1370/1/29 ارتش نمونه بايگاني سالانه - 1370



بسم الله الرحمن الرحيم‏
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي

به مناسبت روز بيست و نه فروردين سال هفتاد، روز ارتش، ارتش جمهورى اسلامى ايران، در خدمت برادران ارتشى هستيم، از سه نيرو، موضوع بحثمان، نظاميان نمونه است. هم در صدر اسلام و هم در زمان انقلاب، خاطراتى است بحث امشب ما، بريده، بريده از تاريخ و از حماسه سازان، اول از صدر تاريخ بگوييم تا برسيم به تاريخ شيرين كارهاى ارتش خودمان در اين‌ايم داشته است. معمولاً يك جنگى كه پيش مى‏آيد، جنگ دوم كه پيش مى‏آيد، جنگ اول نوارش پاك مى‏شود. يعنى هميشه، نو كه مى‏آيد به بازار، آن كهنه‏ها تمام مى‏شود. اما جنگى كه ايران در اين هشت سال كرد، جنگى بود با عراق و صدام كرد كه در طول تاريخ هر كه ديگه جنگ بكند، هر چى جنگ بعداً بشود، ارزش جنگ شما بيش‏تر مى‏شود. يعنى مثل قرآن مى‏ماند. هر چى علم پيش برود، جلوه ى قرآن بيش‏تر مى‏شود. و هر چه انسان رهبرهاى كشورها را مى‏بيند قدر رهبر خودش را مى‏داند و هر چه اديان را مطالعه مى‏كند و مكاتب را، قدر مكتب اسلام را و هر چه امت‏ها را نگاه مى‏كند، نجيبى امت ايران بيش‏تر روشن مى‏شود. يعنى در امت‏ها، نجيب‏ترين امت هستيم. كل كره ى زمين، رهبرانشان فاسق هستند. ما رهبرمان عادل است. كل مكتب‏ها انحراف دارند. جزء مكتب ما و همه ى اين‏ها كه با صدام مى‏جنگند و با عراق و يا با كس ديگر، بعد آن وقت معلوم مى‏شود كه ما اين هشت سال چكار كرده‏ايم؟ يعنى شما چكار كرده‏ايد؟ هر چى تاريخ بگذرد، شكوفاتر مى‏شويم. يعنى تاريخ ما را كهنه نخواهد كرد. كما اين كه اسلام را كهنه نخواهد كرد. چراغ هايى از اسلام زده شده است. افراد تحصيل كرده در اطراف كشورها پيدا شده‏اند، مكاتب را مطالعه كرده‏اند. از همه سر خوردن. من در اين ماه رمضان هفتاد با اين كه نوارم، غروب‏ها پخش مى‏شد، اما اين‏ها را ما قبل از ماه رمضان ضبط كرده بوديم.
من مثل كبابى‏ها مى‏مانم. كبابى‏ها قبل از ظهر گوشتشان را به سيخ مى‏كنند و ما اين نوارها را قبل از ماه رمضان پر كرديم كه ماه رمضان پخش شود. خود من ماه رمضان رفته بودم يه چند تا از اين كشورهاى اروپايى، و يك آدم هايى را ما كشف مى‏كرديم، تحصيل كرده، دانشمند، مكاتب مختلف را ديده، از همه سر خورده است، حالا پناهنده شده است به مكتب اسلام، اين هم مكتب اهل بيت. هر چى مكتب زياد درست شود، و هر چى رهبر باشد، بالاخره ما آينده روشن خواهيم شد. اين جنگ ما الحمد لله جنگى بود كه بعداً معلوم شد كه ما چه بوده‏ايم و شما چه كار كرده‏ايد؟ حالا از اسلام و نمونه‏ها را بگم. اول نظامى نمونه را بايد بگيم. شخص رسول اكرم ص، اميرالمؤمنين مى‏فرمود: در جبهه‏ها از همه نزديك‏تر به دشمن، خود پيغمبر بود. دومين شخص، على بن ابيطالب ع است. كه حديث معروفش را شنيده‏ايد. «لضربة علي يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين»(إقبال‏الأعمال، ص‏467) يك شمشير اميرالمؤمنين در جنگ خندق از كل عبادت‏ها ارزشش بيش‏تر است.
سومين نمونه، حضرت حمزه، چون خيلى فشرده بگم كه به همه برسيم. سيده ى شهدا، كه لقب سيد شهدا را پيغمبر به آن داد. مصلح شد با يارانى كه جمعيتى بودند كه همه حافظ قرآن بودند.
نفر چهارم بايد بگيم، جعفر طيار، برادر على بن ابيطالب اول شهيد از خانواده ى ابوطالب، اول مهاجر، اول سخن گو، اول شهيد از فاميل ابوطالب، برادر على بن ابيطالب، دوازده سال هجرت كرد به حبشه، سخنى گفت براى نجاشى در حبشه، گريه كرد، مسلمان شد. بعد كه آمد، روزى بود كه پيغمبر اسلام به پيروزى رسيده بود. فرمود: نمى‏دانم از ديدن جمال جعفر طيار بيش‏تر شاد هستم و يا از پيروزى در جنگ؟ يعنى ملاقات پيغمبر با جعفر طيار، بارش به اندازه ى بار يك پيروزى مهم بود. پيغمبر طبق آن نقل فرمود: نمى‏دانم از پيروزى‏جنگ خوشحال‏تر هستم و يا از ديدن سيماى شما؟ جعفر طيار، دو تا دستش را در راه اسلام داد. نماز جعفرى كه مى‏گويند، حضرت امام(رضى)در رساله نوشته است. نماز جعفر طيار، كبريت احمر است. كبريت احمر يعنى خيلى در گران بهاست. بسيار نماز مهمى است. براى مشكلاتى كه براى افراد پيش مى‏آيد. قوى‏ترين و برنده‏ترين توسل است. معمولاً توسلات، تو رساله ى عمليه نمى‏آيد
معمولاً در كتاب‏هاى ذكر و ورد است. تنها توسلى كه در متن كتب فقهى آمده است، نماز جعفر طيار است. هيچ توسلى در رساله نيست. روضه نميدانم، توسل به ابوالفضل، روضه ى فلان، ختم سوره ى انعام، هيچ توسلى تو كتاب‏هاى فقهى نيامده است. تنها توسلى كه در كتب فقهى آمده است، نماز جعفر طيار است و حالا اگر يك كسى مشكلى داشت، مى‏تواند تمرين كند. جعفر طيار از شهداى نمونه ى صدر اسلام، كه در جنگ موته، آن وقت جالب اين است كه اين جعفر طيار بچه داشت، دو تا پسرهايش هم در كربلا شهيد شد، ياران امام حسين ع از نظاميان نمونه هستند كه خود امام حسين ع كلمه نمونه را به آن‏ها داد. فرمود: در عالم يارانى با وفاتر از شما نديده‏ام.
قرآن نقل مى‏كند از يك نظاميان نمونه كه مى‏فرمايد: «وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرينَ» آل عمران/146 انبيا يارانى داشتند كه در راه خدا مى‏جنگيدند، نمى‏ترسيدند، خسته نمى‏شدند. در مقابل تبليغات، هر چه مى‏آمدند مى‏گفتند: دشمن زياد است «النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ» آل عمران/173 آيه ى قرآن است. مردم جمع شدند، جمعيت زياد است. دشمن عليه شما خيلى است. شما صلاح نيست قيام كنيد فاخشو بترسيد از اين‏ها. دست به حركتى نزنيد. اين‏ها ايمانشان زيادتر مى‏شد. ه رچه مى‏خواستند اين‏ها را بترسانند، قوى‏تر بودند. امام، زمانى كه درتركيه تبعيد بود، ساواك تركيه بردش يك منطقه را نشان آن بدهد، براى اين كه امام را بترساند. امام رفت سر زمين، گفت: اين جا را مى‏دانى چى است؟ فرمود: خوب چى است؟ فرمود: اين جا چهل نفر از علما عليه حكومت تركيه حرف زدند، اعدام شدند. اين را برده بودند كه امام را بترسانند.
امام فرمود: عجب، اى كاش ما هم در ايران چهل نفر شهيد مى‏شد، كاش، ما از علماى تركيه عقب افتاده‏ايم. ديد عجب بدتر شد. يعنى بردنش، امام را بترساننش، امام تازه اين زمين را كه ديد خيز گرفت. گفت: پس عجب ما دير جنبيده‏ايم. يعنى هر چه مى‏خواهند بترسانندش، مى‏گويند ان الناس «النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ» مردم جمع شده‏اند به ضرر شما، خطرناك «فَاخْشَوْهُمْ» و بترسيد، اين ا ايمانشان بيش‏تر مى‏شد. اين‏ها نمونه هايى است كه، اصولاً يك وقت، يك طلبه از من پرسيد، قم درس بخوانم يا بروم جبهه؟ گفتم: من يك آيه برايت مى‏خوانم، داريم «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ» صف/4 نداريم إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ كسانى كه در حوزه هستند. إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ كسانى كه درس خارج مى‏خوانند. يك همچين آيه‏اى نداريم. ما يقين داريم رزمنده محبوب خداست. اما يقين نداريم، طلبه محبوب خداست. بله، اگر مسئله ى جنگ، خدا رحمت كند شهيد بابايى را، با مشاين رفتند فرودگاه تا با خانواده‏اش برود حج، پاى ماشين ايشان گفت كه حج مهم‏تر است و يا دفاع؟ به خانمش گفت: تو برو، من رفتم. از پاى ماشين برگشت، چون مسئله ى امنيت اصل عبادت است. اگر امنيت نباشد، عبادت نيست.
قرآن مى‏گويد: «لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَني‏ لا يُشْرِكُونَ بي‏ شَيْئاً» نور/55 اين خيلى آيه قشنگى است. يعنى تا خوف تبديلا به امنيت نباشد، اين «يَعْبُدُونَني‏» نيست. اول بايد خوف امنيت بشود، يعنى اگر مملكت امنيت داشت، بعد مردم «يَعْبُدُونَني‏» عبادت مى‏كنند. روز قدس كه چهار ميليون، قدس سال هفتاد، چهار ميليون كه مى‏روند در نماز جمعه تهران مثلاً، اگر مملكت امن است، چهار ميليون مى‏رود، گر چه ايران نشان داد كه آن روزهايى هم كه ناامن بود، مى‏رفتند. به هر حال «مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَني» يعن يكسى كه مسئوليت امنيت زمين و دريا و آسمان و اين‏هاست، نبايد بگويد من ارتشى هستم. بايد بگويد: من شغلم اين است. مسئول امنيت هستم. زير سايه ى امنيت، توى طلبه درس مى‏خوانى.
الان حوزه ى علميه ى نجف، ديشب عكس يكى از علما را من ديدم كه با يك واسطه فاميل ما هم هست. اين بنده ى خدا، عالم پيرمرد، دارد راه مى‏رود، دم در حرم اميرالمؤمنين ع به رگبارش مى‏بندند و تا سه روز يك عالم ربانى، جنازه‏اش افتاده در خيابان نجف و كسى جرأت نكرد بردارد. چون هركس رفت بردارد، تيرش زدند. بعد از سه، چهار شبانه روز، يك عالم ديگر با لباس مبدل با چند تا زن، نصف شب مى‏آيند جنازه را مى‏برند. حوزه ى علميه ى نجف هم تا صدام زنده باشد، حوزه ى علميه نيست. يعنى واقعاً «يَعْبُدُونَني‏» نيست. مگر اين كه امنيت باشد. اين قداست كار است. مالك اشتر يكى از نمونه‏ها مالك اشتر است. از نظاميان نمونه.
حالا از نظاميان صدر اسلام مى‏گويم. بعد هم از نمونه‏هاى انقلاب خودمان. نام چند نفر را مى‏برم. مالك اشتر جورى است كه وقتى حضرت مى‏خواهد برود جبهه، مى‏آيد اسب را مى‏گيرد و مى‏گويد: چرا من را نمى‏برى جبهه؟ چرا به من گفته‏اى تو منطقه بمان؟ حضرت علي ع فرمود كه: «إِنَّهُمْ لَنْ يُصِيبُوا مِنَ الْأَجْرِ شَيْئاً إِلَّا كُنْتَ شَرِيكَهُمْ فِيهِ»(وقعةصفين، ص‏133) غصه نخور. من به تو مى‏گم بمان، بمان. هر ثوابى ما در جبهه داريم، تو هم شريك ما هستى. ناراحت نباش. گفت: چشم. قرآن مى‏گويد: عده‏اى مى‏آمدند مى‏گفتند: مى‏خواهيم برويم جبهه، مى‏گفتند، حضرت مى‏فرمود: من شمشير ندارم به شما بدهم. اسب ندارم به شما بدهم. «وَ أَعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً» توبه/92، جريان «تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً» يعنى اشك مى‏ريخت به خاطر غصه كه چرا نمى‏رود. نمونه نقل مى‏كند. البته افرادى هم هستند كه فرار مى‏كردند. «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ» توبه/81، «فَرِحَ» يعنى آيه مى‏گويد: مى‏گه كه عده‏اى هستند كه خوشحال مى‏شدند كه مأموريت از آن‏ها برداشته شد. «فَرِحَ» ايه «فَرِحَ» داريم در قرآن «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ» يعنى آن هايى كه تخلف مى‏كردند، خوشحال مى‏شدند كه جبهه نرفتيم. قرآن مى‏گويد: كجا مى‏روى؟ اگر «في‏ بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ» نساء/78 اگر در ساختمان‏هاى سفت هم باشى، روزى كه بايد مرگ سراغت بيايد، سراغت مى‏آيد. جمعى از خلبان‏ها رفتند منزل يك خانم خلبانى، گفتند: كه با كمال تأسف، شوهر شما برنگشتند. حالا نمى‏دانيم اسير شده است. ان شاء الله برمى گردد و اين حرف‏ها، يك مرتبه خانمش مى‏گويد كه: اگر عمر دارد پهلوى خدا، هر كجا باشد، خدا حفظش مى‏كند، اگ رهم عمرش تمام شده باشد، حالا توى آسمان باشد و يا توى زمين، سكته قلبى باشد يا توى آسمان، اگر عمرش تمام شده، اگر خدا عمرش را گرفته من تسليم هستم. اگ رعمر دارد، خدا خودش حفظش مى‏كند. اين خلبان‏ها كه رفته بودند، با ترس و لرز، خبر برنگشتن اين خلبان را به همسرش بدهند، خانم همچين برخورد كرده بود كه، اين آقاى سرتيپ، ديشب منزل ما بود، مى‏گفت: ما ديگه زديم گاراژ. يعنى رفته بوديم با احتياط حرف بزنيم، ديديم اصلش اين بالاتر از اين‏ها با ما برخورد مى‏كند.
نظاميان نمونه: مالك اشتر مى‏آيد افسار اسب را مى‏گيرد. به حضرت مى‏گويد: چرا من را نمى‏برى؟ مى‏گويد: غصه نخور، شريك هستى و قرآن مى‏گويد كه اشك مى‏ريزد كه چرا نمى‏رود؟ يك رزمنده را آوردند قدش كوتاه بود. پيغمبر فرمود: تو قدت كوتاه است. رفت كفش بلند پا كرد، آمد گفت: آقا دومرتبه در صف. ما داشتيم افرادى را كه شناسنامه ى خود را تغيير مى‏دادند. البته آدم پست هم داريم. سازمان زمين شهرى گفته، به كسى زمين مى‏دهيم كه خودش و خانمش زمينى نداشته باشد. اين رفته خانمش را طلاق داده، يعنى از بس آدم خوب داريم، از بس آدم بد جنس هم داريم كه از خانم مى‏گذرد به خاطر زمين. همه رقم آدمى داريم. آدم هايى بسيار زيبا و آدم هايى بسيار زشت. دنيا چى است؟
از رزمنده‏هاى نمونه صدر اسلام مى‏توانم نام حنظله را ببرم. حنظله خيلى خوشمزه است قصه‏اش. باباش كافر است و پدرزنش منافق. باباش از بزرگان كفار است. توى آن جبهه ى كفر وايساده است. پسرش اين خط است، پدر آن خط است. اين يكى. دوم پدر خانمش، رهبر منافقين است. اما خودش حزب اللهى است. ضمناً از اين معلوم مى‏شود كه در گزينش‏ها خيلى نبايد كار به اين و آن داشت. آقا شما پدر زنتان چه كاره است؟ من پدر زنم هر كه مى‏خواهد باشد چه كار دارى؟ بعضى وقت‏ها در گزيتنش‏ها مى‏گويند: دختر عمه‌ات زمان ناصر الدين شاه چكاره است؟ بابا چكارش دارى؟ در گزينش خودش را حساب كن. بابا، پدرش كافر است. پدر زنش رهبر منافقين است ولى خودش آدم خوبى است. آدم را در گزينش بايد اين طور باشيم. حنظله يك همچين شرايط خانوادگى دارد. شب عروسى‌اش افرادى را دعوت مى‏كند، دستور جبهه مى‏آيد، مى‏آيد پهلوى پيغمبر، مى‏گويد: اقا من امشب مهمان دعوت كرده‏ام. شب عروسيم است. مى‏گويد: خيلى خوب شما برويد سراغ عروسيتان. مى‏ره عروسى مى‏كند بعد دلش آرام نمى‏گيرد، غسل نكرده، خودش را جنب به جبهه مى‏رساند. شهيد مى‏شود كه پيغمبر فرمود: اين را ملائكه خودشان غسلش مى‏دهند. منتها از همان شب عروسى، با همان آميزش، خدا بچه‏اى به آن مى‏دهد كه بچهاش قهرمان مى‏شود. و رهبر يك حركت ضد طاغوت مى‏شود. در ماجراى حره، عرض كنم به حضور شما كه مسئله ديگه يك عالم يهودى، يك عالم يهودى هست، مخيرى يا مخيرق، اگر غلط نخوانده باشم. اين با اين كه عالم است و يهودى است، معمولاً مسيحى‏ها گرايششان به اسلام بيش از يهودى هاست. در تاريخ اسلام، مسحى هايى كه مسلمان شده‏اند خيلى آمارشان زياد است. يهودى‏ها تك تك بودند كه گرايش پيدا كردند ولى خوب اين يهودى موفق شد، روز احد بود به يهودى‏ها گفت: من حقانيت اسلام را فهميده‏ام. بدانيد. گفتند: نه امروز شنبه است. چون جنگ احد روز شنبه بود. روز شنبه روز تعطيلى است. ما فردا فكر مى‏كنيم. خدا رحمت كند شهيد عزيز نامجو، ايشان مى‏گفت: حزب اللهى نه ساعت كار دارد و نه خستگى. از كلمات شهيد نامجو، بعضى آقا، حساب‏ها را خيلى دقيق مى‏كنند. اين دقت حساب‏ها حتى بين افراد آمد ه است كه، ساعت چند جاده خاكى است، جاده اسفالت، يك طلبه‏اى رفته يك جايى نماز بخواند، ويست تومان به آن داده‏اند. تو نامه‏اش نوشته‏اند: چون يك روز نماز صبح نيامدى، اى بابا پنج تومانش را، يعنى اين طورى نبايد باشد قصه. اصلاً مسائل بايد مسائل عاشق و معشوقى باشد. تو دانشگاه، توى دبيرستان، تو مسجد، اگر بر اساس حق التدريس و پول و اين‏ها باشد، آن خاصيت اصليش را از دست مى‏دهد. بايد رو حساب عاشقى باشد. گاهى وقت‏ها آدم هستش، به جاى درس، اصلاً حرف نزند برنامه‏اش يك جور ديگه باشد. مسائل عاطفى يك جور ديگه باشد. مسائل عاطفى ارزشش بيش‏تر است. امام آمد مدرسه ى فيضيه درس بدهد، وارد سالن كه شد، ديد يك بچه طلبه دارد مطالعه مى‏كند، رفت ديد ايشان مطالعه مى‏كند، فورى برگشت. گفتند: آقا چرا برگشتى؟ گفت: هيچى نگيد. ايشان دارد مطالعه مى‏كند. گفت: خوب به آن مى‏گشم بلند شو. ما به چند دليل نوبت ما است. اول اين كه اين بچه است و ما همه عالم. شاگرها گفتند: دوم اين كه اين يكى است و ما جمعيت هستيم. سوم اين كه اين اول آخونديش است و ما سال هاست مجتهد و غريب الاجتهاد هستيم. چهارم اين كه امروز نوبت ما بوده است، اين بى خود آمده است. از همه گذشته به آن بگوييم بلند شو، بلند مى‏شود. خودش ما را ببيند، بلند مى‏شود امام فرمود: اين‏ها هيچ كدام دليل الهى نيست. بچه و بزرگ پهلوى خدا يك جور است. درس جامع المقدمات و درس خارج، پهلوى خدا يك جور است. جمعيت پهلوى خدا ارزش نيست. درس آدم كلاس اول است و يا كلاس دانشگاه پهلوى خدا مهم نيست «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» حجرات/13 و اما هر روز ما مى‏آمديم، هر روز نوبت ما بودهاست، امروز ايشان آمده است، نوبت ايشان است. به آن هم بگيم پاشو، پا مى‏شود اما توى رو دروايسى است. و تو رودروايسى پا شدن ارزش ندارد. اين خلاف شرع است. گفتند: چى، گفت: هيچى نگوييد. قدم بزنيد، اگر همين طور دور حوض فيضيه امام يك ساعت راه رفت طلبه‏هاى فاضل دو عالم همه راه رفتند و اين بچه‏ام قشنگ نشسته بود، مطالعه مى‏كرد و آن روز درس امام تعطيل شد. تا به من گفتند درس امام تعطيل شد، من گفتم: اتفاقاً آن روز امامبه شما درس داد. درس واقعى آن است. از افراد نمونه، البته اين كه مسئله گزينش را گفتم، اشاره به گزينش‏هاى زمان قديم بود. الان از گزينش‏ها خبر ندارم. بعتر شده يا بدتر شده است. من از گزينش‏هاى چند سال پيش گفتم. بسيار خوب. از نظاميان نمونه مى‏توانيم اسم سعد را ببريم. سعد بن معاذ حضرتلقد كنت كنت فى حلوق؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ! ! ! ! ! ! كفار استخوان بودى، تيغ بودى در چشمشان و استخوان بودى در گلويشان لو بقية لك وفت الآخر تو اگر بودى نمى‏گذاشتى اميرالمؤمنين خانه نشين شود. سعد رزمنده‏اى بود كه از دنيا رفت. پيغمبر پابرهنه تشييع جنازه كرد و فرمود: نود هزار فرشته كه از جمله ى ان‏ها جبرئيل است براى تشييع جنازه ى سعد آمده. از نمونه‏هاى رزمنده مصعب است. مصعب يك بچه تاجر بود. خيلى هم خوش تيپ و خوشگل بود. باباش خيلى پول داشت. تيپش هم خيلى سوپر دولوكس بود. اما قبل از اين كه چهل نفر در مكه ايمان بياورد، اين قبل زا آن چهل نفر، يعنى زير چهل نفر، از اول افرادى بود كه آمد ايمان آورد. پدرش از خانه بيرونش كرد. لباس هايش را هم گرفت. يك پلاس دور خودش پيچيد، آمد گفت: يا رسول الله من دست از تو برنمى دارم. ايشان اول كسى بود كه آمد مدينه و بنيان گذار اسلام در مدينه مصعب بود. يك بچه تاجر، خوش تيپ، و به خاطر اين كار همه ى مال و همه ى انعامين و امكانات را از آن گرفتتند و مصعب هم از شهداى نمونه بود. ابوايوب انصارى، همان كه شتر در خانه‏اش خوابيد. پيرمرد، در جنگ قسطنطنيه مريض شد، گفت: من در اين مرض مى‏ميرم. اما من يك تقاضا دارم. به رزمنده‏ها گفت: گفت: جنازه ى من را برنداريد، برگردانيد. شما هيمن طور كه مى‏رويد رو به دشمن، وقتى هم مردم، جنازه‏ام را برداريد برويد جلو، برويد تا آخرين جايى كه مى‏توانيد آن جا دفن كنيد. يعنى برويد در دل دشمن جنازه ى من را دفن كنيد.
ابوايوب انصارى همان عزيزى كه شتر در خانه‏اش خوابيد، در مدينه در جبهه از دنيا رفت. پيرمرد، جنازه‏اش را برداشتند. با يك شور رفتند جلو، ديدبان مسيحى‏ها گفت: اين‏ها يك چيزى سر دست گرفته‏اند انگار بمب است. دارند، با يك جور ديگه حمله كرده‏اند. تسليم شدند. آوردند تا پاى شهر را گفتند. و جنازه را دفن كردند. الان هم در تركيه هست قبرش و مردم، من ديده‏ام م يروند سر قبرش دعا مى‏كنند.
ابوايوب انصارى گفت: من مى‏خواهم از جنازه‏ام به نفع پيشرفت اسلام استفاده كنم. خيلى آدم‏هاى نمونه داشتيم. معلم نمونه داشتيم كه مرخصى گرفته است براى مريضى‌اش ده روز، سه روز، چهار روز، خوب شده است، روز پنجم آمده است. آدم هم داريم كه مى‏خواهد چك بكشد، نگاه مى‏كند به تقويم، چك را روز جمعه مى‏كشد، مى‏گه يك روز عقب‏تر آدم داريم كه وقتى كردها را از عراق بيرون مى‏كنند، واقعاً پتوى خودش را مى‏دهد.
آدم هست از بخل، مى‏گفت: از حمام كه مى‏آيد، وقت بيرون آمدن حمام، سرش را مى‏تراشد. گفتند: چرا؟ گفت: آخه وقتى وارد حمام شوم سرم را بتراشم، وقتى مى‏آيم بيرون، اين بيست دقيقه موى سرم مى‏آيد بيرون. يعنى رو، گفته بود شما كرايه خانه، پول برق، گفته بود. پول برق را مى‏دهى كرايه خانه، ولى اين برق كه وارد مى‏شود، استهلاك اين سيم‏ها چى؟ بالاخره اين سيم‏ها كه از آن برق عبور مى‏كند به مروزر زمان، يعنى خبيث‏ترين آدم‏ها را، آدم مى‏بيند. كريم‏ترين آدم‏ها را هم مى‏بيند. الحمد لله كه ما در ميان امتى هستيم كه نود درصدشان كريم هستند. خبيث هايشان كم است. منتها كرامت‏ها در معيارها نيست. يعنى براى حمايت از امير كويت، روزى دو هزار تا پرواز، براى حمايت از يك ميليون آواره، يك پرواز. به قول آقاى رفسنجانى، خيلى قشنگ فرمود: فرمود: كمك فرانسه به اندازه ى كمك يكى از دهات‏هاى ما است. خيلى تحقير قشنگى بود. خيلى، بعضى وقت‏ها آدم خباثت مى‏بيند در بعضى قيافه‏ها.
در موزه ى اتريش يا فرانسه، فرانسه مثل اين كه بود. رفتيم بازديد، خوب خودمان استاد دانشگاه، هنرشناس براى ما داشت توضيح مى‏داد. گفتم: ببينيم اين مترجمه چه مى‏گويد؟ ما وايساديم، گفت: اقا شما كه پول نداده‏ايد، گوش به حرف من ندهيد. اين آقا بيست نفر را آورده بود توضيح مى‏داد كه چى است، ما شديم بيست و يك نفر. تا گوش داديم، گفت: تو چون پول نداده‏اى، صداى من به گوشت نخورد. سيماى غرب در خباثت. مى‏گه پول ندادى روى ثانيه، يك دقيقه، حرف من را گوش نده. ولى ما چى؟ ما آقاى كروبى مى‏فرمود: رئيس مجلس مى‏فرمود: زن پيدا كرديم يازده شهيد براى انقلاب داد. يكى يازده تا شهيد مى‏دهد. يكى مى‏گويد: يك دقيقه حرف من را براى اين كه پول نداده‏اى، گوش نده. انسان چقدر اوج مى‏گيرد در كرامت، چقدر اوج مى‏گيرد در خباثت؟ افرادى هستند نمونه، نمونه‏هاى جالب، استادى بعد از تحقيقات زياد مسيحى بوده رها كرده ماتيس شده، مطالعه كرده است، استاد رها كرده آمده در مكاتب اسلام شيعه را پذيرفته، پا شده آمده ايران دست امام را بوسيده، پا شده رفته جبهه، از غرب پا شده آمده جبهه، آدم هم بود در خوزستان تا تقى به توقى شد، اثاثيه‏اش را برداشت آمد تهران مشغول تجارتش شد. پاش را ديگر خوزستان نگذاشت. از خوزستان فرار مى‏كند، از اتريش به خوزستان مى‏رود. نمونه‏ها و جالب اين است كه همه هم مى‏گذرد. فقط روسياهى به زغال مى‏ماند خوب از امروز خودمان بگوييم. نظاميان نمونه. از نامجو اسم ببريم. اول كسى كه د رارتش جمهورى اسلامى، از طرف امام نماينده شد، تا يك هفته قبل از شهادتش مستأجر بود. سرهنگ 2 بود، آوردند يك درجه به او دادند، ايشان گفت كه: دستور مى‏دهيد قبول مى‏كنم درجه را، ولى من با همين سرهنگ دويى كارم تاب نخورده است. يعنى جاى كارى ندارم كه نياز داشته باشم، يك درجه بالاتر باشد. آخه بعضى جاها تا درجه بالاتر نباشد كسى گوش به حرف آدم نمى‏دهد. بعضى‏ها، نه، به هر كس حرف مى‏زنى، گوش مى‏دهد. درجه‏اى هم ندارى. خود من هم از آن‏ها هستم. به هر كس تلفن مى‏كنم، گوش به حرفم مى‏دهند. پستى هم در مملكت ندارم. ولى به هر كس چيزى بگم، گوش مى‏دهد. گفت: ما نيازى نداريم كه حالا مثلاً درجه بگيريم. حالا مى‏خواهيد بگيرم مى‏گيرم. نيازى ندارم حالا و آرزويم اين بود كه انقلاب پيروز شود و شد. و من با همين درجه به كارم ادامه مى‏دهم. درجه «لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ» انفال/4 قرآن راجع به درجه مى‏گويد: «لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ» حالا جالب اين است كه يك آيه ى ديگر هم داريم مى‏گويد: «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّه» آل عمران/163 فرق اين دو تا آيه را ببينيد. يك آيه در قرآن داريم مى‏گويد «لَهُمْ دَرَجاتٌ» و آيه ى ديگر مى‏گويد: «هُمْ دَرَجاتٌ» يعنى بعضى افراد ارزششان با درجه‌شان است. درجه را بردارى، خود ارزشش مى‏آيد پايين. بعضى آدم‏ها نه، اصلش، خودش درجه است. بعضى جاها بايد بالاى مجلس را پتو انداخت تا آدم بگويد آن جا بالاست. بعضى جاها، خودش بدون پتو بالاست. بعضى جاها، ادم پهلوى يك كسى كه نشست بزرگ مى‏شود. بعضى جاها خودش بزرگ است. يعنى اگر پهلوى بچه‏ام بنشيند، يعنى بالاى جلسه، با عنوان نيست، با خود ايشان است. يعنى اگر اين جا هم نشست، بالاى جلسه اين جا مى‏شود.
قرآن مى‏گويد: «لَهُمْ دَرَجاتٌ» يك آيه داريم يك جاى ديگه قرآن، در يك آيه ديگه مى‏گويد «هُمْ دَرَجاتٌ» اصلاً بعضى‏ها ديگه لهم نيست. هم اصلاً خودش درجه است كه ما طلبه‏ها مى‏گوييم «شرف المكان بالمكين» يعنى ارزش به آن آدم است كه آن جا نشسته است هم درجات خودش درجه است. بهشت اين طورى است. بعضى‏ها در قرآن مى‏گويد كه «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً» دهر/21 خدا به اين‏ها «سَقا» سقاى آب دادن، يعنى رب به اين‏ها آب مى‏دهد. آيه‏اى داريم خدا به اين‏ها آب مى‏دهد. بعضى آيه‏ها داريم. «يُسْقَوْنَ فيها كَأْساً» دهر/17 به فرشته‏ها مى‏گويد: يك چيزى به آن بدهيد بخورد. يعنى اين يك درجه و آن يك درجه. بعضى جاها را خدا به پيغمبرش مى‏گويد: «وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ» توبه/103 پيغمبر تو براى اين‏ها صلوات بفرست. يعنى در حدى نيست كه خود خدا صلوات بفرستد. به پيغمبرش مى‏گويد: خدا «صَلِّ عَلَيْهِمْ» بعضى جاها مى‏گويد: «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ» بقره/157 اصلاً خود خدا به آن‏ها صلوات مى‏فرستد. مى‏دانيد تفرق اين آيه‏ها چى است؟ «لَهُمْ دَرَجاتٌ»، هم درجات پيغمبر تو به آن‏ها درود بفرست. خدا به آن‏ها درود مى‏فرستد. «سَقاهُمْ رَبُّهُمْ»، «يُسْقَوْنَ» درجات اين طورى است. نه فقط در بين درجه دارها و افسران ارشد و سرتيپ‏ها، تو سربازها، ما حسين فهميده را شناخته بوديم. يك سرباز آذربايجانى را ديشب با آن آشنا شديم به نام يوسف حيدرى، بعد از قبول قطع نامه، عراق حمله مى‏كند از يك راه باريكى، ستون تانك‏ها، مهمات گردان هم تمام مى‏شود، اين سرباز آذربايجانى عزيز بر مى‏دارد چند تا نارنجك به خودش مى‏بندد، مى‏رود زير تانك، تانك اول منفجر مى‏شود، ستون تانك‏ها مى‏ايستد. بيست و چهار ساعت مى‏ايستد، مهمات مى‏آيد. همه ى تانك‏هاى آن‏ها زده مى‏شود. ولى اين سرباز از آذربايجان، اين رشادت را انجام مى‏دهد.
سرباز نمونه داشتيم، درجه دار نمونه داشتيم. در عمليات مرصاد، بمب‏هاى شيميايى تأخيرى، در سطح گسترده د رمنطقه پخش شد. مقداريش خوب بمب تأخيرى معلوم نيست كه چه موقع منفجر مى‏شود؟ اين را هر چه خواستند از زير هواپيما و از منطقه فرودگاه و از باند اين‏ها را كنار كنند، هر لحظه يك درجه دار همين طور مى‏رفت جلو، بر مى‏داشت جاى امنى پرتاب مى‏كرد خودش، نمونه‏هاى نظامى داشته‏ايم. تو نيروى هوايى داشته‏ايم، توى نيروى دريايى داشتيم. ماجراى هفت آذر را كسى فراموش نمى‏كند. حالا اين‏ها ذكر خيرى است در دنيا، چيزى نيست گيرم يك كسى را كه شيرين كارى كرد، يك خيابان را به اسمش كنند، يك بيمارستان را به اسمش مى‏كنند. اين‏ها اسم‏هاى دنيايى است. «وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏» اعلى/17 آخرت و درجات «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ» توبه/72 انسان كه بايد بميرد، انسان كه بايد برود، منتهى اين دو تا خلبان ديگه، يكى به نام سروان ذوقى و يكى سرگرد اكبرى، اين دو تا به خاطر پروازهاى خوبى كه داشتند، تشويقى از پايگاه هواپيمايى مى‏آيد كه اين‏ها را ببرد مشهد با خانواده هايشان. از همان پايگاه پرواز به مشهد. خودشان و خانمشان ايستاده‏اند به خاطر پرواز، مسئله ى عمليات پيش مى‏آيد، برمى گردد، مى‏گويد: آقا من مى‏خواهم پرواز كنم. مى‏گويد: آقا شما پروازهايت را كرده‏اى. شما با خانمتان برويد مشهد، مى‏گويد: نه من يك پرواز ديگه مى‏خواهم بكنم. مشهد نمى‏خواهم بروم. اين دو تا برادر سوار بر هواپيما مى‏شوند، مى‏روند و هر دو شهيد مى‏شوند. تشويقى، ساك بسته، كنار همسر، هواپيما هم آمده تشويقى اين‏ها را ببرد مشهد، نمونه هايى داريم و ما روى خون اين‏ها داريم زندگى مى‏كنيم. خيلى مخلصين داشتيم، امام چه كرد؟ انقلاب چه كرد؟ و چه چيزى ساخت؟ و البته در ايران اينطور است. جاهاى ديگر رو مسئله ى عشق به اسلام نيست. مسئله ى پول است. يك روز دلار نيايد، علاقه نيست. ما فقط در ايران هستيم كه وقتى در حسينيه ى جماران جمع مى‏شديم، رو عشق، بعضى‏ها روى ترس بود. مسئله ى ترس را، فرق مى‏كند د رنظام كسى از رئيسش بترسد و يا دوستش داشته باشد. ببينيد ما دو تا بله قربان داريم. من اين را احتمالاً يك جايى گفته باشم. بله قربان دو تا داريم. گاهى بله قربان ريشه‏اش عشق است. گاهى ترس است. اصلاً ارزش جمهورى اسلامى اين است كه اطاعت‏هاى ما بر اساس عشق باشد. چرا مقام معظم رهبرى را اطاعت مى‏كنى؟ فرمانده ى كل قوا، چرا مقام معظم رهبرى است؟ چرا؟ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» ما مردم ايران جمع شديم عالم با تقوايى را به عنوان خبره تعيين كرديم. بدون اجبار، علماى با تقواى خبرگان جمع شدند، بدون اجبار، رهبر را تعيين كردند. پس من به عالم رأى دادم. با اختيار، عالم رهبر را انتخاب كرد. با اختيار، كل كشورهاى كره ى زمين، رهبرشان يا از آمريكاست يا از شوروى. يا نسب آمريكاست و يا نسب شوروى. يكى مى‏گذارد، يكى بر مى‏دارد. تنها كشورى كه عزل و نسب به دست خودمان افتاده است، در سايه ى انقلاب ايران است. بله قربان هايمان بر اساس عشق است. يك وقت نقل مى‏كنند، شايد شنيده باشيد مى‏گويند: رضا شاه آمد از يك پادگان بازديد كند، خوب اين‏ها قبل از بازديد مراسمى داشت. آموزشى مى‏ديدند. يك آدمى را پيدا كردند كه برود جلو، رضا شاه سه تا سؤال مى‏كرد، مى‏پرسيد پسر سن، اين خيلى قشنگ سن، مى‏گفت: بگو بيست و دو، محكم. خيلى خوب، چقدر وقت است كار مى‏كنى؟ قربان هيجده ماه، خيلى سفت. رضا شاه مى‏پرسد كه تو من را بيش‏تر دوست دارى و يا ميهن؟ بگو قربان هر دو. اين را آموزش داده بودند. خيلى با پسرو، پيش روى تشريفاتش، رضا شاه كه آمد اين سرباز ترسيد، ترسيد و همه را قاطى كرد. گفت: سن؟ گفت قربان هيجده ماه. گفت: چقدر وقت است خدمت مى‏كنى؟ گفت: قربان بيست و دو سال است. رضا شاه عصبانى شد. گفت: احمق خودت را خر كرده‏اى يا من؟ گفت: قربان هر دو. يعنى قاطى پاتى كرد. يك وقت يك كسى رضا شاه را مى‏بيند از آن مر ترسد. بله قربان هم مى‏گويد. بر اساس ترس. يك كسى مى‏آيد حسينيه جماران و امام را هم دوست دارد، فرق مى‏كند پزشكى كه با دلار مى‏آيد رضا شاه را معاينه مى‏كند يا پزشكى كه وضو بگيرد و دست به بدن امام بگذارد براى معاينه و عمل خيلى فرق مى‏كند. پزشكى كه بر اساس دلار بيايد يا پزشكى كه وضو بگيرد و دست به بدن امام بگذارد ارزش جمهورى اسلامى ما به عشق و محبت است. الان اگر يكى از شماها، مسئولين ارتش، از نيروى هوايى، درياى، بيايند در تلويزيون بگويند آقا در عمليات رزمنده‏هاى ما، سربازهاى ما، خون مى‏خواهند. كوچه و بازار بسم الله خون، من طلبه تو صف مى‏ايستم خون بدهم. لذت مى‏برم. و اگر ببينم شما بدنت زخمى شده است، من عمامه‏ام را پاره مى‏كنم، اگر باندى، پارچه ى تميزتز از عمامه‏ام نباشد، عمامه‏ام را پاره مى‏كنم به جاى باند به پاى شما مى‏پيچم. چون امام وقتى فرمود: من بازوى رزمنده را مى‏بوسم و بر اين بوسه افتخار مى‏كنم، من بايد كفش شما را ببوسم. فرق مى‏كند بر اساس عشق باشد و يا بر اساس دلار. كل ارتش دنيا حمايت از طاغوت مى‏كنند. شما حمايت از حق مى‏كنيد. كل ارتش دنيا، فرمانده ى كل قواى آن‏ها ظالم است، شما عادل است. كل ارتش دنيا، محبوبيت ملى ندارند، شما محبوبيت ملى داريد. و اين در سايه ى انقلاب است. خدايا به آبروى نظاميان نمونه در طول تاريخ، نظاميان نمونه، ارتش نظاميان نمونه سياه، ژاندارمرى، شهربانى، بسيجى‏ها، گمنام‏ها، نظاميان نمونه ى صدر اسلام، خدايا به آبروى آن نظاميان نمونه كه ايثار كردند، نظام مقدس ما را به ما داده‏اند كه روز به روز براى اين كه خوشحال بشويد بگوييم آمارى كه گرتند، پادگان‏ها، مسجدها، دبيرستان، روضه خوانش، نماز خوانش از هر سال بيش‏تر شده است. الحمد لله از نظر سياسى در كل كره ى زمين، عزيزترين كشورها هستيم. عزيزترين كشورها هستيم و اين همه هجوم سيل و آواره و كرد و عرب و عجم و افغانى با همه حوادث تلخ، روى پاى خودمان ايستاده‏ايم. جمهورى اسلامى كه از روز اول انقلاب همه مى‏گفتند نمونه، مى‏گويند، يك كسى اسمش مخفى بود. رنگش پريده بود. گفتند: مخفى خان چرا رنگت پريده است؟ گفت: برو بابا، من بايد مرده باشم. حالا خوب است رنگم پريده است. گفتند: چطور؟ گفت: براى اين كه هر كس به دوستش نامه مى‏نويسد، تو نامه مى‏نويسد مخفى نماند. باز خوب است من مونده‏ام. منتها رنگم پريده است. جمهورى اسلامى از وقتى تأسيس شد، تمام كشورها گفتند: جمهورى اسلامى نماند. باز خوب شد ماند. و روز به روز هم قوى‏تر شد، حالا پنير و كره و نان و اين‏ها يك چيزى گران شد، ولى باز هم زنده باد ما. چون هشت سال جنگيديم، دو تومان داديم نان داغ خورديم. و در عراق دو ماه كه جنگ شد، آرد، گونى هزار تومان شد. هفتاد هزار تومان. يعنى يك گونى آرد، در ايلام هزار تومان، در بغداد هفتاد هزار تومان. ولى ما هشت سال جنگيديم و با دو تومان نان داغ خورديم، باز هم زنده باد ايران. خوشا به حالمان كه ايرانى هستيم. خوشا به حالمان كه مسلمان هستيم.
خدايا نعمت اسلامى بودن، نعمت ايرانى بودن، نعمت در خط اهل بيت بودن، نعمت فرمانده ى كل قوا، عادل بودن، نعمت هماهنگى دولت و ملت را از ما سلب نكن. توفيق شناخت و شكر مرحمت بفرما. تذكر خوبى است. آوارگان عراقى، هر كس هر چيزى دارد، بريد به خانه هايتان بگوييد، خانم‌ها هم كمك كنند، چادر اضافه هست، پيراهن، منتها كهنه نباشد. قرآن يك آيه دارد مى‏گويد: يك چيزى ندهيد كه اگر آن را بدهند به شما ناراحت مى‏شوى بگيرى. لباسى كه خودت هم مى‏پوشى. منتها حالا تنگ شده و اگر نه تنگ نبود، خودم هم مى‏پوشيدم. لباس كهنه و پاره، نه، لباس‏هاى خوبى كه مصرف واجب نداريد. همه را كارتن بسته كنيد، يك ميليون برهنه، شما يك عمرى در ماه رمضان گفتى ٍ «اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَان»(المصباح كفعمي، ص‏617) خدايا عريان‏ها را بپوشان «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» يك ميليون عريان بپوشانش.
يك كسى گفت: آقا برويم همدان، سى متر مى‏پرم. خوب همين جا بپر. اگر تو پرشت خوب است، همين جا بپر. شما هى به خدا مى‏گويى: خدايا عريان‏ها را بپوشان. مى‏گويد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» يك ميليون عريان، اين يكى، دوم اين كه ديگه حالا اين تبليغ، بله طورى نيست بگم، نهضت سوادآموزى دارد اسم نويسى مى‏كند. آقايونى كه بى سواد هستند، سريع اسم نويسى كنند. چهار ماه و نيم بيايند، چهار صد تا كلمه ياد مى‏گيرند.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»