1365/7/10 امام حسين (عليه السلام)- 3، اصحاب بايگاني سالانه - 1365



بسم اللّه الّرحمن الّرحيم

خدمت برادراني هستيم كه در بنياد شهيد زحمت مي‌كشند. اين ارگاني است كه هر كس وارد آن مي‌شود با دل سوخته وارد مي‌شود. يا شهيد يا جانباز يا مفقود و يا اسير دارد. يعني هر كس وارد مي‌شود دلش گرفته است. آن عزيزاني كه در اين نهاد زحمت مي‌كشند و خدمات و فعاليت‌هايي مي‌كنند به قدري بايد باحوصله و خوش برخورد باشند كه تمام فشاري كه در روح آن خانواده‌هاي شهدا هست، اين‌ها با خدمت و اخلاقشان حل كنند.
بحثي كه داريم در مورد سيماي كربلاست. زندگي امام حسين را بايد تجليل كرد. مثلاً مسئله‌ي حر! همين كه در روز عاشورا توبه كرد، همين بس است؟ مگرفقط حر بود كه توبه كرد؟ نه! ده، سيزده نفر در مسئله كربلا توبه كردند، منتها ما حر را مي‌شناسيم. اما بقيه را نمي‌شناسيم. امام حسين چند رقم اصحاب داشت: 1- گروهي كه از مدينه بودند. 2- گروهي كه در مكه ملحق شدند. 3- بعضي كه در راه مكه به كربلا ملحق شدند 4- كساني كه قبل از اين كه جنگ بشود، از لشكر يزيد آمدند و ملحق شدند. -5 كساني كه در جنگ آمدند و ملحق شدند. -6 كساني كه بعد از جنگ آمدند و ملحق شدند. ما امسال فهميديم كه بعضي بعد از جنگ ملحق شدند.
زني بود جزو ياران لشكر يزيد، تا وقتي امام حسين شهيد شد همراه با شوهرش جزء طرفداران يزيد بود. بعد از شهيد كردن امام حسين خيمه‌ها را سوزاندند. همين كه ديد خيمه‌ها سوخت يك مرتبه زن تكان خورد، گفت چرا خيمه‌ها را مي‌سوزانيد؟ بعد از اين كه شعله‌هاي آتش در خيمه‌ها را ديد، توبه كرد و بعد آمد شمشير گرفت كه از زن و بچه‌ي امام حسين حمايت كند، گرفتند و او را بردند.
ما از ياران امام حسين كساني را داريم كه در مدينه طرفدار نبوده‌اند، در مكه طرفدار نبوده‌اند، در راه بين مكه تا كوفه مثل ظهير طرف دار شده‌اند، يا قبل ازجنگ و وسط جنگ طرفدار شده‌اند و كساني هم بودند كه بعد از جنگ طرف دار شده‌اند. از اين درس مي‌گيريم كه براي خوب شدن هيچ وقت دير نيست. اگر تا حالا به جبهه نرفته‌اي، دير نيست. اگر تا حالا نماز جمعه نرفته‌اي باز هم دير نيست. گرچه هفت سال از انقلاب مي‌گذرد، عقب مانده‌اي، اما دير نيست. ما در كربلا آدم داريم كه بعد از شهادت امام حسين آمد و توبه كرد. هيچ وقت ديرنيست. ما آدم داريم كه جزء خوارج بود، طرفدار خط ضد اميرالمؤمنين بود، در جنگ‌ها با اميرالمؤمنين مي‌جنگيد، در يك قدمي مرگ نجات پيدا كرد.
مثلاً قصه‌ي حر، چند تا قانون داريم، از شهرت بگذريم، از اكثريت بگذريم، از بي چون و چرا تسليم بودن بگذريم، سردوشي مهم نيست، حر به جاي افسر نظامي، افسر فكري شد. ما از توبه‌ي حر همه‌ي اين چيزها را مي‌فهميم. حر مشهور بود. چون خودش از فاميل سرشناسي بود، 1000 يار داشت. 1000 نيرو دستش بود، همه را رها كرد و رفت و از لابه لاي جمعيت، از عنوان و پز و پستش گذشت و قالب را تهي كرد و رفت و ملحق شد، اين خودش يك درس است.
من يك وقت رفتم پشت سر يك آقايي نماز بخوانم، وسط نماز(يك مسأله‌ي فقهي بگويم) اگر پيش نماز وسط نماز متوجه شد كه اصلاً وضو نگرفته، تا متوجه شد وضو نگرفته، بايد نمازش را ببرد و بگويد بقيه‌ي نماز را خودتان بخوانيد، اين خيلي جرأت مي‌خواهد. همين مردانگي و شهامت مي‌خواهد. آدم در جلسه‌اي نشسته و نماز نخوانده است، مي‌بيند غروب شده است، شهامت اين كه برود نماز بخواند، ندارد. حر به ما گفت شهامت داشته باشيد. در اين ميان كه فرمانده هستي و و هزار سرباز پشت سرت هستند، اگر ديدي باطل است قالب تهي كن. از شهرت بگذريد. در پوست خودتان گير نكنيد. انسان بايد گاهي در مسير زندگي خودش خط شكن باشد. حر گفت كه كار به اكثريت نداشته باشيد. حر گفت كه فرمانده‌ي لشگر نبايد بي چون و چرا بله قربان بگويد. حر فرمانده‌ي لشكر بود، تحت امر ابن زياد بود، اما فرمانده‌ي بي چون و چرا نبايد باشد. سردوشي مهم نيست، شرف مهم است. حر به ما گفت كه اگر سر دوشي مي‌دهند، جايزه مي‌دهند، ولي شرف را زير پا مي‌گذاري، سر دوشي را بكن و دور بينداز. براي حفظ سردوشي نبايد هر كار حق و ناحقي كرد.
به جاي افسر نظامي، افسر فكري باشيم. حر قبل از آن كه توبه كند، فقط افسر نظامي بود، اما وقتي توبه كرد در طول تاريخ افسر فكري شد، به همه‌ي مردم فكر داد كه حتي بعد از شروع جنگ هم مي‌شود خط را عوض كرد و مي‌شود برگشت. حر اگر آن زمان توبه نكرده بود فقط افسر آن زمان بود، اما الان افسر همه‌ي زمان هاست. حر قبلاً فرد بود، اما الان محور يك خط شده است. به طوري كه الان به هر عوام و خواصي بگويي فلاني خطش خط حر است مي‌فهمد كه يعني چه كاره بوده و چه كاره شده است.
حر به ما مي‌فهماند كه اگر موفق شد توبه كند به خاطر يك ادب بود. افراد بي ادب از توبه دور هستند. در كربلا افرادي به امام حسين بي ادبي كردند، جسارت كردند، توهين كردند. كساني كه به امام حسين توهين مي‌كردند امام حسين آن‌ها نفرين مي‌كرد. زخم زبان و توهين خيلي مهم است. مثلاً امام حسين شب عاشورا وقتي دور خيمه‌ها هيزم آورد، يك نفر يك متلكي گفت. گفت مثل اين كه آتش جهنم برايت دير شده زودتر آتش جهنم را مي‌خواهي. نيش زد و امام حسين نفرينش كرد و همان جا از پا درآمد. جنگ جنگ است اما نيش نامردي است. «فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ»(اسراء/33) كه اگر يك مجرمي را مي‌روي بزني، حق نداري با نيش همراه باشد. يكي از چيزهايي كه ما در جبهه‌ي كربلا از آن غافل شديم، خيلي‌ها هم شايد ندانند، تبليغات است. مي‌دانيد كه يك سوم روز عاشورا صرف تبليغات شد. روز عاشورا چند سخنراني مهم شد. امام حسين سه سخنراني كرد. برير دو سخنراني كرد. ظهير يك سخنراني تاسوعا و يكي هم در عاشورا كرد. حر هم يك سخنراني كرد. از صبح تا ظهر عاشورا هفت سخنراني انجام شد. يك سوم وقت صرف تبليغات شد و اين خودش به جبهه‌هاي جنگ خط مي‌دهد كه يك سوم نيرو و بودجه بايد صرف بالا بردن روحيه‌ها، دادن فكر و مكتب باشد و يك كارشناس مي‌خواهد كه اين سخنراني‌هاي امام حسين را دسته بندي كند. سخنراني اول امام حسين، يك حال وهوايي داشت. سخنراني دوم يك حال و هوايي و سخنراني سوم امام حسين يك حال و هواي ديگري داشت. امام حسين در سه تا سخنراني كانال عوض مي‌كرد، اولين سخنراني استدلال بود. به چه دليل من را مي‌كشيد؟ آيا دعوت نكرديد؟ عجله نكنيد، مي‌دانيد من پسر پيغمبر هستم. حلالي را حرام كردم؟ استدلال شما چيست؟ حجت شماچيست؟ در روز قيامت جواب شما چيست؟ با استدلال به نتيجه‌اي نرسيد. دو مرتبه كه آمدند در كانال عاطفه بود. فرمود: مي‌دانيد كه عمامه‌اي كه سر من است عمامه‌ي پيغمبر است. مي‌دانيد اين لباس و شمشير براي پيغمبر است. مي‌دانيد اين اسب، اسب پيغمبر است. مي‌دانيد روي كره‌ي زمين، نوه‌ي پيغمبر غير از من وجود ندارد. و از پيغمبر مايه گذاشت كه بلكه مردم عواطفشان تحريك شود، زحمات پيغمبر «إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏»(شورى/23) آيه‌ي تطهير، آيه‌ي مباهله، بازهم فايده‌اي نكرد. بعد سخنراني سوم، حال و هوايي ديگر دارد.
يكي از چيزهايي كه مهم است اين كه در سخنراني اول حضرت عقلي و كلي گفت. در سخنراني دوم عاطفي و كلي گفت. اما در سخنراني سوم جزء به جزء گفت. آقاي فلان مگر شما دعوت نكرده بوديد؟ فلاني تو، فلاني تو، با امضاي تو نامه به دست من رسيد. يعني همه نوع حجت راتمام كرد. مسئله ديگر اينكه در كربلا هشت برده شركت كردند. از هفتاد و دو تن يار امام حسين هشت تا از آن‌ها برده بودند و هشت تا هم كودك داشتيم.
دو نفر برده بودند از غلام‌هاي اميرالمؤمنين به نام مضر و سعد كه در كربلا شركت كردند. در اسلام برده مي‌تواند يار امام حسين بشود. حتي همين مضر والي آذربايجان شد. يعني به قدري رشد كرد كه اميرالمؤمنين حكومت آذربايجان را به او داد. پس دو تا غلام از غلامان اميرالمؤمنين در كربلا بودند. يك نفر غلام از غلامان امام مجتبي در كربلا حضور داشت. سه نفر غلام امام حسين داشت به نام قارب، اسلم، سليمان. يك غلام حمزه سيدالشهداء داشت به نام حرث. يك نفر غلام هم ابوذر داشت به نام جون.
زندگي اين برده‌ها زندگي شيريني است. اسلام به برده‌ها اهميت مي‌دهد. يك وقت اميرالمؤمنين پيامي نوشت، با اين كه امام حسن و امام حسين بودند، پيام را به آقاي سعد كه غلامش بود داد و فرمود تو اين پيام را ببر و براي مردم بخوان. اين خودش براي بالا بردن روحيه‌ي يك برده يك درس است، . درباره‌ي زندگي جون كه غلام ابوذر بود نقل شده كه امام حسين فرمود: تو برو براي خودت باش، شروع به گريه كردن كرد كه آيا من قابل نيستم. افتاد روي پاهاي امام و پاهاي امام را بوسيد تا امام اجازه بدهد. همين برده از نظر تخصصي هم سازنده و تعمير كننده‌ي اسلحه‌ها بود. امام حسين آزادش كرد اما او نرفت. شب عاشورا اسلحه‌ها را تعمير كرد و بدنش هم بو مي‌داد، رنگش هم سياه بود اما با اشك و التماس امام حسين به او اجازه داد. وقتي جبهه رفت و شهيد شد امام حسين آمد سرش را گرفت و به صورتش چسباند، يك مرتبه چشمش را باز كرد و خنديد. امام حسين گفت چرا مي‌خندي؟ گفت روي كره‌ي زمين از من سعادتمندتر نيست كه لحظه‌ي آخرعمر صورتش به صورت امام حسين باشد. آن وقت امام حسين دعا كرد كه خدا تو را خوش بو قرار بدهد و بعد هم كه آمدند جنازه‌اش را دفن كنند، ديدند بوي بدن آن بر اثر دعاي امام حسين خيلي معطر شده است. و در همين انقلاب ما بچه‌هايي بوده‌اند كه واقعاً در روستاهاي دور برده بودند، حتي سواد خواندن و نوشتن هم ندارند، خيابان آسفالت شده هم ندارند، آب و برق هم ندارند. از دست رنج خودشان غذا خورده‌اند و الان در جبهه‌ها بازوي حكومت اسلامي و انقلاب هستند و افرادي عمري پاي درس امام بوده‌اند، در حوزه‌ها بوده‌اند، در شهرها و روستاها بوده‌اند، آب و برق وتلفن و مهندسي، حجة الاسلامي و مدارك بالا دارند، اما در انقلاب نقشي ندارند.
چقدر امام حسين يار داشت. اين دو كلمه را به ذهنتان بسپاريد. «عبيد»، «ظهير». ظهير با امام حسين آشنا نبود، اما در راه آشنا شد و شهيد شد. عبيد از قديم الايام رفيق امام حسين بود اما روز عاشورا به امام حسين كمك نكرد. عبيد دوست بيست ساله، امام حسين را رها كرد و ظهير دوست سه روزه، امام حسين را رها نكرد. ما آدم‌هايي داشتيم كه مي‌گفت امام از رفقاي ما است، خوب! اما بالاخره امام را تنها گذاشتيد. كربلاي حسين چيزهاي زيادي دارد، برده هايش، بچه هايش، كلماتش، تمام حركت هايش، شعارها، سخنراني‌ها، عبيد و ظهير، اين قدر فاصله داشته‌اند.
يكي از مسائل ديگر اين كه امام حسين در يك سال كه به مكه رفت در زماني كه معاويه حكومت مي‌كرد(امام حسين با معاويه) با هم درگير بود، با يزيد هم درگير بود. منتها معاويه را نتوانست از پاي درآورد، چون حكومتش ريشه داشت، مريدداشت، با پول و زور مردم را خريده بود. فكر مي‌كنيد معاويه با چقدر مردم كوفه را خريد؟ با چهارصد دينار، خرج خريدن مردم كوفه چهارصد دينار شد. وقتي آمدند و به معاويه گفتند: فقط چهارصد دينار خرج كرديم، معاويه گفت به! به! مردم كوفه چقدر ارزان خودشان را فروختند. معاويه براي اين كه افكار مردم كوفه را متوجه خودش كند فقط چهارصد دينارخرج كرد.
امام حسين مبارزاتش با معاويه فرق مي‌كرد. چون حكومتش سي، چهل سال طول كشيده بود نمي‌شد كاري از پيش ببرد، اما اقدامات قشنگي شد. يكي از اين اقدامات كه خيلي مهم است، اين است كه؛ (از روي مطلب مي‌خوانم)
دو سال قبل اين كه يزيد به حكومت برسد و واقعه‌ي كربلا پيش بيايد، معاويه حاكم بود و امام حسين اين برنامه را پياده كرد. «ثُمَّ أَرْسَلَ رُسُلًا لَا تَدَعُوا أَحَداً مِمَّنْ حَجَّ الْعَامَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص الْمَعْرُوفِينَ بِالصَّلَاحِ وَ النُّسُكِ إِلَّا اجْمَعُوهُمْ لِي»(بحارالأنوار، ج‏33، ص‏182) يك افرادي را اطراف مكه فرستاد و فرمود: «لَا تَدَعُوا أَحَداً مِمَّنْ حَجَّ الْعَامَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص الْمَعْرُوفِينَ بِالصَّلَاحِ وَ النُّسُكِ إِلَّا اجْمَعُوهُمْ لِي»فرمود: هر كس از اصحاب پيغمبر مكه آمده و از تابعين، همه بيايند. اصحاب پيغمبر كساني هستند كه خود پيغمبر را ديده‌اند و تابعين يك پشت بعد آن هستند. هر كس امسال مكه آمده است همه در مني جمع بشوند. همه را جمع كردند و تقريباً حدود هفت صد نفر شدند. امام حسين در خيمه‌اي بودند، از خيمه بيرون آمدند، هفت صد نفر از جهان اسلام آن زمان جمع شدند. بعد امام حسين يك حركت فكري و فرهنگي عليه حكومت مي‌كند، مي‌فرمايد: آيا مي‌بينيد «إِنَّ هَذَا الطَّاغِيَةَ قَدْ فَعَلَ بِنَا وَ بِشِيعَتِنَا مَا قَدْ رَأَيْتُمْ وَ عَلِمْتُمْ وَ شَهِدْتُمْ وَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكُمْ عَنْ شَيْ‏ءٍ»(بحارالأنوار، ج‏33، ص‏182) امام حسين فرمود: مي‌دانيد كه معاويه به شيعيان ما چه كرده است؟ (معاويه يك بخش نامه كرد و گفت: هر كس كه يقين داريد شيعه است بكشيد، هر كس هم كه گمان داريد شيعه است، بكشيد و هر كس را هم كه شك داريد شيعه است باز هم بكشيد)
فكر مي‌كنيد در صفين چقدر شهيد شدند؟ در صفين بيست هزار نفر شهيد شدند و يكي از مشكلات اميرالمؤمنين اين است كه اين بيست هزار نفر هر كدام دو تا بچه داشته باشند چهل هزار تا فشار بر دوش اميرالمؤمنين(ع) بوده است.
خلاصه امام حسين سمينار را شروع كرد و بعد فرمود: «وَ اكْتُبُوا قَوْلِي ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَى أَمْصَارِكُمْ وَ قَبَائِلِكُمْ»(بحارالأنوار، ج‏33، ص‏182) خوب گوش كنيد. ‌اي اصحابي كه پيغمبر را ديده‌ايد. اين جا كنگره‌اي است كه امام حسين در سرزمين مني تشكيل داده، هر چه مي‌گويم خوب گوش بدهيد. فرمود: كدام هايتان در مورد پدرم اميرالمؤمنين حرف شنيده‌ايد؟ يكي گفت من شنيده‌ام كه پيغمبر فرمود علي اين گونه است. يكي گفت من شنيدم پيغمبر فرمود علي اميرالمؤمنين اين است. هر كدام آن چه شنيده بودند گفتند. بعد فرمود: شما را به خدا(اگر شما عربي بلد بوديد و من از رويش مي‌خواندم شما لذت مي‌برديد) امام حسين چند دفعه فرمودند تو را به خدا قسم. حسين عزيز مي‌خواهد حكومت معاويه را متزلزل كند. اصحاب را در مكه جمع كرده، در اين سمينار مي‌گويد: تو را به خدا قسم، شما مي‌دانيد كه درهايي كه به مسجد باز بود، پيغمبر فرمود همه درها را ببنديد جز در خانه‌ي علي ابن ابيطالب؟ گفتند: بله مي‌دانيم. فرمود: تو را به خداقسم مي‌دانيد كه پيغمبر به اميرالمؤمنين فرمود كه تو نسبت به من مثل هارون نسبت به موسي هستي؟ يعني شخص دوم عالم اسلام هستي؟ گفتند: بله. امام حسين فرمود: شما را به خدا قسم مي‌دانيد كه پيغمبر به علي بن ابيطالب فرمود كه «أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي»(بحارالأنوار، ج‏10، ص‏138) گفتند: بله مي‌دانيم. امام حسين فرمود: تو را به خدا مي‌دانيد كه پيغمبر به اميرالمؤمنين فرمود تو سيد عرب و فاطمه سيدة النساء و حسن و حسين سيد شباب اهل الجنه هستند؟ «عَلِيٌّ سَيِّدُ الْعَرَبِ وَ أَنْتِ سَيِّدَةُ النِّسَاءِ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»(أمالى طوسى، ص‏606) گفتند: مي‌دانيم. فرمود: مي‌دانيد كه پيغمبر فرمود من مي‌روم دو چيز را كنار شما مي‌گذارم، قرآن و اهل بيتم را. شما را به خدا. . . شما را به خدا. . . هر چه آيه در قرآن در مورد اهل بيت بود امام حسين خواند. فرمود: ‌اي كساني كه پاي سخنراني امام حسين بوديد تو را به خدا شنيديد؟ همه گفتند: بله. فرمود: پس بشنويد، بنويسيد و برويد در شهرهايتان بگوييد. چرا اهل بيتي كه اين چنين مورد تأييدپيغمبر و قرآن است بخش نامه مي‌شود كه روي منبرها به او جسارت و لعنت كنند؟ پس ببينيد امام حسين اين گونه نيست كه با يزيد درگير شود. با يزيد درگيري نظامي شد. اما با معاويه درگيري فرهنگي بود.
دو سال قبل از ماجراي كربلا امام حسين كنگره‌اي تشكيل داد و از حج بايد چنين استفاده‌هايي كرد. امام حسين شخصيت عجيبي است، سه تا سفر داشت. هيچ مي‌دانيد امام حسين به آفريقا سفركرده است؟ هيچ مي‌دانيد امام حسين به قسطنطنيه، تركيه‌ي فعلي سفر كرده است؟ هيچ مي‌دانيد امام حسين به ايران سفركرده است؟ هيچ مي‌دانيد كه سفارش كردند كه اسماء فرماندهاني كه مي‌نويسيد، سعي كنيد، اسم امام حسين را ننويسيد؟ ابن خلدون اسم امام حسين را نوشته اما سفارش شد كه ننويسيد. شما هيچ مي‌دانيد كه به بعضي از نويسنده‌ها سفارش شده كه هر چه مي‌خواهيد حديث نقل كنيد، نقل كنيد، ولي سعي كنيد قال الصادق، قال الباقر در حرف هايتان نباشد. هر چه توانستند كار كردند، ولي خوب، امام حسين تمام زحمت‌هاي آن‌ها را با خونش پنبه كرد. امام حسين وارداتش، كلمات رسول خدا، كلمات فاطمه‌ي زهرا، كلمات اميرالمؤمنين، سخنان وحي بود كه بر مغز امام حسين وارد مي‌شود، كسي كه وارداتش از سخنان پيغمبر، فاطمه، علي باشد بايد از او انقلاب كربلا صادر بشود. و شما اين حديث را هيچ شنيده‌ايد كه پيغمبر يك روز در كوچه مي‌رفت، يك عده بچه ديد، يكي از اين بچه‌ها را صدا كرد و گفت: بيا! اين بچه را هي بوسيد، بوسيد، بوسيد، گفتند: يا رسول اللّه! چرا اين قدر اين بچه را مي‌بوسي؟ فرمود: اين بچه‌ي كوچك بزرگ كه بشود در كربلا يار امام حسين خواهد بود. من حسين كوچك را در كربلا مي‌بينم، دلم آتش مي‌گيرد. به زن‌ها فرمود: به فاطمه نگوييد، چون زني كه تازه وضع حمل كرده، نياز به استراحت دارد، نگذاريد خلقش تنگ شود. وقتي حالت طبيعي پيدا كرد و سالم شد، رسول خدا كم كم به فاطمه ماجرا را گفت.
امام حسين در كربلا، خيلي چيزها را به ما ياد داد. امام حسين كوچك بود، تازه راه افتاده بود، راه مي‌رفت و مي‌افتاد. امام حسين و امام حسن خودشان را كشان كشان به مسجد رساندند. پيغمبر روي منبر بود، داشت سخنراني مي‌كرد، ديد امام حسين و امام حسن(ع) هر دو مي‌آيند، وسط راه هم مي‌افتند. رسول خدا از منبر آمد پايين، بچه‌ها را بغل كرد، يك حديث داريم كه برد بالاي منبر نشاند، يك حديث داريم كه پاي منبر نشاند و با آن‌ها صحبت كرد و اين معنايش اين است كه اگر مي‌خواهي بچه‌ها را تربيت كني بايد از منبر پايين بيايي. يعني اصولاً يك مربي امور تربيتي خواست يك بچه‌اي را تربيت كند بايد يك مقداري پايين بيايد.
شما شنيده‌ايد كه پيغمبر با امام حسين در شش سالگي بيعت كرد. اين نشان دهنده‌ي بلوغ زودرس و رشد ملكوتي امام حسين است، كه امام حسين در شش سالگي از يك شعور و معرفتي برخوردار بود كه پيغمبر در شش سالگي باامام حسين بيعت كرد. امام حسين كه بود؟ كسي است كه پيغمبر بچه‌هاي كوچك را مي‌بوسد، مي‌گويد اين كه بزرگ شود در كربلا ياري مي‌كند. پيغمبر بيست و چهار بار روضه‌ي امام حسين را در كودكي او خواند. و اين هم كه مي‌گويند روز عاشورا زمين و آسمان و ملائكه گريه مي‌كنند، مگر قرآن را قبول نداريد؟ قرآن مي‌گويد: «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»(جمعه/1) تمام هستي تسبيح خدا را مي‌كنند. «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ»(نور/41) آيات زيادي داريم كه تمام اتم‌ها تسبيح خدا را مي‌كنند. اگر تمام اتم‌ها تسبيح خدا را كردند، در معارف ما مثنوي مي‌گويد: با شما نامحرمان ما خاموشيم. يعني اگر شما تسبيح برگ را نمي‌شنويد، شما نامحرم هستيد. اگر قرآن مي‌گويد: تمام عالم هستي تسبيح خدا را مي‌كند، گيري ندارد كه تمام عالم هستي براي ولي خدا هم گريه كنند. منتها هر گريه‌اي به حساب خودش. گريه‌ي انسان يك جور است و موجودات ديگر به حساب خودشان. مثل نور است. شمع يك مرحله از نور را دارد، خورشيد هم يك مرحله از نور را دارد. يا مثل حركت، يك حركت هست مثل حركت موي سر، هر يك هفته يك سانت بيرون مي‌آيد. يك حركت هم هست مثل حركت اف چهارده، هر دوحركت است. ما نمي‌خواهيم بگوييم شعور در يك مرحله است. شعور در مراحل مختلف، همان ديني كه به ما مي‌گويد تمام هستي تسبيح مي‌گويد، هيچ مانعي ندارد كه روايات به ما بگويند كه تمام عالم عزادار حسين است. قيام كربلا، قدم به قدم اينچنين مسائلي داشت. امام حسين(ع) يك هم بازي داشت، اصولاً بچه نياز به بازي دارد. در قرآن درمورد بازي آيه داريم. وقتي مي‌خواستند يوسف را در چاه بيندازند، فكر كردند با چه بياني يوسف را از بابا بگيرند، آمدند پهلوي يعقوب و گفتند: بابا جان ما مي‌خواهيم برويم بازي، يوسف را بده برويم بازي «أَرْسِلْهُ مَعَنا غَداً يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ»(يوسف/12) و حضرت يعقوب ديد منطق قوي است. يعني نياز به بازي قوي ترين منطقي بود كه يعقوب حاضر شد بچه‌اش را به برادران بدهد. منتها به اسم بازي بچه‌ها را بردند و در چاه انداختند. الان هم به اسم بازي، بعضي‌ها رامي برند و از هدف پرت مي‌كنند. هم بازي امام حسين شخصي به نام ابورافع بود، از اين ابورافع من بيست تا نكته بگويم.
برده بود و زمان پيغمبر كنار پيغمبر آمد و گفت: «عباس ايمان آورد» تا خبر ايمان و اسلام عباس را به پيغمبر دادند، پيغمبر فرمود: «ابورافع مزد بشارتت اين است كه آزاد هستي» ابورافع يك همسر داشت، همسرش قابله‌ي بچه‌هاي حضرت زهرا بود. ابورافع دو تا پسر داشت كه هر دو از نويسندگان اميرالمؤمنين بودند كه عهدنامه‌ها را بايد اين دو آقازاده امضاء مي‌كردند، يعني دانشمنداني شدند كه مورد اطمينان اميرالمؤمنين شدند. ابورافع خودش برده بود و آزاد شد ولي يك اميني بود كه اميرالمؤمنين اموال حكومت اسلامي را دست ابورافع داده بود. دختر حضرت علي پهلوي ابورافع آمد و گفت عيد قربان نزديك است، يك گردنبند از اموال بيت المال بده من سه شب گردن كنم، اگر هم گم كردم من ضامن. ابورافع هم خزينه دار بود و گردنبند را داد، اميرالمؤمنين احضارش كرد. گفت: چرا دادي؟ گفت آخر دختر علي است، شب عيدقربان است، سه شب بيش‌تر نمي‌خواست. اگر هم گم كرد من ضامن هستم. حضرت علي فرمود: دختر علي با ديگران فرق نمي‌كند.
ابورافع سه هجرت كرد. 1- در صدر اسلام با جعفر به حبشه رفت. 2- به مدينه هجرت كرد. 3- با اميرالمؤمنين به كوفه هجرت كرد.
ابورافع دو بيعت كرد. وقتي مي‌خواست به كمك علي برود، حكومتي كه مخالف حضرت علي بود گفت: كجا مي‌روي؟ بايد خانه وزندگي‌ات را بدهي و بروي. خانه و زندگي و همه‌ي اموالش را فروخت به عشق اميرالمؤمنين رفت كه به علي كمك كند. بعد وقتي حضرت علي كه شهيد شد، ناراحت شد كه يارش رفته، رفت كوفه، امام حسن به او گفت نصف خون پدرم براي توست. يعني امام حسن او را وارث علي قرار داد و اين ابورافع با امام حسين بازي مي‌كرد، قرار بود كه هر كس باخت، كولي بدهد. هر وقت امام حسين مي‌باخت، امام حسين كوچك به اين مرد بزرگ مي‌گفت رويت مي‌شود روي دوش من سوار بشوي با وجود اين كه من روي دوش پيغمبر سوار شده‌ام؟ مي‌گفت: نه. بعد وقتي ابورافع بايد كولي مي‌داد، ابورافع فرار مي‌كرد.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»