1363/8/3 ايمان و اخلاق بايگاني سالانه - 1363



بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي

برنامه ما اين بود كه مسئله‌اي بگوييم و مقداري در باره‌ي اصول عقايد صحبت كنيم و يك مقدار هم در باره‌ي اخلاق صحبت كنيم. و اما مسأله، مطهرات است، چه چيزي آدم را پاك مي‌كند؟ چه چيزي نجس را پاك مي‌كند. در رساله، مطهراتي داريم، ولي مي‌خواهيم كمي گسترده‌تر آن‌ها را بگوييم. در رساله مي‌خوانيم؛ مطهرات عبارتند از: آب و زمين وآفتاب و استحاله و اسلام و انتقال و اين‌ها را در رساله پاك كننده دانسته‌اند. چيز نجس را مي‌شود با آب شست، خوب! اين را همه مي‌دانيم. اما من كه مي‌خواهم مطهرات را در تلويزيون بگويم، مي‌خواهم مقداري در زمينه‌ي اجتماعي هم مطهرات را بياورم. مثلاً آب كه از مطهرات است، حضرت علي(ع) مي‌فرمايد: ايمان هم از مطهرات است «فَجَعَلَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْك»(أحتجاج‏طبرسى، ج‏1، ص‏97) خدا ايمان را مطهر قرار داده است، يكي از مطهرات ايمان است. شلاق هم از مطهرات است. در زمان اميرالمؤمنين(ع) افرادي بودند، خلاف كار و اهل زنا و لواط، پشيمان مي‌شدند، مي‌آمدند نزد ولي خدا و مي‌گفتند «طَهِّرْنِي»(المناقب، ج‏2، ص‏335) يعني مرا تطهير كن، من را پاك كن. خمس دادن هم از مطهرات است. زكات دادن هم ازمطهرات است «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ»(توبه/103)‌اي رسول الله، ‌اي پيغمبر از مردم ماليات بگير كه با اين كار مردم تطهير مي‌شوند. يعني علاقه‌ي به دنيا يك نوع آلودگي است و كسي كه توانست از مال دنيا بگذرد، خودش را از اين آلودگي پاك كرده است. دوري از گناه و تقوي هم از مطهرات است در قرآن مي‌خوانيم «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»(احزاب/33) خداوند اهل بيت را تطهير كرده است. يعني آن‌ها را با بينش و علم و تقوي از انواع آلودگي‌ها پاك كرده است. پس مطهرات يك معناي وسيع دارد. خوب آب چه موقع پاك مي‌كند؟ وقتي كه مضاف نباشد، از چيزي گرفته نشده باشد. آبي كه از هندوانه و انگور و ميوه و هويج گرفته باشند، پاك كننده نيست. آدم‌هايي هم كه مي‌خواهند جامعه را پاك كنند، اگر از شرق و غرب گرفته باشند، اين‌ها نمي‌توانند، خودشان جامعه را پاك كنند. آبي پاك كننده است كه از جايي گرفته نشده باشد. آب مطلق پاك كننده است. كسي مي‌تواند رهبر باشد كه چكيده شرق و غرب نباشد. چكيده‌ي آب انگور نباشد. آب گلي، نمي‌تواند پاك كند، آبي كه با خاك وارده مخلوط شد، آبي كه با چاي مخلوط شد، آبي كه با چيزي مخلوط شد، نمي‌تواند پاك كننده باشد. فكر مخلوط و التقاطي هم نمي‌تواند، پاك كننده باشد. كسي كه مي‌خواهد جامعه را از استبداد تطهير كند، از استعمار تطهير كند، مثل آب است. فرض كنيد دست من نجس باشد، چه وقت آب دست مرا پاك مي‌كند؟ وقتي كه از چيزي گرفته نشده باشد و با چيزي مخلوط نشده باشد. رهبري هم مي‌تواند جامعه را از آلودگي‌ها تطهير كند، جوانان جامعه را از فساد باز دارد كه او ازكشوري متأثر نباشد. از شرق و غرب نيامده باشد. فكر شرقي يا غربي نداشته باشد و فكر اسلامي او با چنان افكاري مخلوط نباشد. مي‌گويند آب از مطهرات است، خب اين مسئله با حواشي اجتماعي آن جالب خواهد شد. همان حرف‌هاي اسلام است، منتهي آدم گاهي چيزي را كه مي‌بيند، چيزهاي ديگري به ياد مي‌آورد. خب چند نوع شستن داريم.
يكي از مطهرات توبه است. منتهي آن‌ها مطهرات مادي است. توبه و ايمان و شلاق معنوي است. يعني كسي كه زناكاراست، نزد امام مي‌ايد و مي‌گويد: مرا شلاق بزن و پاك كن، يعني مي‌خواهم لذت انجام گناه را با زجر شلاق از خود دوركنم. خمس معنوي است، دلي را كه بسته به دنياست مي‌خواهم از دنيا بكنم. پولم را بدهم برود. تقوا هم همينطوراست. اين‌ها همه معنوي است. توبه آدم را پاك مي‌كند. استغفار آدم را پاك مي‌كند، حد، آدم را پاك مي‌كند. بعضي ازافرادي كه در جمهوري اسلامي حد خوردند، حالا از مسلمان‌هاي درجه يك شده‌اند و دست كسي را كه آن‌ها را حدزده است، بوسيده‌اند و گفته‌اند اگر تو ما را حد نمي‌زدي، هنوز هم در همان منجلاب فساد بوديم.
شرايط تطهير آب: 1 - از چيزي گرفته نشده باشد و با چيزي مخلوط نشده باشد. انسان وقتي مي‌تواند جامعه‌اش راپاك كند بايد تحت تأثير شرق و غرب نباشد و با فكر شرقي و غربي هم فكرش مخلوط نشده باشد. ما دو نوع شستن داريم، بعضي چيزها با آب ريختن پاك مي‌شوند. مثلاً اگر گل نجس به دست من بود تا اين گل نجس هست، آب ريختين دستم را پاك نمي‌كند. بايد اين عين نجس يعني جسم نجس را يعني در مورد گل اگر با ناخن بتراشي و خاك را برطرف كرد، خون روي دست مي‌چكد، وقتي خشك مي‌شود، دلمه دارد، به نحوي كه مي‌شود آن را بتراشي، اين راعين نجس مي‌گويند. قير نجس، گل نجس، دلمه خون، اگر عين نجس جايي چسبيده بود. آب ريختني پاك نمي‌شود. مگر اين كه آن عين نجس از بين بود، چون منافقين آمدند و در مقابل مسجد پيغمبر مسجد ساختند كه در آن مسجدتوطئه كنند. پيغمبر آن مسجد را از ريشه ويران كرد. مسجدي كه جاي توطئه باشد، در جامعه مثل عين نجس است. حضرت موسي ديد يك نفر به اسم سامري طلاها را برداشته و گوساله‌اي ساخته و مردم به دور آن مشغول پرستش هستند. به جاي توجه به خدا به گوساله توجه كرده‌اند. حضرت موسي اين طلا را آتش زد و خاكسترش را هم به باد داد، با اين كه طلا گران بهاست، ولي چون اين طلا، گوساله پرستي را در مقابل خداپرستي قرار داده از جهت معنوي عين نجس است. حضرت ابراهيم بت‌ها را شكست با اين كه بت‌ها با فلز و سنگ و پول درست شده بود، اما همه راشكست. حضرت علي(ع) بت‌هاي بالاي كعبه را كوبيد. پس بت‌هاي گران بها كوبيده شد. گوساله سامري از طلا بود وسوزانده شد، مسجد ضرار با زحمت ساخته شده بود، كوبيده شد. آرامگاه رضاشاه سنگ‌هاي قيمتي داشت، كوبيده شد، جامعه‌اي پاك مي‌شود كه عين نجس، فاحشه خانه، شراب فروشي، كارخانه‌هاي شراب سازي، جاي تهيه وتوزيع هروئين و شيره و قمارخانه، اين‌ها را برطرف كند. آب وقتي پاك مي‌كند كه عين نجس برطرف شده باشد جامعه هم وقتي پاك مي‌شود كه مركز فساد در آن جامعه برچيده شود.
بعضي چيزها با يك بار آب ريختن پاك مي‌شود، بول كودك كوچك پسر كه هنوز غذا خور نشده و شير مادر مي‌خورد، با يك بار آب ريختن پاك مي‌شود. اما روي بعضي چيزها بايد مكرر آب ريخت تا پاك شوند. مفاسد هم همينطوراست. يك نوع فساد است كه با يك ابرو خم كردن اصلاح مي‌شود. فسادي است كه شما مي‌تواني با يك تلفن جلويش را بگيري ولي جلوي بعضي فسادها غير از راهپيمايي با چيز ديگر گرفته نمي‌شود. تطهير جامعه از فساد، عين پاك شدن آسان و سخت نجاسات مثلاً اگر سگي به ظرفي لب زده بايد آن را خاك مالي كرد، اگر خوك باشد و الي آخر. درهر صورت نحوه‌ي پاك كردن‌ها فرق مي‌كند. بعضي پاك كردن‌ها آسان است و بعضي پاك كردن‌ها مشكل است. گاهي آب به خرد يك چيز نرفته است، مثل سنگ مرمر، سنگ مرمر نجس شده است. آب روي آن كه مي‌ريزي پاك مي‌شود، اما اگر اين عباي من نجس شد، عباي نجس با آب ريختن پاك نمي‌شود، بايد اين عبا را فشار دهي تا آب داخلش بيرون بيايد. آدمي كه پوست و گوشت و مال و زندگيش از حرام و از نجس درست شده، بايد خانه و گوشتش در فشار توبه و رد كردن مال مردم فشرده شود، تا آب آلوده لاي نخ هايش هست، پاك نمي‌شود. نمي‌شود گفت اين عبانجس شده و ما آب رويش مي‌ريزيم. ما هم بالاخره يك «بك يا الله» مي‌گوييم، اصلاح صورتمان را هم عوض مي‌كنيم، يك روسري هم سر مي‌كنيم، تمام شد. پاك شدن بعضي چيزها به اين است كه تمام آب‌هاي درونش بيرون بيايد و لذا شخصي گفت: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ» حضرت علي(ع) فرمود: اين استغفار نيست، از آن گوشت‌هاي حرامي كه خوردي و چاق شدي، بايد آن‌ها از بدنت آب شوند. مال حرام جمع كردي، بايد تمام مال‌هاي حرام را به صاحبانشان برگرداني و در اين جا يك مسأله بگويم. انسان در برخورد با مال حرام چند برنامه دارد. چند شكل است.
گاهي انسان هم شخص را مي‌شناسد و هم مبلغ را! مثلاً مي‌داند 47 تومان از احمد آقا دزديده است. گاهي وقت‌ها نه شخص را مي‌شناسد و نه ميزان مبلغ را مي‌داند، مي‌داند مال حرام در مالش هست، مي‌داند خيلي كم فروشي كرده است، خيلي دزدي كرده، خيلي باج سبيل و رشوه گرفته، اما نه آدم هايش را مي‌شناسد و نه مي‌داند چه ميزان بوده است. گاهي شخص را مي‌شناسد ولي مبلغ را نمي‌شناسد و گاهي شخص را نمي‌شناسد ولي ميزان مبلغ را مي‌داند. حكم اسلامي در اين نوع موارد فرق مي‌كند. اگر هم مبلغ را مي‌داند و هم شخص را مي‌شناسد بايد برود بدهد. برود بگويد: سلام عليكم. احوال شما چطور است؟ شما پولي از ما مي‌خواهيد. البته لازم هم نيست بگويد چه كردم، گاهي آدم رويش نمي‌شود بگويد دزديدم، خب زشت است ولي مي‌داند از شماست. بگويد آقا شما صد تومان از مامي خواهي، حالا اگر هم رويت نشد به او تلفن كن كه شما در فلان دكان صد تومان داري، برويد و بگيريد. برو صد تومان درحسابش واريز كن به نحوي پول را به كسي بده و بگو به او برود و بدهد. اگر شخص و مبلغ معلوم است، بايد حتماً پول را بدهد. بدون چون و چرا حالا در اينجا قصه‌اي بگويم.
شخصي نزد امام آمد و گفت: من از يك نفر طلب دارم، معذرت مي‌خواهم، گفت: از مال يك نفر دزديدم، حالا رويم نمي‌شود بروم و به او بگويم چنين پولي از شما نزد من است، چه كنم؟ امام فرمود: وقت‌هايي كه از خانه بيرون مي‌رود، مثلاً شما بايد دو هزار درهم به او بدهي. اين‌ها را در يك كيسه بگذار و رويش بنويس آقاي فلاني شما دو هزاردرهم از من مي‌خواستي و اكنون اين را از من بگير. وقتي از دكانش بيرون مي‌رود، اين را در دكانش بگذار، وقتي برمي گردد در كيسه را باز مي‌كند و مي‌خواند و اين پول را برمي دارد. پس پول بايد به صاحبش برگردد ولو اگر كه صاحبش شما را نشناسد. لازم نيست آدم خودش را معرفي كند. خيلي‌ها بي خود خودشان را لو مي‌دهند. مثلاً جواني گناهي كرده، خلافي كرده و حالا مي‌خواهد حزب اللهي شود، مي‌ايد و مي‌گويد: آقا من چنين كاري كردم. چه كار داري به من بگويي. برو به خدا بگو كه خدا جان من چنين غلطي كردم، ببخش. اصلاً بعضي خيال مي‌كنند توبه به نقل كردن است. گفتن اين‌ها گناه است. پس اگر هم شخص را مي‌شناسد و هم مبلغ را مي‌داند، بايد برود و بدهد. اما اگر شخص رانمي شناسد و مبلغ را هم نمي‌داند. او بايد چه كند؟ اين جا پولي مي‌دهد به عنوان رد مظالم يعني نزديك مجتهد مي‌رود، مي‌گويد، آقا از مال مردم در مال من هست، نمي‌دانم چه اندازه و از چه كسي است؟ تخمين مي‌زني كه چقدر بدهم؟ تخمين مي‌زني نزد خودت كه مثلاً حتماً ده هزار تومان هست، حد اقل از ده هزار تومان كم‌تر نيست، از يك حدكم‌تر نيست. هر كس يك ميزاني دارد. بالاخره آن حد كمي را كه فكر مي‌كني از آن كم‌تر نيست، همان مبلغ را بايد به فقيه بدهي كه او هم در مصارف عمومي خرج كند يا از فقيه اجازه بگيري و رد كني و اين پول خمس و زكات نيست. به اين رد مظالم مي‌گويند. اين هم حكم دوم و اما حكم سوم؛ شخص را مي‌شناسي اما مبلغش را نمي‌داني، بايد اين جامصالحه كرد، يعني يكديگر را راضي كنند با مبلغي بايد صلح كرد، منتهي اين را هم بگويم، اگر خواستي طرف را راضي كني، واقعاً بايد نداني، آخر بعضي طرف را روي حساب‌هاي ديگر راضي مي‌كنند. يك قصه بگويم به اميد روزي كه اين قصه‌ها فيلم شوند. شخصي از يك يهودي پول گرفته بود، مثلاً ده هزار تومان، بعد آن يهودي مرد، خب او بايد پول رابه پسر يهودي بدهد، چون پول پدر به پسر مي‌رسد. گفت: خوب پدرش كه مي‌دانست طلب ده هزار تومان است كه مرده است پسرش هم كه نمي‌داند، ما مي‌رويم و همين طور يك پانصد توماني يا يك هزار توماني كف دستش مي‌گذاريم ومي گوييم حلال كن. نزد آن پسر يهودي رفت و گفت پدر شما از من پولي مي‌خواسته است حالا شما اين هزار تومان را از من بگير و حلال كن، بعد وقتي به امام گفت، امام فرمود: به او گفتي چقدر از تو مي‌خواسته است؟ گفت نه! نگفتم اوهمين طور راضي شد. فرمود: چون خبر نداشته از طلبش راضي شده است. برو و بگو بدهي تو ده هزار تومان است، آن زمان اگر به هزار تومان راضي شد قبول است. او خبر از اصل طلبش نداشته است. پس رضايت وقتي ارزش دارد كه طرف از اصل طلبش مطلع باشد و اين در اسلام اصل است كه رضايت بايد بر اساس آگاهي باشد. شما همين طور بگوآقاي قرائتي ما زماني از شما چيزي دزديده‌ايم، ببخشيد من خيال مي‌كنم پاشنه كش مرا دزديده‌اي. خب نمي‌دانم! مثلاًشايد فرشم را دزديده‌اي. بگو من يك قاليچه برده‌ام. مثلاً من سوئيچ ماشينت را برداشته‌ام و دررفته‌ام. اگر به من گفتي چه دزديده‌اي و من راضي شدم آن درست است و الا نگفتي و من هم چشم بسته راضي شدم. اين نوع رضايت هاارزش حقوقي ندارد و در اين جا داستاني ديگر هست كه نمي‌گويم. پس اگر شخص را مي‌شناسي ولي مبلغ را نمي‌داني بايد مصالحه كني. اما مثلاً اگر مي‌داني صد تومان گرفتي اما نمي‌داني از چه كسي گرفته‌اي، اين جا بايد بروي و به فقيه مراجعه كني. پس شاخه چهارم را بايد پول را به فقيه بدهي، شاخه‌ي دوم هم همين طور است. شاخه‌ي سوم صلح است و اول باز گرداندن پول به همان شخص است، آخري هم عنوانش همان رد مظالم است. سلام خدا بر شهدايي كه با خونشان حكم حلال و حرام را روي صفحه‌ي تلويزيون آوردند. هر آيه و حديثي و هر خطبه نماز جمعه و درسي كه مي‌شنويد از بركات خون شهدا و اسلام و رهبر عزيز است و الا ما كجا و تبليغ در اين مراكز كجا.
اين مقدار براي فقه امروز ما كافي است، يك مقدار هم در باره‌ي ايمان در دنباله‌ي بحث ديروز صحبت كنيم، چون اكنون نزديك افطار است، به يك شكل صحبت نكنيم تا حوصله‌ها سر برود. ايمان هم از مطهرات است «فَجَعَلَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْك»(أحتجاج‏طبرسى، ج‏1، ص‏97) شلاق و حدود هم از مطهرات هستند. مجرمان نزد اولياء خدا مي‌آمدند ومي گفتند «طَهِّرْنِي»(المناقب، ج‏2، ص‏335) مرا تطهير كن، يعني من مجرم هستم مرا با شلاق پاك كن. خمس و زكات دادن از مطهرات است «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ»(توبه/103) تقوا و عصمت از مطهرات است. «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»(احزاب/33) منتهي اين در فقه ما تطهير مادي است. اين‌ها هم تطهير معنوي است كه در باقي مسائل ديني ماست، چون حالا در اين زمينه باز هم حرف داريم.
اما بخش دوم حرف ما در باره‌ي ايمان در اصول عقايد است كه مي‌خواهيم كمي صحبت كنيم، گفتيم ايمان درجه دارد. بعضي از مردم يك درجه ايمان دارند. بعضي از مردم دو درجه و بعضي سه درجه ايمان دارند و در باره‌ي درجات ايمان برايتان داستاني مي‌گويم كه خوداين داستان حديث جالبي است. امام صادق(ع) شخصي به نام سراج را به دنبال كاري به منطقه‌اي فرستاد. او رفت وبرگشت، وقتي برگشت به جاي دادن گزارش به امام به باغي كه داشت رفت و خوابيد. امام ديد طرف دير كرد، به باغش آمد و ديد او آمده است ولي نيامده تا گزارش بدهد. امام بالاي سرش منتظر ماند تا او بيدار شد حضرت پرسيداحوال مردم چطور بود؟ منطقه را چطور ديدي؟ فعاليت تو چگونه بود؟ گفت: آقا به قربانت مرا كجا فرستادي؟ اگربداني چه منطقه‌ي بدي بود و شروع به صحبت كرد، حرف هايش را كه خوب زد و انتقاد شديدي كرد. امام صادق(ع) فرمود: نشد، بعد امام فرمود: بعضي از مردم يك درجه ايمان دارند بعضي دو درجه تا آن جا كه ايمان ده درجه دارد ونبايد آن كه هفت درجه ايمان دارد به كسي كه دو درجه ايمان دارد نيش بزند، كسي كه دو درجه ايمان دارد نبايد به آن كه يك درجه ايمان دارد نيش بزند. ما در انقلاب زن داريم كه يازده شهيد داده است و هنوز هم خيلي با انقلاب همراه است، آدم هم هست كه تا به حال هيچ كمكي هم به انقلاب نكرده و نيش هم مي‌زند، به خاطر اين كه در صف تخم مرغ ايستاده و مجبور شده فردايش بيايد. رشد و معرفت و شناخت و عشق و توكل و توحيد و ايمانشان فرق مي‌كند. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»(كافى، ج‏1، ص‏23) بنابر اين ايمان درجاتي دارد. حالا امام سجاد(ع) در دعاي مكارم الاخلق مي‌فرمايد: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ بَلِّغْ بِإِيمَانِي أَكْمَلَ الْإِيمَانِ»(صحيفه سجاديه، دعاى‏20) ايمان كامل و نشانه‌ي آن را بگويم. چند روايت داريم در مضمون اين جمله، پيغمبر فرمود: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «ثَلَاثُ خِصَالٍ مَنْ كُنَّ فِيهِ اسْتَكْمَلَ خِصَالَ الْإِيمَانِ إِذَا رَضِيَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِي بَاطِلٍ وَ إِذَا غَضِبَ لَمْ يُخْرِجْهُ الْغَضَبُ مِنَ الْحَقِّ وَ إِذَا قَدَرَ لَمْ يَتَعَاطَ مَا لَيْسَ لَهُ»(كافى، ج‏2، ص‏239) سه صفت است و هر كه اين سه را داشته باشد، ايمانش كامل است. چه كسي ايمان كامل دارد «إِذَا رَضِيَ» وقتي خوشحال و شاد مي‌شود «لَمْ يُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِي بَاطِلٍ» ايمان كامل آن است كه اگر از تجارتش راضي شد، از زن و بچه وشوهر و مهماني‌اش راضي شد، آن خوشي او را به باطل وارد نكند. يعني اگر دنيا به او رو كرد او وارد عمل باطل نشود، نگويد حالا كه پول داريم، برويم يك بست ترياك هم بكشيم. درآمد امشب خوب بود حالا پول زيادي داري، كاسبي امروزت خوب بوده است، دنبال بست ترياك نروي! امشب كيف ما كوك است، بيا اين مرد را مچل كنيم و بخنديم. گندم امسال ما خوب شده است، بيا مثل زمان طاغوت يك كنار دريا برويم. اگر وقتي خوشحال و راضي شد، از تجارت و زراعت و نمره و تحصيل و مدرك و پست و مقامش راضي شد، وارد باطل نشود. بني صدر مبتلا شد چون از يازده ميليون رأي شاد شد. زور پيدا كرد و اين زور به او غرور داد و وارد كار باطل شد. ايمان كامل را كسي دارد كه اگر تمام دنيا قربان او بروند او هم وارد باطل نشود «وَ إِذَا غَضِبَ لَمْ يُخْرِجْهُ الْغَضَبُ مِنَ الْحَقِّ » اگر هم ناراحت شد، ناراحتي اواو را از حق دور نكند اين، ايمان كامل است و اگر يادتان باشد در تلويزيون قصه‌اي در اين رابطه گفتم، كسي را فرض كنيد كه زنا كرده است كسي خلاف كرده و مي‌خواهند او را شلاق بزنند، نزد شما مي‌آورند و مي‌گويند شلاقش بزن. خوب حكم اسلام اين است كه شلاقش بزني، خوب بزن. اما شلاق را موقع زدن محكم‌تر مي‌زني، خوب اين خدايي نيست. يك سيلي به طرف راست صورت شما زده است، شما هم از روي دوچرخه مي‌پري و يك سيلي به سمت راست و يك سيلي به سمت چپ و يكي بر فرق سرش و يك لگد هم به او مي‌زني. يك دري وري هم به شما گفت، نزد پيغمبر مي‌آمدند و به جاي السلام عليك مي‌گفتند سام عليك، توهين مي‌كردند. پيغمبر مي‌فرمود: «و عليك » اگربه شما گفت: نفهم، بگو نه من نفهم نيستم، اما اگر كسي به ما بگويد، مي‌گوييم خودت نفهمي، پدرت نفهم است، مادرت نفهم است، جد و آباء تو نفهم است. از اين جا معلوم مي‌شود ايمان ما ضعيف است. پيغمبر فرموده: ايمان كامل را كسي دارد كه از حد فراتر نرود «لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا»(مائده/8) قرآن مي‌گويد: اگر با كسي خرده حساب داري و از او ناراحت هستي، ناراحتي باعث نشود تا او را از زندگي ساقط كني. در ترمينال بليط فروش هستي وكسي را دوست داري و آن قدر به خاطر او صندلي‌ها را حق و ناحق مي‌كني تا صندلي خوب را به دوست خودت بدهي، با كسي هم ميانه‌اي نداري، بالاخره به او مي‌گويي بليط ندارم، تمام شده است، كارمند اداره هستي، از كسي خشنودي برايش مجاني كار مي‌كني، كار اضافه برايش مي‌كني، از مال دولت برايش خرج مي‌كني و از كسي هم كه ناراحتي، رهايش مي‌كني، امروز و فردا مي‌كني، ايمان كامل آن است كه روابط در آن حكومت نكند. ايمان رهبر انقلاب كامل است به خاطر اين كه ما 3 شهيد داشتيم، يكي پسر رهبر انقلاب بود، آيت الله مصطفي خميني، يكي شهيدمطهري ويكي آيت الله صدر. اگر امام مي‌خواست به خاطر روابط عزاي عمومي اعلام كند، بايد براي پسرش سه روزتعطيل اعلام مي‌كرد، براي مطهري دو روز و براي آيت الله صدر يك روز. يعني بنابر قانون طبيعي بايد اينطور باشد امااين طور نيست. براي آيت الله صدر سه روز عزاي عمومي اعلام كرد، گر چه از عراق است و شاگرد امام هم نيست، اماروي حساب نقشي كه آيت الله صدر در عراق داشت، بعد از او شاگردش مطهري و بعد از او پسرش بود. اين را اسلامي مي‌گويند كه انسان در عزل و نصب‌ها حساب نكند، اين پسرم است، اين پدرم است، اين برادرم است، اين داداشم است و اين‌ها اگر راضي شد، رضايت او را منحرف نكند چون در قرآن دو آيه داريم كه دو مسأله انسان را از حق منحرف مي‌كند، علاقه‌ها و غضب‌ها انسان را از حق منحرف مي‌كند و در اين زمينه يك جا مي‌گويد «كُونُوا قَوَّامينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلاَّ تَعْدِلُوا»(مائده/8) حق را بگوييد گر چه به ضرر شما و پدر و مادرتان بود. يعني رضايت پدر ومادر باعث نشود كه شما ناحق بگوييد. يك جا هم مي‌گويد: «لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ» دو آيه داريم يك آيه مي‌گويد محبت شما را كج نكند و يك آيه مي‌گويد: غضب شما را كج نكند. سوم «وَ إِذَا قَدَرَ لَمْ يَتَعَاطَ مَا لَيْسَ لَهُ» همين طور كه زورپيدا كرد پايش را از حد خودش تجاوز نكند. در باره‌ي اين كه پايش را از گليمش درازتر نكند، مثلي مي‌گويند كه مردقد بلندي وارد بازار وكيل شيراز شد و مي‌خواست لحاف بخرد هر لحافي روي خود مي‌انداخت، مي‌ديد كوتاه است. يك شيرازي گفت: بخواب ببينم مرد خوابيد و لحاف را روي خود انداخت و ديد كوتاه است، گفت: خب بر سرت بكش، بر سرش كشيد و پاهايش بيرون زد او فوراً يك چوب برداشت و به پايش زد و گفت چه كسي در زمستان پايش رااز رختخواب بيرون مي‌گذارد؟ لحاف او كوتاه بود چوب مي‌زد كه تو چرا پاهايت را از لحاف بيرون كرده‌اي گاهي همه‌ي فحش‌ها را به يك نفر مي‌دهند. مي‌گويند كسي اسبش را بست و به مسافرخانه رفت، صبح كه بيرون آمد، ديد اسبش را دزديده‌اند به مردم گفت: اسبم را دزديده‌اند. يكي گفت: خيلي احمق هستي، خب احمق چرا اسب را اين جا بستي؟ كسي گفت خيلي ديوانه هستي، كسي گفت: خيلي نفهمي. گفت بابا همه‌ي فحش‌ها را چرا به من مي‌دهيد، يك فحش هم به دزد اسب بدهيد. واقعيت اين است كه گاهي همه‌ي به يك نفر مي‌دهند. حالا «إِذَا رَضِيَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِي بَاطِلٍ وَ إِذَا غَضِبَ لَمْ يُخْرِجْهُ الْغَضَبُ مِنَ الْحَقِّ»
حديث ديگري از پيغمبر داريم كه در اين يكي دو دقيقه بگويم و تمام كنم.
قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «ثَلَاثٌ مِنْ حَقَائِقِ الْإِيمَانِ الْإِنْفَاقُ مِنَ الْإِقْتَارِ وَ إِنْصَافُكَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ وَ بَذْلُ الْعِلْمِ لِلْمُتَعَلِّمِ»(من‏لايحضره‏الفقيه، ج‏4، ص‏358) حقيقت ايمان سه نشانه دارد، اگر كسي مي‌خواهد ببيند به حقيقت ايمان رسيده است، سه نشانه دارد. يك «الْإِنْفَاقُ مِنَ الْإِقْتَارِ» يعني وقتي وضعش خراب است، پول خرج كند، نه اين كه مي‌گويند چراغي كه به خانه رواست، به مسجد حرام است، اين منطق درستي نيست، البته ممكن است گاهي درست باشد اما هميشگي نيست. حديث داريم كه اگر وضع مالي شما بد است، صدقه بدهيد «اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ»(كافى، ج‏4، ص‏10) گاهي من خود سه تومان دارم مي‌گويند پنج زار صدقه بده مي‌گويم برو بابامن كلاً سه تومان دارم. نخير اگر پنج زار صدقه بدهي رزقت زياد مي‌شود. آدم مؤمن حقيقي كسي است كه آن وقتي كه ندارد، كمك كند و الا اگر داشتي و دادي، كار مهمي نكرده‌اي. خدا در قرآن از كسي تعريف مي‌كند كه كم دارد و همان كم را مي‌دهد كسي كه يك كيلو مغز بادام دارد و همين يك كيلو را براي جبهه مي‌فرستد، از كسي كه وضع مالي او خوب است و براي جبهه ده كاميون مي‌فرستد شايد اثر كم‌تري نداشته باشد «وَ إِنْصَافُكَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ وَ بَذْلُ الْعِلْمِ لِلْمُتَعَلِّمِ» مي‌گويند حقيقت ايمان آن است كه آن كه علم دارد به متعلم بياموزد. حالا من در اين جا يك دقيقه هم در باره‌ي نهضت سواد آموزي مي‌گويم. برادان و خواهران «زَكَاةُ الْعِلْمِ نَشْرُهُ»(غررالحكم، ص‏44) حديث داريم زكات كسي كه سواد دارد اين است كه آن را نشر بدهد. اگر من حديث بلد هستم، زكاتش اين است كه آن را بگويم. حديث داريم خداوند از با سوادهاپيمان گرفته است كه برخيزند و سراغ بي سوادها بروند و همان گونه كه بي سوادها پيمان گرفته كه برخيزند و دنبال باسوادها بروند. يعني نبايد بگوييم، خوب هر كس مي‌خواهد بيايد و از من بپرسد، گاهي من بايد سراغشان بروم. اميرالمؤمنين كه از پيغمبر(ص) تعريف مي‌كند مي‌فرمايد: «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ»(نهج‏البلاغه، خطبه 108) يعني پيغمبر طبيبي بود كه كيفش را برداشته بود و دور مي‌گشت و به دنبال بيمار بود، پزشك روح بود. معلم و مربي بود كه به سراغ مريض‌ها مي‌رفت. گاهي وقت‌ها مردم نمي‌دانند كه بي سوادي زشت است. خدا دوست عزيزمان، يكي از برادران روحاني را سلامت بدارد. مي‌گفت: زشت است كه مادران شهيد در ايران سواد خواندن و نوشتن نداشته باشند، اما اسرائيلي متجاوز باسواد باشد.
امام صادق ع مي‌فرمود: دلم مي‌خواست با شلاق بر سر شيعه‌ها بزنم تا اين‌ها بروند و چيز ياد بگيرند «لَيْتَ السِّيَاطَ عَلَى رُءُوسِ أَصْحَابِي حَتَّى يَتَفَقَّهُوا فِي الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ»(المحاسن، ج‏1، ص‏229) كاش شلاق به دست مي‌گرفتم و بر سر مردم مي‌زدم و درس خواندن را اجباري مي‌كردم تا مردم فقيه شوند. ديني كه پيغمبرش مي‌گويد: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ»(كافى، ج‏1، ص‏30) ديني كه اينچنين است. ايران كشور امام زمان است، زشت است براي حضرت مهدي(عج) كه بسياري از ما مسلمان نباشيم. بنابر اين اگر بخواهيم مي‌شود در تابستان با اين كتاب ساده‌ي سواد آموزي، ده تا پانزده نفر را جمع كرد و به آن‌ها سواد آموخت. چون اين كتاب‌هاي اول و دوم دبستان، بيشترشان نقاشي و سرگرمي و ورزش و در كلاس‌ها حاضر غايب و مقتضاي سن كم اين بچه هاست و خيلي زشت است كه ما در ايران بيش از ده ميليون بي سواد داشته باشيم كه خواندن و نوشتن بلد نباشند. اميدوارم همان طور كه خدا و پيغمبر و ائمه و رهبر انقلاب ما دوست دارند، طوري شود كه مسأله‌ي جهل در كشور ما ريشه كن شود و به قول دوست ديگر مي‌گفت: زشت است اگر در مملكت ما پنير نباشد فوراً سران مملكتي براي مسأله پنير جمع شوند ولي براي مسأله جهل تا حالا دور هم جمع نشده‌ايم كه مسأله‌ي جهل را چه كنيم، اين مسأله بايد ريشه كن شود و با يك بسيج عمومي كه طرحي هم تهيه شده و ان شاءالله اين طرح را برايتان خواهم گفت و هر كه حاضر است «بسم الله »در دو ماه و نيم تا سه ماه مي‌شود خواندن و نوشتن را ياد گرفت. پيغمبر فرموده بود. حالا بحث ما ايمان بود و حاشيه رفتيم.
پيغمبر فرمود: علائم ايمان چند چيز است پول خرج كردن وقتي كه آدم ندارد 2 - انسان خودش را با مردم يكي ببيند «وَ إِنْصَافُكَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ» 3 - «وَ بَذْلُ الْعِلْمِ لِلْمُتَعَلِّمِ» در حديث ديگر داريم: ايمان كامل نمي‌شودجز با چند مسأله، يكي توكل بر خداست و ديگري تسليم براي خداست، رضاي به قضاي خداست.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»