1360/8/28 پيامبر اسلام، سيره بايگاني سالانه - 1360



بسم الله الرحمن الرحيم

اين جلسه در ايام و شب رحلت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و در ايام سوگواري امام رضا عليه السلام و امام حسن مجتبي عليه السلام هستيم. بنابراين مقداري درباره نبوت و سيره پيغمبر بحث مي‌كنيم. تحت عنوان درسهايي از قرآن در اينجا چند مطلب را بايد فشرده بگوئيم.
1ـ نياز به انبياء
2ـ نقش انبياء
3ـ شناخت انبياء
اما نياز به انبياء: خداي هستي براي عالم هستي خطي قرار داده و همه به دنبال آن خط مي‌روند. خدا براي همه موجودات خط سيري مقرر داشته كه همه موجودات آن خط سير را ادامه مي‌دهند. در اين خط هم شك و سهو و خطا ندارند. يعني حرکت اين اتم حركتي است كه خداوند براي اتم مقرر كرده است. درحركتش هم شك و سهو نمي‌كند. يك دانه تا گل مي‌شود. يك گل تا ميوه مي‌شود. يك تخم گل بنفشه تا گل بنفشه مي‌شود. يك جوجه تا مرغ مي‌شود. تمام حركت زمين به دور خود و به دور خورشيد. منظومه‌ها وكهكشان‌ها، آنچه موجود هست، همه را خدا آفريده و يك خط بي شك و سهو هم برايشان مقرر كرد. خب ما مي‌گوييم ما پيغمبر مي‌خواهيم ما يك خط وحي مي‌خواهيم چرا؟ چون خداي حكيمي كه براي هرموجودي يك خط بي شك و سهو قرارداده است براي حركت انسان هم بايد يك خط بي شك و سهو قرار بدهد تا انسان وصله ناهمرنگ هستي نشود. اين نياز به انبياء است. خداوند براي همه موجودات خطي بدون خطا مقرر فرموده است و اين يك واقعيت است که آن خط بي خطاست. خدايي كه براي همه موجودات يك راه بي خطا مقرر كرده براي انسان هم بايد راهي بي خطا مقرر كند. اين دليل ماست. چون علم انسان محدود است و آنچه مي‌داند كنار آنچه نمي‌داند مثل يك قطره در كنار يك اقيانوس است. پيغمبر مي‌خواهيم تا چيزهايي را كه نمي‌دانيم به ما بياموزد. پيغمبر معلم بشر است. «يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون»(بقره/151) قرآن مي‌گويد به شما پيغمبر دادم تا به شما بياموزد آن چيزهايي را كه نمي‌دانيد. اصولا انسان در سايه رشد فكري و علمي و صنعتي مي‌تواند زندگي بهتري براي خود فراهم كند. اما نمي‌تواند آدم بهتر بسازد، دنيا زندگي بهتر درست كرد، اما آدم بهتر درست نكرد. انسان مي‌تواند زندگي بهتر را درست كند ولي درست كردن آدم بهتر كار انسان نيست. انبياء را مي‌خواهيم تا آدم بهتر درست كنند. ما به پيغمبر نياز داريم. چون خيلي چيزها را نمي‌دانيم و در مورد خيلي چيزها جهل مركب داريم. يعني فكر مي‌كنيم مي‌دانيم و بعد معلوم مي‌شود، نمي‌دانيم. هيئت بطلميونلس را كه قرنها در علم ارزش داشت و از جهان هستي به نحوي تفسير و تحليل كردند. بعد از قرنها كه صد در صد علمي تلقي مي‌شد، معلوم شد چندان هم علمي نيست. مگر در زمان ماكوس رسوايي به طرحهاي آقاي ماركس، يكي از پس ديگري زده نشد؟ مگر ماركس نمي‌گفت سير طبيعي تاريخ اين است كه همينطور كه اول نظام اشتراكي و كمون اوليه بوده است بعد نظام برده داري بعد نظام فئوداليسم، بعد نظام سرمايه داري، بعد نظام سوسياليست و بعد هم كمونيست و. . . ماركس پيش بيني كرده بود، كه كشورهايي كه بناست سوسياليستي شود چه كشورهايي است. بسياري از پيش بيني هايش پوچ درآمد. پيش بيني كرده بود اولين كشوري كه سيستمش عوض مي‌شود فلان كشور است. اما اينطور نبود و در اين زمينه جزوه‌هايي نوشته كه تمام پيش بيني‌هاي ماركس بررسي شده است كه بعد معلوم شده، درست نبوده است. مگر نظريه فرويد پوچ در نيامد؟ آزادي شهوت رمز سعادت بشر است و دنياي غرب و شرق در اين مسأله ماندند. مگر آن نظريه‌هايي كه گفت راه اينكه مردم رشد اخلاقي پيدا كنند اين است كه مردم عالم شوند، اگر مردم دانشمند شدند خود بخود مفاسد اخلاق كم مي‌شود و اين هم يك نظريه بود كه زير بناي علم اخلاق است. شما اگر علم داشته باشي كه دروغ بد است دروغ نمي‌گويي، علم داشته باشي كه مشروبات الكلي چه ضرري به قلب و كليه و چشمت مي‌زند مشروبات الكلي نمي‌خوري، بنابراين بيائيد مردم را عالم كنيم تا خودشان دست از فساد بردارند اين هم ديده شد كه عالم شدند و دست از فساد برنداشتند و سيگار لاي انگشتانش است و مشغول نوشتن مقاله عليه سيگار هستند. مي‌گويند يك بخشنامه شده بود در مدارس آذربايجان كه به زبان تركي صحبت نكنيد. رئيس دبيرستاني مي‌گفت وقتي داشتم اين بخشنامه راشرح ميدادم به زبان تركي مي‌گفتم اينجا تركي صحبت نكنيد، بچه‌ها خنديدند! گفتم: چرا مي‌خنديد گفتند: شما اين بخشنامه را كه مي‌گويد به زبان صحبت نكنيد به زبان تركي توضيح مي‌دهيد؟ البته بخشنامه هم غلط بود. زبان هركس محترم است و اسلام ارزشي براي زبان خاصي قائل نشده است. حالا نمي‌د انم روي چه حسابي بود که به كردها هم مي‌گفتند: لباس كردي در مدرسه نپوشيد؟ اين مسأله غلطي در رژيم قبل بود. حالا آقا سيگارمي كشد و مشغول نوشتن مقاله بر عليه سيگار است. بنابراين همه اين نظريه‌ها پوچ درآمد تاكشوري سيستم سرمايه داري را طي نكند و تضاد طبقاتي او به حد اعلي نرسد، انقلاب و حكومت كارگري پيش نمي‌آيد. بسياري از كشورها از نظام فئوداليسم به نظام سوسياليسم رسيدند بدون طي نظام سرمايه داري. علم را زياد كنيد دانشكده‌ها روز به روز زياد شد ولي از آدم بهتر خبري نبود. در هر صورت دنيا هر چه پيش رود آماده مي‌شود تا دست از اين قوانين شرقي وغربي بردارد و خودش راتسليم و در اختيار اسلام بگذارد. در ايران خودمان اول بسياري به اين روشنفكران چشم دوخته بودند هر روشنفكرنمايي كه روي كار آمد چند دسته گل به آب داد و بعد حالا مي‌فهمند آن كسي كه امين‌تر و سالم‌تر و بي غل و غش‌تر است گرچه كمي اطلاعات ديپلماتي كمتري دارد، اما باز صاف و پاك و فداكار و راستگوتر است باز همان‌هايي هستند كه به نماز جمعه مي‌آيند و لذا مي‌بينيم گرايش به اسلام روز به روز بيشتر مي‌شود. پس ما به انبياء نياز داريم.
هزاران دكتر حقوق داشتيم و ده‌ها هزار از شما جوانان كشته شديد و يكي از اين دكترهاي حقوق يك پيام تسليت براي شما نداد. آمريكا در ايران از ما كشت و شوروي در افغانستان برادران افغاني را كشت. بنابراين بايد آماده شد. ما كه آماده هستيم و شما هم همينطور. مسئله اين است كه ما نياز به انبياء داريم. چون آن كسي كه صداقت و پاكي دارد آن كسي كه پاي حرفي كه مي‌زند تا پاي مرگ مي‌ايستد، فقط در مكتب انبياء يافت مي‌شود.
خط وحي، خط نبوت، خط الهي خطي كه خدا توسط انبياء پيش پاي ما گذاشته است، بايد باشد. اگر بود، انسان هم با هستي همراه مي‌شود. اگر نبود همه هستي يك خط بي شك را طي مي‌كنند و فقط انسان در اين هستي سرگردان است. دوشنبه كاري مي‌كند و سه شنبه مي‌فهمد اشتباه مي‌كند و به همين منوال هر انساني هزاران بار تاكنون پشيمان شده است. قانون اساسي آمريكا تا به حال چندين بار عوض شده است. قانون اساسي بلژيك تا به حال عوض شده است صبح رئيس شهرباني مي‌گويد فلان خيابان يكطرفه است، عصر مي‌گويد نه دو طرفه شود. همه هزاران بار پشيمان شده‌ايم، بنابراين همين شك ما و همين تغيير قانون و تبصره‌ها دليل بر اينست كه ما نمي‌توانيم گليم خود را از آب بيرون بكشيم. ما از آينده خود خبر نداريم. زندگي بهتر را مي‌توانيم درست كنيم، اما سعادت در كانال ديگري است. يعني انسان مي‌تواند بليز قشنگ بپوشد اما نمي‌تواند خيال آسوده داشته باشد. چه چيزي انسان را در مقابل حوادث نگه مي‌دارد؟ در خودسازي و در رشد انساني و در تكامل معنوي راه راه انبياء است. اين دو سه جمله در اين باره كه ما نياز به انبياء داريم. البته مانعي ندارد انسان با مرور زمان چيزهايي را بفهمد، اما يكسري چيزها را هم هر چقدر که بگذرد، نمي‌توانيم بدانيم.
خدا در قرآن سه چهار بار فرموده گوشت خوك حرام است. الان هم چهل تا پنحاه سال است فهميده‌اند كه گوشت خوك كرم كدو و تريشين دارد. بله بعد از هزار وسيصد و پنجاه سال تازه فهميده‌اند كه چرا قرآن گفته است گوشت خو ك نخوريد. حالا آقا مي‌گويد: داغش مي‌كنيم كرمش كشته مي‌شود. مي‌گويي خب اصل كرم را كه هزار و سيصد و پنجاه سال نفهميدي حالا كه فهميدي مي‌گويي داغش مي‌كني كرمش كشته مي‌شود، همنطور كه به وجود كرمش طي هزار و سيصد و پنجاه سال پي نبردي، اگر داغش هم كني شايد معايبي داشته باشد كه هزار و سيصد سال ديگر نفهمي. . . وقتي گفتند نخور، ما نمي‌خوريم. چه دنياي علم بفهمد و چه بعدا بفهمد و يا اينكه اصلا نفهمد، وقتي دكتر گفت اين كار را بكن، مي‌كنيم. حالا كه خالق ما گفته است اين كار را نكن نمي‌كنيم.
نقش انبياء و تربيت انبياء با تربيت مدارس ما فرق دارد. چطور شد انبياء موفق شدند؟ رمز موفقيت انبياء در چيست؟ يكي اينكه قوانين انبياء مطابقت با فطرت دارد. فطرت چيست؟ همان احساس دروني است. به احساس و وجدان انسان فطرت مي‌گويند. منتهي ممكن است انسان اين فطرت را در اثر تمرينات و تلقين‌هايي از دست بدهد. انسان وقتي دفعه اول سيگار مي‌كشد، سرفه مي‌كند و دود را پس مي‌زند. فطرت و وجدان و بافت بدني او ساختمان و احساسش از دود تلخ ناراحت است. بعد ممكن است در اثر تكرار و تمرين از همين دود تلخ لذت ببرد. پس مانعي ندارد انسان فطرت خود را عوض كند. انسان بطور طبيعي از ظلم خويش را تغيير دهد. الان اگر من يك عمامه سر شما بگذارم و بگويم برو داخل خيابان. از خجالت خيس عرق مي‌شوي. اما بنده با عمامه در خيابانها راه مي‌روم. خيس عرق هم نمي‌شوم. دفعه اول كه عمامه به سرگذاشتم، خيس عرق شدم و بعد عادي شد. انسان كه يك چيزي راتكرار كرد برايش عادي مي‌شود. از سيگار گرفته تا لباس تا نوع خورا ك تا نوع حرف زدن و الي آخر. قوانين انبياء چون طبق فطرت است ماندگار است. و لذا مي‌بينيم معمولا آثار باستاني در قرنهاي پيش آن رقم آثاري است كه به نحوي قداست و مذهب هم در آن دخيل بوده است.
پس دليل موفقيت انبياء:
1ـ قوانين مطابق با فطرت است. شما يك قانون خلاف فطرت پيدا نمي‌كني.
2- مساله اينست كه خود انبياء داخل مردم بوده‌اند. الان يك معلم يا يك روحاني و مربي مي‌آيد و حرف هايش را مي‌زند و پي كارش مي‌رود. مي‌آيند حرفشان را مي‌زنند و بعد هم مي‌روند مانند وسيله‌اي كه در ويترين مي‌گذاري بعد سراغش مي‌آيي و روشنش مي‌كني، مي‌خواند و بعد دوباره آن را در صندوقچه مي‌گذاري. زندگي او براي ما ملموس نيست. انبياء رمز موفقيتشان اين بود كه داخل مردم بودند و با مردم و در کنار مردم و از مردم بودند. قرآن مي‌گويد: «رَسُولاً مِنْكُمْ»(بقره/151) يعني پيامبران از خودتان هستند. «أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً»(بقره/151) يعني در بين شما هستند. «مِنْكُمْ» يعني پيغمبر بايد از مردم و با مردم و در مردم باشد تا مردم ببينند و لمس كنند. بسياري از مردم كه مسلمان شدند چون پيغمبر را در منبر در غذا خوردن و در حمام رفتن و در خنديدن مي‌ديدند. زندگي او برايشان الگو بود. ما الان يك نفر مي‌آيد و يكساعت حرف مي‌زند و مي‌رود. اصلا نمي‌دانم او چه كسي و چه نوع آدمي هست؟ و لذا سخنراني اكنون زياد است ولي تربيت كم است. گاهي وقتها افراد با يك نگاه ساخته مي‌شدند. نيازي به سخنراني نيست. بشر نياز به مربي دارد. ما از چه چيزي، چه مي‌خواهيم بسازيم؟ شما يك موجودي به نام انسان فرض كن. اين انسان نقاط ضعفي دارد «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ»(عصر/2) انسان خاسر و زيانكار است. شما صبح تا شام جواني خود را خرج مي‌كنيد. اما هيچ بازدهي ندارد. «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»(احزاب/72) اينها همه آيه قرآن است. انسان خاسر و ظالم و جاهل است. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏»(علق/6) «لَيَطْغى‏» از طاغوت مي‌آيد. منش انسان طاغوت صنعتي است. منتهي يك نفر به همه مملكت زور مي‌گويد و يك نفر در خانه به برادرش زور مي‌گويد. كسي به مادرش زور مي‌گويد و. . . بالاخره همه ما طاغوت هستيم. منتهي بيش از اين زورما نرسيده است. «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ»(انبياء/37) انسان عجول است «وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ‏ءٍ جَدَلاً»(كهف/54) انسان اهل جدال و بسيار پرخاشگر است. «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً»(معارج/20) انسان جزع مي‌كند. وقتي شر به او رسيد جزع مي‌كند. يعني كم صبر است. «وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً»(معارج/21) انسان منوع است يعني همينكه خير به او رسيد به كسي نمي‌دهد. وقتي ندارد، داد مي‌زند. وقتي به او مي‌دهي به همسايه‌اش نمي‌دهد. انسان چنين جانوري است. چنين انساني با چنين صفاتي را خلق كرده آن وقت گفته است من تو را خلق كردم براي اينكه خليفه باشي! («إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»(بقره/30) «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ»(اسراء/70) بني آدم را گرامي داشتم «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً»(اسراء/70) به بني آدم فضيلت دادم. من دلم مي‌خواهد عبد و مومن و مجاهد و مخلص و موقن باشي يعني يقين داشته باشي. مطمئن و صابر و راضي و مرضي باشي. از اين چاله گود نمور قناس، يك چنين آپارتماني مي‌خواهد بسازد. از آن زمين چنين آپارتمان تهويه دار و روشن و شوفاژدار بدون انبياء ساخته نمي‌شود. تجربه هم نشان داد. دانشگاه دكتر و مهندس ساخت، دكتر و مهندسي كه مي‌گويند: در ايران حقوق و مزايا كم است و به خارج مي‌رود، کساني هستند که از پول همين ملت و از بودجه بيت المال همين ملت تغذيه شد و در دانشگاه درس خواند. همان بدبختي كه در خانه، 60 متري با 8، 9 بچه زندگي مي‌كرد او ماليات داد. او نان درست كرد، او دامداري كرد و كشاورزي كرد. او به آقايان داد تا در دانشكده چند هزار متري با انواع وسائل و به راحتي خورد و درس خواند. حالا كه جوانهاي همين امت شهيد مي‌شوند و بايد بيايد اينجا و برود پشت جبهه زخمي‌هاي اين ملت را درمان كند مي‌گويد حقوقش كم است پس من رفتم. مرگ بر آن دانشگاه كه دكترش او باشد و درود برآن دانشگاه كه دكترانش دكتران خودمان هستند كه حاضرند پشت جبهه و با حقوق كم اينجا باشند. ما آدم مي‌خواهيم، دكتر نمي‌خواهيم. بسياري از دكتران آدم هستند. آنهايي هم كه فرار كردند مرخصند. خود ايران خط كش شده است. يكي از اين موازين اين است كه چه كسي در ايران ماند و چه كسي فرار مي‌كند. خود ايران ترازو شده است. هركه ماند، مشخص مي‌شود، يك مقدار خوب است. البته نمي‌خواهم بگويم که هر كه در ايران است خوب است. ممكن است اينطور نباشد، اما كمي خوب است.
انبياء چه كردند؟ بناست از صدام حسين رهبر انقلاب ساخته شود. يك طرف از جنايت صدام مي‌شود و يك سمت از خوبي امام مي‌شود. انسان موجودي است كه اگر از اين سمت حركت كند از ملائكه بهتر مي‌شود. اگر رها بشود و تربيت انبياء شامل او نشود از حيوان پست‌تر مي‌شود. تمام گرگ‌ها و پلنگ‌ها و شغال‌ها و سگ‌ها اگر پرونده داشتند و همه اينها سند جرم داشتند اسناد تمام گرگ‌هاي طول تاريخ را جمع مي‌كرديم، يك صدم اسناد صدام نبود. اگر انسان هدايت انبياء شامل او نشود، هيتلر مي‌شود واگر شامل او شود، امام مي‌شود. انسان چنين موجودي است كه اينقدر تغيير دارد. آخر بعضي چيزها خيلي مهم نيست. مثل قبول شدن و رفوزه شدن در كلاس است. با اينكه مهم است، ولي فاصله زماني آن يكسال است. ابتداء و انتهاي آن خيلي مهم نيست. سود وزيان يك بازاري است. بارندگي و عدم بارندگي، در يك ديمي كاري بارندگي شد يا نشد اهميتش به اندازه همان يك سال است. اما انسان اگر هدايت شامل او شد چه مي‌شود و اگر نشود، چه مي‌شود؟ دو نقطه صد درصد مقابل هم. «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْن»(تحريم/11) مومن مانند زن فرعون مي‌شود. او زني مي‌شود كه پول فرعون جذبش نمي‌كند، فرعون كه ناز او را مي‌كشد، جذب ناز او نمي‌شود. مردم مثلا دلشان مي‌خواست از آجر پشت ديوار كاخ فرعون يك عكس بگيرند، دلشان خوش باشد كه چنين عكسي دارند. منتهي فرعون كه مردم چنين به او چشم به او چشم داشتند نازهمسرش را مي‌كشد. او ناز فرعون و طلاهاي زياد و كاخ و در بار نمي‌خواهد. مثل براي مومن، زن فرعون است كه هيچ چيزي او را جذب نمي‌كند «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ»(تحريم/10) نمونه كفر زن حضرت نوح است. زن نوح در خانه او سر سفره او صبح تا شام هم صحبت او بود اما فرياد نوح، ناله نوح و نعره نوح هيچ يك در او اثر نكرد. انسان مي‌تواند به قدري پست باشد كه ناله دائمي نبوت در او اثر نكند، و مي‌تواند بقدري خوب باشد كه جرقه‌اي از هدايت او را هدايت كند. بنابراين انسان بايد دراين عالم ساخته شود و اصولا اگر نبوت نباشد آفرينش غلط است. چون خدا و ابرو بادو مه وخورشيد و فلك را براي انسان آفريد، اگر ساخته نشود از گرگ پست‌تر است. پس انبياء را برداريم انسان يك چهار پاي وحشي مي‌شود و الي آخر. شب شهادت پيغمبر گرامي ماست. پيغمبر عزيز ما سراسر زندگيش درس بود. «كان خلقه القرآن»(شرح‏نهج‏البلاغه ابن‏ابى‏الحديد، ج‏6، ص‏340) خلقش قرآن بود. يعني تمام قرآن در وجود او پياده شده بود «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(احزاب/21) ما بايد از رسول الله درس بگيريم. سعه صدر و حوصله‌اش، برخوردش با منافقين، برخوردش با كفار همه اينها براي ما درس بود و من نمونه‌هايي را بيان مي‌كنم.
همسرداري پيامبر: پيغمبر به قدري در زنداري به عدالت رفتار كرد كه حتي اگر بنا بود روزي در منزل بانويي باشد، وضو را در منزل ديگري نمي‌گرفت. در اينكه پيغمبر تعد دزوج داشت، در ماه رمضان بحث كردم. و اينكه براي چه پيغمبر چند زن داشت؟ مسئله شهوت مطرح نبود. چون پيغمبر بعد از پنجاه سالگي زن گرفت، زنهاي متعدد او تقريبا بعد از پنجاه سالگي بودند. اين زنها، زنهايي بودند كه شوهرانشان در جبهه كشته مي‌شدند و وارد فاميل خود مي‌شدند، آن‌ها هم اينها نيش مي‌زدند. مي‌گفتند چشمتان كور شود، به پيغمبر ايمان نياوريد. گفتيم مسلمان نشويد! حالا كه مسلمان شديد، شوهرت كشته شد. چشمت كور شود. كساني بودند كه شوهرشان در جبهه كشته شده بود و اقوام نيز اينها را زخم زبان مي‌زدند، همه ازدواج‌هاي پيغمبر جرياني دارد.
اما عدالت پيغمبر: گاهي درخانه بزرگترين توهين‌ها به رسول اكرم مي‌شد. به نحوي كه اصحاب رسول الله عصباني مي‌شدند. مي‌گفتند: يا رسول الله! عكس العملي نشان بده. مي‌فرمود: اينها اگر نقاط ضعفي دارند، نقاط قوتي هم دارند. اين زن عصباني شده، يک جمله هم مي‌گويد كه خوب است نگويد. اما اين زن خدماتي هم در خانه داشته است، بچه‌ها را نگه داشته است، بچه داري و يتيم داري كرده است، در خانه غذا پخته است، لباس شسته است، ظرف شسته است، زحمت كشيده است و الي آخر.
پيغمبر داشت به جايي مي‌رفت، يك نفر رسيد و عباي پيغمبر را چنان کشيد كه لبه عبا به گردن پيغمبر كشيده شد وگردن پيغمبر خراشيده شد. پيغمبر مي‌فرمايد چه مي‌خواهي؟ مي‌گويد: يك مقدار پول بده! پيغمبر مي‌فرمايد به او پول بدهيد. مي‌گويند آقا اين بي ادب است بگذاريد او را ادب كنيم. مي‌فرمايد: نه! اين رسول الله است. در زمان كندن خندق، اولين كلنگ را خود رسول الله مي‌زند و خودش هم دوش به دوش ديگران كلنگ مي‌زند و تازه وقتي خندق را مي‌كنند، به هر زمين سفتي مي‌رسند، خود پيغمبر به كمكشان مي‌آيد. وقتي مي‌خواهند آبگوشت بخورند، هركس مي‌گويد من فلان كار را مي‌كنم. رسول الله مي‌گويد پس من هم بايد هيزم جمع كنم. اگر من هيزم جمع نكنم، پس از آبگوشت سهمي ندارم. اگر مي‌شد ما بيشتر لمس مي‌كرديم، در ما خيلي اثر مي‌گذاشت.
زماني من جمله‌اي به مرحوم مطهري گفتم، ايشان خنديد، به او گفتم: اگر مي‌شد، شما كه استاد ما هستي، علامه طباطبائي كه استاد شماست، سالي دو روز، ده روز به مدرسه فيضيه بيايند تا آدم زندگي اينها را ببيند. اصلا ديدن اينها همه مشكلات را حل مي‌كرد. زندگي استاد دانشگاه با دانشجو. زندگي معلم با بچه‌ها و شاگردان و. . . اگر انسان زندگي را از نزديك ببيند، كيف مي‌كند. فرمانده من مي‌آيد و با من غذا مي‌خورد. اين وقتي اين منظره را ديد، دل سرباز گرم مي‌شود. اينكه پيغمبر موفق بود، چون از مردم بود، در مردم بود و با مردم بود و ما هم بايد اينچنين باشيم. جز يكسري مسائل بهداشتي بايد بقيه افعال ما با هم باشد. البته يكسري چيزها هست كه اسلام گفته است بايد از هم جدا باشد، حوله هركس بايد جدا باشد، شانه و مسواك هركس بايد جدا باشد. رسول اكرم كه امشب شب رحلت اوست، وقتي رفتند بدن مطهرش را براي دفن كردن بردارند، ديدند چوب مسواكش زير متكاي اوست. اين خيلي مهم است. تمام دندانپزشكان ما بايد اين حديث را قاب كنند و بالاي در مطبشان بزنند. دانشكده دندانپزشكي بايد در كاشيكاري خود اين حديث رابنويسد. رسول الله لحظه فوت وقتي بدن مطهرش را حركت دادند، ديدند زير سرش چوب مسواكش است. چقدر به بهداشت اهميت مي‌داد. زندگي رسول الله تماما درس بود. وقتي بچه را صدا مي‌زد، بچه‌ها را بالقب صدا مي‌زند. مثل ما نبود كه آقا را به بالاتر از بيست سال مي‌گوئيم. تا هجده آقا نمي‌گوييم. مي‌گوييم حسن گاهي هم كمي از اسم را هم مي‌اندازيم. نمي‌گوييم: «فاطمه» مي‌گوييم: «فاطي» اسمش رابا احترام نمي‌گوييم كه هيچ، كمي از اسمش را هم مي‌اندازيم و چقدر ديگران را بي ادبانه صدا مي‌زنيم. بنده خدا كارش شهرداري است. او را صدا مي‌زنيم: آشغالي! هرگز رسول الله اينچنين بي ادب نبود كه هيچ كلا باادب بود. پيغمبر اسلام روبروي كسي تكيه نمي‌داد. تاكسي نشسته بود، تكيه نمي‌داد. به خانه رسول الله به مهماني مي‌آمدند. پيغمبر كار داشت دستور اين است كه اگر به جايي براي مهماني رفتيد، بعد از غذا زود برويد. آيه‌اش هم اين است: «فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسينَ لِحَديثٍ»(احزاب/53) نهار به خانه ما آمديد، زماني كه غذايتان را خورديد، برويد. الان يك ربع به غروب است و نمي‌رود. «فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا» زمانيكه غذايتان را خورديد برويد. خانه رسول الله به مهماني مي‌آمدند و مي‌نشستند و گپ مي‌زندند. پيغمبر حرص مي‌خورد که هزار تا كاردارد. آيه نازل شد. بابا غذايتان را خورديد، برخيزيد و برويد. «وَ لا مُسْتَأْنِسينَ لِحَديثٍ» با گفتگو انس نگيريد. يعني ننشينيد و هي گفتگو كنيد. بعد پيغمبر مي‌خواهد بگويد برويد ولي خجالت مي‌كشد و اين نشستن شما پيغمبر را اذيت مي‌كند.
آدم نمي‌داند از كجاي زندگي پيغمبر بگويد. با بچه‌ها بازي مي‌كرد.
امروز ظهر منزل شخصي از محترمين تهران بودم. پسرش فراري و از مجاهدين خلق پدرش از آدم‌هاي بسيار خوب است. درباره اينكه چطور شد اين پسر اينطور شد ايشان به من گفت: من مقداري به پسرم نرسيدم، از بس صبح زود تا شب دائم اينجا سخنراني و آنجا سخنراني، اينجا تدريس و آنجا دانشكده و آنجا دبيرستان و آنجا حوزه و در مجموع از بس اينطرف وآنطرف برنامه‌هاي علمي و تحقيقي و تدريس داشتم، نتوانستم به او برسم. حالا چوبش را مي‌خورم. هم خودم و هم خانواده‌ام دائم مي‌سوزيم كه چرا بايد از خانواده ما يك نفر گمراه شود؟ چرا ما به او نرسيديم؟ بعد ايشان مي‌گفت. من حالا مي‌فهمم يعني چه؟ رسول خدا مي‌فرمايد: «من كان له صبي فليتصاب له»(عوالي‏اللآلي، ج‏3، ص‏311) هركه بچه دارد، بچه شود. يعني پدر‌ها در خانه از ژست پدري در بيايند. اصلا خانه كه رسيدي لباست را بكن. فرض كن تاجر و آيت الله نيستي. هرچه مقام داري كنار بگذار و به عنوان يك دوست خوشمزه، داخل خانه برو. پيغمبران ما در حالي كه كارهاي مهم داشتند يعني «وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا»(مريم/51) رسول بود و نبي بود، اما به زن و بچه‌اش هم مي‌رسيد. «وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ»(مريم/55) علت اينكه من و امثال من ممكن است بچه‌مان منحرف شود اين است که مانند پيامبر عمل نمي‌کنيم. «وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا» رسالت اجتماعي را اجرا مي‌كند «وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ» اما برخلاف حضرت رسول، رسالت اجتماعي را ايفا مي‌كنيم، اما به اهل خويش وزن و بچه خويش نمي‌رسيم. و لذا گاهي ممكن است انسان حزب اللهي ناب و از نهادهاي انقلابي باشد. از بس مشغول كارهاي اجتماعي شده است خودش را فراموش كرده است و اين دليل اعتكاف است. رسول اكرم ناگهان وسط كارهايش مي‌رفت و معتكف مي‌شد. يعني چند روز مي‌رفت و در مسجد فكر مي‌كرد و عبادت مي‌كرد. يا رسول الله در گرفتاري از زير كار در رفتي؟ مي‌ديدي وسط گرفتاري سه روز اعتكاف مي‌كرد و ما و نهادهاي انقلابي و بخصوص مسئولين مملكت، گاهي بقدري گرفتار مي‌شوند كه مي‌بيني خودشان را فراموش كردند. اين يك خطر است.
يكي از مدرسين از فقهاي شوراي نگهبان مي‌گفت: امام قبلا روزي دو بار قرآن مي‌خواند و الان امام روزي چند مرتبه قرآن مي‌خواند. يعني گاهي وسط كارهاي اجتماعي صبر مي‌كند مي‌ايستد و فكر مي‌كند. و انسان تا گاهي نايستد و در پمپ بنزين، بنزين بزند، قدرت حركت ندارد. اگر دائم راندي، بنزين تمام مي‌شود و به روغن سوزي مي‌افتي. گاهي انسان بايد بنزين گيري كند. خدا به پيغمبرش مي‌گويد: نماز شب يادت نرود. حتما شب‌ها بلند شود و تجديد نيرو كن كه در روز خيلي راه داري. اگر شب روغن گيري نكني، روز قدرت حركت نداري. «إِنَّا سَنُلْقي‏ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً»(مزمل/5) ما فردا كارسنگين داريم، اگر كار سنگين داري، پس بايد سحر بنزين گيري و تجديد قوا كني. البته ما كجا و پيغمبر كاجا. آيه‌هاي زيادي درباره زندگي و اخلاق و سيره پيغمبر در قرآن هست ولي ديگر حالا به مناسبت شب رحلت حضرت رسول(ص) همين مقدار بس است. خدايا به آبروي رسول الله به ما توفيق بده مكتب پيغمبر را هم بشناسيم و هم عمل كنيم و صداي رسول الله را به شرق و غرب جهان برسانيم.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»