تاريخ پخش :: 1360/9/5 نبوت، نياز به انبياء بايگاني سالانه - 1360



بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و علي اهل بيته و لغتة الله علي اعدائهم اجمعين من الان الي قيام يوم الدين الهي انطقني بالهدي و الحمن التقوي»

بحثي كه امروز در نظر گرفته‌ام درباره مسئله نبوت و نياز به خط انبياء است. مسئله رابطه انسان با وحي است. در هر زماني با هر اندازه پيشرفت علم وصنعت، هم جنايات انسان بيشتر مي‌شود، و هم تحير انسان بيشتر مي‌شود. سردرگمي و گيجي و خود كشي و ضعف اعصاب و تغيير قانون و استعمار و استثمار و جنايات و توحش بيشتر شده است، حداقل موفقيت انسان در جهت سعادت كم بوده است و به راستي مي‌توان گفت غربزدگي بزرگترين بيماري است و به راستي هر چه علم و صنعت بيشتر پيش رفته است، هرگز از آمار توحش و جنايت كاسته نشده است. بنابراين مسئله نياز به راه خدا با توجه به اينكه راه‌هاي بشري كوتاه است، مسئله‌اي است كه بايد بررسي شود. حالا اسمش را راه انبيا بگذاريم، نياز به انبيا، و نبوت بحث ماست. فقط مي‌خواهيم بگوئيم انسان بايد در پناه وحي باشد و جز اينكه انسان در پناه وحي باشد، چاره‌اي ندارد. تنها راه سعادت انسان است، خط انبياء و راه وحي است. در اين زمينه كمي با هم صحبت كنيم. اصولا چرا انسان به انبياء نياز دراد؟
عوامل نياز به خط انبياء:
1ـ انسان فراموشكار است. اين خود يك بعد است. چون انسان فراموشكار است بايد يك هشدار دهنده داشته باشد و اين هشدار دهنده انبياءهستند.
2ـ انسان مسؤول است، پس نياز به بيان مسئوليت‌ها دارد كه انبياء مسئوليت‌ها را براي انسان بيان مي‌كنند. انسان مسئوليت دارد. در انسان استعدادهايي نهفته است که بيانگر اين است كه انسان مسئوليت دارد. فقط براي خوردن و خوابيدن آفريده نشده‌ايم. چون اگر چنين بود، بايد داراي اعضائي بوديم كه حيوانات دارند. ولي ما غير از آنها، استعداد و ذوق و آرزو هم داريم. و بخاطر اينكه در مايكسري آرزوها و استعدادها و ذوق‌ها هست، اينها نبايد معطل بماند. بخاطر وجود همين توانايي‌ها، مسئوليت بيشتري هم داريم.
3ـ انسان متحير است. يعني دوشنبه كاري مي‌كند و سه شنبه مي‌فهمد كه اشتباه كرده است. سه شنبه كاري مي‌كند و چهارشنبه مي‌فهمد که اشتباه كرده است. قوانين دائم تغيير پيدا مي‌كند. به قانون‌ها تبصره مي‌خورد. شرق و غرب و تمام فلاسفه و دانشمندان، هر نظري مي‌دهند، دير يا زود متوجه كمبودها و نارسائي‌هايي مي‌شوند. انسان گيج است و انساني كه گيج است، نياز به انبياء هدايت كننده دارد. كسي كه براي جهانگردي وارد شهري شد، اگر اين شهر خيابانها وجاهاي ديدني زيادي دارد، و اين انسان غريب دراين شهر گيج مي‌شود، بايد از طريقي در دروازه شهر اطلاعاتي كسب كند. هدايت كننده مي‌خواهد.
4ـ انسان موجودي فتنه انگيز است و جر و بحث و دعوا بوجود مي‌آورد. دو گياه كه نزديك هم هستند، اين دو تا با هم سبز شوند يا خشك شوند، يا يكي سبز شود ويكي خشك، اين دو گياه جرو بحثي با هم ندارند. دو آجر باهم جر و بحثي ندارند. اين از خصوصيات انسان است. چون در زندگي انسان جر و بحث، فتنه و درگيري است. پس نياز به قاضي عادل دارد و انبياء همان داوران و قاضي‌هاي الهي هستند.
اينها شاخه‌هاي نياز به نبوت است. شما كه پاي بحث هستيد، عمري است كه مي‌گوئيد اصول دين توحيد، عدل و نبوت است. اين نبوت يعني چه؟ نبوت يعني انسان گيج است و چون گيج است، هدايت مي‌خواهد. نبوت يعني در زندگي اجتماعي فتنه بوجود مي‌آيد. قاضي مي‌خواهد و انبياء قاضي هستند. نبوت يعني فراموش مي‌كنيم و انبياء بايد به ما هشدار دهند. با هر يك از اينها مي‌توان نياز به انبياء را ثابت كرد. يكي هم كافيست چه برسد به اين همه ادله.
5ـ انسان جاهل است، پس نياز به معلم دارد. و انبياء همان معلمان بشر هستند. «وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ»(بقره/151) قرآن درباره انبياء مي‌گويد. «وَ يُعَلِّمُكُمْ»
6ـ انسان مهمان است. انسان مهماني است كه در اين خانه هستي دعوت شده است. به او گفته‌اند که بايد به سوي وعده گاه سعادت ابدي در جوار رحمت حق بيايي. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُون»(بقره/156) بناست به سوي خدا و به نام خدا و براي خدا برويم. به سوي بينهايت، به سوي كمال مطلق، راه حق را طي كنيم. در سرايي مهمان است و بناست خطي را طي كند، اگر آدرس نداشته باشد، نمي‌تواند بيايد. انسان مهمان است پس به آدرس نياز دارد و انبياء به اين مهمان آدرس مي‌دهند.
7ـ انسان موجودي بي شكل است، ماده‌اي خام و قابل تربيت است. پس نياز به الگو و مدل و طراح دارد. اينها دلائل نياز به نبوت است. زميني را كه بناست روي آن ساختمان بسازند، مهندس لازم دارد. نخي كه بناست پشم و فاستوني شود، پنبه‌اي كه بناست نخ شود و رشته شود و بافته و بريده و دوخته شود، به خياط احتياج دارد. اگر بناست از اين ماده خام، فاستوني بدست بيايد، بايد طراح داشته باشد. اگر بناست روي اين زمين ساختمان بنا شود، بايد مهندس داشته باشد، انسان موجودي بي شكل است، يعني مي‌شود از اين انسان، شمر ساخت و مي‌شود امام حسين عليه السلام ساخت. امكان دارد از انسان همه چيز ساخته شود. در مورد اينكه مي‌گويم ماده‌اي خام است شايد بشود از اين آيه استفاده كرد: «أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ»(نحل/78) شما از مادر متولد شديد و چيزي بلد نبوديد. يعني ماده خامي بوديد که از راه چشم و گوش بايد كم كم از طبيعت استفاده كنيد و شكل بگيريد. چون ممكن است انسان هم شكل حق وهم شكل باطل بگيرد. آب در قالب همان ظرفي در مي‌آيد كه در آن ريخته مي‌شود. اين انسان، اگر در مثل مناقشه نباشد، اين انسان مي‌تواند همه چيز باشد. مي‌تواند از حيوان پست‌تر باشد و مي‌تواند از ملائكه بهتر باشد. ما انسان داريم از خاك پست‌تر است، چون به خاك يك دانه گندم مي‌دهي، يك شاخه گندم تحويل مي‌دهد و انسان هست که هر چه مي‌گيرد، چيزي پس نمي‌دهد. انسان داريم از سنگ بدتر است، چون در كنار بعضي سنگ‌ها، چشمه آبي در مي‌آيد ولي دلهايي به قدري قساوت دارد، كه هيچ تكاني نمي‌خورد. انسان داريم كه از حيوان بدتر است، پس انساني كه متولد شد، مي‌شود از خاك بدتر و از سنگ سخت‌تر و از گرگ وحشي‌تر باشد و مي‌شود از ملائكه بهتر باشد. براي ساختن اين ماده خام الگو و مدل مي‌خواهيم. بايد گفت که طبق اين مدل مي‌خواهم. اگر يك آرايشگاهي نداند که هي پي چيست و شما رفتي و گفتي، موهاي مرا هي پي آرايش کن، نمي‌فهمد که چه كند؟ اين بايد قيافه‌هايي هي پي ديده باشد. و اگر به خياطي گفتند، پيراهن عروس بدوز، بايد قبلا پيراهن عروس ديده باشد. آخر تو اگر مي‌گويي خودت را بساز، مانند چه كسي بسازم؟ مدل و الگوي من چيست؟ اينها هفت مورد از دلائل لزوم نبوت بود. نبوت هدفي است كه از هفت جاده مي‌توانيم به آن برسيم. نمي‌خواهم بگويم منحصر در اين هفت جاده است، شايد خطوط بيشتري هم وجود داشته باشد. ولي هر يك از اينها كافي است تا ما احساس نياز به يك رهبر الهي، آسماني و معصوم داشته باشيم، يك رهبر كه الگو و مدل باشد، كه وجودش براي من حجت باشد. حرف و كلام و سخن و خواب و خوراكش براي من الگوباشد. نياز به يك انسان نمونه در عالم هستي هست كه در اين عالم هستي مطرح باشد، و به باقي انسانها بگوئيم، سعي كنيد که به او برسيد. اين نياز به نبوت است.
قرآن براي انسان دو گونه صفت نقل كرده است. يكي صفت‌هاي مثبت در حد اعلي كه انسان چه موجود خوبي است و در مقابل صفت‌هايي پست را هم بيان کرده است. آنوقت اين انسان با صفات پستي كه دارد، بايد به آن انسان با آن صفات عالي برسد، و از اينجا به آنجا رسيدن بدون انبياء مگر ممكن است. انسانهايي داريم باصفاتي پست ـ انسان خاسر«إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ»(عصر/2) انسان خسارت مي‌دهد و مي‌بازد. خيال نكن فقط بي سوادان مي‌بازند، با سوادان هم مي‌بازند. ما آدم اقتصاددان داريم که تمام منحني‌هاي اقتصاد و فرمولهايش را بلد است. سالها در اقتصاد كار كرده است، اما اولين ضرري كه مي‌كند، خودش را مي‌فروشد. ممكن است كسي در توليد مصرف و توزيع و بهره برداري از طبيعت طرح داشته باشد كه با چه طرحي از اين طبيعت بيشتر استفاده كنيم. بيشترين بهره برداري را كنيم. با زحمت كمتري، درآمد بيشتري داشته باشيم. ممكن است كسي با فرمولهاي اقتصادي بتواند بهترين استفاده را از طبيعت بكند، اما خودش را به يك سوت و كف، به يك سلام و صلوات، بفروشد. يعني ممكن است بهره گيري از خودش را بلد نباشد. بنابراين اقتصاددان‌ها هم نياز به انبياء دارند، جامعه شناسان هم به انبياء نياز دارند. جامعه‌ها را مي‌شناسند ولي گاهي خود را نمي‌شناسند. سعادت خودش در چيست؟ خط‌هاي ضرر و منفعت را نمي‌شناسد. انسان خاسر است. خودش را مي‌بازد. انسان ظلوم است قرآن مي‌گويد: «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»(احزاب/72) انسان ظلم مي‌كند. به خود و سعادتش و به استعدادهاي خودش ظلم مي‌كند. انسان عجول است. اين تعابيري كه اينجا مي‌نويسم، همه ريشه‌هاي قرآني دارد. انسان دستپاچه است. «وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ‏ءٍ جَدَلاً»(كهف/54) انسان اهل جدل و جر و بحث است. از جر و بحث خوشش مي‌آيد. انسان موجودي جدلي است. انسان طاغي است. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»(علق/7-6) انسان طاغي و ياغي است. انسان ضعيف است. «خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعيفاً»(نساء/28) انسان بخيل است. اينها صفات منفي است و همه هم آيه قرآن است. يعني درباره هريك از اين صفات منفي در قرآن آيه داريم.
آنوقت مي‌خواهي از اين انسان چه بسازي؟ مي‌خواهي انساني بسازي كه عبد باشد. راضي باشد، عالم باشد، صابر باشد، خليفه خدا باشد. از يك انسان آنچناني مي‌خواهيم يك انسان اينچنيني بسازيم و آيا جز با لطف خدا و راه خدا و انبياء خدا و طرح خدا امكان پذير است. خير، محال است.
از يك زميني كه اين زمين تاريك و پست است، زباله دان است، پر از پشه است، متعفن است، از چنين زميني مي‌خواهيم آپارتماني بسازيم که بلند باشد، روشن باشد، تهويه داشته باشد، شوفاژ داشته باشد، سالن داشته باشد. از آنچنان زميني مي‌خواهيم يك آپارتمان اعلي بسازيم و چنين كاري بدون يك مهندس طراح امکان پذير نمي‌باشد. از انسان خاسر، ظلوم، جهول، جدلي، طاغي، ضعيف، بخيل، دستپاچه مي‌خواهيم انساني بسازيم كه عبد خدا باشد، راضي باشد. «رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»(مائده/119) از خدا راضي باشد و عالم و صابرباشد. «وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ»(بقره/155) از چنين انساني با آنهمه نقطه ضعف مي‌خواهيم انساني با آن نقاط قوت بسازيم. مگر غير از راه انبياء مي‌شود؟ تنها راه سعادت انسان راه انبياء و وحي است.
معمار كيست؟ شما كه مي‌خواهي از چنان زميني، چنين آپارتماني بسازي و از چنان انساني چنين انساني بسازي. اين معمار كيست؟ دست چه كسي بدهند تا بسازد. اين معمار كيست يا چه كسي مي‌تواند باشد؟ جز انبياء. آيا مي‌تواند معمار فلاسفه باشند؟ دست ماركس‌ها و انگليس‌ها بدهيم؟ دست هگل‌ها بدهيم؟ دست چه كساني بدهيم؟ دست سلاطين بدهيم؟ دست دانشمندان و نوابغ بدهيم؟ يا در اختيار خدا و اولياء خدا قرار دهيم؟ اگر بناست انسان براي سعادت خود، خطي را طي كند، حالا كه بناست از اين زمين آپارتمان خوبي بسازيم. سازنده و معمار كيست؟ طرح را از چه كسي بگيريم. از فلاسفه يا سلاطين، از نوابغ و دانشمندان يا خدا؟ آنها گير دارند.
در تلويزيون با كسي مصاحبه مي‌كردند، كه آيا شما حاضر هستي، بعد از اين جنگ تحميلي و دادن شهداي زياد، دولت ايران با رژيم صدام صلح كند. جواب دهنده هرجا كه بود، جواب داد. نه! جواب: يك كلمه است. فلاسفه و سلاطين و دانشمندان اينها نيستند چرا؟ زيرا عيب‌هايي دارد:
1ـ اين آقايان از كجا مرا شناخته باشند؟ من نمي‌توانم انسان را دست اينها بدهم و بگويم: شما طرح بدهيد. چون آن كسي كه مي‌خواهد طرح بدهد، بايد انسان شناس باشد. از كجامرا شناخته باشند و دليل نشناختن اينها همين كافي كه وقتي مي‌پرسيم انسان چيست؟ جواب مي‌دهند که انسان، حيواني اقتصادي است. ديگري مي‌گويد: انسان، حيواني شهوي است. يكي مي‌گويد انسان همچون كارخانه است. يكي مي‌گويد انسان همچون ماشيني است براي توليد و مصرف. اين تاويلها همه دليل بر آنست كه حقيقت انسان شناخته نشده است و به قول آن مرد دانشمند انسان موجودي ناشناخته است. كسي كه مي‌خواهد طرح بدهد، بايد نقشه را بداند. اين معماري كه مي‌گويد، اين را اينطور بساز، از كجا مي‌گويد که اين خانه و آپارتمان بايد با مسئله هواپيمايي در ارتباط باشد. اين طبقات بايد در رابطه با فرودگاه و فضا و بادها و مسير خيابان باشد. ممكن است اين خانه بعد از چند ماه به خيابان بخورد. كسي اگرخواست طرح سالمي بدهد، بايد اطلاعات كاملي از زير و بم اين ساختمان داشته باشد. خاكش و فضايش را بشناسد. اين که آيا خاك تحمل دارد يا نه؟ اين زمين زلزله خيز هست يا نيست؟ آينده اين خانه به خيابان برخورد مي‌كند يا نه؟ ما ديديم كه فلاسفه و دانشمندان و نوابغ و فيلسوف نماها آمدند و انسان را چطور، در حد يك حيوان كه هدفش خوراك، پوشاك، مسكن، رفاه است و در حد يك حيوان تنزل دادند. از كجا مرا مي‌توانند بشناسند؟
2ـ از كجا مشخص است که خيرخواه من هستند؟ چقدر انسان تجربه تلخ دارد كه سلاطين و نوابغ و فيلسوف نماها انسان را براي رسيدن به اهداف خود مي‌خواستند. اگر گاهي هم مي‌گفته است، اين ملت با من است، خواسته پايگاه خود را حفظ كند. چون مي خواهد از زمين خوردنش جلوگيري كند، مي‌گويد: ملت! اگر هم گاهي مي‌گويد خلق، براي خودش مي‌گويد. مثل اينگه بنده آخوند، به شما بگويم، دنيا كه ارزش ندارد، يعني دور بينداز تا من بردارم. گاهي كه مي‌گويم: دنيا ارزش ندارد، كلك است. مي‌گويم تا نفعي به خودم برسد.
صبح مي‌گفت: ملت قهرمان ايران! همينكه رأي نياورد، گفت: اين توده ناآگاه! صبح ساعت10 ملت قهرمان بودند عصر ملت ناآگاه شدند، اينها را براي خود مي‌خواهند، همه خلقي‌ها همينطور هستند. در خيلي از كشورهايي كه اميد آنها اين است كه انقلاب ايران به آن كشورها برسد، دست به ميليون‌ها كشته زدند. براي حفظ پايگاه خودشان، همين خلقي‌ها بودند كه گندم همين خلق را آتش مي زنند و غذاي همين خلق را نابود مي‌كنند و در مقابل همين خلق مي‌ايستند. با همين قانوني كه خلق قبول دارد، مخالفت كردند و همين رهبري را كه خلق مي‌پذيرد، تضعيف مي‌كنند و همين مكتبي را كه خلق پذيرفته تضعيف مي‌كنند. آخر اگر تو خلقي هستي، بايد گندم خلق، مكتب خلق و رهبر خلق را تضعيف نكني. بنابراين از كجا خيرخواه ما باشند. ما را براي منافع خود مي‌خواهند. بسياري هستند كه عملا انسان را مانند حيوان مي‌دانند، گرچه ممكن است از نظر زباني هندوانه زير بغل انسان بگذارند كه تو چقدر شريف هستي. اماعلنا اگر زماني هم علفي مي‌دهند، مي‌خواهند شير بدوشند. از كجا خير خواه ما باشند؟ آيا تمام قوانيني كه اين آقايان مهندس و معمار و فلاسفه و سلاطين و نوابغ وضع كرده‌اند، همه به خير انسان بوده است؟
3ـ از كجا خطا و سهو نكرده باشند. گيرم انسان را شناخته و گيرم خيرخواه هم بوده است. از كجا خطا و سهونكرده باشند. و اين مسئله مهم است.
4ـ با چه نيرو و جذبه‌اي ما را وادار به عمل مي‌كنند. اين هم يك سوال است. قانون خدا جذبه دارد، چون مي‌دانم خداي من است و آفريدگار من است. حكم خدايي كه آنطرف را ساخته است. براي خودش هم نبوده است. منفعت شخصي، سازماني و حزبي و گروهي در وجود خدا نبوده است. آفريدگار من است. مرا دوست دارد. نفع شخصي ندارد. شك و سهو ندارد. اين ايمان به خدا، باعث مي‌شود، من قانون خدا را مقدس بدانم. امام قانون تو چه ارزشي براي من دارد؟ تو كه هستي كه براي من قانون وضع مي‌كني و من كه هستم كه براي تو قانون وضع مي‌كنم؟ حقوقدانان انسانهايي هستند مثل باقي آدمها و حقوق مي‌گيرند و به وظيفه‌شان عمل مي‌كنند. در روي كره زمين از وقتي سازمان بين الملل تاسيس شد، تا حالا حقوق چند دسته محروم گرفته شده است؟ آيا اينقدر كه اينها از بودجه ملت‌ها خوردند، براي آنها كار كردند؟ چه مظلومي را حمايت كردند؟ بنابراين جذبه ندارد. چون اينها هم انسانهايي مثل ما هستند، من هوا و هوس دارم، آنها هم بيشتر دارند، من اشتباه مي‌كنم، آنها هم بيشتر اشتباه مي‌كنند. من آن شبي كه آفريده شدم، آزاد آفريده شدم. آنها هم آزاد آفريده شدند. هيچ دليل و قداست و ارزشي براي من ندارد. بله، ممكن است زماني با تهديد و تطميع وفريب افرادي را به بله قربان گويي وادار كنند. باشعارها و حماسه‌ها و باتبليغات، طرفداراني را فريب بدهند. با شعار و حماسه و تبليغ و با تهديد و تطميع مي‌شود افرادي را به بله قربان گويي واداشت. اما اينها هيچكدام جذبه دروني نيست، موقت است، چاه خشك را مي‌توان با چند شلنگ و سطل آب آبدار كرد، اما فايده‌اي ندارد. بايد چاه خودش آب داشته باشد. قوانين بشري جذبه معنوي ندارد. يعني پليس مخفي درون ما نيست. من اگر فهميدم حكم، حكم خداست. گيرم كسي نديد، تخلف نمي‌كنم يا اگر هم تخلف كردم، شرمنده هستم. مي‌دانم خلاف و قانون شكني كرده‌ام. اما در قوانين بشري هر جا خلاف كردم، مي‌گويم كسي به كسي نيست، برو بابا! ارزشي برايمان ندارد. بنابراين اين عيب‌هاي قوانين اينهاست. فلاسفه وسلاطين و دانشمندان، كارشان گير دارد.
اول آنكه انسان را به حقيقتش نشناخته‌اند. هركس يك بعد انسان را شناخته است. مي‌گويند چند كور به باغ وحش رفتند. يا جاي ديگررفتند، گفتند فيل ببينيم. گفتند: آقا شما كه چشم نداريد، نابينا هستيد. چه مي‌بينيد. گفت. دست مي‌ماليم و چيزي مي‌فهميم. گفت: آقا برويد و ببينيد. اينها دور فيل را گرفتند. كسي از آنها به خرطومش دست ماليد. گفت: ما كه فهميديم رفت كنار ايستاد و گفت: فيل چيزي دراز است. يكي دست به زير شكم وشكمش ماليد. گفت: فيل چيزي است مثل رختخواب. او به گوشش دست ماليد و گفت: مثل بادبزن مي‌ماند. هركس دست به جايي از فيل زد و چيزي گفت. و حال آنكه اينها هيچ يك فيل را نديدند. بله فيل گوشي مثل باد بزن دارد. خرطومي همچون ناودان دارد. فرض كنيد شكمي هم مهمچون رختخواب دارد. همه اينها را دارد ولي اينها هيچكدام فيل نيستند. آقايان دانشمندان هم همينطور هستند. كسي مي‌آيد، مي‌گويد بايست من برايت بگويم انسان چيست؟ دست به انسان مي‌زند و مي‌گويد: فهميدم! انسان، شكم است و اصل، اقتصاد است. يك عده مي‌آيند و مي‌گويند انسان را شناخته‌اند و هر كدام يك بعد انسان را گرفته‌اند و هركدام قضاوت خودشان را درست مي‌دانند. درست مثل اداره‌ها. در اداره‌ها كه مي‌روي در اداره سازمان آب مي‌روي مي‌گويد: آقا بايد بيايي براي كارمندان سازمان آب تبليغ كني. براي اينكه اگر اين كارمند درست شوند، وضع مملكت خوب مي‌شود. چون همه چيز به آب است. در اداره برق مي‌روي. رئيس اداره مي‌گويد: آقا بايد بيائيد اينجا را بسازيد. اينجا بايد تبليغ شود. چون تمام كارها با برق مي‌چرخد. به اداره كشاورزي مي‌رويم. آقا ما اگر خواستيم عزيز و خود كفا بشويم، اقتصاد بايد پيش برود و الان اقتصاد كشور به همين كشاورزي وابسته است و شما بايد براي اينجا تبليغ كنيد. به شهرباني مي‌رويم. هرجا كه مي‌رويم رئيس همانجا چنين است، راست هم مي‌گويند، ولي انسانيكه يك مسوليت دارد. اگر به من بگويند بهترين رقم تبليغ چيست؟ مي‌گويم تخته سياه است. منبري هم مي‌گويد منبر است، نويسنده هم مي‌گويد نويسندگي است و به هر مادري بگويند كدام بچه خشگل است؟ بچه خودش را مي‌آورد. ما نمي‌توانيم انسانيت را در اختيار اين آقايان بگذاريم. چون هيچ كدام ما را كامل نشناخته‌اند. خود فرويد جمله‌اي دارد که جمله خيلي جالبي است. در يكي از كتابهايش ديدم نوشته است. (من درباره دين عقده‌اي هستم) آقاي فرويد كه خودش يك روانكاو است و بحثش روي اين مسائل است. خودش، خود را آدمي عقده‌اي مي‌داند و مي‌بينيم كه چگونه اين فيلسوفان و امثال اينها حقيقت انسان را نشناختند.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»