کنترل نفس بايگاني سالانه - 1370



بسم الله الرحمن الرحيم

يكى از دستوراتى كه به ما داده‏اند و من مى‏خواهم بگويم ولى خجالت مى‏كشم بگويم، مثل اين كه مثلاً من بخواهم در مورد پزشكى حرف بزنم، خوب اين بى ادبى است يك سرى بحث‌هاى اخلاقى مهم است كه بايد اولياء خدا در آن مورد بحث بكنند. و من مى‏خواستم بگويم ولى خجالت مى‏كشيدم. حالا گرچه حرف از دهان من بزرگ‏تر است ولى خوب است اشاره‏اى بكنيم. مى‏گويند: بچه‏اى كه خودش را به پيرى بزند زشت است و پيرى كه خودش را به بچگى بزند زشت است
شَيئانِ عجيبانِ هُما اَبرَدُ مِن يَخ شَيخٌ يَتَصَبّا و صَبِيٌ يَتَشَيَّخ
دوتا چيز خيلى يخ است، يكى شيخى كه بچه شود و يكى بچه‏اى كه شيخ شود. حالا ما امروز بچه‏اى هستيم كه شيخ شديم. . . . مى‏خواهيم بحث كنترل نفس را بگوييم.
در تلويزيون و راديو راجع به كنترل نفس خيلى صحبت شده است. حالا يك بحثى به مناسبت كنترل نفس داشته باشيم.
اصولاً نفس انسان، غرائز انسان، تمايلات انسان اگر به اين‏ها خط داده شود كنترل شود، خيلى مهم است. مثل كپسول گاز، مثلاً اين كپسول گاز است و اين هم چراغ سه شعله‏اى.
اگر از اين كپسول با شلنگى به چراغ وصل شود و طبق فرمولى اين موادى كه داخل كپسول است وارد چراغ شود و اين مواد داخل كپسول كنترل شود، حرارت هست، روشنى هم هست. اما اگر كنترل نشود، موجب انفجار و خطر است. در كنترل، حرارت و روشنايىو در نبودِ كنترل، انفجار و خطر. غرائز ما همين طور است.
آدم غيظ مى‏كند اگر غيظ نباشد آدم مى‏رسد به يك سرى كارهاى بى خيالى، بى غيرتى، بى تفاوتى. از طرفى اگر غيظ را تا هرجا دلش مى‏خواهد اعمال كند يك حالت درندگى پيدا مى‏كند. خطرناك.
به همين خاطر قرآن روى كنترل نفس آياتى دارد. مى‏گويد كه: «وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏» نازعات/40. يعنى نهى مى‏كند نفس خودش را از هوا و هوس.
نفس او مى‏خواهد حالش را بگيرد، مى‏گويد خدا كه راضى نيست. حالش را مى‏گيرم. نفسش مى‏گويد: مشترى ناشى است، كلاه سرش بگذار، مى‏گويد خدا خواسته باشد روزى به من بدهد، مي‌دهد.
نفسش مى‏گويد حالا كه اين طور شد انتقام بگير، خدا مى‏گويد عفو بهتر است.
تمام اين زن و شوهرهايى كه در خانه بحث مى‏كنند و بحثشان به مرز طلاق كشيده مى‏شود به خاطر اين است كه مرد مى‏گويد آن طور كه من گفتم بايد باشد و زن هم مى‏گويد آن طور كه من گفتم، مثل خواهرم مثل زن داداشم. با اين بايدها با هم شاخ به شاخ مى‏شوند.
يك شعرى دارد مثنوى. شعر قشنگى است.
مى‏گويد كه:
نردبان اين جهان ما و منى است عاقبــت اين نردبان افتــادنى است
لاجرم آن كس كه بالاتر نشست استخوانش سخت‏تر خواهد شكست
يعنى هر كس كه خيلى قلدريش گل كرد. . .
اين غيظ كرده است. گفتم بايد بشود، اين حسابش است، حرف من است، مرد حرفش يكى است، مرغ يك پا دارد. آن وقت اين خصلت كه كنترل نمى‏شود، به كجا كشيده مى‏شود.
روى كنترل نفس آياتى داريم كه اگر توجه به اين آيات داشته باشيم مى‏شود كمك بگيريم:
1- بشر نمى‏داند خدا مى‏بيندش. خدا كه مى‏بيند نكن اين كار را. در بيابان به آن زن گفت: از آن شيرهاى گوسفند بخورم؟ گفت: نه. گفت: چرا؟ گفت: صاحبش نيست.
گفت: حالا كه صاحبش نيست بده بخوريم. گفت: پس خدا چطور شد؟
اگر ايمان به خدا در مردم زنده شود چقدر كار پليس كم مى‏شود، چون مردم خودشان مواظبت مى‏كنند. آيا بشر نمى‏داند كه خدا مى‏بيندش؟ خدا كه مى‏بيندش.
نه آنكه خدا فقط مى‏بيند بلكه «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيباً» نساء/1 خدا رقيب شماست. مى‏دانيد رقيب چيست؟
رقيب از «رَقَبَ» است «رَقَبَ» يعنى گردن.
خدا رقيب است يعنى چه؟ يعنى خدا گردن است؟ در ماشين كه نشستى خيابان را مى‏بينى گاهى ماشيني كه در آن نشسته‏ايد تق مى‏خورد. شما گردن مى‏كشى. يعنى از صندلى عقب، جلوى ماشين را. اين را مى‏گويند رقيب. رقيب يعنى گردن مى‏كشى كه خوب مسائل را كنترل كنى. نمى‏گويد: خدا مى‏داند، مى‏گويد خدا رقيب است.
يعنى دقيق همه جا را در نظر دارد، نه تنها پوست كار را مى‏بيند.
الان تلويزيون چه را مى‏تواند فيلمبردارى كند؟ قيافه مرا. اين ميكروفن چه را از من ضبط مى‏كند؟ صداى مرا. اما من نيستم، چيست؟ كسى نمى‏داند.
اما قرآن مى‏گويد: «بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ» بقره/225 يعنى امروز شما را هم خدا مى‏داند. «إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى‏ بِنا حاسِبينَ» انبياء/47.
آيه‌ي ديگر مى‏گويد: «يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَميعاً فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ» مجادله/6، «أَحْصاهُ اللَّهُ» خداوند تمام كارها را تك تك شمرده. «أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ». خدا دقيق همه راجمع مى‏كند. شما فراموش كرديد.
ما ايمان به خدا داريم اما فراموش مى‏كنيم. چون فراموش مى‏كنيم هر چه هوس پيش آمد خدا كنار مى‏رود. هر چه خدا به ذهن ما بيايد، هوس كنار مى‏رود.
پيامبرصلي الله عليه و آله فرمود: «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»(محاسبةالنفس، ص‏13). حديث داريم اگر گاهى انسان بنشيند بگويد چرا من، چرا من داد زدم، من چرا بوق زدم او ترسيد، من پشت فرمان بودم بوق زدم او ترسيد يك كيفى كردم. يا وقتى وارد مى‏شوم خدا مى‏داند كه چقدر از من حساب مى‏برند. خوب حالا فكر مى‏كنى اين خيلى مهم است. ارزش اين است كه دوستت داشته باشند، نه اينكه بترسند. ببينيد حرفت منطقى است و خودت هم اهل عملى، قربانت بروم از ترس گوش به حرفت بدهم. گوش به حرف دادن كه هنر نيست. مردمان وقتى پخته شدند ديگر خام نمى‏شوند. اما اگر آمديم به زور و نيزه و قانون داغش كرديم تا يك لحظه از قانون مى‏گذرد سرد مى‏شود. فرق است بين پختن و داغ كردن. مى‏دانى فرقش چيست؟
هر باغى سبز مى‏شود اما هيچ پخته‏اى خام نمى‏شود. ما بايد مردممان از لحاظ ايمان پخته شوند. مردم اگر پخته شدند خودشان اتوماتيك مى‏روند جلو. اما اگر مردم را داغشان كردى با هارت و پورت داغ شدند هر داغى سرد مى‏شود اما هيچ پخته‏اى خام نمى‏شود.
روايت داريم: كسى كه كلاهش را قاضى كند گاهى از خودش حساب بكشد ما امروز چه كرديم.
اين جا يك دروغ گفتم. «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ» آنجا هم يك فحش دادم، «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ» آن جا يك نفر را مسخره كردم «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّي وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ».
اگر كسى مواظب خودش باشد رقيب خودش باشد خداوند روز قيامت از او حساب نمى‏كشد. به فرشته‏ها مى‏گويد اين آدمى بود كه از خودش حساب مى‏كشيد و من حيا مى‏كنم كسى را كه خودش از خودش حساب مى‏كشد يك بار هم من، از او حساب بكشم.
اين ارزش كنترل نفس است. يعنى اگر كسى مواظب خودش بود نه يعنى در ظاهر. آخر يك وقتهايى افرادى هستند قيافه مى‏گيرند، نه، قيافه نگير، عادى زندگى كن، منتهي شبى 5 دقيقه ببين چه كردى.
چطور پولهايت را مى‏شمارى، مثلاً ماهى 8 تومان گرفتى، 200 تومان قسط داديم، 1000 تومان جاى ديگر قسط داريم. همين طور كه حساب پول مى‏كنى حساب عمرتان را هم بكنيد. كه اين مدت چه كردى.
«حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا». خودتان از خودتان حساب بكشيد، قبل از آن كه از شما حساب بكشند. امام صادقعليه السلام فرمود: «مَنْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظاً فَإِنَّ مَوَاعِظَ النَّاسِ لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُ شَيْئاً»(أمالي مفيد، ص‏28) اگر خودت چاهت آب نداشته باشد با سخنرانى آب بريزند در چاه، شما آبدار نمى‏شويد. يعنى روحت بايد روحى باشد كه مراقب خودت باشى. اگر خودت، خودت را موعظه كردى. موعظه بيرونى هم وصل مى‏شود به موعظه درونى و شما را رشد مى‏دهد. اما اگر خودت خواب بودى و غافل، با سخنرانى وچند تا بك يا الله راه نمى‏افتى. امام صادقعليه السلام فرمود: بايد طرف خودش سالم باشد. اگر از درون خودت را كنترل نكردى. «فَإِنَّ مَوَاعِظَ النَّاسِ لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُ شَيْئاً». اين موعظه‏ها فايده‏اى ندارد.
شاعر مى‏گويد:
مادر بتها بت نفس شماست زانكه آن بت، مار و اين بت اژدهاست
همه كارها بر مى‏گردد به اين كه من گفتم آن گفت. الان دنيا كه به آتش كشيده شده است براى چه؟
صدام دلش مى‏خواهد كويت را بگيرد. جنگ و قلدرى و هوا و هوس. هوا و هوس مسئولين آمريكا، دلشان مى‏خواهد امير كويت، امير باشد.
ببين دنيا را به آتش مى‏كشند براى اين كه دو تا قلدر هوسشان است، كيفشان است.
وقتى دليل طلاق فلان عروس و داماد را مى‏بينى و بررسى مى‏كنى عروس روى نفس يا داماد روى هوس. روى هوس يك زندگى را آتش مى‏زنند، روى هوس دو تا كشور را روى هوس دنيا را آتش مى‏زنند.
خيلى مسئله مهمى است، به همين خاطر پيامبرصلي الله عليه و آله وقتى ديد افرادى را كه
صورتشان پر از خاك است از جبهه برگشتند، گفتند: ما پيروزيم رفتيم و فتح كرديم، فرمود: اين پيروزى جنگ اصغر بود. جهاد اصغر بود. جهاد اكبر مهم است.
اينكه در روايات آمده است كه: قَالَ رَسُولُ اللَّهِصلي الله عليه و آله: «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»(مجموعةورام، ج‏1، ص‏59) بزرگترين دشمن شما نفس شماست.
براى اين كه آدم آمريكا را مى‏شناسد. اما نفس مرموز است، اين دشمن تازگى است نفس دشمن هميشگى است. اين دشمن را آدم مى‏شناسد مى‏فهمد كه دشمن است، موشك كه مى‏افتد مى‏فهمد. اما نفس گاهى آدم را مى‏برد و آدم نمى‏فهمد. اين حديث است شعار نيست. حديث است: بزرگترين دشمن شما نفس شماست.
1- هم مخفى است 2- هم دائمى است 3- رنگ عوض مى‏كند رنگارنگ است.
گاهى آدمي مى‏گويد: لباس شيك، ماشين شيك، تا همه بگويند به به چقدر سر و وضعش خوب است. يكى نفر ديگر هم مى‏گويد: برو بابا. ما كه متكبر نيستيم، اين قدر با خودمان ور برويم من با همين كفش و دوچرخه كارم را انجام مى‏دهم. اين هم نفس است. هر دو نفس است. چون هر دو پز دادن است گاهى آدم روى حصير مى‏نشيند پز مى‏دهد گاهى روى قالى مى‏نشيند پز مى‏دهد.
خيلى‏ها هستند نان و ماست مى‏خورند تا بگويند مرا مى‏بينى نان و ماست مى‏خورم. چه فرقى مى‏كند؟ «مرا مى‏بينى» در اين هم هست.
پيامبرصلي الله عليه و آله ما به ابوذر فرمود: «يَا أَبَاذَرٍّ الْبَسِ الْخَشِنَ مِنَ اللِّبَاسِ وَ الصَّفِيقَ مِنَ الثِّيَابِ لِئَلَّا يَجِدَ الْفَخْرُ فِيكَ مَسْلَكاً»(أمالي طوسي، ص‏537). به ابوذر فرمود: لباس ساده بپوش تا افتخار در تو راه پيدا نكند. حالا آدم دو جور باد مى‏كند. گاهى با لباس شيك باد مى‏كند، گاهى با لباس ساده.
گاهى درِ مسجد مى‏كوبد كه برود بالاى مسجد بنشيند كه بگويد من شخصيتم بالا است، اين يك هوس است. گاهى هم دمِ در مى‏نشيند مى‏گويد ما مثل آنها نيستيم برويم بالا، همين جا مى‏نشينيم. اين هم يك دكانى است. مى‏خواهد بگويد: من آدم خوبى هستم. آدم نمى‏داند كجا بنشيند تا نفسش ولش كند. هر جا مى‏نشينى يك رنگ بازى مى‏كند. گاهى فحش دادن به يك چيزى مُد مى‏شود. اين هم فحش مى‏دهد. گاهى عكسش مى‏شود، او هم عكسش مى‏شود.
«أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ» كنترل.
اگر با نفس خود مشورت مى‏كنى، هر چه گفت خلاف آن عمل كن
من ز مكر نفس ديدم چيزها كو برد از سحر خود تمييزها
چه شغلى مى‏خواهى انتخاب كنى. در انتخاب شغل اصول دين اين است:
1- رضاى خدا: خداوند چه دوست دارد؟
2- نياز مردم
3- توان خودم
هر كس انتخاب شغلش روى اين است ارزش است. چه شغلى مى‏خواهى انتخاب كنى؟ اين شغل پُزش بد نيست، پولش هم بد نيست. آدم زود هم بازنشست مى‏شود. آينده نگرى. ما اساس انتخابمان اين است.
اصلاً وقتى با بچه‏ها در مورد شغل مصاحبه مى‏كنند، خيلى‏ها مى‏گويند خلبان و ژست او ديدن دارد. اين هوس است. خواستگار مى‏آيد. داماد بايد چه جور باشد؟ در انتخاب داماد اصولى است:
1- ايمان
2- اخلاق
3- لقمه حلال
4- سلامتى
اگر پدر و دختر روى اين اصول بررسى كرد اين خدايى است. داماد كيست؟ درآمد،
عنوان، رفاه، انتخاب رشته. اين مسئله هوى و هوس در تمام كارها وجود دارد. الله اكبر. اميرالمؤمنينعليه السلام دشمن را كوبيد به زمين تا رفت بكشدش دشمن آب دهان پرتاب كرد.
اميرالمؤمنينعليه السلام غيظ كرد خودش را نگه داشت. گفت: الان اگر من بكشمش نفس است، و من نيامدم دنبال نفسم، بايد ببينم خدا چه مى‏گويد. رفت قدم زد. آرام شد برگشت. گفتند: ياعلى! چرا آن وقت نكشتى؟ فرمود: آن وقت نفسم بود من نيامدم براى نفسم بجنگم. آمدم براى خدا بجنگم.
ساختمانى ساختى، حضرت عباسى اين ساختمان براى اين اداره زياد است، خدا مى‏داند بعضى اين اداره‏ها منشى سومشان اتاقش 40 متر است. و بعضى از اداره‏ها شخص اولشان اتاقش 15 مترى است.
ما نمى‏دانيم اين ساختمان براى ما پُزى است. حاضر است توي اتاقش باد برود، چون نفس است ساختمانش را نمى‏دهد. يك جا را گرفته خالى نمى‏كند. حرفى را زده فهميده اشتباه است بر نمى‏گردد.
ما درس عالمى بوديم، خدا ان شاءالله همه ايشان را حفظ كند. درس آيت الله العظمى نشسته بوديم. بحثى مفصلكرد. فرداى آن روز آمد روى منبر فرمود: آنچه ديروز گفتم اشتباه بود. راحت.
جنگ جنگ تا پيروزى. بسيار خوب الان شرائطى است كه بايد قطعنامه را قبول كرد من اين جام زهر را مى‏نوشم.
مى‏گويم نماز شما غلط است. آقاى قرائتى مى‏شود در تلويزيون بگويى مردم نمازشان را درست بخوانند.
آخر چند سال است از انقلاب مى‏رود نمازش را غلط مى‏خواند.
اگر من حمد و سوره را بگويم اين پرستيژم به هم مى‏خورد. بيايم تازه حمد و سوره بگويم.
شما كه پاى تلويزيون نشسته‏ايد: اَه بابا! خاموش كن ديگر. آقاى قرائتى هم دارد براى ما
حمد و سوره مى‏گويد. اين دو تا نفس است: يكى نفس من كه عارم مى‏شود و مى‏ترسم كه سبك شوم و تو عارت مى‏شود كه گوش دهى و اين دو تا نفس باعث مى‏شود يك عمر نمازت را اشتباه بخوانى. خودمان را مى‏بينيم حاضر نيستيم بشكنيم.
كسى سوار اسب بود به رودخانه رسيد. رودخانه نيم متر آب تويش بود و اسب مى‏توانست از آب رد شود ولى ايستاد. هر چه شلاق زد نرفت. با پاشنه‌اش زير شكم اسب كوبيد. ديد نمى‏رود. خيلى ناراحت شد. برو حيوان! نيم متر آب بيشتر نيست. تو مى‏توانى از آب رد شوى. يك مرد حكيمى گفت: چه شده؟ گفت: اسب نمى‏رود. گفت: آب را گلى كن مى‏رود.
ميله‌اي را برداشت آب را گِل آلود كرد، تا آب را گل آلود كرد اسب رفت.
گفت: خدا اجرت دهد: فلسفه‏اش چه بود؟ گفت: اول آب تميز بود اسب خودش را مى‏ديد كسى كه خودش را ببيند پا روى خودش نمى‏گذارد كسى كه خودبين باشد گرفتار نفس است. و كسى كه پا روى خودش نگذارد حركت نمى‏كند. عمرى نماز را غلط مى‏خواند پا روى خودش نمى‏گذارد. بياييد آقا! شماره تلفن يك اسلام شناس را داشته باشيد، گاهى از او مسئله بپرسيد. هفته‏اى يك كتابى يا نصف كتابى مطالعه كنيد. رابطه‏مان را با مسجد گرم كنيم، بياييم نمازمان را درست كنيم. و اگر عارتان نمى‏شود براى دفعه چندم من يك ركعت نماز بگويم. برادرها عارتان نشود. اگر عارتان شد نفس است خجالت ندارد.
حديث بخوانم، امامعليه السلام مى‏فرمايد: هر كس براى آموزش يك ساعت نفس خود را نكُشد، يك عمرى بايد زير عار بى سوادى بماند.
نماز 17 تا حرف است. مستحباتش را بگذاريم كنار. كلماتى كه واجب است بگوييم 17 تا كلمه است.
از اين 17 تا كلمه، 2 تاى آن را همه درست مى‏گويند. الله اكبر، «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» فاتحه/4 را درست مى‏گويند.
آن پانزده تايش را اشتباه مى‏گويند.
يكى گفت: « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» را بلد هستم ولى وقتى مى‏رسد به «نَسْتَعينُ» گيج مى‏شود.
حالا آدمهايى هستند ليسانس دارند ديپلم دارند گاهى هم ندارند نمازش غلط است.
برادرها حركتى كنيد يك شب تمرين كنيد. امشب آموزش نماز.
آخر روز قيامت خجالت نمى‏كشى كه 10 دقيقه از عمرت را صرف ياد گرفتن نماز نكردى، 370 ساعت فيلم اوشين را ديدى.
كلماتى كه ح جيمى دارد سفت بگوييد. ع را هم از ته گلو بگوييد. چون «عالم» با «آلم» فرق مى‏كند.
«عالم» يعنى سواد دارد. «آلم» يعنى مرض دارد. سين با صاد فرق مى‏كند. شما اگر س و ص را مثل هم بگوييد مثلا «اللَّهُمَّ صَلِّ» را بگوييد «اللَّهُمَّ سَلِّ» يعنى خدايا بكش. ولى «اللَّهُمَّ صَلِّ» يعنى خدايا درود بفرست. ص را مثل صوت بگوييد.
مى‏دانى براى چه همه‏اش را نمى‏گويم. شيخ عباس قمى در مفاتيح گاهى يك دعايى را يك سطرش را مى‏گويد بقيه‌اش را مى‏گويد به فلان كتاب مراجعه كن. گفتند چرا همه‏اش را نمى‏گويى؟ گفت: اگر همه‏اش را بگويم باقى كتابها فراموش مى‏شود.
حالا من يك خورده‏اش را مى‏گويم، باقى آن را برو مسجد پيش آخوند محله. نه حالا آخوند محله، از دوستانت بپرس.
ما داشتيم آدمهايى كه آمده بودند مكه ريششان سفيد بود مى‏گفت «‏الْحَمْدُ رِلاَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» به جاى الحمدالله اين قدر ناراحت شديم بعد از 70 سال بلد نبود بگويد «‏الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» گرفتار نفس نشويد عارتان نشود نمازتان را درست كنيد.
خدايا ما كه نمى‏توانيم نفسمان را كنترل كنيم، تو خودت وقت خطر خودت ما را حفظ كن.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»