1362/5/9 امنيت در قرآن-1 بايگاني سالانه - 1362



بسم اللّه الّرحمن الّرحيم
«الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و علي اهل بيته و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين»

بحثي كه امروز در نظر گرفتم كه برايتان بگويم، درباره‌ي امنيت و خلاف امنيت است. بحث امنيت در قرآن است. موضوع مسئله‌ي امنيت است. اصولاً امنيت از اهداف انبيا است. امنيت هدف انبيا است. قرآن مي‌گويد: «الَّذي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ(قريش/4)» مسئله‌ي فقر و ناامني. پيغمبر آمد تا زمان جاهليت هم با فقر مبارزه بكند و سيستمي به وجود بياورد كه مردم از جوع و گرسنگي به سيري بروند. «و آمنهم من خوف» در آيه‌اي كه درباره‌ي حكومت حضرت مهدي(ع) است، مي‌فرمايد: «لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا»(نور/55) ما بايد رهبري بفرستيم كه مسلمان‌ها «مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا» بعد از آنكه سالها در وحشت بودند، يك امنيت و آرامشي داشته باشند. حضرت علي(ع) چنين مسئله را بيان مي‌كند. مي‌فرمايد: مردم قبل از آمدن پيغمبر در چنين وضعي بودند. «نومهم سهود» خوابشان بيداري بود. «وكهلهم دموع» اشك سرمه‌ي چشمشان بود. يعني در يك وحشت و ناراحتي زندگي مي‌كردند. «شعار الخوف و دسارع سيف» از درون مي‌ترسيدند و از بيرون در دستشان شمشير بود. علي بن ابي طالب(ع) وقتي مي‌خواست بگويد: مردم چه طور بودند كه پيغمبر آمد. وقتي مي‌خواست زمان جاهليت را ترسيم كند، مي‌گويد: مردم زمان جاهليت در دل ترس، در دست شمشير، در چشم اشك، به جاي خواب بيداري، خواب نبود. اشك بود. در دل ترس و در دست شمشير بود. در چنين جوّي پيامبر آمد و فرمود: «انما المومنون اخوه» اهميت مسئله‌ي امنيت به قدري است كه اميرالمومنين(ع) مي‌فرمايد: حكومت را فقط براي چند جهت قبول كردم. يكي از ان جهت‌ها «فيامن المظلومون» تا آدم‌هاي مظلوم در پناه حكومت علي «يامن» امنيت داشته باشند. چرا علي حكومت را پذيرفت؟ به خاطر حمايت از مظلوم. مسئله‌ي ظالم كوبي و مظلوم يابي از مهم ترين اهداف انبيا است. و لذا داريم كه اگر كسي ظلم ببيند و فرياد نكشد، او هم ظالم است. اگر كسي را دارند به نا حق مي‌كشند و شما ديدي، اگر داد نزني حكم اسلام اين است كه نور از چشم شما بايد گرفته شود. يا بايد از مظلوم دفاع كني يا اگر نمي‌تواني دفاع كني نايستي نگاه كني. نمي‌شود انسان تماشاگر بي تفاوت باشد. اگر شما را دارند مي‌كشند، من يا قدرت دارم، يا قدرت ندارم. قدرت دارم بايد داد بزنم. قدرت ندارم، نبايد تماشاچي باشم. چون تماشاچي هم باعث مي‌شود كه طرف به جناياتش ادامه بده. چهارنفر كه قماربازي مي‌كنند، مي‌گويند: نگاه كردن به قمار هم حرام است. چون هرچه بيشتر دورش جمع شويد، جلسه‌ي قمارش گرم مي‌شود. جايي كه شراب مي‌خورند، نشستن در آن جلسه هم حرام است. ولو اينكه شما شراب نخوريد. چون اگر در يك جلسه شراب خوردند و شما هم نشستيد، امضا كرديد حديث داريم كسي كه خلاف ببيند و ساكت شود ساكت هم گناه كسي را دارد كه خلافكار است. «من رضي بفعل قوم و هو منهم» امام رضا(ع) مي‌فرمايد: كسي كه خلاف كند و كسي كه به او كمك كند و كسي كه بشنود خلاف شده است، او هم راضي باشد او هم خلافكار است. كسي كه هفتاد و دو تن را كشت وكسي كه شنيد، آب در دلش تكان نخورد، كسي كه شنيد و راضي بود او هم در قتل اين هفتاد و دو تن شريك است. لذا انشالله اگر راه كربلا باز شود به مكه برويد، يكي از جملاتي كه زيارت امام حسين(ع) است اين است. مي‌گوييم: «لعن الله» خدا لعنت كند. «من قتلك» كسي كه تو را كشت. «ومن سمعت بذلك فرضيت» و خدا لعنت كند كسي را كه شنيد حسين را در كربلا كشتند و راضي بود. يعني كسي كه امام حسين را بكشد و كسي كه بشنود و بي تفاوت باشد او مثل همين است. هردو مورد لعنت هستند. بنابراين انسان بايد يك روح ظالم كوبي، يك روح مظلوم يابي و به قول امروزي‌ها يك تعهدي داشته باشد. آجر نباشد. بي تفاوت نباشد. اميرالمومنين(ع) مي‌گويد: هدف را، حكومت را به خاطر استقرار امنيت پذيرفتم. امنيت هدف انبيا بود. اين يك مورد است. 2- معني امنيت چيست؟ امنيت سكون است. نه سكوت! سكون و سكوت گاهي مخلوط مي‌شود. امنيت يعني سكون، سكينه، مسكن، چرا به مسكَن، مسكن مي‌گويند؟ چون آدم وقتي در خانه‌اش رفت، دلش آرام مي‌گيرد. بيرون در يك قالب تشريفات است. دائم زندگي‌اش بايد ديپلماتي باشد. وقتي در خانه مي‌آيد، لباسش را در مي‌آورد و پايش را دراز مي‌كند و لم مي‌دهد. يك حالت آرامشي دارد. مي‌گويند: مسكن، چون در آن مسكن قلب شما سكون دارد. سكينه، به معني آرامش است. اطمينان، سكون امنيت است نه سكوت. در زمان شاه مردم ما ساكت بودند. سكوت بود. اما سكون نبود. گاهي انسان همه‌ي شما فرض كنيد، از من ناراحت هستيد، هيچ كدام آرامش نداريد. ولي من يك شمشير بلند كردم گفتم: هركسي حرف بزند، گردنش را مي‌زنم. خوب شما از ترس ساكت هستيد. نمي‌توانم بگويم: ‌اي آمريكا، ‌اي اروپا ببينيد چطور مملكت را ساكت نگه داشتند؟ ساكت نگه داشتن امنيت نيست. سكون امنيت است. بين سكون و سكوت فرق است. امنيت اين است كه دل آرام باشد. اين هم يك مسئله بود.
3- سكون براساس آگاهي است نه جهل. آخر بعضي‌ها سكون و آرامش دارند، اما سكونش هم براساس آگاهي است. بعضي دلشان آرام است. چون مي‌فهمند. بعضي دلشان آرام است چون نمي‌فهمند. يك بچه‌اي يك حلقه‌ي طلا دستش است. شما يك آدامس مي‌دهي و حلقه‌ي طلا را از او مي‌گيري. به بچه مي‌گويي: دوستم داري؟ مي‌گويد: بله دوستت دارم. بچه راضي است. خيالش هم جمع است. دلش هم آرام است. اما براساس جهل است. چون نمي‌فهمد چه داد و چه گرفت، دلش آرام است. اين را امنيت نمي‌گويند. امنيتي ارزش دارد كه انسان دلش آرام باشد، و آرامش هم بر پايه‌ي آگاهي باشد. بنابراين فلان برادري كه مامور شهرداري بود، و در كوچه‌ها زباله‌ها را جمع آوري مي‌كرد و ماهي دو هزار تومان هم بيشتر نمي‌گرفت. هزار و دويست تومان مي‌گرفت. جاويد شاه هم مي‌گفت. راضي هم بود. اما نمي‌دانست كه چقدر بشكه نفت به فروش مي‌رسد و بودجه‌ي مملكت چقدر است و ماهي چهل هزار تومان و صد هزار تومان و سي هزار تومان را چه افرادي مي‌گيرند. چون اين در عالم بي خبري بود. با هزار و ديست تومان هم راضي بود. نمي‌شود گفت: آقا مملك راضي هستند. نمي‌خواهيد از خودشان بپرسيد. برادران كارمند شهرداري از شاهنشاه راضي هستيد؟ اينها مي‌گويند: بله، اينكه بله مي‌گويد، به او بگو: برادر! تو روزي هشت ساعت كار مي‌كني، روزي شش ساعت كار مي‌كني، كار تو زحمت زياد دارد، ديگري اينقدر كار مي‌كند، اينقدر بودجه مملكت است. سهم تو اينقدر مي‌شود. اينقدر به تو مي‌دهم. حالا راضي هستي؟ اول به او بفهمان، بعد اگر گفت: بله، آن بله ارزش دارد. در اينجا يك حديث ناب براي شما بخوانم. به شرطي كه خوب گوش بدهيد. اگر اين حديث‌ها را ياد بگيريم، فردا كه از ايران بيرون برويم، نمي‌آييم بگوييم: مردم شوروي آرامش دارند. مي‌گوييم: مردم شوروي ساكت هستند. ساكن نيستند. در اين زمينه يك حديث شيرين است. حديث در كتاب شيخ مرتضي انصاري، در كتاب مكاتب است. مكاتب يك كتابي است كه تمام طلبه‌ها وقتي كه مي‌خواهند از دوره‌ي مقدماتي به دوره‌ي متوسطه پا بگذارند، اين كتاب را مي‌خوانند. كتاب علمي و فقهي و مفيدي است. در اين كتاب حديث نابي است. مي‌گويد: كسي شتري اجاره كرد، مثلاً از منطقه‌ي قم شتر براي كاشان اجاره كرد. يك پولي در كاشان داشت مي‌خواست بگيرد. به صاحب شتر گفت: آقا اين شتر را به ما پنجاه تومان بده. من يك روزه به كاشان مي‌روم. از كسي طلب دارم. پول مي‌گيرم و برمي گردم. شتر را داد. به كاشان رفت و گفت: فلاني نيست؟ گفتند: چرا به يزد رفته است. اين مرد سوار شتر شد و به يزد رفت. گفت: فلاني هست؟ گفتند: به كرمان رفته است. آمد كرمان گفتند: به سيرجان رفته است. همينطور چند روز اين شتر را گرداند. حالا آن طرف را پيدا كرد يا نكرد، خلاصه آن يك روزش چند روز شد. در روايت مي‌گويد: يك روزش پانزده روز شد. منتهي چون قم و كرمان و يزد شد پانزده روز مي‌شود. چون با شتر طول مي‌كشد. شتر را يك روزه اجاره كرد، اما پانزده روزه شد. برگشت. اين شتر را براي يك روز بيست تومان اجاره كرده بود، بايد پانزده تا بيست تومان بدهد، اين همان يك بيست تومان اول را داد. گفت: قرار ما بيست تومان بوده است. گفت: آخر قرارمان براساس يك روز بيست تومان بوده است، نه پانزده روز. گفت: همين كه گفتم. امضا روي بيست تومان بوده است. گفت: يعني چه؟ گفت: يعني چه ندارد. دادو فرياد و جر و بحث راه انداختند. گفتند: نزد قاضي برويم. قاضي هم چون در خط علي بن ابي طالب(ع) نبود، حكم ظالمانه كرد. گفت: نخير! حق نداري. اين بنده‌ي خدا ديد ديگر چاره چيست؟ گير يك فرد زورگو افتاده است قاضي هم به حمايت او است. بيست تومان را گرفت و گفت: «لا حول ولا قوة الا بالله» پناه بر خدا! عجب حكومتي! عجب قاضي! عجب دادگستري! چه وضعي است؟ داشت با خودش زمزمه مي‌كرد. طرفي كه شتر را اجاره كرده بود، مي‌گفت: دلم به حالش سوخت. به جاي بيست تومان مثلاً دو تا بيست تومان دادم. بايد پانزده بيست تومان مي‌دادم. ولي يك خرده اضافه‌تر به او دادم. دست داديم و روي هم را هم بوسيديم. راضي هستيم و قصه تمام شد. بعد از چند ماه اين آقاي زورگو به مكه مي‌آيد. خدمت امام صادق(ع) مي‌رسد. قصه را نقل مي‌كند كه ما چند ماه پيش شتري را اجاره كرديم براي اينكه از يك شخصي پولي مي‌خواستم، رفتم بدهي‌ام را بگيرم، يك روزه شتر را اجاره كردم. هر شهري رفتم بدهكار به جاي ديگري رفته بود. يك روز پانزده روز شد. برگشتم پول يك روز را دادم. زور گفتم. قاضي هم به نفع من بود. چون دلم سوخت يك خرده اضافه‌تر دادم. امام صادق فرمود: بايد بروي به او بگويي: حق تو پانزده تا بيست تومان است. حق شرعي و الهي تو اين است. اگر به دو سه تا بيست تومان راضي شد، آن مقدار ارزش دارد. وگرنه تو زورگو هستي. قاضي هم زور گفته است. او ميان دو زورگو گير افتاده است. گفته: دو تا بيست تومان از يك بيست تومان بهتر است. از درد لا علاجي گفته من راضي هستم. رضايت آگاهانه، اگر پدر دختر به دختر بگويد: يا بايد زن اين پسر شوي، يا من پدر تو نستم. من براي تو جهاز نمي‌خرم. خوب اين دختر مي‌بيند، پدرش اينطور مي‌گويد. مادرش اينطور مي‌گويد. شيشه‌ها را مي‌شكنند. قهر مي‌كنند. طردش مي‌كنند. مي‌گويد: من راضي هستم. اين رضايتي كه انسان در جبر قرار گرفت و گفت: من راضي هستم اين ارزش ندارد. پس امنيت به معني سكون است. آرامش براساس اين است كه بداند حقش چقدر است و راضي شود. اگر نداند و از بي خبري، از اضطرار و اجبار، از درد لا علاجي بگويد: من راضي هستم. اين رضايت هم از نظر حقوقي و الهي ارزش ندارد. اين هم يك مسئله است. پس آقاياني كه دير تلويزيون را روشن كرديد، دلتان بسوزد. موضوع بحثمان اين بود. هدف انبيا از امنيت موضوع ما است. چند خاطره‌ي كوچك گفتم. امنيت به معناي سكون است نه سكوت. فرق بين سكون و سكوت را عرض كردم. سكون و امنيت و آرامش، براساس آگاهي است. نه جهل و بي خبري. بعضي‌ها از درد بي خبري راضي هستند. چون نمي‌فهمند راضي هستند. راضي بودن افراد ناآگاه ارزش ندارد. گاهي آدم‌هاي رند و زرنگي پيدا مي‌شوند، از اين كارگرهاي افغاني و پشت كوهي، بندگان خدا، مستضعفان واقعي اينها را مي‌برند به كار مي‌گيرند و بعد هم شب يك پنجاه توماني، صد توماني كف دستش مي‌گذارند. اين مي‌بيند اگر پنجاه توماني را هم نگيرد، لا اقل كنار خيابان يك گوني هم نداشته باشد، يك ديزي هم نداشته باشد، اين بايد شب نان خالي بخورد و در هتل مقوا زندگي كند. يك كارتن بگذارد و در هتل مقوا زندگي كند. اين بالاخره مي‌بيند يك مسافرخانه‌ي سياه از هتل مقوا بهتر است. از درد لا علاجي وگرنه بايد به اين كارگر بگويد: آقاجان، من چهل تومان از تو كار كشيدم. سي و پنج تومان به تو دادم. اگر فهميد چقدر حقش است تو بايد راضي‌اش كني. نگو: خودشان راضي هستند. خوب خودشان از درد لاعلاجي راضي هستند. من نمي‌دانم حكم اسلامي‌اش چيست. آقاياني كه افرادي زير دستشان است و صد تومان كار مي‌كشند و چهل، پنجاه تومان مي‌دهند، اينها بروند بپرسند. من در تلويزيون در مقامي نيستم كه حقوق اينها چه مي‌شود؟ اگر مسلمان هستيد كه انشالله هستيد برويد و بپرسيد. بگوييد: آقا من چند تا كارگر دارم روزي صد تومان از آنها كار مي‌كشم. روزي هفتاد تومان مي‌دهم. اين سي تومان چه طور است؟
يك خياط نزد امام آمد. گفت: من دويست تومان براي كت و شلوار مي‌گيرم. به شاگردهايم مي‌دهم مي‌دوزند صد تومان مي‌دهم. صد تومان هم خودم مي‌گيرم. امام فرمود: صد تومان اضافه مي‌گيري؟ دويست تومان از مردم مي‌گيري. صد تومان هم مي‌دهي شاگردت بدوزد. خودت براي چه صد تومان مي‌گيري؟ كاري هم مي‌كني؟ گفت: نه، من كاري نمي‌كنم. من روي صندلي نشستم. فرمود: اين صد تومان براي شما گوارا و حلال نيست. مگر اينكه خودت هم در اين دوختن يك نقشي داشته باشي. البته ممكن است آدم يك نقش مهم داشته باشد. گاهي ممكن است انسان نيم ساعت در دوخت، در برش پارچه نظارت كند، كه آن نيم ساعت ارزش كت و شلوار را بالا ببرد. بنابراين امام فرمود: ببين چقدر نقش داري؟
شخص ديگري مي‌ايد مي‌گويد: ماهي دو هزار تومان خانه اجاره مي‌كنم. سي تا خانه اجاره مي‌كنم، شصت هزار تومان، بعد اول دانشگاه‌ها كه دانشجوها مسكن مي‌خواهند، يا در زمستان و تابستان و موقعيت‌هاي خاص، دو هزار تومان خانه اجاره مي‌كنم و سه هزار تومان اجاره مي‌دهم. در اين وسط هزار تومان بالا مي‌كشم. فرمود: در اين خانه كاري هم مي‌كني؟ آبي، برقي، كاهگلي، قيرگوني، آسفالتي، كولري، يخچالي، تلفني، گفت: نه من كاري نمي‌كنم. همين كه دو هزار تومان اجاره مي‌كنم و سه هزار تومان اجاره مي‌دهم. امام فرمود: اين درآمد هم حرام است. چون درآمد تو بدون فعاليت است. كاري نمي‌كني «الا عن يحدث فيها شيئا» مگر اينكه در اين خانه احداث كاري بكني. يعني اگر ارزش خانه را بالا ببري. وگرنه اگر خانه همان خانه باشد، هزار تومان چه پولي است كه تو مي‌گيري؟ به اميد روزي كه، ما امروز داريم به طرف جمهوري اسلامي مي‌رويم البته سنگ در جامعه مي‌اندازند. وگرنه اگر بشود اين درآمدها جلويش گرفته شود بعد معلوم مي‌شود چقدر تعادل واقعي مي‌شود. بسياري از درآمدهاي حرام جلويش گرفته مي‌شود. ما الآن بيش از 60 نوع درآمد حرام داريم كه اگر جلوي ان گرفته شود، خيلي بودجه مي‌شود.
امنيت هدف تمام انبيا است. امنيت به معناي سكون، نه سكوت. امنيت آگاهانه، نه امنيت ناآگاهانه، مسئله‌ي ديگر كه درمورد بحث امنيت است، داستاني است. حالا انواع امنيت را بگويم. اين را هم بد نيست كه بررسي كنيم.
انواع امنيت؛ ما چهار نوع امنيت داريم. 1- امنيت مالي 2- امنيت جاني 3- امنيت ارضي و نفقي 4- امنيت فكري ما چهار نوع امنيت داريم. انشالله روي اينها صحبت مي‌كنيم. كسي نبايد مزاحم امنيت ديگري باشد. يك خاطره‌اي است كه من فكر مي‌كنم شنيده باشيد. چون دو سه سال از جمهوري اسلامي مي‌گذرد، خيلي از حرف‌ها را بايد شنيده باشيد. اينهايي كه مي‌گويم الفباي اسلام است. برادر و خواهري كه پاي تلويزيون هستيد اگر آنچه من مي‌گويم بلد نبودي يك مقداري درخودت تجديد نظر كن. چون آنچه كه من مي‌گويم، من معلم كلاس اول هستم. اينها الفباي اسلام است. يك قصه‌اي داريم كه نام آن قصه‌ي «سَمُره» است. يك كسي بود كه باغ و درختي داشت و يالله نگفته سراغ باغش مي‌رفت. چه كسي مي‌داند؟ حالا اين قصه را من براي شما تكرار مي‌كنم. قصه‌ي سمره اين است. اگر گفتم دوباره تكرار مي‌كنم. اگر نگفتم كه تازه است. يك نفر بود خيلي آدم بدجنسي بود. اسم اين آقاي بدجنس سَمُره بود. سمره خيلي آدم بدي بود. در همه‌ي نهادهاي ضد انقلاب شركت داشت. زمان پيغمبر بدجنسي كرد كه حالا مي‌گويم. زمان حضرت علي(ع) پول مي‌گرفت و حديث دروغ عليه علي بن ابي طالب(ع) جعل مي‌كرد. در زمان امام حسين هم از يزيد پول گرفت كه به كربلا بيايد و امام حسين را بكشد. يك ادم جنايتكار مزدور بود. هرجا پرچم خلافي بلند مي‌شدسمره پاي آن سينه مي‌زد. حالا يكي از لجاجت هايش را بگويم. شايد هم اين لجاجت باعث ان لجاجت‌ها شد. بد نيست كه اينجا يك تذكري بدهم. خواهر و برادر! گاهي انسان گناه مي‌كند و به خاطر آن گناه، باعث مي‌شود كه دست به گناه‌هاي ديگر هم بزند. مثلاً نگاه شهوت آميز مي‌كنند. علاقه و عشق و هوس پيدا مي‌كنند. به خاطر علاقه و عشق و هوس، طرح‌ها، توطئه‌ها، خيانت‌ها، جنايت‌ها، ظلم‌ها، گاهي ممكن است يك گناه، گناه مادر شود. يعني مايه‌ي صد گناه ديگر هم بشود. كمااينكه ممكن است يك ادب مايه‌ي نجات شود. حر وقتي در كربلا به امام حسين رسيد، خواست جسارت كند، ديد مادر امام حسين(ع) فاطمه‌ي زهرا(س) جسارت نكرد. گفت: از مادرت خجالت مي‌كشم كه به تو جسارت كنم. ولو اينكه جز ارتش يزيد هستم، ولي من يك ارتشي طاغوتي مودبي هستم. مانعي نيست. ارتشي هستم. ارتشي طاغوتي هم هستم. من جز ارتش يزيد هستم، اما چون مادر تو فاطمه‌ي زهرا(س) است، حسين من به تو توهين نمي‌كنم. شايد همين ادبش باعث شده باشد، كه بالاخره موفق شد، روز عاشورا توبه كرد. گاهي يك ادب جرقه مي‌شود. كمااينكه گاهي يك خباثت جرقه مي‌شود. حالا اين سمره احتمال دارد همين بدجنسي‌اش باعث شود كه بعداً هم دچار خلاف‌هايي شود. سمره چه كسي بود؟ يك نفر باغي داشت. تمام اين باغ نخلستان بود. يك نخلستاني براي يك نفر از اصحاب بود. كنار اين باغ هم خانه و زندگي‌اش بود. آخر باغ يك درخت بود براي سمره بود. سمره صاحب اين درخت بود. منتهي سمره وقتي مي‌خواست به درختش سر بزند، از اين در باغ مي‌آمد، زن و بچه‌ي اين آقا هم آزاد بودند. سمره بدون يا الله گفتن، مي‌آمد و از كنار زن و بچه‌ي او كنار باغش مي‌رفت. به او مي‌گفتند: مگر تو آدم نيستي؟ يك يا الله بگو. ما در اسلام داريم پسر هم كه مي‌خواهد وارد اتاق شود يالله بگويد. آقازاده‌هايي كه پاي تلويزيون نشستيد با شما هستم. دختر 5 ساله، 6 ساله، 7 ساله، 8 ساله، 10 ساله، 15 ساله، تا 80 ساله، هر سني كه هستي، هر دختر و پسر كوچكي هم كه خواست وارد اتاق شود، بايد يا الله بگويد. همينطور در را باز نكند و داخل شود. متن آيه‌ي قرآن است. «الَّذينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُم‏»(نور/58) دختر و پسرهايي كه حتي به تكليف نرسيده‌اند، در عين حال اگر خواست وارد اتاق والدين شود، بايد پشت در بايستد و در بزند. بي اجازه وارد نشود. صاحب باغ به سمره مي‌گفت: زن و بچه‌ي من اينجا هستند، ياالله بگو. گفت: نمي‌خواهم. درخت خودم است. درخت خودت است. اما زن و بچه‌ي من هم اينجا هستند. بايد حقوق با هم رعايت شود. مثل عده‌اي كه برف هايشان را از پشت بام در كوچه مي‌ريزند. مي‌گوييم: آقا نريز. مي‌گويد: پشت ديوار خانه‌ي خودم است. پشت ديوار خانه‌ي تو است. اما معبر من هم هست. بعضي از شوفرهاي تاكسي وقتي برايشان دست تكان مي‌دهي، جلوتر مي‌ايستد ما دنبال او مي‌دويم. وقتي هم دويديم يك مسافر ديگر سوار مي‌كند. مي‌گوييم: چرا چنين كردي؟ مي‌گويد: شما از من طلبي داشتي؟ خوب بله طلب داشتم. طلب من اين است كه مرا صد متر دوانده‌اي. همين كه اشاره كردي و من صد متر دويدم، همين طلب من است. يا يك مسافر دست تكان مي‌دهد، ماشين دور مي‌زند تا ماشين مي‌رود بالا و دور بزند، اين سوار ماشين دوستش مي‌شود. سوار يك ماشين ديگر مي‌شود. خوب اين شوفر ناراحت مي‌شود. آقا چرا ناراحت مي‌شوي، اختياري است. من نمي‌خواهم سوار ماشين شما شوم. اختيار يعني چه؟ تو اشاره كردي و من به خاطر تو دور زدم. انسان همينكه با اشاره يك كسي را بدواند و باعث شود يك كسي دور بزند، همين مقدار حق ايجاد مي‌شود. گفت: باغ خودم است. گفت: خوب زن و بچه‌ي من هم هستند. اين مرد ديد هرچه به سمره مي‌گويد: ياالله بگو، نمي‌گويد. يك زنگ‌هايي براي خانه‌ها درست كردند كه وقتي مي‌زني صداي بلبل مي‌دهد. يك كسي مي‌گفت: چه خوب است كه زنگي درست كنيم كه هروقت مي‌زنيم يا الله صدا كند.
نزد پيغمبر رفت و گفت: يا رسول الله، باغي دارم كه يك درخت آن براي سمره است. به او مي‌گويم: يا الله بگو، يا الله نمي‌گويد. پيغمبر سمره را احضار كرد. گفت: ياالله بگو. گفت: نمي‌خواهم. در مقابل رسول خدا مي‌گويد: نمي‌خواهم. پيغمبر فرمود: درختت را به او بفروش. گفت: نمي‌خواهم. گفت: درختت را بفروش. جاي ديگري به تو درخت مي‌دهيم. گفت: نمي‌خواهم. پيغمبر فرمود: درختت را بده، به تو ده تا درخت مي‌دهيم. گفت: نمي‌خواهيم. گفت: معلوم مي‌شود كه تو مفسد في الارض هستي. تو مزاحم هستي. به صاحب باغ گفت: برو درخت او را بكن، در كوچه بيانداز و يك فلس آن را هم به او نده. فرمود: درختش را بكن و در كوچه بيانداز. من كه پيغمبر هستم به تو امر مي‌كنم كه اين كار را بكني. مي‌گوييم: آقا ساعت يك نصفه شب بوق نزن. مي‌گويد: خانه‌ي خودم است. خوب خانه‌ي خودت است اما من هم مي‌خواهم بخوابم. آزادي حساب دارد، مرز دارد. موتور خودت است، ماشين خودت است ولي مگر مي‌شود ماشين خودت را هرطور كه مي‌خواهي براني، هرطور مي‌خواهي پارك كني. مگر مي‌شود جنس خودت را هر جاي بازار بفروشي و سد معبر كني. مي‌خواهد آفتاب به مغازه‌اش نتابد اين چادر مغازه‌اش را جلو آورده، طوري كه يك آدم قد بلند كه مي‌خواهد عبور كند، بايد خم و راست شود. اگر هر نوع كاري، از گذاشتن ترازو و صندوق ميوه، فرض كنيد غذايي فاسد مي‌شود مي‌آورد در كوچه مي‌ريزد. در كوچه كه مي‌ريزي هر نوع ميكروبي به وجود بيايد، هر نوع آلودگي و هر حوادثي شود تو شرعاً ضامن هستي. سيگار كشيدن هم همينطور است. اگر هزار متر مكعب هوا دارد براي دويست نفر است. از اين دويست نفر، كسي حق ندارد سيگار بكشد. آخر اين سيگاري كه تو مي‌كشي هواي دويست نفر را آلوده مي‌كند. شما از نظر حقوقي هم حق نداري در مجامع عمومي سيگار بكشي. هركاري پيغمبر كرد، گفت: نمي‌خواهم. گفت: دلم نمي‌خواهد. پيامبر هم گفت: درخت را بكن و دور بيانداز. از اين حديث چه مي‌فهميم؟ از اين حديث مي‌فهميم كه مسئله‌ي ضرر زدن به مسلمان درست نيست. حالا اگر كسي خواست نظام جمهوري اسلامي را به هم بزند، اعلام جنگ مسلحانه كرد. بايد چه كرد؟ آقاي سمره اعلام جنگ مسلحانه نكرده بود، تنها يك درخت بود به او گفتند: ياالله بگو. گفت: نمي‌خواهم. اگر كسي به همان مقدار نگفتن ياالله مزاحمت به وجود مي‌آورد، آن وقت شما حساب كن اگر كسي اعلام جنگ مسلحانه مي‌كند، بايد با او چه رفتاري كرد. نگوييد: آقا بعضي افراد اعلام جنگ مسلحانه كردند اما اينها دست به كار نشده باشند. آمادگي كافي، مگر نمي‌دانيد كه ارتش ابرهه، سوار فيل شدند آمدن تا كعبه را خراب كنند. بيل و كلنگي به كعبه نزدند اما همين كه اعلام كردند كه ما مي‌خواهيم كعبه را خراب كنيم قرآن مي‌گويد: «تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ(فيل/4)» اينها پيشه‌اي به سنگ كعبه نزدند، اما سوار فيل شدند و در صحنه هم حاضر شدند، خواستند كعبه را خراب كنند، «تَرْميهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ» لازم نيست بزنند، آمادگي‌شان كافي است. اينها كه غير از اعلام آمادگي زدند. تازه اگر بعد از اعلام آمادگي نمي‌زدند، تا چه رسد به اينكه ترور هم كردند. بگذريم. درباره‌ي امنيت بحث مي‌كنيم. فكر مي‌كنم تا دو جلسه‌ي ديگر هم اين بحث ادامه داشته باشد. حالا خودمان چقدر بعد از اين بحث در امنيت هستيم بماند. خوبي‌اش اين است كه حزب الله آنطرفش روشن است. چون اگر آن طرفش بود، خدمت مي‌كند. اگر هم نبود در جوار حضرت ابراهيم است. در جوار لطف خداست. همسايه‌ي امام حسين است. بترسند كساني كه اينطرفشان در حال خفا و زندگي مثل موش است و آنطرفشان «من قتل مومن متعمداً فجزائه جهنم» دلهره و ترس، اينطرفشان جهنم. مومن به خدا اينطرفش آرامش و آنطرفش رضوان خداست. بنابراين برنده ما هستيم. گرچه تمام نيروهاي ما كشته شوند. نفس كشيدن برندگي نيست. جهت داشتن برندگي است. مسئله اين نيست كه چه كسي سي كيلو برنج خورد؟ چه كسي صد كيلو برنج خورد؟ مسئله اين بود كه قواي اين برنج در چه جهتي مصرف شد؟ مسئله اين نيست كه من سي سالم باشد يا شصت سالم باشد، ده سال ديگر باشم. حالا فرض كه من ده سال ديگر هم بودم و هزار ليتر آب ديگر هم خوردم. فرض كه هزار ليتر بنزين هم مصرف شد و يك دور ديگر هم ايران را گشتم، چهار سفر ديگر هم كردم. بعد چه؟ عمده جهت است. عمده كيفيت است. كميت نيست. بنابراين مومنين به خدا برنده هستند. اين از نشانه‌هاي ايمان است. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ(رعد/28)» معنايش همين است. ايمان به خدا دل را آرام مي‌كند. چون من باخته نيستم، اگر مومن بودم. درباره‌ي امنيت شهيد يك مطلب جالبي دارد. بد نيست كه در اينجا قصه‌اي را از شهيد برايتان بگويم. حدود500 سال است كه تمام روحانيون و طلبه‌هاي حوزه‌هاي علميه كتابي را به نام كتاب «لُمعه» مي‌خوانند. اين لمعه را يكي از علمايي كه حدود 500 سال پيش شهيد شد به نام مرحوم شهيد اول، ابومحمد مكي، ابو عبدالله نوشت. 22 كتاب نوشته است، كه متن كتاب لمعه را هفت روزه نوشته است. در زندان هم نوشته است. ولي وقتي خدا مي‌خواهد به عمر كسي بركت بدهد، به هفت روزش به قدري بركت مي‌دهد كه هفتصد سال تمام دانشمندان و اسلام شناسان از اين هفت روز تغذيه مي‌كنند. اين را بركت عمر مي‌گويند. مرحوم شهيد صاحب كتاب «اُروه» يك بياني دارد. در كتاب قواعدش مي‌گويد: تمام دينها براي حفظ پنج چيز آمدند. «المقصد الخامس»، مي‌گويد: « لم يعط تشريع الا بحفظها» تمام اديان براي حفظ پنج چيز آمدند. هدف تمام اديان؛ تمام اديان براي حفظ دين، حفظ عقل، حفظ جان، حفظ مال، حفظ آبرو و نسب آمدند. ايشان مي‌فرمايد: ديني نداريم مگر اينكه در آن دين اين مسائل مطرح شده است. ولذا براي حفظ دين مسائلي مطرح است. مسائلي كه براي حفظ دين مطرح است، عبارت است از: مسئله‌ي بدعت براي حفظ دين تحريم شده است. چرا بدعت حرام است؟ چون اگر هركسي چيزي را كه جز دين نيست، بدعت يعني چيزي را كه جز دين نيست، بياورد داخل دين كند. اين بدعت است. اگر قرار باشد هركسي يك چيزي از سليقه‌ي شخصي‌اش درست كند و اسمش را ايدئولوژي اسلامي، اقتصاد توحيدي، اخلاق اسلامي بگذارد، اين دين ديگر حفظ نمي‌شود. براي حفظ دين تحريم بدعت، لازم است. تحريم تحريف؛ تحريف چيست؟ براي اينكه فرق بين بدعت و تحريف را بگويم، اينطور بگويم. يك آبي در جوي مي‌رود، گاهي شما يك خرده شن و خاك در آب مي‌ريزي. خاكي كه جز آب نيست، داخل آب مي‌كني. اين را بدعت مي‌گويند. يعني آب زلال را گلي مي‌كني. اين بدعت است. بدعت به معني گِلي كردن است. يعني چيزي را كه جز آب نيست در آب مي‌ريزي. يك چيزي يادم آمد، بگويم.
من داشتم كنار يك روستايي مي‌رفتم، ديدم زني آمد و يك سطل زباله را در نهر آب ريخت. گفتم: خانم چرا چنين مي‌كني؟ گفت: آقا در اين سطل خرده نان است، مي‌ترسم گناه باشد. گفتم: مي‌ترسي چون خرده نان است، گناه باشد. اما چون آب ملت را آلوده مي‌كني، گناه نيست؟
بدعت يعني چيزي كه در دين نيست در دين بريزي. تحريف اين است كه چيزي در دين نريزي اما آبي كه دارد مي‌رود، مسير آب را عوض مي‌كنم. تحريم بدعت، تحريم تحريف، تحريم افترا، افترا علي الله، «ومن اعوذب من افتر علي الله» مسئله‌ي به حكم غير ما انزل الله، كسي كه به غير ما انزل الله حكم كند، حكم خدا چيزي است اين از حكم جلوگيري كند. در اينجا آيات زيادي در قرآن داريم. «ومن لم يحكم به انزل الله» كسي كه حكم به غير ما انزل الله بكند، «فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ(آل عمران/82)» من به خاطر كمبود وقت، دنباله‌ي بحث را براي بعد مي‌گذارم. تقاضا مي‌كنم كه خواهران و برادران به بحث امنيت عنايت كنند. اين درس‌ها را گوش بدهيد كه الفباي اسلام است. امام صادق(ع) انباري داشت كه گندم در آن بود ولي وضع مردم طوري بود كه كم كم گندم كم شده بود. به خانمش گفت: ما ديگر نبايد نان گندم بخوريم. گندم و جو را مخلوط كنيم. چون وضع مردم كمرنگ است ما هم سطح زندگي‌مان را پايين مي‌آوريم. يك مدتي هم گندم و جو را با هم آرد مي‌كردند و نان تهيه مي‌كردند. بعد وضع بدتر شد. امام صادق(ع) فرمود: حالا كه وضع مردم بد است، ما هم بايد هم سطح مردم زندگي كنيم. ديگر نان گندم نمي‌خوريم. نان جو تهيه مي‌كنيم. هرچه مصرف مردم كم مي‌شد امام صادق(ع) مصرف خودش را كم مي‌كرد. امام صادق(ع) يك باغي داشت، همين كه ميوه هايش مي‌رسيد، در باغ را باز مي‌گذاشت. در باغ سكوهايي درست كرده بود، به مردم گفته بود ده نفر، ده نفر بياييد و بنشينيد و بخوريد و برويد. ولي مقدار خوردنشان را يك چارَك قرار داده بود. مي‌خوردند و مي‌رفتند و ده نفر بعدي مي‌آمدند. اضافه‌اش را هم به فقراي شهر مي‌داد. اين هم درسي است براي كساني كه اگر بياباني را احيا كردند، باغي كه احداث كردند بايد تمام همسايه‌هايي كه اطراف اين باغ زندگي مي‌كنند هم بهره مند شوند. اگر باغ انار است. باغ انگور است. باغ خرما است. اين درس را از امام صادق(ع) بگيريم كه ميوه‌هاي باغ كه مي‌رسيد در باغ را باز مي‌گذاشت. پنجره باز مي‌كرد و به مردم اعلام مي‌كرد بياييد روي سكو بنشينيد و همه بخوريد و برويد. اين دو روايت از امام صادق(ع) هست. يكي اينكه وقتي ميوه‌ها را مي‌چيد به همه مي‌داد. اين درسي است براي زمين دارها و باغ دارهايي كه كشت مي‌كنند. حتي اگر با دست خودت كشت كردي، فرض كه فئودال نيستي و قطعاً حلال است، در عين اينكه حلال است بايد در اختيار ديگران بگذاري كه خدا بركت مي‌دهد. دوم اينكه اگر ديديم جايي زلزله شد، جنگي است، بايد ما يك مقدار سطح مصرفمان را پايين بياوريم. از تجملات كم كنيم. بحث ما ناتمام ماند. جلسه‌ي بعد ادامه مي‌دهيم. همه را به خدا مي‌سپارم.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»