ظنّ»با ما بعدش این است که یوسف(ع)یقین داشت که خداوند پاک ارحم راحمین است و دعای او را اجابت می کند با این همه گمان می کرد رفیق زندانیش نجات خواهد یافت، /5 و شایسته چنان بود که پیش از توسّل به آن شخص به خدا متوسّل می شد،زیرا خداوند شایسته تر برای یقین بود از این که دربارۀ کسی خیال کند که اگر راست می گفت از حدود قدر می گذشت و قضای خدا بالاتر از قدر،و اراده اش بالاتر از سنّت اوست.لیکن شیطان یوسف(ع)را شتابانید و سختیهای زندان او را واداشت که به جای خدا به آدمی پناه جوید.

فَأَنْسٰاهُ الشَّیْطٰانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ

-امّا شیطان از خاطرش زدود که پیش مولایش از او یاد کند و چند سال در زندان بماند.» و چند سالی در زندان ماند تا به راهنمایی پروردگار در بندگی خدا به اخلاص کامل برسد.

ص :172


1- 18) -مجمع البیان،ج 2،ص 234.

رؤیای پادشاه

[43]

زندان یوسف به قضای الهی حدود 7 سال-بنا بر آنچه در اخبار آمده-طول کشید.آن گاه خداوند وسیله ای برای رهایی اش پیش آورد یعنی رؤیای پادشاه.

وَ قٰالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَریٰ سَبْعَ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یٰابِسٰاتٍ

-پادشاه گفت:در خواب هفت گاو فربه را دیده ام که آنها را هفت گاو لاغر خورند و هفت خوشۀ سبز دیدم و هفت خوشۀ خشک.» وی از مشاوران بزرگ خود خواست تا این خواب پیچیده را تعبیر کنند.

یٰا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی رُءْیٰایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیٰا تَعْبُرُونَ

-ای خاصّگان من!خواب مرا تعبیر کنید،اگر تعبیر خواب می دانید.» [44]

امّا چون از تعبیر فرو ماندند،گفتند خوابی آشفته و اندیشه هایی مخلّط است و حقیقتی ندارد.

قٰالُوا أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ وَ مٰا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلاٰمِ بِعٰالِمِینَ

-گفتند:اینها خوابهای آشفته است و ما را به تعبیر این خوابها آگاهی نیست.» «ضغث»مشتی یا بسته ای از هر چیز است و گفته اند به معنی خلط(آمیزه) است و نیز آورده اند که حلم ضدّ طیش(تاختن و تندی)و به معنی تأمّل و آرامش است و شاید حلم النّوم(خواب آشفته)از همین مفهوم گرفته شده که مفهوم آرامش و سکون دارد.به نظر می رسد که«حلم»به جز«رؤیا»ست و آن خوابی ناشی از آثار نفس و خیالها و گمانهای آن است.

کلیدهای رؤیا

[45]

رفیق زندانی یوسف که از اطرافیان پادشاه بود،اکنون پس از زمانی به یاد تعبیر خواب خود به وسیلۀ یوسف افتاده است.

وَ قٰالَ الَّذِی نَجٰا مِنْهُمٰا وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ

-یکی از آن دو که رها شده بود

ص :173

و بعد از مدّتی به یادش آمده بود گفت:» که این زمان دراز به گفتۀ برخی هفت سال طول کشیده بود.

أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ

-من تعبیر آن را به شما خواهم گفت:مرا نزد او بفرستید.» اینک می گوید مرا نزد یوسف بفرستید تا تعبیر خواب شما را معلوم کنم.

[46]

آن رفیق را به زندان نزد یوسف فرستادند.وی خواب پادشاه را به او نقل کرد و تعبیر آن را جویا شد.

یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ

-ای یوسف!ای مرد راستگوی!» از آن رو«صدّیق»خواند که در او نشانۀ صلاح دیده بود و در تعبیر خواب خود شخصا تجربه کرده بود.

أَفْتِنٰا فِی سَبْعِ بَقَرٰاتٍ سِمٰانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجٰافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاٰتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ /5 یٰابِسٰاتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَی النّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ

-برای ما تعبیر کن هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر می خورند و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشک، باشد که من نزد مردم باز گردم و آنان را آگاه گردند.» گویا می خواست این نکته را روشن کند که وی خدمت به مردم را بر خدمت طاغیان برتر می نهد،از این رو گفت:«إلی النّاس»نه«إلی الملک».

[47]

یوسف خواب پادشاه را تعبیر کرد،تعبیری که پایه های اجتماع را می لرزانید،گفت:«هفت سال فراخ پیش رو دارید و باید در این مدّت برای هفت سال قحط غلّه بیندوزید.از گندمهایی که درو می کنید افزون بر نیاز را در سنبلهای خود نگاه دارید تا در سالهای قحط از آنها استفاده کنید.در پایان هفت سال سال سختی خواهید داشت و مردم از هر سو برای طلب گندم روی خواهند آورد.

قٰالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً

-گفت:هفت سال پی در پی بکارید.» پیداست که ملّت مصر در آن سالها از تمدّن کافی برخوردار بود.

فَمٰا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلاّٰ قَلِیلاً مِمّٰا تَأْکُلُونَ

-و هر چه می دروید جز اندکی که می خورید با خوشه انبار کنید.»

ص :174

یعنی بسیار زراعت کنید و کم بخورید و گندم را برای آینده بیندوزید.این پند یوسف بهترین دستور حضارت برای قوم مصر بود.

[48]

ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ سَبْعٌ شِدٰادٌ یَأْکُلْنَ مٰا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ -از آن پس هفت سال سخت می آید و در آن هفت سال آنچه برایشان اندوخته اید بخورید.» یعنی هفت سال قحط خواهد شد و شما در آن سالها هر چه را اندوخته اید خواهید خورد.یوسف سالها(سنین)را به حیواناتی تشبیه کرده است که اندوخته های سالهای گذشته را می خورند که اشاره به متن خواب(سبع بقرت سمان)است و پادشاه در خواب گاوهایی دیده بود.

/5

إِلاّٰ قَلِیلاً مِمّٰا تُحْصِنُونَ

-مگر اندکی که نگه می دارید.» «حصن»یعنی جای استوار و قلعه.از این تعبیر چنین بر می آید که یوسف اشاره کرده بود که محصولات سالهای فراخ را به طریق نیکو نگاه دارند.

[49]

یوسف به سال پایانی هم اشاره کرد که در خواب به صورت هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشک نموده شده بود،و این همان سال قحط شدید بود که مردم برای خریدن گندم به مصر می آمدند.

ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ عٰامٌ فِیهِ یُغٰاثُ النّٰاسُ

-پس از آن سالی آید که مردمان را باران دهند.» «غوث»نفعی که به دنبال نیاز سخت می رسد یا نفعی که زیان سخت را دفع کند،و پیداست که این معنا نزدیک به رفع ضرر گرسنگی است،و«غیث»به معنای باران نیز از«غوث»گرفته شده است.

وَ فِیهِ یَعْصِرُونَ

-و در آن سال افشردنیها را می فشرند.» یعنی برای طلب گندم به مصر پناه می آورند. (1)

ص :175


1- 19) -یعصرون:می فشارند،و مراد فشردن انگور و زیتون یا دوشیدن حیوانات شیرده است،و یعصرون(بنا به یکی از قراءتها)از«اعصار»به معنی باریدن باران یا روییدن گیاهان(نک تفسیر المیزان،ج 11، ص 212).

/5

[سوره یوسف (12): آیات 50 تا 57]

اشاره

وَ قٰالَ اَلْمَلِکُ اِئْتُونِی بِهِ فَلَمّٰا جٰاءَهُ اَلرَّسُولُ قٰالَ اِرْجِعْ إِلیٰ رَبِّکَ فَسْئَلْهُ مٰا بٰالُ اَلنِّسْوَةِ اَللاّٰتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ (50) قٰالَ مٰا خَطْبُکُنَّ إِذْ رٰاوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حٰاشَ لِلّٰهِ مٰا عَلِمْنٰا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قٰالَتِ اِمْرَأَةُ اَلْعَزِیزِ اَلْآنَ حَصْحَصَ اَلْحَقُّ أَنَا رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ اَلصّٰادِقِینَ (51) ذٰلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی کَیْدَ اَلْخٰائِنِینَ (52) وَ مٰا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ اَلنَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ (53) وَ قٰالَ اَلْمَلِکُ اِئْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمّٰا کَلَّمَهُ قٰالَ إِنَّکَ اَلْیَوْمَ لَدَیْنٰا مَکِینٌ أَمِینٌ (54) قٰالَ اِجْعَلْنِی عَلیٰ خَزٰائِنِ اَلْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ (55) وَ کَذٰلِکَ مَکَّنّٰا لِیُوسُفَ فِی اَلْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهٰا حَیْثُ یَشٰاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنٰا مَنْ نَشٰاءُ وَ لاٰ نُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ (56) وَ لَأَجْرُ اَلْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کٰانُوا یَتَّقُونَ (57)

/5

معنای واژه ها

51[خطبکن]

:کار بزرگ و مهم که دربارۀ آن از شخص می پرسند.

[حصحص]

:مشتق از«حصّه»است یعنی حصه و جهت حق از حصّۀ باطل مشخص شد.

52[کید]

:اقدام نهانی برای زیان رسانیدن به دیگری.

ص :176

54[استخلصه]

:«استخلاص»یعنی جستن خلوص چیزی از آمیزۀ اشتراک،که گویی می خواهد خاصۀ او باشد.

[مکین]

:از«مکانة»به معنی تمکّن و منزلت داشتن.

56[یتبوّأ]

:«تبوّأ»گرفتن جایگاهی که بدان باز گردند،از «باء یبوء»یعنی بازگشت.

/5

ملک مصر چه کرد؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

رسول که تعبیر خواب را با خود داشت به سوی پادشاه آمد.چون پادشاه تعبیر را شنید یوسف را فرا خواند.رسول به زندان رفت تا او را نزد ملک بیاورد امّا یوسف نپذیرفت و گفت که«نمی خواهد مشمول عفو گردد،بلکه باید برائت او اثبات شود و تهمت زنندگان خوار و حقیر گردند».رسول این پاسخ را به سمع ملک رسانید و او به سابقۀ موضوع بازگشت و از زنان شهر که در مهمانی انگشتانشان را بریده بودند پرسید:«آیا یوسف گناهکار بود؟»سخن پیشین خود را تکرار کردند که«حاش للّٰه!ما در او گناهی نمی بینیم»و در این جا بود که زن عزیز معترف شد که او قصد زنا داشته است.

بدین سان یوسف پیام خود را دربارۀ برائت خود به پادشاه ابلاغ کرد و گفت که«در غیاب او به وی(به زنش)خیانت نکرده و خدا کید خاینان را پیروز نمی کند»امّا به کلّی خود را از خطا و گناه مبرّا ندانست چرا که نفس آدمی او را پیوسته فرمان گناه و بدی می دهد و خدای مهربان و بخشنده است که بندگان با ایمان خود را حفظ می کند.

و آن گاه که برائت کامل یوسف ثابت شد،پادشاه خواست او را از خاصّان

ص :177

خود قرار دهد و وزیرش کند، /5 و یوسف پیشنهاد کرد که او را مدیر اموال دولتی قرار دهد چرا که نگهبانی امین و کاردان است.

بدین سان خدا با رحمت واسعۀ خود یوسف را صاحب منزلت کرد.و این پاداش دنیوی بود و پاداش اخروی برتر از این است و همین پاداش برای مؤمنان و پرهیزگاران نیکوتر است.

شرح آیات:
اشاره
اینک حقیقت آشکار شد

[50]

رفیق زندانی یوسف نزد ملک آمد و مژدۀ حلّ معمّای سختی را که بزرگان از گشودن آن درمانده بودند به او داد.ملک فرمان داد تا یوسف را حاضر کنند.

وَ قٰالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ

-پادشاه گفت:نزد منش بیاورید.» امّا یوسف از حضور خود داری کرد مگر آن که برائتش اثبات شود و فساد نظامی که بر اساس آن شخصی را چندین سال به زندان می افکنند بی محاکمه و تفهیم اتّهام،ثابت گردد.

فَلَمّٰا جٰاءَهُ الرَّسُولُ قٰالَ ارْجِعْ إِلیٰ رَبِّکَ فَسْئَلْهُ مٰا بٰالُ النِّسْوَةِ اللاّٰتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ

-چون فرستاده نزد او آمد،یوسف گفت:نزد مولایت باز گرد و بپرس حکایت آن زنان که دستهای خود را بریدند چه بود؟» یوسف بر پادشاه احتجاج کرد با زنانی که در آغاز به پاکی او گواهی داده بودند و نیز بر زن عزیز،زلیخا،که او را به فسق متّهم ساخته بود استشهاد کرد و یاد آوری شد که خدای دانا به حیلۀ آنان آگاه است.

إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ

-که پروردگار من به مکرشان آگاه است.» /5 ظاهرا همۀ زنان در توطئه بر ضدّ یوسف همکاری کرده بودند و از این رو بود که یوسف را متّهم ساختند و یوسف پادشاه را یادآور شد که حیلۀ شیطانی پایدار نیست.

ص :178

در خبری نکته آموز از پیامبر گرامی آمده است که در این باره گفت:«از یوسف و کرامت و صبرش در شگفت ماندم.از وی دربارۀ تعبیر خواب گاوهای لاغر و فربه پرسیدند،اگر من به جای او بودم پاسخ نمی دادم مگر به شرط خروج از زندان.از یوسف و کرامت و صبرش در عجب ماندم،آن گاه که رسول نزد او آمد، گفت:به نزد ارباب برگرد.اگر من جای او بودم در حالی که سالها در زندان مانده بودم فورا اجابت می کردم و به دربار می رفتم و عذر نمی آوردم.یوسف بردبار و شکیبا بود». (1)

[51]

باری،یوسف در زندان ماند تا دربارۀ حبس او تحقیق به پایان رسد.

ملک زنان را احضار کرد و از سبب بریدن دستهایشان پرسید.آیا یوسف -العیاذ باللّه-کار زشتی کرده بود؟پاسخی نتوانستند بدهند و به حقیقت امر اقرار کردند و گفتند:یوسف پاکدامن است و آنان بودند که از او همبستری خواستند.

قٰالَ مٰا خَطْبُکُنَّ إِذْ رٰاوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ

-گفت:ای زنان!آن گاه که خواستار تن یوسف می بودید حکایت شما چه بود؟» خطاب به زنان گفت:«آیا شما او را اهل این کار می دانستید؟».

قُلْنَ حٰاشَ لِلّٰهِ مٰا عَلِمْنٰا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ

-گفتند:پناه بر خدا.او را هیچ گناهکار نمی دانیم.» گفتند:«وی کاملا پاک و منزّه است».آن گاه از تهمت فسق به یوسف زدن استعاذه کردند،و چون این گواهی انجام گرفت،زن عزیز هم ناگزیر از اعتراف شد.

/5

قٰالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ

-زن عزیز گفت:اکنون حق آشکار شد.» و گفت:«اکنون حق از باطل آشکار شد.

أَنَا رٰاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصّٰادِقِینَ

-من خواستار تن او می بودم و

ص :179


1- 20) -نور الثقلین،ج 2،ص 431.

او در زمرۀ راستگویان است.» من از او فسق خواستم نه او از من».

[52]

یوسف(ع)در حالی که بر برائت خود نزد عزیز مصر تأکید می گذاشت،گفت:از عزیز می خواهم که دوباره تحقیق کند تا بداند که من پاکم و به زنش در غیاب او خیانت نکرده ام.

ذٰلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ

-چنین شد تا بداند که من در غیبتش به او خیانت نکردم.» بلکه خاین زن اوست که پیروز نشد و خداوند خیانت او را برای مردم روشن ساخت.

وَ أَنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی کَیْدَ الْخٰائِنِینَ

-و خدا حیلۀ خائنان را به هدف نمی رساند.» یعنی خداوند خاینان را در مکر و حیله شان پیروز نمی کند».

[53]

سپس یوسف تأکید کرد که«سخن او به این معنی نیست که وی از زمرۀ خدایان است و از جنس بشر نیست و خطا کاران از گروه شیاطین اند،نه،بلکه نفس امّارة بالسّوء است و فرو افتادن در لجن های پستی از طبیعت بشر دور نیست».

مراد یوسف این بود که تمسّک به پیامهای الهی و مسلّح شدن به نیروی ایمان و پرهیزگاری آدمی را از سقوط نگاه می دارد.

وَ مٰا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّٰ مٰا رَحِمَ رَبِّی

-من خویشتن را بی گناه نمی دانم زیرا نفس،آدمی را به بدی فرمان می دهد مگر آن که پروردگار من رحم کند.» لطف الهی به آدمی توان بزرگی می دهد که با آن بر نفس امّاره چیره می شود.

إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ

-همانا خدای من بخشندۀ مهربان است.» /5 در مواردی که مؤمن در معرض فشارهای اجتماعی یا نفسانی قرار می گیرد، خداوند او را در می یابد چنان که یوسف را دریافت.اسباب فساد اجتماعی از هر سو

ص :180

یوسف را فرا گرفته بود:زن عزیز وی را به زندان تهدید کرد،عوامل نفسانی او را بر می انگیخت.در حالی وی که در عنفوان جوانی بود،زنی زیبا و جوان خود را در اختیار او می گذاشت،شهوت جنسی در اوج خود بود،لیکن وی به لطف خدا از فسق رهایی یافت چنان که گفت: وَ إِلاّٰ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ -.

[54]

چون برائت یوسف نزد پادشاه ثابت شد،خواست او را از مقرّبان قرار دهد.

وَ قٰالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی

-پادشاه گفت:او را نزد من بیاورید تا همنشین خاص خود گردانم.» یعنی او را از خاصان قرار می دهم و در کارها از او یاری می جویم،که نزدیک به مفهوم وزارت در تداول امروز است.

یوسف نزد پادشاه آمد و با وی سخن گفت.پادشاه رشد عقلی و کمال شخصیّت او را از خلال سخنش دریافت:«المرء مخبوء تحت لسانه»،از این رو مناصب مهمّی به او بخشید.

فَلَمّٰا کَلَّمَهُ قٰالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنٰا مَکِینٌ أَمِینٌ

-و چون با او سخن گفت:تو از امروز نزد ما صاحب مکانت و امین هستی.» یعنی منزلتی استوار داری و ما به تو اعتماد داریم.

[55]

امّا یوسف به این بسنده نکرد و به تحوّل ناگهانی از زندان تا رسیدن به مقام وزارت شاد نشد،بلکه کوشش کرد تا به هدف دورتر خود برسد.

/5

قٰالَ اجْعَلْنِی عَلیٰ خَزٰائِنِ الْأَرْضِ

-گفت:مرا بر خزاین این سرزمین بگمار.» از وی وزارت مالیّه و ادارۀ منابع مالی را خواست،زیرا او می دانست که دشواری اساسی دولت مسئلۀ خشک سالی بود که در آیندۀ نزدیک آنان را فرو می گرفت و می بایست برای حلّ این مسئله تلاش می کرد و از سوی دیگر به هدایت مردم می پرداخت.

ص :181

یوسف آشکارا گفت که وی بهترین فردی است که امور مالی را اداره می کند و کاردان و امین است.با کاردانی خود برنامه ریزی و با امانت خود بی آن که خیانت و فساد ورزد کار می کند.

إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ

-که من نگهبانی دانایم.» [56]

پادشاه پذیرفت و چون یوسف ریاست امور مالی دولت را به دست گرفت،سلطۀ خود را به سایر منابع درآمد گسترش داد و به فضل الهی صاحب منزلت در روی زمین گردید.

وَ کَذٰلِکَ مَکَّنّٰا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهٰا حَیْثُ یَشٰاءُ

-این چنین یوسف را در آن مکان منزلت دادیم،هر جا که می خواست جای می گرفت.» یعین با گسترش سلطۀ خود به سبب کاردانی و امانت،در همۀ عرصه ها تمکین یافت.

نُصِیبُ بِرَحْمَتِنٰا مَنْ نَشٰاءُ

-رحمت خود را به هر کس که بخواهیم ارزانی می داریم.» هر که را بخواهیم مشمول لطف خود می کنیم.زیرا امور جهان به دست ماست.خداوند پاک در جهان دو نوع نظام برقرار می دارد:

اوّل:نظامهای طبیعی مانند کوشش،حکمت،صبر و پایداری؛ دوم:نظامهای غیبی مانند ایمان،پرهیزگاری و احسان.یوسف از هر دو نوع نظام برخوردار بود:از یک سو به حکمت و شکیبایی و پایداری عمل کرد و از سوی دیگر با شهوات به مبارزه پرداخت و تقوی و نیکی به مردم را پیشۀ خود ساخت.

وَ لاٰ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ

-و اجر نیکوکاران را تباه نمی سازیم».

/5 نیکی به مردم به اجازۀ الاهی دو چندان می شود تا در زمانی نزدیک یا دور به سوی آدمی برگردد.

[57]

پاداش مؤمن در دنیا گواه پاداش کامل تر در آخرت است،و خداوند پاک خلف وعد نمی کند.

ص :182

وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کٰانُوا یَتَّقُونَ

-و اجر آخرت برای مؤمنان و پرهیزگاران بهتر است.» بدین سان از این آیات در می یابیم که اسباب توفیق در امور غیبی تقوا و ایمان و احسان است،جز این که احسان اثرش در امور دنیا بیشتر و سریع تر است.

در حدیثی منقول از امام رضا(ع)آمده است:

«یوسف مدّت هفت سال به گرد آوری گندم پرداخت و در انبارها ذخیره کرد چون آن سالها گذشت و زمان قحط رسید به فروش گندم آغاز کرد و در سال نخست به درهم و دینار فروخت چنان که در مصر و اطراف آن هر چه درهم و دینار بود به تصرّف او در آمد.در سال دوم به زیورها و جواهر فروخت چنان که همۀ زیورها و جواهر به دست او آمد.در سال سوم به چارپایان فروخت و همۀ چارپایان را متصرّف شد.در سال چهارم به بردگان و کنیزکان فروخت و همۀ بردگان و کنیزکان به او متعلّق گردید.در سال پنجم به خانه ها و املاک فروخت و همۀ خانه ها و املاک از آن او شد.سال ششم به مزارع و چشمه ها فروخت و همه را به تصرّف آورد و در سال هفتم به غلامان و خادمان فروخت و همۀ آنان مملوک او شدند.مردم چون چنین دیدند،گفتند ما ندیده و نشنیده ایم که خداوند به پادشاهی این اندازه حکومت و کاردانی و تدبیر داده باشد».

آن گاه یوسف به ملک مصر گفت:«این که خداوند حکومت سرزمین مصر و مردم آن را به من بخشیده است چگونه می بینی؟ /5 مرا از مشورت خود بهره مند کن.

من به اصلاح دست زده ام نه تباهکاری،مردم را از بلا نرهانیده ام تا خود بلایی برای آنها باشم.خداوند آنان را به دست من نجات داده است».پادشاه گفت:«فرمان از آن توست».

یوسف گفت:«خدا را و تو را به شهادت می گیرم که همۀ مردم مصر را آزاد کردم و مالها و بندگانشان را باز گردانیدم و نگین و تخت و تاجت را به تو بازگردانیدم تا تو به آیین من رفتار کنی و زیر فرمان من باشی».

ملک گفت:«برای من بسی افتخار است که به آیین تو بروم و زیر فرمان

ص :183

تو باشم،و اگر تو نبودی قدرت این کار را نداشتم و بدان راه نمی یافتم.من تو را سلطان عزیزی لا یرام کردم و به یگانگی و بی شریک بودن خدا و به پیامبری تو شهادت می دهم.ولایتی را که دادمت بر عهده بگیر،تو نزد ما صاحب منزلت و امین هستی». (1)

در خبر آمده است:

«یوسف در روزهای قحط کمتر از حدّ سیری غذا می خورد،به وی گفتند:

«تو گرسنگی می کشی حال آن که انبارهای طعام به دست توست!»پاسخ داد:

«بیم از آن دارم که سیر شوم و گرسنگان را فراموش کنم»».

/5

[سوره یوسف (12): آیات 58 تا 66]

اشاره

وَ جٰاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (58) وَ لَمّٰا جَهَّزَهُمْ بِجَهٰازِهِمْ قٰالَ اِئْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَ لاٰ تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی اَلْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ اَلْمُنْزِلِینَ (59) فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلاٰ کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَ لاٰ تَقْرَبُونِ (60) قٰالُوا سَنُرٰاوِدُ عَنْهُ أَبٰاهُ وَ إِنّٰا لَفٰاعِلُونَ (61) وَ قٰالَ لِفِتْیٰانِهِ اِجْعَلُوا بِضٰاعَتَهُمْ فِی رِحٰالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَهٰا إِذَا اِنْقَلَبُوا إِلیٰ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (62) فَلَمّٰا رَجَعُوا إِلیٰ أَبِیهِمْ قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا مُنِعَ مِنَّا اَلْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنٰا أَخٰانٰا نَکْتَلْ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (63) قٰالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاّٰ کَمٰا أَمِنْتُکُمْ عَلیٰ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ فَاللّٰهُ خَیْرٌ حٰافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِینَ (64) وَ لَمّٰا فَتَحُوا مَتٰاعَهُمْ وَجَدُوا بِضٰاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا مٰا نَبْغِی هٰذِهِ بِضٰاعَتُنٰا رُدَّتْ إِلَیْنٰا وَ نَمِیرُ أَهْلَنٰا وَ نَحْفَظُ أَخٰانٰا وَ نَزْدٰادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذٰلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ (65) قٰالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتّٰی تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اَللّٰهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلاّٰ أَنْ یُحٰاطَ بِکُمْ فَلَمّٰا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قٰالَ اَللّٰهُ عَلیٰ مٰا نَقُولُ وَکِیلٌ (66)

/5

ص :184


1- 21) -نور الثقلین،ج 2،ص 435.

معنای واژه ها

59[جهّز هم بجهازهم]

:«جهاز»به معنی کالا و اثاث خانه، و«جهّز»:ساز و برگ سفر را آماده کرد.

61[سنراود عنه اباه]

:پدر را از رأی خود منصرف می کنیم.

62 بضاعتهم:بهای طعامی که خریدند.

[رحالهم]

:جمع رحل به معنی ظرفها،و در اصل به معنی ظرف کالا و مرکب شتر که برای سفر آماده می شود.

63[نکتل]

:پیمانه می کنیم.گفته می شود:کلت فلانا:

چیزی را با پیمانه به او دادم.و اکتلت علیه:چیزی را با پیمانه از او گرفتم.

64[آمنکم]

:امن به معنای اطمینان خاطر یافتن از درستی یک کار.

66[و نمیر]

:میرة به معنای خوارباری است که از شهری به شهر دیگر فرستاده می شود.

[موثقا]

:پیمانی که با سوگند استوار و مؤکّد شود.

ص :185

/5

آزمایش برادران یوسف

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چهارده سال سالهای فراخی و قحط گذشت و سال استغاثه فرا رسید.

زندگی مردم فلسطین تباه شد،برادران یوسف همچون کسان دیگر به مصر شتافتند تا در برابر کالا و نقد سهم خود را از طعام بگیرند.

چون به مصر نزد برادرشان در آمدند،یوسف آنان را شناخت بی آن که ایشان وی را بشناسند و فرمان داد تا سهمیّۀ آنان را بدهند،سپس گفت:«برادر پدری خود را با خود بیاورید مگر نمی بینید که پیمانه را کامل می دهم و میزبانی نیکم؟و اگر نیاورید سهمیّۀ او را نمی دهم و شما را نمی پذیرم».گفتند:«این درخواست را با پدر در میان می گذاریم».و پیش از حرکت شان یوسف دستور داد کالایی را که آنان آورده بودند دربارهایشان بگذارند تا شاید متوجّه موضوع باشند و به مصر باز گردند و کمی توشه و نیز قحط مانع بازگشت آنان نباشد.چون برادران به دیار خود آمدند به پدر گفتند:«پیمانۀ ما را ندادند و به شرطی خواهند داد که برادر ما را همراه ما بفرستی تا سهم او را بگیریم،البتّه ما از او مراقبت خواهیم کرد».

یعقوب داستان یوسف را که چهل سال پیش با ایشان رفته و باز نیامده بود یاد آور شد و گفت:«آیا اعتماد کنم چنان که پیش از این دربارۀ برادرش یوسف به شما اعتماد کردم»؟! /5 امّا پس از آن که دریافت که فرزندانش صادقانه توبه کرده اند بر خدا توکّل کرد و گفت:«خدا بهترین حافظ و برترین مهربان است».

آن گاه چون بارها را گشودند،کالای خود را دیدند که باز گردانده شده بود.

پدر را گفتند:«چه می خواهیم؟اینک کالای ما را باز گردانده اند.ما برای

ص :186

دست یابی به گندم برای خاندانمان و افزون بر آن سهمیّۀ برادرمان که در مقایسه با نیاز مبرم اندک است به مصر می رویم».پدر گفت:«نه،هرگز وی را با شما نمی فرستم مگر آن که به نام خدا سوگند خورید که او را باز می گردانید به جز موردی که از توان شما خارج باشد».چون تعهّد کردند،یعقوب گفت:«خدا بین ما وکیل است».

بدین سان،پس از سوگندهای مکرّر،پیر مرد اجازه داد که فرزند گرامیش برای گرفتن آذوقه با ایشان برود.

شرح آیات:
اشاره
چهل سال پس از داستان چاه

[58]

از آن روزگار که برادران یوسف وی را به چاه افکنده بودند،چهل سال گذشت.یوسف زیبارو اکنون مردی شده بود که رویدادها و سختیها او را کار کشته و آزموده کرده بودند.با جامه های زیبا و درخشان بر تخت پادشاهی با هیبت خاص سلطنت نشسته بود.به همین جهت برادران وی را نشناختند،امّا یوسف فورا آنان را شناخت،زیرا آن گاه که از ایشان جدا شده بود،بزرگ سال بودند.» وَ جٰاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ -و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند و او آنها را شناخت در حالی که آنها او را نمی شناختند.» چهل سال پیش اینان برادر خود یوسف را منکر شدند و پیوند خود را با او بریدند،حال آن که وی پیوند خود را نگسست،و سرانجام چنان شد که خداوند به پاداش عمل او را به پادشاهی و معرفت رسانید و به برادران نیازمندی و جهل را کیفر داد.

[59]

یوسف پس از تهیّۀ سهمیّۀ برادران،با آنان اندک اندک به سخن در آمد /5 تا آن که به وجود برادری پدری از زوجۀ دوم پدر اعتراف کردند آن گاه از ایشان

ص :187

خواست تا او را با خود بیاورند و گفت:من نمی خواهم به او یا به شما ستم کنم بلکه نظر خیر دارم،و می بینید که سهمیّه را کامل می دهم و میزبانی نیکم.

وَ لَمّٰا جَهَّزَهُمْ بِجَهٰازِهِمْ قٰالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَ لاٰ تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ

-چون بارهایشان را مهیّا ساخت،گفت برادر پدریتان را نزد من آورید آیا نمی بینید که پیمانه را کامل ادا می کنم و بهترین میزبانم.» از این آیه استنباط می شود که یوسف مقداری از سهمیّۀ گندم را به برادران داده و از مقدار دیگر خود داری کرده بود.

[60]

یوسف پس از آن که ایشان را به دادن عطای فراوان ترغیب کرد، تهدیدشان نمود که در صورت نیاوردن برادر از دادن سهمیّۀ آنان امتناع می ورزد.

فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلاٰ کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَ لاٰ تَقْرَبُونِ

-اگر او را نزد من نیاورید پیمانه ای نزد من نخواهید داشت و به من نزدیک مشوید.» [61]

برادران که در برابر امری ناگهانی قرار گرفته بودند وعده دادند که فرمان یوسف را اجرا می کنند و از پدر اجازۀ آمدنش را می گیرند.

قٰالُوا سَنُرٰاوِدُ عَنْهُ أَبٰاهُ وَ إِنّٰا لَفٰاعِلُونَ

-گفتند:ما او را به اصرار از پدر خواهیم خواست و این کار را خواهیم کرد.» [62]

امّا یوسف به گرفتن کالایشان که برای دریافت آذوقه آورده بودند خرسند نشد و به غلامانش دستور داد تا کالاها را در بار و بنۀ آنان بنهند تا بدانند که مال آنهاست و انگیزه ای باشد که بار دیگر به مصر بازگردند.

وَ قٰالَ لِفِتْیٰانِهِ اجْعَلُوا بِضٰاعَتَهُمْ فِی رِحٰالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَهٰا إِذَا انْقَلَبُوا إِلیٰ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ

-و به غلامان خود گفت سرمایه هاشان را در بارهاشان بنهید باشد که چون نزد کسانشان بازگردند و آن را بیابند باز آیند.» /5 چون کالای خود را بشناسند در می یابند که ملک نسبت به ایشان مهربان است نه ستمکار،و نزد او باز می گردند.

[63]

برادران آن مسافت دراز را به اندیشۀ بازگشت به سوی پدر طی کردند

ص :188

و چون نزد او آمدند گفتند:«ملک مصر همۀ سهمیّۀ ما را نداد و از ما خواست که برادر پدری را نزد او ببریم.او را با ما بفرست تا سهمیّۀ مان را بگیریم،البته مراقب او خواهیم بود».

فَلَمّٰا رَجَعُوا إِلیٰ أَبِیهِمْ قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنٰا أَخٰانٰا نَکْتَلْ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ

-پس چون نزد پدرشان بازگشتند گفتند:ای پدر! پیمانه از ما برگرفته اند،برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه باز گیریم.ما نگهدار او هستیم.» [64]

یعقوب داستان بردن یوسف را که چگونه در حق او کوتاهی کردند باز گو کرد.

قٰالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاّٰ کَمٰا أَمِنْتُکُمْ عَلیٰ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ

-آیا او را به شما بسپارم هم چنان که برادرش را پیش از این به شما سپردم؟» شما عهد خود را حفظ نمی کنید و من به شما اعتماد ندارم،بلکه کار را به خدا وا می گذارم که بهترین حافظ و برترین مهربان نسبت به بندگان است.

فَاللّٰهُ خَیْرٌ حٰافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِینَ

-خدا بهترین نگاهدار است و اوست مهربانترین مهربانان.» [65]

امّا چون بار و بنه را گشودند و بضاعت خود را که با آن گندم خریده بودند در اندرون بارها دیدند شگفت زده شدند و بر اصرار خود دربارۀ سفر برادر به همراه آنان،افزودند.

وَ لَمّٰا فَتَحُوا مَتٰاعَهُمْ وَجَدُوا بِضٰاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قٰالُوا یٰا أَبٰانٰا مٰا نَبْغِی

-چون بار خود گشودند دیدند که سرمایه شان را پس داده اند.گفتند:ای پدر!در طلب چه هستیم؟» گفتند:«چرا بیش از این منتظر باشیم؟پیمانه را کامل داده و بضاعت ما را به ما بازگردانده اند»! هٰذِهِ بِضٰاعَتُنٰا رُدَّتْ إِلَیْنٰا -این سرمایۀ ماست که به ما پس داده اند.» و در اجازه گیری برای سفر برادر پای فشردند و گفتند:

ص :189

/5

وَ نَمِیرُ أَهْلَنٰا

-و برای کسان خود غلّه بیاوریم.» برای خانواده آذوقه می آوریم.

وَ نَحْفَظُ أَخٰانٰا وَ نَزْدٰادُ کَیْلَ بَعِیرٍ

-و برادرمان را حفظ کنیم و بار شتری افزون گیریم.» و به اندازۀ بار یک شتر افزون تر می گیریم.معلوم می شود که سهمیّۀ هر کس یک بار شتر بوده است.

ذٰلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ

-که آنچه داریم اندک است.» و حصولش آسان تر است و به راحتی می توانیم دریافت کنیم.

[66]

دل یعقوب نرم شد امّا تعهّدی استوار از آنان گرفت تا برادر را بازگردانند.

قٰالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتّٰی تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللّٰهِ

-گفت:هرگز او را با شما نمی فرستم تا با من به نام خدا پیمانی بندید.» یعنی«پیمانی خدایی ببندید که:

لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلاّٰ أَنْ یُحٰاطَ بِکُمْ

-که نزد منش باز می آورید یا همه گرفتار شوید.» وی را نزد من بازگردانید مگر آن که از توان شما بیرون باشد».برادران پذیرفتند و یعقوب فرزندش را که به او در غم یوسف تسلّی می یافت اجازۀ سفر داد.

فَلَمّٰا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قٰالَ اللّٰهُ عَلیٰ مٰا نَقُولُ وَکِیلٌ

-چون با او عهد کردند گفت:خدا بر آنچه می گوییم گواه است.» و گفت:خدا میان من و شما دربارۀ این کار وکیل خواهد بود.

خداوند یک بار یعقوب را با غیبت یوسف و اینک بار دیگر با رفتن پسرش بنیامین برادر تنی یوسف آزمود و او در هر دو مورد صبر کرد و در مورد اخیر کار دشوارتر بود،زیرا یعقوب فراموش نکرده بود که پسرانش یوسف را بردند و در چاه افکندند. /5 امّا ضرورت عقلانی را بر خواستۀ نفس برتری نهاد و پسر عزیزش را با آنان فرستاد و بدین سان خداوند اندوه دراز او را اعلام کرد.

ص :190

از سوی دیگر برادران را نیز بار دوم با دشواریی شبیه دشواری نخست آزمود تا صدق توبۀ آنان روشن گردد و نیز کیفر کارهای پیشین خود را دریابند.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 67 تا 75]

اشاره

وَ قٰالَ یٰا بَنِیَّ لاٰ تَدْخُلُوا مِنْ بٰابٍ وٰاحِدٍ وَ اُدْخُلُوا مِنْ أَبْوٰابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ مٰا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ إِنِ اَلْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُتَوَکِّلُونَ (67) وَ لَمّٰا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مٰا کٰانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ حٰاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضٰاهٰا وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمٰا عَلَّمْنٰاهُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (68) وَ لَمّٰا دَخَلُوا عَلیٰ یُوسُفَ آویٰ إِلَیْهِ أَخٰاهُ قٰالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلاٰ تَبْتَئِسْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (69) فَلَمّٰا جَهَّزَهُمْ بِجَهٰازِهِمْ جَعَلَ اَلسِّقٰایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا اَلْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسٰارِقُونَ (70) قٰالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ مٰا ذٰا تَفْقِدُونَ (71) قٰالُوا نَفْقِدُ صُوٰاعَ اَلْمَلِکِ وَ لِمَنْ جٰاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ (72) قٰالُوا تَاللّٰهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مٰا جِئْنٰا لِنُفْسِدَ فِی اَلْأَرْضِ وَ مٰا کُنّٰا سٰارِقِینَ (73) قٰالُوا فَمٰا جَزٰاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کٰاذِبِینَ (74) قٰالُوا جَزٰاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزٰاؤُهُ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلظّٰالِمِینَ (75)

/5

ص :191

معنای واژه ها

69[آوی]

:پناه گرفت،(به منزل خود)بازگشت.

[لا تبتئس]

:غمگین مباش.«ابتئاس»غمگین شدن و دچار سختی و اندوه گشتن.

70[السّقایة]

:آبخوری(ظرف)،از«سقی».به گفتۀ برخی سقایه و صواع یکی است.

[العیر]

:قافله.

72[زعیم]

:سرپرست و عهده دار(کار مردم)یا رئیس.

/5

من برادر تو هستم

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون یعقوب از فرزندانش تعهّد گرفت،برادرشان را با آنان فرستاد و سفارش کرد که همه از یک در وارد شهر نشوند تا از شرّ احتمالی محفوظ بمانند امّا یاد آور شد که این راهنمایی نمی تواند مانع قضای الهی گردد.فرمان از آن خداست و باید به او توکّل کرد.برادران رفتند و بر حسب سفارش پدر یعنی از دروازه های متعدّد وارد مصر شدند،امّا بلا مقدّر بود،و یعقوب با این سفارش توانست میزان اطاعتشان را در غیاب او دریابد.

هنگامی که برادران بر یوسف وارد شدند،وی برادر مادریش را نزد خود نشانید و راز را بر او گشود و گفت:«از آزار برادران غمگین مباش»،و چون بار و بنۀ آنان را بستند به دستور او پیمانه را در بار همین برادر(بنیامین)نهادند.آن گاه منادی

ص :192

ندا در داد که«ای کاروانیان،شما دزدی کرده اید»و این اتّفاق ناگهانی دوم برای آنان بود.شتابان به سوی منادی رفتند و پرسیدند:«گم شده چیست»؟گفتند:

«پیمانۀ ملک»و افزودند که«برای پیدا کنندۀ سارق یک بار شتر جایزه داده می شود»و یوسف خود را /5 متعهّد به دادن جایزه به سبب اهمیّت موضوع شمرد.

گفتند:«به خدا سوگند،ما برای تباهکاری نیامده ایم و دزد نیستیم».پرسیدند:

«اگر دزدی ثابت شود کیفر آن چیست»؟برادران گفتند:«کیفر سارق باید شخصی باشد و وی بازداشت و به بندگی گرفته شود،قوانین کشور ما چنین است».

بدین سان یوسف به خواستۀ خود رسید که بازداشت برادر را توجیه می کرد.

شرح آیات:
اشاره
قانون امنیّت

[67]

پیش از حرکت فرزندان،یعقوب سفارش کرد که نه از یک در بلکه از درهای متعدّد به شهر وارد شوند:

وَ قٰالَ یٰا بَنِیَّ لاٰ تَدْخُلُوا مِنْ بٰابٍ وٰاحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوٰابٍ مُتَفَرِّقَةٍ

-گفت:پسران من!از یک دروازه داخل مشوید،از دروازه های مختلف داخل شوید.» چرا؟آیا از چشم حسود بیم داشت،چرا که مردانی خوش اندام و زیبا و همۀ آنان فرزندانی متّحد از یک پدر بودند،یا آن که یعقوب می خواست میزان اطاعت ایشان را در غیاب او بداند و یا آن که بیم از آن داشت که با پیوستن برادر به آنان سلطه شان بیشتر گردد؟ از سیاق سخن پیداست که احتمال اخیر به صواب نزدیک تر است،زیرا یعقوب تأکید کرد که«چنین سفارشی آنان را از بلا نمی رهاند و ایشان و نیز حکّام مصر همه در ید قدرت خدایند،و آدمی باید از مکر دشمنان بر حذر باشد و به خدایی توکّل کند که به وی دلیری و فروتنی و نیروی تلاش سودمند داده است».سخن یعقوب این بود که:

ص :193

وَ مٰا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ

-و من قضای خدا را از سر شما دفع نتوانم کرد و هیچ فرمانی جز فرمان خدا نیست.» /5 یعنی تدبیر امور به دست خدای پاک است.

عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ

-بر او توکل کردم و توکّل کنندگان بر او توکّل کنند.» کسی نباید به ذکاوت و مراقبت و برنامه ریزی خود تکیه کند بلکه باید به خدا اعتماد ورزد.

[68]

برادران از شهر خود جدا شده و به دستور پدر از درهای متعدّد به مصر در آمدند،امّا برنامۀ ملک مصر(یوسف)از برنامۀ پدر جلوتر بود.یوسف طرحی ریخته بود که یکی را از برادران نگاه دارد تا آنان دوباره به مصر باز گردند،و بدین سان توکّل بر حذر چیره شد.

وَ لَمّٰا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مٰا کٰانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ حٰاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضٰاهٰا

-چون از جایی که پدر فرمان داده بود داخل شدند این کار در برابر ارادۀ خدا سودشان نبخشید،تنها نیازی در ضمیر یعقوب بود که آن را آشکار ساخت.» و ورود آنان به مصر نیازی را از یعقوب رفع کرد و آن آزمایش یا دفع حسد یا محفوظ و سالم ماندنشان بود.

امّا با این که توکّل بر حذر غلبه می کند،آدمی از حذر نباید غافل باشد.از این روست که خداوند یعقوب را می ستاید زیرا وی با بهره گیری از کاردانی خود فرزندان را سفارش می کند که جانب احتیاط را بگیرند با آن که سودی هم به حال آنان نبخشید و ماندنشان در مصر مقرّر شده بود.

وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمٰا عَلَّمْنٰاهُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ

-زیرا او را علمی بود که خود به او آموخته بودیم ولی بیشتر مردم نمی دانند.» یعقوب کاردان بود.از آگاهیی که خدا به وی بخشیده بود بهره گرفت امّا بیشتر مردم چنین نمی کنند.

ص :194

ملاقات دو برادر

[69]

برادران نزد یوسف رسیدند.وی برادرش بنیامین را نزد خود نشانید و در نهان آگاهش ساخت که او یوسف به چاه افتاده است /5 و این اعلام برای آن بود که از امری که اتفاق می افتاد ناراحت و غمگین نباشد.

وَ لَمّٰا دَخَلُوا عَلیٰ یُوسُفَ آویٰ إِلَیْهِ أَخٰاهُ قٰالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلاٰ تَبْتَئِسْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

-چون بر یوسف داخل شدند برادرش را نزد خود جای داد.گفت:من برادر تو هستم،از کاری که اینان کرده اند اندوهگین مباش.» نشانه های غم بر چهرۀ بنیامین پیدا بود و این غم نه تنها به سبب محنتی بود که به وسیلۀ برادران به یوسف رسیده بود بلکه نیز کارهای برادران و تمییز در حق او غمگینش ساخته بود،و یوسف او را به آرامش و ترک غم فرا خواند.

[70]

چون یوسف می خواست برادرش بنیامین را نزد خود نگاه دارد،پیمانه را که هم سقایه(ظرف آب)و هم صواع(پیمانه)بود،در بار کالای برادر خود نهاد.

فَلَمّٰا جَهَّزَهُمْ بِجَهٰازِهِمْ جَعَلَ السِّقٰایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسٰارِقُونَ

-چون بارهایشان را مهیّا ساخت جام را در بار برادر نهاد.آن گاه منادی ندا داد،ای کاروانیان!شما دزدانید.» [71]

از این تهمت بزرگ سخت متحیّر شدند،نزد منادی گرد آمدند و از گم شده پرسیدند.

قٰالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ مٰا ذٰا تَفْقِدُونَ

-کاروانیان بازگشتند و گفتند:چه گم کرده اید؟» [72]

قٰالُوا نَفْقِدُ صُوٰاعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جٰاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ -گفت:جام پادشاه را هر که بیاوردش او را بار شتری است و من ضمانت می کنم.» گفتند:«پیمانۀ ملک را گم کرده ایم و پیدا کننده یک بار شتر جایزه می گیرد و ملک اعطای جایزه را تقبّل می کند».

ص :195

[73]

برادران خود را از این تهمت مبرّا دانستند و سوگند خوردند که«آنان به قصد فساد و دزدی به مصر نیامده اند بلکه چنان که /5 شواهد نشان می دهد،برای دریافت آذوقه آمده اند و سابقۀ دزدی نداشته اند».

قٰالُوا تَاللّٰهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مٰا جِئْنٰا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ مٰا کُنّٰا سٰارِقِینَ

-گفتند:خدا را شما خود می دانید که ما فساد کردن را در این سرزمین نیامده ایم و دزد نبوده ایم.» گفته اند:برادران آنچه را دربارهای خود یافتند به او باز گردانیدند و ادّعا کردند که اشتباها دربارها گذاشته شده است،و نیز گفته اند:چون برادران به مصر در آمدند برای رعایت دینی،دهن مرکبها را بستند تا از کشت زار مردم نخورند و این همه آنان را معتقد می ساخت که ملک مصر و بزرگان به صالح بودنشان و نیز پاکی از تهمت سرقت یقین داشتند.

کیفر دزدی

[74]

یوسف پیش از پیدا شدن پیمانه از برادران پرسید که«کیفر دزد در دین آنان چیست»؟و این روش تازه ای بود که مجرم پیشاپیش به کیفر دزد در صورت ثابت شدن اقرار کند.

قٰالُوا فَمٰا جَزٰاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کٰاذِبِینَ

-کیفر آن چه خواهد بود اگر دروغگو باشید.» [75]

کیفر دزدی نزد ملل مختلف به سبب اختلاف سطح زندگی آنها متفاوت بود و از سوی دیگر دزدی به هم زدن نظام اقتصادی موجود و قوانین اجتماعی حاکم است و باید کیفر با آن نظام و قوانین متناسب باشد.در مصر آن زمان که فراخی معیشت بود،سرقت خلاف عرف جامعه و کیفرش زدن و زندان بود،حال آن که در فلسطین آن روز که دچار قحط شده بود سارق را به اندازۀ دزدیش به خدمت می گرفتند،زیرا سرقت تجاوز به حقوق مردم بود و انگیزه های اقتصادی داشت.

از این روست که ملک مصر جزای سارق را بر حسب قانون کشور آنان

ص :196

(فلسطین)مشخّص می کند.

قٰالُوا جَزٰاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزٰاؤُهُ

-گفتند:جزایش همان کسی است که در بار او یافت شود.» /5 یعنی خود سارق شخصا جزای سرقتش خواهد بود(بازداشت).

کَذٰلِکَ نَجْزِی الظّٰالِمِینَ

-و ما این چنین ستمگران را جزا می دهیم.» برنامۀ یوسف که هدف آن نگاه داشتن برادر بود پایان یافت.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 76 تا 82]

اشاره

فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعٰاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اِسْتَخْرَجَهٰا مِنْ وِعٰاءِ أَخِیهِ کَذٰلِکَ کِدْنٰا لِیُوسُفَ مٰا کٰانَ لِیَأْخُذَ أَخٰاهُ فِی دِینِ اَلْمَلِکِ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اَللّٰهُ نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (76) قٰالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهٰا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِهٰا لَهُمْ قٰالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکٰاناً وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا تَصِفُونَ (77) قٰالُوا یٰا أَیُّهَا اَلْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنٰا مَکٰانَهُ إِنّٰا نَرٰاکَ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ (78) قٰالَ مَعٰاذَ اَللّٰهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاّٰ مَنْ وَجَدْنٰا مَتٰاعَنٰا عِنْدَهُ إِنّٰا إِذاً لَظٰالِمُونَ (79) فَلَمَّا اِسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا قٰالَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبٰاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اَللّٰهِ وَ مِنْ قَبْلُ مٰا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ اَلْأَرْضَ حَتّٰی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اَللّٰهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ اَلْحٰاکِمِینَ (80) اِرْجِعُوا إِلیٰ أَبِیکُمْ فَقُولُوا یٰا أَبٰانٰا إِنَّ اِبْنَکَ سَرَقَ وَ مٰا شَهِدْنٰا إِلاّٰ بِمٰا عَلِمْنٰا وَ مٰا کُنّٰا لِلْغَیْبِ حٰافِظِینَ (81) وَ سْئَلِ اَلْقَرْیَةَ اَلَّتِی کُنّٰا فِیهٰا وَ اَلْعِیرَ اَلَّتِی أَقْبَلْنٰا فِیهٰا وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ (82)

/5

ص :197

معنای واژه ها

77[اسرّ]

:پنهان داشت.

80[خلصوا نجیّا]

:(از مردم)جدا شدند تا نجوا و مشورت کنند،مشاورۀ نهانی کنند.

[فلن ابرج]

:خواهم ماند،جدا نخواهم شد.

/5

طرح حکیمانۀ یوسف

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون برادران به کیفر دزد اعتراف کردند،یوسف دستور داد تا بار و بنۀ آنان را بازرسی کنند.نخست بارهای برادران را باز جستند و آن گاه بارهای بنیامین را گشودند و پیمانه را بیرون آوردند و بدین سان توانست برادر را به عنوان کیفر دزدی نزد خود نگاه دارد حال آن که بر حسب قوانین ملک مصر چنین کاری امکان نداشت،امّا خداوند طرح حکمت آمیز را به یوسف آموخته بود،و این چنین است که مردم در علمی که پروردگارشان آموخته است،به یکدیگر برتری می یابند.

برادران برای تبرئۀ خود گفتند که:«وی(بنیامین)برادر ما نیست و برادر

ص :198

یوسف است که مرتکب دزدی شده بود».و یوسف موضوع را پنهان داشت و به این بسنده کرد که بگوید:«نه چنین است.شما آدمیان بدی هستید که شخصی غیر حاضر را تهمت می زنید چنان که برادرتان را به تهمت بی اساسی متّهم می کنید و خدا به سخنان شما آگاه است».

امّا برادران درگیر موضوع برادرشان بودند،زیرا پدر از آنان تعهّد گرفته بود.

از این رو از ملک خواستند به احترام پدر پیرشان او را ببخشاید و یکی از خود آنان را به جای او نگاه دارد،لیکن وی نپذیرفت و گفت:«بازداشت کسی که دزدی نکرده است نارواست».برادران به سویی رفته /5 به نجوا پرداختند.برادر بزرگتر با یاد آوری تعهّد الاهی و نیز ستمی که دربارۀ یوسف کرده بودند،گفت:«من در این جا می مانم تا آن زمان که پدرم اجازه دهد یا خداوند حکم کند»و دستور داد آنان نزد پدر باز گردند و بگویند:«پسرت دزدی کرد و ما جز ظاهر امر،که پیدا شدن پیمانه از بار او بود،چیزی نمی دانیم و از غیب آگاهی نداریم،و تو می توانی از مصریان یا کاروانها بپرسی و بدانی که ما حقیقت را می گوییم».

شرح آیات:
اشاره
در جستجوی پیمانه

[76]

یوسف بازرسی بار و بنۀ برادران پدری را که پر از گندم بود آغاز کرد تا پیمانه را پیدا کند و بار و بنۀ برادرش را آخر از همه جست و پیمانه را در آن یافت.

فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعٰاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهٰا مِنْ وِعٰاءِ أَخِیهِ

-پیش از بار برادر به بار آنها پرداخت،آن گاه از بار برادرش بیرونش آورد.» یعنی پیمانه را از بار و بنۀ بنیامین در آورد،و همۀ تلاش او برای سرّی بودن قضیّه و محکمی نقشۀ کار بود.

کَذٰلِکَ کِدْنٰا لِیُوسُفَ

-اینچنین به یوسف حیله و نقشه آموختیم.» یعنی این چنین طرح ریزی و کید(کاری که هدف از آن که سود است یا زیان،معلوم نباشد)را به یوسف آموختیم.

ص :199

و باید دانست که یوسف نمی توانست قانونی را اجرا کند که ستمکاری به مردم باشد و در آیین ملک مصر هم نباشد،یعنی کسانی را که برای گرفتن سهمیۀ گندم آمده اند بازداشت کند و بندۀ خود قرار دهد مگر از همین طریق کید.

مٰا کٰانَ لِیَأْخُذَ أَخٰاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ

-در آیین آن پادشاه گرفتن برادر حق او نبود،چیزی بود که خدا می خواست.» /5 خدا چنین خواسته بود که عایلۀ یوسف به مصر بیایند و از این رو روش کار را به وی آموخت و خواستۀ خود را به دست ولیّ صالح خود،یوسف،انجام داد.از این سخن می توان نتیجه گرفت که احکام شرعی و حکمت های بالغه ای که در پشت آن احکام است،برای تحقّق مشیّت الاهی است و همچنین است برقراری نظامها و این که پیامبران به قدر عقول خود مکلّف شده اند،برخی از آنان مانند سایر مردم در حدّ قالب نظام شرعی مکلّفند و برخی دیگر وظیفه دارند طبق هدفهای والایی که خدا به آنان وحی می کند عمل کنند،همۀ اینها برای تحقّق خواستۀ خداست.بجز پیامبران،امامان و علمایی که به نوبت خود درجات گوناگونی دارند نیز موظّف اند و آن که علمش کمتر است باید از آن که علمش افزون تر است رهنمود بخواهد.خداوند آنانی را که اصلح از دیگرانند به وسیلۀ علم و حکمت خویش والاتر می کند.

نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ

-هر کس را بخواهیم به درجاتی بالا می بریم و فراز هر دانایی داناتری است.»

تهمت ناروا

[77]

برادران به محض آن که پنداشتند بنیامین دزدی کرده است،عهد خود را با پدر در مورد بازگرداندن او و نیز ستمی را که به یوسف روا داشته بودند فراموش کردند و به تأکید دزدی برادر و تبرّی از او پرداختند و آن گاه به یوسف نیز تهمت دزدی زدند.

قٰالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ

-گفتند:اگر او دزدی کرده

ص :200

برادرش نیز پیش از این دزدی کرده بود.» و با این کار دو خطا کردند:تأکید بر تهمت بنیامین و تهمت دزدی بر یوسف بی هیچ سببی جز این که می خواستند خود را از تنگنا برهانند،گویی شبح ستمی که دربارۀ برادرشان یوسف کردند همچون سایه ای به دنبال آنها بود،و آنان از هر گونه اتّهامی که سبب رسوایی شان باشد بیم داشتند،فروختن برادر حرّ خود را به عنوان این که دزدی کرده بود توجیه می کردند.این تهمت دل یوسف را سخت می آزرد امّا او خویشتن داری می کرد و آثار خشم بر چهرۀ او پیدا نبود.

فَأَسَرَّهٰا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِهٰا لَهُمْ

-یوسف جواب آن سخن را در دل پنهان داشت و هیچ اظهار نکرد.» /5 جز این که در مورد بدگویی از برادر به سرزنش آنان بسنده کرد.

قٰالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکٰاناً

-گفت:شما در وضعی بدتر هستید.» مفسّران قرآن می پرسند:«این سخن یوسف که گفت أَنْتُمْ شَرٌّ مَکٰاناً چگونه توجیه پذیر است»؟برخی پاسخ می دهند که«این سخن بر دل یوسف گذشت و آن را ظاهر نکرد».برخی دیگر می گویند:اختلافی که میان برادران و بنیامین وجود داشت،برای مردم آشکار شده بود،از این رو بود که یوسف آنان را سرزنش کرد و شاید یوسف می خواست ایشان را متوجّه این نکته کند که ستمکاری ایشان سبب شده که وی دزدی کند-اگر چنین کاری صورت گرفته باشد-امّا با سخن خود:

وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا تَصِفُونَ

-و خداوند به آنچه شما توصیف می کنید آگاهتر است.» آنان را به اندیشه واداشت،یعنی آیا در واقع این نسبت درست است یا نه؟ وانگهی آیا دزدی برادرش(یوسف)تهمت نیست؟ [78]

آن گاه برادران موضع خود را در قبال پدر به یاد آوردند و دریافتند که فرجام کار آنان به وضع برادرشان(بنیامین)بستگی دارد،از این رو تضرّع کنان از عزیز مصر خواستند که برادر را ببخشاید و یکی از ایشان را به جای او نگاه دارد.

ص :201

قٰالُوا یٰا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً فَخُذْ أَحَدَنٰا مَکٰانَهُ إِنّٰا نَرٰاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ

-گفتند:ای پادشاه او را پدری است سالخورده،یکی از ما را به جای او بگیر که از نیکوکارانت می بینیم.» بدین سان آدمی دو حالت متناقض پیدا می کند:از یک سو پاکان را تهمت سرقت می زند و از سوی دیگر در راه وفا به عهد فداکاری نشان می دهد.

[79]

امّا یوسف که طرح ابقای برادر را ریخته بود،نپذیرفت.

/5

قٰالَ مَعٰاذَ اللّٰهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاّٰ مَنْ وَجَدْنٰا مَتٰاعَنٰا عِنْدَهُ إِنّٰا إِذاً لَظٰالِمُونَ

-گفت معاذ اللّٰه که جز آن کس را که کالای خویش نزد او یافته ایم بگیریم،اگر چنین کنیم ستمکاریم.» و یاد آور شد که نباید کار نیک مانع اجرای قوانین جاری باشد و گرنه به ظلم می انجامد،زیرا انسان در اعطای مال و حقوق خود به دیگران آزاد است امّا چنین حقّی را در اموال و حقوق مردم ندارد،از اینجاست که در اسلام آمده:«لا شفاعة فی حدّ»-.

اصرار در خواهش

[80]

برادران به هر وسیله ای که ممکن بود اصرار در آزاد کردن بنیامین داشتند امّا بیهوده بود،و چون نومید شدند با یکدیگر نجوا کردند،بزرگ تر آنان روبین که پسر خالۀ یوسف و همان برادری بود که آنان را از کشتن یوسف بازداشته بود،گفت:«ما به پدر تعهّد الاهی داده ایم که دربارۀ برادرمان ستم نکنیم،پیش از این دربارۀ یوسف چنین کاری را کردیم،اکنون نباید آن را تکرار کنیم.من در این جا به انتظار حکم خدایی می مانم تا پدر یا پروردگارم اجازه دهد».

فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ

-چون از او نومید شدند،» به گفتۀ ابن کثیر،«استیأسوا منه»و«استیأس الرّسل»و یئس و استیأس به معنی مسخره و استهزا کردن و در شگفت شدن است.

امّا به نظر می رسد که«یأس»آگاهی راستین به بی فایدگی گفتگوست،

ص :202

حال آن که«استیآس»گمان کردن آن است که ناشی از ضعف نفس آدمی است،و اگر این سخن درست باشد،می توان گفت که برادران به سبب گناه پیشین که مرتکب شده بودند،پایداری درونی نداشتند و به همین سبب فورا نومید گشتند.

خَلَصُوا نَجِیًّا

-برای مشاورت به کناری رفتند.» /5 از مردم جدا شدند تا برای نجوا تنها باشند و بیگانه ای از حال آنان آگاه نباشد.این تعبیر،بنا بر آنچه از آیات قرآن فهمیده می شود،در زیبایی صوری و ژرفای درون و تنوّع معنی بسیار بلیغ است.

قٰالَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبٰاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللّٰهِ وَ مِنْ قَبْلُ مٰا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتّٰی یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللّٰهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحٰاکِمِینَ

-بزرگترینشان گفت:آیا نمی دانید که پدرتان از شما به نام خدا پیمان گرفته و پیش از این نیز در حق یوسف تقصیر کرده اید.من از این سرزمین بیرون نمی آیم تا پدر مرا رخصت دهد یا خدا دربارۀ من داوری کند که او بهترین داوران است.» برادر بزرگتر گفت:«پدر قبل از این از شما پیمانی گرفته بود و این پیمان دوم بود.من در این جا می مانم تا صاحب حق(پدر)یا صاحب شریعت(خدا)به من اجازه دهد».این سخن حاکی از روح مسئولیّتی است که در برادر بزرگتر تجلّی کرد و بیانگر توبۀ خالص اوست.

[81]

آن گاه وی دستور داد که برادران باز گردند و حقیقت را بی آن که نظر خود را بر آن بیفزایند بگویند.

اِرْجِعُوا إِلیٰ أَبِیکُمْ فَقُولُوا یٰا أَبٰانٰا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ

-به سوی پدرتان باز گردید و به او بگویید که پسرت سرقت کرده است.» امّا بر تهمت دزدی تأکید نگذارند،بلکه اعتراف کنند که:

وَ مٰا شَهِدْنٰا إِلاّٰ بِمٰا عَلِمْنٰا

-و ما جز بدانچه می دانیم شهادت نمی دهیم.» ما بر آنچه دانستیم گواهی می دهیم،زیرا دیدیم که ظرف آب را از بار بنیامین در آوردند،بیشتر از این را مشاهده نکردیم.

ص :203

وَ مٰا کُنّٰا لِلْغَیْبِ حٰافِظِینَ

-و از غیب نیز آگاه نیستیم.» از غیب و حقیقت ماجرا بی خبریم و نمی دانیم که برادرمان دزدی کرده است یا نه،شاید تهمت باشد.چنین پیداست که دربارۀ برادر کوتاهی کرده اند، زیرا تهمت /5 مأمورین را بر ضدّ برادرشان بی چون و چرا پذیرفته بودند،چرا که به وی و برادرشان یوسف از پیش بدگمانی داشتند.

[82]

برادران در خطاب به پدر افزودند که تو می توانی ماجرا را از مردم مصر یا کسانی که از آن جا بازگشته اند،بپرسی.

وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنّٰا فِیهٰا

-از شهری که در آن بوده ایم بپرس.» یعنی از مردم قریه.

وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنٰا فِیهٰا

-و از کاروانی که همراهش آمده ایم.» و از مسافرانی که با قافلۀ ما آمده اند بپرس، وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ -که ما راست می گوییم.» /5

[سوره یوسف (12): آیات 83 تا 93]

اشاره

قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَی اَللّٰهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ (83) وَ تَوَلّٰی عَنْهُمْ وَ قٰالَ یٰا أَسَفیٰ عَلیٰ یُوسُفَ وَ اِبْیَضَّتْ عَیْنٰاهُ مِنَ اَلْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ (84) قٰالُوا تَاللّٰهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتّٰی تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ اَلْهٰالِکِینَ (85) قٰالَ إِنَّمٰا أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اَللّٰهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (86) یٰا بَنِیَّ اِذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لاٰ تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اَللّٰهِ إِنَّهُ لاٰ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلْکٰافِرُونَ (87) فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلَیْهِ قٰالُوا یٰا أَیُّهَا اَلْعَزِیزُ مَسَّنٰا وَ أَهْلَنَا اَلضُّرُّ وَ جِئْنٰا بِبِضٰاعَةٍ مُزْجٰاةٍ فَأَوْفِ لَنَا اَلْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنٰا إِنَّ اَللّٰهَ یَجْزِی اَلْمُتَصَدِّقِینَ (88) قٰالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مٰا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جٰاهِلُونَ (89) قٰالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قٰالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هٰذٰا أَخِی قَدْ مَنَّ اَللّٰهُ عَلَیْنٰا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ (90) قٰالُوا تَاللّٰهِ لَقَدْ آثَرَکَ اَللّٰهُ عَلَیْنٰا وَ إِنْ کُنّٰا لَخٰاطِئِینَ (91) قٰالَ لاٰ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ اَلْیَوْمَ یَغْفِرُ اَللّٰهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِینَ (92) اِذْهَبُوا بِقَمِیصِی هٰذٰا فَأَلْقُوهُ عَلیٰ وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ (93)

/5

ص :204

معنای واژه ها

83[سوّلت]

:آراست و آسان نمود.

84[یا اسفی]

:وا اندوها.

[کظیم]

:«کظم»فرو خوردن غم و اظهار نکردن آن.

85[تفتؤا]

:ثابت می مانی،همواره.

[حرضا]

:مشرف به مرگ.

86[البثّ]

:غمی که دارنده اش نمی تواند بپوشاند و آشکار می کند.

87[فتحسّسوا]

:جستجوی چیزی از طریق حواسّ.

[روح اللّٰه]

:آسایش،رحمت.اصل آن از«ریح»است

ص :205

که رحمت(باران)می آورد.

/5

از رحمت خدا نومید نباشید

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

برادران با غمی تازه و عهدی شکسته نزد پدر آمدند.یعقوب باور نکرد که برادرشان دزدی کرده باشد و گفت که حیلۀ تازه ای ساخته اند.امّا شکیبایی گزید و به خدای دانا و فرزانه دل بست.فرزندان را به حال خود گذاشت و گریه بر یوسف را از نو آغاز کرد تا به حدّ نابینایی رسید و هر نگرنده غمی انبوه را بر چهرۀ او می دید، غمی که او نهانش می داشت و فرو می خورد.برادران دل بر او سوزاندند و گفتند:

-تو مدام برای یوسف اشک می ریزی،و این کار تو را هلاک خواهد کرد»!امّا یعقوب با تکیه بر ایمان خود نومید نشد و گفت:«غم و اندوهم را به خدایی که می دانم ارحم راحمین است که می گویم.او به وعده اش که یوسف را خلیفۀ خود قرار خواهد داد و برادران پیش او به سجده خواهند افتاد وفا می کند».نیز یعقوب فرمود تا رهایی بنیامین را پیگیری کنند شاید به یوسف مقرّ باشند و از نومیدی که سرمایۀ کافرانی است به خدا و رحمت گستردۀ او باور ندارند بازداشت.برادران دستور پدر را پذیرفتند و پشیمانی آنان بر کاری که کرده بودند به مرز توبۀ خالص رسید.

/5 آن گاه برادران به مصر رفتند و با تضرّع به«عزیز»گفتند:«ما گرفتار بلا و فقر شده ایم و سرمایۀ ناچیزی آورده ایم و تمنّا می کنیم که آن را«نیک»منظور بداری و پیمانه ای نیک و کامل به ما بدهی و با آزاد کردن برادرمان بر ما تصدّق کنی،خداوند کسانی را که در راه رضای خدا نیکی می کنند،پاداش می دهد».

یوسف دید که هنگام آن فرا رسیده که خود را معرّفی کند،گفت:

«آیا به یاد دارید که به هنگام نادانی با یوسف چه کردید؟شما

ص :206

می پنداشتید که می توانید دوستی پدر را از او بگیرید!-پدر به آنان دربارۀ جستجو از یوسف امید داده بود و پرسش عزیز دربارۀ یوسف غریب می نمود-؟!گفتند:

«آیا تو یوسف هستی»؟گفت:«من یوسف و این برادرم است.بنگرید که خداوند،به سبب پرهیزگاری و صبر و نیکوکاری،چه نعمتهایی به ما بخشیده است!»برادران با این که پیش از این از اقرار به برتری یوسف ابا داشتند،اکنون سوگند خوردند که«خداوند وی را بر آنان برتری داده است و خطا کار بوده اند».

یوسف از آنان درگذشت و از درگاه خدا برایشان آمرزش خواست و گفت:«به رحمت خدا امید ببندید،او ارحم راحمین است».آن گاه از ایشان خواست که همراه با پیراهن او نزد پدر بازگردند تا بینایی او به وی برگردد،و سپس با همۀ افراد خاندان نزد او بیایند تا شاهد نعم الهی بر او باشند.

شرح آیات:
اشاره
نسیم آرزو

[83]

چرا یعقوب فرزندانش را به دروغگویی متّهم ساخت حال آن که آنان حقیقت ماجرا را که دزدیده شدن پیمانۀ ملک بود گفته بودند؟و چرا آنان را عتاب کرد؟ قٰالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً «خواهشهای نفسانی،نه عقل،این عمل را در نظرتان آراست و آن را باور کردید،چرا؟»به چند دلیل:

نخست:برادران بار اوّل دربارۀ یوسف دروغ گفته بودند و به سبب سوء سابقه در خیانت تهمت دروغگویی اقرب احتمالات بود؛ /5 دوم:به مجرّد این که پیمانه دربار برادرشان پیدا شده بود،تهمت سرقت به او زده بودند،که ناشی از آن بود که وی را حقیر می شمردند و دشمنی نهانی با او و برادرشان یوسف داشتند؛ سوم:خوار داشتن بنیامین و تعصّبی که در برابر او می نمودند باعث دزدی

ص :207

بود اگر این کار صورت می گرفت.

امّا یعقوب بدیهای فرزندان و تعصّب دشمنانۀ ایشان را،حتی در برابر برادر کوچک سالشان،با«صبر»پاسخ داد.

فَصَبْرٌ جَمِیلٌ

-پس مرا صبر جمیل بهتر است.» یعنی من صبری نیک در برابر حیلۀ شما و نیز کاری که نفس امّاره در نظر شما آراست دارم.از سختی بلا نمی هراسم و زاری نمی کنم تا مبادا رشد و نیروی تحمّلم را از دست بدهم،و شک نمی کنم که به ارادۀ الاهی سختی از میان خواهد رفت.به رغم خواستۀ نفس،کار و تلاش را رها نمی کنم در انتظار این که مصیبت خود یا به مدد غیبی از میان برود،و افزون بر عامل زمان(صبر)،سایر عوامل موفقیّت:حسن تدبیر،کوشش و توکّل را نیز خواهم داشت تا خدایم یاری دهد.

سرانجام سخن بعدی به کلام زیبایی خاصّی می بخشد که خداوند از زبان یعقوب می گوید:

عَسَی اللّٰهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ

-شاید خدا همه را به من باز گرداند که او دانا و حکیم است.» [84]

یعقوب موقّتا فرزندان را ترک گفت،امّا عواطف آنان را برانگیخته بود،عواطف فرزندان نسبت به پدر سال خورده که مصائب او را رنجور ساخته و چشمانش از اندوه نابینا شده بود.

وَ تَوَلّٰی عَنْهُمْ وَ قٰالَ یٰا أَسَفیٰ عَلیٰ یُوسُفَ وَ ابْیَضَّتْ عَیْنٰاهُ مِنَ الْحُزْنِ

-روی خود از آنها بگردانید و گفت ای اندوها بر یوسف و چشمانش از غم سپیدی گرفت.» گویا استمرار رنج و مصیبت قدرت بینایی را از یعقوب گرفته و سیاهی چشم او به /5 سفیدی گراییده بود چنان که در سال خوردگان باشد،و این لزوما فقط به سبب گریه نبوده،زیرا غم نهانی که آدم غمگین آن را فرو خورد اثرش از گریه بیشتر است،از این روست که خدا گفت:

فَهُوَ کَظِیمٌ

-

ص :208

یعنی خشم خود را فرو می خورد و آشکار نمی سازد،و به همین جهت یعقوب تعادل خود را در برابر فرزندان از دست داده،آنان را از پیش خود راند و به عقوبت آنان شتافت بی آن که منتظر تربیت و به راه آمدنشان باشد.

تأثیر گریه بر دلهای سخت

[85]

چنین پیداست که دل سخت فرزندان،اینک نسبت به پدر اندوهگین نرم شده است.به یاری او شتافته اند تا از او بخواهند:کمتر غم بخورد تا آسیبی به تندرستی او نرسد و بیمار یا هلاک نشود.

قٰالُوا تَاللّٰهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ

-گفتند به خدایت سوگند می دهیم این قدر یاد یوسف نکنی».

مبادا بیمار یا هلاک شوی.

حَتّٰی تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهٰالِکِینَ

-تا بیمار گردی یا بمیری».

[86]

یعقوب گفت:نه،عاقبت من بیماری یا هلاکت نیست بلکه به هدف خود خواهم رسید،زیرا به خدا اعتماد دارم و بر اساس تعبیر خواب فرزندم یوسف،می دانم که او را در مقام بزرگی خواهم دید،و همین آرزو مرا وا می دارد که به خدا تضرّع کنم تا گشایش را زودتر نصیبم کند.

قٰالَ إِنَّمٰا أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللّٰهِ /5 وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ

- گفت:جز این نیست که شرح اندوه خویش تنها با خدا می گویم زیرا آنچه من از خدا می دانم شما نمی دانید».

تقویت امید

[87]

آن گاه فرزندان را به کوشش و گریز از نومیدی فرا خواند و روح تحرّک و جستجوگری از یوسف و برادرش را در آنان تقویت کرد،زیرا می دانست که چون بلا به نهایت سختی برسد برطرف می شود.

یٰا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ

-ای پسران من بروید و

ص :209

یوسف و برادرش را بجویید».

از احساس خود بهره بگیرید نه از اندیشه ها و نظریاتتان که ممکن است نومیدی به آنها راه یابد و حقایق در نظرتان افسانه بنماید،و به سخنان مردم که گاهی نادرست است نیز اعتماد نکنید.این مطلب دستور صریح یعقوب بود که به آگاهی،بخصوص آگاهیی که از تجربۀ حسّی به دست آمده بود،تکیه داشت.

وَ لاٰ تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ

-و از رحمت خدا مأیوس نشوید».

آفت پژوهیدن حقیقت همانا یأس و نیز اعتقاد به کوتاهی خرد آدمی از رسیدن به معرفت و رحمت خداست،و الهام ناگهانی است که بر دل پژوهنده وارد شده،به حقیقت هدایتش می کند.

علم نوری است که خدای تعالی در دل کسی که بخواهد می اندازد و در این جا رحمت الاهی است امّا آن را وقتی در دل آدمی می اندازد که صالح باشد و کسی که با احساس خود جویای حقیقت نباشد چنین نوری در دل او نمی افتد.

إِنَّهُ لاٰ یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّٰهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکٰافِرُونَ

-کسانی که به خدا کفر می ورزند و نعم او را می پوشانند آنانند که از رحمت الاهی نومید می شوند».

/5

در حضور یوسف

[88]

برادران بار و بنۀ خود را بستند و روانۀ مصر شدند تا مشکل پدر را مطرح کنند.فقر و سختی آنان توان فرسا شده بود.با وضع اسف انگیزی نزد یوسف آمدند.سرمایۀ آنها بسیار ناچیز و کمتر از آن بود که سهمیّۀ گندم را بسنده باشد.از یوسف خواهش کردند که اندک را بسیار بشمرد و سهمیّه را چندان بدهد که رفع نیاز کند و همچنین از باب نیکی و احسان برادرشان را آزاد کند.

فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلَیْهِ قٰالُوا یٰا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنٰا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنٰا بِبِضٰاعَةٍ مُزْجٰاةٍ

-چون بر یوسف داخل شدند گفتند:ای عزیز ما و کسانمان به گرسنگی افتاده ایم و با سرمایه ای اندک آمده ایم».

(مزجاة از«زجا»به معنی به تدریج دادن،مایۀ اندک و ناقص را به همین

ص :210

سبب«مزجاة»گفته اند).

فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنٰا إِنَّ اللّٰهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ

- پیمانۀ ما را تمام ادا کن و بر ما صدقه بده،زیرا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد».

(اصل«صدقه»از تصدیق وعدۀ خداست).

[89]

اینک غرور برادران شکسته بود،از عزیز مصر خواهان ترحّم و تصدّق بودند.گرسنگی و مشکل پدر و احساس گنهکاری پشت آنان را می شکست.موقع کاملا مناسب بود که یوسف پرده از روی معمّا بردارد.

قٰالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مٰا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جٰاهِلُونَ

-گفت:

می دانید که از روی نادانی با یوسف و برادرش چه کردید؟» آیا فهمیدید با یوسف چه کردید؟آن گاه که نادان بودید،سنّتان کوچک و غرورتان بزرگ بود،برادر بیگناه،یوسف،را در چاه افکندید و برادر دیگر را خوار شمردید و او را نزد بیگانگان رها کردید و تهمت دزدی به وی و برادرش یوسف زدید،حال از من تصدّق می خواهید /5 و می گویید خدا تصدّق کنندگان را پاداش می دهد؟آیا این حقیقت را اکنون فهمیدید یا برای مصلحت به آن توسّل می جویید؟

حلّ معمّا

[90]

پیداست که سرزنش«عزیز»بیهوده نبود و با فهم آنان تناسب داشت، زیرا مشکلات آنان به سبب ستمی بود که به برادرشان یوسف کردند و اینک رحمت الاهی به راهنمایی پدرشان یعقوب آنان را دریافته بود،آری کسی که با آنان سخن می گفت خود یوسف بود.

قٰالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ

-گفتند:آیا به حقیقت تو یوسفی؟» این پرسش سرشار از تعجّب و شوق بود.

قٰالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هٰذٰا أَخِی قَدْ مَنَّ اللّٰهُ عَلَیْنٰا

-گفت:من یوسفم و این

ص :211

برادر من است و خدا به ما نعمت داد».

پاسخ داد که«من یوسف و این برادرم است»و فراموش نکرد که پندی نیز بدهد.

إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ

-هر که تقوا در پیش گیرد و صبر،خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نسازد».

کسی که در برابر شهوات و نیز حسد و کینه ورزی مقاومت کند و بر تقوا پای فشارد و به سبب همین تقوا به بلاها و مصایب شکیبا باشد خداوند به اندازۀ نیکی او به دیگران،او را پاداش نیک می دهد.قرآن در سورۀ یوسف به ارزش احسان به جهت اهمیّت آن در کشورداری و نیز رسیدن به سودهای دنیوی تأکید می کند.

لحظه های اعتراف:

[91]

برادران به گناه خود اقرار کردند و دانستند که تفضیل یوسف بر آنان ناشی از علم و حکمت بالغۀ خداست.

/5

قٰالُوا تَاللّٰهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللّٰهُ عَلَیْنٰا وَ إِنْ کُنّٰا لَخٰاطِئِینَ

-گفتند:به خدا سوگند که خدا تو را بر ما فضیلت داد و ما خطا کار بودیم».

خطای اساسی آنان این بود که با سنّت الاهی به مخالفت برخاستند حال آن که اگر مردم سنّت خدا را ترک کنند بر شتاب آن افزوده می شود.

[92]

یوسف می دانست که عاقبت فریفتگی به قدرت چیست و چگونه برادرانش که مست شراب عصبیّت بودند گناه زشتی را مرتکب شدند و آیندۀ خود را تباه کردند.وی می دانست که زکات پیروزی عفو است و از این رو به سلاح نیکوکاری مسلّح شد که در نتیجه به ارادۀ الاهی به این مقام والا رسید:برادران را بخشید و آنان را به عفو خدا امیدوار کرد تا دچار شبح گناه نشوند و اخلاقشان به بدی نگراید و گناهان دیگری را مرتکب نگردند.

قٰالَ لاٰ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّٰهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِینَ

- گفت امروز شما را سرزنش نباید کرد،خدا شما را می بخشاید که او مهربان

ص :212

مهربانان است».

یعنی«امروز شما را توبیخ و سرزنش نمی کنم،خدا شما را خواهد بخشید».

[93]

آن گاه دستور داد پیراهن او را نزد پدرش یعقوب ببرند،پیراهنی که بوی عطر آگین تن او را داشت و پدر ناگزیر با آن آشنا بود.این پیراهن می توانست احساسات او را که از لحظۀ گرفتاری یوسف تا مدّتها بعد در او متمرکز بود بیدار کند،زیرا یوسف با وجود گذشتن چهل سال در مخیّلۀ او حضور داشت.

اِذْهَبُوا بِقَمِیصِی هٰذٰا فَأَلْقُوهُ عَلیٰ وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً وَ أْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ

-این جامۀ مرا ببرید و بر روی پدرم اندازید تا بینا گردد و همۀ کسان خود را نزد من بیاورید».

غم انبوهی که نور چشم او را تباه کرده بود،ناگهان به شادی فراوان بدل شد و سراسر وجود او را فرا گرفت و به ارادۀ الاهی بینایی خود را باز یافت.

/5

[سوره یوسف (12): آیات 94 تا 102]

اشاره

وَ لَمّٰا فَصَلَتِ اَلْعِیرُ قٰالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لاٰ أَنْ تُفَنِّدُونِ (94) قٰالُوا تَاللّٰهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلاٰلِکَ اَلْقَدِیمِ (95) فَلَمّٰا أَنْ جٰاءَ اَلْبَشِیرُ أَلْقٰاهُ عَلیٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ (96) قٰالُوا یٰا أَبٰانَا اِسْتَغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا إِنّٰا کُنّٰا خٰاطِئِینَ (97) قٰالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ (98) فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلیٰ یُوسُفَ آویٰ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَ قٰالَ اُدْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ آمِنِینَ (99) وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی اَلْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قٰالَ یٰا أَبَتِ هٰذٰا تَأْوِیلُ رُءْیٰایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهٰا رَبِّی حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ اَلسِّجْنِ وَ جٰاءَ بِکُمْ مِنَ اَلْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ اَلشَّیْطٰانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمٰا یَشٰاءُ إِنَّهُ هُوَ اَلْعَلِیمُ اَلْحَکِیمُ (100) رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ اَلْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ اَلْأَحٰادِیثِ فٰاطِرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصّٰالِحِینَ (101) ذٰلِکَ مِنْ أَنْبٰاءِ اَلْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ مٰا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ (102)

ص :213

/5

معنای واژه ها

94[فصلت]

:جدا شد از شهر به سوی شام.

[تفنّدون]

:«تفنید»سست دانستن اندیشۀ کسی،و «فند»سستی اندیشه.

100[نزغ]

:به هم زد و تباه کرد،خدعه کرد.

/5

از خواب به حقیقت

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

قافلۀ بشارت همراه با پیراهن یوسف از مصر حرکت کرد.یعقوب در حالی که چند تن از پسرانش نزد او نشسته بودند،گفت:«من بوی یوسف را می شنوم اگر

ص :214

اندیشۀ مرا ناتوان و سست نپندارید».فرزندان در شگفت شدند و این سخن را دور از حقیقت و ناشی از محبّت عمیق او به یوسف دانستند.امّا بشیر به زودی رسید و پیراهن را به صورت پدر انداخت و در نتیجه چشمانش بینا شد.یعقوب گفت:«آیا نگفتم که حلّ مشکل من و تعبیر خواب یوسف از خداست»؟فرزندان از پدر خواستند تا آمرزش گناهانشان را از خدا بخواهد و به خطای خود مقرّ شدند،و یعقوب پذیرفت.آن گاه همه به سوی مصر روانه شدند تا با یوسف،عزیز مصر،دیدار کنند.

یوسف با مهربانی از آنان پیشواز کرد و گفت:«به مصر درآیید و به خواست خدا ایمن باشید».پدر و مادر را بر تخت نشانید و در این حال مردم در پیش تخت او برای خدا سجده کردند.یوسف گفت:«این بود تعبیر رؤیای پیشین من،که خداوند به آن تحقّق بخشید».آن گاه ماجرای خود را بیان کرد:چگونه زندانی شد و به لطف پروردگار نجات یافت و آن گاه پس از سالها جدایی میان وی و برادران، خداوند خانوادۀ او را از کنعان به مصر آورد! /5 و نیز گفت:«خدای دانا سنّت های خود را به آرامی و حسن تدبیر جاری می کند»سپس با استفاده از فرصت خواست که خدا را سپاس گوید و رسیدن به نعمت ملک(حکومت)را یاد آور شود،گفت:پروردگار به او ملک بخشید و تعبیر خوابها را به وی آموخت،اینک از خدایی که آفرینندۀ آسمانها و زمین و دارندۀ دنیا و آخرت است،می خواهد فضل بیشتری نصیبش کند یعنی او را در دنیا بر اسلام نگاه دارد و در آخرت جزو صالحان قرار دهد».

این قصۀ یوسف از خبرهای غیبی است که به پیامبر وحی شد و شامل گزارشهایی مهم است همچون گفتگوی برادران و مشورتی که دربارۀ چاه انداختن یوسف کردند و جز آن،و پیامبر قبلا از این خبرها ناآگاه بود.

شرح آیات:
اشاره
نسیم بشارت

[94]

آن گاه که قافله همراه پیراهن یوسف حرکت کرد،امید دیدار یوسف

ص :215

که پس از تلاش بسیار از دست رفته بود،زنده شد و به حاضران مجلس گفت:«من بوی یوسف را می شنوم».

وَ لَمّٰا فَصَلَتِ الْعِیرُ قٰالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ

-چون کاروان به راه افتاد پدرشان گفت:بوی یوسف می شنوم».

امّا حاضران سخن او را تصدیق نکردند،زیرا:

اوّلا:آنان امید یعقوب را ناشی از محبّت عمیق نسبت به یوسف می دانستند.

ثانیا:به نظر ایشان معقول نمی نمود که کسی بتواند بوی فرزند را از مسافتی دور،حدود ده روز راه،بشنود.از این رو یعقوب گفت:

لَوْ لاٰ أَنْ تُفَنِّدُونِ

-اگر مرا دیوانه نخوانید».

اگر به ضعف اندیشۀ من حمل نکنید و نظر مرا باطل نشمارید.

در این جا این سؤال پیش می آید که آیا حس ششم،که از تمرکز آگاهیهای آدمی پدید می آید،بود که /5 یعقوب را از آمدن کاروان و آوردن پیراهن آگاه ساخت یا اعجاز غیبی؟ [95]

یعقوب به رغم مخالفت فرزندان در مورد شنیدن بوی یوسف از گفتۀ خود برنگشت،امّا آنان بر مخالفت خود تأکید کردند و سوگند خوردند که وی در همان خطای کهن خود باقی است.

قٰالُوا تَاللّٰهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلاٰلِکَ الْقَدِیمِ

-گفتند به خدا سوگند تو در همان ضلالت دیرینۀ خویش هستی».

چرا که وی منتظر پسر گم شدۀ خود در جهان غمها بود که در عالم بشریّت از این نوع بسیار رخ می دهد.

یعقوب بینایی خود را باز یافت

[96]

بشیر که گویا مسافت میان فلسطین و مصر را ده روزه طی کرده بود، پیراهن را آورد و بر صورت یعقوب انداخت،یعقوب بینایی خود را باز یافت و این به

ص :216

سبب شادی غیر مترقّبه یا از غیب بود.

فَلَمّٰا أَنْ جٰاءَ الْبَشِیرُ أَلْقٰاهُ عَلیٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ

-چون مژده دهنده آمد و جامه بر روی او انداخت بینا گشت.گفت:آیا نگفتمتان که آنچه من از خدا می دانم شما نمی دانید».

آن گاه گفت:«من از سوی خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید».وی تعبیر خواب یوسف را دانسته بود که زنده می ماند و به سلطنتی می رسد که برادران در پیش او خضوع می کنند و نیز از راه غیب دانسته بود که یوسف نمرده و خدا وعده داده که او را به نزد وی باز گرداند.

[97]

در این جا بود که برادران به گناه خود اعتراف کردند و از پدر خواستند تا برای ایشان آمرزش بطلبد.

قٰالُوا یٰا أَبٰانَا اسْتَغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا إِنّٰا کُنّٰا خٰاطِئِینَ

-گفتند:ای پدر! برای گناهان ما آمرزش بخواه که ما خطا کار بوده ایم».

/5

[98]

یعقوب وعده داد که برای ایشان در آینده آمرزش خواهد خواست و به آمرزیدن خداوند امیدوارشان ساخت،چنان که یوسف برادران خطا کار را بخشید و چنان که نیکان گناهکاران را می آمرزند.نباید از رحمت خدا نومید شد زیرا نومیدی از سپاهیان شیطان و از انگیزه های کج روی است.

قٰالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

-گفت:

به زودی برای شما از خدایم طلب آمرزش کنم که خدا بخشنده و مهربان است».

در این جا پرسشی به نظر می رسد:چرا یعقوب استغفار را به تأخیر انداخت؟پاسخ آن است که استغفار شرطهایی دارد:اصلاح خطاها،تصمیم گیری بر تکرار نکردن آنها،تزکیۀ نفس و زدودن رسوبات گناه،استغفار در اوقات بخصوص پس از نماز خشوع آمیز و مانند آن.در حدیث منقول از امام صادق(ع)آمده است:یعقوب استغفار فرزندان را تا هنگام صبح به تأخیر انداخت،زیرا صبح

ص :217

اجابت دعا را نزدیک تر می کند. (1)

از سوی دیگر یک بار آمرزش خواهی برای بخشوده شدن گناهان بسنده نیست،این امر باید روزهای بسیاری ادامه یابد،از این رو بود که یعقوب گفت:

«آمرزش خواهم خواست».برخی گفته اند:«یعقوب مدّت بیست سال فرزندان خود را به صف می کرد و دعا و استغفار می نمود و آنان آمین می گفتند».

تحقّق رؤیا

[99]

یعقوب فرزندان و بار و بنۀ ایشان را فراهم کرد و به مصر،آن جا که ملک عادل بود،روانه شدند.یوسف در نزدیکی شهر از یعقوب و همسرش که خالۀ او بود و نیز راحیل مادر تنی خود استقبال کرد.

فَلَمّٰا دَخَلُوا عَلیٰ یُوسُفَ آویٰ إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَ قٰالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ /5 آمِنِینَ

-چون بر یوسف داخل شدند پدر و مادر را نزد خود جای داد و گفت:به مصر در آیید اگر خدا بخواهد در امان خواهید بود».

بزرگترین نعمت خدا بر مردم شهرها امنیّت و تأمین جانی و رفاه و محفوظ بودن از جنگ و غارت و مانند آن است.

[100]

پدر و مادر نزد یوسف بر تخت ملک نشستند و در همین حال همه به پاس نعمتی که بدان نایل شده بودند به خدا سجده کردند.

وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً

-پدر و مادر را بر تخت فرا برد و همه در برابر او به سجده در آمدند».

برخی گفته اند سجده عملا برای خاطر یوسف بود امّا نه آن که به معنی به خاک افتادن باشد،و خم شدن کامل برای احترام و تجلیل ملک رواست و این عبادت نیست که حرام باشد.آنچه حرام و شرک است تقدیس کسی و رسانیدن او به مقام الوهیّت است،چه از راه سجده باشد یا اطاعت مطلقه یا حتی دست را بلند

ص :218


1- 22) -نور الثقلین،ج 2،ص 466 شماره 197.

کردن که اشاره به الوهیّت طرف باشد.امّا اگر احترام کسی به قصد بزرگداشت نه تقدیسی باشد و اطاعت از او به نیّت پرستش خدا و خضوع در برابر او از طریق اطاعت ولیّ امر باشد،سجده بر او حرام نیست،مگر آن که سجده ذاتا رمز الوهیت تلقّی شود چنان که هم اکنون در میان ما مسلمانان مصطلح است.

بسیاری از ملّتها در دیدارهای خود به اندازۀ رکوع یا بیشتر به عنوان احترام خم می شوند،و این ابدا معنی اعتقاد به الوهیّت شخص مورد احترام را نمی رساند و به همین جهت حرام نیست،حال آن که چنین کاری برای ما حرام به شمار می آید، زیرا ذاتا نماد پرستش است که ویژۀ خداست.

باری،چون برادران به یوسف سجده کردند،یوسف رو به پدر نمود.

وَ قٰالَ یٰا أَبَتِ هٰذٰا تَأْوِیلُ رُءْیٰایَ مِنْ قَبْلُ

-گفت:ای پدر!این است تعبیر آن خواب من».

«این تعبیر خواب من بود»،خورشید و ماه پدر و مادر او.و یازده ستاره برادران اویند که همه پیش او به سجده افتاده اند.

/5 بدین سان خداوند رؤیا را تحقّق بخشید و در صورتی که یوسف در راه تحقّق آن کوشش و حسن تدبیر به کار نمی برد امکان داشت که به صورت خواب و آرزو باقی بماند.

قَدْ جَعَلَهٰا رَبِّی حَقًّا وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ

-که اینک پروردگارم آن را تحقق بخشیده است و چقدر به من نیکی کرد آن گاه که مرا از زندان برهانید».

از میان رویدادها مرحلۀ زندان را یاد آور شد،زیرا اهمیّت بسزایی داشت و فاصلۀ بسیاری بود بین زندانی متّهم به جرم شرافت و پاکی به ملکی که همۀ امور به دست اوست.

وَ جٰاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ

-یعنی شما را از زندگی در صحرا به زندگی در شهر مصر سوق داد،» مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطٰانُ بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی -امّا شیطان پیوند ما را

ص :219

به هم زد و بین ما اختلاف انداخت.» سپس یوسف یاد آور شد که کار الاهی به نرمی آبی که در ریگ زار فرو می رود،در خلال زندگی جریان پیدا می کند،چنان که کسی نمی داند تحوّل چگونه به کمال رسید.

إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمٰا یَشٰاءُ

-پروردگارم به هر چه خواهد دقیق است.» زیرا تدبیر او به نرمی و بی خروش یا دشواری در میان صخره های زندگی راه پیدا می کند و کسی نمی تواند در برابر آن بایستد.

إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ

-او دانا و حکیم است.» خداوند با علم خود به راههای زندگی آگاه است و با حکمتش تدبیر امور را تا پایان انجام می دهد.

/5

[101]

یوسف در اوج قدرت و ملک از خدا غافل نشد و فراموش نکرد که این ملک را خدایش داده و آنچه دارد جزئی از سلطنت بزرگتر خداست،چنان که دانش او جزئی از علم خداست،از این رو وی به خدا نیازمند است تا به ملک بیشتری برسد و در تعبیر رویدادها داناتر باشد.

رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحٰادِیثِ

- پروردگارم مرا فرمانروایی دادی و مرا علم تعبیر خواب آموختی.» یوسف به پیروزی رسیده بود،امّا این امر او را به انتقام از روزگار ذلّت و رنج وانداشت،روزگاری که به چاه افکنده شد و زمانی که بنده ای گردیده بود که به بهای ناچیزش فروخته بودند،زن عزیز به تهمت ناروا او را به زندان انداخته بود و او گرفتار دو زندان تلخ شده بود.اینها او را به انتقام سوق نداد،زیرا دلش به نور خدا روشن بود و گرفتار خود کم بینی و سقوط و سلبیّه نشد،دچار غرور و افتخار نیز نگردید،زیرا می دانست که شرّ و خیر همه برای آزمایش است،بلا عظمت را می زاید و گاهی نعمت آدمی را به سقوط می کشاند.

وی ایمان داشت به این که زندگی دنیا با خیر و شرّش پلی است به آخرت که زندگی واقعی است،و فراموش نکرد که دنیا با خیر و شرّش و با زندان و ملک

ص :220

مصرش پست و حقیر است،از این رو در مقام دعا گفت:

فٰاطِرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیٰا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصّٰالِحِینَ

-ای آفرینندۀ آسمانها و زمین تو در دنیا و آخرت کارساز منی.مرا مسلمان بمیران و قرین شایستگان ساز.» هدف والا برای آدمی باید استمرار بر خطّ اسلام تا زمان مرگ باشد و از آن پس با نیکان محشور گردد.

[102]

قصّۀ یوسف که خدا از طریق وحی به پیامبر خود گزارش کرد در این جا پایان می گیرد:نکته هایی نغز به ما می آموزد:چگونه مکر به مکّار سودی نمی بخشد و /5 سرانجام دامن خود او را می گیرد.

ذٰلِکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ مٰا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ

-اینها خبرهای غیبی است که به تو وحی کردیم،و آن هنگام که با یکدیگر گرد آمده بودند و مشورت می کردند و حیلت می ساختند تو نزد آنها نبودی.» /5

[سوره یوسف (12): آیات 103 تا 111]

اشاره

وَ مٰا أَکْثَرُ اَلنّٰاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ (103) وَ مٰا تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ (104) وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهٰا وَ هُمْ عَنْهٰا مُعْرِضُونَ (105) وَ مٰا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّٰهِ إِلاّٰ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ (106) أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غٰاشِیَةٌ مِنْ عَذٰابِ اَللّٰهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ اَلسّٰاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ (107) قُلْ هٰذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اَللّٰهِ عَلیٰ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اِتَّبَعَنِی وَ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (108) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ اَلْقُریٰ أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدٰارُ اَلْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اِتَّقَوْا أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (109) حَتّٰی إِذَا اِسْتَیْأَسَ اَلرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جٰاءَهُمْ نَصْرُنٰا فَنُجِّیَ مَنْ نَشٰاءُ وَ لاٰ یُرَدُّ بَأْسُنٰا عَنِ اَلْقَوْمِ اَلْمُجْرِمِینَ (110) لَقَدْ کٰانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ مٰا کٰانَ حَدِیثاً یُفْتَریٰ وَ لٰکِنْ تَصْدِیقَ اَلَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (111)

ص :221

/5

معنای واژه ها

103[حرصت]

:«حرص»جستن چیزی است با کوشش در رسیدن به آن.

107[غاشیه]

:آنچه چیزی را با گستردنش بپوشاند،و «غشاء»پوشش،پرده.

[بغتة]

:ناگهانی،رسیدن امری به گونۀ غیر منتظره.

108[سبیلی]

:سبیل به معنای راه و جایی است که برای پیمودن و در نوردیدن آماده شده باشد.

110[استیأس]

:نومید شد،به معنی«طلب»نزدیک است، گویی کسی با اطلاع از امتناع چیزی یأس را می جوید.

[بأسنا]

:سختی،سختی کاری بر نفس،«بؤس»به معنی فقر نیز از همان مادّه است.

111[الألباب]

:عقلها،مفردش لبّ است.وجه تسمیه این

ص :222

است که عقل گران بهاترین چیز در انسان است و لبّ یعنی برگزیده.

/5

قصّۀ عبرت آموز

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

از قصّۀ یوسف عبرتی مجسّم در طبیعت بشری که با حق می ستیزد ماند.

به رغم علاقۀ پیامبر گرامی و اصحاب حق بیشتر مردم مؤمن نیستند و رسالت را آسیب و زیان می دانند حال آن که رسالت یادآوری و راهنمایی به حقیقتی است که از آن غافلند.چه قدر نشانه های آفرینش در آسمان و زمین وجود دارد که پیش چشم آنهاست بی آن که از آنها بهره ببرند،بلکه رو می گردانند.بیشتر آنان ایمانی آمیخته به شرک دارند که نتیجتا ایمان درست نیست.روشن نیست که آیا در برابر عذاب الهی امان نامه گرفته اند،عذابی که فراگیر و ناگهانی است و در وقتی می آید که آنان آگاه نمی شوند.

امّا پیامبر به راه روشن دعوتشان می کند که دعوت به سوی خداست.وی و پیروانش در این راه با بینش کامل گام بر می دارند یعنی بینش بیگانه پرستی و پاک دانستن خدا از هر نوع از انواع شرک.

پیش از این هم رسالت خدا چنین بود.از مردم کسانی را به پیامبری بر انگیخت تا دیگران را به توحید فرا خوانند.چرا اینان در شهرها سیر نمی کنند تا پایان کار گذشتگان را ببینند و نیز بدانند که برای پرهیزگاران خانۀ آخرت /5 بهتر است؟چرا با وجود روشنی حقیقت آن را در نمی یابند؟! پروردگار جهان پیامبرانی برای تبلیغ پیام الهی فرستاد امّا مردم نپذیرفتند تا آن جا که پیامبران نومید شدند و گمان کردند که به آنان وعدۀ دروغ داده شده

ص :223

است.در این حال نصرت خدا رسید و عذاب خدا کافران را در گرفت بجز کسانی که به ارادۀ الاهی نجات یافتند.کسی نمی تواند عذاب خدا را از گناهکاران منع کند.در این قصّه هایی که از گذشتگان نقل شد خردمندان را عبرت است و افترا بر خدا نیست بلکه سخنان حقّی است که مطالب پیامبران گذشته را تصدیق می کند و به تفصیل سخنان می پردازد و مؤمنان را راه می نماید و رستگارشان می کند.

شرح آیات:
اشاره
بشر و طبیعت او

[103]

اساسا هر آدمی به راهنمایی خردی که خداوند در او به ودیعه نهاده و نیز راه هدایت را به وی نموده است،باید ایمان داشته باشد،امّا عملا اندکی از مردم به درجۀ ایمان می رسند،چنان که اندکی از آدمیان از دانش و اراده ای که چهره های درخشان جهان بشریّت از آن برخوردارند سود می برند.از این رو پیامبر نباید به سبب ایمان ناپذیری اکثریّت مردم دچار تنگنا و مشقّت باشد بلکه باید سپاسگزار باشد که گروهی ایمان آورده اند،چرا که باعث آمده است که گروهی از فرزندان آدم به رغم سختیها به قلّۀ شامخ ایمان برسند.

وَ مٰا أَکْثَرُ النّٰاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ

-هر چند تو به ایمانشان حریص باشی بیشتر مردم ایمان نمی آورند.» [104]

ایمان ناپذیری مردم دلیل آن نیست که رسالت مخالف مصالح آنان است یا پیامبر از آنان اجری بخواهد یا این که رسالت به گروهی معیّن اختصاص داشته باشد.

وَ مٰا تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ

-و تو در مقابل پیامبریت از آنها مزدی نمی طلبی و این کتاب جز اندرزی برای مردم جهان نیست.» [105]

ایمان ناپذیری کافران به این سبب هم نیست که نشانه های آفرینش اندک است.بلکه بسیار است و در آسمانها و زمین گسترده،لیکن آنان از

ص :224

آنها رو می گردانند و به شهوات و تنگناها تن در می دهند.

/5

وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهٰا وَ هُمْ عَنْهٰا مُعْرِضُونَ

-چه بسیار نشانه هایی در آسمانها و زمین است که بر آنها می گذرند و از آن رخ بر می تابند.» [106]

آری،مردم بر حسب فطرت خدا را می شناسند و منکر وجود او نیستند.امری که پیامبران برای اصلاح آن آمده اند آلودگی ایمان به شرک است.

آنها به خدا و به هوای نفس و به طاغوت باور دارند و در نتیجه کاملا خاضع خدای پاک نیستند و این با کفر برابری می کند.چه،ایمانی که توان پایداری در برابر تنگنا را ندهد چه سود دارد؟ وَ مٰا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّٰهِ إِلاّٰ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ -و بیشترشان به خدا ایمان نیاورند مگر به شرک.» [107]

امّا سبب این که ایمانشان به خدا ایمان حقیقی نیست ادّعای آنهاست که خداوند عذابشان نخواهد کرد و نیز این که به نعم الاهی شاد می شوند و از عذاب فراگیر خدا نمی هراسند چنان که از مرگ و قیامتی که به دنبال آن است و ناگهان فرا می رسد،بیمی ندارند.

أَ فَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غٰاشِیَةٌ مِنْ عَذٰابِ اللّٰهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ السّٰاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ

-آیا پندارند که ایمنی یافته اند از این که عقوبتی عام از عذاب خدا آنها را فرو گیرد یا قیامت بناگاه فرا رسد بی آن که خبردار شوند.»

وظیفۀ اصلی پیامبر

[108]

دعوت الاهی آشکار است و اصحاب دعوت به یقین آن را می پذیرند.این دعوت نه مادّی است نه شخصی و نه مصلحتی،بلکه خالصا برای خداست.

قُلْ هٰذِهِ سَبِیلِی

-من این راه را می پیمایم.» این آیات قرآنی راه خدا را نشان می دهد.

ص :225

أَدْعُوا إِلَی اللّٰهِ

-به سوی خدا فرا می خوانم.» /5 نه برای خود یا وطن یا سرزمین و قبیله ام.

عَلیٰ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی

-من و پیروانم راه خود را آشکارا می شناسیم.» و آن را می پیماییم و ذرّه ای شک نمی کنیم و راه،راه هوا یا تقلید یا قبول تحمیلها نیست.

منطق آسمانی

وَ سُبْحٰانَ اللّٰهِ وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ

-و پاک است خدا و من از مشرکان نیستم.» [109]

مؤمنان به راهی می روند که خداشناسان پیشین بدان راه رفته اند.

خداوند از میان خود مردم مردانی را برانگیخت و به آنان وحی کرد چنان که به محمد(ص)وحی نمود.

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُریٰ

-و ما پیش از تو به رسالت نفرستادیم مگر مردانی را از مردم قریه ها که به آنها وحی می کردیم.» (مردم شهرهایی که پیامبران بدانها فرستاده شده اند).

أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا

-آیا در زمین نمی گردند تا ببینند،» برای رسیدن به حقیقت بسنده نیست که در خانه بنشینند و به اندیشه های پیشینیان یا فرهنگ اجتماعی موجود کفایت کنند بلکه باید در راه وصول به حقیقت حرکت کنند و در سرزمین های گوناگون بگردند و اقوام از میان رفته را ببینند.

أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ

-آیا در زمین نمی گردند تا ببینند عاقبت پیشینیان چگونه بوده است.» که فرجام آنان نابودی و هلاک بود چرا که رسالتها را انکار کردند،امّا در آخرت طبعا نصیب بدی خواهند داشت.

ص :226

/5

وَ لَدٰارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ

-و سرای آخرت پرهیزگاران را بهتر است،چرا نمی اندیشید؟» [110]

نابودی کافران و منکران با هشدار قبلی بود.پیامبران به قدر توان در دعوت به توحید کوشیدند و بر آزار آنان صبر کردند تا آن جا که به درجۀ یأس رسیدند.

حَتّٰی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جٰاءَهُمْ نَصْرُنٰا

-چون پیامبران نومید شدند و چنان دانستند که آنها را تکذیب می کنند یاریشان کردیم.» در تفاسیر در معنی این آیه آمده است که پیامبران یقین کردند که مردم به کلّی تکذیبشان کردند حتی یک تن اصلاح پذیر نیست...از سوی دیگر معنی چنین است که امّت ها پنداشتند که پیامبران از وعدۀ پیروزی که به آنان داده شده و نیز در وعدۀ نابودی دشمنان دروغ گفته اند.از ابن عبّاس روایت شده که گفت:

«پیامبران بشر بودند،از این رو چون ضعیف شدند نومید گردیده پنداشتند که وعده ها دروغ بوده است.سپس این آیه را خواند: حَتّٰی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتیٰ نَصْرُ اللّٰهِ ؟-طبرسی گوید:«این سخن بعید است و ما نظر خود را گفتیم». (1)

فَنُجِّیَ مَنْ نَشٰاءُ وَ لاٰ یُرَدُّ بَأْسُنٰا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ

-و هر که را خواستیم نجات دادیم و عذاب،از مردم گنهکار باز گردانیده نشود.» [111]

برداشتهای ما از تاریخ پیامبران و اقوام گذشته می تواند الهام بخش نظامهای اجتماعی باشد و طبیعت تحوّلات تاریخی را برای ما روشن سازد،امّا به شرط آن که آدمی عقل خود را به کار اندازد و به کنه قضایا بیندیشد.

لَقَدْ کٰانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبٰابِ

-در داستانهایشان خردمندان را عبرتی است.» نتیجه آن که عبرتهای تاریخی دروغ پذیر نیست،زیرا حاکی از حقایقی

ص :227


1- 23) -مجمع،ج 2،ص 271.

خارجی است که هر انسانی با به کار بردن عقل و شعور خود آنها را می فهمد.مثلا اگر کسی با اشاره به خورشید یاکوهها و دریاها بگوید:«آیا نمی بینید چه قدر زیبا و منظّم اند!»می توان گفت که«تو دروغ می گویی؟!»آدمی خود خورشید را می بیند و زیبایی آن را در می یابد و به مجرّد اندیشه به نظام آن پی می برد و می داند که گفتۀ دیگران درست نیست.آیات قرآن نیز چنین است، /5 اشاره های روشنی است به حقایقی در خود جهان هستی.

مٰا کٰانَ حَدِیثاً یُفْتَریٰ وَ لٰکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

-این داستانی برساخته نیست بلکه تصدیق سخن پیشینیان و تفصیل هر چیزی است و برای آنها که ایمان آورده اند هدایت است و رحمت.» قرآن حقایقی را که آدمی آنها را مبهم می بیند گزارش می کند و مؤمنان را با حقیقت اشیا آشنا می سازد و به سبب همین معرفت نعمتهای انبوهی به آنان می بخشد.

در این جا سورۀ یوسف پایان می گیرد،سوره ای که سرشار از عبرتهای تاریخی است و درون نفس آدمی را کشف می کند که دارای خرد و اراده و دانش است چنان که در یوسف جلوه گر می شود یا دارای حسد و کبر و حیله است که برادرانش داشتند.

ص :228

ص :229

ص :230

/5

سورۀ رعد

اشاره

/5

فضیلت سوره:

از پیامبر گرامی(ص)نقل شده که فرمود:«هر که سورۀ رعد را بخواند، اجر ده حسنه را می برد،به شمار هر ابری که می گذرد و همۀ ابرهایی که تا روز قیامت به وجود می آیند و روز قیامت از وفا کنندگان عهد خدا خواهد بود».

(مجمع البیان،ج 6،ص 273).

و امام حسین(ع)فرماید:«هر که سورۀ رعد را بسیار بخواند هرگز دچار صاعقه نمی شود و اگر مؤمن باشد بی آن که با او حساب کنند به بهشت در می آید و دربارۀ همۀ آشنایان از افراد خانواده و برادران شفاعت می کند».

(همان تفسیر).

/5

زمینۀ کلّی سوره

چرا این سوره«رعد»نامیده شده است؟آیۀ اساسی دربارۀ رعد در همین سوره است که خط عمومی سوره را تعیین می کند و از طریق آیات هستی،به ایمان و راه درست پیوندمان می دهد.رعد حالتی طبیعی است که مسبّبات و اهدافی دارد،

ص :231

زیرا رعد فقط نشانۀ هستی نیست و ممکن است آیه ای باشد که ما را به خدا و قدرت و رازق بودنش دلالت کند.

با وجود این که صدای رعد ما را می ترساند،امّا خداوند با ذکر آن نکتۀ مهمی را به ما گوش زد می کند:«رعد آیتی از آیات الهی است همچون آسمانها و زمین که آیات او هستند.پس این طبیعت نیست که معبود ماست و باید بپرستیمش، بلکه آفریده ای از آفریده های خداست که به تسخیر ما در آورده است تا از آن بهره ببریم،پس طبیعت حاکم نیست خاصه که می دانیم رعد،آسمان و زمین از ترس خدا تسبیح می کنند».

از روزگاران کهن برخی از مردم طبیعت را به جهت عظمتی که در او می دیدند، /5 می پرستیدند،بعضی از آنان خورشید و بعضی دیگر ماه یا ستاره یا...را عبادت می کردند و در زمان حاضر شواهدی بر این امر داریم،مثلا کلمۀ اطلس به خدای زمین و ابوالو به خدای آسمان دلالت دارد.

اگر آدمی خدای یگانه را بپرستد همه چیز تحت تسخیر اوست.

«عبدی اطعنی تکن مثلی اقول للشیء کن فیکون،و تقول للشّیء کن فیکون» یعنی بندۀ من،از من اطاعت کن تا همچون من باشی.به چیزی می گویم باش،می باشد و تو نیز به چیزی می گویی باش،می باشد.

فلا تکن عبد غیرک و قد خلقک اللّٰه حرا بندۀ شخص دیگری مباش در حالی که خداوند تو را آزاد آفریده است.

امّا اگر آدمی خدا را نپرستد حاکم و سرور طبیعت نخواهد بود بلکه طبیعت بر او حاکم خواهد شد.اگر انکار و تکذیب کند،خداوند طبیعت را بر او مسلّط می کند.

از این رو هدف از نشانه های آفرینش در طبیعت خود آنها نیستند بلکه هدف استوار کردن روح ایمان به خدا در دل آدمی و کاشتن یقین در آن است.

در واقع مسیر طبیعت تلخیص زندگی آدمی است،چنان که دانشمندان می گویند:

«طبیعت رو به زوال و نیز در حال کاهش مستمرّ است،آیا این امر دلیل آن نیست

ص :232

که عمرهای ما نیز چنین است و اگر معتقد نباشیم که عمرهای ما به سبب وجود عوامل نفسانی به حدّ معیّنی منتهی می شود مغایر با اصل مذکور خواهد بود.به تعبیر دیگر عمرهای ما به ناچار تا حدّ زمان نابودی خورشید و زمین و ماه برقرار است و این در صورتی است که عمرها را به اندازۀ عمر خورشید و ماه تصوّر کنیم».

/5 سورة الرّعد

[سوره الرعد (13): آیات 1 تا 2]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . المر تِلْکَ آیٰاتُ اَلْکِتٰابِ وَ اَلَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ اَلْحَقُّ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یُؤْمِنُونَ (1) اَللّٰهُ اَلَّذِی رَفَعَ اَلسَّمٰاوٰاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا ثُمَّ اِسْتَویٰ عَلَی اَلْعَرْشِ وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی یُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ یُفَصِّلُ اَلْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ (2)

معنای واژه ها

2[عمد]

:جمع عماد یعنی ستونها و پایه ها.

ص :233

/5

اسمای الهی و جلوه های آنها

اشاره
شرح آیات:
اشاره

چرا بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ در همۀ سوره ها تکرار شده است تکرار برای این است که در هر سوره معنی تازه ای می دهد که با طرح عمومی سوره منسجم است:مفهوم بسملۀ سورۀ حمد با مفهوم آن در سورۀ شوری فرق دارد،همچنین سورۀ الذّاریات با هر دو آنها.

در همین سورۀ رعد گفتگو دربارۀ هدایت از طریق آیات خدا در طبیعت است و رعد نمونه ای از آنهاست و همۀ این آیات تجلّی اسمای الهی هستند که بر قدرت و تسلّط و عظمت دلالت دارند،پس مفهوم بسمله این است که به نام خدایی که صاحب سلطه و عظمت و ملکوت و قدرت و رحمت فراگیر و دایمی است آغاز می کنم.

/5

آفاق قرآن

[1]

المر -الف،لام،میم،را.

رموز آغاز سوره ها به یکی از دو معنا اشاره دارند:

رمزهایی میان خدا و بندگان مخلص اوست یا اشاره به خود قرآن و یا هر دو آنهاست.سخنی که ما می گوییم معمولا از آن یک معنا را قصد می کنیم؛شخص ادیب گاهی سخنی می گوید و از آن دو معنی قصد می کند،ولی خداوند سخنی را وحی می کند که دارای هفتاد معناست.در حدیث آمده:«کتاب خدا بر چهار مبناست:عبارت،اشارت،لطایف،و حقایق.عبارت برای عوام،اشارت برای

ص :234

خواص،لطایف برای اولیا و حقایق برای پیامبران است». (1)

تِلْکَ آیٰاتُ الْکِتٰابِ وَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ

-اینها آیات این کتاب است و آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است حق است.» خطاب به پیامبر می گوید ناگزیر باید بدانی آنچه بر تو فرستاده شده حق، تمام حق است. اَلْحَقُّ -گفت،نه حق-و الف و لام معنی استغراق می دهد، بدین معنی که در غیر قرآن حقّی نتوان یافت.

وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یُؤْمِنُونَ

-ولی بیشتر مردم ایمان نمی آورند.» تعبیراتی از این قبیل در بسیاری از آیات دیده می شود:بندگان سپاسگزار من کم هستند،بندگان مؤمن اندک اند،اگر از بیشترینۀ مردم پیروی کنی، گمراهت می کنند و و...

/5 چرا؟تکرار این معنی از آن روست که آدمی به سبب ضعف طبیعتش و عدم اعتماد به نفس،همیشه از عقل خود پیروی نمی کند و تابع مردم می شود و می گوید:«با مردم بودن جشن و شادمانی است».قرآن ما را وا می دارد که به آفاق آسمان و زمین بی هیچ مانعی بنگریم تا از تنگناهای اجتماعی که خرد آدمی را به زنجیر می کشد برهیم.قرآن از آغاز وابستگی تبعی را می برّد تا شخصیّتی مستقل دارای اندیشه بسازد،چرا که کلید عقل آزادی است.

حقایق هستی

[2]

اَللّٰهُ الَّذِی رَفَعَ السَّمٰاوٰاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا -خدا هموست که آسمانها را بر افراشت بی آن که پایه ای داشته باشد که آن را ببینید.» در تفسیر علیّ بن ابراهیم قمی در ضمن حدیثی دراز از امام رضا(ع)دربارۀ این آیه آمده است:«آنجا ستونهایی است امّا شما آنها را نمی بینید» (2) خدا می داند

ص :235


1- 1) -بحار،ج 92،ص 103.

2- 2) -نور الثقلین،ج 2،ص 481.

که در این ستون چیست؟ احتمالا مراد از«عمد»(ستونها)تعادل نیروهای دافعه و جاذبه بین ستارگان است.نیروی دافعه ای که از گردش زمین به دور خورشید پدید می آید برابر است با نیروی جاذبۀ خورشید.از این رو زمین میلیونها سال در مدار واحدی می ماند.امّا اگر یکی از دو نیرو تغییر یابد،پی آمد آن خارج از حساب است.در صورت ازدیاد نیروی دافعه،زمین در خط مستقیمی به سوی مجهول رها می شود و در صورت ازدیاد نیروی جاذبۀ خورشید،زمین به خورشید می پیوندد زیرا نهایتا ناگزیر می شود که حرکت حلزونی داشته باشد.مثالی می زنیم:

ریسمانی است یک طرف آن در دست توست و به طرف دیگرش قطعه سنگی بسته شده است. /5 آن را می چرخانی و در این صورت سنگ می خواهد خود را رها سازد امّا سنگ نه رها می شود و نه به دستت می چسبد،زیرا دو نیروی دافعه و جاذبه برابرند.حال اگر آن طرف ریسمان را که در دست توست رها کنی،سنگ خلاص می شود و اگر در اثنای چرخاندن ریسمان را به دستت بپیچی،پس از اندکی سنگ به دستت می چسبد.

شاید عَمَدٍ -چنین تفسیری داشته باشد،و خدا داند.

ثُمَّ اسْتَویٰ عَلَی الْعَرْشِ

-و سپس بر عرش قرار گرفت.» خداوند سبحان جهان را مانند ساعتی نیافریده که خود بگردد،بلکه آن را خلق کرده و سپس بر عرش مستقر شده،یعنی به تدبیر امر پرداخته است،حتی حرکت تو نیز به ارادۀ اوست،تا چه رسد به آسمانها و زمین.خدا بر تمام هستی مسلّط و مدبّر آن است.

در برخی از احادیث«عرش»مخلوق دانسته شده است و درست آن است که«عقلی»است.زیرا احادیث دیگری نیز هست که آن را«برتر از هستی و بزرگ ترین آن»توصیف می کند و آن را بر روی آب می داند،عقل حکم می کند که حدّ خود را نگاه داری و از نادانسته پیروی نکنی.پیامبر گرامی در ضمن سفارش خود به ابو ذر فرمود:

ص :236

«ای ابو ذر!اگر دربارۀ دانشی از تو پرسیدند که نمی دانی،بگو نمی دانم تا از پی آمد آن برهی،و از نادانسته پیروی نکن تا روز قیامت از عذاب الاهی برهی». (1)

وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی

-و آفتاب و ماه را که هر یک تا زمانی معین در سیرند رام کرد.» پروردگار متعال خورشید و ماه را برای هدفهای معیّن و تا وقت معلوم (قیامت)آفریده است.دربارۀ این هدفها سخن نمی گوییم،و آنچه مهمّ است دو مطلب است: /5 نخست آن که خورشید و ماه لفظهایی هستند که بر عموم همجنسان دلالت می کنند و حتّی بر زمین،و گویا خداوند با ذکر آنها اشاره به مردم روی زمین می کند.

امّا«وقت معلوم»تعیین آن به دقّت امکان ندارد.خورشید و ماه عمر ستارگان را دارند و به هر حال خورشید ما به نسبت خورشیدهای دیگر سالمندتر شده است.

دانشمندی می گوید:ستاره بر حسب قوانین تطوّر طبیعی از مرحله ای به مرحلۀ دیگر می گذرد و این تطوّر او را پیر می کند.آری پیر می کند و نباید تعجّب کرد.

از آغاز آفرینش بشر کسی نشنیده است که ستارۀ قطبی یا عقرب مشرف به موت باشند امّا در واقع چنین اند.ستاره آن گاه که می درخشد مانند هر موجود زنده مقداری از نیروی خود را از دست می دهد و اگر چه به طریقی تجدید قوا می کند امّا سرانجام رو به کاستی می گذارد و زمانی می رسد که ناگزیر همه نیروهایش تمام می شود.

به خورشید می نگریم و می بینیم که انرژیی را بالغ بر 380000 میلیارد میلیارد کیلووات به شکل اشعّۀ الکترومانیتیک گوناگون در فضا پراکنده است و این«انرژی»قادر است تمام آبهای اقیانوسها را در یک ثانیه بجوشاند.ذهن ما از تصوّر این ارقام هنگفت ناتوان است،امّا با اطّلاع از آن متوجه می شویم که این تبذیر

ص :237


1- 3) -بحار،ج 77،ص 78.

مانع از آن است که خورشید عمر درازی بکند و اگر هم از زغال خالص تشکیل شده بود در زمان درازی پیش از آن خاکستر می گردید.منبع تغذیۀ خورشید از لحاظ انرژی که با صدور اشعّه دائما از خود حرارت می زاید،نمی تواند سوخت شیمیایی معمولی باشد.

از آیۀ مورد بحث این نکته را نیز می توان فهمید که زمان جزئی از طبیعت است.

/5

یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یُفَصِّلُ الْآیٰاتِ

-کارها را می گرداند و آیات را بیان می کند.» خداوند آیات خلقت را برای ما گزارش می کند،امّا به چه هدفی؟ لَعَلَّکُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ -باشد که به دیدار پروردگارتان یقین کنید».

و«یقین»بالاترین درجۀ ایمان است.

/5

[سوره الرعد (13): آیات 3 تا 7]

اشاره

وَ هُوَ اَلَّذِی مَدَّ اَلْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِیهٰا رَوٰاسِیَ وَ أَنْهٰاراً وَ مِنْ کُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ جَعَلَ فِیهٰا زَوْجَیْنِ اِثْنَیْنِ یُغْشِی اَللَّیْلَ اَلنَّهٰارَ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (3) وَ فِی اَلْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجٰاوِرٰاتٌ وَ جَنّٰاتٌ مِنْ أَعْنٰابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوٰانٌ وَ غَیْرُ صِنْوٰانٍ یُسْقیٰ بِمٰاءٍ وٰاحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهٰا عَلیٰ بَعْضٍ فِی اَلْأُکُلِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (4) وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذٰا کُنّٰا تُرٰاباً أَ إِنّٰا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولٰئِکَ اَلْأَغْلاٰلُ فِی أَعْنٰاقِهِمْ وَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (5) وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ اَلْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ اَلْمَثُلاٰتُ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّٰاسِ عَلیٰ ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَشَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (6) وَ یَقُولُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ (7)

/5

ص :238

معنای واژه ها

3[رواسی]

:کوه های استوار.

[یغشی اللیل النّهار]

:تاریکی شب روشنی روز را می پوشاند.

4[صنوان]

:جمع صنو به معنی مثل،و«صنوان»درختان خرماست که بر یک ریشه باشند.

5[الأغلال]

:جمع غلّ،زنجیری که دست را به گردن بپیوندد.

6[خلت]

:گذشت.

[المثلات]

:جمع مثله،عقوبتها.

/5

عظمت خدا در طبیعت جلوه گر است

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سیاق آیات ما را متوجّه می کند که در جهان هستی طبیعتا اختلاف است و همین اختلاف دلیل روشنی بر قدرت خداوند سبحان است.

ص :239

کاینات دلالت دارد به این که خداوند دارندۀ همه چیزهاست و جز او معبودی نیست و توحید در اختلاف موجود در جهان هستی متجلّی است.

پروردگار زمین را گسترد و در آن کوه های استوار بلند آفرید تا از تمایل و حرکت نگاهشان دارد،و از هر موجودی یک جفت آفرید،روز را بر شب چیره کرد و شب را بر روز پوشانید.آیا این نشانه های آفرینش ما را بر آن نمی دارد که دربارۀ ناظم جهان هستی بیندیشیم و آیا اینها دلیل بر یگانگی منظّم نیست.اگر نظام دهنده بیش از یکی بود این نظم و نسق شگفت آور پدید می آمد؟! چنان که جهان کلیّة مایۀ عبرت است،اجزا و تفصیلهای آن نیز عبرت انگیز است.مثلا در حالی که طبیعت زمین یکی است،قطعه های مجاور با یکدیگر فرق دارند،آیا این امر ایمان ما را به خدا استوار نمی کند. /5 درختان از حیث میوه بر یکدیگر برتری دارند،برخی تک و برخی جفت اند حال آن که از یک آب می آشامند و در یک زمین می رویند.

این نشانه های آفرینش برای آن است که غافلان بیدار شوند،البته غافلی که گوش دهد و توجّه کند،امّا به رغم این همه نشانه های بسیار که در همه جای جهان وجود دارد،آدمی در قدرت خدایش که می تواند پس از مرگ زنده اش کند شک دارد!غافل از آن که پدید آوردن موجودات از عدم دشوارتر از بازگردان آنها به زندگی و وجود است،امّا انکاری که کافران به روز رستاخیز دارند به سبب کافر شدن آنان به خدا و نیز به سبب این است که خدا را آن چنان که می شاید نشناختند.

اینان دلهایشان را با زنجیر شهوات بستند و نتوانستند آزادانه بیندیشند،به همین سبب روز قیامت به آتش جاودانی خواهند سوخت.این کافران نتوانستند از زندگی دنیا بهره مند گردند چرا که پیوسته به جای نیکی به بدی می شتافتند،و اگر این نبودی که رحمت خدا بر غضبش پیشی جسته و کافران را مهلت داده است، آنان را به عذاب سختی گرفتار می کرد.

آنان از رسول گرامی آیات(معجزات)می خواستند و نمی دانستند که پیامبر وظیفه اش بیم دادن است و نمی تواند جز به اجازۀ الاهی معجزه ای بیاورد.از سوی

ص :240

دیگر آنان به آیاتی که نازل گردیده کافر شده اند،چه ضمانتی هست که به آیات جدید ایمان بیاورند؟آیا احتمال قوی نمی رود که همین آیات را هم انکار کنند چنان که آیه های پیشین را منکر شدند؟! نتیجه آن که مشکل آدمی روش فکری اوست که اگر درست باشد قادر به تفکّر سالم بی آن که مانعی برای رسیدن او به معرفت باشد خواهد بود و معرفت منتهی به حکمت می شود که خدا دربارۀ آن فرمود: وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً -.قرآن کریم در آیات بسیاری عوامل وادارنده ای را به کار می برد تا روش فکری آدمی را اصلاح کند و برای این منظور طبیعت را از نو برای ما تصویر می کند تا ما را بدان متوجّه سازد،چنان که گویی از پیش ندیده بودیم.

/5

شرح آیات:
اشاره
نشانه هایی برای آنان که می اندیشند

[3]

وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ -اوست که زمین را بگستراند.» جزئیّات جهان هستی را ناگزیر به یک محور باید ارتباط داد تا این جزئیّات همۀ کوششها و اعمال ما را به خود مشغول نکند و فرقها و اختلافهایی که پیدا شده،به سبب همین عدم ارتباط است و در صورتی که همه را با هم بنگریم به مدبّری واحد یعنی خدایی که جزئیّات را تدبیر و آنها را اداره می کند پی می بریم.

با توجّه به این طرح در پیرامون خود چه می بینیم؟:

زمین را که توده ای بزرگ شناور است می بینیم تا آن جا که چشم کار می کند گستردگی دارد و کاملا گرد نیست تا ساختن بناها و نیز زراعت بر آن آسان باشد.بین کروی بودن و گستردگی زمین منافاتی نیست.زمین مدوّر است امّا از هر سو نگاه کنی گسترده اش می بینی و خود این گستردگی دلیل دیگری بر کرویّت آن است،زیرا هر قدر که به خط مستقیم حرکت کنی زمین را گسترده می بینی تا به جای نخستین باز می گردی.

وَ جَعَلَ فِیهٰا رَوٰاسِیَ وَ أَنْهٰاراً

-و کوه ها و نهرها را در آن قرار داد.»

ص :241

خداوند زمین را چنان آفریده که آدمیان را حرکت ندهد بلکه به وسیلۀ کوه ها استوارش کرده است.آیا کوه ها به وجود مدبّر دلالت نمی کند؟!به هنگام ذکر کوه ها ناگزیر از رودها و چشمه ها باید یاد کرد،چرا که نهرها از کوه ها زاده می شوند،چنان که در توحید مفضّل از امام صادق(ع)آمده است:

«ای مفضّل،به این کوه های انباشته از گل و سنگ بنگر،که ناآگاهان آنها را زاید و بی فایده می دانند،امّا سودهای فراوانی دارند،از جمله آن که برف بر آنها می نشیند و در قلّه های آنها باقی می ماند تا به هنگام نیاز مردم آب شود و در چشمه هایی /5 پر آب جاری گردد و رودخانه ها تشکیل دهد». (1)

دانشمندان زیست شناسی می گویند:زمین بر شبکۀ قوی و منظّم از تخته سنگهایی قرار گرفته است که به یکدیگر متّصل و در پوستۀ درونی و نیز گاهی به صورت برجستگیها و بلندیهاست و اگر این شبکه در درون و بیرون زمین نمی بود، زمین به هنگام گردش دورانی به راست و چپ پخش می شد و شکل معیّنی پیدا نمی کرد.از این رو کوه ها و شبکۀ درونی آنها مانند استخوان بندی برای زمین است که شکل آن را حفظ می کند.

وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَرٰاتِ جَعَلَ فِیهٰا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ

-و از هر میوه ای در آن دو تا قرار داد.» رابطۀ زمین با کوه ها و رابطۀ چشمه ها با کوه ها و رابطۀ رستنیها با چشمه ها چیست؟ اینها موجودات گوناگونی هستند که هر یکی به دیگری خدمت می کند،آیا این امر دلیل یگانگی آفریننده نیست؟و موجودات هر قدر مختلف باشند رابطۀ دقیقی بین عناصر جهان هستی وجود دارد.

نبات خود دلیل بزرگی است،زیرا از آن تنها یک جنس خلق نشده،بلکه خدا از هر نوع دو جنس نر و ماده برای ادامۀ تولید و افزایش آفریده است.آیا این

ص :242


1- 4) -بحار،ج 3،ص 127.

دلیل حکمت خدا نیست؟ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهٰارَ -شب را در روز می پوشاند.» آمد و شد شب و روز نیز وحدانیّت خدا را اثبات می کند.امّا چرا گفته است شب روز را می پوشاند؟زیرا اصل در دنیا شب است و خورشید می دمد تا برای مدّتی تاریکی را بزداید.شب و روز /5 فوایدی انبوه دارند که جز خردمندان در نمی یابند.امام صادق(ع)در گزارش این معنا به مفضّل می گوید:

«در اندازۀ روز و شب بیندیش که چگونه منطبق با مصالح مردم نهاده شده است.بالاترین میزان هر یک به هنگام درازی از پانزده ساعت نمی گذرد.فرض کنیم مثلا اندازۀ روز 100 یا 200 ساعت می بود،آیا در این صورت همۀ موجودات اعمّ از حیوان و نبات نابود نمی شدند؟امّا حیوان در تمام این مدّت آرامش و آسایش نداشت و انسان نیز از کار و کوشش فرو نمی ایستاد و در نتیجه هر دو هلاک و تلف می شدند،و امّا نبات مدام در معرض گرمای روز و تابش آفتاب قرار می گرفت و خشک می شد و می سوخت.همچنین اگر شب به میزان مذکور ادامه می یافت جانداران نمی توانستند به تلاش و کوشش خود در طلب معاش بپردازند و می مردند و امّا نباتات از حرارت طبیعی محروم می شدند تا می گندیدند و تباه می گشتند،چنان که می بینیم وقتی گیاهان در جایی دور از آفتاب نگاهداری شوند می پژمرند و می پوسند». (1)

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

-همانا در این،آیاتی است برای آنان که می اندیشند.» نشانه های آفرینش در جهان پخش شده و روح تو تشنۀ شناخت حقیقت است،لیکن حقیقت نزد تو نمی آید مگر آن که تو به سوی آن بروی.از این رو تو نیازمند کوشش ذهنی و اندیشگی هستی تا نشانه ها را دریابی و از آنها پند بگیری.

مبنای اندیشه برانگیختن عقل و در آوردن گنجینه های آن و پیوند دادن اشیا به

ص :243


1- 5) -بحار،ج 3،ص 118.

یکدیگر و ارتباط دادن همۀ آنها به آفریننده و مدبّر جهان است.

نشانه هایی برای خردمندان

[4]

وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجٰاوِرٰاتٌ -و بر روی زمین قطعه هایی است در کنار هم.» زمین شامل قطعه های مجاور گوناگون است بعضی /5 شوره زار،برخی زمین زراعی و برخی دیگر سنگلاخ و...است.در حدیث از عیّاشی آمده:«مراد این است که زمینی خوش مجاور با نمک زار،و از جنس آن نیست،چنان که قومی همسایۀ قومی دیگر است و از جملۀ آنان نیست». (1)

وَ جَنّٰاتٌ مِنْ أَعْنٰابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوٰانٌ وَ غَیْرُ صِنْوٰانٍ یُسْقیٰ بِمٰاءٍ وٰاحِدٍ

-و باغهای انگور و کشتزارها و نخلهایی که دو تنه از یک ریشه رسته است یا یک تنه از یک ریشه و همه به یک آب سیراب شوند.» چنان که زمین های گوناگون مجاور هم به آفریدگاری خدا دلالت دارد، باغها و درختان انبوه از قبیل انگور و خرما و نیز زراعتهای مختلف نیز رهنمون ما به خداست.شگفت این که در بعضی از درختان خرما دو درخت از یک ریشه می روید و شگفت تر از آن گوناگونی میوه های درختان است در حالی که همه یک آب می آشامند و از یک زمین تغذیه می کنند،و درخت به طور نوع واحد می روید اگر چه در خاک و هوای مختلف کاشته شود.

وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهٰا عَلیٰ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ

-و در ثمره بعضی را بر بعضی دیگر برتری نهاده ایم.» «نفضّل»گفت،نه«تتفاضل»،یعنی خداست که در هر میوه ای خاصیتی از حیث مزه،رنگ،شکل و منفعت نهاده است.اختلاف مزه دالّ بر اختلاف مواد و فواید،و اختلاف مواد و فواید دالّ بر حکمت الاهی است.بدن تو به

ص :244


1- 6) -تفسیر عیّاشی،ج 2،ص 203.

نسبتی معیّن از آهن نیاز دارد که آن را در بعضی سبزیجات می یابی،و همچنین است نسبت انواع ویتامین ها و قندها و جز آن،و می دانی که مقدار مورد نیاز تو در میوه ای معیّن وجود دارد،آیا این امر دلیل بر وجود خدای مدبّری نیست که به نسبت نیاز بدن در هر میوه ای خاصیتی را تأمین کرده است؟و اینها دلیل نیست بر آن که پرورندۀ میوه و آفرینندۀ آن خالق تو نیز هست؟ /5 إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ -همانا در این،آیاتی است برای گروه خردمند.» «عقل»فراگیر و وسیع تر است.در این جا بر«عقل»تأکید کرده،امّا در آیۀ پیشین گفته است: إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ -.هر دو آیه ما را به یک معنی سوق می دهد و آن اینکه اندیشیدن سرآغاز عقل و عقل راه هدایت است.

انگیزۀ انکار قیامت

[5]

وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذٰا کُنّٰا تُرٰاباً أَ إِنّٰا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ -اگر تو در شگفت می آیی،شگفت سخن ایشان است که آیا آن هنگام که خاک شویم از نو ما را بیافرینند.» اگر از چیزی تعجّب می کنی سخن کافران که رستاخیز پس از مرگ را انکار کردند عجیب تر است،لیکن آیا مرگ پایان همه چیز است؟ در حقیقت عقل حکم می کند که روز محاسبه ای وجود داشته باشد که آدمی رو به روی ظالمی بایستد و دادخواهی کند و اگر خود او ظالم باشد از او دادخواهی کنند.آدمی با دیدن عظمت جهان هستی چگونه رستاخیز را انکار می کند؟آیا این کار دلیل آن نیست که وی از حقایق جهان آگاهی کامل ندارد؟ بیهوده نیست که کسی گناهکار و گمراه زندگی کند و آن گاه به حال خود رها شود؟و آیا بر آفرینندۀ جهان ممکن نیست که وی را چنان که بوده است زنده کند.

انکار قیامت در حقیقت انکار مسئولیّت و انکار امری است که پیروی از آن واجب است و از اینجاست که انکار حقیقت روشن«کفر»نامیده می شود.

ص :245

أُولٰئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ

-آنان کسانی هستند که به خدایشان کفر می ورزند.» /5 بعضی می گویند که ما خدا را باور داریم امّا قیامت را نمی پذیریم،و حقیقت این است که انکار قیامت به سایر امور نیز کشیده می شود.انکار قیامت انکار خدا به طریق اولی است.زیرا در واقع انکار قدرت و عدل الهی است،آیا جز این است که منکر صفات خدا،کلاّ یا بعضا،کافر است؟ وَ أُولٰئِکَ الْأَغْلاٰلُ فِی أَعْنٰاقِهِمْ -بر گردنهاشان غلها باشد.» از«نصوص»معلوم می شود که جزا از جنس عمل است.چون کافران گردنهای خود را به زنجیرهای مصلحت جویی و اندیشه های دور از عقل مقیّد کردند و درهای اندیشه را به روی خود بستند،جزای آنان در آخرت این است که به زنجیر کشیده شوند.

وَ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ

-و آنها را در آتش جهنم همیشگی هستند.» جاودانگی در دوزخ بهترین فرجام منکر آخرت است.کیفر کسی که در دنیا از مسئولیت بگریزد جز این نیست که در آخرت زندانی شود.کیفر آن که امر واقعی را رد کند جز این نیست که در آتش واقعی بیفتد.

خداوند کافران را«اصحاب النّار»خواند،به این معنی که میان آنان و آتش دوستی و مصاحبت است و از یکدیگر جدا نمی شوند،امّا این که در همین دنیا عنوان أَصْحٰابُ النّٰارِ -را به آنان داد،از آن روست که نار-نتیجۀ حتمی برای آنان است و آتش به یارانش وفادار است.

آیین خدا و موضع کافران

[6]

وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ -به شتاب از تو پیش از خیر و آمرزش عذاب می طلبند.» آیا حماقت نیست که آدمی جزای بد را بر جزای خوب ترجیح دهد؟آیا

ص :246

جزای خوب برای او خوشایند نیست که عذاب را آرزو می کند؟آری،کافران در حقیقت از آنچه بر سر پیشینیان:قومهای نوح،عاد،ثمود،لوط،اصحاب الرّسّ و دیگران آمده است غافلند.

وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاٰتُ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّٰاسِ عَلیٰ ظُلْمِهِمْ

-پیش از آنها عذابهایی بوده است و پروردگار تو مردم را با آن که ستم کرده اند می آمرزد.» رحمت خدا بر غضب او پیشی جسته است و این بشارتی برای گناهکاران است که اگر توبه کنند خدا توبۀ آنان را می پذیرد.مشکل بیشتر مردم این است که چون خود را گرفتار فساد می بینند از رحمت الاهی نومید می شوند و یقین می کنند که خدا آنان را نخواهد بخشید و هم چنان گناهکار می مانند.

/5

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَشَدِیدُ الْعِقٰابِ

-و خدای تو به سختی عقوبت می کند.» خداوند به بندگانش مهربان است و توبه شان را می پذیرد،امّا به کسی که در ظلم پافشاری کند کیفر سختی می دهد.پس بخشایش خدا به حدود زندگی روزمرّه محدود می شود،و هر گاه کسی در ظلم به حدّ افساد برسد،جایگاه او دوزخ است.

در مجمع البیان آمده:چون این آیه فرود آمد،رسول گرامی(ص)فرمود:

«اگر عفو و گذشت خدا نبود زندگی برای کسی گوارا نمی شد و اگر ترس از خدا و مجازات او نبود مردم بی اعتنا و لاابالی می شدند». (1)

جانشینی

[7]

وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ -کافران می گویند چرا از جانب پروردگارش آیتی بر او نازل نمی شود.» این آیاتی که آمده است برای کافران بسنده نیست،بلکه زیاده می طلبند،

ص :247


1- 7) -تفسیر صافی،ج 3،ص 58.

اما خدا خطاب به پیامبر می گوید:

إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ

-تو فقط بیم دهنده هستی».

و حدود وظیفۀ تو همین است و در مسئولیت تو نیست که آیاتی بیاوری.

وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ

-و هر قومی را رهبری است.» گفته اند این آیه دربارۀ پیامبر گرامی(ص)و علیّ بن ابی طالب(ع)فرود آمده است،زیرا علی(ع)پس از پیامبر هادی امّت است.روایات در این مورد به حدّ استفاضه رسیده،و از آن جمله /5 در دعای ندبه در حق علی(ع)آمده است:«اذ کان هو المنذر و لکلّ قوم هاد».

و در تفسیر عیّاشی از قول علی(ع)نقل شده است که«فینا نزلت هذه الآیة:

إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ

-.

رسول خدا فرمود:«انا المنذر و انت الهادی یا علیّ،فهنا الهادی و النّجاة و السّعادة الی یوم القیامة». (1)

/5

[سوره الرعد (13): آیات 8 تا 14]

اشاره

اَللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثیٰ وَ مٰا تَغِیضُ اَلْأَرْحٰامُ وَ مٰا تَزْدٰادُ وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدٰارٍ (8) عٰالِمُ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ اَلْکَبِیرُ اَلْمُتَعٰالِ (9) سَوٰاءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ اَلْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سٰارِبٌ بِالنَّهٰارِ (10) لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذٰا أَرٰادَ اَللّٰهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلاٰ مَرَدَّ لَهُ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وٰالٍ (11) هُوَ اَلَّذِی یُرِیکُمُ اَلْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنْشِئُ اَلسَّحٰابَ اَلثِّقٰالَ (12) وَ یُسَبِّحُ اَلرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ وَ یُرْسِلُ اَلصَّوٰاعِقَ فَیُصِیبُ بِهٰا مَنْ یَشٰاءُ وَ هُمْ یُجٰادِلُونَ فِی اَللّٰهِ وَ هُوَ شَدِیدُ اَلْمِحٰالِ (13) لَهُ دَعْوَةُ اَلْحَقِّ وَ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ إِلاّٰ کَبٰاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَی اَلْمٰاءِ لِیَبْلُغَ فٰاهُ وَ مٰا هُوَ بِبٰالِغِهِ وَ مٰا دُعٰاءُ اَلْکٰافِرِینَ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ (14)

/5

ص :248


1- 8) -تفسیر نور الثقلین،ج 2،ص 484.

معنای واژه ها

8[تغیض]

:«الغیض»فرو رفتن آب،فروکش کردن.

«غاضت الماء»:آب اندک شد و غیّضته:از آن کاست.

10[سارب]

:جریان کننده به شتاب.«السّرب»آبی که از مشک بریزد.

11[معقّبات]

:چیزهای متناوب که هر یک جانشین دیگری شود و بدل آن باشد.«تعقیب»در اصل این است که چیزی به دنبال دیگری باشد و«معقّب»آن که وام خود را پیاپی بخواهد،و«عقاب»کیفر که به دنبال جرم می آید.

13[الصّواعق]

:جمع صاعق،آتشی که از آسمان بیفتد.

[المحال]

:گرفتن با نیرومندی،مجازات.

ص :249

/5

آبشخورهای ایمان و انگیزه های شرک

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سخن در سورۀ رعد در زمینۀ آیات الاهی در جهان هستی است که از خلال آنها می توانیم به شناخت خدای پاک پی ببریم،زیرا غایت آفرینش این جهان در درجۀ نخست شناخت اوست و نشانه های خدا در طبیعت نزدیک ترین چیزها به آدمی و تصوّر اوست.آدمی از خاک است و به اصل خود می گراید و هر چه در جهان است مظهر اسمای خداست و آدمی اگر در کشف حقایق هستی از خرد پیروی کند به راه خطا رفته است.

این آیات برخی از صفات خدا را بیان می کند و آدمی را به حقایقی رهنمون می شود که از آنها غافل است و دایما فراموش می کند:خدای سبحان از جنین هایی که در رحم زنان باردار است چه نر و چه ماده آگاه است،حتّی جزئیات زندگی جنین و صفات وراثتی آن را می داند،و باید دانست که علم به جنین یکی از پنج علمی است که آنها را جز خدا کسی نمی داند،چنان که فرمود: إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَةِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ مٰا فِی الْأَرْحٰامِ،وَ مٰا تَدْرِی نَفْسٌ /5 مٰا ذٰا تَکْسِبُ غَداً وَ مٰا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ،إِنَّ اللّٰهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ -.

علم خدا محدود به آگاهی از جنین نیست،او هر سخن نهفته یا آشکار و نیز هر رونده در شب یا روز را می داند.علم خدا تنها شهود یا تنها غیب نیست،بلکه به هر دو محیط است.علم به غیب او مانند علم به آشکار است،زیرا او با هر چیز و از همه نزدیک تر به اشیاء است.هر کجا باشیم با ماست و از رگ و تین به ما نزدیک تر است.خدای بزرگ و والا و منزّه برتر از تصوّر و از مجانست آفریده هاست.

ص :250

از نشانه های الوهیّت این است که برای هر کسی فرشتگانی مقرّر کرده تا وی را از خطرها نگاه دارند و چون اجلش فرا رسید او را به حال خود رها می کنند.آیا این امر دلیل آن نیست که رحمت خدا شامل حال ماست و او از خود ما به ما مهربان تر است.ما را حفظ می کند،حال آن که ما توان آن را نداریم که از خود دفع ضرر یا برای خود جلب منفعت کنیم.اگر بگوییم که ما به دفاع از خود حتی در حال غفلت و ناآگاهی قادریم،در این صورت معلوم می شود که آدمی سرور خود نیست بلکه خدا سرور اوست و ولایت مطلقه دارد،امّا با این که خدا حافظ آدمی است، روا می دارد که عذاب و بلا به اندازه ای که هر کسی سزاوار آن است او را بگیرد:

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ

.

دیگر از نشانه های خدا این است که ابرهایی ستبر همراه با رعد و برق پدید می آورد تا مردم از کیفر او بترسند و به رحمتش امید ببندند.رعد که خدا را تسبیح می کند،دلهای ما را به حرکت می آورد و عظمت پروردگار را یاد آور می شود.راز عظمت رعد در این است که منقاد خدا و تسبیح کنندۀ اوست و تنها رعد نیست که تسبیح می کند،بلکه فرشتگانی که مأمور رعد و ابرند نیز از ترس خدا تسبیح می کنند:

و إنه شدید المحال-.

با وجود این همه آیات الاهی آیا آدمی خدا را کافر می شود و شرک می ورزد.اگر آدمی خدای یگانه را بشناسد به نیکیها توفیق می یابد و اگر شرک ورزد به نیکیها و نیز فرجام خوشی نمی رسد /5 و خدایان او را از تشنگی نمی رهانند.

دلیل دیگر بر علم و قدرت الاهی این است که دعوت مؤمن را اجابت می کند،زیرا خواستۀ وی را می داند و بر اجابت آن تواناست،امّا خدایان از آگاهی به نهفته های نفس آدمی و نیز از اجابت خواسته هایش ناتوانند.

شرح آیات:
اشاره
علم خدا

[8]

اگر آدمی بداند که خدایش به همه چیز آگاه است با رحمتش آرامش

ص :251

می گیرد و از عذابش می هراسد،زیرا وقوف دارد به این که خدا از حرکات و سکنات و نهان و آشکار او با خبر است و از این رو آیین و رفتارش صلاح می پذیرد.آیات قرآن مکرّرا ما را به این بینش یادآور می شود،چرا که از آن ناآگاهیم و در تصوّر ما نیست،و همین ناآگاهی مستقیما ما را به انحراف می کشاند.علم خدا فراگیر است و مراحل زیست آدمی را از حالت جنینی تا زمان ولادت می داند.

اَللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثیٰ وَ مٰا تَغِیضُ الْأَرْحٰامُ

-خدا می داند که هر ماده ای در رحم چه دارد و در رحمها چه از آن می کاهد و چه بدان می افزاید.» خداوند آگاه است که جنین نر است یا ماده؟سعید خواهد بود یا شقی؟ صفات و حالات جنین را از دوران بارداری زن تا موقع زادن می داند،چنان که او را سیر و سیراب می کند.

در توحید مفضّل از امام صادق(ع)آمده است:«در حالات گوناگون جنین بیندیش.آیا در صورتی که اهمالی روی دهد سلامت حفظ می شود؟اگر خون در رگهای جنینی که در رحم است جریان نیابد همچون گیاه که آب به آن نرسد،پژمرده و خشک نخواهد شد؟!».

در جایی دیگر مفضّل از امام می خواهد حالات گوناگون رشد و نموّ بدنها را /5 تا آن گاه که به تمام و کمال برسد،بیان کند.امام می فرماید:«نخست خداوند جنین را در رحم مادر صورت می دهد چنان که چشمی آن را نمی بیند و دستی به آن نمی رسد.سپس به تدبیر الاهی بچه ای زاده می شود که درست اندام است و آنچه را برای آدمی ضروری است دارد از قبیل امعا و احشاء سالم و اعضا و آنچه در ترکیب اعضاست از استخوانها،گوشت،پیه،پی،مغز،رگها و غضروفها؛و چون به دنیا آمد می بینی که همۀ اندامها رشد می کنند حال آن که وی شکل و هیئتی ثابت دارد بی افزونی و کاستی تا آن که به حدّ رشد می رسد. (1)

خداوند به همۀ چگونگیهای جنین آگاه است و کاستیها و فزونیها را نیز

ص :252


1- 9) -بحار،ج 3،ص 117-119.

می داند،یعنی آنچه خلقتش ناقص باشد و سقط شود یا آنچه زیادتی در شمارش یا اعضا داشته باشد.

در تفسیر عیّاشی به نقل از امام صادق(ع)نقل شده که«مراد از«ما تحمل کلّ أنثی»نر و ماده،و مراد از مٰا تَغِیضُ الْأَرْحٰامُ بچه ای است که کمتر از نه ماه در رحم بماند و سقط شود و مراد از«ما تزداد»بچّه ای که بیش از نه ماه بماند و در همان حال خون از رحم زن باردار بیرون آید».و برخی«ما تغیض»را به سقط شده و«ما تزداد»را به نر و ماده جمعا معنی کرده اند.

وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدٰارٍ

-هر چیز نزد او به اندازه است».

هر چیزی در این جهان حدّی محدود و اندازه ای معیّن دارد و ما به سبب ناآگاهی از این حدها و اندازه ها در اشیا به بزرگی و کوچکی و درازی و کوتاهی قائل می شویم،امّا با ژرف نگری پی می بریم به این که مثلا /5 گرمای بدن انسان اندازه ای معیّن و کوه ها اندازه و وزنی مشخّص دارند.بلکه هر فلزّی را جرم مخصوص معیّنی است و حتی هوا و نور هم وزن و مقدار دارد.

نمادهای علم خدا

[9]

عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ -یعنی برای خدا نهان مانند آشکار است».

و هر دو در ظهور برابرند.

اَلْکَبِیرُ الْمُتَعٰالِ

-آن خدای بزرگ متعال».

خدا بزرگ تر از آن است که وصف شود.معمولا اشیا را بر حسب بزرگ بودن بر یکدیگر تفضیل می دهند و در صورتی که از یک جنس باشند با برخی مقایسه می کنند امّا خدا از جنس اشیا نیست بلکه او آفریننده و اشیا آفریدگان اند.در حدیث آمده است:مردی نزد امام صادق(ع)تکبیر گفت.امام پرسید:«اللّٰه اکبر من ایّ شیء؟».مرد گفت:«از همه چیز».فرمود:«او را محدود کردی»!گفت:

«چگونه بگویم؟»فرمود:«قل اللّٰه اکبر من ان یوصف».در حدیثی دیگر آمده:

وقتی آن مرد در پاسخ امام گفت:«اللّٰه اکبر من کلّ شیء»،امام پاسخ داد:«آیا

ص :253

آن جا چیزی بود تا از آن بزرگ تر باشد؟!» /5 مرد گفت:«چه باید بگویم؟» فرمود:«اکبر من ان یوصف». (1)

«متعال»مسلّط بر همه چیز و برتر از آنها،به چیزی مانند نیست و چیزی مانند او نیست.

[10]

سَوٰاءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سٰارِبٌ بِالنَّهٰارِ -برای او یکسان است از شما هر که سخن به راز گوید یا به آشکارا،و آن که در پردۀ شب پنهان می شود و آن که در روز به آشکارا می رود».

چنان که نهان و آشکار برای او برابر است،سخن نهفته و آشکار هم چنین است،و نیز خدا از کسی که نهانی در شب یا آشکارا در روز می رود آگاه است.

مردم خود تغییر می دهند

[11]

لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ -آدمی را فرشتگانی است که پیاپی به امر خدا از رو به رو و پشت سرش می آیند و نگهبانیش می کنند».

فرشتگان پیاپی در حفظ آدمی از افتادن در خطرها می کوشند.در این جا این پرسش پیش می آید که اگر فرشتگان حفاظت می کنند،چرا می میریم،و چرا هر لحظه خطرهایی به ما روی می آورد؟امّا«مرگ»از آن روست که وقتی اجل فرا رسید فرشتگان نمی توانند باز دارند و میدان را خالی می کنند،و امّا وقوع خطرها، پاسخ آن در آخر آیه است.

/5 در این جا می توان پرسید که«آدمی با فرشتگان چه ارتباطی دارد که او را حفظ می کنند؟».

اوّلا:فرشتگان بندگان بزرگوار خدایند و از فرمان او سر نمی پیچند و آنچه را بگوید می کنند.

ص :254


1- 10) -تفسیر صافی،ج 3،ص 228.

ثانیا:هر چیزی را در جهان فرشته ای است که مأمور آن است.ابر و رعد و دریا هر کدام را فرشته ای است و همچنین انسان را نیز فرشته ای است زیرا که جزئی از طبیعت است.

ثالثا:خداوند که فرمان داد فرشتگان آدم را سجده کنند دالّ بر سجود طبیعت و تسخیر آن است و همچنین است که پروردگار فرشتگان را به مراقبت انسان گماشت.

اکنون به آخر آیه باز می گردیم و می گوییم آدمی است که سازندۀ واقعه است و شکّی نیست که اعمال و رفتار او در فراهم آوردن شرایط مؤثّر دخیل است،پس وی می تواند خود را تغییر دهد و چون تغییر داد آنچه را که در پیرامون اوست تغییر خواهد داد.

شرایط کنونی امّت اسلامی و شرایط گذشته نیز چنین است.یعنی ما انسانها خود عامل اصلی هستیم،پس نباید تنها حکّام را سرزنش کنیم،بلکه باید به حسابهای خود برسیم و از خود انتقاد کنیم،بهترین چاره همین است چنان که خداوند فرمود:

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذٰا أَرٰادَ اللّٰهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلاٰ مَرَدَّ لَهُ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وٰالٍ

-خدا چیزی را که از آن مردمی است دگرگون نکند تا آن مردم خود دگرگون شوند.چون خدا برای مردم بدی خواهد هیچ چیز مانع او نتواند شد و ایشان را جز خدا هیچ کارسازی نیست».

خداوند توانا اگر خواست نعمت می بخشد و اگر خواست آن را از میان می برد،لیکن به مردم سرزمینی که اهل صلاح اند قصد بدی نمی کند و اگر دربارۀ قومی چنین قصدی کند به سبب اعمال آنان است و در این حالت کسی نمی تواند مانع ارادۀ الاهی باشد.

/5

نشانه های قدرت و سلطۀ خدا در آسمان

[12]

هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنْشِئُ السَّحٰابَ الثِّقٰالَ

ص :255

اوست که برق را گاه برای ترسانیدن و گاه برای امید بخشیدن به شما می نمایاند و ابرهای گرانبار را پدید می آورد».

ترس از صاعقه است و طمع به باران و خیراتی که صاعقه خبر آن را می دهد (مراد از«ثقال»ابر سنگین به سبب داشتن بارانهاست).

در حدیث درازی که در آن امام صادق با ملحدی دربارۀ توحید مجادله کرده است-حدیث به همین سبب توحید الاهلیلجیّه خوانده شده-چنین آمده:

«آن گاه چشم من به نشانه های بزرگ آفرینش نگریست از قبیل ابری همچون دود که بین آسمان و زمین در تسخیر بادهاست.جسم ندارد تا زمین و کوه را لمس کند.به خلال درختان درمی آید،نه چیزی را می جنباند و نه شاخه ای را می ماند و نه به چیزی می چسبد.میانۀ کاروانیان حایل می شود چنان که به سبب تیرگی و انبوهی آن گروهی گروه دیگر را نمی بینند،آب بسیاری را در خود جای می دهد که در خور ظاهر او نمی نماید.صاعقه هایی روشن و رعد و برقی دارد که در تصوّر نمی گنجد و ضمیر آدمی به کنه عجایب آن پی نمی برد.در آغاز در آسمان به صورت تکّه هایی ظاهر می شود و سپس فراهم می آید.بادها آن را پراکنده کرده و به سویی که خدا اراده کند می راند.گاهی به نشیب و گاهی به فراز می رود.حامل آب فراوانی است که از آن دریاها تشکیل می شود.بر زمینهایی بسیار و شهرهایی دور می گذرد و ذرّه ای از آن کاهش نمی یابد تا آن که فرسنگهای بی شماری را طی می کند و آن گاه آب خود را به صورت قطره ها و سیلها می فرستد و آرام آرام به کار خود ادامه می دهد تا برکه هایی به وجود می آید و راهها از آب پر می شود و دره ها از سیلها مالامال می گردد و خروش سیلها گوشها را می کوبد،آن گاه زمین مرده به برکت آبها زنده و سرسبز و پر گیاه می شود،گویی گیاهان و گلها جامه های رنگانگ /5 زیبا پوشیده اند.این همه برای تأمین زندگی مردم و چارپایان است،و چون ابر آب خود را فرو ریخت،پراکنده و ناپدید می شود و نتوان دانست که کجا رفته است». (1)

ص :256


1- 11) -بحار،ج 3،ص 163.

[13]

وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ -رعد به ستایش او تسبیح می کند».

رعد با نیرویی که دارد به خدای پاک منقاد می شود.آیا آن که قوی به او گردن می نهد قوی نیست؟ وَ الْمَلاٰئِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ -و فرشتگان از بیم او تسبیح می کنند».

مراد فرشتگانی هستند که بر طبیعت مسلّط اند و این که فرشتگان با سلطه ای که دارند از ترس خدا و به سبب معرفت محدودی که به او دارند تسبیحش می کنند دلیل تسلّط کامل خدا بر ماست.در صحیفۀ سجادیّه از امام علی بن حسین(ع)آمده که در سلام بر ملائکه فرمود:

«سلام بر فرشتگان،ساکنان آسمانها و امانت داران رسالتهای الاهی که از کارها ملال نمی گیرند و از امور ناروا دل تنگ نمی شوند و شهوات آنان را از تسبیح باز نمی دارد و از تعظیم تو،ای خدا،غفلت نمی ورزند.چشمانشان خاشع است و به تو نمی نگرند و سرهایشان را فرو می افکنند و به آنچه نزد توست رغبت شدید دارند و به یاد نعمتهای تو حریصند و در برابر عظمت و جلال تو فروتن اند و به هنگام نگریستن به شعلۀ جهنّم که برای سوزاندن گناهکاران می خروشد می گویند:خدایا، چنان که در خور توست نپرستیدیمت،بر ایشان درود بفرست». (1)

وَ یُرْسِلُ الصَّوٰاعِقَ فَیُصِیبُ بِهٰا مَنْ یَشٰاءُ

-و صاعقه ها را می فرستد و هر که را بخواهد بدان آسیب رساند».

/5 صاعقه نشانه ای از نشانه های قدرت الاهی است که با آن بندگان عاصی را،هر که را بخواهد،هلاک می کند.

وَ هُمْ یُجٰادِلُونَ فِی اللّٰهِ وَ هُوَ شَدِیدُ الْمِحٰالِ

-باز هم دربارۀ خدا مجادله می کنند و او به سختی عقوبت می کند».

آیا با وجود چنین قدرت و سلطه ای که خداوند دارد،دربارۀ او مجادله می کنند؟باری،خداوند دارای قدرتی کامل و مکری(چاره گریی)سخت است و

ص :257


1- 12) -صحیفۀ سجادیّه،ص 46.

به جهت کارهایی که کردند،عذاب کوبنده و هلاک و نابودی نصیب آنان خواهد شد.

ایمان به خدا؛مهلکه های شرک

[14]

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ -خاص اوست خواندن راستین».

دعای راستین به سوی او می رود،عبادت درست به سوی خدا بر می شود و خدا آن را اجابت می کند، وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْءٍ إِلاّٰ کَبٰاسِطِ کَفَّیْهِ إِلَی الْمٰاءِ لِیَبْلُغَ فٰاهُ وَ مٰا هُوَ بِبٰالِغِهِ -آنان که جز او را می خوانند هیچ پاسخشان نمی گویند،همانند کسی که دو دست به سوی آب برد تا آب به دهان رساند و نتواند آب به دهان رساند».

چنین است حالت کسی که جز خدا را می پرستد که به نتیجه ای نمی رسد.

مراد او از عبادت غیر خدا،رسیدن به مقصود است،امّا هرگز صورت نخواهد گرفت و وی دایما تشنه خواهد بود،زیرا از دیگری جز خدا آب خواسته است.در تفسیر علی بن ابراهیم به نقل از امام باقر(ع)آمده است:

«این آیه مثلی است دربارۀ بت پرستان و کسانی که خدایانی را بجز خدای یگانه می پرستند و این بت ها و خدایان دعوت آنان را اجابت نمی کنند و سودی به ایشان نمی بخشند چنان که کسی دستهایش را از دور برای برداشتن آب گشوده باشد و بدان نرسد». (1)

وَ مٰا دُعٰاءُ الْکٰافِرِینَ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ

-و دعای کافران جز به گمراهی نیست».

بت پرستان از کار خود نتیجه ای نمی گیرند چرا که دعوت کافران جز گمراهی نیست.

ص :258


1- 13) -نور الثقلین،ج 3،ص 461.

/5

[سوره الرعد (13): آیات 15 تا 18]

اشاره

وَ لِلّٰهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ ظِلاٰلُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصٰالِ (15) قُلْ مَنْ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ قُلِ اَللّٰهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءَ لاٰ یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلْأَعْمیٰ وَ اَلْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی اَلظُّلُمٰاتُ وَ اَلنُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَکٰاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشٰابَهَ اَلْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اَللّٰهُ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ (16) أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَسٰالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهٰا فَاحْتَمَلَ اَلسَّیْلُ زَبَداً رٰابِیاً وَ مِمّٰا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی اَلنّٰارِ اِبْتِغٰاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتٰاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذٰلِکَ یَضْرِبُ اَللّٰهُ اَلْحَقَّ وَ اَلْبٰاطِلَ فَأَمَّا اَلزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفٰاءً وَ أَمّٰا مٰا یَنْفَعُ اَلنّٰاسَ فَیَمْکُثُ فِی اَلْأَرْضِ کَذٰلِکَ یَضْرِبُ اَللّٰهُ اَلْأَمْثٰالَ (17) لِلَّذِینَ اِسْتَجٰابُوا لِرَبِّهِمُ اَلْحُسْنیٰ وَ اَلَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ مٰا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ أُولٰئِکَ لَهُمْ سُوءُ اَلْحِسٰابِ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ اَلْمِهٰادُ (18)

/5

معنای واژه ها

15[ظلالهم]

:جمع«ظلّ»به معنای سایۀ شخص است.

«الظل الظلیل»:سایۀ پیوسته و همیشگی.

17[أودیة]

:جمع«وادی»به معنای درۀ میان کوه ها که آب باران در آن جمع می شود.«دیه»نیز از همین کلمه اشتقاق یافته است؛چون باعث جمع شدن مال زیادی می شود که به خاطر مقتول پرداخت می گردد.

ص :259

/5

آیا نابینا و بینا برابرند

اشاره

؟

رهنمودهایی از آیات:

آیات پیشین در زمینۀ شناخت خدا از طریق کاینات بود.در این جا سخن دربارۀ خضوع موجودات،فرشتگان و جز آنهاست که خواه ناخواه انجام می گیرد و نه تنها موجودات خضوع می کنند بلکه سایه ها و بازتابهایشان نیز خاضع اند،و اگر بپرسی که مدبّر امور آسمانها و زمین کیست؟جواب«خدای سبحان»است.پس چرا آدمی پروردگاری جز او را می پرستد؟آیا جز او خدایی هست که نفع و ضرر به دست او باشد؟نه خیر.

فرق میان کسی که به خدا ایمان دارد با آن که ایمان ندارد مانند فرق میان بینا و نابینا و روشنایی و تاریکی است.مؤمن چون به خدا برسد از لا شیء به شیء تحوّل می یابد،زیرا خدا مسلّط بر همه چیز و آفرینندۀ آنهاست و موجودات به وجود او قائم اند.از این رو هر چه ایمان ژرف تر باشد انسان والاتر است.

پروردگار متعال همه را روزی می دهد،و ارسال پیامبران و بیان حقایق مانند بارانی است که از آسمان به /5 زمین می بارد و در دره ها جاری می گردد تا کشت زارها و آدمیان سیراب شوند و زمین سرسبز گردد و شایبه های زندگی که به منزلۀ کف است از میان برود.امّا آدمی به جای این که از آب بهره گیرد به کف روی آب رو می آورد.آیا این دلیل کوته بینی نیست؟!کف نفعی ندارد،آب است که دارای نفع است.کف چیز ظاهری است و آدمی اغلب ظاهر را نمی جوید بلکه عادتا مظاهر را دوست دارد.در این جا لذایذ دنیا به کف تشبیه شده است یعنی لذایذ دنیا و کف برابرند.

ص :260

شرح آیات:
اشاره
خضوع طوعا و کرها

[15]

وَ لِلّٰهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً -خواه و ناخواه برای خداوند سجده می کنند همۀ آنها که در آسمانها و زمینند».

«من»اسم موصول و برای عاقل(آدمی)است و ظاهرا مراد در این جا مطلق اشیاء است،زیرا کاری که به آنها نسبت داده شده کار آدمیان است.مفهوم آیه این است که آفریدگان موجود در آسمانها و زمین مانند انسان و حیوان و جز آنها که خدا داند،همه به اختیار خود در برابر خدا خاضع و ساجدند و اگر به طوع نباشد خداوند آنها را به اکراه به سجده وا می دارد.منتها سجود اجباری به معنی گردن نهادن به امر اوست.زیرا آدمیان محکوم قوانینی هستند که خداوند در همۀ جوانب زندگی و پس از مرگ آنان نهاده است.

وَ ظِلاٰلُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ

-و سایه هاشان نیز بامدادان و شامگاهان به سجده می آیند».

«غدوّ»یعنی صبح هنگام طلوع آفتاب و«آصال»یعنی شامگاه هنگام غروب آفتاب،و آیه تعبیری از حرکت زمین به دور خورشید و صبح و شام آغاز و انجام پیدایش سایه است.سایه در آغاز دراز است.آن گاه به تدریج تا نیمۀ روز کوتاه می شود تا از میان می رود سپس دراز می گردد تا آن که نور خورشید ناپدید می شود.

نتیجه آن که در آغاز و پایان دراز و در میانۀ آن دو ناپیداست.بدین سان سایه مطیع حرکت خورشید است و خورشید به نوبت خود منقاد پروردگار است. /5 آیا این امر دلیل سجدۀ طبیعت به خدا نیست؟ [16]

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللّٰهُ -بگو خدای آسمانها و زمین کیست.بگو خدا».

سایه شگفتی ندارد بلکه شگفتی در منشأ آن است.زیرا،چنان که گفتیم، منشأ سایه گردش زمین به دور خورشید است،از این رو آنچه سخت مایۀ شگفتی

ص :261

است آسمان و زمین است.پروردگار و گردانندۀ آنها کیست؟طبعا خدای یگانه است.

قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءَ

-بگو آیا در برابر او خدایانی برگزیده اید».

چون خداوند این قدرت و سلطه و غلبه را دارد،چرا باید کسی جز او را ولیّ خود اتّخاذ کنیم؟کسی که چنان قدرت و سلطه را ندارد حتی نگهدار خود و مسلّط بر قوای خود نیز نیست.

لاٰ یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا

-برای خود نه سودی را مالک هستند نه زیانی را».

این بت های سنگی یا گوشتی قادر به جلب نفع و دفع ضرر از خود نیستند، چگونه می توانند برای تو نفعی برسانند یا ضرری را از تو دفع کنند؟! قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمیٰ وَ الْبَصِیرُ -بگو آیا بینا و نابینا برابر است».

در حقایق پیرامون ما اشکالی نیست،اشکال تنها در چشمان ماست که معیوب است.کوری و بینایی حقیقی مربوط به چشم نیست،بلکه به دل مربوط است،چنان که خدای تعالی گفت: فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَی الْأَبْصٰارُ وَ لٰکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ .

أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمٰاتُ وَ النُّورُ

-یا آیا تاریکی با روشنایی برابری می کند».

یعنی آیا کفر و ایمان برابرند؟ أَمْ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَکٰاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشٰابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللّٰهُ /5 خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ -یا شریکانی که برای خدا قایل شده اند چیزهایی آفریده اند همانند آنچه خدا آفریده است و آنان دربارۀ آفرینش به اشتباه افتاده اند،بگو خدا آفرینندۀ هر چیزی است».

آدمی به هیچ روی نمی تواند ادّعا کند که جهان بجز خدا آفریننده ای دارد.

هر گاه وی خدا را نپذیرد،مثلا نمی تواند بگوید که جهان خود خالق خویشتن است

ص :262

چرا که پروردگار فرمود: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللّٰهُ فَأَنّٰی یُؤْفَکُونَ ؟!(عنکبوت،61).

وَ هُوَ الْوٰاحِدُ الْقَهّٰارُ

-و او یگانه و قهار است.» «واحد»گاهی«قهّار»(مقتدر)است و گاه نیست،لیکن خداوند واحد و قهّار است.نشانه های آفرینش به یگانگی او دلالت دارد و این که بر همه چیز با قدرت و اراده اش غالب است به قهّار بودن او دلیل است.امّا عصیان بشر سبب بروز قهاریّت او نمی شود،چرا که خدا کافران را مهلت می دهد تا گناه کنند و بر گناهان خود بیفزایند،و تعجیل خدا و انتقام سریع او قهر و غلبۀ او را منعکس می کند،چنان که در دعا آمده است:کسی که بترسد،مرگ را به تعجیل می اندازد و آدم ضعیف به ستم دیدگی نیاز پیدا می کند.

کف آب از میان می رود

[17]

أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَسٰالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهٰا -از آسمان آب فرستاد و هر رودخانه به اندازۀ خویش جاری شد.» سیلها در دره ها به اندازۀ درشتی باران جاری می شوند.این آیه اشاره دارد به این که بارانها مقدار معیّنی دارند که خداوند بر حسب طاعت یا معصیت بندگان تعیین می کند چنان که در قصّۀ یاران«احقاف»یعنی قوم هود آمده که چون کافر شدند،خدا هفت سال آنان را از باران محروم ساخت و آن گاه که باران بارید ایشان را هلاک کرد،چنان که فرمود: اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کٰانَ غَفّٰاراً یُرْسِلِ السَّمٰاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرٰاراً .

فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رٰابِیاً

-و آب روان کف بر سر آورد.» «احتمال»به معنی برداشتن به اجبار نه از روی میل و نیز به معنی تحمّل است.سیل /5 کف را برداشت گویی«کف»مورد رغبت او نیست،و«زبد»کفی که بر سر دیگ یا بر سیل پدید می آید،و«رابی»بالا رونده که مدام بلندی آن بیشتر شود.

ص :263

وَ مِمّٰا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النّٰارِ ابْتِغٰاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتٰاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ

-و از آنچه بر آتش می گذارند تا زیور و متاعی سازند نیز کفی بر سر آید.» چنان که سیل دارای کف است،فلزّات که برای ساخت جواهرات آنها را می گدازند،نیز کف دارند.در اینجا اشاره ای است به این که ساختن جواهرات نیازمند گداختن آنها در حرارتی با درجۀ بسیار است.سبب تشبیه متاع دنیا به «کف»این است که آدمی به ظاهر زندگی فریفته می شود و هدف از زندگی را فراموش می کند و چنین می پندارد که هدف همان ظواهر و لذایذ است.

کَذٰلِکَ یَضْرِبُ اللّٰهُ الْحَقَّ وَ الْبٰاطِلَ

-خدا برای حق و باطل چنین مثل می زند.» متاع دنیا مانند کف است و این همان«باطل»است،امّا«حق»عادتا از آن غفلت می کنند،زیرا دل انگیز و خوش آیند نیست و در پشت زیباییها و جلوه ها قرار دارد.پس آدمی نباید گول زیباییها را بخورد بلکه باید حقیقتی آشکار را که در پشت آن است بجوید.

فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفٰاءً

-اما کف به کناری افتد و نابود شود.» کف آب از هم می پاشد و از میان می رود.«جفاء»به گفتۀ راغب در مفردات کف یا خس و خاشاکی که رودخانه یا دیگ به اطراف خود می اندازد.

«اجفأت الأرض»یعنی زمین از جهت بی حاصلی مانند کف آب شد. (1)

/5

وَ أَمّٰا مٰا یَنْفَعُ النّٰاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذٰلِکَ یَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ

-و آنچه برای مردم سودمند است در زمین پایدار بماند.خدا این چنین مثل می زند.» چون کف از میان برود،جوهر باقی می ماند.باطل برای همیشه نمی تواند حق را بپوشاند و سریع الزّوال است،زیرا بر ضدّ طبیعت است و نیز باطل اسباب بقا را ندارد تا استمرار یابد.

ص :264


1- 14) -مفردات الفاظ قرآن ص 92.

[18]

لِلَّذِینَ اسْتَجٰابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنیٰ وَ الَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ أُولٰئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسٰابِ وَ مَأْوٰاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهٰادُ -برای آنان که دعوت پروردگارشان را پذیرفتند پاداش نیکویی است و کسانی که دعوت او را نپذیرفته اند اگر هر آنچه را بر روی زمین است و همانند آن را داشته باشند آن را فدا دهند آنان به سختی باز خواست خواهند شد و مکانشان جهنم است و بد جایگاهی است.» این آیه نتیجۀ مثلهای پیشین را بیان می کند:کسانی که پیامبران و حقایق الاهی را،که به باران تشبیه شده،پذیرفتند و ایمان آوردند،به پاداشی نیکو که بهشت است می رسند و آنان که منکر شوند حساب بدی خواهند داشت و دوزخی خواهند بود اگر چه دو برابر تمام آنچه را در زمین وجود دارد فدیه دهند.

/5

[سوره الرعد (13): آیات 19 تا 24]

اشاره

أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ اَلْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمیٰ إِنَّمٰا یَتَذَکَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (19) اَلَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اَللّٰهِ وَ لاٰ یَنْقُضُونَ اَلْمِیثٰاقَ (20) وَ اَلَّذِینَ یَصِلُونَ مٰا أَمَرَ اَللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخٰافُونَ سُوءَ اَلْحِسٰابِ (21) وَ اَلَّذِینَ صَبَرُوا اِبْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ أَنْفَقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ سِرًّا وَ عَلاٰنِیَةً وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ اَلسَّیِّئَةَ أُولٰئِکَ لَهُمْ عُقْبَی اَلدّٰارِ (22) جَنّٰاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهٰا وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بٰابٍ (23) سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی اَلدّٰارِ (24)

ص :265

/5

مؤمنان،صفات و ارزش گذاری آنان

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این آیات از سورۀ رعد ضمن تأکید به باور داشتن به خدا،صفات رفتاری و نفسانی مؤمنان را یادآور می شود.مؤمنان متعهّد حائز این صفاتند:وفا به عهدی که خداوند در عالم ذرّ با آدمی بسته است(عهد فطری)،پیوستن به پذیرندگان رسالت، دشمنی با غیر آنان،ترس از خدا در همۀ حالات،ترس از بدی حساب،شکیبایی در سختیها برای خاطر خدا،نماز گزاری،خرج کردن مال در نهان و آشکار،خوی خوش و عالی،و مبارزه با کج روی و تباهکاری در جامعه.

در پایان آیات اشاره می کند که هر کس دارای صفات مذکور باشد،بهترین پاداش یعنی باغهای بهشت نصیب او می گردد،چنان باغهایی که چشمه ها در آن جاری است و فرشتگان به آنان خوش آمد می گویند.

/5

شرح آیات:
اشاره
خردمندان

[19]

أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمیٰ -آیا کسی که می داند آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده حق است همانند کسی است که نابیناست.» در این جا دو موضع وجود دارد:نخست موضع اعتراف به حقیقت کامل که در قرآن مشخّص شده است.دوم موضع تجاهل و غفلت از قرآن حق.قرآن حقیقتی است که گروهی آن را می بینند و گروهی نمی بینند و این کتاب از نادیدن گروهی

ص :266

و دیدن گروهی دیگر متأثّر نیست،زیرا حقیقت ثابته ای است،ماییم که با قرآن تأثر و تحوّل می یابیم.پس باید دید آن که خدا به قرآنش رهنمون می شود کیست؟ پاسخ:

إِنَّمٰا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبٰابِ

-فقط خردمندان پند گیرند.» فقط خردمندان.چرا؟به دلیل آن که قرآن را کسی می شناسد و از آن بهره می برد که عقل خود را به کار برد و در رفتار خود پیرو عقل باشد و از هوا و شهوات در گذرد،چنین کسی شایستگی فهم قرآن را دارد و همو خردمند است.

صفات خردمندانی که خود را در چار چوب عقل نگاه می دارند کدام است؟

صفت نخست

[20]

اَلَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ -آنان که به پیمان خدا وفا کنند.» مراد عهدی است که خدا در عالم ذرّ از آدمی گرفت: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ شَهِدْنٰا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ /5 الْقِیٰامَةِ إِنّٰا کُنّٰا عَنْ هٰذٰا غٰافِلِینَ* أَوْ تَقُولُوا إِنَّمٰا أَشْرَکَ آبٰاؤُنٰا مِنْ قَبْلُ وَ کُنّٰا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنٰا بِمٰا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ؟ -(اعراف،172-173)و نیز در قرآن آمده:

أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یٰا بَنِی آدَمَ أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا الشَّیْطٰانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ* وَ أَنِ اعْبُدُونِی هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِیمٌ ؟(یس،61-60).عهد خدا یعنی اطاعت از او و پرهیز از نافرمانی،و چون انسان اطاعت را عهده دار شد،باقی صفات را نیز دارا خواهد بود.

صفت دوم

وَ لاٰ یَنْقُضُونَ الْمِیثٰاقَ

-و پیمان نشکنند».

«میثاق»عقدی که با سوگند استوار شود و نیز به معنی پیمان است.عهد خدا پیمانی است که از همۀ بشر گرفته است تا فقط او را بپرستند.در روایات آمده که عهد خدا دوستی اولیای اوست.گاهی خدا از همۀ مردم عهد می گیرد که عهد

ص :267

عامّ است،چنان که فرمود: وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ وَ مِیثٰاقَهُ الَّذِی وٰاثَقَکُمْ بِهِ (مائده،7)و از بنی اسرائیل پیمانی دیگر گرفت: وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ لاٰ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّٰهَ وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً وَ ذِی الْقُرْبیٰ وَ الْیَتٰامیٰ وَ الْمَسٰاکِینِ،وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً وَ أَقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّکٰاةَ -(بقره،83)و از پیامبران نیز عهد گرفته است: وَ إِذْ أَخَذَ اللّٰهُ مِیثٰاقَ النَّبِیِّینَ لَمٰا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتٰابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جٰاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ،قٰالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلیٰ ذٰلِکُمْ إِصْرِی قٰالُوا أَقْرَرْنٰا قٰالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشّٰاهِدِینَ -(آل عمران،81).

/5 میثاق خدا به دو معنی است:

1-اطاعت خدا،چنان که در آیۀ وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ -است که پیش از این نقل شد.

2-پرهیز از نافرمانی خدا و دروغ بستن بر او،چنان که فرمود: أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثٰاقُ الْکِتٰابِ أَنْ لاٰ یَقُولُوا عَلَی اللّٰهِ إِلاَّ الْحَقَّ -(اعراف،169).

صفت سوم

[21]

وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ -آنان که آنچه را خدا به پیوستن آن فرمان داده پیوند می دهند».

مراد صلۀ رحم و معاشرت با خویشاوندان است که خداوند به آن فرمان داده است.در حدیثی از زین العابدین(ع)آمده که به فرزندش باقر(ع)گفت:«از مصاحبت کسی که صلۀ رحم نمی کند بپرهیز.زیرا در سه مورد از کتاب خداوند عزّ و جلّ دیدم که وی ملعون و دور از رحمت خدا به شمار آمده است.در سورۀ بقره فرمود: اَلَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ - (1) الی آخر الحدیث.

نصوص متواتر بسیار حاکی از آن است که مراد از«ما أمر اللّٰه..»اهل

ص :268


1- 15) -تفسیر نور الثقلین،ج 1،ص 45.

بیت است و این معنی با عمومیّت آیه که به هر خویشاوندی اطلاق شود مغایرت ندارد چنان که در حدیثی از عمر بن یزید آمده که از ابو عبد اللّٰه(ع)آیۀ اَلَّذِینَ یَصِلُونَ... -را پرسیدم،فرمود:«دربارۀ خویشاوندان آل محمّد(ص)است و دربارۀ خویشان تو نیز هست».سپس فرمود: /5 «از کسانی مباش که در امری می گوید که در خصوص یکی است». (1)

صفت چهارم

وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ

-و از خدایشان می هراسند».

ترس از خدا ضمانتی راستین از کج روی است،چنان که فرمود: فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِی .«خشیة»یعنی ترس از این که عذاب الهی برسد و در حال غرور پیش از آن که آدمی اعمالی انجام دهد،او را بگیرد.

صفت پنجم

وَ یَخٰافُونَ سُوءَ الْحِسٰابِ

-و از سختی بازخواست خدا بیمناکند».

توان گفت که خشیت و خوف با هم فرق دارند.خوف کمتر از خشیت است.علاّمه طباطبایی (2) در المیزان گوید:«خشیت»به معنی تأثّر دل آدمی از شرّ و مانند آن است و«خوف»این است که آدمی عملا متأثّر باشد و کاری کند که محذور را از خود دور کند اگر چه دلش متأثّر نباشد،از این روست که خداوند دربارۀ پیامبرانش گفت: وَ لاٰ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللّٰهَ . (3) و خشیت از غیر خدا را از ایشان سلب کرد،امّا خوف از غیر خدا را در مواردی اثبات کرد: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسیٰ (طه،67)و نیز وَ إِمّٰا تَخٰافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیٰانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلیٰ سَوٰاءٍ (انفال،58).

ص :269


1- 16) -تفسیر المیزان،ج 11،ص 349.

2- 17) -تفسیر المیزان،ج 11،ص 343.

3- 18) -الأحزاب39/.

سُوءَ الْحِسٰابِ

-یعنی این که نیکیهای آنان پذیرفته نشود و به سبب گناهان دچار عذاب گردند،و گفته اند به /5 معنی کنجکاوی و مداقّه است و سُوءَ الْحِسٰابِ -از آن رو خوانده اند که ترسناک و سخت است چنان که در حدیث آمده:«ما من عبد انصبته للحساب الاّ هلک»،و ترس مؤمن از آن است که گناهان را بشمرند و نبخشند و نیکیها را بشمرند و نپذیرند.

صفت ششم

[22]

وَ الَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغٰاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ -و آنها که برای خدایشان شکیبایی ورزیدند».

چون در کار خود به خدا توکّل کنی،به سبب شکیبایی تو یاریت می دهد،و چه نیک است صبری که خداوند در پشت آن باشد،امّا چرا این صبر برای خاطر خدا باشد؟زیرا خداست که آدمی را مبتلا می کند یا برای آزمایش او،چنان که فرمود: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّٰا یَعْلَمِ اللّٰهُ ما فی قلوبکم؟و یا به جهت اعمالی که کرده است تا گناهانش را بزداید.پس صبر برای خاطر خدا اجر دارد و بیانگر ایمان راستین است چنان که بیانگر رضایت آدمی به قضا و قدر الاهی است.

صفت هفتم

وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ

-و نماز به پا کردند».

قیام به نماز به جز گزاردن نماز است.قیام شرطهایی دارد از قبیل عزم و اهتمام به سایر شروط و آیین های آن.

صفت هشتم

وَ أَنْفَقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ سِرًّا وَ عَلاٰنِیَةً

-و در آشکار و نهان از آنچه روزیشان کردیم انفاق می کنند».

/5 انفاق در نهان ضدّ ربا است و انفاق آشکار مقابله با کسی است که از تو

ص :270

انفاق نمی خواهد یا جنبۀ تشویق دارد.

صفت نهم

وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ

-و بدی را به نیکی دفع می کنند».

رفتار مؤمنان با مردم نه دشمنان بلکه بر پایۀ بخشش است.آنان نمی خواهند با مردم در بیفتند بلکه می خواهند سازواری را جایگزین کینه و دشمنی کنند.

یَدْرَؤُنَ

-یعنی در برابر گناهان انبوه به سلاح کار نیک مسلّح می شوند،و این معنای دیگری از آیه است.در حدیث آمده است که پیامبر گرامی به معاذ بن جبل گفت:«هر وقت گناهی کردی،در کنار آن کاری نیک بکن تا آن را بزداید».

آنان عاقبت نیک دارند

أُولٰئِکَ لَهُمْ عُقْبَی الدّٰارِ

-آخرت از آن ایشان است».

فرجام نیک چیست؟ [23]

جَنّٰاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهٰا وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ -بهشتهای جاویدان،آنها و هر که نیکوکار بوده است از پدران و همسران و فرزندانشان».

باغهای بهشتی است.ایمان آنان نه تنها خود ایشان را نجات می دهد بلکه پدران و همسران و فرزندان را نیز نجات می بخشد و این بهترین پاداش است،زیرا افزون بر شادی ورود به بهشت با دیدار خویشان دیدگانشان روشن می شود.در احادیث آمده:«انّ المؤمن یشفّع فی مثل ربیعة و مضر».

/5 [24]

وَ الْمَلاٰئِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بٰابٍ* سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّٰارِ -و فرشتگان از هر در به نزدشان آیند*سلام بر شما به خاطر آن همه شکیبایی که ورزیده اید.سرای آخرت چه سرای نیکویی است».

پاداشی عالی است که خداوند نصیب کسانی خواهد کرد که بر سختیها صبر کردند و در اطاعت خدا پای فشردند و در برابر باطل پایداری ورزیدند.

ص :271

/5

[سوره الرعد (13): آیات 25 تا 29]

اشاره

وَ اَلَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اَللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی اَلْأَرْضِ أُولٰئِکَ لَهُمُ اَللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ اَلدّٰارِ (25) اَللّٰهُ یَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ مَا اَلْحَیٰاةُ اَلدُّنْیٰا فِی اَلْآخِرَةِ إِلاّٰ مَتٰاعٌ (26) وَ یَقُولُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اَللّٰهَ یُضِلُّ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنٰابَ (27) اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اَللّٰهِ أَلاٰ بِذِکْرِ اَللّٰهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ (28) اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ طُوبیٰ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ (29)

/5

معنای واژه ها

27[اناب]

:بازگشت.«انابه»بازگشت به سوی حق به وسیلۀ توبه.«انتاب فلان القوم»یعنی نزد آنان آمد به طور متناوب.

29[متاب]

:توبه.

[سیّرت]

:حرکت داده شد.

[قطّعت]

:پاره پاره کرده شد.«تقطیع»تکثیر«قطع» (بریدن)است.

ص :272

/5

کافران،صفات و ارزش گذاری آنان

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

بخش پیشین دربارۀ صفات مؤمنان بود و در این جا به عکس از کافران و صفات آنان گفتگو می شود.

چون در اجتماع،هر اجتماعی باشد،بین افراد اعتماد برقرار گردد، همکاری آنان همچون خونی است که در رگهای سالم می گردد و این همکاری و کمال طلبی هر چه افزون تر باشد،جامعه به حضارت نزدیک تر می شود،و حضارت یعنی حضور انسان نزد انسان و حکومت عدالت و اعتماد متقابل،امّا اگر این شرطها نباشد حضارت از میان می رود و عقب ماندگی جای آن را می گیرد اگر چه مظاهر تمدّن وجود داشته باشد.از این رو تمدّن پیشرفت تکنولوژی نیست بلکه همان است که گفته شد.

امّا ارتباط بین افراد اجتماع هر چه استوارتر باشد،رحمت خداوند به ایشان نزدیک تر می شود و اگر ارتباط و همکاری را که دستور الاهی است ببرّند،لعنت خدا که به صورت حرمان و عذاب مجسّم است و نیز فرجام بد آنان را فرا می گیرد.

/5 روزی از خداست و بازداشتن آن نیز به دست اوست و این روزی که از روزی دنیوی بزرگ تر است نعمت اخروی است.کافران به نعمت دنیا می نازند حال آن که لذّتی گذراست.

کافران مدام آیه می طلبند گویی در آیات کاستی هست امّا کاستی در خود آنان است.خداوند کسی را که بد را برگزیند گمراه می کند و آن را که به سوی او برگردد رهنمون می شود،و توبه گران مؤمنان راستین اند،دلهایشان به یاد خدا آرامش

ص :273

می گیرد.آری،یاد خدا به آدمی سکون و آرامش دل می بخشد.این مؤمنان نیکوکار را زندگی خوشی در دنیا و سرانجام نیکی در آخرت هست.

شرح آیات:
اشاره
صفات کافران

پیمان شکنی،قطع رحم و تباهکاری.

نخست:پیمان شکنی

[25]

وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ -آنها که پس از بستن پیمان،عهد خدا را در هم می شکنند».

بارزترین صفت کافران پیمان شکنی است.هر که پیمان خدا را بشکند به خود احترام نمی گذارد و هر که چنین کند،دیگران را محترم نمی شمارد و سرانجام در برابر خدا می ایستد و با فرمانش مخالفت می ورزد.شخص پیمان شکن نمی تواند زندگیی مشخّص و برنامه ریزی شده داشته باشد بلکه اعمال او صرفا واکنشهایی است و به تعبیر دیگر واکنشی از شرایط متغیّر است.عهد بر دو گونه است:عهد با خدا که پروردگار در عالم ذرّ از انسان گرفت،و عهد با مردم که خدا را بر آن گواه می گیرند.شکستن عهد خدا کفر است و شکستن عهد مردم فرومایگی است.

/5

دوم:قطع رحم

وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ

-و آنچه را که خدا به پیوستن آن فرمان داده می گسلند».

که تفصیل آن گذشت.

سوم:تباهکاری در زمین

وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ

-و در زمین فساد می کنند».

ص :274

فساد را منتشر می کنند.به یک معنی دیگر در اینجا پی می بریم و آن این که کافران محیط زندگی را می آلایند،با طبیعت کینه ورزی می کنند.سلاحهای استراتژیکی و میکروبی جز این که دلیلی بر قصد نابودی و هلاک بشر باشد چیز دیگری نیست،چنان که آلودن محیط زیست نیز نوعی نشر فساد است.

أُولٰئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ

-لعنت بر آنهاست.» از رحمت خدا رانده و دور گردانیده می شوند.

وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ

-و بدیهای آن جهان نصیبشان».

و افزون بر آن فرجام بدی دارند،زیرا در اضطراب و ناآرامی می زیند.

دو نکته

1-صفات خوب همچون صفات بد با یکدیگر پیوستگی دارند.صفت نیک صفات نیک دیگر را به دنبال خود می آورد،چنان که در حدیث آمده:«چون از برادرت کاری نیک دیدی،به مانندهای آن منتظر باش».صفات بد نیز چنین است.

/5 امّا چرا؟زیرا منشأ صفت خوب نفسیّت خوب است که به نوبۀ خود صفات نیک دیگر را پدید آورد.عکس این سخن هم درست است.از این روست که خداوند صفات خوب را در کنار یکدیگر می آورد و همچنین است صفات بد.

2-آدمی را چهار پیوستگی است:پیوستگی با خدا،پیوستگی با خود، پیوستگی با مردم و پیوستگی با طبیعت.

این پیوستگیها از کافر قطع شده و یا پیوستگی منفی است.پیوستگی او با خدا چنان است که گفت: وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ - پیوستگی او با خود نیز منقطع است،زیرا وی به خود حرمت قائل نیست،پیوستگی او با مردم در این آیه بیان شده: وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ و امّا پیوستگی او با طبیعت منفی است: وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ .

ص :275

زندگی دنیا در برابر آخرت کالایی فریبنده است

[26]

اَللّٰهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ -خداوند به هر که بخواهد رزق فراوان دهد و به هر که خواهد تنگ گیرد».

خداوند به هر کدام از بندگانش که بخواهد از راه لطف روزی را فراخ تر می کند و یا از راه حکمت بر او تنگ می گیرد.گاهی آدمی طالب دنیاست،خدا به او وسعت روزی می دهد چنان که گفت: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ الدُّنْیٰا نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ مَنْ یُرِدْ ثَوٰابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهٰا وَ سَنَجْزِی الشّٰاکِرِینَ (آل عمران،145).

/5 بسط روزی از سوی خدا گاهی برای آن است که وی را به هنگام فریفتگی به دنیا عذاب کند: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلیٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْنٰاهُمْ بِالْبَأْسٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ* فَلَوْ لاٰ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا تَضَرَّعُوا وَ لٰکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ* فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ أَبْوٰابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتّٰی إِذٰا فَرِحُوا بِمٰا أُوتُوا أَخَذْنٰاهُمْ بَغْتَةً فَإِذٰا هُمْ مُبْلِسُونَ (انعام،42-44).

امّا نعمتهایی که خدا به آدمی می دهد،افزون بر آنچه گفته شد،گاهی از باب عذاب است.در حدیث آمده:

«انّ العبد لیحرم الرّزق لذنب اذنبه» ،و گاهی برای آزمایش است.به هر حال اگر دچار تنگ روزی شدی،از رحمت الاهی نومید مباش،چنان که نباید نعمتها سرمستت کند،چرا که خدا همه را از تو می گیرد.

از جمله حکمتهای خدا این است که دنیا را برای کافر فراهم می کند تا از حقیقت محروم و از رسالت الاهی دور بماند،و«دنیا»چنان که در حدیث آمده:

زندان مؤمن و بهشت کافر است.

وَ فَرِحُوا بِالْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا

-به زندگی دنیوی شاد شوند».

«فرح»حالت اشباع نفسانی است چنان که کودک به محض دستیابی به اسباب بازی که طالب آن بوده است،از آن سیر می شود.برخی از مردم نیز به سبب محدودیّت اندیشه به مجرّد رسیدن به نعم دنیوی از آن سیر می گردند و این سیری آنان را از مسئولیّت باز می گذارد و برای التزام و تعهّد انگیزه ای نمی یابند.

ص :276

وَ مَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا فِی الْآخِرَةِ إِلاّٰ مَتٰاعٌ

-زندگی دنیا در برابر زندگی آخرت جز اندک متاعی نیست».

«متاع»همان که کمالیّات یعنی چیزهای غیر ضرور است که می توان از آنها بی نیاز شد یا دیگری را جای گزین آن کرد.آری،زندگی کشت زار آخرت است.

در این جا عمل است بی آن که محاسبه باشد /5 و در آن جا محاسبه است بی آن که عمل باشد.

هر کسی که بداند نیازمند خداست باید که با او ارتباط داشته باشد.

گویند:پادشاهی به جنگی سخت دچار آمده بود:نذر کرد که اگر پیروز شود، مواجب لشکریان را افزون تر کند،پس از پیروزی حساب کرد و دید که افزوده ها مبلغ کلانی است و خواست که نذر را بشکند و بر آن شد که از نخستین کسی که بر او وارد می شود نظر خواهی کند.اعرابیی بر او وارد شد و در پاسخ پادشاه گفت:«اگر چنین می اندیشی که به خدایت نیازمند نیستی،به نذر خود وفا مکن و اگر خود را نیازمند می دانی وفا کن».پادشاه متوجّه شد که در هر لحظه به خدا نیاز دارد،از این رو نذرش را به جا آورد.

چگونه دل آرامش می یابد؟

[27]

وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِنْ رَبِّهِ -کافران می گویند:چرا از جانب پروردگارش آیتی بر او نازل نمی شود».

کافران می گویند چرا به پیامبر آیه ای از سوی خدا فرو نمی آید؟کسی که می خواهد ببیند،پرتوی از نور او را بسنده است امّا آن که نمی خواهد،روشنایی خورشید نیز کافی نیست.

قُلْ إِنَّ اللّٰهَ یُضِلُّ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنٰابَ

-بگو خداوند گمراه می کند آن که را بخواهد و هدایت کند آن که را به سوی او انابه کند».

چون آدمی خواهان هدایت باشد،خداوند هدایتش می کند و چون طالب گمراهی باشد اسباب گمراهی را برای او فراهم می سازد(این معنی از«من»که

ص :277

اسم موصول و برای عاقل است فهمیده می شود).

[28]

اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللّٰهِ -کسانی که ایمان آوردند و دلهاشان به یاد خدا آرامش یافت».

«اطمینان»به معنی آرامش و قرار یافتن است و دل مطمئن همان نفس مطمئنّه است که در آیۀ /5 یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی -(سورۀ فجر)آمده است،و مراد از ذکر اللّٰه مطلق توجّه انسان به خداست.

أَلاٰ بِذِکْرِ اللّٰهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ

-آگاه باش که دل آرام گیرد زنام خدای».

در تزاحم زندگی و انبوهی کارها و تنگناهای موجود و در اضطرابی که بسیاری از مردم را نابود می کند،دل آدمی با یاد خدا آرامش می گیرد.از این رو سزاست که دشواریهای درونی خود را با ذکر خدا چاره کنیم،زیرا برترین چاره ای است که می توان از آن بهره برد به ویژه در زمان ما که روزگار اضطرابات و هیجانها و درگیریهاست و استعمار شرق و غرب آن را دامن می زند.

[29]

اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ طُوبیٰ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ -آنها که ایمان آورده اند و کار شایسته انجام داده اند خوشا به حالشان و نیکو عاقبتی دارند».

در بخش پیشین دیدیم که خدا صفات مؤمنان را برشمرد و فرجام آنان را که بهشت است یاد کرد: أُولٰئِکَ لَهُمْ عُقْبَی الدّٰارِ* جَنّٰاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهٰا وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ وَ الْمَلاٰئِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بٰابٍ* سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّٰارِ ،امّا در این جا می گوید:

طُوبیٰ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ

-و شاید مراد از«طوبی»زندگی برتر و خوش باشد.

از آیه می توان دریافت که مؤمنان در بهشت هر روز به گونه ای تازه از نعمتها می رسند،چنان که ملول نمی شوند و خدا نیز بر آنان تنگ نمی گیرد.

ص :278

/5

[سوره الرعد (13): آیات 30 تا 35]

اشاره

کَذٰلِکَ أَرْسَلْنٰاکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهٰا أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَیْهِمُ اَلَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمٰنِ قُلْ هُوَ رَبِّی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ مَتٰابِ (30) وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ اَلْجِبٰالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ اَلْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ اَلْمَوْتیٰ بَلْ لِلّٰهِ اَلْأَمْرُ جَمِیعاً أَ فَلَمْ یَیْأَسِ اَلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ لَوْ یَشٰاءُ اَللّٰهُ لَهَدَی اَلنّٰاسَ جَمِیعاً وَ لاٰ یَزٰالُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا تُصِیبُهُمْ بِمٰا صَنَعُوا قٰارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دٰارِهِمْ حَتّٰی یَأْتِیَ وَعْدُ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یُخْلِفُ اَلْمِیعٰادَ (31) وَ لَقَدِ اُسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَمْلَیْتُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کٰانَ عِقٰابِ (32) أَ فَمَنْ هُوَ قٰائِمٌ عَلیٰ کُلِّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَکٰاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمٰا لاٰ یَعْلَمُ فِی اَلْأَرْضِ أَمْ بِظٰاهِرٍ مِنَ اَلْقَوْلِ بَلْ زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مَکْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ اَلسَّبِیلِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ (33) لَهُمْ عَذٰابٌ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ مٰا لَهُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ وٰاقٍ (34) مَثَلُ اَلْجَنَّةِ اَلَّتِی وُعِدَ اَلْمُتَّقُونَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ أُکُلُهٰا دٰائِمٌ وَ ظِلُّهٰا تِلْکَ عُقْبَی اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا وَ عُقْبَی اَلْکٰافِرِینَ اَلنّٰارُ (35)

معنای واژه ها

32[فأملیت]

:به تأخیر انداختم،مهلت دادم.

ص :279

/5

همگی امر از آن خداست

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در این بخش از سورۀ رعد یاد آوری می شود که هدایت یا ضلالت از خداست آن گاه که آدمی آن را برای خود بخواهد،و رسالت محمّدی ادامۀ طبیعی رسالتهای پیامبران گذشته و مکمّل و نگهبان آنهاست،و سنن الاهی یکی است که در هر زمانی در میان امّتها حاکم بوده،و چنان که این سنن در میان آنها حاکم بوده،بر این امّت محمّد(ص)نیز حاکم است.

از سیاق آیات می فهمیم که کفر کافران اساسا به رسالت پیامبر نبود،بلکه به خدا و نیز آنچه از رسالات خدا متفرّع می شود بود.پس باید پیامبر آن گاه که او را تکذیب می کنند به خدا توکّل کند،امّا این که کافران خواستار نزول آیاتی افزون بر آنچه فرود آمده است شدند اجابت نمی شود،چرا که این امر بر ستیزه و گردن کشی آنان از حق می افزاید،وانگهی آیا آیه ای بزرگ تر از این قرآن وجود دارد؟اگر مقرّر می شد کتابی آن اندازه عظمت می داشت که به وسیلۀ آن کوه ها به حرکت در می آمدند و مردگان سخن می گفتند همین قرآن می بود.بزرگ ترین دلیل عناد ایشان این است که بلاها و عذابهای بسیاری بر پیشینیان و اقوام نزدیک آنان رسید و پند نگرفتند و اگر با درخواست آیات قصد هدایت داشتند آن عذابها سبب هدایت /5 و پندگیری آنان می شد.به آن اقوام مهلت داده شد چنان که به خود آنان مهلت دادیم و سرانجام چون کفر را به جای ایمان برگزیدند،خداوند عقوبت ایشان را به تعجیل انداخت.

در این آیه این پرسش شده است که آیا خداست که ناظر اعمال نیک و بد

ص :280

آدمی است یا شریکان؟و آیا شریکانند که امور را به خدا خبر می دهند و به او وحی می کنند؟ علّت اساسی سلب توفیق از آنان و اضلال ایشان،بد اندیشی و گناهکاری همراه با مکر بود و نیز این که مکر در نظر آنان خوش نمود و مردم را از راه خدا منع کردند و کسی که خدا گمراهش کند،هیچ کس راهنمای او نخواهد بود.فرجام کار ایشان یا عذاب دنیا و آخرت و یا تنها عذاب آخرت است،امّا فرجام مؤمنان رسیدن به جایگاه برتر(بهشت)است.

شرح آیات:
اشاره
آنان به خدای رحمان کافرند

[30]

کَذٰلِکَ أَرْسَلْنٰاکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهٰا أُمَمٌ -خداوند به امّتی پیامبر فرستاده که پیش از آن امّتهایی وجود داشته اند».

سخن الاهی بر همان امّتها جاری شده است و بر امّت محمّد(ص)نیز جاری خواهد شد.این آیه سیر طبیعی بشریّت را که در خطّ متکاملی حرکت می کند روشن می سازد و نیز بیانگر این است که امّتها با وجود اختلاف زمان و مکان وجه مشترکی دارند.و چنان که گفتیم تحت حکومت سنن واحدی هستند که بر همه جاری و ساری است.

لِتَتْلُوَا عَلَیْهِمُ الَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ

-تا آنچه را که بر تو وحی کردیم بر ایشان تلاوت کنی».

هدف از ارسال پیامبر این است که حقیقت رسالت را بیان کند.پیامبر در تمام کوششهای خود فقط سخن خدا را بر مردم می خواند،یعنی او پدید آورندۀ وحی نیست بلکه نقش آینه را دارد و رسالت را به امّت خود منعکس می کند.

/5

وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمٰنِ

-در حالی که آنها به خدا کفر می ورزند».

آنان اساسا به رحمان کافرند نه به تو.در الدّرّ المنثور از ابن جریح نقل شده که گفت:رسول اکرم به هنگام مکاتبه با قریش در حدیبیه نوشت:«بسم اللّٰه

ص :281

الرّحمن الرّحیم».گفتند:«رحمان نباید نوشت.ما چه می دانیم رحمان چیست؟ باسمک اللّهمّ می نویسیم».این آیه نازل شد که وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمٰنِ .

قُلْ هُوَ رَبِّی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ

-بگو اوست خدای من که خدایی نیست جز او».

همین«رحمان»است که کافران او را انکار می کنند.خدایی جز او نیست ربّ الأرباب است،بی همتا و بی مثل است.

عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ

-بر او توکّل کردم».

دربارۀ دعوت شما به سوی حق با انکاری که می کنید به خدا اعتماد کردم.

وَ إِلَیْهِ مَتٰابِ

-و بازگشت به سوی اوست».

و بازگشت من به سوی اوست.

حقیقت قرآن

[31]

وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبٰالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتیٰ بَلْ لِلّٰهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً -اگر قرآنی توانسته بود که کوه ها بدان به جنبش آیند یا زمین پاره پاره شود یا مردگان را به سخن آرد جز این قرآن نمی بود که همۀ کارها از آن خداست».

کافران از پیامبر معجزاتی خواستند و پیامبر تأکید کرد که قرآن معجزۀ بزرگ است.آن گاه چنین استدلال کردند که اگر این قرآن که معجزه است چنان بود که به وسیلۀ آن کوه ها به حرکت در می آمدند و از پیرامون ما(پیرامون مکّه)می رفتند تا می توانستیم زراعت کنیم یا به وسیلۀ آن طیّ الأرض صورت می گرفت چنان که سلیمان به وسیلۀ بادها مسافات را می پیمود /5 یا مردگان به سخن در می آمدند چنان که موسی و عیسی با مردگان سخن گفتند،امّا در صورتی که این معجزات صورت می گرفت آیا آنها را باور می کردند؟نه،هدف آنان کارشکنی و مخالفت با رسالت است و از این رو خدا چنین معجزاتی را انجام نمی دهد.قرآن مجید به همۀ این امور خارق العاده قادر است به شرط آن که آدمی بداند که از آن چگونه بهره ور شود،

ص :282

چنان که فرمود: لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّٰهِ .

بَلْ لِلّٰهِ الْأَمْرُ جَمِیعاً

-امور همه به دست خداست».

می تواند چنین قرآنی بفرستد و هم اکنون فرستاده است.

جواب«لو»شرطی در وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ... -حذف شده است یعنی اگر چنین قرآنی فرود می آمد به آنان سودی نمی بخشید یا آن که همین قرآن می شد.

به نظر می رسد که هر دو معنی درست باشد،یعنی اگر قرآنی هم می بود که کوه ها به وسیلۀ آن به حرکت می آمدند...برای آنان فایده ای نمی بخشید یا این که همین قرآن است که فرود آمده.مؤمنان راستین که با حقایق قرآن به خوبی آشنا باشند چنین فایده هایی را از آن در می یابند.

نومیدی از اصلاح

أَ فَلَمْ یَیْأَسِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ لَوْ یَشٰاءُ اللّٰهُ لَهَدَی النّٰاسَ جَمِیعاً

-آیا مؤمنان هنوز ندانسته اند که اگر خدا می خواست همه مردم را هدایت می کرد؟» سبب گمراهی آنان این نیست که خداوند آیات در خواستی ایشان (معجزات)را پدید نیاورده است،بلکه سبب آن است که هدایت نیافته اند،زیرا خداوند جز کسی را که به سوی حق باز گردد هدایت نمی کند.

/5 «یأس»در این جا معانی گوناگونی دارد،از جمله«دانستن»است یعنی آیا مؤمنان ندانستند که...؟و این معنی زبان قبیلۀ هوازن است.و گفته اند به معنی نومیدی همراه با«دانستن»است،یعنی آیا مؤمنان ندانستند که خدا هدایتشان را نخواسته است و اگر می خواست همه را هدایت می کرد؟و برخی گفته اند:در آیه باء محذوفی است و تقدیر چنین است:(أ فلم ییأس الذین آمنوا بأن لو یشاء اللّٰه لهدی الناس جمیعا).

و در حقیقت این سه معنی جامع مشترکی دارند:از یک سو باید مؤمنان از هدایت کافران نومید گردند و نیز بدانند که آنان هدایت نخواهند یافت و به دنبال آن لازم است بدانند که اگر خدا می خواست همه را هدایت می کرد.پس معنی یکی

ص :283

است.

وَ لاٰ یَزٰالُ الَّذِینَ کَفَرُوا تُصِیبُهُمْ بِمٰا صَنَعُوا قٰارِعَةٌ

-و کافران را پیوسته به سبب اعمالشان حادثه ای رسد».

یعنی همواره به کافران به سبب کارهایی که کرده اند بلاهای بزرگ می رسد.«لا یزال»افادۀ استمرار می کند و شاید به معنی تضمین سنّت دایم است، و باید دانست که خود آدمی است که فرجام خود را می سازد،پس عذاب نتیجۀ گناهانی است که وی می کند،از این رو بلاهای خدا بر سر کافران فرو می آید و هم چنان فرو خواهد آمد.

أَوْ تَحُلُّ قَرِیباً مِنْ دٰارِهِمْ

-یا آن حادثه در نزدیکی خانه هاشان فرود آید».

یا نزدیک خانۀ آنان فرو می آید،مثلا مکّه از آسیبهای جنگ و زلزله مصون بود و حومۀ آن این مصائب را می دید،امّا کافران پند نگرفتند.

حَتّٰی یَأْتِیَ وَعْدُ اللّٰهِ

-تا آن گاه که وعدۀ خدا فراز آید».

این بلاها،سختیها و تنگناهایی در دنیاست،امّا بلای بزرگ حقیقی در آخرت خواهد بود: اَلْقٰارِعَةُ* مَا الْقٰارِعَةُ* وَ مٰا أَدْرٰاکَ مَا الْقٰارِعَةُ* یَوْمَ یَکُونُ /5 النّٰاسُ کَالْفَرٰاشِ الْمَبْثُوثِ* وَ تَکُونُ الْجِبٰالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (قارعه،1-5).

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُخْلِفُ الْمِیعٰادَ

-که خداوند خلف وعده نمی کند».

خداوند وعده ای را که به کافران داده است،خلاف نمی کند،یعنی آنان را در روز قیامت که هرگز زمان آن تقدّم و تأخّر ندارد کیفر می دهد.

مهلت به کافران

[32]

اندیشه ای که در آغاز آیات این بخش بیان شده است،گسترش می یابد با نقل این که امّتها پیامبران خود را تکذیب کردند و این که مردم سخن شنو باید عبرت بگیرند و پیامبر گرامی نیز از سرگذشت پیامبران پند بگیرد.خدای تعالی فرمود:

ص :284

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَمْلَیْتُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا

-پیامبرانی هم که پیش از تو بودند به استهزا گرفته شدند.من به کافران مهلت دادم».

چنان که فرستادن پیامبران سنّت است تکذیب آنها به وسیلۀ امّتها نیز سنّت است.تکذیب تنها شیوۀ کافران نبود بلکه آنان شیوۀ دیگری را که تأثیرش در نفس پیامبران بیشتر بود به کار می بردند یعنی استهزا،که هر دو نوع را در بر می گرفت.

استهزا بی تکذیب و سپس بی ریشخند زدن و حقیر شمردن صورت نمی گرفت.در زمان ما نیز شمار بیشتری از مردم از پذیرفتن رسالت خود داری و با پیامبران دشمنی می ورزند و از همین شیوۀ استهزا پیروی می کنند.

مهلت دادن خدا به کافران ناشی از حکمت اوست که در گذشته دربارۀ بندگان عاصی انجام گرفته است.در حدیث آمده:«چه بسا کسی که با احسانی که به وی شده در غفلت افتاده،و چه بسا کسی که با پرده پوشی بر گناه او فریفته شده یا شیفتۀ خوش گویی مردم گردیده است!خداوند کسی را چنان نیازموده که وی را با مهلت دادن آزموده است». (1)

/5 و پروردگار در قرآن فرمود: وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (اعراف،183).

ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کٰانَ عِقٰابِ

-آن گاه همه را فرو گرفتم و آن عقوبت من چه سخت بود».

یعنی آن گاه آنان را عذاب کردم،چه عذابی!و این تعبیر حاکی از سختی کیفر،و نتیجۀ بد تکذیب پیامبران و حقیر شمردن ایشان است.

[33]

أَ فَمَنْ هُوَ قٰائِمٌ عَلیٰ کُلِّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ -آیا آن که بر همۀ مردم و اعمالشان ناظر است همانند بتان است؟» آیا با وجود خدایی که بر هر کسی و بر آنچه می کند مسلّط است شریکانی برای او قائل می شوند؟«قائم»به معنی محافظ و به گفتۀ برخی قائم به روزی است و ما بعد آیه«بما کسبت»مفهوم آن را روشن می کند.فرمان نفس توبه

ص :285


1- 19) -بحار،ج 73،ص 383،شماره 8.

دستت نیست و نمی توانی خود را از زمام تقدیر برهانی.اگر خدا لحظه ای نفس تو را رها کند از میان می رود و چیزی از آن باقی نمی ماند و چنین نیست که اگر کسی گناه می کند بر خدا غلبه دارد.اگر تو را در طاعت و معصیت اختیار داده اند،مسیّر (رهبری شده از سوی خدا)،هستی نه مخیّر و دلیل مهمّ این سخن روح و قلب و سایر اندامهای توست که به تنهایی عمل می کنند و در ایستانیدن یا عمل آن مداخله ای نداری.

وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَکٰاءَ

-برای خدا شریکانی قایل شدند».

یعنی آیا پس از آن که خداوند آیات خلقت خود را یعنی تسلّط بر نفسها را ارائه کرد به او شریک قرار می دهند؟با ارائۀ عظمت و دقایق آفرینش چگونه به خدا شرک می ورزند؟! قُلْ سَمُّوهُمْ -ای کافران،آن شریکان را نام ببرید».

شاید«اسم»در این جا مطلق نام نباشد بلکه /5 مراد این باشد که صفات آنها را بگویید،و پیداست که هر نامی یکی از نامهای خدا را منعکس می کند.

«آسمان»بلندی و عظمت را تجلّی می کند و«خورشید»حکمت و قدرت را،شاید مراد از آیه این باشد که ای مشرکان،از تجلّیات خدا در آفریده ها خبر دهید.

أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمٰا لاٰ یَعْلَمُ فِی الْأَرْضِ

-شاید می خواهید او را از چیزی در روی زمین آگاه کنید که نمی داند».

آیا به خدا خبر می دهید چیزهایی را که از آنها بی خبر است؟مراد از لاٰ یَعْلَمُ -این نیست که خدا ناآگاه است،بلکه منظور این است که خدا شریکی برای خود نمی شناسد،و ابدا شریکی ندارد.

أَمْ بِظٰاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ

-یا آن که الفاظ صوری است که می گویید و واقعیّت ندارد».

نظیر لقب«جلالة الملک»که بر سر زبانهاست و معنایش این نیست که «ملک»بزرگوار گردیده،بلکه خشنودی او به همین لقب خواری او را منعکس می کند.

ص :286

دگرگونی معیارهای فطری

بَلْ زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مَکْرُهُمْ

-در نظر کافران مکرشان آراسته آمد».

«مکر»در این جا کار بد کردن و نیز به معنی فساد است.خداوند فرمود:

وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ أَکٰابِرَ مُجْرِمِیهٰا لِیَمْکُرُوا فِیهٰا (انعام،123)یعنی فساد کنند.

امّا آرایندۀ مکر برای کافران کیست؟شیطان است،چنان که گفت: وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (انعام،43)در آیۀ دیگر خداوند آراستن عمل را به خود نسبت می دهد: إِنَّ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَیَّنّٰا لَهُمْ أَعْمٰالَهُمْ -(نمل،4) /5 و منافاتی وجود ندارد،زیرا چون پروردگار بر کسی خشم می گیرد او را به دست شیطان یا یاران بد می سپارد و از این رو«آراستن خدا»مفهومش این می شود که آرایندگانی را مأمور این کار می کند،چنان که گفت: وَ قَیَّضْنٰا لَهُمْ قُرَنٰاءَ فَزَیَّنُوا لَهُمْ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ (فصّلت،25).

نتیجۀ آن که آدمی باید متوجّه باشد که مبادا کار بد او را در نظرش بیارایند و او آن را نیک بداند،و چون از آرایندگان از قبیل طاغوتها پیروی کرد،معیارهای فطری او دگرگون می شود و به معیارهای وارونه بدل می گردد و سرانجام بد نزد او خوب و خوب بد می شود.

وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِیلِ

-و از راه خدا بازداشتند».

خود آنان از راه حق باز نماندند،چنان که آنان نبودند که فساد را در نظر خود آراستند بلکه شیطان بود.

وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ

-کسی که خدا گمراهش کند دیگر هدایتگری نخواهد داشت».

گمراهان گرفتار سه چیز بودند:

1-کار بد در نظرشان آراسته شد؛ 2-از راه خدا باز ماندند؛ 3-خدا گمراهشان کرد.

ص :287

دو عاقبت

[34]

لَهُمْ عَذٰابٌ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَ مٰا لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ وٰاقٍ -در این زندگی دنیا به عذابی گرفتار آیند و عذاب آخرت سخت تر است و آنها را هیچ نگهدارنده ای از عذاب خدا نیست».

باید عذاب دنیا را دلیل عذاب آخرت بداند با ضرب آن /5 به میلیونها،و با این فرق که عذاب دنیا نوعا بجز عذاب آخرت است و ممکن است که روحانی یا جسمانی و یا هر دو باشد.

[35]

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ أُکُلُهٰا دٰائِمٌ وَ ظِلُّهٰا -صفت بهشتی که به پرهیزگاران وعده شده:آب از زیر درختانش روان است و میوه ها و سایه اش همیشگی است».

صفت بهشت را بیان می کند و نیز این که خوراک بهشتیان دائمی است.

تِلْکَ عُقْبَی الَّذِینَ اتَّقَوْا

-این است عاقبت پرهیزگاران».

و بهشت نتیجۀ پرهیزگاری آنان است.

وَ عُقْبَی الْکٰافِرِینَ النّٰارُ

-و فرجام کافران دوزخ است».

در این جا معادله ای برقرار شده یعنی کفر کاملا معادل«نار»و تقوا معادل «جنّت»است.

/5

[سوره الرعد (13): آیات 36 تا 38]

اشاره

وَ اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ یَفْرَحُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ مِنَ اَلْأَحْزٰابِ مَنْ یُنْکِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّمٰا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اَللّٰهَ وَ لاٰ أُشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ أَدْعُوا وَ إِلَیْهِ مَآبِ (36) وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰاهُ حُکْماً عَرَبِیًّا وَ لَئِنِ اِتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ بَعْدَ مٰا جٰاءَکَ مِنَ اَلْعِلْمِ مٰا لَکَ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ وٰاقٍ (37) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ أَزْوٰاجاً وَ ذُرِّیَّةً وَ مٰا کٰانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتٰابٌ (38)

ص :288

/5

قرآن،فرمانی روشنگر است

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

موضع مردم در برابر کتاب الاهی بر سه گونه است:یا همه به آن ایمان دارند یا در حدود مصلحت ایمان آورده اند و یا کافرند.خداوند در این آیات از اصناف مردم و نظرهای گوناگون آنان دربارۀ کتاب گفتگو می کند و به همین مناسبت می گوید:قرآن عربی است امّا از تعصّب بربریّت به دور است.عربی است امّا با همۀ کم خردیهای عربیّت مخالف است و نیز قرآن به جهت ستیز با فرهنگ شایع آن زمان از ارزشهای خود نمی کاهد.

شرح آیات:
اشاره
ایمان مصلحتی

پیش از این گفتیم که انگیزۀ اصلی انکار رسالت کافر شدن به رحمان است.معنی این سخن آن است که مؤمنانی که قرآن را صادقانه باور دارند به رحمان معتقدند،پس بدان عمل می کنند زیرا قرآن مظهر ارادۀ الهی و هدایت اوست.

/5 [36]

وَ الَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ یَفْرَحُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ -اهل کتاب از آنچه بر تو نازل شده شادمانند».

این آیه حالت نفسانی مؤمنان اهل کتاب را به هنگام نزول قرآن مجسّم می کند،زیرا نزول قرآن موفقیّتی برای ایشان و بیانگر ارادۀ آنان است.خداوند

ص :289

دربارۀ ایشان می گوید:«چون آیاتی را که به پیامبر فرود آمده است می شنوند می بینی که اشک از دیدگانشان جاری است زیرا حقیقت را شناخته اند،و می گویند خدایا،ما ایمان آوردیم،ما را از جملۀ شاهدان بنویس»(مائده،83).

وَ مِنَ الْأَحْزٰابِ مَنْ یُنْکِرُ بَعْضَهُ

-و از آن جماعات کسانی هستند که پاره ای از آن را انکار می کنند».

مراد از احزاب یهود و مشرکانند که بر ضدّ رسول خدا متّفق شدند.در سورۀ مائده(آیۀ 82)آمده است که«سخت ترین دشمنان مؤمنان یهود و مشرکانند و دوست ترین مردم نسبت به مؤمنان مسیحیان اند،زیرا از اینان گروهی کشیشان و راهبانند و گردن کشی نمی کنند».

«احزاب»جمع حزب است و خداوند مؤمنان را هر چه باشند،اگر چه اختلاف داشته باشند،حزب واحد می نامد زیرا اهداف و دیدگاههای آنان یکی است،امّا احزاب که منکر رسالت اند،در همۀ اموری که بین آنهاست اختلاف دارند بجز در دشمنی با رسالت.خدا که می فرماید«فانّ حزب الشّیطان..».صفت بارزی را که جامع حزبهای شیطان است بیان می کند و می گوید آنان با وجود اختلاف در گرایشها وجه مشترکی دارند که پیروی شیطان است،چنان که در روزگار ما شرق و غرب در همه چیز اختلاف دارند بجز استعمار جهان و غارت ثروتهای آن.

«احزاب»دست یابی به رسالت را می خواهند و پس از دانستن صدق رسالت راه حلّ میانه را ترجیح می دهند و از قرآن آنچه را که با مصالح آنان سازگار است و نیز امتیازات ایشان را تقویت می کند می گیرند.

قُلْ إِنَّمٰا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّٰهَ وَ لاٰ أُشْرِکَ بِهِ

-بگو مأمورم خدا را بپرستم و به او شرک نورزم».

/5 آن کسی به کتاب حقیقتا ایمان می آورد که به خدا ایمان آورده باشد.در این جا میان ایمان به کتاب و ایمان به توحید ملازمه هست.

إِلَیْهِ أَدْعُوا وَ إِلَیْهِ مَآبِ

-به سوی او می خوانم و بازگشت من به سوی

ص :290

اوست».

هنگامی که راهها بر من تنگ می شود خدا را فرا می خوانم و بازگشت من در همۀ کارها به اوست.

حقایق قرآن در برابر خواهشهای نفسانی

[37]

وَ کَذٰلِکَ أَنْزَلْنٰاهُ حُکْماً عَرَبِیًّا -همچنین قرآن را به زبان عربی نازل کردیم».

«حکم»یعنی قضاوت.«عربی»به معنی روشن و آشکار و فصیح است، و نه به معنی موافق با اعتقادات عرب.

وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوٰاءَهُمْ بَعْدَ مٰا جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ

-اگر پس از دانشی که به تو رسیده از پی خواهشهای آن بروی،» زبان قرآن عربی امّا محتوای آن الاهی است.عربی زبان است نه تشریع کننده،امّا تشریع الاهی علم است و علم شناخت حقایق و کشف آنهاست و خواهشهای نفسانی شهوت نقد است.

مٰا لَکَ مِنَ اللّٰهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاٰ وٰاقٍ

-در برابر خدا کار ساز و نگهدارنده ای نخواهی داشت».

خداوند مولای مؤمنان است و کافران را مولایی نیست.هر گاه پیامبر پیرو اهوای قوم خود باشد،ولایت خدا را از دست می دهد و خدا یاریش نمی کند،و هر گاه پیامبر علم را رها کرده،هوای نفس را بگیرد،خداوند عذابش می کند و کسی نگهدار او نخواهد بود.اگر مردم با تو مخالفت کنند خداوند یاریگر توست و اگر تو با خدا مخالفت ورزی و پیرو اهوای مردم باشی،خداوند تو را خوار می کند و بجز او ناصری نمی یابی.

/5

زندگی و شؤون پیامبران

[38]

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ أَزْوٰاجاً وَ ذُرِّیَّةً -به

ص :291

تحقیق پیش از تو پیامبرانی فرستاده ایم و برایشان همسران و فرزندان قرار داده ایم».

پیامبران بشرند و همان حالات و عوامل را دارند که دیگران دارند.ازدواج می کنند و صاحب اولاد می شوند و از نظر جنس بر آدمیان دیگر برتر نیستند.

وَ مٰا کٰانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ

-و هیچ رسولی را حق آن نبود که جز به فرمان خدا آیتی بیاورد».

پیامبر خود پدید آورندۀ آیات(معجزات)نیست،بلکه خداوند هر گاه بخواهد معجزه را به دست پیامبرش،بی آن که پیامبر تأثیری در آن داشته باشد،پدید می آورد.

لِکُلِّ أَجَلٍ کِتٰابٌ

-و هر امری را زمانی مکتوب است».

هر چیز مدّتی محدود دارد.

/5

[سوره الرعد (13): آیات 39 تا 43]

اشاره

یَمْحُوا اَللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ اَلْکِتٰابِ (39) وَ إِنْ مٰا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ اَلَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِنَّمٰا عَلَیْکَ اَلْبَلاٰغُ وَ عَلَیْنَا اَلْحِسٰابُ (40) أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنّٰا نَأْتِی اَلْأَرْضَ نَنْقُصُهٰا مِنْ أَطْرٰافِهٰا وَ اَللّٰهُ یَحْکُمُ لاٰ مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَ هُوَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (41) وَ قَدْ مَکَرَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلّٰهِ اَلْمَکْرُ جَمِیعاً یَعْلَمُ مٰا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ وَ سَیَعْلَمُ اَلْکُفّٰارُ لِمَنْ عُقْبَی اَلدّٰارِ (42) وَ یَقُولُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْکِتٰابِ (43)

معنای واژه ها

41[معقّب]

:«تعقیب»باز گردانیدن چیزی است پس از جدا

ص :292

کردنش،«عقّب العقاب علی صیده»یعنی عقاب از نوبه شکار خود بازگشت پس از جدایی از آن.

/5

خداوند هر چه را بخواهد،چه حتمی و چه ممکن،از میان می برد

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در بخش پیشین خواندیم که امور به دست خداست و اراده اش مطلقه است و از تقدیر و سنن در می گذرد و هر چه را بخواهد از میان می برد یا باقی می گذارد،و نیز خواندیم که وظیفۀ پیامبر رسانیدن پیام است و بس،و حساب بر عهدۀ خداست،اگر بخواهد کافران را عذاب می کند یا به تعویق می اندازد.

خداوند بر جهان هستی مسلّط است.اوست که از اطراف زمین می کاهد(با مرگ تباهکاران یا وفات علما)و فرمان او را نمی توان نقض کرد،حسابش سریع است و نافرمانی کسی از امر او به این معنی نیست که بر خدا غلبه دارد،و با مکّاران و بد اندیشان مقابله می کند،و فردا در روز محشر کافران در می یابند که فرجام خوب از آن کیست.امّا آنان که منکر رسالت پیامبرند پاسخشان از زبان پیامبر این است« قُلْ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتٰابِ ».

شرح آیات:
اشاره

[39]

جوهر رسالتهای الاهی در ربوبیّت خدا خلاصه می شود و در این سوره همین /5 اندیشه گسترده شده است و همین اندیشه است که فرق میان پیامبران و فلاسفه را آشکار می کند و پیامبران همان را به مردم بشارت داده اند،امّا اندیشه ای که

ص :293

به عقل انسان عاجز می رسد آن است که این جهان را آفریننده ای است که خلقش کرده و سپس آن را به حال خود گذاشته است تا طبق سنّت ها به کار خود ادامه دهد،چنان که کسی ساعت الکترونیکی می سازد که طبق قوانین مشخّص کار می کند.یکی از فلاسفۀ ملحد به چنین اندیشه ای دست یافته است.به طور کلّی فلاسفه از خدای مرده ای که نه ولایت دارد و نه دعوت،گفتگو می کنند حال آن که پیامبران به خدای حیّ قدیم لا یزال رهنمون می شوند،و در این جا دو وسیله هست که با آنها می توان به خدا متّصل شد:

اولا:دعا

که با آن می توانی با خدا مرتبط باشی و می توانی به وسیلۀ آن امر حتمی را دگرگون کنی.به وسیلۀ دعا به تغییر طبیعت و نیز تغییر قضای محتوم قادر می شوی.

ثانیا:کردار نیک

فلسفۀ بشری می گوید که خداوند مقدّرات جهان را نوشته است و در برابر این تقدیر کاری نمی توان کرد،و این فلسفۀ قدریّه است که به حتمیّات باور دارند و همه چیز نزد آنان حتمی است و از این رو کردار نیک تو در برابر تقدیر حتمی کارگر نیست،ولی ما به حتمیّات(سیاسی،اقتصادی،فرهنگی و تربیتی)معتقد نیستیم و بر آنیم که تغییر هر امر حتمی ممکن است.آری درست است که قوانین و سننی وجود دارد امّا آدمی به وسیلۀ ایمان و عمل صالح بر این نظامها و سنّت ها فایق می آید.خداوند برتر از قوانین و سنن،و دارای مشیّت مطلقه است،چیزی بر او محتوم نیست،هر چه را بخواهد محو می کند یا باقی می گذارد،و انسانی که متّصل به خداست،به همین مشیّت مطلقه که حتمیّت برای آن وجود ندارد متصل است.امّا اگر معتقد باشیم که جفّ القلم بما هو کائن،و اجل محتوم است و مقدّرات نوشته شده است،دعا و عمل صالح معنایی نخواهد داشت.خداوند فرمود:

/5

یَمْحُوا اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ وَ یُثْبِتُ

-خدا هر چه را بخواهد محو یا اثبات

ص :294

می کند».

اگر نامت در فهرست بدبختان باشد می توانی خود را از خوشبختان کنی به شرط آن که دلت را به خدای غالب مقتدر پیوند دهی،چنان که فرمود: وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ (بقره،186)و نیز فرمود:

اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ (غافر،60).پس،خداست که ما را به دعا امر کرده و اجابت آن را تضمین نموده است.

وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتٰابِ

-و امّ الکتاب نزد اوست».

«کتاب»دو معنی دارد:1-لوح محفوظ،2-انعکاسی از علم خدا بما کان و ما یکون است،خداوند عالم و به همه چیز احاطه دارد چه قبل از وجود و چه بعد از آن،و علم خدا علم به کشف نیست بلکه مسبّبات و مؤثرات را نیز در بر می گیرد،زیرا صانع آنهاست.علم خدا به مسبّب نافی علم او به سبب نیست.

من می دانم که سنگ از بالا می افتد،علم من به سقوط«کشف»خوانده می شود امّا این به آن معنی نیست که من مؤثّر در افتادن سنگ باشم،مؤثّر نیروی جاذبه است.

آیۀ مذکور موضوع بداء را آشکار می کند و«بداء»قطب حکمت اسلامی و از نظر پیشرفت و حضارت و نیز تربیت بشری افکار بیشتری را به خود متوجّه ساخته است.کسی که بداند اقدار به دست خداست تحرّکش بیشتر می گردد.در احادیث آمده:

1-ابن مردویه و ابن عساکر،از بزرگ ترین علمای اهل سنّت،از علیّ بن ابی طالب(ع)روایت کرده اند که او از رسول خدا(ص)دربارۀ این آیه پرسید، فرمود:«با تفسیر آیه دیدگان تو و امّت پس از خود را روشن می کنم:صدقه به طریق شایسته /5 بدبختی را به خوشبختی تغییر می دهد،و نیکی به پدر و مادر عمر را می افزاید و نیکوکاری از مهلکه های بدی نگاه می دارد».

2-از ابو عبد اللّٰه نقل است که گفت:«یمحوا اللّٰه ما یشاء و یثبت»و نیز گفت:«آیا خدا جز آنچه را که ثابت است محو می کند؟و آیا جز آنچه را که وجود ندارد برقرار می کند»؟از این حدیث در می یابیم که در زندگی حتمیّت نیست و

ص :295

زندگی در حال تطوّر است نه آن که ایستا و بر نظمی لا یتغیّر قائم باشد.

3-از ابو جعفر باقر(ع)به نقل از فضیل بن یسار روایت شده که گفت:از ابو جعفر(ع)شنیدم که می گفت:«از امور بعضی محتوم است و به ناچار شدنی است و بعضی موقوف در نزد خداست دربارۀ آنها هر چه بخواهد می کند و نیز هر آنچه را بخواهد باثبات می کند و از«موقوف ها»کسی را آگاه نمی سازد.امّا آنچه را پیامبران آورده اند کائن است و خداوند خود یا پیامبر یا فرشتگان خود را تکذیب نمی کند».

4-زراره از ابو جعفر(ع)و او از علی بن حسین(ع)روایت کرد که گفت:«اگر آیه ای که در کتاب خداست نمی بود،ما کان و ما یکون را به شما بیان می کردم».پرسیدم:«کدام آیه؟»گفت: یَمْحُوا اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتٰابِ .

[40]

وَ إِنْ مٰا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ -اگر پاره ای از آنچه را که به آنها وعده کرده ایم به تو بنمایانیم یا تو را پیش از وقت بمیرانیم.» بخشی از عذاب را که به کافران وعده می دهیم اعمال می کنیم و تو نیز می بینی یا آن که پس از مرگ تو عذاب صورت می گیرد.از این رو کافران و دشمنان رسالت باید بترسند از این که عذاب الاهی در صورت ادامۀ گمراهی آنان را فرو گیرد،و این امر یا زودتر صورت می پذیرد تا انتقامی به نفع رسول اکرم باشد یا آن که به زمان بعد موکول می شود.

/5

فَإِنَّمٰا عَلَیْکَ الْبَلاٰغُ وَ عَلَیْنَا الْحِسٰابُ

-در هر حال آنچه بر عهدۀ توست تبلیغ است و آنچه بر ماست حساب کشیدن است.» وظیفۀ پیامبر تبلیغ حقایق است و بس،و حساب و کیفر دادن کافران با خداست که هر وقت بخواهد انجام می دهد،و این بدان معنی نیست که پیامبر نمی تواند از خداوند برای کافران عذاب بخواهد،یا اگر خواست،خدا اجابت نمی کند،امّا هر گاه پروردگار عذاب قومی را اراده کند پیامبران نمی توانند آن را برگردانند چنان که نوح نتوانست عذاب را از پسرش باز گرداند.

ص :296

[41]

أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنّٰا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُهٰا مِنْ أَطْرٰافِهٰا -آیا هنوز ندانسته اند که ما از اطراف این سرزمین می کاهیم.» مراد کاستن از کرانه های زمین،یا اهلاک منکران است چنان که فرمود:

«بَلْ مَتَّعْنٰا هٰؤُلاٰءِ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰی طٰالَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلاٰ یَرَوْنَ أَنّٰا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُهٰا مِنْ أَطْرٰافِهٰا أَ فَهُمُ الْغٰالِبُونَ؟» (انبیاء،44)و یا مرگ علماست،زیرا چون از شمار آنان کاسته شود رحمت الاهی از مردم زمین رو می گرداند،علما به منزلۀ کوه های استوار در زمین اند.

در این جا نکته ای تفسیری دربارۀ جهان هستی نیز به نظر می رسد:

می گویند کرۀ زمین رفته رفته کوچک می شود و شاید آیۀ مذکور اشاره داشته باشد به این که زمین از دو قطب فشرده شده است. (1)

وَ اللّٰهُ یَحْکُمُ لاٰ مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ

-و خدا حکم می کند و هیچ چیز حکم او را فسخ نمی کند.» خداست که جهان عملا تحت فرمان اوست و هر چیزی را که اراده کند از فرمان او سر نمی پیچد و به چیزی که حکم کند کسی قادر به تغییر حکم او نیست.

وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسٰابِ

-و او به سرعت حساب می کشد.» [42]

وَ قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلّٰهِ الْمَکْرُ جَمِیعاً -کسانی که پیش از اینان بودند مکرها کردند ولی همه مکرها نزد خداست.» /5 انسان گاهی چنین می پندارد که به همه چیز تواناست.خداوند به او پاسخ می دهد:«اگر می خواهی مکر کنی،مکر من سخت تر از آن توست،زیرا مکر من مهلت دادن و سر خود رها کردن است».

یَعْلَمُ مٰا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ وَ سَیَعْلَمُ الْکُفّٰارُ لِمَنْ عُقْبَی الدّٰارِ

-می داند که هر کسی چه می کند و کافران به زودی خواهند دانست که آخرت از آن

ص :297


1- 20) -متن چنین است:یقال:ان الأرض آخذة فی التقلّص،و ربّما هذه الآیة تدلّ علی ان الارض؟؟؟ من القطبین(ص 362).

کیست.» هر کاری را که آدمیان می کنند چه خیر و چه شرّ خدا آن را می داند و کافران خواهند دانست-آن گاه که دانستن سودی ندارد-که مؤمنان اهل بهشتند.

خداوند از حیث شاهد بودن کافی است

[43]

وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً -کافران می گویند که تو پیامبر نیستی.» خداوند موضع کافران را در برابر رسالت و موضعی را که پیامبر باید داشته باشد خلاصه می کند.کافران تهمت می زنند که وی فرستادۀ خدا نیست.بهترین پاسخ پیامبر چیست؟ قُلْ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ -بگو میان من و شما خدا کافی است برای شهادت.» خدا از حیث شاهد بسنده است،زیرا حق است و بر رسالت شهادت دارد و با وجود شهادت خدا ارزشی ندارد که کافران شاهد و پذیرا باشند یا نباشند،آیا خداوند بزرگ ترین شاهد نیست؟ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتٰابِ -و هر که نزد او علم کتاب است.» برای این که خداوند به کافران ثابت کند که پیامبر در ادّعای خود صادق است با معیارهایی که مورد قبول آنان است،استدلال می کند.آنان بشرند و معیارهای بشری را می پذیرند:اگر آنان رسالت را تکذیب می کنند کسان دیگری که دانا هستند پیامبری را می پذیرند.و این کسان،چنان که از آیه فهمیده می شود،یهود و نصارا هستند.

ص :298

/5

سورۀ ابراهیم

اشاره

ص :299

ص :300

سورۀ ابراهیم /5

فضیلت سوره:

از امام حسین(ع)روایت است که گفت:«هر که سوره های ابراهیم و حجر را در هر دو رکعت در هر روز جمعه بخواند،از فقر و دیوانگی و بلا مصون می ماند».

(مجمع البیان،ج 6،ص 301) و پیامبر گرامی حضرت محمد(ص)گفت:«هر که سوره های ابراهیم و حجر را بخواند ثواب او ده حسنه است به شمار کسانی که بت ها را پرستیدند و به شمار کسانی که نپرستیدند».

/5

زمینۀ کلّی سوره

این سوره را به نام ابراهیم که نماز توحید و شکنندۀ بتهاست،خوانده اند، زیرا بر محور پیام توحید که پیامبران حاملان آنند و برای آن پای می فشارند می گردد.

از بخشهای گوناگون سوره چنین پیداست که خداوند جنبۀ الاهی رسالت

ص :301

انبیاء را یادآور می شود که چگونه آنان دعوت به خدای یگانه می کنند و مثل اعلای توحید را در دعوت خود بیان می دارند،زیرا از کسی بجز خدا نمی ترسند و هدف آنان فقط نجات بشریّت از تیرگیهای تقلید و جهل و سرسپردگی به سوی روشنایی عقل و ایمان است.

علاّمه طباطبایی گوید:بحث در این سوره به مقتضای سه صفت است:

یگانگی خدا،عزیز و حمید بودن او در افعال.از این رو باید از عزّت و قدرت مطلقۀ او ترسید و باید او را شکر گفت و به وعده اش اعتماد کرد و از آیات ربوبیّت او پند گرفت.

این آیات احساس فطری ما را بر می انگیزد که شکر منعم را به جا بیاوریم و بدانیم که ابراز شکر همانا شناخت منعم و تسلیم شدن به او و عمل به اهداف ارزشمند نعمتهاست.

ص :302

سوره ابراهیم /5

[سوره إبراهیم (14): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الر کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ اَلنّٰاسَ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَی اَلنُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلیٰ صِرٰاطِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَمِیدِ (1) اَللّٰهِ اَلَّذِی لَهُ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ وَ وَیْلٌ لِلْکٰافِرِینَ مِنْ عَذٰابٍ شَدِیدٍ (2) اَلَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ اَلْحَیٰاةَ اَلدُّنْیٰا عَلَی اَلْآخِرَةِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ وَ یَبْغُونَهٰا عِوَجاً أُولٰئِکَ فِی ضَلاٰلٍ بَعِیدٍ (3) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ بِلِسٰانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اَللّٰهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (4) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَی اَلنُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیّٰامِ اَللّٰهِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِکُلِّ صَبّٰارٍ شَکُورٍ (5)

/5

ص :303

معنای واژه ها

3[یستحبّون]

:«استحباب»طلب محبّت است با پرداختن به آن،و«محبّت»خواستن منافع محبوب است،و گاهی به معنی میل طبایع به کار می رود.

5[صبّار]

:بسیار صبر،کثیر الصّبر.

/5

از تیرگیها به سوی روشنایی

اشاره
شرح آیات:
اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

دعوت پیامبران به نام خدا بود،با دعوت آغاز و با آن رنگین شد.«اسم اللّٰه» صفات حسنای اوست که در جلال و جمال،در قوّت و حسن و در رحمت واسعۀ پایدار متجلّی می شود.نام خدای بخشایشگر مهربان نقطۀ مرکزی است که در دل و عقل و رفتار پرتو افشانی می کند.

[1]

هدف خداوند از ارسال پیامبران و آخرین کتاب الاهی،قرآن،این است که مردم را از تیرگیهایی که آنان را فرا گرفته در آورد و به روشنایی که بر ایشان تابیده،رهنمون شود.

الر کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النّٰاسَ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ

-الف، لام،را.کتابی است که بر تو نازل کردیم تا مردم را به فرمان پروردگارشان از تاریکی به روشنایی ببری.» اوّلا:کتابی که الف و لام و راء رمز آن است از آسمان نازل گردیده و به

ص :304

پیامبر منتقل شده است بی آن که اثری از شخص او در آن باشد؛ /5 ثانیا:قرآن برای همۀ مردم است و این دلیل آن است که از آسمان فرود آمده،بی آن که بستۀ حدود زمان و مکان و محدّدات مادّه باشد؛ ثالثا:تیرگیها حالت اوّلیّۀ بشر است یعنی حالت ناتوانی و نقص،غلظت روح،بستگی نفس و نادانی،و غلبۀ شهوات،به تعبیری دیگر حالت عدمیّت است که بر آفرینش حکم فرما بوده پیش از آن که خداوند نور خود را در ابعاد آفرینش، ایجاد،قوّت و علم بر آن بتاباند.

پروردگاری که نور آفرینش را بر آدمی تابانید و او را از تیرگیهای عدم به روشنایی آفرینش رسانید هموست که نور رسالت را پدید آورد تا آدمی را از تیرگی نادانی به روشنایی خرد و دانش برساند و از تاریکی جهالت و جاهلیّت و نابسامانی به نور تزکیه و تسلیم و سامان در آورد.

بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلیٰ صِرٰاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ

-با اذن خدایشان به راه خدای پیروزمند ستودنی.» خدا فقط نور را پدید نمی آورد،بلکه دم به دم و گام به گام آن را محافظت می کند و اگر خدا پیامبران خود را تأیید نمی کرد،به رهانیدن بشر از تیرگیها و اشاعۀ نور در جهان قادر نمی شدند.

نور الاهی یعنی به راهی رفتن که به خدای عزیز حمید منتهی شود،عزیزی که بر همه چیز مسلّط و حمیدی که رحمتش بر همه چیز فراگیر است.کسی را عذاب نمی کند مگر پس از اتمام حجّت و نیز آن گاه که نعمتهای آشکار و نهان خود را بر او کامل کند.

وای به حال کافران از عذاب سخت خداوند

[2]

آسمان و زمین از آن خداست.چه کسی تواناتر از او و چه کسی شایسته تر از اوست که از وی بترسند؟وی به کافران رحم نمی کند بلکه آنان را با عذاب سخت و هلاک و نابودی بیم می دهد.

ص :305

/5

اَللّٰهِ الَّذِی لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ وَیْلٌ لِلْکٰافِرِینَ مِنْ عَذٰابٍ شَدِیدٍ

-خدایی که هر آنچه در آسمانها و زمین است از آن اوست و وای بر کافران از عذاب شدید.» این راه خدای عزیزی است که با ملکوت خود به آنچه در آسمانها و زمین است احاطه دارد و از کسی که کفر ورزد یا از راه او کناره گزیند انتقام می گیرد.

[3]

به ما انسانها روا نیست که به رحمت خدا باور داشته باشیم و عقاب و انتقام او را فراموش کنیم،زیرا تجارب زندگی ثابت کرده است که در کنار برکتها و رحمتها،آلام و مصائبی وجود دارد،با این همه کسانی هستند که به جنبۀ تن آسانی دنیا فریفته می شوند و دنیا را بر آخرت برتری می نهند.

اَلَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا عَلَی الْآخِرَةِ

-آنها که زندگی دنیا را از آخرت دوست تر دارند.» و همانند بچّه اند که به دورتر از آنچه پیش چشم آنهاست نمی نگرند و تنها لحظه ای را باور دارند که در آن هستند،و آینده را نمی پذیرند و همچون چار پایان اند و همین جاهلیّت است که وادارشان می کند تا به آنچه غیبی و ورای مشهود آنان است کفر ورزند.

این کافران دیگران را از راه خدا و از ایمان به روز رستاخیز باز می دارند تا از آنها بهره کشی کنند،بلکه فراتر از آن اندیشه های مردم را به گمراهی می کشانند تا سیطرۀ خود را بر مستضعفان استوار کنند.

وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ

-و از راه خدا باز می دارند.» کافری که دنیا در نظرش آراسته می نماید،دینی ندارد که مانع شهوات و منافع مادّی او باشد،و چون بداند که منافع او با تعالیم دینی معارض است به دشمنی بر می خیزد /5 و هر گاه دینداران متعهّد در برابر او بایستند،آن تعالیم را بر حسب خواستۀ خود توجیه می کند چنان که روزنامه ها در زمان ما می کنند و در روزگاران گذشته نظامهای فاسد چنین می کردند،از نشر آگاهی دینی مانع شده،گمراهی را به نام دین قالب می زدند.

ص :306

وَ یَبْغُونَهٰا عِوَجاً

-و آن را منحرف می خواهند.» دینی را می خواستند که مصالح آنان را تأمین،و بهره کشی از مردم را تأیید کند.

أُولٰئِکَ فِی ضَلاٰلٍ بَعِیدٍ

-آنها در گمراهی ژرفی هستند.» این کافران دنیا را جاودانی می دانند و گمان می کنند که لذّتهای زود گذر همه چیز آنان است،امّا این گمان خطاست و همین لذایذ راهی به سوی عذابی سخت است.

اتمام حجّت

[4]

خداوند ما در عین عزّت و اقتدار،«حمید»نیز هست.مردم را عذاب نمی کند مگر پس از اتمام حجّت،امّا چگونه؟می فرماید:

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ بِلِسٰانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ

-یعنی پیامبران به زبان قوم خود سخن می گویند در کمال وضوح».

و با عبارات مفهوم و با مثالها و قصّه ها،تا آن که خواستار آخرت بفهمد و در راه رسیدن به آن بکوشد،خداوند نیز او را رهنمونی می کند؛لیکن اگر کسی آخرت را رها کند و دوستدار دنیا باشد خداوند گمراهش می کند.

فَیُضِلُّ اللّٰهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ

-خدا هر که را خواهد گمراه کند و هر که را خواهد ره بنماید و او عزیز و حکیم است.» و پیداست که اضلال یا هدایت ناشی از حکمت بالغۀ اوست.

[5]

تاریخ گواه این حقیقت است:خداوند موسی را با آیاتی که جلوه ای از فطرت بود و عقل را مبهوت می کرد و با عصا و ید بیضایش سوی مردم فرستاد و فرمان داد که«ایّام اللّٰه»را به آنان یاد آور شود،ایّامی که در آن مظلوم بر ظالم در دنیا و آخرت پیروز می شود.موسی با تذکر خود امیدوار بود که مردم را از /5 تیرگیهای وحشت و عذاب و پرستش طاغوت به روشنایی آزادگی و رفاه و پرستش خدا برساند.

ص :307

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیّٰامِ اللّٰهِ

-موسی را با آیات خود فرستادیم که قوم خود را از تاریکی به روشنایی بیرون آر و روزهای خدا را به یادشان بیاور.» آن روز فرا رسید که خداوند فرعون و پیروان او را سریعا غرق کرد و بنی اسراییل وارث سرزمین و دیار آنان شدند،امّا نعمت الاهی تکمیل نمی شد مگر با صبر و شکر و افزون بر تحمّل سختیها و نیز عملی که راهگشای خرد باشد و به راه خدا هدایت کند.

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِکُلِّ صَبّٰارٍ شَکُورٍ

-و در این برای هر شکیبایی شکر گزار،عبرتهایی است.» /5

[سوره إبراهیم (14): آیات 6 تا 12]

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ اُذْکُرُوا نِعْمَةَ اَللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجٰاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ اَلْعَذٰابِ وَ یُذَبِّحُونَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسٰاءَکُمْ وَ فِی ذٰلِکُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (6) وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذٰابِی لَشَدِیدٌ (7) وَ قٰالَ مُوسیٰ إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اَللّٰهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ (8) أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَؤُا اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ وَ اَلَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لاٰ یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اَللّٰهُ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوٰاهِهِمْ وَ قٰالُوا إِنّٰا کَفَرْنٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنّٰا لَفِی شَکٍّ مِمّٰا تَدْعُونَنٰا إِلَیْهِ مُرِیبٍ (9) قٰالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اَللّٰهِ شَکٌّ فٰاطِرِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی قٰالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونٰا عَمّٰا کٰانَ یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا فَأْتُونٰا بِسُلْطٰانٍ مُبِینٍ (10) قٰالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یَمُنُّ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ مٰا کٰانَ لَنٰا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطٰانٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ وَ عَلَی اَللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُؤْمِنُونَ (11) وَ مٰا لَنٰا أَلاّٰ نَتَوَکَّلَ عَلَی اَللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانٰا سُبُلَنٰا وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلیٰ مٰا آذَیْتُمُونٰا وَ عَلَی اَللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ اَلْمُتَوَکِّلُونَ (12)

ص :308

/5

معنای واژه ها

9[مریب]

:ریب بدترین نوع شک و تردید است و «مریب»:کسی است که ایجاد شک و تردید کند.

گفته می شود:«اراب یریب»یعنی ایجاد شک و شبهه کرد.

ص :309

/5

پیروی از پیامبران مایۀ هدایت و رهایی است

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

راهی که پیامبران نشان می دهند راه خدای عزیز و حمید است.موسی به قوم خود گفت که خدا را حمد کنند،چرا که آنان را از دست فرعون رهایی بخشید، فرعونی که آنان را به بدترین وجهی معذّب می کرد،پسرانشان را می کشت و زنانشان را برای خدمت به وی باقی می گذاشت و این امر آزمایشی سخت از سوی خدا بود.

خداوند اعلام کرده بود که اگر سپاس گزار باشند نعمت خود را خواهد افزود،و مفهوم«حمید»بودن همین است و نیز آنان را بیم داده بود که اگر کفر ورزند دچار عذاب سختی خواهند بود که مفهوم«عزیز»بودن خداست.

سخنی را که موسی به قوم خود گفت،پیامبران دیگر به مردم زمان خود گفتند،امّا آنان نپذیرفتند و خداوند با عزّت خویش پس از اتمام حجّت آنان را عذاب کرد.شرح قضیّه چنان است که اقوامی که پیش از موسی بودند از قبیل قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که پس از آنان بوده اند،تاریخ آنها را به دست فراموشی سپرده است و قصّۀ آنان را جز خدا نمی داند. /5 چون پیامبران با ادلّۀ روشن به دعوت ایشان پرداختند نپذیرفتند و گفتند:«ما پیامهایی را که آورده اید باور نداریم و ادّعای شما را نادرست می دانیم و دربارۀ آن شک می کنیم».پیامبران پاسخ دادند:

«شکّ شما در چیست؟آیا دربارۀ خداست که در وجود او شکّی نیست:آسمانها و زمین را آفرید و شما را به سوی آمرزش گناهان فرا می خواند و از آثار بدی که گناهانتان در زندگی شما می گذارد حفظتان می کند تا عمری که خداوند تعیین کرده

ص :310

است پایان پذیرد».

امّا آنان به عناد و دشمنی برخاستند و گفتند:«آری،در وجود خدا شکّی نیست،لیکن شما مانند ما بشر هستید،افزون بر این،شما از ما می خواهید که با آیین پدرانمان مخالفت کنیم و دلیل روشن و حجّت واضح و کافی ندارید».

پیامبران پاسخ داند:«آری،ما بشری همچون شماییم،امّا خدا نعمت پیامبری را به ما ارزانی داشت و ما را به رسالت برگزید،چنان که برخی از مردم را به فضل و احسان خویش بر دیگران برتری می نهد.از این رو تنها امتیاز ما«فضل» خداست و«سلطان»ما از خدا و به اذن اوست».

نیروی پیامبران منبعث از اعتماد به خدا و بینش درست و روشن است و مؤمنان باید به خدا توکّل کنند.

شرح آیات:
اشاره
نعمتی را که خدا به شما داده است یاد کنید

[6]

عادت جهات منفی دارد و تمایل و دلبستگی به نعمتها عادتی منفی است،زیرا آدمی در این حال سببها را فراموش می کند.از این رو باید خو گرفتن به نعمتها را از خود دور کنیم و وضع پیشین را به یاد آوریم و به«سبب»ی که آن وضع را به حالت بهتری تغییر داد بیندیشیم یعنی خدای تعالی،و از خود بپرسیم که چگونه بوده ایم و چرا خدا از آن حالت ما را رهایی بخشید؟ از این رو بود که موسی به قوم خود فرمود تا روزگاری را که فرعون آنان را به استضعاف کشانده بود و نیز رهایی شان را از ستم وی به یاد آورند.

/5

وَ إِذْ قٰالَ مُوسیٰ لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجٰاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذٰابِ وَ یُذَبِّحُونَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسٰاءَکُمْ وَ فِی ذٰلِکُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ

-و موسی به قوم خود گفت:نعمتی را که خدا بر شما ارزانی داشته است به یاد آورید،آن گاه که شما را از فرعونیان رهانید.

به سختی آزارتان می کردند و پسرانتان را می کشتند و زنانتان را زنده می گذاشتند و در

ص :311

این از جانب پروردگارتان برای شما آزمایشی بزرگ است.» مراد از«بلاء عظیم»آزمایش بزرگ است.«بلاء»در اصل به معنی آشکار کردن نهفته است و آدمی در دشواریها توان خود را آشکار می کند و استعدادات فکری و جسمانی را نشان می دهد.

اگر سپاس گزار باشید نعمت را می افزاییم و اگر کفر بورزید عذابی سخت در انتظار شماست

[7]

یاد آوری نعمت و منعم یکی از راههای سپاس گزاری است و چون کسی بداند که خدا بخشندۀ نعمت است و در رضای او بکوشد تا نعمت را از وی نگیرد،نعمت را می افزاید.

وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ

-و پروردگارتان اعلام کرد که اگر مرا سپاس گویید بر نعمت شما می افزایم.» گردش زمان به سود سپاس گزاران است.زیرا آنان عواملی را که ایشان را به نعمت رسانده است حفظ می کنند از قبیل توکّل بر خدا،کوشش سالم،وحدت، اندوختن ثروت،اقتصاد در مصرف و عدالت در توزیع؛ و شکر عملی که پس از رسیدن به نعمت واجب است همین است،چنان که در آیۀ شریفه آمده است: اِعْمَلُوا آلَ دٰاوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبٰادِیَ الشَّکُورُ -و طبعا نسیان نعمت و ترک ویژگیهای فکری و رفتاری که لازمۀ نعمت است ناسپاسی است که سبب زوال نعمت می شود.

وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذٰابِی لَشَدِیدٌ

-و اگر کفر ورزید که عذاب من شدید است.» /5 [8]

کسانی که برای خدا کار می کنند،گاهی از راه منّت گذاری می گویند که در رضای او می کوشند و گاهی می پندارند که اگر خدا را ترک کنند به او زیان رسانیده اند.

وَ قٰالَ مُوسیٰ إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً

-و موسی گفت:

ص :312

اگر شما و همۀ اهل زمین کافر شوید،» مراد کفر نظری یا عملی است که با ترک شکر صورت می گیرد یا بازگشت به جاهلیّت سیاه.

فَإِنَّ اللّٰهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ

-خداوند بی نیاز و ستوده است.» غنای الاهی همانند برخی توانگران از راه سرقت یا تجاوز به حق دیگران یا برای فساد نیست بلکه غنای او«حمید»است،زیرا از خود او و برای خیر جهانیان است و سزاست که توانگران چنین باشند.

بدین سان بود کار موسی که کوشید قوم خود را از تیرگیها به سوی روشنایی در آورد،چه پیش از پیروزی بر فرعون و چه پس از آن.پیش از پیروزی از طریق رهبری مردم در راه مبارزه و پس از آن از راه بالا بردن معنویّات و تزکیۀ آنان،تا تباهی نکنند و سرمست پیروزی نباشند که به تیرگی باز گردند یا به تیرگی تازه دچار شوند.

قصص پیامبران عبرت آموز است

[9]

پیامبران پیش از موسی نیز چنین بودند.شمار آنان چه قدر بود؟جز خدا کسی نمی داند امّا سرگذشتها به شرح زیر است:

الف:رهنمودهایی آشکار عرضه کردند.

أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَؤُا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لاٰ یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّٰهُ جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ

-آیا خبر کسانی را که پیش از شما بوده اند چون قوم نوح و عاد و ثمود و نیز کسانی که بعد از آنها بوده اند به شما نرسیده است.جز خدا کسی را از آنان آگاهی نیست.پیامبرانشان همراه با دلایل روشن آمدند.» /5 خداوند آدمی را به زیور عقل آراست و کمترین یادآوری برای او بسنده است،امّا حق تعالی با دلیلهایی روشن که جز معاندان نمی توانند آنها را انکار کنند،اتمام حجّت کرد.

ص :313

ب:مردم در برابر پیامبران دستهایشان را جلو دهانهای خود گرفتند یعنی که آنان خاموش باشند.مراد این است که به طلب سکوت از آنان بسنده نکردند و به سبب عناد بیشتر دستهای خود را جلو دهانها نهادند تا عملا نشان دهند که اساسا به سخن پیامبران گوش نکرده اند.

فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوٰاهِهِمْ

-و آنها دست بر دهان بردند.» برخی گفته اند:دستهای پیامبران را جلو دهانهای خود ایشان نهادند یا دستهای خود را جلو دهانهای پیامبران گرفتند تا آنان را ساکت کنند.

وَ قٰالُوا إِنّٰا کَفَرْنٰا بِمٰا أُرْسِلْتُمْ بِهِ

-و گفتند:ما بدانچه بدان مأمور شده اید ایمان نمی آوریم.» نخست کافر شدند و سپس شک کردند،یعنی از روی عناد به راه کفر رفتند و پس از آن شک کردند،چنان که در حدیث آمده:«لا تجعلوا علمکم جهلا و یقینکم شکّا.اذا علمتم فاعملوا و اذا ایقنتم فأقدموا».

وَ إِنّٰا لَفِی شَکٍّ مِمّٰا تَدْعُونَنٰا إِلَیْهِ مُرِیبٍ

-و در چیزی که ما را بدان می خوانید سخت در تردید هستیم.» [10]

ج:امّا پیامبران رسالت را به وحی کنندۀ رسالت یعنی خدا مربوط ساختند و از نقطۀ آغاز شروع کردند و گفتند:«آیا در وجود خدا شکّی هست؟اگر چنین است آفرینندۀ آسمانها و زمین و گشایندۀ آنها پس از بستگی کیست؟!».

/5

قٰالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللّٰهِ شَکٌّ فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ

-پیامبرانشان گفتند آیا در خدا آن آفرینندۀ آسمانها و زمین تردید است.» و چون شک دربارۀ خدا از میان رفت هر شک دیگری دربارۀ رسالت باطل خواهد بود،زیرا خداست که پیامبران را فرستاده و معجزاتی به دست آنان پدید آورده است.

د:پس از آن که پیامبران مشکل عقلی را چاره کردند یعنی آفرینندۀ آسمانها و زمین را یاد آور شدند و گفتند که شکّی در آن نیست،زیرا«وجدانی» است،به اندیشۀ چاره گری سبب حقیقی کفر آنان که مشکل نفسانی بود افتادند و

ص :314

حبّ ذات را در آنها بر انگیختند و گفتند:دعوت خدا به وسیلۀ پیامهای خود به مصلحت شماست.

یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ

-شما را فرا می خواند تا گناهانتان را بیامرزد.» در این جا می توان پرسید:چرا خدا همۀ گناهان را نمی بخشد؟در پاسخ می گوییم:

اوّلا:برخی گناهان آدمی از روی تکبّر و ستیزه است.در حدیث آمده:

«خداوند بندۀ خود را مرتکب گناهی می بیند و می گوید:هر چه خواهی بکن،من هرگز تو را نخواهم بخشید».

ثانیا:ماندن بعضی از گناهان شمشیری مسلّط بر غرور آدمی است.وی را از ستیزه در برابر خدا و نیز خود پسندی ایمن می دارد تا همواره میان بیم و امید باقی بماند.

وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی

-و تا مدّتی معین عذاب شما را به تأخیر می اندازد.» خداوند تا مدّت معیّنی شما را مهلت می دهد.دعوت پیامبران برای این نیست که آدمیان را در نعمتهای فانی دنیا جاودانی کند در حالی که آنان برای نعمتها باقی نمی مانند،بلکه برای این است که فرصتی به ایشان دهد تا پایان مدّتی که از پیش تعیین شده به زندگی ادامه دهند و از حوادث و مصائب بزرگ مصون بمانند.

قٰالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا

-گفتند:نیستید شما مگر انسانهایی مثل ما.» /5 گفتند:«شما مانند ما بشر هستید،چگونه بپذیریم که شما بر ما ولایت داشته باشید؟یا این که چرا خداوند پیامبری را به شما اختصاص می دهد نه به ما؟»این سخن حاکی از ضعف اعتماد به نفس آنان به عنوان بشر است.در واقع ایشان باور نداشتند که خدا پیامبری برای آنان بفرستد.

ص :315

ه:آن گاه گفتند:«تعالیم شما با طریقه ای که از پدرانمان به ارث برده و بدان خو گرفته ایم،مخالف است».

تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونٰا عَمّٰا کٰانَ یَعْبُدُ آبٰاؤُنٰا

-می خواهید ما را از آنچه پدرانمان می پرستیدند باز دارید.» و:سپس برهانی قوی تر از یاد آوری محض خواستند،برهانی مادّی همچون زنده کردن مردگان و جاری ساختن چشمه های طلا در زمین (1) و صعود به آسمان تا به ناچار ایمان بیاورند.ایشان به راهنمای خرد بسنده نکردند و در برابر فشار تقلید نایستادند و آزادی از آن را نخواستند و از این رو گفتند:

فَأْتُونٰا بِسُلْطٰانٍ مُبِینٍ

-برای ما دلیلی روشن بیاورید.» [11]

ز:پیامبران اعتراف کردند که بشرند و تنها را«وحی»که به شخصیت آنان افزوده شده و جزئی از آن نیست بر مردم برتری دارند.

قٰالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ

-پیامبرانشان گفتند:ما جز مردمانی همانند شما نیستیم.» این تأکید قرآن جزئی از دعوت انبیاست و دلیلی راستین بر این که آنان دروغ بستن به خدا را وسیلۀ رسیدن به منافع مادّی قرار ندادند و چنین کاری را نمی خواهند و خدا نیز بدان اجازه نمی دهد.

وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یَمُنُّ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ

-ولی خدا بر هر یک از بندگانش که بخواهد منّت می نهد.» مراد از«منّت»رسالت است،و به اندازه ای که خدا منّت دهد رسول عظیم خواهد بود،از این روست که رسول به انجام آیات(معجزات)بر حسب میل خود قادر نیست.

/5

وَ مٰا کٰانَ لَنٰا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطٰانٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ

-ما را نسزد که برای شما

ص :316


1- 1) -در آیات قرآن«ینبوع»آمده که به معنی مطلق چشمه است نه چشمه ای از طلا(سورۀ اسراء،آیۀ 90-91).ج ش.

دلیلی جز به فرمان خدا بیاوریم.» یعنی ما پیامبران در تبلیغ رسالت به خدا اعتماد می کنیم و حتّی این که شما را به حق دعوت می کنیم نه با نیروهای ذاتی خود و نه با تواناییهای خاص که در قیام به کاری داریم انجام می گیرد بلکه به نیرو و قدرت مطلقۀ خدا صورت می پذیرد.

وَ عَلَی اللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

-و مؤمنان بر خدا توکّل کنند.» [12]

این که پیامبران و پیروان آنان بر خدا توکّل می کنند گواهی راستین است به این که پیامبران از جانب خدا هستند.چرا؟زیرا که:

اوّلا:حبّ ذات و حفظ منافع فطرت بشری است که در اعماق وجود هر آدمی رسوخ دارد و هیچ کس خود را برای یک رشته اوهام و خرافات که باور کردنی نیست،به خطر نمی اندازد مگر آن که دیوانه باشد.ممکن است کسی امری را تکذیب کند تا به مصلحتی برسد،امّا محال است که آن را تکذیب کند تا سیلی بخورد مگر آن که دیوانه باشد.

ثانیا:فردی که در میان مردم با قدرتهای ذاتی خود کار می کند فرق دارد با آن که به نیرویی دیگر متّکی است.رفتار مأمور یا پلیس یا جاسوس یا کسی که به حزبی قوی منتسب است با رفتار فرد عادی بسیار فرق دارد.پیامبران بی باکانه خود را عرضۀ خطرها می کردند در حالی که به پیروزی خود اطمینان داشتند،آیا این نمی تواند دلیلی بر رسیدن ایشان به حقیقت باشد که توکّل ظاهری در ابعاد زندگی خود را با هدایتی که خدا نصیبشان کرده بود پیوند دادند؛حق را شناختند و برای آن فداکاری کردند.

وَ مٰا لَنٰا أَلاّٰ نَتَوَکَّلَ عَلَی اللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانٰا سُبُلَنٰا

-چرا بر خدا توکّل نکنیم و حال آن که او راه ما را بر ما بنمود.» در طریق رسالت خود سختیها را برتافتند حاکی از آن که به راه خود اطمینان داشتند.

/5

وَ لَنَصْبِرَنَّ عَلیٰ مٰا آذَیْتُمُونٰا وَ عَلَی اللّٰهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ

-و ما بر آزاری که به ما می رسانید صبر خواهیم کرد و توکّل کنندگان بر خدا توکّل کنند.»

ص :317

هر که خواستار معتمدی باشد باید به خدایی اعتماد کند که آرزوی شخص متوکّل را بر می آورد و نومیدش نمی کند و چنین پروردگاری شایستۀ توکّل است.

/5

[سوره إبراهیم (14): آیات 13 تا 20]

اشاره

وَ قٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنٰا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنٰا فَأَوْحیٰ إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ اَلظّٰالِمِینَ (13) وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ اَلْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذٰلِکَ لِمَنْ خٰافَ مَقٰامِی وَ خٰافَ وَعِیدِ (14) وَ اِسْتَفْتَحُوا وَ خٰابَ کُلُّ جَبّٰارٍ عَنِیدٍ (15) مِنْ وَرٰائِهِ جَهَنَّمُ وَ یُسْقیٰ مِنْ مٰاءٍ صَدِیدٍ (16) یَتَجَرَّعُهُ وَ لاٰ یَکٰادُ یُسِیغُهُ وَ یَأْتِیهِ اَلْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکٰانٍ وَ مٰا هُوَ بِمَیِّتٍ وَ مِنْ وَرٰائِهِ عَذٰابٌ غَلِیظٌ (17) مَثَلُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمٰالُهُمْ کَرَمٰادٍ اِشْتَدَّتْ بِهِ اَلرِّیحُ فِی یَوْمٍ عٰاصِفٍ لاٰ یَقْدِرُونَ مِمّٰا کَسَبُوا عَلیٰ شَیْءٍ ذٰلِکَ هُوَ اَلضَّلاٰلُ اَلْبَعِیدُ (18) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ (19) وَ مٰا ذٰلِکَ عَلَی اَللّٰهِ بِعَزِیزٍ (20)

/5

معنای واژه ها

15[و استفتحوا]

:«استفتاح»طلب گشایش است با پیروزی.

16[صدید]

:چرکی که از زخم در می آید.

ص :318

17[یتجرّعه]

:«تجرّع»آشامیدن آب و نوشابه ها جرعه جرعه و پیاپی.

[یسیغه]

:«اساغه»جاری ساختن آشامیدنی در گلو.

18[اشتدّت]

:«اشتداد»حرکت تند با نیروی بسیار.

[عاصف]

:تند باد.

/5

ستمگر ستیزه گر نومید شد

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

مبارزه تحوّل یافت و عناد کافران به صورت تهدیدی سبکسرانه آغاز شد.

گفتند که:«پیامبران را بیرون خواهند کرد،زیرا به عقیدۀ باطل آنان گردن ننهادند».خدا اعلام کرد که«گروه ستمگر محکوم به هلاک است و گروه دیگر به یاری خدا در زمین سکنی خواهند گزید،زیرا این گروه از خدا و عذاب او بیم داشتند».

خواسته های کافران به شکست انجامید.چه،آنان در زمین به ستمگری و قدرت طلبی پرداختند و به ناحق ادّعای برتری کردند و در برابر حقیقت ایستادند.

در روز رستاخیز دوزخ در انتظار آنان خواهد بود،دوزخی که هر کس بدان درآید آشامیدنیش چرک زخم است که جرعه جرعه آن را می نوشد بی آن که بتواند از گلوی خود پایین ببرد و ببلعد؛و عوامل مرگ او را فرا می گیرد،امّا مرگی در بین نیست،بلکه عذابهای سخت انبوه پیاپی او را به سر حدّ مرگ می رسانند.

کردارهای کافران چون خاکستری است که تندبادی بر آن بوزد.آنان از آنچه کردند چیزی به دست نمی آورند.آیا این گمراهی آشکاری نیست؟ /5 آری، آفرینش آسمان و زمین بر پایۀ حق قائم است و گمراهی بر باطل است و از این رو

ص :319

جایی در عالم هستی ندارد.

آسمانها و زمین و همه کاینات در ید قدرت خداست،اگر بخواهد کافران را از میان می برد و گروه دیگری را می آورد و این کار برای او سخت نیست،از این رو گردن کشی و ستیزه معنا ندارد.

شرح آیات:
اشاره
ستمکاران را هلاک می کنیم

[13]

معارضۀ کافران صورت دیگری به خود می گیرد و به تهدید مستقیم پیامبران می انجامد.

وَ قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنٰا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنٰا

-کافران به پیامبرانشان گفتند:یا شما را از سرزمین خود می رانیم یا به کیش ما باز گردید.» گفتند:«شما را از زمین خود بیرون می کنیم مگر آن که به دینی که بدان باور داریم باز گردید».بدین سان طبیعت زور و تهدید و قدرت پرستی خود را آشکار کردند و از حق رو گردانیدند.

آن گاه که سخن حق سودی نبخشد و کافر بستیزد،داعیان حق برای مقابله با باطل به نیرو متوسّل می شوند،و چون پیامبران در مواجهه با کفّار،پس از تحمّل آزارها که در راه دین خداست،به نیروهای ذاتی خود تکیه نمی کنند،خداوند به یاری آنان می شتابد و با تمام وضوح به ایشان وحی می کند که قطعا ستمکاران را هلاک خواهد کرد.

فَأَوْحیٰ إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظّٰالِمِینَ

-پس پروردگارشان به پیامبران وحی کرد که:ستمکاران را هلاک خواهیم کرد.» آیین خدا با همۀ پیامبران و اهل رسالت چنین است.آنان را به حال خود می گذارد تا با دشمنانشان به وسیلۀ صبر و اراده ای که دارند مبارزه کنند تا آزموده شوند،امّا چون مبارزه صورت جدّی و حسّاس به خود گرفت،به یاری آنان می شتابد

ص :320

تا پیروز شوند.

[14]

خدا به پیامبران مژده داد که همراه با نابودی ستمکاران،آسایش و رحمت خود را شامل حال ایشان می کند.

/5

وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ

-و شما را پس از ایشان در این سرزمین جای خواهیم داد.» لیکن همۀ مردم به کلام الاهی که حاکی از انذار و بشارت است باور ندارند،تنها کسانی آن را می پذیرند که از خدا می ترسند و به مقام و شأن او را باور دارند و می دانند که برای شهادت در برابر او می ایستند،و ادامه و استمرار پیروزی جز از راه استمرار اسباب آن یعنی ترس از خدا و شأن و عظمت او و نیز از هشدار و وعیدش میسّر نیست.

ذٰلِکَ لِمَنْ خٰافَ مَقٰامِی وَ خٰافَ وَعِیدِ

-این از آن کسی است که از عظمت من و از وعدۀ عذاب من بترسد.» [15]

خداوند در برابر انقیاد مطلقی که پیامبران به او داشتند،پیروزی را نصیب آنان کرد،امّا دشمنانشان،گمانها و آرزوها و کوششهایی که در راه رسیدن به مقصود به جا آوردند به سبب عناد آنها همه باطل شد.

وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خٰابَ کُلُّ جَبّٰارٍ عَنِیدٍ

-پیروزی خواستند و هر جبّار کینه توزی نومید شد.» «تجبّر»برتری جویی و علوّ طلبی است که قابل وصف نیست و چون کسی را«جبّار»خوانند او را ذمّ کرده اند،زیرا که وی علوّ را جز برای اشباع امیال برتری جویی،به حق باشد یا به ناحق،نخواسته است،و«عنید»همین معنی را دارد که از قبول حق مدام امتناع می کند.

[16]

کیفری که خداوند برای عناد آنها قرار داده،دوزخ است.در آن جا جگرهایشان از عطش می سوزد و از آبی همچون چرکی که از زخم درمی آید سیراب می شوند.

مِنْ وَرٰائِهِ جَهَنَّمُ وَ یُسْقیٰ مِنْ مٰاءٍ صَدِیدٍ

-پشت سرش جهنّم است تا

ص :321

در آن جا به جای آب چرک و خونش بخورانند.» و شاید این چرک زخم همان لعاب زبانهای ستیزه گر آنهاست که جز سخن باطل نمی گوید.

[17]

آب را جرعه جرعه می نوشند،امّا به آسانی از گلوهایشان پایین نمی رود،با این حال خواستار آن آبند،زیرا سخت تشنه اند.

/5

یَتَجَرَّعُهُ وَ لاٰ یَکٰادُ یُسِیغُهُ وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکٰانٍ وَ مٰا هُوَ بِمَیِّتٍ

-جرعه جرعه آن را می نوشد و هیچ گوارای او نیست و مرگ از هر سو به او می تازد امّا نمی میرد.» امّا نمی میرند،زیرا در قیامت مرگی نیست.

وَ مِنْ وَرٰائِهِ عَذٰابٌ غَلِیظٌ

-و به دنبال آن عذابی سخت وجود دارد.»

برنامۀ خدا دژ مدنیّت

[18]

اعمال کافران بیهوده و باطل است،زیرا با سنّتهای الاهی سازگار نیست،مانند این است که کسی در بیابان راه را گم کند و به گامهای خود شتاب بخشد،آیا به مقصد می رسد؟! مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمٰالُهُمْ کَرَمٰادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عٰاصِفٍ -مثل اعمال کسانی که به خدا کافر شده اند چون خاکستری است که در روزی طوفانی بادی سخت بر آن بوزد.» مراد روزی است که از آغاز تا انجام،بادهای سخت در آن بوزد.خاکستر چون پایه ای ثابت و پناهگاهی استوار ندارد در هوا پخش می شود،همچنین است عملی که از زمین اعتقاد راستین نشأت نکند و در پناه برنامۀ آسمانی قرار نگیرد.

لاٰ یَقْدِرُونَ مِمّٰا کَسَبُوا عَلیٰ شَیْءٍ

-توان نگه داشتن آنچه را که به دست آورده اند ندارند.» اساس جهان بر این است که آدمی از کوشش خود سود ببرد(لیس للانسان الاّ ما سعی)،امّا کوششی که از خواهش نفس و تمایلات طبیعی و شهوات پیروی

ص :322

کند همچون خاکستر در معرض تند بادی است که هر ذرّۀ آن در جهتی می رود، حال آن که کوششی که در جهت تعالی باشد استمرار می یابد.

ذٰلِکَ هُوَ الضَّلاٰلُ الْبَعِیدُ

-این است گمراهی بی انتها.» همین است گمراهی سخت که دستاورد آن سودی ندارد،دستاوردی که بهترین ثمرۀ عمر آدمی است.

/5

[19]

چرا عدالت الاهی برای دستاوردهای این گروه ارزشی نمی نهد؟ زیرا خداوند آسمان و زمین را بر حق یعنی بر پایۀ سنّت ها و نظامها و طریقه ها آفریده است.هر کس آنها را بشناسد و به کار گیرد،به اندازۀ دستاورد خویش ارزش پیدا می کند و هر کس از روی هوا پرستی و گمراهی با آنها در آویزد،دستاورد او را ارزشی نمی نهند.

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ

-آیا ندیده ای که خدا آسمانها و زمین را به حق آفریده است؟» هر چیزی تابع نظام و آیینی است که از آن خارج نمی شود و تسخیر آن چیز جز از طریق همان نظام امکان پذیر نیست،و بعضی از نظامها آشکار است مانند نیروی جاذبه و قوانین فیزیکی و شیمیایی و اجتماعی،و برخی مبهم است که شرع آنها را بیان می کند مانند آثار نماز و زکات و ارث و مانند آن.

آدمی به ناچار باید از این نظامها پیروی کند و از طریق همان نظام به زندگی توفیق یابد و گرنه با گردن کشی و ستیزه و پیروی خواهشهای نفسانی و تسلیم شهوات شدن نمی توان توفیق یافت.

تو در این جهان محکومی نه حاکم،و باید این حقیقت را بشناسی.

آشکارترین شاهد حاکمیّت الاهی این است که هر گاه بخواهد تو را از میان می برد و آفریدۀ دیگری می آورد.تو چگونه حاکمی هستی که مالک نفس خود نیستی؟ چرا عناد،چرا گردن کشی؟ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ -اگر بخواهد شما را می برد و مخلوقی تازه می آورد.»

ص :323

[20]

خداوند به همۀ این کارها قادر است امّا تو قادر نیستی.

وَ مٰا ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ بِعَزِیزٍ

-و این برای خداوند دشوار نیست.» این کارها برای خدا سخت و دشوار نیست.اگر تو گردن کشی کنی،با تمام خواری هلاک می شوی و کسی سراغ تو را نمی گیرد و هلاک تو سبب رنج آن که تو را هلاک می کند(خدای تعالی)نخواهد بود.

/5

[سوره إبراهیم (14): آیات 21 تا 27]

اشاره

وَ بَرَزُوا لِلّٰهِ جَمِیعاً فَقٰالَ اَلضُّعَفٰاءُ لِلَّذِینَ اِسْتَکْبَرُوا إِنّٰا کُنّٰا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّٰا مِنْ عَذٰابِ اَللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ قٰالُوا لَوْ هَدٰانَا اَللّٰهُ لَهَدَیْنٰاکُمْ سَوٰاءٌ عَلَیْنٰا أَ جَزِعْنٰا أَمْ صَبَرْنٰا مٰا لَنٰا مِنْ مَحِیصٍ (21) وَ قٰالَ اَلشَّیْطٰانُ لَمّٰا قُضِیَ اَلْأَمْرُ إِنَّ اَللّٰهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ اَلْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ مٰا کٰانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ إِلاّٰ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاٰ تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ مٰا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمٰا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ اَلظّٰالِمِینَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ (22) وَ أُدْخِلَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِیَّتُهُمْ فِیهٰا سَلاٰمٌ (23) أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِی اَلسَّمٰاءِ (24) تُؤْتِی أُکُلَهٰا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهٰا وَ یَضْرِبُ اَللّٰهُ اَلْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (25) وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اُجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اَلْأَرْضِ مٰا لَهٰا مِنْ قَرٰارٍ (26) یُثَبِّتُ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ اَلثّٰابِتِ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ فِی اَلْآخِرَةِ وَ یُضِلُّ اَللّٰهُ اَلظّٰالِمِینَ وَ یَفْعَلُ اَللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ (27)

/5

ص :324

معنای واژه ها

21[برزوا]

:«بروز»بیرون آمدن چیزی است از حالت پوشیدگی چنان که محسوس شود.«برز للقتال»یعنی برای جنگ بیرون آمد.

[تبعا]

:جمع تابع،مانند غیب جمع غائب.

[مغنون]

:بی نیاز کنندگان.

[أ جزعنا]

:ناله و زاری به سبب اندوه،مقابل آن صبر است.

[محیص]

:گریزگاه و پناهگاه.

22[بمصرخکم]

:«اصراخ»پناه دادن به فریاد خواه.

«استصرخنی فلان فأصرخته»:از من پناه خواست، پناهش دادم.

26[اجتثّت]

:از ریشه برانداخته شد.

ص :325

/5

خود را سرزنش کنید نه مرا

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

در بخش پیشین خواندیم که کردار کافران همچون خاکستری در معرض تندباد است که نتیجه ای از آن به دست نمی آورند.در این بخش علّت را بیان می کند و نیز،به عکس،ثبات کردار مؤمنان را یادآور می شود.چرا و چگونه؟کافران به طاغوت و جبت(شیطان)می گروند،حال آن که آن دو نه از هدایت بهره ورند و نه به خودشان وثوق دارند.طاغوت که صورت مجسّم آن مستکبرانند،روز قیامت از پیروان خود بیزاری می جویند و چون پیروان از ایشان یاری بخواهند و بگویند که «ما تابع شما بودیم،آیا می توانید اندکی از عذاب ما بکاهید؟»پاسخ می شنوند که خود ما همچون شما گمراه بوده ایم و توان دفع عذاب از خود را نداریم.امّا جبت که صورت مجسّم آن شیطان است،روز قیامت پیروان خود را سرزنش می کند و می گوید:«خدا به شما وعدۀ حق داد و من وعدۀ باطل،و من شما را به پیروی از خود مجبور نکردم،به دلخواه خود از من پیروی کردید،شما لایق سرزنش هستید نه من».آن گاه می افزاید:«نه شما مرا از عذاب می رهانید،نه من شما را،و اکنون با برائت از شرک شما و به عکس وعده های سابق خود می گویم /5 که عذاب دردناکی گریبان گیر ستمکاران است».

این چنین گمانها و آرزوهای کافران کور شد،امّا مؤمنان به اجازۀ الهی در باغهایی جاودانی در آمدند که چشمه ها در آنجا جاری است.بهشتیان به یکدیگر سلام می دهند،به خلاف دوزخیان که جدال می کنند.علّت ثبات کردارهای مؤمنان از آن روست که خدا آنها را ثبات می بخشد و مانند درختی خوب که ریشه اش

ص :326

استوار و شاخه هایش بالا رفته باشد،میوه هایش دایمی است.حال آن که سخن و عقیدۀ فاسد مانند درختی بد است که نه ریشه دارد و نه ثباتی.بدین سان خداوند اعمال مؤمنان را با عقیدۀ نیک و ثواب استوار می کند،حال آن که گمراهان را به حال خود رها می کند.خدا بر بندگانش قاهر و مسلّط است و هر چه خواهد کند بی آن که مورد سؤال قرار گیرد امّا بندگان مسئولند.

شرح آیات:
اشاره
گفتگوی ضعفا با مستکبرین

[21]

چون آدمی پیرو حق باشد،خدا ضامن عمل اوست،امّا اگر از مستکبری که بهتان و دروغ به خدا می بندد پیروی کند،چه کسی در روز قیامت، آن گاه که مستکبر و مستضعف هر دو در یک صف در برابر خدا می ایستند،عمل او را ضمانت خواهد کرد؟ وَ بَرَزُوا لِلّٰهِ جَمِیعاً فَقٰالَ الضُّعَفٰاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنّٰا کُنّٰا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّٰا مِنْ عَذٰابِ اللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ -همه در پیشگاه خدا حاضر آیند.ناتوانان به آنان که گردنکشی می کردند گویند:ما پیرو شما بودیم آیا اکنون می توانید ما را به کار آیید و اندکی از عذاب را از ما دفع کنید.» یعنی ضعفا به مستکبران زورمند که خود را از مردم برتر می شمارند می گویند:آیا ضامن اعمال ما می شوید،امّا مستکبران نه فقط به گمراهی خود اعتراف می کنند بلکه به این مسئله اقرار دارند که گردن کشی آنان غلط بزرگی بوده است.

قٰالُوا لَوْ هَدٰانَا اللّٰهُ لَهَدَیْنٰاکُمْ سَوٰاءٌ عَلَیْنٰا أَ جَزِعْنٰا أَمْ صَبَرْنٰا مٰا لَنٰا مِنْ /5 مَحِیصٍ

-گویند:اگر خدا ما را هدایت کرده بود ما نیز شما را هدایت می کردیم.

حال ما را راه خلاصی نیست،برای ما یکسان است چه بی تابی کنیم چه شکیب ورزیم.» یعنی جزع کنیم یا نکنیم،از عذاب خدا رها نتوانیم شد.

ص :327

[22]

امّا شیطان که در واقع ندای درونی است که در دل آدمی وسوسه می کند و او را می فریبد،هموست که پدرمان آدم را فریب داد و از بهشت بیرونش آورد و همان ابلیس است که گردن کش و مستکبر شد و بر فریفتن بشر مصمم گردید و سرانجام خلاف وعده کرد،و قبلا چنین می پنداشت که زورمند است و پیروان خود را پناه خواهد داد،اما اینک آنها را سرزنش می کند.

وَ قٰالَ الشَّیْطٰانُ لَمّٰا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللّٰهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ

-چون کار به پایان آید شیطان گوید:خدا به شما وعده داد و وعدۀ او درست بود.» شیطان گفت:«خدا شما را وعدۀ راستین کرد،وعده ای که شواهد و دلایلی عقلی و علمی برای صدق آن وجود دارد».

وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ

-و من نیز به شما وعده دادم ولی خلف وعده کردم.» وعده های شیطان یک مشت آرزوها و خوابهایی متناسب با شهوات آدمی است که شبیه توجیهات فرهنگی است که افراد تن آسان و ملل عقب مانده بدان دست می یازند همچون به انتظار آینده نشستن بی کار و کوشش و انداختن مسئولیّت به گردن زمانه یا دست کم به دوش دیگران مردگان یا زندگان.

وَ مٰا کٰانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطٰانٍ إِلاّٰ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاٰ تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ

-و برایتان هیچ دلیل و برهانی نیاوردم جز آن که دعوتتان کردم،شما نیز دعوت من اجابت کردید پس مرا ملامت نکنید،خود را ملامت کنید.» اساس وسوسه هایی که شیطان در آدمی می اندازد،بر این است که وی بداند که شیطان در کارهای او مؤثّر است و این کار یا آن کار که صورت می گیرد قضای حتمی است.شیطان اشیا،رویدادها و اشخاص را در نظر او می آراید تا آن که او خود را در برابر آنها کوچک می بیند و اراده اش ناتوان می شود. /5 مثلا به او می گوید:«تغییر سنّت آبا و اجداد محال است؛تغییر اوضاع سیاسی یا اقتصادی از توان ما خارج است؛مخالفت فلان امیر یا فلان گردن کشی غیر ممکن است؛

ص :328

چگونه قطعه چوبی که گذشت سالها آن را فرسوده باشد بر پا تواند ایستاد؟!چگونه زمانه دگرگون می شود در حالی که سلطان آن را تباه کرده است؟تو چیستی و چه می توانی بکنی؟! روز قیامت شیطان اعتراف می کند که این سخنانی که گفته است فریب کاری بوده و ارادۀ انسان است که واقعیّت را می سازد و نیرو و قدرت تنها از خداست و کافران را پناه نمی دهد و خود نیاز به پناه ندارد.

مٰا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمٰا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ

-نه من فریادرس شمایم،نه شما فریادرس من.از این که مرا پیش از این شریک خدا کرده بودید بیزارم.» شیطان می گوید:«نه من فریادرس شما هستم و نه شما فریاد رس من هستید.من منکر«اشراک»شما هستم».«اشراک»یعنی اعتقاد به این که کسی یا چیزی بجز خدا معبود نامغلوب است،و چنین معبودی وجود ندارد،بلکه همه چیز منقاد خدا و نیز کسی است که بر او توکّل کند.

إِنَّ الظّٰالِمِینَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ

-زیرا برای ستمکاران عذابی است دردناک.» اساس توجیهات سلب ارادۀ بشر و بزرگ جلوه دادن عوامل بیرونی است.

نشانۀ آشکار توجیه سلب مسئولیت فرد در برابر گناهان است.از این رو شیطان تأکید می کند که روز قیامت ستمکاران دچار عذابی دردناک خواهند بود.پس هرگز از مسئولیات خود نمی توانند بگریزند.

مؤمنان به بهشت در آمدند

[23]

امّا مؤمنان پاداش کردارهای نیکوی خود را از خدا می گیرند.اینان وعده های یکدیگر را تصدیق کردند و از این رو به یکدیگر القاء سلام می کنند، به عکس گروهی که به یکدیگر لقب های بد دادند و از یکدیگر تبرّی جستند.

/5

وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا

ص :329

الْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فِیهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِیَّتُهُمْ فِیهٰا سَلاٰمٌ

-کسانی را که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند به بهشتهایی که نهرها در آن جاری است درآورند.به فرمان پروردگارشان در آن جا همیشه بمانند و به سلام یکدیگر را تحیّت گویند.» زیرا این جاودانگی به اذن خدا و از سوی اوست و خدا آن را وعده کرده است و خلاف نمی کند.

سخن نیکو و سخن بد

[24]

چرا باد بر دستاوردهای کافران تند می وزد و آنها را می اندازد؟زیرا بر ریشه های استوار قرار نگرفته است.چون عقیدۀ آدمی بر پایۀ دانش استوار گردد و ارادۀ او در برابر خواهشها و جامعه ضامن آن عقیده باشد سخنهای او مبتنی بر حق می شود؛تهدید و ترغیب،عسر و حرج او را دگرگون نمی کند،عینا مانند درختی سودمند که ریشه هایش در زمین فرو رفته و شاخه هایش به سوی آسمان کشیده شده باشد.

أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهٰا ثٰابِتٌ وَ فَرْعُهٰا فِی السَّمٰاءِ

-آیا ندیده ای که خدا چگونه مثل زد؟سخن پاک چون درختی پاک است که ریشه اش در زمین استوار و شاخه هایش در آسمان است.» [25]

دلیل دیگر آن که عقیدۀ استوار ریشه های استوار دارد و آدمی آن را با همگی توان خود حفظ می کند.از این رو دارای ثمرات بسیار،اعمال صالحه و سخنان خوب و رفتار نیک خواهد بود.

تُؤْتِی أُکُلَهٰا کُلَّ حِینٍ /5 بِإِذْنِ رَبِّهٰا

-به فرمان خدا هر زمان میوۀ خود را می دهد.» و این امر به اجازۀ خدا و با توکّل بر او میسّر است.

وَ یَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ

-خداوند برای مردم مثلها می آورد،باشد که پند گیرند.»

ص :330

مثلهایی که خدا می زند برای یاد آوری مردم است.از راه تشبیه شئون بشری به طبیعت مخلوق،خرد آدمی به کنه حقایق راه می یابد.فرقی نمی کند که این درخت نخل یا درختی خیالی یا گمنام یا حتی مراد شجرۀ طیّبۀ پیامبر(ص) و خاندان پاک او باشد،چنان که در روایات بسیاری آمده است؛زیرا هدف شناختن امری است که ثبات عقیدۀ راستین همراه با بارور و پر ثمر بودن آن را به طور قطع بیان کند.

[26]

امّا سخن بد،یعنی نفسی که بر عقیدۀ استواری نیست،همانند درخت بدی است که نمی تواند در زمین قرار یابد و میوه هم ندارد.

وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ

-و مثل سخن ناپاک،» «کلمه»در قرآن اشاره به محتوا و نه به لفظ است،چنان که کلمة اللّٰه«کن فیکون»اشاره به ارادۀ والای خداست،و«عیسی»صورت مجسّم«کن فیکون» است و به همین جهت«کلمة اللّٰه»خوانده شده است.

کلمۀ بد یعنی اندیشه بد و باطل که از آن به«کلمه»تعبیر شده است و از سیاق عبارت پیداست که مراد شریک قرار دادن بر خدا برای گمراه کردن مردم جَعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ است.

/5

کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مٰا لَهٰا مِنْ قَرٰارٍ

-چون درختی ناپاک است که ریشه در زمین ندارد و بر پا نتواند ماند.» برخی از اجتماعات گمراه قبیلگی یا حزبی شبیه این درخت خبیثه اند مانند بنی امیه در تاریخ و حزب بعث کنونی.

سخن ثابت و استوار

[27]

سخن پاک کلمۀ توحید است که خداوند مؤمنان را بر آن استوار می کند و در دژ آن پناه می دهد تا آن که امیال شهوانی بر آنان نتازد و تند باد فشارها آنان را نجنباند.نه تشویق توانگران مرفّه می تواند و نه تهدید مستکبران که مؤمنان را از پایگاههای استوار در دفاع از حق و عزّت خود بیرون کند.

ص :331

یُثَبِّتُ اللّٰهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّٰابِتِ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ فِی الْآخِرَةِ

-خدا مؤمنان را به سبب ایمان پایدارشان در دنیا و آخرت پایدار می دارد.» در حدیث آمده است:«کلمة لا اله الاّ اللّٰه حصنی،فمن دخل حصنی امن من عذابی»و نیز در دعا:«بسم اللّٰه کلمة المعتصمین و امان المتحرّزین».

نفس آدمی ناتوان است و شیطان و خواهشهای نفسانی و دشواریهای زندگی فشارهای خود را بر او وارد می کنند؛اگر ایمان به خدا و نیز توجّه به این که خدا رقیب و شاهد بر اوست و همچنین اعتماد به وعده و نصرت الاهی و توکّل بر توانش او در برابر حملۀ طاغیان و حیلۀ مکّاران نباشد نفس فرو می ریزد.از این روست که مؤمنان این دعا را تکرار می کنند:«اللّهمّ اعنّی علی نفسی بما تعین الصّالحین علی انفسهم».

/5 امّا ستمکاری که به حقوق دیگران دست می یازد و بنیاد زندگی خود را بر ستم می نهد،بقایای نوری را که در دل دارد،از دست می دهد و هر قدر بیشتر تلاش کند توبه از او دورتر و نفسش به فساد مایل تر می شود.

وَ یُضِلُّ اللّٰهُ الظّٰالِمِینَ وَ یَفْعَلُ اللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ

-و ظالمان را گمراه می سازد و هر چه خواهد همان کند.» /5

[سوره إبراهیم (14): آیات 28 تا 34]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دٰارَ اَلْبَوٰارِ (28) جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهٰا وَ بِئْسَ اَلْقَرٰارُ (29) وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَی اَلنّٰارِ (30) قُلْ لِعِبٰادِیَ اَلَّذِینَ آمَنُوا یُقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ یُنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ سِرًّا وَ عَلاٰنِیَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لاٰ بَیْعٌ فِیهِ وَ لاٰ خِلاٰلٌ (31) اَللّٰهُ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ رِزْقاً لَکُمْ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اَلْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی اَلْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اَلْأَنْهٰارَ (32) وَ سَخَّرَ لَکُمُ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ دٰائِبَیْنِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ (33) وَ آتٰاکُمْ مِنْ کُلِّ مٰا سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَظَلُومٌ کَفّٰارٌ (34)

ص :332

/5

معنای واژه ها

28[احلّوا]

:«احلال»نهادن چیزی است در جایی،یا به مجاورت در صورتی که جسم باشد و یا به مداخله اگر از قبیل اعراض باشد.

[البوار]

:هلاک.

31[خلال]

:جمع خلّة دوستیها.

33[دائبین]

:«دؤوب»انجام گرفتن کاری یا پدید آمدن حالتی بنا به عادت جاری.

[اجنبنی]

:مرا دور گردان.

/5

رابطۀ شکر با نماز و زکات

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چنان که خداوند مؤمنان را به سبب ایمانشان استوار می کند،گمراهی ستمکاران نیز ناشی از خود ایشان است.نمی بینی که چگونه نعمت توحید و نعمت

ص :333

رسالت و سایر نعم معنوی و مادّی خدا را به سبب کفر و ناسپاسی به نقمت بدل می کنند؟!این ستمکاران پیروان خود را به نابودی می کشانند و به دوزخ که در آتش آن می سوزند و نیز به قرارگاه بد سوق می دهند.آنان نعمت را به نقمت بدل می کنند، چرا که شریکانی برای خدا می تراشند از قبیل قدرتهای ظالم و علمای سوء و به وسیلۀ آنها مردم را از ایمان به خدا باز می دارند.پایان کار آنان آتش دوزخ است.

شکر نعمت توحید در واقع نیایش به خدا برای تحکیم رشته های ایمان و نیز انفاق بر محرومان در نهان و آشکار و همچنین ترس از شما روز قیامت است که خرید و فروش و دوستی در آن نخواهد بود.

چرا خداوند را سپاس نگوییم؟اوست که آسمانها و زمین را آفریده؛آب را از آسمان فرود آورد و میوه هایی گوناگون را که روزی با برکت ماست پدید آورد؛ بادها به ارادۀ او کشتیها را در /5 دریا حرکت دادند؛نهرها را پدید آورد و بالاتر از اینها خورشید و ماه به فرمان او همواره در کارند؛و نیز روشنایی و تاریکی و هزارها بلکه میلیونها نعمت را که بیرون از شمار است به ما ارزانی داشت تا به رفاه و تکامل برسیم.امّا آدمی ستمکار و طغیانگر و کافر نعمت است و از این رو همانند شجرۀ خبیثه است که از زمین کنده می شود و نمی تواند پایدار باشد،چنان که در بخش پیشین گذشت.

شرح آیات:
اشاره
ستمکاران پیروان خود را به نابودی می کشانند

[28]

مقصود از نعمتهایی که خداوند به مردم داده،این است که در صورت رسیدن به اهداف خود شکرگزار باشند و در زندگی معنوی مایۀ تکامل و هدایت و طبع بلند آنان گردد،حال آن که برخی از پیشوایان کفر به فساد در زمین می کوشند؛ به جای آن که از طعام بهره برند تلف اش می کنند و به جای آن که درماندگان و فقیران را اطعام کنند،طعام را وسیلۀ استعباد و خوار کردن مردم قرار می دهند،و به جای آن که نعمت سبب آرامش و رضای خاطر آنان باشد،طغیان و حرص و

ص :334

اسراف،و در پی آن اضطراب و ترس ایشان را می افزاید،و بدین سان نعمت خدا را به کفر بدل می کنند.

أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ کُفْراً

-آیا ندیده ای آن کسانی را که نعمت خدا را به کفر بدل ساختند.» بارزترین نمونۀ نعمت،نعمت رسالت است که آن را نپذیرفتند و رؤسا و پیروان و خدمۀ کفر هم چنان منکر رسالت اند،و تنها این نعمت نیست که انکارش می کنند،نعم دیگری نیز هست که آنها را وسیلۀ کفر قرار می دهند،همچون نعمت سلطه و رفاه و سلامت و امن.اینان پیروان خود را در وادی هلاکت می اندازند و ضعفا را در دشمنی با صاحبان رسالت رهبری می کنند.

/5

وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دٰارَ الْبَوٰارِ

-و مردم خود را به دیار هلاک بردند.» شکست از آن رؤسای کافران خواهد بود،امّا اینان لشکری از مستضعفان را به دنبال خود می کشند و تلخی شکست را به آنان می چشانند.

[29]

این عقوبت در دنیاست،امّا در آخرت همگی به دوزخ می روند.

جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهٰا وَ بِئْسَ الْقَرٰارُ

-به جهنّم،آن قرارگاه بد،داخل می شوند.» [30]

رؤسای کافران برای تقویت سلطۀ طاغوتی خود بر مردم و برای این که باطل آراسته را در برابر منطق حق قرار دهند،مردم را به بت های باطل می خوانند،گاهی پرچم نژاد پرستی و تعصّب قومی را بر می اندازند و گاهی نام پدران پیشین را فریاد می زنند و زمانی از سرزمین یا زبان یا وطن سخن می گویند یا از امنیّت و رفاه دم می زنند؛همۀ اینها برای این است که مردم را از توحید که والاترین ارزش معنوی انسان است باز دارند.

وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ أَنْدٰاداً لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ

-برای خدا همتایانی قرار دادند تا مردم را از راه او گمراه سازند.» و هدف آنان از همۀ این کارها بهره مندی از لذایذ دنیای پست است.امّا نعمتها تا کی ادامه می یابد؟جز این است که مدّت کوتاهی ادامه خواهد داشت؟

ص :335

قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَی النّٰارِ

-بگو:اکنون بهره مند گردید که سرانجامتان آتش است.»

شکر حقیقی

[31]

امّا آنان که به رسالت باور دارند،نعمت رسالت را سپاس می گزارند:

اوّلا:با گزاردن نماز و بارور کردن روح ایمان به خدا تا ثبات و پایداریشان افزون تر شود.

ثانیا:با انفاق که به نوبت خود نعمتها را افزون می کند.

/5

قُلْ لِعِبٰادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا یُقِیمُوا الصَّلاٰةَ وَ یُنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ سِرًّا وَ عَلاٰنِیَةً

-به بندگان من که ایمان آورده اند بگو تا نماز بگزارند و از آنچه روزیشان داده ایم نهان و آشکارا انفاق کنند.» انفاق ابعاد گوناگونی دارد:انفاق دانش به یاد دادن آن،انفاق مقام و منزلت با بذل آن و انفاق توانش با همیاری با بدبختان که همه سبب افزونی نعمت می شود،امّا احسان و بخشش نهانی ضامن یک دلی و احسان آشکار راه مبارزه با کافران است.

مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لاٰ بَیْعٌ فِیهِ وَ لاٰ خِلاٰلٌ

-پیش از آن که روزی فرا رسد که در آن نه خرید و فروختی باشد و نه هیچ دوستیی.» در روز قیامت عوض بدل کردن و بده و بستان وجود ندارد و شفاعت دوستان نیز سودی نمی بخشد.

توالی نعمتها

[32]

چرا به نعمتها کافر می شویم؟چرا خدا را باور نداریم و سپاس نمی گزاریم؟آیا از رحمت او بی نیازیم؟بزرگ ترین نعمتها آفرینش نخست و سپس نعمت مسخّر کردن آسمانها و زمین برای ما به جهت بهره مندی از آنهاست؛و اگر بهره مندی دشوار باشد یا از این کار به سبب نادانی یا ناتوانی عاجز باشیم

ص :336

کیست که استفاده از آنها را برای ما مقدور کند؟ اَللّٰهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرٰاتِ رِزْقاً لَکُمْ -خداست که آسمانها و زمین را آفرید و از آسمان باران نازل کرد و بدان باران برای روزی شما میوه ها رویانید.» به طبیعت با نگاهی تازه و عبرت آموز بنگر،آیا به جز نعمتهایی که پیرامون توست چیزی می بینی. /5 چرا باران،نعمت و رحمت الهی،که از آسمان می بارد دل تو را بر نمی انگیزد؟کیست که میلیونها تن آب دریا را پس از تصفیه و تبخیر به آسمان می برد و آن را با اکسیژن هوا و با نیتروژن رعد می آمیزد و در هر سویی پخش می کند؟کیست که انواع نمکها و نیز حاصل خیزی و دانه ها را در زمین می نهد تا به یاری بارانها به میوه های گوناگون تحوّل یابد؟ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ -و کشتیها را رام شما کرد تا به فرمان او در دریا روان شوند.» آیا کشتیها در دریاها به فرمان تو حرکت می کنند؟اگر بادها بایستند و خیزش امواج نباشد کشتیها می توانند به سوی مقصد روانه شوند؟ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهٰارَ -و رودها را مسخّر شما ساخت.» [33]

خورشید که بسیار بزرگ تر از زمین ماست و ماه که کوچک تر از آن است،هر دو با نظام معیّنی بالای سیّارۀ ما همراه با روشنایی و جاذبۀ خود در حرکت اند،چه کسی آنها را به تسخیر ما آورده است؟آیا سپاس نگزاریم؟ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دٰائِبَیْنِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ -و آفتاب و ماه را که همواره در حرکتند رام شما کرد و شب و روز را مسخّر شما گردانید.» آن گاه که تاریکی همه جا را می گیرد زمان خواب و آرامش است و چون روشنی روز فرا می رسد وقت زندگی و حرکت است.

[34]

با این که همۀ خواسته ها و آرزوهای بشر عادتا بر آورده نمی شود،امّا میان آنها با عطای خدای سبحان تناسبی هست.به اندازه ای که به خدا امیدوار

ص :337

باشی و از او بخواهی نعمتهای خود را به تو می بخشد.

وَ آتٰاکُمْ مِنْ کُلِّ مٰا سَأَلْتُمُوهُ

-و هر چه را از او خواسته اید به شما ارزانی کرده است.» در تنگناها و تیرگیها به گشایش و فراخی می رسی: أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ /5 إِذٰا دَعٰاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ؟ -و هنگامی که کشتی آرزوهایت شکست،به ساحل رحمت الاهی می رسی که می گوید: وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ در اینجاست که آرزوها را برآورده می بینی و خطاب به پروردگار می گویی:«خدایا،خواسته ها و آرزوها تنها به دست تو بر آورده می شود و همّتها و اراده ها همه از توست و خردها به هر چیزی راه پیدا می کنند جز تو.امید من تویی،پناه من هم تویی». (1)

نعمتهای خدا را نمی توان شمار کرد،آری،اگر درختان قلم باشد و دریاها مرکّب،آب دریاها تمام می شود و«کلمات»(اراده های)خدا پایان نمی گیرد.

وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا

-و اگر نعمتهای خدا را شماره کنید به شماره در نمی آید.» از میلیاردها سلّول تن آدمی هر سلّولی نعمت بزرگی است که قلم از نوشتن عظمت آن ناتوان است،پس کدام یک از نعمتها را می شماری؟امّا می بینی که آدمی چگونه با کفر نعمت به خویشتن ستم می کند.

إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَظَلُومٌ کَفّٰارٌ

-که آدمی ستمکار و کافر نعمت است.» بیشتر مردم با کفر نعمت به خود و دیگران ستم می کنند:نعمت زبان را وسیلۀ رسوا کردن و بهتان زدن،نعمت دست را وسیلۀ تاختن و تجاوز،نعمت مال را وسیلۀ بخل و رفاه طلبی و برتری جویی،و نعمت توانش را وسیلۀ استکبار و سلطه جویی و دیکتاتوری قرار می دهند و بدین سان به نعم الاهی کافر می شوند و از آنها در تحقّق اهداف ارزشمند بهره نمی برند در حالی که اگر بهره ببرند عملا شاکر

ص :338


1- 2) -از دعاهای شب جمعه مفاتیح الجنان قسمت اعمال شب جمعه.

خواهند بود.

/5

[سوره إبراهیم (14): آیات 35 تا 41]

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ اِجْعَلْ هَذَا اَلْبَلَدَ آمِناً وَ اُجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ اَلْأَصْنٰامَ (35) رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ اَلنّٰاسِ فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصٰانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (36) رَبَّنٰا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوٰادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ اَلْمُحَرَّمِ رَبَّنٰا لِیُقِیمُوا اَلصَّلاٰةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ اَلنّٰاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَ اُرْزُقْهُمْ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ (37) رَبَّنٰا إِنَّکَ تَعْلَمُ مٰا نُخْفِی وَ مٰا نُعْلِنُ وَ مٰا یَخْفیٰ عَلَی اَللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فِی اَلسَّمٰاءِ (38) اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی اَلْکِبَرِ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ اَلدُّعٰاءِ (39) رَبِّ اِجْعَلْنِی مُقِیمَ اَلصَّلاٰةِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنٰا وَ تَقَبَّلْ دُعٰاءِ (40) رَبَّنَا اِغْفِرْ لِی وَ لِوٰالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ اَلْحِسٰابُ (41)

معنای واژه ها

37[بواد]

:دامنۀ کوه بزرگ،نهرهای بزرگ را نیز«وادی» می خوانند زیرا کناره های آنها همچون کوه است،کلمۀ «دیه»نیز با«وادی»همریشه است و به معنی مال انبوه که در کاری مهم صرف می شود.

ص :339

/5

ابراهیم الگوی سپاسگزاری و دعوت شایسته

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

خداوند اعلام کرد که هر که شاکر باشد عطای خود را بر او می افزاید و هر که کافر باشد دچار عذابش می کند و در اینجا نمونه ای از انسان شاکر،ابراهیم،را که کسی در شکر و انقیاد به پایۀ او نمی رسد،مثال می زند و در آیات بعدی سرانجام کافران را یادآور می شود.

پروردگار جهان وعده داد که پیامبران خود را یاری کند،زیرا آنان خدا ترس بودند.اینک ابراهیم دست خود را با تضرّع به سوی خدا بلند می کند که مکّه را بلد آمن کند؛دارای حرمت ظاهر باشد و باطنا از بت هایی که موجب گمراهی بسیاری از مردم شدند پاکیزه گردد.خدا اجابت کرد و حقیقت و پیروی پیامبران مقیاس گردید:هر کس پیرو ابراهیم شد از اوست و هر که نافرمانی کرد تنها رحمت الاهی می تواند که به اذن خدا نجاتش دهد نه خویشاوندی با ابراهیم.

آن گاه که ابراهیم برخی از فرزندان خود را در صحرای بی آب و علف حجاز سکونت داد و نسبت به خدا اظهار انقیاد کرد از او خواست که به گزاردن نماز، چنان که شاید،توفیق دهد و /5 وی و خاندانش را قبلۀ دلها کند و میوه هایی نصیب ایشان کند،همۀ اینها در راه این هدف بود که خدا را سپاس گزارند و از نعمتها در راه آسایش جسم و روح بهره برند و خدا را شاهد اعمال خود گیرند،خدایی که نهان و آشکار را می داند و هیچ چیز در آسمان و زمین بر او پوشیده نیست.

خدا خواستۀ ابراهیم را اجابت کرد.همان خدایی که در کبر سنّ اسماعیل و اسحاق را به او بخشید و شنوندۀ دعاست،و اجابت از آن رو بود که ابراهیم

ص :340

سپاسگزار باشد و نماز گزارد و فرزندانش را بدان فرا خواند و از خدا برای خود و پدر و مادر و مؤمنان آمرزش بخواهد تا پیوند ایمانی او نیرومند گردد چرا که پیوند خانوادگی چندان قوی نیست،و همچنین از روز حساب بترسد.

این بود حضرت ابراهیم که پیشوای سپاسگزاران بود،آیا نباید مانند او باشیم؟

شرح آیات:
اشاره
استقلال اندیشگی

[35]

مکّه دست کم در طول 64 سده شهری ایمن بود به برکت دعای این پیر که از خود و پیوندهای نسبی برید و جگر گوشۀ خود اسماعیل و مادرش را در سرزمین خشک رها کرد تا بیت خدا را بسازد و در برابر حملات مادّی و فرهنگی شیاطین،آرامش و ایمنی بر او سایه اندازد.

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنٰامَ

-و ابراهیم گفت:ای پروردگار من!این سرزمین را ایمن گردان و مرا و فرزندانم را از پرستش بتان دور بدار.» آیا استقلال نظامی در حالی که مسلمانان تحت سلطۀ فرهنگی،اجتماعی، اقتصادی و سیاسی باشند سودی خواهد داشت؟اگر تو خود را از یک فرد اروپایی فروتر بدانی و او را به سروری خود بپذیری یا گمان کنی که آل فلان فرمان روا و حاکم بر تواند بی آن که تو آنان را برگزیده باشی یا بتوانی ردّشان کنی؟یا خیال کنی که مارکسیسم و سردمداران آن نزد تو از /5 پرستش خدا برترند آیا استقلال اندیشه می تواند فایده ای داشته باشد؟ بدترین انواع بردگی سیطرۀ نظامی است و از این روست که ابراهیم از خدا خواست که مکّه را از این سیطره ایمن بدارد و خدا اجابت کرد و بارزترین مظاهر اجابت دعا هلاک یاران فیل بود که خداوند بلد حرام(مکّه)را از غلبۀ نظامی نگاه داشت و همان است که خدا طاغوتش نامید.

ص :341

امّا بت های بردگی فرهنگی،اجتماعی،اقتصادی و سیاسی خطرشان نهانی است و خدا دعای ابراهیم را در این مورد نپذیرفت،زیرا با آزادی بشر در دنیا که خدا مقدّر کرده است منافات دارد.

[36]

از سوی دیگر نیرومندترین سلاح ابلیس(جبت)و پرستش بت ها این است که فرد ضرورت هماهنگی اجتماعی را قویّا احساس می کند(می خواهد همرنگ جماعت باشد)،از این رو ابراهیم(ع)تأکید کرد که بت ها بسیاری از مردم را گمراه کرده اند و این تأکید از آن رو بود که آدمی بداند که پیروی از مردم غالبا پیروی از گمراهی است تا فریب«کثرت»را نخورد و با آن مبارزه کند.

رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثِیراً مِنَ النّٰاسِ

-ای پروردگار من!اینها بسیاری از مردم را گمراه کرده اند.» بت ها به صورت نیروهای اجتماعی فرهنگی یا اجتماعی و سیاسی ظاهر می شوند و شاید از این جهت باشد که ضلالت به آن عوامل نسبت داده شده و «اضللن»به صیغۀ جمع مؤنث غایبه آمده نه«اضلّت»به صیغۀ مفرد مؤنث،که اگر مراد از بت ها،سنگها و چوبهای پرستیده شده می بود،مناسب تر می نمود.

نکتۀ دیگر این که قریش چون در مقابل بت ها سر تسلیم فرود آوردند خود را فریب دادند و موضع ضعیف خود را در برابر توحید چنین توجیه کردند که فرزندان ابراهیم اند و زیانی متوجه آنان نیست چنان که بنی اسراییل کردند،از این رو بود که ابراهیم از آنان بیزاری نمود.

فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصٰانِی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

-پس هر کس از من پیروی کند از من است و هر کس فرمان من نبرد،تو آمرزنده و مهربانی.» /5 شاید این که ابراهیم نگفت«من عصانی فإنّ عذابک شدید»به این سبب باشد که سخنش بوی خود خواهی ندهد و چنین تلقّی نشود که وی سبب عذاب کردن است.

ص :342

دعای ابراهیم برای فرزندان

[37]

ابراهیم پیامبری است که عمر خود را در کوشش برای توحید به سر برده است،امّا گروه اندکی دعوت او را پذیرفته اند و آن گاه که وی سالخورده شده، خداوند کسانی را مقرّر کرده که دعوت او را پی گیرند.اینک به وی فرمان می رسد که فرزندانش را در بیابانی خشک بنشاند،و او با سپاسگزاری از خدا می پذیرد و هدف او جز این نبود که پس از او مشعل توحید را فروزان نگاه دارند،و از این رو دربارۀ فرزندان دو چیز از خدا می خواهد:

1-کاری کند که دلهای مردم به سوی آنان جلب شود و به جهت محبّت مردم به آنان،به تعالیم الاهی گوش فرا دهند؛ 2-از کفاف معیشت برخوردار باشند و نیز میوه هایی نصیب آنان کند تا دنیا جویی مانع تبلیغ حقایق نباشد.

رَبَّنٰا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوٰادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ

- ای پروردگار ما!برخی از فرزندانم را به وادیی بی هیچ کشته ای نزدیک خانۀ گرامی تو جای دادم.» ابراهیم به فرمان خدا هاجر و اسماعیل،پسر شیرخوارۀ او را،در سرزمین مکّه که در آن روزگار خشک و لم یزرع بود رها کرد.

رَبَّنٰا لِیُقِیمُوا الصَّلاٰةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّٰاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ

-ای پروردگار ما!تا نماز بگزارند.دلهای مردمان چنان کن که هوای آنها کند».

این آیه نشان می دهد که هدف از حجّ خانۀ خدا تنها این نیست که برای خضوع در برابر پروردگار گرد سنگهایی چسبیده بهم طواف کنند،بلکه افزون بر آن پیرامون اولیای کعبه فراهم آیند.این اولیا وارثان ابراهیم و حاملان مشعل رسالت و پیشوایان حقیقت و عالمان خدایی،امنای حلال /5 و حرام او و دنبالۀ رشتۀ رسالت اند و راه پیامبران را ادامه می دهند،درود خدا بر آنان باد.

وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ

-و از هر ثمره ای روزیشان ده،

ص :343

باشد که سپاس گزارند.» مراد شکر مردم از برای نیل به حجّ است و نیز شکر این که خدمت به حاجیان نصیب آنان شده و همچنین راهنمایی ایشان و تسلیم نشدن به فشارهای مهاجمین فرهنگی.

چگونه خدا را سپاس گزاریم؟

[38]

شایسته است که شکر خدا خالصانه باشد و خدمت به حاجیان از توجّه به خدا و دعای او عاری نباشد و سقایت حاجیان و عمارت مسجد وسیلۀ نازش و علوّ طلبی نگردد و سرانجام آداب و مقرّرات حج پوست خالی نباشد،بلکه وسیلۀ تقرّب و بازگشت به خدای سبحان گردد.

رَبَّنٰا إِنَّکَ تَعْلَمُ مٰا نُخْفِی وَ مٰا نُعْلِنُ وَ مٰا یَخْفیٰ عَلَی اللّٰهِ مِنْ شَیْءٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فِی السَّمٰاءِ

-ای پروردگار ما!هر چه را پنهان می داریم یا آشکار می سازیم تو بدان آگاهی و بر خدا هیچ چیز در زمین و آسمان پوشیده نیست.» [39]

ابراهیم دوباره به یاد فرزندان که نعمت الاهی هستند می افتد،شاید از آن رو که در روزگار رسول اکرم(ص)همۀ اهل مکّه از فرزندان اسماعیل بودند و این به برکت استجابت دعای ابراهیم بود،پس چرا این مردم به نعمت خدا ناسپاسی می کنند و اصل و تبار خود را از یاد می برند؟! اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْکِبَرِ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعٰاءِ -سپاس خدایی را که در این پیری اسماعیل و اسحاق را به من عطا کرد.پروردگار من دعاها را می شنود.» اگر ما نیز خدا را سپاس گزاریم و او را فرا خوانیم،دعای ما را اجابت می کند چنان که دعای پدرمان ابراهیم(ع)را اجابت کرد.

/5

[40]

ابراهیم نمازگزار بود و بزرگواری و عظمتش به نماز بود،ما که فرزندان اوییم،نباید به نسبت محض با او بنازیم بی آن که از آموزشهای آسمانی پیروی کنیم.ابراهیم می خواهد همچون او باشیم.

ص :344

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاٰةِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنٰا وَ تَقَبَّلْ دُعٰاءِ

-ای پروردگار من!مرا و فرزندان مرا بر پای دارندگان نماز گردان،ای پروردگار ما، دعای مرا بپذیر.» [41]

ابراهیم خود را به گروه ایمانی عظیم منتسب می کند،ما نیز ناچاریم آن گروه را محور حرکت خود قرار دهیم نه آن که به نسب متّکی باشیم.دعای ابراهیم برای عموم مؤمنان بود.

رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوٰالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسٰابُ

-ای پروردگار ما!مرا و پدر و مادرم و همۀ مؤمنان را در روز شمار بیامرز.» بدین سان خداوند واقعۀ ابراهیم را برای ما مثل زد که چگونه به نعم الاهی سپاس گزارد و در راه رسیدن به خواسته ها دعا کرد و خدا پاداش سپاس او را داد و دعایش را اجابت کرد.پروردگار دعای مؤمنان را چنین اجابت می کند.

/5

[سوره إبراهیم (14): آیات 42 تا 52]

اشاره

وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اَللّٰهَ غٰافِلاً عَمّٰا یَعْمَلُ اَلظّٰالِمُونَ إِنَّمٰا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ اَلْأَبْصٰارُ (42) مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُؤُسِهِمْ لاٰ یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوٰاءٌ (43) وَ أَنْذِرِ اَلنّٰاسَ یَوْمَ یَأْتِیهِمُ اَلْعَذٰابُ فَیَقُولُ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا رَبَّنٰا أَخِّرْنٰا إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ نُجِبْ دَعْوَتَکَ وَ نَتَّبِعِ اَلرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مٰا لَکُمْ مِنْ زَوٰالٍ (44) وَ سَکَنْتُمْ فِی مَسٰاکِنِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَیَّنَ لَکُمْ کَیْفَ فَعَلْنٰا بِهِمْ وَ ضَرَبْنٰا لَکُمُ اَلْأَمْثٰالَ (45) وَ قَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ وَ عِنْدَ اَللّٰهِ مَکْرُهُمْ وَ إِنْ کٰانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ اَلْجِبٰالُ (46) فَلاٰ تَحْسَبَنَّ اَللّٰهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ ذُو اِنتِقٰامٍ (47) یَوْمَ تُبَدَّلُ اَلْأَرْضُ غَیْرَ اَلْأَرْضِ وَ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ بَرَزُوا لِلّٰهِ اَلْوٰاحِدِ اَلْقَهّٰارِ (48) وَ تَرَی اَلْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی اَلْأَصْفٰادِ (49) سَرٰابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرٰانٍ وَ تَغْشیٰ وُجُوهَهُمُ اَلنّٰارُ (50) لِیَجْزِیَ اَللّٰهُ کُلَّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ إِنَّ اَللّٰهَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (51) هٰذٰا بَلاٰغٌ لِلنّٰاسِ وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (52)

ص :345

/5

معنای واژه ها

43[و افئدتهم هواء]

:دلهایشان خالی است و چیزی از خوف و فزع را در خود جای نمی دهد.

44[ما لکم من زوال]

:برای شما انتقال از خانۀ دنیا به خانۀ آخرت وجود ندارد.

48[و برزوا للّٰه]

:«بروز»یعنی ظهور.

49[مقرّنین]

:گرد آمدگان.

[الأصفاد]

:جمع صفد:زنجیری که دست را به گردن می بندد.

50[سرابیلهم]

:جمع سربال یعنی جامه.

ص :346

/5

و همه در پیشگاه خدای واحد قهار حاضر آیند

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

سپاسگزاران خدا که نعم او را در راه خیر به کار می برند،به رستگاری می رسند همچون ابراهیم(ع)امّا آنان که نعمتها را وسیلۀ ستم و تجاوز قرار می دهند، باید بدانند که مدّت آزمایش آنان سپری خواهد شد و خداوند از ایشان و کردارهایشان غافل نیست و تا روز قیامت مهلتشان می دهد،روزی که چشمها از هول و هراس خیره می شوند و آنان شتابان به سوی داعی می روند در حالی که سر به زیر افکنده و چشمهایشان از اختیار آنان خارج است و دلهایشان سر به هواست.

این کافران در روز قیامت آرزو می کنند که خدا اندک مدّتی عذاب را به تأخیر اندازد تا دعوت حق را بپذیرند و از پیامبران پیروی کنند،امّا قرآن می پرسد:«آیا شما نبودید که سوگند خوردید که زوالی بر شما نیست،حال آن که در جایگاه اسلاف ستمکاران که هالکان اند قرار گرفته اید!و دیدید که خدا چگونه آنان را عذاب کرد.خداوند از راه بیان قصه های آگاه کننده هشدارتان داده بود».به رغم این که ستمکاران برنامه ریزی می کنند تا خود را در برابر هلاکت بیمه کنند،خدا به مکر ایشان اگر هم چنان استوار باشد که کوه ها را از جای برکند چیرگی دارد.

/5 خداوند چنان که ستمکاران را نابود می کند،پیامبران را بنا به وعده ای که داده است وارث آنان قرار می دهد.مبادا گمان کنی که خدا خلف وعده می کند، بلکه وی مقتدر و صاحب انتقام است.در روز قیامت زمین چنان دگرگون می شود که خیال می کنی همین زمین نیست،و آسمانها نیز دگرگون می شوند و همه در برابر

ص :347

خدای یگانه که بر بندگانش قاهر است می ایستند.گناهکاران را می بینی که بسته در زنجیرند،جامه هایی از قطران بر تن دارند و صورتهایشان در آتش سوخته است.در اینجاست که مسئولیّت نمایان می شود.هر کسی به جزای اعمالی که کرده و به حساب دقیق خدا محاسبه شده است می رسد.این پیامها و هشدارها برای این است که مردم بدانند خدا یکی است و خردمندان حق را دریابند.

شرح آیات:
اشاره
خداوند به کافران تا روز قیامت که چشمها در آن روز از ترس خیره می شوند مهلت می دهد

[42]

به دل آدمی شک می افتد که چرا خداوند ستمکاران را پس از آن که ستم و تجاوزشان افزونی گرفت هلاک می کند؟ستم دیدگان گمان می کنند که خدا از ایشان غافل است و نمی دانند که حساب برخی از ستمکاران به روز قیامت موکول می شود.پس نباید پنداشت که تأخیر نشانۀ غفلت و اهمال است.

وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ اللّٰهَ غٰافِلاً عَمّٰا یَعْمَلُ الظّٰالِمُونَ إِنَّمٰا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصٰارُ

-و مپندار که خدا از کردار ستمکاران غافل است.عذابشان را تا آن روز که چشمها در آن خیره می ماند به تأخیر می افکند.» مراد روز قیامت است که عذابش سخت است.

[43]

کافران را می بینی که به قصد فرار از خطر به آن جا که داعی فرمان می دهد می شتابند،سرهایشان از هول و هراس به بالاست و حرکت چشمها در اختیار آنان نیست و دلهایشان خالی از هر چیزی است بجز اندیشیدن دربارۀ منشأ خطر.

مُهْطِعِینَ /5 مُقْنِعِی رُؤُسِهِمْ لاٰ یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَوٰاءٌ

-می شتابند،سرها را بالا گرفته اند چشم برهم نمی زنند و دلهایشان خالی از خرد است.» ( مُهْطِعِینَ -یعنی شتابندگان و«مقنعی رءوسهم»-از«اقناع»-به معنی پایین انداختن سر است).

ص :348

دو گروه کافر در برابر عذاب

[44]

چنین پیداست که کافران بر دو گونه اند:برخی تنها در آخرت گرفتار عذاب می شوند و اینان کسانی هستند که ستم دیدگان در برابر ایشان نمی ایستند و برخی دیگر در دنیا و آخرت،هر دو،عذاب می بینند و آنان در این آیه مذکورند.

وَ أَنْذِرِ النّٰاسَ یَوْمَ یَأْتِیهِمُ الْعَذٰابُ فَیَقُولُ الَّذِینَ ظَلَمُوا رَبَّنٰا أَخِّرْنٰا إِلیٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ نُجِبْ دَعْوَتَکَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ

-مردم را از آن روز که عذاب فرا می رسد بترسان.ستمکاران می گویند:بار خدایا!ما را اندکی مهلت ده تا دعوت تو را اجابت کنیم و از پیامبران تو پیروی کنیم.» یعنی از آن روز بترسید که کافران از خدا مهلت می خواهند تا دعوت خدا را بپذیرند.نقش پیامبر همین اتمام حجّت است اگر چه از هشدار سودی نبرند.

أَ وَ لَمْ تَکُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مٰا لَکُمْ مِنْ زَوٰالٍ

-آیا شما پیش از این سوگند نمی خوردید که هرگز زوال نمی یابید.» [45]

امّا چگونه به دنیا اعتماد می کنید؟حال آن که از دیگری به شما رسیده،و اگر هلاک نمی شدند شما صاحب خانه های آنان نمی شدید!یا از خود نمی پرسید که«آنان چرا هلاک شدند؟آیا به سبب ستمکاری نبود؟چرا عبرت نمی گیرید»؟! وَ سَکَنْتُمْ فِی مَسٰاکِنِ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَیَّنَ لَکُمْ کَیْفَ فَعَلْنٰا بِهِمْ وَ ضَرَبْنٰا لَکُمُ الْأَمْثٰالَ -در خانه های کسانی که خود بر خویشتن ستم می کردند جای گرفتید و دانستید با آنان چگونه رفتار کردیم و برایتان مثلها زدیم.» این که شما در خانه های کافران مسکن گزیدید...یکی از همان امثال است.

ص :349

/5

نیرنگ بی اثر

[46]

گاهی کافران چنین می پندارند که اگر برنامۀ آنان بهتر از پیشینیان باشد،می توانند خود را از کیفر ستمکاری خود نجات دهند،امّا هیهات!همۀ کافران مکر کردند و مکر آنان زیر سلطۀ خدا قرار داشته است،خداست که عقل و اراده و نیرو به ایشان بخشید تا آن که توانستند برنامه ریزی کنند و هر گاه بخواهد آگاهی و اندیشه را از آنان می گیرد و مکرشان به زیان خودشان باز می گردد.

وَ قَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ

-آنان نیرنگهای خود نمودند،» برای حفظ خود به هر وسیلۀ ممکن دست یازیدند.

وَ عِنْدَ اللّٰهِ مَکْرُهُمْ

-و خدا از نیرنگهایشان آگاه بود.» امّا کارها در حقیقت به دست خداست نه به دست بنده،و بنده در ارادۀ خود اختیار ندارد،و این که کسی گناه و نافرمانی می کند به معنی چیرگی بر خدا نیست،زیرا با نیرویی این عصیان را انجام می دهد که او به بندگانش داده است.و گاهی مکر بشر چنان قوی است که کوه ها را از هم می پاشد.

وَ إِنْ کٰانَ مَکْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبٰالُ

-هر چند که از نیرنگهایشان کوه از پای در می آمد.» جاهلیّت نو که توانسته است فضا را در نوردد،در ژرفای اقیانوسها فرو رود، اتم را بشکافد و کوه ها را هموار کند،چنین می پندارد که از عقوبت ستم بر محرومان و مستضعفان می تواند بگریزد،امّا هیهات!خدایی که این نیروها را به آدمی بخشیده تواناست که هر زمان که بخواهد از او پس بگیرد.

هر نسلی از کافران گمان می کرد که به قلّۀ تسخیر طبیعت رسیده است، لیکن /5 پس از آن که اجلش فرا رسید مکرش او را فرا گرفت و اغلب با همان نیرویی که می پنداشت حافظ اوست نابود شد.خدا فرعون را غرق کرد،و زمین قارون را با گنجهایش فرو برد و دژهای عاد که بر پایۀ تخته سنگها ساخته شده بود با زمین یکسان شد.

ص :350

[47]

کافران می پنداشتند که خدا از ستم ایشان در می گذرد-و نه چنان است-او پیامبرانش را وعده داده است که با قدرت و غلبۀ خود دشمنان آنان را فرو می گیرد.اگر رحمت و غفران از بارزترین اسمای الاهی باشند،در برابر آن «عزیز»و«منتقم»نیز از اسمای حسنی است و خدا به سبب وعده ای که به پیامبران داده است عزّت و انتقام را در فرو گرفتن کافران اعمال می کند،از این رو نباید غرقۀ پندار ساده و ستمکاری بر بندگان باشند.

فَلاٰ تَحْسَبَنَّ اللّٰهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللّٰهَ عَزِیزٌ ذُو انتِقٰامٍ

-مپندار خدای وعده ای را که به پیامبرانش داده است خلاف می کند.خداوند پیروزمند و انتقام گیرنده است.» [48]

ممکن است بپرسند:در این صورت چرا خداوند از ستمکاران با وجود کثرت ظلم آنان انتقام نمی گیرد؟پاسخ این است که انتقام و تعذیب به روز قیامت موکول شده است.

یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّمٰاوٰاتُ وَ بَرَزُوا لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ

-آن روز که زمین به زمینی جز این بدل شود و آسمانها به آسمانی دیگر و همه در پیشگاه خدای واحد قهّار حاضر آیند.» دریاها بخار می شوند و کوه ها با زمین هموار می گردند،زمین کاملا مسطّح و هموار بی هیچ کژی و بلندی می شود،در این صورت زمین دیگر زمین معهود نیست و جز آن است که می شناسیم؛از سوی دیگر رنگ آسمانها تغییر می یابد و اجرام آسمانی به هم در می آیند،خورشید و ماه جمع و ستاره ها پراکنده می شوند،در این صورت آسمانها همان آسمانهای معهود نیستند.در همین زمان است که کافران جلو محکمۀ الاهی می ایستند.اینجاست که نام«عزیز ذو انتقام»تجلّی می کند،آیا راه گریزی هست؟ /5 [49]

امّا گناهکاران را آشکارا با دستهای به زنجیر بسته و با زنجیری به طول هفتاد گز به محشر می آورند.

وَ تَرَی الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفٰادِ

-مجرمان را در آن روز

ص :351

به غلهایی که دست را به گردن بندد بسته بینی.» [50]

جامه هایشان از قطران(مادۀ چسبندۀ سیاه قیر مانند که به شتر می مالند)است.این جامه قسمت پایین تنه را می پوشاند،حال آن که بالای بدن آنان را آتش همچون حجابی پوشانده است.

سَرٰابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرٰانٍ وَ تَغْشیٰ وُجُوهَهُمُ النّٰارُ

-جامه هاشان از قطران است و آتش صورتهاشان را فرو پوشیده است.» می توان چنین تصوّر کرد که گناهکار در اندرون مایعی سوزان است.نیمۀ بدن او در مایع و نیمۀ دیگر در شعلۀ آن می سوزد،آیا خداوند مقتدر و منتقم نیست؟ [51]

بدین سان خداوند همه را به جزای اعمال ایشان می رساند،خدایی که سریع الحساب است چنان که به همۀ اعمال کوچک و بزرگ احاطه دارد و ذرّه ای از نظر او نهفته نیست.

لِیَجْزِیَ اللّٰهُ کُلَّ نَفْسٍ مٰا کَسَبَتْ إِنَّ اللّٰهَ سَرِیعُ الْحِسٰابِ

-تا خدا هر کس را برابر عملش کیفر دهد،هر آینه خدا سریع الحساب است.» اینک کسی نمی تواند بر بستر ابریشمی تبرئه بخوابد و در آرزوی رهایی از گناهان باشد مگر آن که توبه و عمل صالح کند.

[52]

عذاب خدا سخت است،امّا چون وی حکیم است،بندگان را با سخنان آشکار و اثر بخش به سوی حق دعوت می کند و دلهای آنان را به خدایی یگانه متوجه می سازد که چیزی یا کسی در الوهیت او شریک نیست و به شفاعت بت ها هم نباید امیدوار باشند.در نتیجه کسانی از خردمندان که خرد خود را کار می بندند متذکّر می شوند و از عذاب رهایی می یابند.

/5

هٰذٰا بَلاٰغٌ لِلنّٰاسِ وَ لِیُنْذَرُوا بِهِ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ وَ لِیَذَّکَّرَ أُولُوا الْأَلْبٰابِ

-این پیامی است برای مردم تا بدان بیمناک شوند و بدانند که اوست خدای یکتا و تا خردمندان پند گیرند.» خدایا ما را در زمرۀ ایشان قرار ده.

ص :352

/5

سورۀ حجر

اشاره

ص :353

ص :354

سورۀ حجر /5

فضیلت سوره:

از پیامبر گرامی روایت شده که:«هر کس سوره های ابراهیم و حجر را بخواند خداوند ده حسنه به شمار کسانی که بت ها را پرستیده و به شمار آنهایی که نپرستیده اند به وی می دهد».

(مجمع البیان،ج 6،ص 301) از امام حسین(ع)نیز روایت شده که:«هر کس سوره های ابراهیم و حجر را با هم در هر جمعه ای بخواند،فقر و جنون و بلا به او مسلّط نمی شود».

(همان مأخذ) /5

زمینۀ کلّی سوره

قصّۀ حجر از سرزمین قوم ثمود حکایت می کند.این قوم پیامبران را تکذیب کردند و از آیات خدا رو گردانیدند و به خانه هایی که از سنگ تراشیده بودند متّکی شدند امّا این خانه ها مانع امر الاهی نشد،بلکه خدا نابودشان کرد و قصّۀ آنان برای ما مایۀ عبرت گردید تا نه به سنگها و اشیا بلکه به ارزشها متّکی باشیم.

ص :355

با نگاه کلّی به این سوره درمی یابیم که آیات آن به پایگاه بشر می تازد یعنی اندیشه های توجیهی او را که شیطان یادش داده و سوگند خورده که به هر وسیلۀ ممکن فریبش خواهد داد تخطئه می کند،چنان که اعتماد آدمی بر طبیعت را نیز می کوبد و ما را به پایگاهی استوار رهنمون می شود،و آن خداست که قرآن را از تزویر و تحریف و بشر را از خطرها نگاه می دارد و حافظ آسمانها و زمین است.

همچنین این سوره بر اجل آدمی تأکید می گذارد که تغییر و تجاوز از آن ممکن نیست،زیرا شئون بشر به دست خود او نیست.

/5 سورة الحجر

[سوره الحجر (15): آیات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . الر تِلْکَ آیٰاتُ اَلْکِتٰابِ وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ (1) رُبَمٰا یَوَدُّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کٰانُوا مُسْلِمِینَ (2) ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ اَلْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (3) وَ مٰا أَهْلَکْنٰا مِنْ قَرْیَةٍ إِلاّٰ وَ لَهٰا کِتٰابٌ مَعْلُومٌ (4) مٰا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهٰا وَ مٰا یَسْتَأْخِرُونَ (5) وَ قٰالُوا یٰا أَیُّهَا اَلَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ اَلذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ مٰا تَأْتِینٰا بِالْمَلاٰئِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِینَ (7) مٰا نُنَزِّلُ اَلْمَلاٰئِکَةَ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ مٰا کٰانُوا إِذاً مُنْظَرِینَ (8)

ص :356

/5

آرزویی که با عمل همراه نیست

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

این کتاب که در برابر او قرار گرفته ایم،آشکارا حقایق را برای ما می خواند و می فهماند و ما را بیم می دهد از روزی که کافران آرزو می کنند کاش مسلم بودند، حال آن که امروز آرزو آنان را از قبول حق و از درک خطری که در پیش روست باز می دارد.امّا خواهند دانست که اندیشه های آنان جز یک مشت آرزوهای دروغین نبوده است! خدای سبحان بر آدمیان تفضّل کرد و کتابی فرستاد که آرزوهایشان را در می نوردد،و فرصت کافی برای هدایت به ایشان داد و اجل معیّنی برای آنان نهاد که از آن نه پیش می افتند و نه باز پس می مانند.

امّا اندیشه های توجیهی،ایشان را از کتاب الاهی باز داشته است.حقایقی به طور تدریجی بر حسب نیاز به پیامبر فرود آمده و وی این حقایق را به آنان رسانیده است،امّا مجنونش خوانده اند و خواستار شده اند که فرشتگانی همراه او نازل شوند.

آیا نمی دانند که خدا فرشتگان را جز به حکمت فرود نمی آورد؟و با نزول آنها اجل و مهلت ایشان پایان می گیرد،اینک تاریخ گواه این امر است.

/5

شرح آیات:
اشاره

[1]

بسم اللّٰه الرحمن الرحیم،به نام خدا،به علم و قدرت او،به رحمت واسعۀ او قرآنی فرود آمده،لفظها بدان اشاره دارند و نیز نشانه های آشکارش به سوی حق راهنمایی مان می کنند.

ص :357

الر تِلْکَ آیٰاتُ الْکِتٰابِ وَ قُرْآنٍ مُبِینٍ

-الف،لام،را،این است آیات کتاب و قرآن روشنگر».

آرزوی فریبنده

[2]

آرزوست که آدمی را از کردار نیک باز می دارد،گویی بر بستر نرم خوابیده است و سرانجام کار به ندامت می کشد.آن که بر«اگر»زندگی کند،بر «ای کاش»می میرد و هر که بر مرکب آرزو سوار شود وادی حسرت را می پیماید.

رُبَمٰا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کٰانُوا مُسْلِمِینَ

-بسا که کافران آرزو کنند که ای کاش مسلمان می بودند».

این بسنده است که گمان بریم روزی به کار خود پشیمان خواهیم شد.

همین گمان پندی است که اعماق روح ما را می لرزاند،زیرا ندامت سودی ندارد، به قول شاعر عرب:

لیت و هل ینفع شیئا لیت

لیت شابا بوع فاشتریت

«کاش»و آیا«کاش»سودی می بخشد؟کاش جوانی را می فروختند و من می خریدم.

[3]

چون اجل کافران فرا رسد می فهمند که آرزو گرفتارشان کرده و هدف آنان صرفا برخورداری از مظاهر زندگی دنیا بوده است.آرزو سبب آرامش درونی و پرده ای در برابر درخشش عقلهاشان بوده است.

ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ

- واگذارشان تا بخورند و بهره ور شوند و آرزو به خود مشغولشان کند،زودا که خواهند دانست».

/5

عذاب سنّت الاهی

[4]

پشیمانی اثر عمیقی حتّی در روحیّۀ ما دارد و ما می توانیم آن را تصوّر کنیم،چگونه است حال کسی که فرصت موجود را از دست بدهد؟این امر در دل

ص :358

ما شفقت و دل سوزی بر می انگیزد،امّا خداوند می گوید:«همۀ وسایل را که متضمّن هدایت ایشان بود،فراهم کردیم و آنان به ستیزه برخاستند».

وَ مٰا أَهْلَکْنٰا مِنْ قَرْیَةٍ إِلاّٰ وَ لَهٰا کِتٰابٌ مَعْلُومٌ

-هیچ قریه ای را هلاک نکردیم،مگر آن که زمانی معلوم داشت».

[5]

لیکن فرصت ابدی نیست و چون پایان یافت،باز نمی گردد.

مٰا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهٰا وَ مٰا یَسْتَأْخِرُونَ

-هیچ امّتی از اجل خویش نه پیش می افتد و نه پس می ماند».

دربارۀ«امّت»چند چیز شایان توجّه است:

نخست این که:امّت،که نه یک فرد است،اجلی معیّن دارد.زیرا افراد پیرو اجتماعی پاک یا فاسدند.در خیر و شر با یکدیگر شریکند،از این رو اجل هر جمعی در یک وقت پایان می گیرد.

دوم این که:پیش انداختن«اجل»همچون به تأخیر انداختنش غیر ممکن است مگر آن که خدا بخواهد.زیرا خداوند کسی را که مهلتش پایان نیافته و به او اتمام حجّت نشده باشد،مجازات نمی کند.

توجیه واپس گرایی است

[6]

کافر کفر و ستیز خود را با حمله بر صاحب اندیشۀ سالم توجیه می کند و بدین سان بود که کافران پیامبر را به جنون متّهم ساختند.

وَ قٰالُوا یٰا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ

-و گفتند:ای مردی که قرآن بر تو نازل شده حقا که تو دیوانه ای».

کافران از«ذکر»و هدایت می گریزند و بر نعمت زوال پذیری که دارند می ترسند /5 و با وجود اعتراف به این که آورندۀ پیام می خواهد خردهایشان را صیقل بخشد و دلهایشان را پاکیزه کند،او را به جنون متّهم می کنند و جز«جنون»چه تهمت دیگری می توانستند بزنند؟فرهنگ آنها صرفا مادّی بود و عقل را چنین تفسیر می کردند که عبارت است از دست یابی به بیشترین مقدار از منافع مادّی.از این رو

ص :359

باید پیام آور قربانی هدف آنها و بی هیچ مصلحتی ذاتی مجنون باشد.

امّا«جنون»نبود عقل است و در کردارهای فرد،در خوردن و آشامیدن.

آرامش و جنگ،ارادت شخص به دوستانش و ایستادگی در برابر دشمنان منعکس می شود.آیا با این مقیاس پیامبر مجنون بوده؟و کسانی که به راه او رفته اند دیوانه بوده اند یا آن که این امر بر حسب معیار دنیا پرستانی است که فریب کالای ارزان دنیا را خورده اند؟! [7]

کافران برای توجیه کفر خود کاری را که محال می پنداشتند از پیامبر خواستند و گفتند:

لَوْ مٰا تَأْتِینٰا بِالْمَلاٰئِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّٰادِقِینَ

-اگر راست می گویی چرا فرشتگان را برای ما نمی آوری».

یعنی چرا فرشتگانی با خود نمی آوری.این چنین است که هر کس نمی خواهد اندیشه ای را بپذیرد یا به کاری برخیزد علّتهایی برای توجیه می تراشد.

[8]

امّا این کافران نمی دانند که نزول فرشتگان به معنی کشف غیب پیش چشم آدمیان است و خدا دنیا را خانۀ آزمایش برای عقل و ارادۀ آدمی نهاده است.

آیا آدمی حقیقت را بر شهوات بر می گزیند و آیا در میان شبهات حق را می جوید یا آن که در برابر آنها سر تسلیم فرو می آورد.امّا خداوند آن گاه که بخواهد فرشتگانی می فرستد و کشف غیب می کند،«اختیار»را از آنان می گیرد و دیگر فرصتی برای امّت باقی نمی گذارد.

مٰا نُنَزِّلُ الْمَلاٰئِکَةَ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ مٰا کٰانُوا إِذاً مُنْظَرِینَ

-ما فرشتگان را جز به حق نازل نمی کنیم و در آن هنگام دیگر مهلتشان ندهند».

به هنگام نزول ملائکه مردم به حال خود گذاشته نمی شوند و کسی که محکوم به مرگ است،فرشتگان عذاب را می بیند و آن را باور می کند امّا چه فایده؟!

ص :360

/5

[سوره الحجر (15): آیات 9 تا 18]

اشاره

إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا اَلذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (9) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ اَلْأَوَّلِینَ (10) وَ مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (11) کَذٰلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ اَلْمُجْرِمِینَ (12) لاٰ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ اَلْأَوَّلِینَ (13) وَ لَوْ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بٰاباً مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ (14) لَقٰالُوا إِنَّمٰا سُکِّرَتْ أَبْصٰارُنٰا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (15) وَ لَقَدْ جَعَلْنٰا فِی اَلسَّمٰاءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنّٰاهٰا لِلنّٰاظِرِینَ (16) وَ حَفِظْنٰاهٰا مِنْ کُلِّ شَیْطٰانٍ رَجِیمٍ (17) إِلاّٰ مَنِ اِسْتَرَقَ اَلسَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ مُبِینٌ (18)

/5

معنای واژه ها

10[شیع]

:فرقه ها،از همین مادّه است مشایعه به معنی پیروی.

12[نسلکه]

:وارد می کنیم.

13[خلت]

:گذشت.

14[یعرجون]

:از«عروج»به معنی صعود.

15[سکّرت ابصارنا]

:چشمانمان پوشیده شد،و مراد گسستن چیزی از راههای عادی است،از همان است «سکر»در شراب که به معنی گسستن از آرامشی است که در حال صحو وجود دارد.

16[بروجا]

:«برج»در اصل به معنی ظهور است«بروج» آسمانی نیز از همین معناست و برج به معنی قلعه است،

ص :361

گویند تبرّجت المرأة یعنی زینت زن آشکار شد.

[استرق السّمع]

:یعنی نهانی گوش داد.«سرقت» برداشتن چیزی در نهان است.

/5

خداوند نگهبان رسالت است

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

اندیشه از کید آدمی مصون نیست.انسانی که کج راه است می کوشد تا انحراف خود را توجیه کند و برای این که اندیشۀ درست انحراف او را در نیابد،خود کفر را از طریق تأویل و تفسیر توجیه می کند.خداوند قرآن را مقیاس نهاده و تعهّد کرده که از حیلۀ تحریفش نگاه دارد.خداوند پیش از پیامبر گرامی پیامبرانی در میان گروه های مختلف مردم پیشین برانگیخت و آنان پیامبران را استهزا کردند و رسالتها را تحریف نمودند،امّت تو نیز چنین اند،امّا خدا نگهبان قرآن است و آن را در دل گناهکاران نفوذ می دهد تا حجّت بالغه ای بر ایشان باشد و نتوانند تحریفش کنند،و سنّت الاهی بر امثال آنان جاری شد و خداوند آنان را به سختی فرو گرفت،و این که ایمان نمی آورند بسبب نقص حجت نیست بلکه کوتاهی از خود آنان است.اگر خداوند دری از آسمان بگشاید و آنان صعود کنند می گویند دیدگان ما از دیدن حقیقت ناتوان شده و افسونمان کرده اند!کسی که از خورشید بهره نگیرد،شمع چه سودی برای او دارد؟نشانه های خدا در جهان هستی از صعود به آسمان مهم تر است.اینک آسمانها و برجهای آن با زیبایی و بهجت می درخشند /5 و در عین حال استوارند و با شیطانها در می آویزند مگر آن که شیطانی استراق سمع کند و وحی را بدزدد که شهاب او را فرو می گیرد.آیا این نشانه ها آنان را سودی

ص :362

تواند بخشید؟!

شرح آیات:
اشاره
خدا چگونه قرآن خود را حفظ می کند؟

[9]

همۀ پیامهای آسمانی از ناحیۀ اهل باطل عرضۀ تحریف قرار گرفته، قرآن نیز به نوبت خود در معرض چنین تحریفی قرار می گیرد از دو طریق:

الف:قصد تغییر متن قرآن و تبدیل کلمه ای به کلمۀ دیگر.

ب:تغییر معانی قرآن و تفسیر آن طبق مصالح و خواهشهای اهل تحریف،و چون هر کتابی را کتاب دیگر نسخ می کند بجز قرآن که پایانگر پیامهاست،خداوند وعدۀ حفظ آن را داده است تا وسیلۀ هدایت نسلهای آینده قرار گیرد،چنان که فرمود:

إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ

-ما خود،قرآن را فرو فرستادیم و خود نگاهبان آن هستیم».

مراد از«ذکر»قرآن است که گنجینه های خرد آدمی را که غبار فراموشی آنها را فرا گرفته بپیراید.امّا الفاظ قرآن،حفظ آنها به یاری امّت فراهم می شود و نیز با در آمدن گروه های مردم در دین و توجّه آنان به کتاب الاهی چنان که مجالی برای تحریف الفاظ باقی نمی ماند.و امّا حفظ معانی قرآن بدین سان است که خداوند برای این امّت پیشوایان و دانشمندانی خدا پرست پدید آورد.آنان معالم دین را از نابودی نگاه داشتند و گفتار و کردارشان تفسیری درست از متن قرآن گردید و هم اکنون دانشمندان خدا پرست و جوانان مجاهد /5 با نفی شبهه های گمراهان و تحریف باطل گرایان بر جای پای آنان قدم می گذارند.

پیامها و وحدت

[10]

خداوند در میان امم گذشته،با وجود اختلاف فرقه ها،پیامبرانی فرستاده بود و رسالت محمّد(ص)بدعت نبود چنان که مخالفت مردم با او و

ص :363

استهزایی که کردند تازگی نداشت،به هر حال خداوند به رغم ایشان حافظ رسالت خواهد بود.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الْأَوَّلِینَ

-و ما رسولان خود را پیش از تو به میان اقوام پیشین فرستاده ایم».

شاید«شیع»اشاره به فرق باشد،که جمع شیعه به معنی پیروان است یادآور این نکته که رسالت هدفش هر چه باشد در پی آن است که فرقه های گوناگون را که پس از رسالت پیشین پیدا شده است وحدت بخشد.

[11]

مردم با پیامبران به بدترین شیوه رفتار کردند و به استهزای آنان پرداختند.

وَ مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

-پیامبری به میان آنها نرفت مگر آن که مسخره اش می کردند».

[12]

با این همه پروردگار حجّت خود را بر مردم تمام می کند و پیام خود را در دلهای گناهکاران چه آن را بپذیرند و چه نپذیرند،نفوذ می دهد تا نگویند، فراموش کردیم و حق را نشناختیم.

کَذٰلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ

-راهش را در دل مجرمان این چنین می گشاییم».

[13]

این آیه بدان معنا نیست که خدا گناهکاران را به قبول پیام مجبور می کند،بلکه آنان مانند سایر انسانها مختارند و بر گناهکاری خود ادامه می دهند.

لاٰ یُؤْمِنُونَ بِهِ /5 وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ

-به آن ایمان نمی آورند و سنّت پیشینیان چنین بوده است».

سنّت الاهی است که هر که گناهکار باشد عادتا به ایمان توفیق نمی یابد.

دلیل خدا،آسمان

[14]

کافران که ایمان نمی آورند دلیل آن نیست که حجّت های الاهی ناقص است.از سوی دیگر عدم ایمان مجرمین معیار قبول اندیشۀ رسالت نیست،به

ص :364

دلیل آن که اگر خداوند راهی در آسمان بگشاید تا بدان جا صعود کنند ایمان نمی آورند،زیرا پرده های شهوت خردهای آنان را فرا گرفته است.

وَ لَوْ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بٰاباً مِنَ السَّمٰاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ

-اگر بر ایشان از آسمان دری بگشاییم که از آن بالا روند».

یعنی پیوسته در حال صعود باشند حتی لحظه ای هم نپندارند که خواب می بینند، [15]

لَقٰالُوا إِنَّمٰا سُکِّرَتْ أَبْصٰارُنٰا -گویند که چشمان ما را جادو کرده اند».

در این صورت می گویند چشمانمان بسته شده است.گویی چشمهایشان به سبب وجود نشئه یا حجابی در آسمان و صعود به سوی آن را می بینند،آن گاه در می یابند که تن آنان نیز وضع صعود را حس می کنند،در این حال می گویند:

بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ

-بلکه ما مردمی جادوزده هستیم».

[16]

صعود به آسمان بزرگ ترین آیت پروردگار نیست،بزرگ تر از آن همین آسمان است که خداوند در آن منزلها و ستارگانی نهاده و شکوه و زیبایی بدان بخشیده که خردها و چشمها را مبهوت می کند.

وَ لَقَدْ جَعَلْنٰا فِی السَّمٰاءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنّٰاهٰا لِلنّٰاظِرِینَ

-و هر آینه در آسمان برجهایی آفریدیم و برای بینندگانشان بیاراستیم».

آفرینندۀ آسمان همان آفرینندۀ زمین و انسان و غرایز اوست.هموست که حسّ زیبا دوستی را پدید آورده و آدمی زیبایی ستارگان آسمان را حس می کند.

/5

[17]

افزون بر آن که آسمان زیباست،خداوند از هر جنّ رانده ای حفظش کرده است.جن ها به بشر چنین تلقین می کنند که آنان(جن ها)به اموری که در آسمانها جاری است واقفند و غیب می دانند.

وَ حَفِظْنٰاهٰا مِنْ کُلِّ شَیْطٰانٍ رَجِیمٍ

-و آنها را از هر شیطان رانده شده ای حفظ کردیم».

بروج را از جن های رانده حفظ کردیم:رانده شده از لطف الاهی و

ص :365

به وسیلۀ شهاب آسمانی.

[18]

آری،برخی از جن ها خطر می کنند و به بعضی جایگاهها نزدیک می شوند تا خبرهایی دریابند،امّا شهاب آنان را باز می دارد و نومید باز می گردند.

إِلاّٰ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهٰابٌ مُبِینٌ

-مگر آن که دزدانه گوش می داد و شهابی روشن تعقیبش کرد».

بدین سان خداوند پرستش شیاطین و پیروان کاهنان و منجّمان را که اگر چه راستگو باشند دروغ می گویند،از ریشه بر می اندازد.قرآن وجود برخی از سخنان پراکنده را نفی نمی کند،اما آنها را موثق نمی داند.از اینجاست که باید گفت وجود برخی مطالب همواره به درستی منشأ آنها دلالت ندارد،زیرا هدف شیطانها از سخنان درستی که ارائه می کنند گمراه کردن بشر در همۀ مسائل عمومی است مانند رسانه های طاغوتی که بیست خبر درست می پراکند تا خبر باطل مهمّی را به خورد خلق اللّٰه بدهد.

/5

[سوره الحجر (15): آیات 19 تا 25]

اشاره

وَ اَلْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا وَ أَلْقَیْنٰا فِیهٰا رَوٰاسِیَ وَ أَنْبَتْنٰا فِیهٰا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ (19) وَ جَعَلْنٰا لَکُمْ فِیهٰا مَعٰایِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرٰازِقِینَ (20) وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ وَ مٰا نُنَزِّلُهُ إِلاّٰ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21) وَ أَرْسَلْنَا اَلرِّیٰاحَ لَوٰاقِحَ فَأَنْزَلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَسْقَیْنٰاکُمُوهُ وَ مٰا أَنْتُمْ لَهُ بِخٰازِنِینَ (22) وَ إِنّٰا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ وَ نَحْنُ اَلْوٰارِثُونَ (23) وَ لَقَدْ عَلِمْنَا اَلْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا اَلْمُسْتَأْخِرِینَ (24) وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (25)

ص :366

معنای واژه ها

22[الواقح]

:بادهایی است که ابر را باردار می کنند تا دارای آب باشند.

/5

قدرت و حکمت خدا سر چشمۀ بخشش است

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

زمین چگونه گسترده شده که با وجود حرکتی که دارد نمی جنبد؟چه کسی کوه ها را نهاد و با آنها کشتی زمین لنگر انداخت خداوند چگونه معادن و گیاهان متناسب را پدید آورد؟و برای آدمی در روی زمین وسایل زندگی را فراهم کرد چنان که روزی سایر زندگان را تأمین کرد بی آن که انسان در آن تأثیر مهمّی داشته باشد؟ هر نعمتی سر چشمه ای دارد که از آن جا جاری می شود و چشمه های نعم در اختیار خداست،امّا آنها را به اندازه ای جاری می کند که حکمت بالغه اش ایجاب کند.مثلا منبع باران بخار دریاست،بادها بخار را باردار می کنند و باران پدید می آید و مردم را سیراب می کند و زیر زمین در گنجینه هایی که از آن خداست باقی می ماند.

زندگی در دست خداست،گنجینه های حیات نزد اوست.مرگ و اسباب مرگ همه به دست اوست و پس از مرگ وارث فقط خداست.

/5 علم خدا به امور غیبی یکی از خزاین قدرت است.خداست که علمش به

ص :367

گذشتگان و آیندگان احاطه دارد و بازگشت همه مردم به سوی اوست.

بدین سان امور آدمی به مشیّت الاهی می پیوندد:از مادرش زمین و زندگی در آن آغاز می کند،به سوی بهره گیری از باران آسمان پیش می رود و سرانجام به خدا باز می گردد،آیا بهتر نیست که تسلیم خدا باشیم؟

شرح آیات:
اشاره
دلیل خدا،زمین

[19]

آدمی زمینی را که از آن به وجود آمده است دوست می دارد.وی از برکات آن برخوردار شده و در روی آن حرکت کرده و در دفاع از چند وجب زمین خون خود را ایثار کرده است،آیا این آدمی نمی داند که آفرینندۀ آن خداست؟ اوست که زمین را،پس از آن که توده ای گداخته بود،گسترده است و در آن کوه ها نهاده چنان که توازن آن با دقیق ترین نظام حفظ می شود و اوست که به وزن کوه ها آگاه است.

وَ الْأَرْضَ مَدَدْنٰاهٰا وَ أَلْقَیْنٰا فِیهٰا رَوٰاسِیَ

-و زمین را گستردیم و در آن کوه های عظیم افکندیم.» مراد از«رواسی»کوه های ثابت و استوار است.

وَ أَنْبَتْنٰا فِیهٰا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ

-و از هر چیز به شیوه ای سنجیده در آن رویانیدیم.» «وزن»از پیمانه دقیق تر است و هر چیز وزن مخصوص دارد نه آن که صرفا مجموعه باشد،بلکه چنان که می دانیم هر مادّۀ شیمیایی از عناصر دیگری به نسبت هایی معیّن ترکیب می یابد و این نسبت کم و زیاد نمی شود چنان که اگر کم و زیاد گردد مادۀ دیگری با ویژگیها و اختلافاتی /5 نسبت به مادّۀ قبلی خواهد بود.

[20]

خداوند زندگی آدمی را از زمین تأمین کرده است.او را آموخته است که چگونه زندگی کند؟انواع شکارهای برّی و بحری را آفریده و چگونگی صید و زراعت را به وی تعلیم کرده است.گنجهای خیر و برکت را در زمین به ودیعه نهاده

ص :368

است تا آدمی با زراعت آنها را به دست آورد.وی را آموخته است که چگونه موادّ زمین را دگرگون سازد تا بتواند از آنها بهره برد.چنان که برای هر موجود زنده روزیی مناسب نهاده است.آیا چنین نیست که برخی از حشرات و چار پایان و پرندگان و ماهیها روزی آدمی است؟ وَ جَعَلْنٰا لَکُمْ فِیهٰا مَعٰایِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرٰازِقِینَ -و معیشت شما و کسانی را که شما روزی دهشان نیستید در آن جا قرار دادیم.» «معایش»جمع معیشت به معنی طلب اسباب روزی در سراسر زندگی است،در تفسیر آیه گفته اند مراد کسانی هستند که خود قادر به گذران زندگی نباشند از قبیل بیماران و زمین گیرها و مانند آن.

[21]

با وجود آن که آدمی برای تأمین روزی می کوشد،مثلا زمین را شخم می کند و شکار می طلبد،کوشش او فقط وسیله ای برای جریان رحمت خداست نه چیز دیگر.گنجینه های پروردگار پر از روزی و منتظر اوامر اوست و جز به اقتضای حکمت گشوده نمی شود،کی حکمت اقتضا می کند؟آن گاه که آدمی بکوشد.

وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ وَ مٰا نُنَزِّلُهُ إِلاّٰ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ

-هر چه هست خزاین آن نزد ماست و ما جز به اندازه ای معین فرو نمی فرستیم.» هر گاه خداوند آدمی را بی آن که بکوشد،نعمت دهد،او را به تنبلی و ناز پروردگی سوق داده است و اگر /5 بیشتر از آنچه نیاز اوست نعمت بخشد،طغیان می کند.

[22]

از گنجینه های رحمت الاهی برکات آسمان است.بادها به سبب حرکت خورشید می وزند و ابرها را باردار و آنها را جمع می کنند.این ابرها که دارای الکتریستۀ مثبت و منفی هستند،باران زا می شوند.

وَ أَرْسَلْنَا الرِّیٰاحَ لَوٰاقِحَ فَأَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَسْقَیْنٰاکُمُوهُ وَ مٰا أَنْتُمْ لَهُ بِخٰازِنِینَ

-و بادهای آبستن کننده را فرستادیم و از آسمان آبی نازل کردیم و شما را بدان سیراب ساختیم و شما را نرسد که خازنان آن باشید.» آن گاه باقی آبها در خزاین اندرون کوه ها به ارادۀ پروردگار ذخیره می شوند.

ص :369

قدرت و حکمت خدا

[23]

مرگ و زندگی به فرمان خداست و در صورتی که زندگی نبود اموال انسان چه سودی می توانست داشته باشد؟ وَ إِنّٰا لَنَحْنُ نُحْیِی وَ نُمِیتُ وَ نَحْنُ الْوٰارِثُونَ -و همانا ماییم که زنده می کنیم و می میرانیم و ما وارثان هستیم.» اموال نیز سرانجام به خدا باز می گردد.

[24]

از این رو نشاید که زمین و آنچه را در آن است و نیز اموال را بپرستیم بلکه تنها خدایمان را بپرستیم،خداوند به همۀ بشر چه خلف و چه سلف محیط و آگاه است.

وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ

-و می دانیم چه کسانی از شما از این پیش رفته اند و چه کسانی واپس مانده اند.» [25]

پروردگار جهان مردم را در روز رستاخیز گرد می آورد و محاکمه می کند.وی حکیم است و برابر آنچه کرده اند جزا می دهد و به همۀ کردارهایشان آگاه است.

وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ

-و پروردگار تو همه را محشور می گرداند،زیرا اوست که حکیم و داناست.» /5

[سوره الحجر (15): آیات 26 تا 44]

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ صَلْصٰالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26) وَ اَلْجَانَّ خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نٰارِ اَلسَّمُومِ (27) وَ إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَةِ إِنِّی خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصٰالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذٰا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ (29) فَسَجَدَ اَلْمَلاٰئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (30) إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ أَنْ یَکُونَ مَعَ اَلسّٰاجِدِینَ (31) قٰالَ یٰا إِبْلِیسُ مٰا لَکَ أَلاّٰ تَکُونَ مَعَ اَلسّٰاجِدِینَ (32) قٰالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصٰالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33) قٰالَ فَاخْرُجْ مِنْهٰا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (34) وَ إِنَّ عَلَیْکَ اَللَّعْنَةَ إِلیٰ یَوْمِ اَلدِّینِ (35) قٰالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (36) قٰالَ فَإِنَّکَ مِنَ اَلْمُنْظَرِینَ (37) إِلیٰ یَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ (38) قٰالَ رَبِّ بِمٰا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی اَلْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (39) إِلاّٰ عِبٰادَکَ مِنْهُمُ اَلْمُخْلَصِینَ (40) قٰالَ هٰذٰا صِرٰاطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ (41) إِنَّ عِبٰادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطٰانٌ إِلاّٰ مَنِ اِتَّبَعَکَ مِنَ اَلْغٰاوِینَ (42) وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ (43) لَهٰا سَبْعَةُ أَبْوٰابٍ لِکُلِّ بٰابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (44)

ص :370

/5

معنای واژه ها

26[صلصال]

:گل خشک که چون بزنند از آن صدا شنیده می شود و صدای آهن و رعد را صلصله گویند یعنی صدای سختی که در هوا طنین انداز شود.«صلّ یصلّ»یعنی صدا کرد.

[حمأ]

:جمع حمأة گلی که رنگ آن به سیاهی بزند.

[مسنون]

:«سننت الماء علی وجهه»:آب را به آرامی به روی او ریختم،و«مسنون»به معنی تغییر یافته و متعفّن نیز گفته اند.

[الجانّ]

:مفرد جنان به معنی پدر جن(ابلیس).

[السموم]

:باد گرم که در مسام بدن نفوذ می کند.

ص :371

36[انظرنی]

:در دنیا به من مهلت بده و نمیران.

39[اغویتنی]

:«اغواء»،دعوت به گمراهی و ضلالت.

[لأزیّننّ]

:«تزیین»آراستن چیزی در نفس آدمی است.

اغوای شیطان تزیین باطل است تا شخص را دچار آن کند.

/5

چگونه باید با اغوای شیطان مبارزه کرد؟

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

زمینی که ما را در خود جای داده است،آفریدۀ خداست.انسان روی زمین چه می کند؟داستان او چیست که پایان نمی گیرد؟او خاک بود،سپس گل شد و دگرگونی یافت و گل سخت خشک مانند سفال شد و خدا آدمی را از همان گل آفرید و پیش از آن«جانّ»را از آتشی که از بادهای سموم پدید آمده بود آفریده بود.

قصّه از آن جا آغاز شد که خداوند به فرشتگان که در میان آنان یکی از جنّیان یعنی ابلیس بود خطاب کرد:«من انسانی از گل خشک متغیّر می آفرینم»و چنین کرد،آن گاه فرمان داد تا او را سجده کنند،همه سجده کردند.بجز ابلیس.

خداوند پرسید که«چرا نافرمانی کردی؟»گفت:«مرا از آتش آفریده ای و من نمی توانم به کسی که از گل سخت متغیّر به وجود آمده است سجده کنم».خداوند او را از درگاهش راند و از رحمت خود دور ساخت تا /5 روز رستاخیز فرا رسد و با او حساب کنند،امّا او تا روز قیامت مهلت خواست و خداوند تا زمان معیّنی مهلتش داد،و ابلیس بنی آدم را بیم داد به این که مظاهر دنیا را برای ایشان خواهد آراست و دگرگون شان خواهد ساخت،امّا می دانست که در آن جا بندگان خاصّ خدا

ص :372

هستند که او را می پرستند و تسلیم فرمانهای اویند نه تسلیم فرمان ابلیس.پروردگار تأکید می کند که در آن جا راهی راست هست که زیر نظر اوست و بندگانی که ابلیس بر آنان تسلّط ندارد،بدان راه می روند.ابلیس بر کسانی تسلّط دارد که پیرو اویند یعنی گمراهانی که سرانجام به دوزخ که هفت در دارد خواهند رفت:هر گروهی از یک در.امّا پرهیزگاران به باغهای بهشتی با چشمه های روان در سلامت و امن در می آیند.کینه به دل آنان راه ندارد.بر تختها رو به روی یکدیگر می نشینند.

نه رنجی به آنان می رسد و نه بیم اخراج هست.این است قصّۀ آدمی بر روی زمین، آیا نتیجه و هدف را می دانیم؟

شرح آیات:
اشاره
مراحل آفرینش،مرحلۀ نخست:
[26]

خدا انسان اوّلیّه را چگونه آفرید؟

پروردگار ما احسن الخالقین است گاهی با سخن خود«کن فیکون» چیزها را می آفریند: إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ -و گاهی طبق سنّت و نظام می آفریند،که آدمی را به همین طریق خلق کرد و او را در خلقت تکامل بخشید،و ضمیر جمع در«خلقنا»اشاره بدان است.آن گاه به قدرت مطلقه و مباشرتا روح خود را در او دمید و آیۀ« قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی »و نیز ضمیر مفرد در همین آیات که فرمود: وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی -به این امر اشاره دارد.

این چنین انسان از خاک سپس گل چسبنده،آن گاه گل متعفّن و سپس گل سخت سفال گونه در وجود آمد،پس از آن خداوند تکمیلش کرد و روح خود را در او دمید.

/5

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ صَلْصٰالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ

-ما آدمی را از گل خشک،از لجن بویناک آفریدیم.» چنین پیداست که خداوند آب را بر خاک روان ساخت،گل چسبنده شد، آن گاه متعفّن گردید و با فعل و انفعال استعداد حیات در آن ظاهر شد.آن گاه خداوند

ص :373

حیات را در او پدید آورد و سپس در او روح عقل و اراده دمید تا شایستۀ سجود فرشتگان گردید.

صاحب مجمع البیان گوید:اصل آدم از خاک است،چنان که فرمود:

«خلقه من تراب».سپس خاک را به صورت گل در آورد:«و خلقته من طین»، آن گاه گل را به حال خود گذاشت تا متعفّن شد:«من حمإ مّسنون»و پس از مدّتی خشک شد:«من صلصال».در این سخنان تناقضی نیست،زیرا از حالات گوناگون آفرینش آدم خبر می دهد. (1)

طبایع بشریّت

ظاهرا هر یک از اصول و مراحل آفرینش انسان در خلقت او رسوباتی دارد:چون از خاک است به زمین گرایش دارد و به آبادانی در زمین علاقه مند است و سزاست که در برابر خدا خاضع و ساجد باشد و کسی را از نظر طبیعت بر دیگری برتر نداند،زیرا طبیعت همه خاک است.

و چون انسان از گل چسبنده به وجود آمده،تابع شهوات و خواهشهای نفسانی است،لیکن به چیزی سخت دل بسته است،زیرا از صلصال(گلی سخت) است و همۀ اینها طبایع مادّی آدمی است امّا روح را ویژگیهایی دیگر است.

[27]

پیش از آن که خداوند بشر را بیافریند دشمن او«جانّ»را که مقابل انس بود آفرید.لفظ«جانّ»از آن رو گفته شده که دلالت بر طبیعتش می کند، چنان که«انسان»می گوییم و به طبیعتش، /5 بی ملاحظۀ افراد،اشاره می کنیم.

امّا«جانّ»را چگونه آفرید؟گویا بادی که به سبب حرارتش حامل سموم بوده وزیده است و آتشی به وجود آورده و خدا جانّ را از آن پدید آورده است.

وَ الْجَانَّ خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نٰارِ السَّمُومِ

-و جن را پیش از آن از آتش سوزندۀ بی دود آفریده بودیم.»

ص :374


1- 1) -مجمع البیان،ج 5 و 6،ص 335.

[28]

امّا دشمن شدن جانّ با انسان داستان دیگری دارد و از آن جا آغاز می شود که خداوند به فرشتگان اعلام کرد که بشری می آفریند.

وَ إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَةِ إِنِّی خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصٰالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ

-و پروردگارت به فرشتگان گفت:می خواهم بشری را از گل خشک و لجن بویناک بیافرینم.» و طبیعت این آفرینش را-چنان که در سورۀ بقره آمده است-به فرشتگان شناسانید که ما دام که از خاک است ناچار در زمین تباهی خواهد کرد.

مرحلۀ دوم

[29]

امّا خداوند به فرشتگان اعلام کرد که انسان طبیعت دیگری نیز دارد و آن روح الاهی اوست که بدان شایستۀ سجود و خضوع است.

فَإِذٰا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ

-چون آفرینشش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم در برابر او به سجده بیفتید.» می توان گفت که«تسویه»تکامل همۀ اعضا و تعادل غرایز است و این مرحله پیش از مرحلۀ دمیدن روح است.

[30]

ملائکه که ارواحی مطیع خدایند و به امر پروردگار کارگزاری امور آفرینش را بر عهده دارند به آدم سجده کردند چرا که روح الاهی در او دمیده شده بود.

فَسَجَدَ الْمَلاٰئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ

-فرشتگان همگی سجده کردند.» /5 چنان که از آیه ای در سورۀ بقره در می یابیم فرشتگان به قوای طبیعت که در تسخیر انسان است اشاره می کنند حال آن که قوه ای در طبیعت باقی مانده بود و آن قوۀ نفسانی است که زیر سلطۀ ابلیس است.

[31]

از این رو ابلیس عمدا به جمع ساجدین نپیوست و بر این نافرمانی اصرار کرد.

إِلاّٰ إِبْلِیسَ أَبیٰ أَنْ یَکُونَ مَعَ السّٰاجِدِینَ

-مگر ابلیس که از

ص :375

سجده کنندگان نبود.» [32]

و خداوند از این کار ناخشنود شد و به ابلیس خطاب کرد:

قٰالَ یٰا إِبْلِیسُ مٰا لَکَ أَلاّٰ تَکُونَ مَعَ السّٰاجِدِینَ

-گفت:ای ابلیس چرا در جمع سجده کنندگان نیستی.» قوای شرّ در برنامۀ آسمانی جایی ندارد و شرور از جانب خدا نیست بلکه بیرون از سنّت الاهی و تمرّد موقّت از ارادۀ اوست.از این رو نشاید که بشر بر آنها گردن نهد و شرعیّت آن را بپذیرد،بلکه باید با آنها مبارزه کند تا به اذن خدا بر آنها پیروز شود.

[33]

توجیه ابلیس بدتر از کاری بود که کرد:وی مدّعی شد که بر آدم برتری دارد،و دو بار خطا کرد:

یکی این که:بر این باور بود که فرزند آتش از فرزند خاک برتر است و نیز برتری مخلوق به تبار او نه به دانش و فواید اوست.

دیگر این که:چون از اوامر خدا با اعتماد به پندار خود سرباز زد،حتّی اگر هم در جدل بر آدم برتری داشت می بایست بداند که سجده به فرمان خدا سجده به آدم نبود بلکه برای فرمان دهنده یعنی خدا بود.مثلا اطاعت تو از پیامبر یا امام در واقع اطاعت از او نیست بلکه از خداست.

قٰالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصٰالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ

-گفت:من برای بشر که از گل خشک و از لجن بویناک آفریده ای سجده نمی کنم.» از این آیه در می یابیم که سرشت آدمی تقدّس نداشت تا انگیزۀ سجود /5 فرشتگان باشد،بلکه کرامت او از جانب خدا و به قدر اطاعت از اوست.زیرا سرشت او گل خشک بود که از گل متعفّن به دست آمده بود و بعضی قوای طبیعی از آن گل نفرت داشت،چرا که خود را از آن برتر می دانست.

[34]

سرکشی از فرمان خدا و مخالفت حق خارج از برنامۀ زندگی است و جزئی مقدّر یا امری مقضیّ نیست.پروردگار ابلیس را از مقام اراده و توجیه طرد

ص :376

کرد و نیز او را از مقام طبیعی که بدان مأمور بود دور ساخت.آن گاه وی را لعن نمود و وی در سه مرحله سقوط کرد:

اول:خداوند فرمود:

قٰالَ فَاخْرُجْ مِنْهٰا

-گفت:از آنجا بیرون رو.» که به سیاق آیه مراد افتادن از مقام فرشتگان است،و برخی به معنی خروج از بهشت یا از آسمان یا از زمین دانسته اند.مقام ملائکه مقام امر است و آنان اوامر خدا را بر طبیعت جاری می کنند و واسطه های فرمانهای الاهی اند.از این رو اخراج ابلیس از آن مقام که نسبت به ما آسمان است-آسمان در قرآن مصدر امر خداست-نخستین لعنت است.

دوم:پروردگار ابلیس را از مقام سایر پدیده های طبیعی که به طوع خود تسلیم اوامر الاهی اند محروم ساخت و در نتیجه راندۀ درگاه شد و خدا فرمود:

فَإِنَّکَ رَجِیمٌ

-که تو مطرود هستی.» از آیه بار دوم در می یابیم که نافرمانی خروج از طبیعت است نه قاعده.

[35]

سوم:هنگامی است که خداوند بر او لعنت را مقرّر کرد و طبیعت بر ضدّ او شد و خدا فرمود:

وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلیٰ یَوْمِ الدِّینِ

-و تا روز رستخیز از رحمت خدا به دوری.» /5 لعنت دوری از رحمت الاهی و«یوم الدّین»همان روز جزاست.

مرحلۀ پایانی

[36]

مرحلۀ دوم از قصّۀ«خلیفة»تمام شد و مرحلۀ پایانی باقی ماند که عبرت آموزی است و بیش از همه به زندگی ما مربوط است بدین شرح که ابلیس از خدا تا روز قیامت مهلت خواست و خداوند تا روز معلومی فرصت معیّنی به وی داد که آن پیش از روز رستاخیز یا خود رستاخیز است.

قٰالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ

-گفت:خدایا مرا تا روزی که

ص :377

برانگیخته می شوند مهلت ده.» اینجاست که قرآن فلسفه وجود فاصلۀ زمانی را که میان«جزاء»و«عمل در دنیا»هست روشن می سازد.

[37]

قٰالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ -گفت:تو از مهلت داده شدگانی.» فرمود:«ای ابلیس به تو مهلت دادم.به بشر نیز به نوبت خود تا زمان محدودی مهلت داده شده است».

[38]

این مهلت نزد خدا تا زمان معیّنی است و آدمی آن را نمی داند.

إِلیٰ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ

-تا وقتی معلوم.» بلخی گوید:اجل یا زمان وقوع قیامت را مبهم گذاشت و آشکار نکرد زیرا معلوم بودن آن اغرا به گناه است. (1)

[39]

ابلیس بنی آدم را که باعث آزمایش و نیز ملعون بودنش گردید تهدید کرد.

قٰالَ رَبِّ بِمٰا أَغْوَیْتَنِی

-گفت:ای پروردگار من چون مرا نومید کردی،» /5 خداوند ابلیس را پس از آن گمراه کرد که با آگاهی کامل و قصد قبلی نافرمانی کرد و«باء سببیّه»این معنا را روشن می کند.مفهوم آیه این است که خدایا،چون تو مرا آزمودی و من از عهده بر نیامدم،برای آدمیان وسایل آزمون فراهم می کنم تا آنان نیز به فساد بگرایند،این چنین از آنان انتقام می گیرم.خدا بود که می خواست بندگانش را بیازماید و اینک ابلیس به این مهم پرداخته است،چنان که خدا چون بخواهد گروه ستمکار را عذاب کند،گروهی ستمکارتر را برای انتقام بر آنان مسلّط می کند و آنان را به حال خود می گذارد.در حدیث قدسی آمده:«الظّالم سیفی انتقم به و انتقم منه».

امّا چگونه و به چه وسیله ابلیس به اغوای بشر پرداخت؟این آیه موضوع را

ص :378


1- 2) -همان منبع،ص 338.

روشن می کند.

لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ

-در روی زمین بدیها را در نظرشان بیارایم و همگان را گمراه کنم».

ابلیس گفت:«زمین را در دلهای آنان می آرایم تا ایشان را گول زند».

[40]

این که ابلیس مردم را اغوا می کند همچون اغوای خداست ابلیس را:

آزمون محض بی آن که اجباری باشد،و گواه این سخن آن است که بندگان مخلص بر شیطان نافرمانی می کنند.

إِلاّٰ عِبٰادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ

-مگر بندگان مخلصت را».

[41]

صراط مستقیم خدا راهی به سوی خداست و او خود راهش را محافظت می کند و گرنه تباهی و انحراف بدان می رسد،چنان که در همین سوره آمده است: إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ .

قٰالَ هٰذٰا صِرٰاطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ

-گفت:راه اخلاص راه راستی است که به من می رسد».

ابلیس هر اندازه در تحریک آدمی و آراستن مظاهر دنیا قوی باشد،خداوند اجازه نمی دهد که باطل جایگزین حق باشد و نشانه های دین به کلّی نابود گردد.

/5

[42]

خدا نمی گذارد که ابلیس آدمی را به پیروی خود مجبور کند.البته کسی که پیرو ابلیس باشد خدا گمراهش می کند و خداوند نیز او را در برابر شیطان یاری نمی دهد.

إِنَّ عِبٰادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطٰانٌ إِلاّٰ مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغٰاوِینَ

-تو را بر بندگان من تسلّطی نیست مگر بر آن گمراهانی که تو را پیروی کنند».

این گمراهان سلطۀ ابلیس را به اختیار خود پذیرفتند و خدا مجبورشان نکرد، و این که بعضی از مردم خطا و انحراف خود را توجیه می کنند که مجبور بوده اند نادرست است.

[43]

امّا گمراهان،خداوند جهنّم را عذاب دسته جمعی آنان نهاده است.

وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ

-و جهنّم میعاد گاه همه است».

ص :379

[44]

اگر هم درهای گمراهی گوناگون است،امّا سرانجام به یک بازگشتگاه منتهی می شود.

لَهٰا سَبْعَةُ أَبْوٰابٍ لِکُلِّ بٰابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ

-هفت در دارد و برای هر در گروهی از آنان معین شده اند».

/5

[سوره الحجر (15): آیات 45 تا 60]

اشاره

إِنَّ اَلْمُتَّقِینَ فِی جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ (45) اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِینَ (46) وَ نَزَعْنٰا مٰا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوٰاناً عَلیٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِینَ (47) لاٰ یَمَسُّهُمْ فِیهٰا نَصَبٌ وَ مٰا هُمْ مِنْهٰا بِمُخْرَجِینَ (48) نَبِّئْ عِبٰادِی أَنِّی أَنَا اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ (49) وَ أَنَّ عَذٰابِی هُوَ اَلْعَذٰابُ اَلْأَلِیمُ (50) وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْرٰاهِیمَ (51) إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ إِنّٰا مِنْکُمْ وَجِلُونَ (52) قٰالُوا لاٰ تَوْجَلْ إِنّٰا نُبَشِّرُکَ بِغُلاٰمٍ عَلِیمٍ (53) قٰالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلیٰ أَنْ مَسَّنِیَ اَلْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ (54) قٰالُوا بَشَّرْنٰاکَ بِالْحَقِّ فَلاٰ تَکُنْ مِنَ اَلْقٰانِطِینَ (55) قٰالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ اَلضّٰالُّونَ (56) قٰالَ فَمٰا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا اَلْمُرْسَلُونَ (57) قٰالُوا إِنّٰا أُرْسِلْنٰا إِلیٰ قَوْمٍ مُجْرِمِینَ (58) إِلاّٰ آلَ لُوطٍ إِنّٰا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ (59) إِلاَّ اِمْرَأَتَهُ قَدَّرْنٰا إِنَّهٰا لَمِنَ اَلْغٰابِرِینَ (60)

/5

ص :380

معنای واژه ها

47[غلّ]

:کینه ای که در دل داخل شود،و«غلول»خیانتی است که ننگ آن صاحبش را در گیرد.

[سرر]

:جمع سریر،جایگاه والا که برای شادی و سرور بر آن نشینند،جمع دیگر آن اسره است.

52[وجلون]

:ترسندگان.

55[القانطین]

:نومید شوندگان از رحمت خدا.«قنوط» یعنی نومیدی.

/5

پایان کار پرهیزگاران و گناهکاران

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

آغاز آفرینش بیان شد،امّا پایان کار چیست؟جایگاه پرهیزگار باغهایی است با درختانی که سایه دارند و چشمه هایی که سیرابش می کنند با آرامشی جاودانی،همدمی با اخوان صفا،آسایشی بی رنج،اقامتی بی اخراج و آمرزشی از خدای بخشندۀ مهربان.

به عنوان مثال در دنیا پاداشی است که خدا به ابراهیم داد:مهمانانی گرامی بر او وارد شدند و سلام دادند،امّا ابراهیم بیمناک شد.گفتند:«نترس که ما آمده ایم تا مژدۀ ولادت بچّه ای دانا را بدهیم».تعجّب کرد و گفت:«این چگونه ممکن است؟من مردی سال خورده ام؟آیا مژده ای راستین است؟»گفتند:

«آری،از رحمت الاهی نومید مباش».ابراهیم موضوع را دریافت و گفت:«چگونه

ص :381

می توانم نومید شوم؟حال آن که جز ستمکاران کسی از رحمت الاهی نومید نمی شود،و این امر از فضل خدا بر من است»! آن گاه از سبب آمدن آنان پرسید؟گفتند:«ما برای تعذیب گروهی گناهکار فرستاده شده ایم:قوم لوط،که باید هلاک شوند مگر مؤمنان که همۀ آنان را نجات می دهیم،بجز زن لوط که از هلاک شوندگان خواهد بود».این نمونه ای از عذاب الاهی است.

/5

شرح آیات:
اشاره

[45]

پرهیزگاران کیان اند و پاداش آنان چیست؟کسانی هستند که به اغوای ابلیس گمراه نمی شوند و از دامهای او اجتناب می کنند و می دانند که وی چگونه دنیا را برایشان می آراید.پاداش آنان چنین است:

اوّلا:بی رنج و مشقّت می خورند و می آشامند.

إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنّٰاتٍ وَ عُیُونٍ

-پرهیزگاران در بهشتها و در کنار چشمه سارانند».

[46]

ثانیا:سلامت ابدی را در می یابند.

اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِینَ

-به سلامت و ایمنی داخل شوید».

پیداست که همۀ مردم دربارۀ آرامش جسم و روح و ضمانت آینده می اندیشند،امّا پرهیزگاران تنها کسانی هستند که به همۀ آنها می رسند.

[47]

ثالثا:پس از آن که آدمی به آرامش رسید،مؤمنانی را می جوید که در استفاده از نعمت با آنان همراه باشد.مؤانست غذای روح و بخشش آسایش دل است و خداوند این خواستۀ پرهیزگاران را تأمین می کند و هر بیماری روحی از قبیل حسد،بخل،طمع و جز آن را از میان می برد و جانهایشان به هم می پیوندد و پرده ها از میان می رود و بر تختها رو به روی هم می نشینند،و چه جایگاه والایی است.

وَ نَزَعْنٰا مٰا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوٰاناً عَلیٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِینَ

-هر کینه ای را از دلشان برکنده ایم،همه برادرند،بر تختها رو به روی همند».

ص :382

[48]

رابعا:نیازی نیست که خود را دچار رنج یا ترس از آینده کنند.

لاٰ یَمَسُّهُمْ فِیهٰا نَصَبٌ وَ مٰا هُمْ مِنْهٰا بِمُخْرَجِینَ

-هیچ رنجی به آنها نمی رسد و کسی از آن جا بیرونشان نراند».

/5 «نصب»یعنی رنج،و شاید در این جا مراد رنجی باشد که با ترس از آینده مرتبط است.زیرا بیشترین رنج مردم ناشی از حرص به دنیا و ترس از آینده است.

[49]

این که پروردگار جهان می گوید بخشنده و مهربان است و با سخنانی سرشار از لطف و مهربانی اعلام می کند که:

نَبِّئْ عِبٰادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

-به بندگانم خبر ده که منم آمرزیده و مهربان».

چه اندازه در جان آدمی که گرفتار ترس از آیندۀ مجهول است و از پی آمدهای خطاها و گناهان بیم دارد،آرامش پدید می آورد!خداوند به کسانی، که آنان را بندگان خود می خواند،رسما اعلام می کند که آفرینش آنان برای لطف و رحمت به ایشان بوده است،چرا که وی بخشنده است.

[50]

لیکن در عین حال بجاست که از عذاب خود بیمشان دهد.

وَ أَنَّ عَذٰابِی هُوَ الْعَذٰابُ الْأَلِیمُ

-و عذاب من عذابی درد آور است».

مهمان ابراهیم

[51]

شاهد این امر قصّۀ مهمان ابراهیم است:فرشتگان در حالی که حامل فرمان عذاب برای قوم لوط بودند به ابراهیم مژده آوردند.

وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَیْفِ إِبْرٰاهِیمَ

-و از مهمانان ابراهیم خبردارشان کن».

[52]

إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقٰالُوا سَلاٰماً قٰالَ إِنّٰا مِنْکُمْ وَجِلُونَ -آن گاه که بر او داخل شدند و گفتند:سلام.ابراهیم گفت:ما از شما می ترسیم».

ابراهیم اظهار کرد که از آنان می ترسد،شاید از آن رو که در زمانی غیر مناسب آمده بودند یا آن که از طعام او نخورند و عادتا هر که در خانه ای طعام بخورد،به جهت نمک شناسی آزاری به اهل آن خانه روا نمی دارد و اگر نخورند قطعا

ص :383

نیّت بدی دارد.

/5

[53]

قٰالُوا لاٰ تَوْجَلْ إِنّٰا نُبَشِّرُکَ بِغُلاٰمٍ عَلِیمٍ -گفتند:مترس.ما تو را به پسری دانا بشارت می دهیم».

گفتند:ما مبشّریم نه منذر،ما فرشتگان خداییم.و می دانیم که فرشته به صورت بشری کامل مجسّم می شود چنان که به مریم مجسّم شد.

[54]

ابراهیم با شکیبایی کامل در انتظار خبر خوش بود و انتظار بسیار او را تا حدّی نومید کرده بود.اینک خداوند مژده می دهد که وی نه تنها صاحب فرزندی می گردد،بلکه همین فرزند دارای فضل و دانش و نیز ولیّ مورد انتظار و وارث علم و هدایتش خواهد بود،و چون ابراهیم دفعتا با این خبر مواجه شد نخستین واکنش او تعجّب و تحیّر بود.

قٰالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلیٰ أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ

-گفت:آیا مرا بشارت می دهید با آن که پیر شده ام».

گفت:من عمر درازی کرده و به مرز سالخوردگی که همچون بیماری است رسیده ام،چگونه مرا مژده می دهید؟ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ -به چه چیزی بشارتم می دهید».

آیا مجرّد آرزو و تعارف معمول بین مردم است یا آن که وعده ای استوار از جانب خداست؟ [55]

قٰالُوا بَشَّرْنٰاکَ بِالْحَقِّ -گفتند به حق بشارتت می دهیم».

«مژدۀ»راستین و به فرمان خداست نه آن که مجرّد آرزو باشد.

فَلاٰ تَکُنْ مِنَ الْقٰانِطِینَ

-از نومیدان مباش».

زیرا رحمت الاهی گسترده است و به اندازه ای که آدمی توقّع داشته باشد، شامل حال او می شود،پس چرا باید نومید بود؟ /5 [56]

ابراهیم این مسئله را که پرسش وی به سبب نومیدی از رحمت الاهی است نفی می کند،بلکه شاید مژده را جدّی نمی گرفته است.از این رو بر این نکته تأکید می گذارد که اشخاص گمراهی که از وسعت قدرت و علم و رحمت

ص :384

الاهی ناآگاهند همانها نومیدند.ما دام که خدا واسع الرّحمه،قریب و اجابت کنندۀ دعا و نیز بر همه چیز تواناست،چرا باید نومید بود؟ قٰالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّٰالُّونَ -گفت:چه کسی جز گمراهان از رحمت خدا نومید می شود؟» [57]

چون ابراهیم دانست که مهمانانش فرشتگان خدایند،پرسید که چرا به زمین آمده اند؟مراد آنان مجرّد مژده دادن است یا کاری مهمّ دیگر.

قٰالَ فَمٰا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ

-گفت:ای رسولان کار شما چیست؟» [58]

قٰالُوا إِنّٰا أُرْسِلْنٰا إِلیٰ قَوْمٍ مُجْرِمِینَ -گفتند:ما را بر سر مردمی گنهکار فرستاده اند».

[59]

ابراهیم دانست که آنان فرشتگان عذابند و برای تعذیب قوم لوط و آگاهی از کار لوط پیامبر آمده اند.آن گاه فرشتگان گفتند:

إِلاّٰ آلَ لُوطٍ إِنّٰا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِینَ

-خاندان لوط از فرمان عذاب مستثنا هستند و ما همۀ آنان را یعنی لوط و کسانی از خانواده و قومش را که به وی گرویده اند رهایی می بخشیم».

[60]

رهایی خاندان لوط از آن رو نبود که خویشان او بودند،زیرا عذاب خدا سخت است و ستمکاران نمی توانند از آن رهایی یابند،و به همین سبب زن لوط همچون سایر کافران به هلاکت رسید.

إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْنٰا إِنَّهٰا لَمِنَ الْغٰابِرِینَ

-جز زنش را که مقرر کرده ایم از باقی ماندگان باشد».

/5

[سوره الحجر (15): آیات 61 تا 84]

اشاره

فَلَمّٰا جٰاءَ آلَ لُوطٍ اَلْمُرْسَلُونَ (61) قٰالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ (62) قٰالُوا بَلْ جِئْنٰاکَ بِمٰا کٰانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ (63) وَ أَتَیْنٰاکَ بِالْحَقِّ وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ (64) فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اَللَّیْلِ وَ اِتَّبِعْ أَدْبٰارَهُمْ وَ لاٰ یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ وَ اُمْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ (65) وَ قَضَیْنٰا إِلَیْهِ ذٰلِکَ اَلْأَمْرَ أَنَّ دٰابِرَ هٰؤُلاٰءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِینَ (66) وَ جٰاءَ أَهْلُ اَلْمَدِینَةِ یَسْتَبْشِرُونَ (67) قٰالَ إِنَّ هٰؤُلاٰءِ ضَیْفِی فَلاٰ تَفْضَحُونِ (68) وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ لاٰ تُخْزُونِ (69) قٰالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ اَلْعٰالَمِینَ (70) قٰالَ هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِی إِنْ کُنْتُمْ فٰاعِلِینَ (71) لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ (72) فَأَخَذَتْهُمُ اَلصَّیْحَةُ مُشْرِقِینَ (73) فَجَعَلْنٰا عٰالِیَهٰا سٰافِلَهٰا وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهِمْ حِجٰارَةً مِنْ سِجِّیلٍ (74) إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ (75) وَ إِنَّهٰا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ (76) إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ (77) وَ إِنْ کٰانَ أَصْحٰابُ اَلْأَیْکَةِ لَظٰالِمِینَ (78) فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُمٰا لَبِإِمٰامٍ مُبِینٍ (79) وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحٰابُ اَلْحِجْرِ اَلْمُرْسَلِینَ (80) وَ آتَیْنٰاهُمْ آیٰاتِنٰا فَکٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ (81) وَ کٰانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ اَلْجِبٰالِ بُیُوتاً آمِنِینَ (82) فَأَخَذَتْهُمُ اَلصَّیْحَةُ مُصْبِحِینَ (83) فَمٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (84)

ص :385

/5

معنای واژه ها

62[منکرون]

:ناشناختگان.

63[فأسر]

:شبانه حرکت بده.«اسراء»:سیر در شب.

72[یعمهون]

:از«عمه»به معنی سخت کور بودن.

75[المتوسّمین]

:نگرندگان در سمت یعنی نشانه و علامت.

76[لسبیل مقیم]

:در راه راست و روشن.

ص :386

78[الأیکه]

:درخت انبوه پر شاخ و برگ و جمع آن ایک است.

/5

عذاب الاهی ستمکاران را نابود می کند

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

مهمانان ابراهیم به سوی لوط آمدند.وقتی لوط پیامبر آنان را دید نشناخت.

گفتند:«ما آمده ایم تا وعده ای را که این قوم در آن شک می کنند،تحقّق بخشیم» آن گاه فرمان دادند که وی به همراه خانواده شبانه از قریه خارج شود و خود به دنبال خانواده حرکت کند و هیچ کس به پشت خود نگاه نکند و به جایی که خدا فرمان می دهد،بی تردید بروند.حکم الهی یعنی هلاک آنان مقرّر شده و کسی از آنان نخواهد ماند تا نسل ایشان باقی بماند».از سوی دیگر چون مردم قریه از ورود مهمانان آگاه شدند،شادمان شدند که به کار زشت با آنان دست خواهند زد،لوط خطاب به ایشان گفت:«اینان مهمانان من اند،مرا رسوا نکنید و از عذاب خدا بترسید»،امّا آنان در گمراهی خود پای فشردند و گفتند:«ما پیش از این تو را از استقبال مهمانان و پناه دادن ایشان باز داشتیم».لوط به آنان گفت که دخترانش را نکاح کنند تا از کار زشت سالم مانند،ولی هم چنان در گمراهی غوطه ور بودند.

/5 آن گاه به هنگام دمیدن آفتاب صیحه آنان را فرو گرفت و قریه زیر و رو شد و باران سنگ از آسمان بارید.در این قصّه عبرتی است برای کسانی که پند بیاموزند، عبرتی پا بر جا و استوار،امّا جز مؤمنان کسی نمی تواند عبرت گیرد.

همانند قوم لوط قوم شعیب بودند که کشت زارهایی داشتند.انتقام خدا آنان را فرو گرفت و قریۀ ایشان بر سر راه مردم بود و آن را که ویران شده بود،می دیدند.

ص :387

اصحاب حجر نیز به نوبت خود پیامبران را تکذیب کردند و هر گاه که خدا آیاتی به آنان می فرستاد رو می گردانیدند.خانه های خود را در کوه ها ساختند تا در امن باشند،امّا عذاب الاهی بر آنان فرو آمد و صیحه به هنگام صبح آنان را فرو گرفت.آیا خانه هایشان توانست مانع عذاب الاهی باشد؟

شرح آیات:
اشاره
ورود مهمانان

[61]

مهمانان ابراهیم به سرزمین لوط که مسکن گروهی از گناهکاران و نیز راهزنان بود،درآمدند.

فَلَمّٰا جٰاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ

-چون رسولان نزد خاندان لوط آمدند».

تعبیر به کلمۀ«آل»نشان می دهد که آنان نظام عشایری داشتند سایر قبایل عرب نیز در آن زمان چنین بودند.

[62]

چون لوط فرشتگان را که به صورت جوانان و دارای جمال و جلال بودند،دید و از آنان پذیرایی کرد،گفت:

قٰالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ

-لوط گفت:شما بیگانه اید».

/5 «شما اهل این زمین نیستید».وی برای این که مردم به آنان آسیبی نرسانند، طبق عادت جاری آن قوم به ایشان پناه داد.مؤمن خداپرست نیز باید از سنّت ها بهترین و سودمندترین آنها را فرا گیرد.

[63]

فرستادگان راز خود را فاش کردند و گفتند که فرشتگان خدایند و مأمور اجرای عذاب الاهی هستند که آن قوم مدّت درازی است که دربارۀ آن شک می کنند.اینک عذاب فرو می آید.

قٰالُوا بَلْ جِئْنٰاکَ بِمٰا کٰانُوا فِیهِ یَمْتَرُونَ

-گفتند:نه ما چیزی را که در آن شک می کردند آورده ایم».

[64]

لوط شگفت زده شد.فرشتگان تأکید می کردند که عذاب همین روز بی تردید فرو می آید.

ص :388

وَ أَتَیْنٰاکَ بِالْحَقِّ وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ

-ما تو را خبر راست آورده ایم و ما راستگویانیم».

[65]

سپس فرمان دادند که حرکت کند،و هجرت نیکوکاران هشدار وقوع عذاب بر دیگران است.هجرت مخفیانه بود.شاید می ترسیدند که مردم مانع هجرت باشند،و مقرّر بود که لوط پشت سر آنان حرکت کند و مراقب آنها باشد تا کسی به جا نماند.

فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ

-چون پاسی از شب بگذرد خاندان خود را بیرون ببر».

چنین پیداست که تبلیغ لوط تنها در خانواده اش تأثیر کرده بود و سایر مردم بر فساد خود بودند.

وَ اتَّبِعْ أَدْبٰارَهُمْ

-و خود از پی آنها رو».

پشت سر آنان حرکت کن.اشاره به سختی هجرت است.

وَ لاٰ یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ أَحَدٌ

-و نباید هیچ یک از شما به عقب بنگرد».

کسی به پشت سر خود نگاه نکند.

/5

وَ امْضُوا حَیْثُ تُؤْمَرُونَ

-به هر جا که فرمانتان داده اند بروید».

به حرکت خود ادامه بدهید و شک نکنید.هر پیامبری که هجرت می کند روش او باید چنین باشد:قوم خود را که از آنان نومید شده بی شفقت و دل سوزی ترک کند و گرایشی به مال و خویشاوندان که در میان ایشان باقی می ماند،نداشته باشد.

[66]

فرمان خدا رسید و خدا این امر خطیر را به لوط خبر داد یعنی این که قوم تباهکار به کلّی نابود خواهند شد.

وَ قَضَیْنٰا إِلَیْهِ ذٰلِکَ الْأَمْرَ أَنَّ دٰابِرَ هٰؤُلاٰءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِینَ

-و برای او حادثه را حکایت کردیم که چون صبح فرا رسد ریشۀ آنها برکنده شود».

کسی از ایشان باقی نمی ماند تا نسل آنان ادامه یابد،حتّی زن لوط که از تباهکاران بود،همراه آنان هلاک شد؛وی به قوم لوط شفقت نشان داده و به

ص :389

خاندان و متاع دنیا نگریسته بود! بدین سان،حقیقت به صورت انتقامی سخت از قومی تباهکار که اصلاح به حال آنان سودی نبخشید مجسّم شد.

[67]

این یک سوی صحنه بود،در سوی دیگر مردم شهر به ورود مهمانان شاد شدند،زیرا عادتا با هر کسی به کار زشت می پرداختند،و موقعیّت جغرافیایی شهرشان نیز این کار را تأیید می کرد زیرا،به گفتۀ قتاده،بر جادّۀ اصلی مدینه به شام قرار داشتند.

وَ جٰاءَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ یَسْتَبْشِرُونَ

-اهل شهر شادی کنان آمدند.»

مسئولیّت اجتماعی

[68]

لوط آنان را نصیحت کرد و مهمانان را پناه داد.

قٰالَ إِنَّ هٰؤُلاٰءِ ضَیْفِی فَلاٰ تَفْضَحُونِ

-گفت:اینان مهمانان منند.مرا رسوا نکنید».

/5 تجاوز به مهمان در عرف قبایل بیابانی به منزلۀ تجاوز به اهل خانه بود.

[69]

بسیار نصیحتها کرد و از عذاب الاهی بیمشان داد و گفت که تجاوز به مهمانان او را خوار می کند،و به همین جهت وی در برابر تعرّض به مهمانان از شرافت خود دفاع می کند.

وَ اتَّقُوا اللّٰهَ وَ لاٰ تُخْزُونِ

-از خداوند بترسید و مرا شرمسار مسازید».

[70]

امّا قوم لوط پناه دادن به مهمانان را نپذیرفتند،زیرا لوط همواره چنین می کرد،هر گاه که غریبی به شهر در می آمد او را مهمان می کرد تا از سوی آن قوم آسیبی به او نرسد،پیش از آن هم تأکید کرده بودند که هیچ مهمانی را نپذیرد.

قٰالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعٰالَمِینَ

-گفتند:مگر تو را از مردم منع نکرده بودیم».

از این آیه دو نکته بر می آید:

اوّل این که:قبیلۀ عرب به مرور زمان خصایص انسانی همچون پناه دادن

ص :390

به مهمان را از دست داده بود و از ارزشهایی که غریب و ناتوان را پناه دهد،چیزی نمانده بود.

ثانیا:لوط هر آنچه داشت،فدای ضعفا کرد:شرافت و کرامت خود را در این راه بذل نمود.پس نباید که در دفاع از محرومان به دادن شعار بسنده کنیم بلکه باید به اعمال واقعی بپردازیم.

[71]

کار بدان جا رسید که لوط پیشنهاد کرد که دختران او را نکاح کنند تا متعرّض مهمانان نباشند.

قٰالَ هٰؤُلاٰءِ بَنٰاتِی إِنْ کُنْتُمْ فٰاعِلِینَ

-گفت:اگر قصدی دارید،اینان دختران من هستند».

/5 چنین پیداست که این سخن لوط،افزون بر آنچه گفتیم،یاد آوری این نکته است که راه درست برای اطفای شهوت جنسی راه طبیعی است که نسل را حفظ می کند نه انحراف جنسی،و از اینجا چنین بر می آید که سخن لوط شامل دختران صلبی خود و نیز دختران قوم بود به اعتبار این که شیخ یا پیشوای آنان بود و همۀ دختران دختران او محسوب می شدند.

[72]

امّا آنان ناز پرورد تنعّم بودند و در شهوت رانی آن چنان زیاده روی می کردند که غریزۀ جنسی مست شان ساخته بود،میان زن و مرد،و غریب و مهمان و پناهنده و خودی فرقی نمی گذاشتند.

لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ

-به جان تو سوگند که آنها در مستی خویش سرگشته بودند».

یعنی سوگند به جان تو ای محمّد(ص)،و ای آن که قرآن می خوانی، شهوت رانی چشم قوم لوط را کور کرد.(عمر و عمر به یک معنی است امّا در سوگند عمر به کار می رود).

[73]

و چون هیچ گشایشی برای لوط باقی نماند به رکن شدید،خدای توانا،پناهنده شد.فرشتگان حقیقت را آشکار کردند و به لوط اطمینان دادند که تباهکاران به وی دست نخواهند یافت.گفتگوی آنان با لوط از سیاق آیات

ص :391

پیداست،و سرانجام.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُشْرِقِینَ

-چون صبح طالع شد آنان را صیحه فرو گرفت».

صبحگاهان صیحه آنان را در گرفت،چنان که نتوانستند عذاب را از خود دفع کنند.

[74]

خداوند شهر را بر سر آنان ویران ساخت.

فَجَعَلْنٰا عٰالِیَهٰا سٰافِلَهٰا وَ أَمْطَرْنٰا عَلَیْهِمْ حِجٰارَةً مِنْ سِجِّیلٍ

-شهر را زیر و زبر کردیم و بارانی از سجّیل بر آنان بارانیدیم».

«سجّیل»فارسی معرّب است از«سنگ و گل»و به گفتۀ ابو عبیده /5 سنگ سخت است. (1)

[75]

اینک سرزمین های آنان ویران شده است!کیست که پند آموزد؟ طبعا نه همۀ مردم بلکه فقط مردم حقیقت بین که حقایق را از میانۀ نشانه ها و علایم کشف می کنند،پند می گیرند.

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ

-در این عبرتهاست برای پژوهندگان».

امّا کسانی که ظواهر امور را می بینند و دچار جمود ذهنی هستند و تنها به توده های سنگ می نگرند بی آن که بیندیشند که آنها روزی خانه های آبادی بوده اند،از قصّۀ قوم لوط پند نمی گیرند.

[76]

وَ إِنَّهٰا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ -و آن شهر اکنون بر سر راه کاروانیان است».

به گفتۀ طبرسی مراد این است که شهر لوط در مسیری بود که مردم برای رفع حوایج از آن می گذشتند و به آثار شهر می نگریستند و پند می گرفتند،و این آثار در آن جا بر قرار بود و آن شهر سدوم است.

ص :392


1- 3) -مجمع البیان،ج 5،ص 183.

ظاهرا ضمیر در«إنّها»به«آیات»بر می گردد،از این رو معنی چنین است:نشانه ها بر طریق ثابت نهاده شده.و«ثبات»راه آشکار بودن آن است چنان که در حدیث منقول از اهل بیت(ع)آمده:«و السّبیل فینا مقیم». (1)

[77]

این راه را جز مؤمنان نمی سپرند و آنان حقّا در زمرۀ متوسّمین (حق بینان)اند.زیرا /5 ایمان همانا بینش آدمی است که با آن بینش به حقایق آشکار می نگرد و حقایق واقعی را که در ورای آن است می بیند.

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَةً لِلْمُؤْمِنِینَ

-و مؤمنان را در آن عبرتی است».

در حدیث آمده:«اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللّٰه». (2)

اصحاب ایکه در پشت ابر

[78]

در این جا به شاهد تاریخی دیگری بر می خوریم:اصحاب ایکه،که خداوند مزارعی به ایشان داده بود امّا کافر شدند و به خویشتن ستم کردند.

وَ إِنْ کٰانَ أَصْحٰابُ الْأَیْکَةِ لَظٰالِمِینَ

-مردم ایکه نیز ستمکار بودند».

[79]

کفر و ستمکاری آنان را گرفتار تیرگیها کرد:هفت روز گرما بر ایشان چیره شد و سپس ابری آسمان را فرا گرفت که امید داشتند هوا خنک شود.

همه در زیر آن گرد آمدند،ناگهان صاعقه ای آمد و همه را سوزانید.

فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ

-از آنان انتقام گرفتیم».

از یاران ایکه و قوم لوط برای ما عبرتی ماند و آن این که در زندگی گاهی رحمت است و گاهی انتقام،پس به نعمت نباید غرّه شد.باید پیوسته از روز انتقام ترسید.اینک قصّه های ایکه و لوط و اینک آثار ویرانه های آنها پیش چشم مردم است! وَ إِنَّهُمٰا لَبِإِمٰامٍ مُبِینٍ -و شهرهای آن دو قوم آشکارا بر سر راهند».

ص :393


1- 4) -مجمع البیان،ج 6،ص 343.

2- 5) -بحار،ج 17،ص 75 شمارۀ 9.

/5 و توان گفت که معنی این است:قوم لوط و اصحاب ایکه دارای پیشوایی مشخّص بودند یعنی پیامبر و کتاب،و چنین نبود که ما بی هشدار قبلی آنان را عذاب کنیم!

یاران حجر و پناهگاه سنگی

[80]

گواه سوم برای قصّۀ یاران حجر،قوم ثمود است که برادرشان صالح و به تبع آن همۀ رسالتها و پیامبران را تکذیب کردند.زیرا ایمان به پیامبران گذشته در صورت تکذیب پیامبر حاضر سودی ندارد.

وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحٰابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِینَ

-مردم حجر نیز پیامبران را به دروغ نسبت دادند».

[81]

خداوند راههای هدایت را برای یاران حجر نشان داد،امّا آنان عمدا از هدایت رو گردان شدند.

وَ آتَیْنٰاهُمْ آیٰاتِنٰا فَکٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ

-آیات خویش را بر آنان رسانیدیم ولی از آن اعراض می کردند».

[82]

همه اینها به سبب مدنیّت و نیز به جهت رفاهی بود که در سایۀ خانه های سنگی عالی که در کوه ها تراشیده بودند،بدان دست یافته بودند.

وَ کٰانُوا یَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبٰالِ بُیُوتاً آمِنِینَ

-خانه های خود را تا ایمن باشند در کوه ها می کندند».

[83]

امّا صیحۀ بلندی که ایشان را فرو گرفت،خطای آنان را فاش کرد:

خانه ها جای ارزشها را نمی گیرد،چنان که نیروی جسمی آدمی را از انتقام حق حفظ نمی کند.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُصْبِحِینَ

-صبحگاهان آنان را صیحه فرا گرفت».

[84]

فَمٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ -کردارشان از آنان دفع بلا نکرد».

ص :394

/5 آیا دستاوردهای مادّی توانست آنان را از عذابی که به ایشان رسید باز دارد؟و این عذاب به سبب کفر آنان به حق و ارزشهای الاهی بود.

نتیجه آن که معیار امن«نیرو»نیست بلکه«حق»است،زیرا بنای آسمانها بر پایۀ حق استوار است چنان که در بخش بعد خواهد آمد.

/5

[سوره الحجر (15): آیات 85 تا 99]

اشاره

وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ اَلسّٰاعَةَ لَآتِیَةٌ فَاصْفَحِ اَلصَّفْحَ اَلْجَمِیلَ (85) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ اَلْخَلاّٰقُ اَلْعَلِیمُ (86) وَ لَقَدْ آتَیْنٰاکَ سَبْعاً مِنَ اَلْمَثٰانِی وَ اَلْقُرْآنَ اَلْعَظِیمَ (87) لاٰ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلیٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اِخْفِضْ جَنٰاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ (88) وَ قُلْ إِنِّی أَنَا اَلنَّذِیرُ اَلْمُبِینُ (89) کَمٰا أَنْزَلْنٰا عَلَی اَلْمُقْتَسِمِینَ (90) اَلَّذِینَ جَعَلُوا اَلْقُرْآنَ عِضِینَ (91) فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (92) عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (93) فَاصْدَعْ بِمٰا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْمُشْرِکِینَ (94) إِنّٰا کَفَیْنٰاکَ اَلْمُسْتَهْزِئِینَ (95) اَلَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (96) وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمٰا یَقُولُونَ (97) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ اَلسّٰاجِدِینَ (98) وَ اُعْبُدْ رَبَّکَ حَتّٰی یَأْتِیَکَ اَلْیَقِینُ (99)

ص :395

/5

بر حسب فرمان حق را آشکار کن

اشاره
رهنمودهایی از آیات:

چون حقیقت محور آسمانها و زمین است و بدان آفریده شده اند،آدمیان بی جزا نمی مانند یا همچون قوم لوط و ثمود و اصحاب ایکه در دنیا جزا می بینند و یا در آخرت که بی گمان وقوع خواهد یافت.پس چرا دلتنگ باید شد؟بگذار کافران هر چه می خواهند بکنند.ای پیامبر،در راه خود پایداری کن.خدای آفرینندۀ دانا مردم را برای آزمون آفریده و تو را قرآنی با آیاتی متشابه داده است.به نعمتهایی متشابه و گوناگون که کافران دارند منگر،غم خوار کافران مباش و مراقب و متوجّه مؤمنان باش و کافی است که آنان را بیم دهی.

خداوند کافرانی را که قرآن را به پاره هایی تقسیم کردند و آنچه را با خواهش نفس آنان سازگار بود گرفتند و باقی را رها کردند،بیم داد.آیا می پندارند که به حال خود رها شوند؟نه،بلکه دربارۀ اعمالشان از آنان پرسیده خواهد شد.

پیام خود را چنان که فرمان داده اند،برسان و بت پرستان و استهزاگران را رها کن.

خداوند در جلوگیری از شرّ آنان بسنده است،این مشرکان کسانی هستند که بجز خدا معبود دیگری را پرستیدند و در آینده /5 به جزای اعمال خود خواهند رسید.

برای این که تحمّل و سعۀ صدر تو بیشتر شود تا بتوانی در برابر استهزاگران بایستی،خدای را تسبیح و سجده کن و در عبادت پایداری بورز تا به برکت عبادت دائم به برترین یقین برسی.

این سخنان چکیده ای از پندهای سورۀ حجر است که وضع استهزاگران را در دنیا و پایداری پیامبران و تزلزل ناپذیری آنان در برابر سخنان مخالفان را نشان

ص :396

می دهد.بجاست که همۀ اینها وسیله ای برای هدایت مؤمنان نیز باشد.

شرح آیات:
اشاره

[85]

کافی است که به طبیعت پیرامون خود نگاهی ژرف بکنیم تا بدانیم که همه چیز بر حکمت و با هدف و برای مدّت محدود آفریده شده است و از این جا به حکمت آفرینش انسان پی می بریم.

در این مورد پرسشی هست و آن این که«اگر آفرینش آدمی نیز بر حکمت است و وی همانند جهان هستی محکوم به سنّت حق است،چرا برخی از مردم مرتکب گناه می شوند و کیفر نمی بینند»؟پاسخ آن است که:

خداوند چنین وعده داده که روز جزا پس از روز آزمون بیاید،از این رو سزاست که از اعمال کافران دل تنگ نباشیم،بلکه آنان را بیم دهیم و رهایشان کنیم و به وضع مؤمنان اهتمام ورزیم.

وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السّٰاعَةَ لَآتِیَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ

-آسمانها و زمین و آنچه را که میان آنهاست جز به حق نیافریده ایم،و بی تردید قیامت فرا می رسد،پس گذشت کن گذشتی نیکو».

امّا اگر مشرکان ائتلاف کنند و مؤمنان را از انجام فرایضی دینی باز دارند و /5 مستضعفان را از راه ایمان منع کنند،در این صورت خدا به مؤمنان اجازۀ جهاد می دهد: أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّٰهَ عَلیٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ .

«صفح»به معنی اعراض است و اعراض نیکو آن است که مسبوق به وعظ و ارشاد باشد و به دنبال آن توقّع هدایت.

[86]

خداست که جهان هستی و انسان را بر حکمت آفریده است.

بنا بر این روا نیست که کسی خود را برای خاطر مردم یا به سبب واداشتن آنان به ایمان هلاک کند.

إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاّٰقُ الْعَلِیمُ

-خدای توست آفرینندۀ آگاه».

ص :397

سبع مثانی

[87]

بت پرستان نعمتهای مادّی گوناگونی از قبیل اموال،فرزندان،تجمّل و نیرو دارند و ما به نوبت خود نعمتهای معنوی گوناگون داریم،پس انگیزه ای نیست که به مبارزه برای رسیدن به ثروتهای آنان بپردازیم،زیرا ما با ثروت معنوی خود توانگریم.

وَ لَقَدْ آتَیْنٰاکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثٰانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ

-ما سبع المثانی و قرآن بزرگ را به تو دادیم».

«سبع مثانی»را به سورۀ حمد تفسیر کرده اند،زیرا دارای هفت آیه است و مترادفات و متقابلاتی از قبیل«الرّحمن الرّحیم»یا«ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» دارد،پس«مثانی»است یعنی محتوای آیاتش دو دو است.

و چنین پیداست که قرآن حکیم بر هفت حرف فرود آمده و به تعبیر دیگر بر هفت باب علم که در سورۀ حمد خلاصه می شود و محتوی معانی قرآن به ایجاز است که در سایر آیات قرآن تفصیل داده شده است.

چون قرآن نوری است که از یک چراغدان می تابد و اختلاف و تناقضی ندارد،می توان گفت آیاتش /5 متشابه یا مثانی است،و چنان که نعمتهای کافران رنگارنگ اند و یکدیگر را می آرایند،آیات قرآن نیز یکدیگر را تفسیر می کنند.

از مطالب مذکور چنین نتیجه می گیریم که قرآن همان«سبع مثانی»است و دو تفسیر گفته شده با یکدیگر منافاتی ندارند.یک قول این است که مثانی همان الحمد است و قول دیگر این که کلّ قرآن مثانی است و چون بپذیریم که تمام قرآن در«الحمد»خلاصه شده است،منافاتی بین دو تفسیر نخواهد بود.

[88]

مؤمن با سرچشمه های معرفت که در اختیار اوست از مظاهر دنیوی که دیگران دارند بی نیاز است،پس نباید به مال و منال آنان که زیور این جهان است ذخیره شود.

لاٰ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلیٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ

-اگر بعضی از مردان

ص :398

و زنانشان را به چیزی بهره ور ساخته ایم تو بدان نگاه مکن».

در تفسیر المیزان آمده است که مراد از«أزواج»مردان و زنان یا اصناف مردم مانند دوگانه پرستان،یهود،نصاری و مجوس است و مفهوم آیه این است که به نعمتهای ظاهر و باطنی که داری بنگر و به نعمتهای ازواج اندک یا اصنافی از کافران اعتنا نکن. (1)

وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ

-و غم آن را مخور».

غم کفر آنان را مخور،زیرا کسی که در کار کافران اهتمام ورزد دچار خطاهایی می شود:

نخست آن که:از اهتمام جدّی به گروه مؤمنان و کوشش در تربیت آنان و بسیج نیروهایشان باز می ماند،مانند آن که خدا زمینی به او داده باشد و او شکر خدا را نگزارد و آن جا را شخم نکند بلکه به زمین دیگری که در اختیار او نیست.

بیندیشد و بدان اهتمام ورزد.

/5 دوم این که:این غمخواری او را بر آن می دارد که کافران را به هر طریقی که باشد به ایمان مجبور کند و این با سنّت اختیار منافات دارد و از سوی دیگر بدان جا می کشد که برخی از ارکان دین متزلزل شود چنان که کلیسا در دورانهای گذشته کرد:تعلیمات آسمانی را به سبب علاقه به توسعۀ قلمرو مسیحیّت و به دست آوردن پیروان بسیار تحریف کرد.

وَ اخْفِضْ جَنٰاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ

-و در برابر مؤمنان فروتن باش».

یعنی به مؤمنان مهربان باش و به کارهایشان رسیدگی کن همچون پرنده ای که بخواهد جوجه های خود را زیر بالهای خود گرد آورد.نخست بالها را می گشاید و آن گاه فرود می آورد. (2)

ص :399


1- 6) -تفسیر المیزان،ج 13،ص 92.

2- 7) -همان منبع.

برخه نگران در ترازوی سنجش

[89]

به همان میزان که پیامبر به مؤمنان اهتمام می ورزد،کافران را به حال خود می گذارد و به بیم دادن بسنده می کند،زیرا ایمان یا کفر باید با آزادی کامل فرد باشد.

وَ قُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ

-و بگو من بیم دهنده ای روشنگرم».

[90]

پیامبر همۀ مردم را با کیفری سخت بیم می دهد اگر قرآن را ترک کنند یا به پاره هایی تقسیم کنند و بخشی را که با خواهش نفس مخالف باشد رها سازند.

کَمٰا أَنْزَلْنٰا عَلَی الْمُقْتَسِمِینَ

-همانند عذابی که بر تقسیم کنندگان نازل کردیم».

یعنی بر ایشان عذاب فرو می آورد.

[91]

امّا«مقتسمین»کسانی هستند که در دین دچار تفرقه شدند و ایشان:

/5

اَلَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ

-آنان که قرآن را به اقسام تقسیم کرده بودند».

قرآن را به پاره ها تقسیم کردند.«عضین»جمع«عضه»از ریشۀ«عضو» (اعضاء).«عضیت الشیء»یعنی پاره پاره کردم،پراکنده نمودم.

این مقتسمین چه کسانی اند؟برخی گفته اند:یهودیان و مسیحیان پیش از اسلام اند که در دین دچار تفرقه گردیدند و فرقه فرقه شدند،هر گروهی به آنچه داشتند شادمان بودند و مراد از قرآن کتاب آسمانی است.

برخی دیگر بر آنند که مراد از طایفۀ قریش است که قرآن را به پاره هایی تقسیم کردند و گفتند:«این سحر است،آن دروغ است،آن دیگر شعر است».

آنان در نواحی مکّه به بازگرداندن مردم از قرآن می پرداختند.خدا عذابشان کرد و همه را هلاک نمود.

ص :400

چنین پیداست که معنی نخست بهتر است.قرآن مانند خورشیدی است که در دوران یهودیان و مسیحیان نور می پراکند چنان که در زمان مسلمانان نخستین در میانۀ استهزاگران نور می پاشید و در زمان ما نیز هم چنان روشنی می بخشد در میان مردمی که به بخشی از کتاب ایمان دارند و به بخش دیگر کافرند حال آن که قرآن «مثانی»است و لرزه بر اندام مؤمنان می اندازد و همه اش از جانب خداست.

[92]

امّا آیا خدا آنان را به حال خود می گذارد؟و آیا به عذاب دنیوی بسنده می کند؟نه،بلکه روز درازی برای حساب در پیش دارند.

فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ

-به پروردگارت سوگند که همه را بازخواست کنیم».

[93]

عَمّٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ -برای کارهایی که می کرده اند».

یعنی دربارۀ اعمالی که کرده اند از آنان سؤال خواهد شد.

[94]

امّا-ای پیامبر-تو باید آشکارا بیم دهی.

/5

فَاصْدَعْ بِمٰا تُؤْمَرُ

-به هر چه مأمور شده ای صریح و بلند گو».

از کافران نترس و به آنان اعتنا مکن و مبادا بخواهی که با نهان داشتن پاره ای از کتاب و آشکار کردن بخشی دیگر آنان را خرسند کنی؟(«صدع»به معنی آشکار ساختن حق است).

وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ

-و از مشرکان رویگردان باش».

[95]

مسئله ای که دردآور است و اندیشۀ داعی را به خود مشغول می کند، وجود استهزا گران است که رسالت را خوار می شمارند و خداوند وعده می دهد که پیامبر و داعیان حق را از شرّ آنان نگاه دارد.

إِنّٰا کَفَیْنٰاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ

-ما مسخره کنندگان را از تو باز می داریم».

در تفاسیر آمده که در زمان رسول گرامی پنج یا شش تن از قریش بودند که خداوند همه را هلاک کرد.

[96]

ای پیامبر،این کافران در واقع تو را استهزا نمی کنند،آنان بت پرست و دشمنان خدایند،(حقایق اسلام را استهزا می کنند).

ص :401

اَلَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ

-آنان که با اللّٰه خدای دیگر قایل می شوند،پس به زودی خواهند دانست».

مشکل آنان با تو نیست،پس تو نباید به سخنانشان دلتنگ شوی.

به هنگام دلتنگی...

[97]

امّا محمّد(ص)بشر بود و وظیفۀ رسالت را دوست می داشت و از برای آن فداکاری می کرد و شنیدن استهزای کافران برایش آسان نبود.از این رو خدای سبحان تسلّی اش می دهد.

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمٰا یَقُولُونَ

-و می دانیم که تو از گفتارشان دلتنگ می شوی».

/5

[98]

و امر می کند که هر گاه دچار دلتنگی شد خدا را تسبیح کند و به یاد او باشد،زیرا او از سخنان ایشان منزّه است.

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ

-به ستایش پروردگارت تسبیح کن».

«تسبیح»اشاره به اسماء جلالیّۀ خدا و«حمد»اشاره به اسماء کمالیّۀ اوست.مؤمن باید پروردگار را از ناتوانی،مرگ،غفلت و...مبرّا بداند،چنان که خداوند خود یادآور می شود که حیّ،قیّوم،علیم،قدیر و...است.

وَ کُنْ مِنَ السّٰاجِدِینَ

-و از سجده کنندگان باش».

یعنی نماز بخوان.هر گاه بنده به خدای خود سجده کند،از تأثّر در برابر آزار و استهزای کافران مصون است.

[99]

و چون داعی بخواهد به بالاترین مراتب تقرّب خدا برسد،ناچار از ادامۀ پرستش اوست.

وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّٰی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ

-و پروردگارت را بپرست تا لحظۀ یقین فرا رسد».

عبادت زمان معیّنی ندارد و تا لقاء اللّٰه ادامه می یابد،و برترین امتیاز شخص مسلمان این است که زندگی اش به خیر پایان یابد.یعقوب به فرزندانش سفارش

ص :402

می کند که«لا تموتنّ الاّ و انتم مسلمون».و«یقین»به معنی مرگ است،از آن رو که حقایق عریان را برای آدمی کشف می کند تا به یقین کامل برسد.

در این آیه خطاب فقط به رسول اکرم نیست بلکه خواننده را نیز در بر می گیرد،آیا قرآن به زبان عربی نیست؟ایّاک اعنی و اسمعی یا جارة.

ص :403

ص :404

I

هدایت به بالای صفحه