1359/4/16 امام حسين(ع)، قيام بايگاني سالانه - 1359



بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينامحمد و علي آله و لعنه الله علي اعدائهم من الآن الي قيام يوم الدين. »

در اين برنامه باز به مناسبت اين كه ايام، ايامي است كه با امام حسين(ع) و نام و ياد او سر و كار داريم، مي‌خواهيم درباره قيام امام حسين کمي با هم صحبت كنيم. البته قيام امام حسين را زياد شنيده ايد. اما اينطوري هم كه من مي‌گويم بشنويد. براي حرف زدن و براي بيان كردن اين روش من مي‌تواند مفيد باشد. چون گاهي انسان با اينكه يك مطلبي را شنيده است باز از ابعاد مختلف كه مي‌شنود، ممكن يك برداشت تازه‌اي داشته باشد. اصولاً بايد حساب كنيم كه چطور امام حسين قيام كرد؟ و چرا امام حسن قيام نكرد؟ هر دو از يك جهاتي فرق داشتند و از يك جهاتي هم با هم مشترك بودند. مثلاً معاويه و يزيد اين ‌ها يك نقاط مشتركي داشتند و يك نقاط استثنايي هم داشتند. چطور امام حسن با معاويه درگير نشد ولي امام حسين با يزيد درگير شد؟ من يك شبهي مي‌كشم از كشورهاي اسلامي که مي‌تواند برايتان راهگشا باشد. روي مسئله جغرافي‌اش دقت نمي‌خواهيم بكنيم. در اين كشورهاي اسلامي چندين سال زحمت كشيده بودند تا در خفقان و ترس، جامعه را آن سويي كه مي‌خواهند ببرند. وضع جوري شده بود مردم بله قربان نگو بار آمده بودند. مثلاً يك روز معاويه هوسش گرفت که روز چهارشنبه نماز جمعه بخواند و بمردم اعلان كرد که ما امروز مي‌خواهيم نماز جمعه بخوانيم! همه گفتند: نماز جمعه براي روز جمعه است، امروز چهار شنبه است. بعد گفتند: نه چون معاويه گفته است نماز جمعه بخوانيم، همه مردم چهارشنبه نماز جمعه خواندند و كسي جرأت حرف زدن نكرد. اين چنين خفقاني بود. سال‌ها طول كشيد تا مردمي که در رعب و ترس و خفقان بودند، آماده يك نهضت شوند. فقط يك رهبر مي‌خواستند. مثل توتي كه رسيده است و فقط يك كسي را مي‌خواهد كه يك لگد بزند، تا از درخت بريزد. توت رسيده، منتظر يك حركت است. پارچه بنزيني بود و فقط يك كبريت مي‌خواست. مردم ناراحت خود مردم به امام حسين گفتند: دل ما با شماست ولي مي‌ترسيم. شمشيرمان با آنهاست. اين بود كه يزيد وقتي به حكومت رسيد در بلاد و كشور‌ها و مناطق نماينده داشت. وقتي به حكومت رسيد به همه نماينده ها، يك بخشنامه كرد. بخشنامه‌اش اين بود كه: اينجانب يزيد به حكومت رسيدم. شما كه نماينده من هستيد از همه مردم امضاء و بيعت بگيريد كه حكومت من اسلامي، انساني و قانوني است و نامه ‌ها را در همه بلادها پخش كرد. نماينده ‌ها مشغول به گرفتن امضاء از مردم شدند. مثل سابق كه امضاء مي‌گرفتند براي حزب رستاخيز. قول بده كه تو وارد حزب و فعاليت‌هاي يزيد بشوي. يك نامه هم نوشت به فرماندار مدينه، چون در مدينه شخصي بنام امام حسين(ع) بود. نامه نوشت: ‌اي فرماندار! تو تمام حواست جمع امام حسين باشد. چون اگر امام حسين امضاء كند و بيعت كند، مردم هم بيعت مي‌كنند. ‌اي فرماندار مدينه! مقرر فرموديم كه از همه مردم امضاء بگيرند و تو كه فرماندار مدينه هستي بايد از شخص امام حسين براي حكومت من امضاء بگيري كه اسلامي و انساني و قانوني است.
نامه كه آمد فرماندار نامه را خواند و نامه را خدمت امام حسين(ع) برد. امام حسين ديد كه نامه‌اي آمده كه به نفع يزيد امضاء بگيرد. نه! هرگز زير بار يزيد نمي‌روم. فرماندار هم برداشت نوشت، ‌اي يزيد: خاطر ملوكانه مستحضر باشد كه خلاصه‌اش امام حسين امضاء كن نيست. يزيد هم خيلي ناراحت شد. خشمگين شد و يك نامه ديگر نوشت. فرماندار بي لياقت! به تو مي‌گويم امضاء بگير، سهل انگاري مي‌كني؟ بايد امضاء بگيري و اگر امضاء نگيري بايد به هر نحوي که هست امام حسين را ترور فوري كني.
فرماندار ديد که دارد هوا ابر مي‌شود و اوضاع به جاي باريكي مي‌كشد. مثل اينكه مسئله كشتن و ترور در ميان است. دفعه دوم به امام حسين گفت که من مأموريت دارم كه اگر شما زير بار نرفتيد و امضاء نكرديد، شدت عمل نشان بدهم و. . . امام حسين فرمود: تو حكومت يزيد را مي‌خواهي به من تحميل كني؟ و امام حسين در يك حالتي قرار گرفت كه حالت امام حسين اثر كرد و اين آقا جا خورد. امام حسين فرمود: حالا كه بناست ترور بشوم و تحميل بشوم و بناست از من امضاء بگيرند، پس کاري كنم که دست به افشاگري بزنم. حكومت يزيد را رسوا كنم. بالاخره امام حسين از مدينه حركت كرد و به مكه آمد. خوب حالا چرا به مكه آمد؟ چه وقت آمد؟ چه جور آمد؟ چرا بي خبر رفت؟ چون مي‌دانست نگفته كه مي‌رود خيلي ولوله مي‌افتد. مثلاً اگر مردم قم يكبار از خواب بيدار شوند و ببينند رهبر انقلاب در قم نيست، به هر كس تلفن مي‌كنند و مي‌گويند: «الو امام تشريف ندارند؟ به شما نگفتند؟ » و در فاصله يكروز، تمام ايران ولوله مي‌افتد كه امام قم نيست و به كسي هم خبر نداده است.
چه زماني مكه آمد؟ ما در اين ماهي كه هستيم اسمش چيست؟ ماه شعبان است. تولد امام حسين(ع) چه وقت است؟ سوم شعبان. امام حسين تولدش سوم شعبان است يعني 27 روز به ماه رمضان، امام حسين از مادر متولد شد. من و شما وجودمان با نبودمان خيلي فرق نمي‌كند. يكبار مادر ما را مي‌زايد و يكبار هم مي‌ميريم. يك تولد داريم و يك مرگ! اما مردان خدا تولد مكرر دارند و مرگ هم ندارند. رهبر انقلاب ما چند دفعه تا حالا متولد شده است؟ يكوقت از مادر متولد شده و يك روزي هم كه از پاريس به ايران آمد، آن روز هم روز تولد او بود. روزي هم كه شاه از ايران رفت آن روز هم روز تولد بود و هر روزي كه به يك حادثه نويي دست مي‌يابد، آن روز، روز تولد است.
امام حسين دو تولد داشت يك تولد از مادرش سوم شعبان، 27 روز مانده به ماه رمضان و يك تولد روزي كه وارد مكه شد. براي چه؟ براي اينكه در مكه گروهي را تشكيل بدهد و شروع به افشاگري بكند. حاجي‌ها كه مكه مي‌آيند، مطالب را براي حاجي‌ها بگويد و دست به يك جنگ سرد و تحريك عواطف و احساسات و بالا بردن رشد فكري و سياسي مردم عليه نظام موجود باشد. امام حسين سوم شعبان وارد مكه شد. يعني تولد طبيعي از مادر و تولد انقلابي امام حسين هر دو در يكروز بود! سوم شعبان از مادر متولد شد و بعد از 57 سال، سوم شعبان وارد شهر مكه شد. 27 روز ايستاد تا ماه رمضان آمد. امام حسين ماه رمضان و شوال و ذي القعده هم ايستاد. بعد از ذي القعده ماهي است بنام ذي الحجه، تا هشتم ذي الحجه در مکه ايستاد. از 27 روز به ماه رمضان و تا هشتم ذي الحجه در مکه بود. 125 روز امام حسين در مكه بود. در اين مدت چه مي‌كرد؟ کار امام حسين فرد سازي بود. مهره مي‌تراشيد. يعني مردم مكه كه مي‌آمدند مي‌گفتند: سلام! حالتان چطور است؟ مشرف فرموديد. به شهر مكه خوش آمديد. من در مدينه تحت تعقيبم. فرماندار مدينه مي‌خواست که مرا بكشد و من آمدم به مكه پناه بردم. اما چرا به مكه پناه آورد؟ در كشورهايي كه مي‌گويند بوي آزادي مي‌آيد، يك منطقه را بوجود مي‌آورند، مثلاً يك ميداني را باز مي‌كنند و مي‌گويند هر كس هر فريادي، دادي، نعره و انتقادي دارد برود و در همين ميدان فرياد بزند. ميدان آزادي درست مي‌كنند كه همه آزاد هستند در آنجا از هر كس که بخواهند انتقاد بكنند. اسلام يك ميدان دارد بنام ميدان آزادي، منتها بزرگ است. چهار فرسخ در چهار فرسخ است. لندن ميدان آزاديش كوچك است. اسلام يك حرمي بنام حرم امن درست كرده است، شهر مكه ميدان آزادي اسلام است. يعني هر مسلماني از هر قدرتي و هر صاحب قدرتي هر انتقادي داشت مي‌تواند برود و در آنجا داد بزند و حرفش را بزند و تا مادامي كه در آنجا هست كسي حق تعرض ندارد. مي‌فرمايد: «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً»(آل عمران/97) هر كس داخل شهر مكه شد در امان است. كسي حق تعرض ندارد. آنجا ميدان آزادي است. حتي حيوان آنجا را هم كسي حق ندارد صيد كند. حتي گياه آنجا را هم كسي حق ندارد بچسبد. گياه مكه را هم اگر چيد جريمه دارد. منطقه‌اي است كه پرنده و چرنده و انسان و حيوان و هر موجودي در آن منطقه آزاد است. واين از ابتكارات اسلام است. قبل از آني كه كشور‌ها به سرشان بيفتد كه ميدان آزادي داشته باشند اسلام ميدان آزادي داشته است. «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» اين آيه قرآن درباره مكه است. «وَ مَنْ دَخَلَهُ» كسي كه وارد مكه شد. «كانَ آمِناً»(امن) يعني امنيت دارد. گياهش، حيوانش، انسانش.
امام حسين مركز امني را انتخاب كرد تا كسي در اين مكان امن متعرضش نشود. چند روز در اين مکان امن ماند؟ به مدت 125 روز، يعني تا هشتم ذي الحجه در آنجا ماند. هشتم ذي الحجه مي‌دانيد چه زماني است؟ 2 روز به عيد قربان كه همه حاجي ‌ها در هر كجاي دنيا هستند، در مكه جمع مي‌شوند. از همه نقاط حاجي ‌ها جمع شدند. همه كه جمع شدند، امام حسين از مكه رفت. جالب هم رفت. چون رفتنش يك تاكتيك نظامي و سياسي داشت. ما همينطور ساده مي‌گوييم که وقتي حاجي ‌ها جمع شدند، امام حسين رفت! اما حركتش كاملاً تاكتيكي و نظامي و سياسي بود. چون اول اينکه روز حركت كرد، دوم، از وسط جمعيت رفت، سوم اينکه سواره رفت. چون باز اگر پياده مي‌رفت، كسي نمي‌فهميد که امام حسين دارد مي‌رود. مي‌گفتند: شايد مي‌رود که آب بياورد. قافله هم راه انداخت كه به همه حاجي‌ها بگويد دارم مي‌روم. آخر وقتي من لباسم را پوشيده‌ام و چنين کارهايي كردم، شما همه مي‌فهميد من دارم مي‌روم. اما اگر عبا نبود و كيف هم نبود، مي‌گفتيد: قدم مي‌زند. اما قافله راه انداخت، سوار هم شد كه به همه حاجي‌ها بگويد آهاي من دارم مي‌روم. امام حسين ديگر چه کرد؟ سخنراني و افشاگري هم مي‌کرد. حاجي‌ها مي‌گفتند: آقا امروز هشتم ذي الحجه و فردا عيد قربان است. ما همه از نقاط دور آمده ايم، تو كجا مي‌روي؟ شروع به افشاگري و سخنراني مي‌كرد. ‌اي مردم! برويد و به ملت بگوييد که حكومت يزيد اسلامي، انساني و قانوني نيست. به فرماندارش گفته است مرا ترور كنند. من در مدينه تحت تعقيبم. به مكه پناه آورده‌ام و الآن هم مأمورين و ساواكي‌هاي يزيد آمده‌اند که مرا در مكه ترور كنند. من اگر بايستم احترام مكه شکسته مي‌شود، شما هم برويد و اين خبر را بدهيد. مي‌رفت يك چند قدمي باز مي‌گفتند: آقا كجا مي‌روي؟ همه دارند مي‌آيند شما داري مي‌روي؟ مي‌گفت: برويد بگوئيد كه دارم مي‌روم، خلاصه يك جوري رفت كه همه حاجي‌ها متوجه شدند كه امام حسين امنيت جاني ندارد. همه حاجي‌ها مي‌گفتند: حالا كه آقا امضاء نكرد ما هم امضاء نمي‌كنيم. حالا كه امام رأي آري به حكومت يزيد نمي‌دهد، ما هم از مكه برگرديم در شهر و بخش و دهمان مي‌گوئيم امام رأي آري نداد و شما هم رأي آري ندهيد. همه حاجي‌ها را توجيح كرد. حكومت يزيد را مجسم كرد. افشاگري كرد. افكار طاغوتي و فكر يزيدي را مجسم كرد. زحمات رسول اكرم و مكتب غني اسلام را معرفي كرد و طوري عمل كرد كه حاجي ‌ها مثل كپسول خالي که آمده بودند، پر شدند و رفتند. حالا كجا مي‌رود؟ در اين 125 روز نامه ‌ها از كوفه سرازير شد. سرورم شنيديم که در مدينه تحت تعقيبي و به مكه پناه آوردي؟ به كوفه بيا! اگر نيرو مي‌خواهي هست. همه وابستگي و همبستگي خودمان را به رهبر انقلاب اعلام مي‌كنيم. ‌اي حسين تا آخرين نفس راهت ادامه دارد. ما همه سرباز توايم‌اي حسين، گوش بفرمان توايم‌اي حسين. نامه ‌ها سرازير شد که چرا مكه رفتي؟ به كوفه بيا! ارتش مي‌خواهي، قدرت مالي مي‌خواهي، باغ‌هاي ميوه دار مي‌خواهي، يك نامه‌هاي زيادي نوشتند و دعوت كردند. ا
تمام مردم بيدار شدند، چون حاجي‌ها همه بعنوان يك خبرنگار سياسي آمدند. حقايق را از دو لب امام حسين در شهر مكه شنيدند، آگاه شدند و پيام اما حسين را به منطقه‌هاي خودشان بردند. همه مردم آگاه شدند كه جو سياسي جوي است كه بايد نيرو‌ها عليه حكومت يزيد بسيج بشود. امام حسين يك جوري رفت، كه بفهمند ناراحت است. عصباني است. وقتي امام حسين مي‌رود، در راه هم انقلاب فرهنگي بوجود آورده است. نامه مي‌نويسد. مردم بي خبر را باخبر مي‌كند. همينطور كه مي‌رود، نامه مي‌نويسد که‌اي شخص محترم كه در فلان محل هستي؛ بنام خدا، اين جانب حسين بن علي، پسر فاطمه زهرا بخاطر حكومت غير اسلامي و غير انساني و غير قانوني يزيد تحت تعقيب قرار گرفتم و به مكه پناه بردم. 125 روز آنجا ماندم. آنجا هم تحت تعقيبم. بدعوت مردم كوفه دارم مي‌روم. هر كس مي‌خواهد بيايد.
امام حسين مي‌دانست قصه چيست؟ مي‌گفت: بله! چهار نفر بيايند و كشته بشوند، موج بيشتري در دستگاه عليه يزيد بوجود مي‌آمد يا اگر كشته نشوند مي‌آيند و مي‌بينند برمي گردند و خبر‌ها را مي‌گويند. پس يا شهيد يا خبرنگار مي‌شوند. آن زمان که نامه كه وارد مي‌شد مردم همه نگاه مي‌كردند، چون يك نامه را وقتي يك اسب سوار مي‌برد همه مردم مي‌گفتند: چه خبر است؟ مي‌گفت: نامه آوردم. جمع مي‌شدند که ببينند نامه چيست، مثل الآن كه يك هلي كوپتر كه يك جا مي‌نشيند، همه دورش جمع مي‌شوند. آن زمان يك اسب سوار كه نامه مي‌آورد همه دورش جمع مي‌شدند. همه مي‌گفتند ما هم رأي آري به حكومت يزيد نمي‌دهم. حكومت يزيد، اسلامي، انساني، قانوني نيست. نامه ‌ها همه را روشن كرد.
خوب امام حسين چه چيزي و چه كساني را با خودش برد؟ امام حسين وقتي مي‌خواست از مدينه و مكه حركت كند دو تا خبرنگار با خودش برد! يك خبرنگار مرد يعني حضرت سجاد و يك خبرنگار زن يعني حضرت زينب را با خود برد. امام حسين(ع) چهل، پنجاه نوار هم با خودش برد. اين نوار‌ها و فيلم‌هايي كه با خود برد، بچه‌هاي كوچولو بودند. بچه‌هاي امام حسين آمدند و با چشم‌ها نگاه مي‌كردند. فيلم برداشتند. در مغزشان فيلم‌ها را بايگاني مي‌كردند و برمي گشتند. تا كليدش را در مغزشان مي‌زدي فيلم شروع به خواندن مي‌شد. آنچه ديده بود و شنيده بود مي‌گفت. اين بچه‌هاي امام حسين نوار‌ها بودند. كه امام حسين اين ضبط صوت‌ها و اين حلقه‌هاي فيلم را به كربلا آورد. هر يكي از اين بچه ‌ها وزن ‌ها در يك منطقه شروع به افشاگري كردند. امام حسين غير از خبرنگار و فيلم و نوار يك مهر هم با خودش برد. مهر كوچک است ولي ارزشش زياد است. يك نامه بزرگ تا مهر كوچك پايش نباشد، ارزش ندارد. اگر الآن آمريكا به ايران حمله كند، اگر پنج هزار نفر را بكشد براي انعكاس مهمتر است يا اينکه يك شيرخوارگاهي كه 20 بچه شيرخواره دارد را منفجر كند؟ انفجار شيرخوارگاه براي استيضاح آمريكا مهمتر است، يا انفجار سينما ركسي كه حدود500 نفر در آن بودند؟ اگر چه يك شيرخوارگاه 20 نفر باشد، براي اينكه آدم بگويد اين‌ها وحشي اند، سندش از بزرگ‌ها بيشتر است. اين است كه مي‌گويند بچه شيرخواره مهمتر است. يعي كوچک است اما ارزشش زياد است.
مهر امام حسين در کربلا که بود؟ حضرت علي اصغر. خبرنگار مرد حضرت سجاد، خبرنگار زن حضرت زينب(س)، بچه‌ها نوارها بودند و مهرش حضرت علي اصغر بود. اين ‌ها را با خودش برد. قبل از اينكه به كوفه برسند، به كربلا رسيدند. فرماندار كوفه به فرماندهي حر ارتش جمع كرده بود و جلوي راه امام حسين را گرفت. گفتم نمي‌گذارم بروي! خلاصه در كربلا اين ‌ها را نگه داشتند، جمعيت زياد شد و در كربلا خونهاي مقدس ريخته شد. وقتي كشتند فرماندار و دستگاه و دربار گفتند: حالا كه امام حسين را كشتيم، سر بريده اين ‌ها را در شهر‌ها مي‌گردانيم. نمي‌خواهم روضه بخوانم. يعني بلد نيستم بخوانم. مي‌خواهم که از حركت امام حسين يك خرده آگاه بشويم. چگونه حركت كرد و نقشه چي بود؟ اين‌ها مي‌خواستند اوضاع را بهتر كنند، بدتر مي‌شد. اين ‌ها زن و بچه امام حسين را با سرهاي بريده در شهر‌ها گرداندند كه مردم بترسند. همه بدانند که هر كس با دودمان بني اميه مخالفت كند، به چنين سرنوشتي دچار مي‌شود. اين ‌ها را كشتند تا مردم ساكت بشوند. اين ‌ها وقتي رفتند، ضبط صوت‌ها همه در خيابان‌ها و كوچه‌هاي كوفه روشن شدند. يكمرتبه «بگو مرگ بر يزيد» شروع شد. رفتند خوبش كنند كه مردم بترسند، مردم بيشتر عصباني و داغ و انقلابي شدند. فرماندار ديد ديگر حريف مردم نيست. الآن است كه چماق‌ها را دست بگيرند و بيايند جلوي اين‌ها را بگيرند. گفت پس يك كاري كنيم و اين ‌ها زودتر به شام بفرستيم. خدا شام را لعنت كند. هر خبري بود از مركز مي‌رسيد. دستور از مركز بود. - نظير اين كمالي كه در دادگاه انقلاب مي‌گفت: من يك مامور ساواكي معمولي بودم، دستور‌ها همه از بالا بود، تصميم گيري‌ها از بالا بود، من مأمور و معذور بودم. - گفتند: اگر زن و بچه امام حسين اينجا باشند انفجار است، زود اين ‌ها را به مركز بفرستيد. باز در راه افشاگري مي‌كردند. بالاي شتر، پياده و سواره سخنراني مي‌كردند. همه منطقه روشن شد. تمام بلاد و كشورهاي اسلامي فهميدند حكومت يزيد اسلامي، انساني و قانوني نيست. در شام به يزيد خبر دادند كه اسرا را آورديم. گفت چه كنيم؟ گفتند اين ‌ها را كنار خرابه بنشانيد. زن و بچه امام حسين را كنار خرابه نشاندند تا مردم شام بيايند ببينند بترسند. هر كس با دستگاه و با دربارسلطنتي يزيد مخالفت كرد، چنين عاقبتي دارد. ‌اي مردم تماشاچي واي بر شما با اين رهبري! واي بر شما با اين حكومت! يزيد چنان است و حكومت چنين است و هدف چنين است. بيدار شدند و بهم تنه زدند و راه افتادند. داغ شدند و جنبيدند. به مركز خبر دادند که اينها در کنار خيابان دارند افشاگري مي‌كنند. چه كنيم؟ گفت: اينها را در دربار بياوريد، چون اين ‌ها اگر در هر مسجدي بروند سخنراني خواهند كرد. در دربار دو ساختمان بود، يك ساختمان براي يزيد بود و يك ساختمان هم زنانه براي خانم يزيد. زينب در ساختمان زنانه شروع به افشاگري كرد و زن‌ها را جمع كرد. امام سجاد هم در قسمت مردانه، گاهي وقت‌ها كه يزيد نبود، در گوش پسر يزيد گفتني ‌ها را مي‌گفت. يزيد ظهر آمد خانه و ديد که خانمش مي‌گويد: خاك برسرت! انقلاب از دربار شروع شد. از درون جوشيد و منفجر شد. گفتند آقا دربار دارد منفجر مي‌شود. خياباني ‌ها فهميدند، عوام و كوچه پس كوچه ‌ها هنوز خبردار نشده اند، مي‌خواهيم چه کنيم؟ آخرين ضربه‌اي كه نشان داد اين بود که يك روز جمعه كه يزيد مسجد مي‌رود، نماز جمعه بخواند، امام سجاد را دستبند به دستش زدند و پا منبر يك آخوند درباري بردند. آخوند دربار بالاي منبر رفت و تعريف يزيد را كرد. يزيد مي‌خواست مردم امام سجاد را در آن قيافه ببينند و بترسند که هر كسي با دربار سلطنتي يزيد مخالفت كند چنين مي‌كنيم. آخوند حرف هايش را كه زد، امام سجاد سري تكان داد و گفت: مي‌شود از اين چوب‌ها بالا بروم، نگفت منبر بروم، چون منبري كه حرف باطل روي آن بزني ديگر منبر نيست. چوب است و براي زير ديگ خوب است. گفت: از اين چوب‌ها بالا بروم؟ گفتند: نه! گفتند: اگر بالا برود، مردم مي‌بينند رنگش پريده، ديگر كسي با دستگاه تو مخالفت نمي‌كند. امام سجاد بالاي منبر رفت. وقتي نشست «فلماصعد المنبر» حالا منبر شد چون آدم حسابي از آن بالا رفت. يك جمله گفت و مردم همينطوري نشسته بودند، يكباره دو زانو نشستند. فرياد از مسجد بلند شد. گفتند: آقا اين يک دقيقه ديگر بالاي منبر باشد تو مرخص هستي. تير خلاص است. چه كنيم؟ گفتند امام را از منبر پائين مي‌كشيم. گفتند بدتر مي‌شود. به اين نتيجه رسيدند که از مذهب عليه مذهب استفاده كنيم. از آخوند عليه آخوند استفاده کنيم. از مسجد عليه مسجد استفاده کنيم. به يك نفر گفتند: اذان بگو! تا اذان صداي امام سجاد را محو کند. تا مؤذن بلند شد و گفت: «اشهد ان لااله الاالله، اشهد ان محمد رسول الله» امام سجاد گفت: اين محمد(ص) جد من است، نه جد يزيد و من نسل او هستم و پدرم را چنين كشتند. و اين لياقت ندارد و شروع كرد درباره مسائل رهبري و مسائل سياسي و راه پيغمبر صحبت كرد. ديگر شخص يزيد در كشور خودش، پايگاه مردمي نداشت.
حالا چه كنيم؟ گفتند که يك مهماني درست كنيم. با اطرافيان مشورت كرد، جلسه‌اي و جشني درست كردند. از كشور‌ها دعوت كردند. خود يزيد آن بالا نشست. سفير‌ها آمدند و اطراف جلسه نشستند. گفت: ‌اي سفير‌ها به تمام كشور‌ها بگوئيد تمام ملت با من خوبند. تمام مردم من را مي‌خواهند. و تمام ملت با من است. چند مخالف داشتيم بنام حسين و اطرافيانش که يک حزب چند نفري بودند. زن و بچه را آوردند و سر امام حسين را هم در طشت آوردند که سفراء ببينند و يزيد هم استفاده تبليغاتي بكند. بگويد: ‌اي مردم! تمام ملت با من خوب هستند چند تا مخالف داشتيم که ملت اين مخالفين مرتجع را كشتند. تا قصه چنين شد، بچه هاي كوچك شروع به افشاگري كردند. يك ذره، يك ذره در جلسه سفير‌ها هم روشن شدند. همان‌ها كه آمدند تحويلش نگرفتند.
در طول تاريخ هزار سال است که با نام امام حسين لعنت بر ظالم شده و به پشتيباني مظلوم شعار داده اند. روضه يعني ياد مظلوم را گرامي بدار. الآن خود چپي‌ها دوتا شهيد كه در زندان دارند، عكسش را پخش مي‌كنند كه يعني آهاي ما هم شهيد داديم. نام شهيدان ما گرامي باد. پس همين عكسهايي كه پخش مي‌كنند روضه است. منتها روضه ما زباني است. يعني مي‌نشينيم نام شهيدانمان را با زبان بيان مي‌كنيم تمام آنهايي كه عكس مي‌چسبانند، روضه مي‌خوانند. چون حقيقت روضه اين است كه نام شهيد را گرامي بدار. مردم را به نفع شهيد حركت بده و عليه ظالم بشوران. حالا اين كار چه با زبان باشد و چه با زدن عكس، آن وقت من كه با زبان مي‌خوانم بمن مي‌گويد: روضه خوان مرتجع، امل قديمي و خودش روشنفكر مي‌شود. هر كس دلش مي‌خواهد شهيد خودش را زنده كند. منتها شهيدان ما كساني بودند كه فضيلت هم داشتند و هر چه از فضيلتشان بگوئيم كم نمي‌شود. علي ما بيل هم دست مي‌گرفت، فقط كارگر عزيز شعار نمي‌داد. پيغمبر ما دست كارگر را هم بوسيد. تا حالا يك رئيس چپي ‌ها دست يك كارگر را نبوسيده است. ولي خرمن كارگر را آتش زده اند. ما مي‌گوئيم رئيسمان دست كارگر را بوسيد و راست مي‌گوئيم. دليل اين هم كه مي‌گويند مرتجع اين است که راست مي‌گوئيم.
حالا امام حسين چه كرد؟ حركتش نظام چندين ساله طاغوتي را ريشه كن كرد و اين است حركت امام حسين که چه براي امام حسين ارزش قائل بشويم حق است. كساني كه علاقه به امام حسين ندارند و به علاقمندان امام حسين علاقه ندارند، بلد نيستند. نمي‌دانند چون اگر بدانند، براي امام حسين پر مي‌زنند.
السلام عليك يا امام حسين.
«والسلام عليکم و رحمه الله و بركاته»