1370/2/12 معلم و كارگر بايگاني سالانه - 1370



بسم الله الرحمن الرحيم‏

در آستانه‌ي روز معلم و روز كارگر قرار داريم و در مدرسه‌ي شهيد مطهرى در جمع فرهنگيان نمونه، دانشجويان عزيز و محصلين و طلاب ‏مدرسه‌ي علميه مطهرى هستيم. درباره روز معلم خيلى حرف داريم، سال‌ها هم حرف هايى زده شده است. من به طور فشرده‏ درباره‌ي تعليم و تربيت، حرف هايى را خدمتتان عرض كنم. پس در موضوع بحثمان به مقام معلم و كارگر هم اشاره مي‌كنيم.
مقام معلم، وظيفه‌ي معلم، علم معلم، تدريس معلم، صفات معلم، مردم و معلم، دولت و معلم بايد به همه اين‌ها اشاره كنيم. درباره‌ي صفات معلم بايد بگويم مقام معلم عزيز است. معلم امانتدار است، اما چه امانتى؟ امانت‏هاى مغزدار. خدا به ديگران دلار داده است، مزرعه داده است، كاخ داده است، باغ داده است، به معلم مغز داده است، يعنى مغز نسل نو در اختيار معلم است. دلار ندارد، اما مغز در اختيارش است. بارها شكر كردم و گفتم: الحمد لله رب العالمين كه من معلم هستم. خدا شهيد بهشتى را رحمت كند، تلفن كرد و به منزل ما آمد، گفت: آمده‏ام به تو بگويم، تو در معلمى بسيار موفق هستى. مى‏ترسم خطرى براي تو پيش بيايد، گفتم: چه خطرى؟ گفت: خطرى كه مى‏ترسم تو را ببرند و يك پستى مثل امام جمعه‏اى، قاضى، مديركلى، وكيلى، وزيرى، دادستانى به تو بدهند، البته آن‏ها هم پست‏هاى مقدسى است اما مى‏ترسم دست از معلمى بكشى. من از مسافت دور به خانه‌ي شما آمدم كه بگويم گچ و تخته را رها نكنى. من هم گفتم قول مى‏دهم رها نكنم.
مقام معلم به امانتدار بودنش است. امانت دار مغزها، چشم‏ها، دل‏ها، براى سال‏ها، براي عصرها، براى نسل‏ها، است. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»(بقره/30) معلم كسى است كه خليفه‌ي خداست. اولين معلم خداست. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»(بقره/31) دومين معلم رسول خداست. «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»(بقره/129) سومين معلم جبرئيل است. «عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى‏»(نجم/5).
يكى دو مورد شعر از شهريار هست، كه بگذاريد برايتان بخوانم.
اى معلم اى چراغ رهنما *** در رديف انبيايى مرحبا
سينه‏ها را سانى سينا كنى*** چشم نابيناى دل بينا كنى
از پدر گر قالب تن يافتيم***از معلم جان روشن يافتيم
اى معلم چون كنم توصيف تو***چون خدا مشكل توان تعريف تو
اى تو كشتى نجات روح ما*** اى به تو فان جهالت نوح ما
يك پدر بخشنده‌ي آب و گل است***يك پدر روشنگر جان و دل است
«وللدك باعلمك» آدم سه تا پدر دارد. «ابٌ ولدك» پدرى كه باعث تولد تو شد. «ابٌ ولدك» شوهر مادرمان «ابٌ زوجك» آن پدر خانمى كه ما را داماد مى‏كند. «ابٌ علمك» آن كسى كه به تو درس مى‏دهد. يعني انسان سه تا پدر دارد. پدرى كه، پدر خانوادگى است. پدرى كه پدر زن است. پدرى كه معلم است. آن وقت داريم «وللدك با علمك، با زوجك، ابٌ وللدك، ابٌ زوجك، ابٌ وللدكٌ ابٌ علمك ٌ وللدك لا علمكٌ با زوجك»
هر سه را حق ابو مشترك*** ليك پرسى كدامين برترى
اين هم مال طلبه‏ها، آن هايى كه علوم معارف اسلامى مى‏خوانند. كدام معلم‏ها بهتر هستند؟ ليك گر پرسى كدامين برترى؟ *** آن كه دين آموزد و علم و يقين.
صد هزار تا طلبه مى‏خواهيم، پزشك هم مى‏خواهيم، مهندس هم مى‏خواهيم. خيلى كمبود داريم. از چيزهايى كه كمبود داريم، طلبه است و هركس از من مى‏پرسد چه كار كنم؟ مى‏گويم: بيا طلبه شو! نه به خاطر اين كه تعصب لباسى داشته باشم. نه من تعصب لباسى ندارم. نياز شديد است. آدم مى‏تواند دكتر و مهندس را از بلژيك و آلمان بياورد، اما آيت الله را كه نمى‏شود از بلژيك آورد. آفريقا پنجاه و يك كشور دارد، ما با سه نفر به آفريقا رفتيم، هركشورى مى‏روى، مى‏گويند: اى كاش يك مطهرى اين جا بود. اى كاش يك امام اينجا بود. اگر در عراق يك امام بود، صدام اين طور نجف و كربلا را به خاك و خون نمى‏كشيد. افغانستان يك امام مى‏خواهد. همه‌ي كشورها براى نجات خودشان، يك امام مى‏خواهند. فلسطين يك امام مى‏خواهد. حالا نه درحد امام، درحد مطهرى، حتى در حد طلبه‏هاى جزئى، اگر مثل من هم يك طلبه‌ي عادى داشته باشد، خوب است. نه نابغه، نه هيچى، من يك طلبه‌ي عادى هستم. با اين كه ما از طلبه‏هاى عادى هم صدهزار نفر مى‏خواهيم. نوابغ كه هزار نفر بس است، پانصد نفر بس است. مثل خورشيد مى‏ماند. يكى از آن براى همه‌ي دنيا بس است. اما ما صد هزار نفر روحانى مى‏خواهيم. پيشنهاد من اين است كه هر كس چند نفر پسر دارد، يكى، دو تا از آن‏ها را بفرستد تا طلبه بشود. از روي تعصب نمى‏گويم.
قرآن سه مرتبه فرموده است: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ‏ِ»(توبه/33)، (فتح/28)، (صف/9) اين آيه سه بار تكرار شده است. ترجمه آيه اين است. اسلام كره‌ي زمين را مى‏گيرد و براى اين كه اسلام كره‌ي زمين را بگيرد، رهبر جهانى مى‏خواهيم. قانون جهانى مى‏خواهيم. آمادگى جهانى مى‏خواهيم. رهبر جهانى، امام زمان(ع) است، قانون جهانى قرآن است، آمادگى به اين است كه در جامعه مطهرى‏ها، بهشتى‏ها، باهنرها، فرهنگيانمان مثل رجايى‏ها باشند.
آن كه با تو درس قرآن مى‏دهد*** با تو دارد جاودان جان مى‏دهد
ما جهان جاودان خواهيم و بس*** خواه باشد زود رس يا دير رس
مقام معلم بخصوص معلمان ايران خيلى بالاست. در جلسه‏اى كه ما هستيم، معلمان تركش خورده، جبهه رفته، با سابقه، مجرب، نمونه، از خواهر و از برادر، ما امروز در همه‌ي صنف‏ها نمونه داريم. الحمد لله كشورمان نمونه است.
- وظيفه‌ي معلم:
وظيفه‌ي معلم چيست؟ وظيفه‌ي معلم خيلى مشكل است. يك معلم پنج كار بايد بكند. يعنى يك معلم كار پنج مهندس را بايد بكند. ماشينى كه سوار مى‏شوى، پنج كار مهندسى روي آن انجام شده است.
1- يكى كشف معدن مي‌كند.
2- يك عده استخراج مى‏كنند.
3- يك عده مهندس ذوب مى‏كنند.
4- يك عده مهندس قطعه سازى مى‏كنند.
5- يك عده مهندس مونتاژ مى‏كنند.
پنج گروه مهندس روى آهن كار مى‏كند، تا اين آهن ماشين مى‏شود. كشف معدن، استخراج معدن، ذوب معدن، قطعه سازى، پنج گروه مهندس روى جماد كار مى‏كند. همه اين پنج كار را يك معلم بايد انجام دهد. يك معلم بايد شاگرد را كشف كند، بعد بايد شاگرد را استخراج كند، بعد بايد شاگرد را ذوب كند، بعد بايد اين شاگرد را بسازد و بايد شاگردهاى ساخته شده را با هم متحد كند. يعنى يك معلم كار پنج گروه مهندس را مى‏كند. وظيفه‌ي معلم چيست؟ كار معلم چيست؟ معلم برزخ بين خانه و جامعه است.
ما سه نوع محيط داريم. محيط كوچك خانه، مدرسه و جامعه. معلم در اينجا، شاگرد را از خانه تحويل مى‏گيرد و مى‏خواهد تحويل جامعه بدهد. دو نوع كار بايد بكند. يكى بايد لايه روبى كند. يعنى معلم بايد آن چه از صفات بد را كه بچه از پدر و مادر گرفته، از بين ببرد و هم بايد او را براى جامعه آماده بسازد. مشكلاتى كه شاگرد درباره‌ي معلم دارد، بايد اين مشكلات را حل كند.
يك شاگرد نگرانى هايى دارد، معلم محرم اين نگرانى هاست. منتها نگوييد آقاى قرائتى چه مى‏گوييد؟ خود معلم هم هزار نگرانى دارد. خبر از كرايه خانه‌ها دارى؟ مي‌دانى فلان چيز و. . . كيلويى چند و مترى چند شد؟ معلم نبايد نگران باشد تا بتواند زنجير را از پاي ديگران باز كند. اگر پاى در زنجير باشد نمى‏تواند زنجير را از پاى ديگران باز كند. يك نوجوان كه وارد مدرسه مى‏شود، مشكلات زيادى دارد. نگرانى از آينده داريم. بالاخره يا ما سر جلسه كنكور مى‏رويم يا نمى‏رويم. يا قبول مى‏شويم يا نمي‌شويم؟ نگرانى از تبعيضات هم وجود دارد. در خانه او را بيش‏تر دوست دارد، پدر براى او فلان چيز را خريد، براي من نخريد. چرا او را راه دادند، ولي من را راه ندادند. تبعيضات اجتماعى و خانوادگى كه بسيار كشنده است. نگرانى از وضع پدر و مادر هم مي‌تواند نگران كننده باشد. پدرم كار ندارد، معتاد است، خانه ندارد، كرايه بايد بدهد، نگرانى‌هاي اين چنيني كه بسيار سخت است. گاهى بچه‏ها غصه مى‏خورند. پدرمان بى سواد است. بى كار است. بدهكار است. با مادرم سازش ندارد. بد اخلاق‌اند. همه‌ي اين‌ها روى مغز بچه فشار مى‏آورد. يك نوجوان همين كه يك رشدى پيدا كرد، اين همه فشار برروي اوست و از آينده نگران است، از تبعيضات نگران است، از وضع پدر و مادر نگران است.
اين جا سوء استفاده كنم يا نه؟ (حسن استفاده) نهضت سوادآموزى دارد اسم نويسى مى‏كند. پسر‌ها دست پدرهايتان را بگيريد، التماسشان كنيد، اشك بريزيد، سه ماه و نيم بيايند، روزى يك ساعت، با سواد بشوند. الان هم وقت ثبت نام است. يك تكانى بخوريد. يكى از مشكلات بى سوادى است. يكى هم بى پولى است. يكى هم بيكارى است. يكى هم عدم توافق با پدر و مادر‌ها و. . . است. حالا بچه گاهى خودباخته است. (خودباختگى) البته خودباختگى در بزرگ تر‌ها هم هست. گاهى آدم‏‌ها وقتي دكتر و مهندس شدند دچار خودباختگي مي‌شوند.
به يكى از اين كشورهاى غربى رفته بوديم. يك كسى در فرودگاه گفت: آقاى قرائتى، ديدى غرب چه خيابان هايى، چه اتوبان هايى، چه بهداشتى دارد؟ اين‏ها خيلى هم سوپر دولوكس بودند. فقط دوتا كراوات رو هم نزده بودند، ولى همه‌ي كارهاى سوپر دولوكسىها را كرده بودند. گفت: خيلى خودتان را باخته‏ايد. همه‌ي پوست خيارها، پوست هندوانه‏ها، پوست تخمه‏ها، تمام زباله‏هاى تهران را اگر در يك جا عصاره كنند، ميكروب آن به اندازه‌ي نجاست سگي است كه در رختخواب اين‏ها هست. اين‏ها با سگشان در رختخواب مى‏خوابند. و سگشان ادرار مى‏كند. ميكروب ادرار سگ، از همه پوست هندوانه‏هاى تهران بيش‏تر است.
البته نمى‏خواهم بگويم، پوست هندوانه تهران تميز است. حالا نگويند، آقاى قرائتى گفت: پوست هندوانه را در خيابان بينداز. منظورم اين است كه باز هم از غربى‏ها بهتر هستيم. همين طور هم نبايد پوست تخمه در اتوبان يا در جاده ريخت. بايد تميز باشيم. ما خودمان هم بايد تميز باشيم. اما اگر آن‏ها خواستند به ما بگويند كثيف هستيد، آن‏ها خودشان از ما كثيف‏تر هستند. گاهى وقت‏ها آدم خودش شير را باز مى‏كند و زير دوش مى‏رود، با دست خودم زير دوش مى‏روم، اما اگر تو خواسته باشى آب در يقه‏ام بكنى، در گوشت مى‏زنم. تو درحدى نيستى كه به من بگويى كه آن‏ها بهداشتشان از ما بهتر است. چه چيزشان از ما بهتر است؟ آلودگى هايى كه پيدا مى‏شود، فورى يك كهنه رويش مي‌كشند و مى‏گويند تميز شد. ولي ما با شلنگ آب مى‏شوييم. يك كثافت هايى هستند. البته خيابان هايشان سوپر دو لوكس است. پشت ديوارهايشان آينه است، در آن خفه مى‏شوند. فقط عيب ما اين است كه جوان هايمان سه تا مرض دارند. بگويم يا آبرودارى كنم؟
1- حال كار ندارند. 2- حال تحصيل ندارند. 3- حال عبادت هم ندارند. اگر به ما بگويند مرض شما چيست؟ مى‏گويم: ما سه تا مرض داريم. حال كار نداريم. اسلام براى كار خيلى احترام قائل شده است. كار مقدس است. كار عبادت است. حديث داريم: كار جهاد در راه خداست. حديث داريم دعاى انسان بى كار مستجاب نمى‏شود. حديث داريم: كسانى كه بار زندگيشان را روى دوش ديگران مى‏اندازند(تو كار كن، من بخورم) اين‏ها مورد لعنت هستند. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى كَلَّهُ عَلَى النَّاسِ»(كافى، ج‏4، ص‏12) خدا لعنت كند مفت خور را، هركسي را كه بار خود را روى ديگرى مي‌گذارد، البته، يك كسى به كس ديگرى گفت: تو مفت خور هستى. گفت: چطور؟ گفت: تو الان رفتى خانه‌ي اين سور خوردى، تو چه كارى كردى؟ گفت: به خدا چند سال است اين قدر زحمت كشيده‏ام و برايش حرف زده‏ام تا اين حالا آمده شده. . . حالا تو به من مى‏گويى كه مفت خور هستم. جانم در آمده تا حالا اين براي خودش كسي شده است، به هر حال ما كه مى‏گوييم مرگ بر آمريكا، آمريكا متجاوز است. پسري هم كه در خانه است نيز ممكن است از نظر خصلت آمريكايى باشد، يعنى به خواهرش مى‏گويد: بلند شو پيراهن من را اتو كن. تو هم بلند شو سماور را جوش بياور. تو هم بلند شو، لباس من را بشور. كسي كه در خانه كار نمي‌كند و كار را به ديگري واگذار مي‌كند، اين هم آمريكايى است. چون آمريكا حق مستضعف را ضايع مي‌كند، اين هم در خانه حق مستضعف را، از بين مي‌برد. منتها مستضعف امريكا، آفريقاست. مستضعف اين جوان بيست و دو كيلويى، خواهر و برادرهاى كوچكتر هستند. هر دوي آنها زور مى‏گويند. اين بيش از اين نتوانسته است زور بگويد. اگرمى‏توانست، مى‏گفت. مواظب باشيم، آمريكايى صفت نباشيم.
اكثر پيغمبرها كشاورز بودند. حديث داريم: كسى كه يك درختى را آب بدهد، انگار يك مسلمانى را آب داده است. حديث داريم: هرگز درختى را قطع نكنيد. مگر اين كه در جاي آن درخت بنشانيد. حديث داريم: خدا، آدمى را كه كارش در بازويش باشد، اهل حرفه باشد، دوست دارد. حديث داريم: خوشا به حال كارگر، حيف ما كه حال نداريم.
2- حال تحصيل نداريم. شانزده تا تجديدى داريم.
3- حال عبادت نداريم. مى‏خواهد نماز بخواند، رابطه با خدا داشته باشد. «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد/28) مشكل ما اين هاست و بايد حل شود. اما ضعف‏ها را گفتم، دلسرد نشويد. ما امكانات هم داريم. رسول اكرم(ص) فرمود: كسى كه آب دارد، خاك هم دارد، ولى نفت مى‏فروشد و از خارج گندم مى‏خرد، اين مورد محبت پيغمبر نيست. «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ»(قرب‏الإسناد، ص‏55) امت و ملتى كه آب و خاك دارند، اما نان ندارند بخورند، پيغمبر به اين‏ها نفرين كرد، نوجوانان ما در چيزهايي مثل خود باختگى، احساس حقارت، لجاجت، پزدادن، تقلب، خجالت نابجا، در اين‌ها گير كرده است.
آقايانى كه دير تلويزيون را روشن كرده‏ايد. روز كارگر و روز معلم است. هم از كار و هم از معلم مي‌گويم. گفتيم: وظيفه‌ي معلم چيست؟ به يك معلم، يك نوجوان را مى‏دهند. نوجوانى كه نگران آينده، نگران تبعيضات، نگران پدر و مادر به خاطر بى سوادى، بى كارى، بى پولى، است. نوجوانى كه خودباخته، لجوج، اهل پز، متقلب، خجالتى است. يك همچنين نوجوانى را به يك معلم مى‏دهند، مى‏گويند: آقاي معلم تحويل بگيرو از اين يك عبد صالح، مخلص، انقلابى، بساز. ببين يك معلم چقدر بايد مايه داشته باشد، كه از يك جوانى كه اين همه عيب و زمينه‏ها دارد، چنان چيزي را بسازد. آن وقت اين معلم چقدر بايد از نظر مايه‏هاى ايمانى، اخلاقى، اشعار، قدرت بيان، قدرت تمثيل، هنر، نوآورى، ابتكار، خصلت‏ها، داشته باشد كه بتواند يك آدم نو بسازد.
جرثقيل بايد چقدر آهنش قوى باشد و زور داشته باشد كه اين سنگ شن را از ته چاه بردارد و ببرد سر قله بگذارد؟ يك وقت آدم مى‏خواهد يك ماشين را از جوب بيرون بكشد، خوب آن را يك حول مى‏دهيم و از جوب بيرون مي‌آوريم. اما اين بچه‏ها در جوب نيفتاده‏اند. نوجوان‏هايمان در يك چنين دره هايى افتادند و معلم بايد قدرت علميش، جرثقيلى باشد كه جوان را از اين منجلاب‏ها، بيرون بكشد. رجايى معلم نمونه بود. يك كسى از ششصد كيلومترى آمد، نشست و گفت: من مى‏خواهم دستت را ببوسم و بروم. دست او را بوسيد و رفت.
داشتيم اين معلم‏هاى نمونه را مي‌گفتيم. من درباره چند نفر از اين معلم‏هاى نمونه برايتان بگويم. جزوه‏اى به دستم رسيد. نكاتى را راجع به معلمين نمونه يادداشت كردم. عالمى مى‏گفت: يك روز برفى كه برف خيلي زياد بود، گفتيم: امروز از درس خبري نيست. آمديم ديديم عالم و استاد قبل از ما آمده است. گفتيم: شما در اين برف آمده‌ايد؟ گفت: مگر در روز برفى، بقال‏ها تعطيل مى‏كنند؟ اگر بقال تعطيل نمى‏كند، پس چرا ما تعطيل كنيم؟ حالا دبستانى‏ها حسابشان جداست. آن‏ها مى‏افتند و دست و پايشان مي‌شكند. آقا همين كه برق مى‏رود، درس هم تعطيل مي‌شود. مگر چاقاله بادام فروش‌ها و گوجه سبز فروش‌ها همين كه برق مي‌رود، دكان را تعطيل مي‌كنند؟ در يك گوشه مي‌ايستند و يك چراغ مي‌گذارند و فروششان را مي‌كنند. ما نبايد به خاطر اين كه برق نيست، همه چيز را تعطيل كنيم. در خوابگاه پشه است، پس درس تعطيل است. شخصي آمده بود و مى‏گفت: آقا چهل روز است كه در خوابگاه ما مرغ نيست. گفتيم: آقا مگر بوعلى سينا مرغ خورد؟ مگر آدم با مرغ خوردن دانشمند مى‏شود؟ اگر آدم با مرغ خوردن دانشمند مى‏شود، دانشمندترين آدم‏ها، روزانه بايد چه قدر مرغ بخورند.
با مرغ خوردن آدم دانشمند نمى‏شود. من خودم يك معلم نمونه سراغ دارم كه در حوزه‌ي علميه قم است. خيلى عجيب بود، يك بار سر درس دير آمد. به شاگردهايش گفت: ببخشيد من دير آمده‏ام. مدت‏ها بود همسر من مريض بود. مى‏خواستم كه سر درس بيايم، كه از دنيا رفت. خانه‌مان از جمعيت پر شد كه خانمم را براى دفن ببرند، من هم منقلب بودم، هيجانى بودم، ولى يك مقدار تشييع جنازه كردم، بعد ديدم درس شما دير مى‏شود، آمدم تا يك خورده درس بدهم و بعد دنبال تشييع جنازه بروم. من يك همچنين معلمى هم ديده‌ام. يكى از علماى قم است. همسرش مرد ولى درس ما را رها نكرد. درس طلبه‏ها را تعطيل نكرد. اين‏ها معلم‏هاى نمونه هستند.
يك آدم هم هست كه درس را تعطيل مى‏كند. مي‌گوييم: چرا؟ مى‏گويد: والله بچه كفشم را در حوض انداخت و ديدم كفش‏هاى قبليم هم در‌شان معلمى نيست. بچه‏ها علاف هستند كه كفش ايشان برق ندارد. در آخوندها هم همين طور هستند. مى‏دانيد چه وقت من آخوند خوبى هستم؟ من وقتى آخوند خوبى هستم كه وقتى دارم به مسجد مى‏روم، اگر عمامه‏ام به شاخه‌ي درخت گير كرد و در جوب افتاد، نگويم كه حالا چه كنم. اصلاً «چه كنم» معنا ندارد. بايد به مسجد بروم و نماز بخوانم. حالا يك نماز هم بى عمامه بخوانم، نه زشت است و نه پرستيژم به هم مى‏خورد. خوب، به مردم بگو نماز را فرادى بخوانند. عجب كسى كه جماعت را به عمامه‏اش مى‏فروشد. اين آخوند هم سوز ندارد. آدم بايد سوز داشته باشد. يك كسى پهلوى من آمد و گفت: آقاى قرائتى مى‏شود من همكار شما باشم؟ گفتم: بسم الله خوب بنشين ببينيم كجا بودى؟ همين طور كه داشتيم صحبت مى‏كرديم، كتفش خورد به ديوار، يك مرتبه ديدم هى تكان مىخورد. يك چند دقيقه‌اي چنين كرد، گفتم: آقا ببخشيد، شما نمى‏توانى همكار ما باشيد. گفت: چرا؟ گفتم: بايد بايستى گرد گچ بخورى، حالا كتفت به ديوار خورده است، يك ربع است هي اينور و آنور مي‌كني، تو نمى‏تواني با من كار كني. مگر هركسى مى‏تواند بسيجى باشد؟ مگر هركسي مى‏تواند معلم باشد؟ اين هايى كه خيلى به خودشان مى‏رسند، اصول دينشان پزشان است. اين‏ها موفق نيستند.
- تواضع شاگرد و معلم:
حضرت عيسى(ع) گفت: من تقاضا مى‏كنم. مى‏خواهم پاهاى شما را بشويم. از طرفى تواضع شاگرد نسبت به معلم است «من علمنى حرفاً فقد صيرنى عبداً»
مى‏خواهيد ببينيد نقش معلم چيست؟ همه‌ي شما مى‏دانيد بنى اميه بد بودند. در زيارت عاشورا مى‏گوييم: «وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنِي أُمَيَّةَ قَاطِبَةً»(مصباح‏المتهجد، ص‏744) يعنى همه‌ي آن‏ها را لعنت كرده است. اسلام اين چنين به كل بنى اميه لعنت و نفرين كرده است. خوب، از كجا شروع مى‏شود تا به كجا تمام مي‌شود؟ ولى يكجا بنى اميه بريد، مى‏دانيد كه يزيد چقدر بد بود، ولي پسر يزيد خوب در آمد. گفتند: : او پسر آن پدر است. چطور پسر يزيد خوب شد؟ بررسى كردند، ديدند پسر يزيد يك معلم خوب داشته است. اين معلم، اين را خوب تربيت كرده است. معلم آن را گفتند و زنده در گورش كردند. ما قبلاً مى‏گفتيم همچنين چيزي اصلاً نمى‏شود، اما بعد از اين كه ديديم صدام زنده زنده آدم مى‏سوزاند فهميديم نه، مثل اينكه مى‏شود كه كسى از بنى اميه باشد و زنده معلم را در گور بكند.
اگر آدم چيزى را نمى‏داند، بايد بگويد نمى‏دانم. معلم نمونه اين است. نمى‏داند بگويد نمى‏دانم. دكتر نمونه بگويد: مرض تو را نفهميدم. معلم چه كسى است؟ معلم وظيفه‏اش چيست؟ يك نوجوان نگران، خودباخته، لجوج، متقلب، خجالتى، ترسو، بخيل، معلم «إذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً»(معارج/20) شاگرد «لَيَطْغى‏»(علق/6)، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ»(عصر/2)، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏»(علق/6)، «لَفي‏ خُسْرٍ» هلوع «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً»(معارج/19)، جزوع «إذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً»(معارج/20) منوع «وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً»(معارج/21)، انساني كه دچار نقاط ضعف است، بايد از طريق معلم بالا كشاند. حالا اين معلم چقدر بايد مايه داشته باشد؟ امداد الهى مى‏خواهد. معلمى با ليسانس و فوق ليسانس خوب است، اما نفس معلم بايد با خدا گره بخورد. خدايا من مدركى دارم، من خودم هم همين طور هستم. مطالعه مى‏كنم، اما يادداشت اثر نمي‌گذارد. خدا مي‌داند، گاهى يادداشتم را در تلويزيون مى‏خوانم، اما هيچ اثرى ندارد. اما گاهى وقت‏ها وسط بحث هايم، يك چيزى به خاطرم مى‏آيد و همين طور در بين حرف هايم مى‏گويم، همان چيزى كه پيش بينى نمى‏كردم، به دل مى‏نشيند و اثر مى‏كند. مدرك ارزش دارد، اما مهم‏تر از مدرك اين است كه خدا به نفس شما يك اثرى بدهد. اگر خداوند نظر كند «أَوْهَنَ الْبُيُوت»(عنكبوت/41) سست ترين خانه‏ها، خانه‌ي عنكبوت است. تار عنكبوت را فوتش كنى، از بين مى‏رود. ولى «اشرف المخلوق» انسان است. اگر خدا اراده كند، اشرف المخلوق را كه پيغمبر است با تار عنكبوت در غار حفظ مى‏كند. پيغمبر داخل غار رفت، بيرون غار، تار عنكبوت بود. پيغمبر كيست؟ اشرف المخلوقين. تار عنكبوت چيست؟ «أَوْهَنَ الْبُيُوت» اگر خدا بخواهد اشرف را با اوهن حفظ مى‏كند.
ما در جنگمان ديديم كه گاهى وقت‏ها، يك عده بسيجى با بسيار وسايل ساده، در مقابل مدرن‏ترين تجهيزات رفتند. واقعاً آدم گاهى اوقات در تلويزيون منقلب مى‏شود. خواهرعزيز، مردعزيز، برادرعزيز، در صف ايستاده، يك قوطى تايد گرفته است، كوپني است، نصفش را مصرف كرد، نصفش را مى‏بندد و مى‏آورد، به كردها مى‏دهد ولي كشورهايى كه ده تن، ده تن توليد مى‏كنند، يك تن آن را به اين كردها نمى‏دهند. چقدر غرب رسوايى به بار آورد؟ چقدر غرب خودش را ننگين جلوه داد؟ من اگر در دانشكده حقوق بودم، در دكتراى حقوقى شك مى‏كردم. اگر آدم قرار باشد آخرش دكتراى حقوق بگيرد و اين حقوق دان‏هاى بين المللى، اين طور خفه بشوند، اصلا آدم بهتر است در آن دانشگاه را كاهگل بگيرد. حقوق را همين ملت مراعات مى‏كنند كه همين كه مى‏بينند ندارد، از تمام وجود ماه مي‌گذارند. چهار ساعت در صف ايستاده است تايد گرفته دو تا پيراهن با آن شسته، وضع كردها را مى‏بيند مقدار باقي مانده تايدش را هديه مي‌دهد. اين حقوق است، حقوق بين الملل اين است. دانشكده بچاپ، بچاپ است. گفت: كتا بچاپ مى‏كنى؟ گفت: كتاب چاپ مى‏كنم كه مردم را بچاپم. چاپ براى چاپيدن. دانشكده‌ي حقوق هم براى دزديدن حقوق است.
معلم كيست؟ معلم كسى است كه مى‏تواند دودمان بنى اميه را عوض كند، مى‏تواند مسيرش را عوض كند. پسر يزيد گفت: ‌اي كاش سقط شده بودم و پدري مثل يزيد نداشتم. معلم چنين كارى مى‏كند. علم معلم خيلى بايد باشد. هر چه اطلاعات زيادتر باشد، بهتر است. معلم و شاگرد بايد عاشق و معشوق باشند. نظام تربيتى بايد طوري باشد كه تا گفتند: «يك معلم مريض است» بچه‏ها يك مرتبه غصه بخورند. بگويند: آقاى معلم يا خانم معلم مريض است، همين جا دعايش كنيم. (خدايا استاد ما را شفا بده) يعنى هم بايد عاشق درس و هم عاشق معلم باشند. متأسفانه عاشق هيچ كدام نيستند. بعضى هايشان تا مى‏گويند معلم مريض است، مى‏گويد: آخ جان!
البته مطلبي كه من راجع به دانشكده‌ي حقوق گفتم، راجع به دانشكده‌ي حقوقى كه طرفدار حقوق باشد، حرف نمى‏زنيم. ما از سينما هيچ وقت بدگويى نمى‏كنيم. فيلم بد، بد است. اين دكتراى حقوق سازمان ملل هستند كه چهره‌ي زشتى آدم از آن‏ها دارد. سى، چهل سال است بچه‏هاى فلسطين كتك مى‏خورند و اعراب اين طور نگاه مى‏كنند. رؤساى جمهور، پادشاهان عرب همين طور نگاه مى‏كنند، نه اسلامى بودن، نه عرب بودن، نه ممنوع بودن، نه مظلوم بودن، نه آواره بودن، هيچى در اين‏ها اثر نمى‏كند. از اين‏ها آدم مى‏سوزد.
معلم بايد خيلى آرام و روان حرف بزند. فيلم اثر دارد. قدرت تمثيل اثر دارد. گاهى با يك مثل، آدم مى‏تواند كار يك ساعت حرف را بكند. سؤال كرد آقا ما سى سال در دنيا گناه مى‏كنيم. چرا تا ابد مى‏سوزيم؟ خوب، سى سال گناه كرده‏ايم، چرا تا ابد مى‏سوزيم؟ به آن گفتم: شما يك دقيقه با چاقو چشمت را در مى‏آورى، تا ابد كور هستى. گفت: خوب، فهميدم. گاهى گناه يك دقيقه ولى كورى آن تا آخر عمر است. گفت: آقا «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ»(عنكبوت/45) پس چرا نماز ما ما را نساخت؟ گفتم: تخمه پوك سبز نمى‏شود. گفت: فهميدم. آقا حضرت امير(ع) تير را از پايش مى‏كشيدند، نمى‏فهميد. مى‏شود؟ بله! فوتباليست استخوانش مى‏شكند، متوجه نمى‏شود چون عشق گل زدن دارد. گاهى آدم با دو، سه ثانيه و يك ضرب المثل مى‏تواند كلى گره‏ را باز كند.
آمده بود و مى‏گفت: بول و عرق هر دو ساخت كليه هستند، چرا عرق كه از پيشانى مى‏آيد پاك است، بول نجس است؟ گفتم: من كه نمى‏دانم ساخت كجاست. من كه طب نخوانده‏ام. گفت: نخير! دنيا ثابت كرده است. گفتم: خوب، حالا ثابت كرده است، من بلد نيستم. ديدم خيلى لجبازى مى‏كند. نمي‌دانم گير آدم لجباز افتاده‏ايد، يا ته. گفتم: آقاجون گيرم هر دو ساخت كليه باشد. بعد يك مثل زدم. گفتم: ببينيد يك خال اگر روى دماغ عروس بيرون بيايد كلى عروس‏ زشت مى‏شود. اگر همين خال از كنار لبش بيايد بيرون، كلى عروس خوشگل مى‏شود. با اين كه تركيبات شيميايى خال همه يكى است. حالا از اين جا بيايد بيرون، يا از اين جا. حالا گيرم تركيبات شيميايى عرق و بول يكى بود. تا از كجا بيايد بيرون. خال از دماغ بيايد بيرون و يا از بغل لب، صد هزار تومان فرق معامله است.
گاهى معلم بايد قدرت داشته باشد، اين طورى است. شاگردهاىي لجباز هستند، شاگردهايي هم مغرور هستند. بايد بتوانى همه‌ي اين‏ها را خرمنشان را خرد كند.
در تدريس معلم، گاهى تكرار بايد بكند. حديث داريم كه گاهى از پيغمبر(ص) سؤال مى‏كردند، سه بار تكرار مى‏كرد. يك چيزى را سه بار تكرار مى‏كرد. تكرار اشكال ندارد. بخصوص چون فرق است بين پختن و داغ كردن، پختن چيست؟ داغ كردن چيست؟ هر داغى سرد مى‏شود، اما هيچ پخته‏اى خام نمى‏شود. اگر خواستى داغ كنى، يك بار بس است. اما اگر بخواهى بپزى، بايد خيلى معطل شوى. يك وقت آدم مى‏خواهد يك كسى را تربيت كند، بايد هى تكرار كند و لذا آدم گاهى يك درسى را بلد است، اما بايد باز هم برود.
نفس استاد، قيافه‌ي استاد و. . . در آدم اثر مى‏كند. نگاه به عالم ربانى عبادت است. به همين خاطر است نگاه به كعبه عبادت است. به همين خاطر گاهى نگاه و يا تكرار آدم را مى‏سازد.
- صفات معلم؛ سعه صدر، سوز، اخلاص، خودمانى بودن، نظم، تشويق، تجليل از معلمان قبلى، انعطاف پذيرى، انصاف علمى، شهامت به جا، تواضع، آراستگى ظاهرى، حفظ ادب، عمق و بصيرت، خيلى حرف است.
يك نفر از فضلا مى‏گفت: ما پاى درس نهج البلاغه مطهرى، حدود سى سال پيش نشسته بوديم، در قم، ايشان نهج البلاغه درس مى‏داد. رسيد به اين كه شهادت در راه خدا مخصوص اولياء خداست. يك مرتبه تا به اين جمله رسيد، نهج البلاغه را گذاشت زمين، گفت: بياييد يك دعا مى‏كنم آمين بگوييد. گفتند: باشد. نهج البلاغه را گذاشت زمين، گفت: خدايا، شهادت در راه خودت را نصيب ما بگردان. شاگردهايش آمين گفتند. يعنى سى سال قبل از شهادت براى شهادتش دعا كرد. آخر شهادت را كه علكى به كسى نمى‏دهند. يك آدم هايى هستند سى سال پيش در فكرش هستند.
خدايا! به آبروى انبيا و اولياء و شهدا و آبرومندان درگاهت، سر سفره‏اى كه آن‏ها را نشانده‏اى و آن جايى كه آن‏ها را جا داده‏اى، سر آن سفره‏ها ما را هم بنشان. و در آينده ما را در جوار آن‏ها قرار بده. خدايا! نسل ما را از حال كار نداشتن، حال درس خواندن نداشتن، حال عبادت نداشتن، حال عبادت و تحصيل و كار به همه مرحمت بفرما. خدايا! كمبودهاى ما تأمين بفرما. رهبر ما، امت ما، كشور ما، نسل ما، ناموس ما، عقايد و افكار ما، مرز ما را حفظ كن. خدايا! منحرفين هدايت بفرما. همين طور كه خط فرقان كه مطهرى را شهيد كرد و خط ليبرال و خط منافقين و همين طور كه خط هاى انحرافى را جلوه دادى و روشن كردى براى مردم و رسوا كردى، هر رقم انحراف ديگر هم در نظام اسلامى هست، اين انحراف را براى همه رسوا بفرما.
از همه‌ي شماها بخصوص فرهنگيان نمونه آموزش و پرورش تشكر مى‏كنم. من مى‏خواستم در باره ى مردم و معلم هم يك چيزى بگويم كه روز معلم فقط اين نيست كه روز معلم باشد و يك دسته گلى و يا هديه‌اي به معلم بدهند. واقعاً بايد بانك‏ها و صندوق‏هاى قرض الحسنه وام‏هاى بى سود به معلم بدهد. تشويق‏هاى مادى اين طورى بايد باشد و واقعاً بچه‏ها بايد دست معلم را ببوسند. تشويق بايد عملى باشد. چين خودش توليد كاغذ مى‏كند. اما تمام كتاب‏هاى مدرسه‏اش مال دو سه سال است. ما كاغذ مى‏خريم سالى يك بار و كتاب پاره مى‏كنيم. يعنى ما كه كاغذ وارد مى‏كنيم، كتاب بايد هر سال تجديد چاپ شود. اما چين كه معدن كاغذ است و يك كتاب را سه سال استفاده مي‌كند. ما اگر كتاب هايمان را دبيرستانى‏ها راهنمايى‏ها خوب نگه دارند، هر سال ميلياردها تومان در آمدش است كه هر سالى ده، پانزده تا شهرك براى آموزش و پرورش‏ها مى‏شود ساخت. فقط به شرطى كه جوان دبيرستانى كتابش را خوب نگه دارد. آدم غصه مى‏خورد كشورهاى كافر، خوب حفظ مى‏كنند با اين كه كاغذ را توليد مى‏كنند، ما همين طور كاغذ را پاره مى‏كنيم. يك مقدارى مردم بايد دقت كنند يك مقدارى مردم بايد دقت كنند، يك مقدار هم دولت، ولى معلمين حقوق شما كم است، مى‏دانم. مشكلات را مى‏دانم. ولى قداست را با چيزى نفروشيد.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»