1363/5/25 امام رضا(ع) بايگاني سالانه - 1363



بسم الله الرحمن الرحيم

بيننده‌ها تولد امام رضا(ع) را پشت سر گذاشته‌ايد و غروب تولد بحث را مي‌بينيند. ما هم چند سال به مناسبت تولد امام رضا(ع) مطالبي را گفتيم، حالا مي‌خواهيم باز امسال مقداري درباره‌ي امام رضا(ع) صحبت كنيم. در اين زمينه از هرخاطره‌اي يك تكه از امام رضا(ع) مي‌گوييم. كمي از استدلال‌هايي كه امام رضا(ع) به مردم آموخته است، مي‌گوييم. كمي ازاخلاقيات امام رضا(ع) مي‌گوييم. يكي از جملات حضرت رضا(ع) را تفسير مي‌كنيم و اجمالاً از هر بخش از زندگي امام رضا(ع) يك خاطره‌ي كوچك نقل مي‌كنيم.
اما خاطره‌ي اول احتجاجات است. كتابي است به نام احتجاج از مرحوم طبرسي. احتجاج يعني استدلال. بحث‌هايي كه امامان با منافقين و كفار مي‌كردند، مرحوم طبرسي قسمتي از آن استدلال‌ها را در دو جلد جمع كرده است به نام كتاب احتجاج. از احتجاج رسول خدا و اميرالمؤمنين شروع كرده است تا همين طور يكي يكي از امامان نقل كرده است. حالا ما مقداري از احتجاجات حضرت رضا(ع) مي‌گوييم. بعضي ازاين‌ها كمي سنگين است، علمي است و بعضي نيمه علمي است و بعضي ساده است. يكي دو تا از استدلال‌هاي ساده امام رضا(ع) را برايتان مي‌گويم. براي اين كه بيننده‌ها بي سواد هستند، با سواد هستند، راهنمايي و دبيرستاني هستند، زن خانه دار و اين‌ها. ما از آن استدلال‌هايي مي‌گوييم كه مثل آب جوش باشد، به همه‌ي معده‌ها بخورد. آن استدلال‌هاي باقلوا، استدلال‌هايي كه زعفران زيادي دارند و تند و تيز و قوي هستند، آن‌ها را نمي‌گوييم.
«أَنَّهُ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ» كسي نزد امام رضا(ع) آمد و گفت از كجا بفهمم كه خدايي هست و اين عالم پيدا شده است، دليل خداشناسي چيست؟ «أَنْتَ لَمْ تَكُنْ ثُمَّ كُنْتَ وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّكَ لَمْ تُكَوِّنْ نَفْسَكَ وَ لَا كَوَّنَكَ مَنْ هُوَ مِثْلُكَ»(توحيدصدوق، ص‏293) امام رضا(ع) فرمود: تو بودي يا نبودي؟ آن مرد نگاه كرد و گفت من نبودم. گفت: خوب پس نبودي و به وجود آمدي؟ گفت: بله، گفت: «وَ قَدْ عَلِمْتَ أَنَّكَ لَمْ تُكَوِّنْ نَفْسَكَ» مي‌داني، كه خودت هم خودت را درست نكرده‌اي «وَ لَا كَوَّنَكَ مَنْ هُوَ مِثْلُكَ » ديگران هم كه مثل تو هستند، پدر و مادرت هم مثل تو هستند، تو خودت كه نمي‌تواني خودت را درست كني، ديگران هم نمي‌توانند تو را درست كنند. بايد يك خداباشد كه تو را درست كند. يك استدلال بسيار روان، ساده براي عموم طبقات، البته چون او يك مرد ساده بود، امام هم برايش ساده استدلال مي‌كند و امام براي آدم‌هايي كه خيلي كله داشتند استدلال‌هاي پر مايه مي‌گفت. مثلاً در كلمه‌ي «اللَّهُ الصَّمَدُ»(اخلاص/2) امام مي‌فرمايد: اين معناي بسيار عميقي دارد كه در چندين قرن مردم نمي‌فهمند. دوره‌ي آخرالزمان، دوره‌اي كه علم و صنعت خيلي پيش مي‌رود، ممكن است مردم معناي «اللَّهُ الصَّمَدُ» را مي‌فهمند.
حديث ديگر، امام رضا(ع) استدلال ديگري به مردم آموخته كه اگر به آدم «تارك الصلوة» برخورديد، يعني يك آدم كه نماز نمي‌خواند، حجاب ندارد، به قيامت عقيده ندارد، اگر با يك كافر برخورد كرديد چه بگوييد. اين را هم از احتجاج نقل مي‌كنم و عبور مي‌كنم. امام رضا(ع) مي‌فرمايد: «أَ رَأَيْتَ إِنْ كَانَ الْقَوْلُ قَوْلَكُمْ وَ لَيْسَ هُوَ كَمَا تَقُولُونَ أَ لَسْنَا وَ إِيَّاكُمْ شَرَعاً سَوَاءً لَا يَضُرُّنَا مَا صَلَّيْنَا وَ صُمْنَا وَ زَكَّيْنَا وَ أَقْرَرْنَا»(كافى، ج‏1، ص‏78) ببين آقا من و شما مي‌خواهيم به 10 كيلومتري اين جا برويم. مثلاً فرض كنيد الان جمعيت ما صد نفر است. دو دسته‌ي 50 نفري مي‌شويم. همه‌ي صد نفر مي‌خواهيم تا 5 تا 10كيلومتري برويم. 50 نفر مي‌گويند: در راه سگ و گرگ هست، دشمن هست. وسيله‌اي، چوبي، چماقي، كلتي برمي دارند. 50 نفر دوم، مي‌گويند، برو پي كارت، هيچ خبري نيست، من به هيچ چيز عقيده ندارم، بالاخره 50 نفر مي‌گويند: عقيده داريم كه در راه خطر است، وسيله‌اي برمي دارند. 50 نفر هم مي‌گويند ما عقيده نداريم و با دست خالي مي‌آيند، بالاخره مي‌روند، يا دشمن هست يا نيست، اگر دشمن نبود، ضرر من كه چوبي، اسلحه‌اي برداشتم چيست؟ به فرض دشمن نبود، من ضرري نكردم. اما اگر دشمن بود، تو كه وسيله‌اي نداري چه خواهي كرد؟ امام رضا(ع) فرمود: باآدمي كه نماز نمي‌خواند، با آدمي كه به حجاب عقيده‌اي ندارد، با آدمي كه بي بند و بار است و كارهاي اسلامي و ديني انجام نمي‌دهد، به او بگو يا قيامت نيست يا هست، اگر قيامت نبود، ما ضرري نكرديم، تو كفش نيم كيلويي داشتي، من وزن كفشم كم‌تر بود در عوض يك چادر به سر داشتم. تا تو زلف هايت را از شمال شرقي شانه مي‌كردي و به جنوب غربي مي‌بردي من دو ركعت نماز مي‌خواندم، اين همه حرف بود، غيبت نمي‌كردم. در ماه رمضان نهاري كه مي‌خواستم ساعت يا 2 بعد از ظهر بخورم، مي‌گذاشتم ساعت يا 8 بعد از ظهر مي‌خوردم. اگر قيامت نبود، ما كه نماز خوانديم و روزه گرفتيم، ضرري نكرديم، اما اگر قيامت بود كه به هزار و يك دليل هست، تو كه اهل نماز و روزه نيستي، چه جوابي خواهي داد. پس بنابراين هميشه برنده مكتبي‌ها هستند. مكتبي‌ها برند ه هستند. آخر گاهي وقت‌ها آدم براي اين كه با طرف راه بيايد كمي كوتاه مي‌آيد، كه به طرف راه بيايد. مي‌گوييم آقاجان، مي‌گويي قيامت نيست، مي‌گويي خدانيست؟ مي‌گويي حجاب را قبول ندارم، مي‌گويي نماز را قبول ندارم؟ گيرم حرف تو درست باشد، من ضرري نكردم، اما اگر حرف من بود كه به هزاردليل درست است، آن وقت، تو كه بي اعتنا هستي، چه خواهي كرد؟ اين هم يك استدلال شيرين كه امام رضا(ع)، يادهمه‌ي پسر و دخترهاي مكتبي داده است كه اگر به آدم‌هاي غير مكتبي برخورد كردند، چگونه با هم صحبت كنند. اين هم يكي!
يك دليل ديگر هم از امام رضا(ع) برايتان بگويم، مي‌گويند يك آقايي هر جا كه مي‌رفت عقد بخواند، به عنوان مزد به او يك كله قند ميدادند، در كاغذ مي‌پيچيدند و مي‌گذاشتند در سيني و يك حوله روي آن مي‌انداختند و خدمت آقا مي‌آوردند، به عنوان مزد عقدي كه خوانده است. اين آقا يك شاگرد داشت، او كه مي‌خواست داماد شود، گفت: آقاما كه شاگرد تو هستيم، كله قند را از ما نگير، آقا گفت: نه نرخ من به هم مي‌خورد. اگر تو ندهي، بقيه هم ياد مي‌گيرند ونمي دهند. منتهي براي اين كه براي تو كمي سبك شود، تو ته كله قند را بردار و در كاغذ بپيچ ولي قيافه و قالب، قالب كله قند كامل باشد. به آن قند باشد و بقيه‌اش خال يباشد ولي قيافه، قيافه‌ي كله قند باشد. گفت: باشد. ايشان هم يك ته قند گرفت و بقيه‌اش هم توخالي با كاغذ رنگي بست و در سيني گذاشت و خدمت آقا آورد. آقا رفت كه كله قندرابگيرد، كاغذ مچاله شد، خوب توخالي بود. گفت: مگر قند نيست؟ گفت: آقا كمي پايين ترش را بگير. او دست برد وكمي پايين ترش را گرفت، باز ديد مي‌رود داخل. گفت: آقا كمي پايين‌تر را بگير. هر جا را گرفت ديد مي‌رود داخل. گفت: آقا زيرش را بگير، چون كله‌اش خالي است. حالا آن استدلال‌هايي كه خيلي بالاست و علمي است، به آن‌ها كاري نداريم. همين طور پايين مي‌آييم. آن استدلال‌هاي بسيار ساده‌ي امام رضا(ع) را مي‌گوييم و گرنه علم امام رضا(ع) اين‌هايي كه مي‌گوييم نيست. دو بار تاكنون در تلويزيون گفته‌ام، بگذاريد يك بار ديگر هم بگويم، آن چه من و امثال من درتلويزيون مي‌گوييم، آن چه بچه مدرسه اي‌ها در تعليمات ديني مي‌خوانند، اين‌ها ذره‌اي از دين است. اين مثل اين است كه آدم دستش را در دريا كند و بگويد: اين آب درياست، اين يك ذره از آب درياست كه به دست تو چسبيده است، و گرنه خود امام رضا(ع) مي‌فرمايد: هيچ كس نمي‌تواند امام را بشناسد، امام بالاتر از آن است كه عقل بشرمقامش را بفهمد. ما كه مي‌گوييم امام رضا(ع)، در يازدهم ذي قعده متولد شد، مادر او نجمه بود و مدت امامت او 20سال بود و محل دفنش مشهد مقدس بود و به دست مأمون شهيد شد. ت وسط انگور زهر آگين شهيد شد. خب امام رضا(ع) اين است، اين امام رضا(ع) بود، اين كه امام رضا(ع) نيست. خود امام رضا(ع) مي‌فرمايد: امام را عقل‌ها نمي‌تواند بشناسد. حالا يك استدلال ديگر از آن استدلال‌هايي كه خيلي ساده است. امام رضا(ع) مي‌فرمايد: «إِنِّي لَمَّا نَظَرْتُ إِلَى جَسَدِي وَ لَمْ يُمْكِنِّي فِيهِ زِيَادَةٌ وَ لَا نُقْصَانٌ فِي الْعَرْضِ وَ الطُّولِ وَ دَفْعِ الْمَكَارِهِ عَنْهُ وَ جَرِّ الْمَنْفَعَةِ إِلَيْهِ عَلِمْتُ أَنَّ لِهَذَا الْبُنْيَانِ بَانِياً فَأَقْرَرْتُ بِهِ»(كافى، ج‏1، ص‏78) امام رضا(ع) مي‌فرمايد: به خودم نگاه كردم و خدا را شناختم، چون ديدم نمي‌توانم قدم راكوتاه يا بلندتر كنم. پهنايم را نه مي‌تتوانم عريض‌تر كنم و نه باريك‌تر، ديدم من مخلوقي هستم كه اختيارم دست خودم نيست. فهميدم كس ديگري است كه فتيله‌ي من را بالا و پايين مي‌كشد، كه نه مي‌توانم فتيله را پايين بكشم و نه بالا. همين كه چراغي روشن است و او هيچ اختياري از خود ندارد، البته اعمال اختياري است، خلقت ما اختياري نيست، يعني شما نمي‌تواني دندان هايت را سبز كني و گوشت را سرمه‌اي كني و دماغت را قهوه‌اي كني. همين كه هستي، هستي. همين كه انسان نمي‌تواند تغييري در آفرينش خود ايجاد كند، همين دليل بر اين است كه قدرت ديگري او راخلق كرده. البته ما ضامن اعمال خود هستيم. اعمال ما در اختيار خود ماست. يكي از كارهاي مهم امام رضا(ع)، اين بودكه، زمان امام رضا(ع) زماني بود كه مكتبي با عنوان أشاعره، مكتب اشعري، مكتب معتزله، ابوحنيفه و طرفدارانش، مالكي و حنبلي و شافعي، مكتب‌هاي زياد، مباحثات زيادي مي‌كردند. گروهك‌هاي مخالف و موافق و منافق و كافر ومرتد و مسلمان و غير مسلمان، همه‌ي گروه‌ها بحث علمي مي‌كردند و امام رضا(ع) آن زمان با بيانش جلوي همه‌ي بحث‌ها را گرفت. مأمون جلسات بحثب به وجود مي‌آورد كه تمام مغزهاي دانشمند را دعوت مي‌كرد و امام رضا(ع) به همه‌ي اين‌ها جواب مي‌داد و اگر امام رضا(ع) در آن مقطع نبود مكتب‌هاي مختلف، اسلام را از بين مي‌بردند. اين يك بخش از كارهاي حضرت رضا(ع) بود. بخش دوم: ما چند بني داريم كه اين‌ها اسلام را از بين بردند، يكي بني اميه، يكي بني عباس، خدا ديالمه را رحمت كند، مي‌گفت يكي هم بني صدر. اين چند بني بودند كه هر كدام به نحوي ضربه مي‌زدند. ضربه‌ي بني اميه بزن و بكوب بود، يعني براي امامان در جامعه ميداني باز مي‌كردند و وسط مردم امام رامي كشتند. امام حسن را در راه جنگ، پايش را زخمي كردند، امام حسين را وسط جمعيت ميان كربلا شهيد كردند. سياست بني اميه اين بود كه امام را وسط مردم بكشند و موفق نشدند، چون مردم شهادت امام را كه مي‌ديدند عصباني مي‌شدند، يورش مي‌بردند تا بني اميه سقوط كرد. بني عباس آمدند و گفتند امامان را ميان مردم نكشيم، بين امامان ومردم فاصله بيندازيم، و لذا بني عباس امام كاظم را زنداني كرد. امام رضا(ع) را مأمون از مدينه به مرو برد، برد و وليعهدي را به او داد تا زير نظر باشد و تمام كارهايش را كنترل كند. امام رضا(ع) يك محبوبيت عجيبي داشت. مأمون چند نيت داشت كه مي‌خواست امام رضا(ع) را وليعهد كند. من نيت هايش را برايتان مي‌خوانم. بچه‌ها و دختر و پسرها دقت كنيد. اين چند دقيقه خلاصه‌ي ساعات زيادي از مطالعه است و شيره‌اش را برايتان مي‌گويم چرا امام رضا(ع) وليعهدي شخص فاسدي مثل مأمون را كه از شاه ما بدتر بود پذيرفت؟ اگر وزير شخص بدي بود، شما حاضري معاون اوبشوي؟ پس چرا امام حاضر شد وليعهد مأمون شود؟ مأمون امام رضا(ع) را آورد تا وليعهدش كند و معاون خود كند به چند دليل: 1 - مي‌خواست حكومتش را قانوني كند. اگر يك آدك خراب مي‌خواهد كار خطرناك بكند، يك آخوند راهم آورد و بغل دستش نشاند، براي اين كه اگر مردم گفتند، كار تو اسلامي نيست، بگويد: اگر كار من اسلامي نيست، چطور اين آيت الله معاون من شده است؟ همين كه اين آيت الله معاون من شده است، پيداست كارهاي من اسلامي است. مي‌خواست كارهايش را اسلامي نشان بدهد. 2 - در زمان مأمون، چون مادر امام رضا(ع)، ايراني بود، ايراني هاهم طرفدار امامان بودند، پستي مي‌خواست به امام رضا(ع) بدهد كه ايرانيان را شاد كند. 3 - طرفداران حضرت علي وحضرت حسين در شهرها قيام مي‌كردند و انقلابي بودند. مي‌خواست جلوي قيام‌هاي آن‌ها را بگيرد. يعني فلان سيد كه در فلان منطقه مي‌خواهد عليه مأمون قيام كند، به او بگويد: خفه شو، تو بهتر مي‌فهمي يا امام رضا(ع)؟ امام رضا(ع) خودش در دربار است، اگر صلاح بود خود او قيام مي‌كرد. ساكت نشستن امام رضا(ع) دليل بر اين است كه كارهاي مأمون درست است. پس تو ديگر حرف نزن. الان اگر در ماشين يك موسيقي روشن شود، يك آهنگي بزنند و يك آخوند نشسته باشد، مسافرها مي‌گويند: اين آهنگ اگر موسيقي حرام بود، شيخ گوش نمي‌كرد، حالا كه آقا نشست و حرفي نزدپيداست اين آهنگ حرام نيست. مأمون گفت: امام رضا(ع) را به دربار مي‌آورم و وليعهدش مي‌كنم. سيدهايي كه كه مي‌خواهند در شهرها انقلاب كنند، خيالشان ديگر به امام رضا(ع) جمع است و قيام نمي‌كنند و لذا گوشه‌اي از مملكت سيدي قيام كرده بود، مأمون به امام رضا(ع) گفت: او را ساكت كن، گفت: من چنين نمي‌كنم. بگذار هر كس كه مي‌خواهد، عليه تو قيام كند. پدر مأمون، هارون الرشيد، امام كاظم را در زندان كشت، آبروي بني عباس ريخت. مأموم پسر امام كاظم را، چون پدر مأمون امام رضا(ع) را كشته بود، خود مأمون به امام رضا(ع) احترام گذاشت تا با اين كار جنايت پدرش راجبران كند، اين هم يك هدفش بود، مي‌خواست براي خودش شريك جرم درست كند. اموالي را بني عباس به خويش و قومش داده بود، مي‌گفت، حالا كه اموالي را به خويش و قوم داديم، پستي هم به بني هاشم، امام رضا(ع) بدهيم كه ديگراگر بني هاشم ديدند مال ندارند در عوض مقام دارند و كفه‌ي ترازو با هم مساوي شود كه مردم ديگر سر و صدايي نكنند.
حال اگر مأمون اينقدر پدر سوخته بود، چرا امام رضا(ع) فريبش را خورد؟ خوب امام رضا(ع) فريب نخورد ولذا هر تكي مي‌زد امام رضا(ع) يك پاتك مي‌زد. هر حمله‌اي مي‌كرد و هر نقشه‌اي مي‌كشيد، امام رضا(ع) نقشه‌اش را به خودش برمي گرداند.
1 - ساواكي‌ها به مدينه آمدند و گفتند، ‌اي امام رضا(ع) مأمون مي‌خواهد تو را وليعهد كند، تبليغات كردند كه ما امام رضا(ع)را از مدينه مي‌بريم كه به او پست بدهيم، امام رضا(ع) سر قبر پيغمبر آمد و زار زار گريه كرد، خداحافظ يا رسول الله، مرامي برند كه بكشند يا رسول الله ديگر نمي‌توانم زيارتت كنم. چنان سر قبر پيغمبر خداحافظي كرد، زار زار بلند گريه كردو بلند خداحافظي كرد، به مردم گفت: ببينيد اين‌ها كه مي‌گويند تو را مي‌بريم تا به تو پست بدهيم، اين‌ها مرا مي‌برند تامرا بكشند. يعني با خداحافظي بلند و گريه‌ي سر قبر پيغمبر و خداحافظي به مردم مدينه، به مردم گفت: كه هدف پست نيست، شهادت است، اين يكي گفته بود: امام رضا(ع) را از جايي بياوريد كه سخنراني نكند. سعي كنيد ازشهرهايي كه هوادار و طرفدار دارد مثل قم و جاهاي ديگر او را عبور ندهيد. امام رضا(ع) هم به نيشابور رسيد، يك دفعه مردم نيشابور فهميدند كه امام رضا(ع) را دارند از مدينه مي‌آورند، جمعيت نيشابور ريختند. نيشابور در آن زمان بسياربزرگ بود و چندين هزار دانشمند داشت و نويسنده و عالم و راوي داشته است. پس ببينيد امام رضا(ع) چه محبوبيتي داشت. اين حديث را امروز در بحار ديدم، برايتان بخوانم، دو نفر از علماء بزرگ نيشابور آمدند جلوي راه امام، امام رضا(ع) كه به نيشابور آمد نظير آمدن امام ما به بهشت زهرا بود، يعني يك ولوله‌اي افتاده بود. حالا اين ولوله را برايتان بگويم. يكي از علما آمد و گفت: «أَيُّهَا السُّلَالَةُ الطَّاهِرَةُ الرَّضِيَّةُ أَيُّهَا الْخُلَاصَةُ الزَّاكِيَةُ النَّبَوِيَّة بِحَقِّ آبَائِكَ الْأَطْهَرِينَ وَ أَسْلَافِكَ الْأَكْرَمِينَ»(كشف‏الغمة، ج‏2، ص‏307)‌اي ذريه‌ي رسول خدا «بِحَقِّ آبَائِكَ » تو را به حق پدرت قسم مي‌دهيم، رويت را برگردان تا ما تو را ببينيم. چون امام رضا(ع) را روي شتر درهودج نشانده بودند و يك چادر هم جلوي صورتش بود كه مردم امام رضا(ع) را نبينند. وقتي مردم فهميدند، دور امام راگرفتند و قسم و آيه كه بگذار ما روي تو را ببينيم. آن وقت امام رضا(ع) پرده را پس زد، تا چهره‌ي امام رضا(ع) را ديدند. روايت است در جلد 49 بحار، صفحه‌ي مي‌گويد: «وَ النَّاسُ عَلَى طَبَقَاتِهِمْ قِيَامٌ كُلُّهُمْ وَ كَانُوا بَيْنَ صَارِخٍ وَ بَاكٍ وَ مُمَزِّقٍ ثَوْبَهُ وَ مُتَمَرِّغٍ فِي التُّرَابِ وَ مُقْبِلٍ حِزَامَ بَغْلَتِهِ وَ مُطَوِّلٍ عُنُقَهُ إِلَى مَظَلَّةِ الْمَهْدِ إِلَى أَنِ انْتَصَفَ النَّهَارُ وَ جَرَتِ الدُّمُوعُ كَالْأَنْهَارِ وَ سَكَنَتِ الْأَصْوَاتُ وَ صَاحَتِ الْأَئِمَّةُ وَ الْقُضَاةُ مَعَاشِرَ النَّاسِ اسْمَعُوا وَ عُوا وَ لَا تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ ص فِي عِتْرَتِهِ وَ أَنْصِتُوا فَأَمْلَى صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ هَذَا الْحَدِيثَ وَ عُدَّ مِنَ الْمَحَابِرِ أَرْبَعٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفاً سِوَى الدُّوِيِّ وَ الْمُسْتَمْلِي»(كشف‏الغمة، ج‏2، ص‏307) از همه‌ي طبقات آمده بودند، علما، تجار، كارگر، كشاورز، زن، مرد، همه آمده بودند. «قِيَامٌ كُلُّهُمْ» همه ايستادند«وَ كَانُوا بَيْنَ صَارِخٍ» و جيغ مي‌زدند. ديديد درحسينيه‌ي جماران وقتي اين‌هايي كه براي اولين بار امام را مي‌بينند، من خودم كسي را ديدم كه غش كرد، تا امام رضا(ع)را ديدند، جيغ كشيدند «وَ بَاكٍ» گريه كردند «وَ مُمَزِّقٍ ثَوْبَهُ» پيراهننشان را پاره كردند، از عشق امام «وَ مُتَمَرِّغٍ فِي التُّرَابِ» به سجده افتادند و «مُقْبِلٍ حِزَامَ بَغْلَتِهِ» شتر امام را و اسب امام را مي‌بوسيدند و «وَ مُطَوِّلٍ عُنُقَهُ» گردنشان رادراز مي‌كردند تا ببينند قصه چيست؟ عيناً مثل روزي كه امام وارد بهشت زهرا شد، چه مي‌كردند. مردم ماشين امام رامي بوسيدند، خود ما نجف بوديم روزي كه امام را از تركيه به بغداد آوردند، زنگ زدند به نجف كه امام از تركيه به بغدادآمدند. طلبه‌ها پول جمع كردند و سريع با دو ميني بوس به بغداد آمديم. گفتند امام كاظمين رفته است و به مسافرخانه رفته است. مسافرخانه چي وقتي پرسيده بود، اسم شما چيست؟ گفته بود، روح الله، بعد لقبش را هم گفته بودخميني، گفته بود، شما همان آقاي ايران هستيد؟ و خود او يا از ترس يا از احترام، امام را به خانه‌ي خود برده بود. ما ازنجف به كاظمين رفتيم، رفتيم به مسافرخانه، گفتند: آقا را به خانه برده است. رفتيم خانه و مسافرخانه چي را از خواب بيدار كرديم، يك ميني بوس طلبه بوديم. گفتيم آقا كجا هستند؟ گفت: آقا خواب است. گفتيم: ما از كجا باور كنيم آقا اين جا خواب است؟ اگر مي‌شود شما لباس‌هاي امام را بياور تا ما ببينيم. عمامه‌اش را بياور ببينيم. ايشان رفت و عمامه‌ي امام را آورد و ما ساعت 2شب بود، عمامه‌ي امام را كه ديديم، لباس‌هاي امام را كه ديديم، رفتيم خوابيديم، آن وقت صبح به حرم موسي بن جعفر در كاظمين رفتيم. آن جا در حرم خدمت امام رسيديم و بعد هم همينطور.
گاهي عشق اينطور است. وقتي عشق زياد شد، انسان خاك را مي‌بوسد، خلاصه مردم ايستاده بودند و گريه مي‌كردند. آن وقت علما مي‌گفتند: «وَ صَاحَتِ الْأَئِمَّةُ وَ الْقُضَاةُ» علما ودانشمندان داد مي‌زدند: ‌اي مردم نيشابور، «اسْمَعُوا وَ عُوا» گوش كنيد و حفظ كنيد. ببينيد امام رضا(ع) را، حالا كه قيافه‌اش را ديديد، گريه نكنيد و ساكت باشيد، مي‌خواهيم حرف گوش بدهيم، بعد به امام رضا(ع) گفتند: يك مطلبي براي ما بگو، پنجاه هزار نفر شنونده هستند، اين رافقط آخوندها مي‌دانند چه بگويند، يك مرتبه به يك آخوند جلوي پنجاه هزار نفر بگويند كه يك مرتبه سخنراني كن. ساواكي‌هاي مأمون هم ايستادند كه لب‌تر كني، به مأمون خبر مي‌دهيم. آن هم در حال سفر كه دارند مي‌روند به اسم وليعهدي او را شهيد كنند. خلاصه امام رضا(ع) ديد كه چه بگويد، امام رضا(ع) فرمود: من از پدرم موسي بن جعفر، ياد پدرش انداخت، مردم از پدرم كه در زندان شهيد شد، او از پدرش امام صادق(ع)، او كه منصور او را شهيد كرد، او از امام باقر، همان كه بني عباس او را شهيد كرد، او از زين العابدين، همان كه او را بني اميه شهيد كرد، او از امام حسين كه در كربلاشهيد شد، امام حسين از اميرالمؤمنين، همان مظلومي كه شهيد شد، اميرالمؤمنين هم از پيغمبر، يعني خط واقعي رامطرح كرد كه خط واقعي رهبري كيست؟ امام‌ها به خاطر مصالحي بعضي جاها تقيه مي‌كردند، اما در رهبري هيچ وقت تقيه نمي‌كردند. مي‌گفتند: رهبر من هستم. امام رضا(ع) نشسته بود، دو نفر آمدند و گفتند ما مسافر هستيم. نمازمان را چگونه بخوانيم؟ گفت: تو درست بخوان و تو شكسته بخوان. گفتند ما هر دو برادريم و از يك جا آمده‌ايم. گفت: ولي تو به قصد ديدن مأمون آمدي. سفرت، سفر حرام است. ولي تو به قضد زيارت من آمدي، سفر جائز است و كسي كه مسافرت حرام كرده است، نبايد نمازش را شكسته بخواند. يعني وليعهد مأمون بود اما مي‌گفت: هر كس به قصد ديدن مأمون سفر كند، نبايد نمازش را شكسته بخواند. وليعهد بود اما تابستان‌ها روي حصير زندگي مي‌كرد و زمستان‌ها روي نمد. وليعهدي او تاكتيكي، اجباري بود. مأمون گفت: يا وليعهدي را قبول كن يا تو را مي‌كشم. بعد هم امام رضا(ع) در آن سخنراني اسم همه‌ي امامان را برد. اسم تمام پدران شهيدش را گفت. قهراً وقتي مي‌گويند بهشتي، شهيد مظلوم، به يادمنافقين هم مي‌افتيم. وقتي مي‌گويد: پدرم موسي بن جعفر، يعني‌اي پنجاه هزار نيشابوري بدانيد، موسي بن جعفرهمان است كه دو سه روز پيش از اين پدر مأمون پدرم را كشت. خلاصه امام رضا(ع) كه دليل نمي‌خواهد. خودش امام است اما در اين جا عنايت داشت بگويد، پدرم از پدرش و او از پدرش و همينطور تا پيامبر. بنا داشت پدرانش رابگويد، تا خط رهبري كه گم شده بود، دو مرتبه پيدا شود. بعد فرمود: توحيد «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» دژ خداست. بعد مدتي صبر كرد بعد از مدتي فرمود: «وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»(ثواب‏الأعمال، ص‏6) من شرط توحيد هستم. توحيد بدون امام ارزش ندارد. الان فصل حج است. ببينيد كه صدهزار صدهزار به مكه مي‌روند. كشورهاي اسلامي كه از اسرائيل ضربه مي‌خورند، توحيد ندارند؟ چرا دارند ولي شرطش را ندارند. امام رضا(ع) فرمود: شرط توحيد يك رهبر لايق است و آن هم رهبر زنده. نمي‌گويد «والامام من شروط ها» مي‌گويد «وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» يعني من كه امام هستم، شرط توحيد هستم. توحيد هميشگي است، پس امام معصوم هم بايد هميشگي باشد يعني الان هم امام زمان(ع) است. توحيد مردم خطرناك است. خلاصه اين كه فرمود: من شرط توحيد هستم. بعد وقتي او را به مرو بردند، مأمون جلسه‌اي برگزاركرد، سران لشكري و كشوري تمام شخصيت‌هاي مملكت را دعوت كرد و گفت: وليعهد من امام رضا(ع) است. امام رضا(ع) فرمود: اجباراً قبول كردم. حديث داريم در همين بحار كه امام رضا(ع) فرمود: خدايا مرا مرگ بده. چرا مي‌گفت؟ تا به مردم بگويد: وليعهدي پوشالي است، گول نخوريد. يك نفر را يكسال دم در خانه‌ي امام رضا(ع) گذاشتند و هر كس مي‌خواست ملاقات كند مي‌گفتند: امام رضا(ع) نذر كرده روزي هزار ركعت نماز بخواند و به كسي وقت ملاقات نمي‌دهد. يعني زنداني بود ولي اسمش را زنداني نمي‌گذاشتند. مي‌گفتند: امام رضا(ع) به كسي وقت ملاقات نمي‌دهد. براي اين كه آبروي امام رضا(ع) را بريزند. مي‌گفتند: امام رضا(ع) فرموده است. همه‌ي مردم نوكر من هستند، برده‌ي من هستند ويك روز امام رضا(ع) فرمود: خدا كساني را كه اينطور حرف مي‌زنند و مي‌خواهند آبروي مرا بريزند لعنت كند. از زمان قديم عالم كوبي بوده است. بعد در آن جشن، امام رضا(ع) فرمود: اجباراً وليعهدي مأمون را قبول مي‌كنم، اما هيچ دخالتي در امور نمي‌كنم، يعني اگر جنايتي كرد، من شريك جرمش نيستم. يعني اگر غلطي كرد شما سيدها اگر خواستيد عليه اوقيام كنيد، قيام كنيد. من به مأمون ربطي ندارم. وليعهدي را اجباراً مي‌پذيرم اما هيچ ربطي با مأمون ندارم يعني نظام مأمون توحيدي نيست، چون اگر نظام مأمون توحيدي بود «وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» من از مشروط جدا نمي‌شوم. من ازتوحيد جدا نمي‌شوم. در نيشابور فرمود: من از توحيد جدا نمي‌شوم. اما در آن جشن فرمود: من از مأمون جدا هستم، يعني نظام او توحيدي نيست. اگر نظامش توحيدي بود كه امام رضا(ع) خود را از او جدا نمي‌كرد.
از كمالات امام رضا(ع) چه بگويم؟ زهر خورده بود و مي‌ناليد، بعد ديد همينطور كه از شدت زهر مي‌نالد، غلام‌ها و برده‌ها درست غذا نمي‌خورند، گريه مي‌كنند و مي‌گويند: آقا مسموم شده است. امام رضا(ع) نشست و به تمام غلام‌ها گفت: بياييد و غذا بخوريد. زهري كه به امام رضا(ع) داده بودند اسيدي بود. اما امام همينطور نشست، مي‌سوخت ولي چيزي نمي‌گفت تا برده‌ها و غلامان با خيال خوش غذا بخورند.
اين حديث را شيعه و سني نقل كرده است كه ناشناسي در حمام به امام رضا(ع) رسيد و به او گفت كه مرا كيسه بكش، امام هم كمر او را كيسه كشيد، پيغمبر خدا خبر داده بود كه ذريه‌ي من در خراسان دفن مي‌شود و عايشه از اوپرسيد، فرمود: عايشه به تو بگويم كه زيارت امام رضا(ع) تا هفتاد برابر، صواب حج مستحبي دارد. مسأله‌ي امام رضا(ع)خيلي مهم است. برخوردها و مجالس علمي او مسأله‌ي مهمي است. اگر بحث‌هاي امام رضا(ع) نبود، اگر خون بهشتي نبود، ليبرال‌ها مملكت را برده بودند و اگر بحث‌هاي امام رضا(ع) نبود، گروهك‌ها با بحث‌هاي آزاد و ميز گردهايشان مكتب را منحرف كرده بودند.
يك سياه پوست در منزل امام رضا(ع) مشغول عملگي بود، امام رضا(ع) از مسئولش پرسيد، حقوق او را تعيين كرده‌اي؟ گفت: آقا او يك غلام سياه بدبخت است، هر چه به او بدهي راضي است. امام رضا(ع) عصباني شد و فرمود: مگر به تونگفتم مزد كارگر را قبل از شروع كار تعيين كن. هر چه به او بدهيم راضي است يعني چه؟ به او بگو چقدر مي‌دهي، بايدبداند كه چقدر به او مي‌دهي و قبل از آن كه عرقش خشك شود، پولش را به او بدهي. اين كه او آدم بدبختي است و هرچه به او بدهي راضي مي‌شود غلط است. چون وقتي كار مي‌كند، اضطراب دارد كه ده تومان، بيست تومان و چقدرخواهد داد. از اول با او طي كن و امام رضا(ع) عصباني شد.
براي امام رضا(ع) مهمان آمد، فتيله‌ي چراغ خراب بود، دست دراز كرد فتيله‌ي چراغ را درست كند، امام رضا(ع) فوراًدستش را گرفت و فرمود: اين كار را نكني. كسي كه در خانه از مهمانش كار بكشد، نامرد است. اخلاق و برخورد امام رضا(ع) و خلاصه امام رضا(ع) زير آب تمام نقشه‌هاي مأمون را زد. اموالي را كه بني عباس گرفته بودند، گفت: بايد پس بدهيد. مي‌خواست او را شريك جرم كند، داد زد و فرمود: من شريك جرم نمي‌شوم. خلاصه اين كه وليعهدي تحميلي بود و مأمون نقشه‌هايي داشت. امام رضا(ع) اجباراً وليعهدي را قبول كرد، اما تمام نقشه‌هاي مأمون را نقش بر آب كرد.
اميدوارم ما توفيق پيدا كنيم و اما رضا(ع) را بيش از اين بشناسيم و امام كه فرمود: مشهد پايتخت ايران است، به خاطروجود ولي خداست.
خدايا تو را به حق محمد و آل محمد قسمت مي‌دهم، هر چه به عمر ما اضافه مي‌كني، به علم و ايمان و كار و اخلاص و عمق و بركت كار ما بيفزاي.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»