1370/3/23 امام جواد (عليه السلام) بايگاني سالانه - 1370



بسم الله الرحمن الرحيم

بينندگان عزيز بحث را در شبي گوش مي‌کنند، که غروب شهادت، امام نهم آقا امام جواد(ع) و اول ماه ذي الحجّه است. بحث من چند نکته راجع به حج و چند نکته راجع به امام جواد(ع) خواهد بود. براي تربيت فرد يک کارهايي بايد کرد. براي اينکه امّت رشد پيدا کنند و آگاه بشوند به اينکه يک بچه هم مي‌تواند امام شود، از امام جواد شروع شد. امام‌ها همه کودک بودند. چرا؟ براي اينکه روزي که امام زمان به امامت رسيد و پدر بزرگوارش، امام حسن عسگري شهيد شد، امام زمان سه ساله بود. براي اينکه يکمرتبه مردم جا نخورند که چطور مي‌شود بچه سه ساله امام شود؟ از زمان امام نهم، سن امام‌ها، بتدريج کم شد، تا مردم هم انس پيدا کنند که مي‌شود نوجوان هم امام شود.
کم کم، ملاقات‌هاي مردم با امام کم شد، امام نهم ملاقات کم داشت، امام دهم کمتر، امام يازدهم کمتر، به ترتيبي که مردم آمادگي امام غائب را هم داشته باشند. درست مثل بچه‌اي که مي‌خواهند از شير باز بدارند، كسي که روزي پنج دفعه شير مي‌خورد، چهار دفعه‌اش مي‌کنند، سه دفعه‌اش مي‌کنند، دو دفعه‌اش مي‌کنند، تا اين بچه بتواند روي پاي خودش راه برود.
اين‌ها از زمان امام جواد(ع) شروع شد و بخاطر اينکه مردم شک داشتند که مگر نوجوان مي‌شود امام شود يا نه؟ قرآن مي‌فرمايد: «يا يَحْيى‏ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»(مريم/12) بعد مي‌فرمايد: «وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» «صبي» يعني بچه، به دختر کوچولو مي‌گويند «صبيّه» «وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» يعني ما حکم را به حضرت يحيي داديم، با اينکه حضرت يحيي، بچه بود.
در قرآن، امامت مربوط به وزن و حجم نيست، امام بايد بتواند، سؤالات را جواب بدهد. براي اينکه امام جواد(ع) رابپيچانند و يا رفع شبه کنند، سي هزار سؤال علمي جمع کردند و خدمت ايشان بردند، و ايشان همه را جواب داد. سؤالاتي که هيچ پروفسوري در پيري و جواني، ده هزار سؤالش را هم نمي‌تواند جواب دهد. مگر مي‌شود، سي هزارتا سؤال!
يک کسي از من پرسيد که: من متوسّل به امام شدم حاجتم را نگرفتم، ولي متوسّل به امامزاده شدم حاجتم را گرفتم، علتش چيست؟ گفتم: براي اينکه امام حاجت تو را بدهد يا ندهد ايشان ديگر امام است، امامزاده اگر دير بجنبد، شک در امامزادگي‌اش مي‌کنيد، به همين خاطر امامزاده بايد از خودش يک چيزي نشان بدهد و لذا گاهي وقت‌ها، امامزاده‌ها، يک کار‌هايي مي‌کنند و يک کرامت‌هايي از خودشان نشان مي‌دهند. بيخود نيست که مردم همين امامزاده‌هايي که در روستا‌ها هستند، گنبدشان را کاشي كاري مي‌كنند و کلي پول در حرمشان مي‌ريزند. شما مي‌دانيد در بعضي از روستا‌ها و شهر‌ها، سر ده تومان پول کتک کاري و قافله کشي و. . . مي‌شود، براي يک ساعت آبياري، چوب و چماق و محلّة پايين و محلّة بالا راه مي‌افتد، توي شهر‌ها گاهي براي ده تومان چقدر دو برادر دعوا مي‌کنند. مردمي که براي پنج زار و يک تومان دعوا مي‌کنند و خانه خودشان خشتي است، مي‌آيند و امامزاده‌ها را با مقبرش آجري و کاشي كاري مي‌سازند. بي خودي کسي پول خرج کسي نمي‌کند.
امام جواد(ع) بايد خودش را نشان دهد. سي هزار سؤال علمي را يکجا جواب داد. و بعد در يک آزمايش ديگر گفتند: مي‌رويم پيش او تا ببينيم امام جواد مي‌داند كه چه در فکر ماست يا نمي‌داند؟ آمدند و نشستند، امام جواد فرمود شما آمده‌ايد که يک چنين سؤالي بکنيد. و پشيمان شدند و برگشتند و سؤالات را نپرسيدند.
آن‌ها يک عمود نوري دارند که مي‌توانند يک چيزي را بگيرند. چرا راه دور برويم، يک مثال بزنم که بچه‌هاي پاي تلويزيون هم ياد بگيرند. گاهي يک راديوي کوچك هست و نُه موج را مي‌گيرد، گاهي هم يک راديو اندازه يک يخچال است و موج تهران را هم نمي‌گيرد. موج گرفتن کيلويي نيست، ما خيال مي‌کنيم، مگر مي‌شود يک بچه نُه ساله امام شود. گوش وحي گير مي‌خواهد، گاهي بعضي گوش‌ها وحي را مي‌گيرد، بعضي گوش‌ها وحي را نمي‌گيرد. گوش وحي گير کاري به سن ندارد. امام رضا(ع) فرمود: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ يَتَوَارَثُ أَصَاغِرُنَا عَنْ أَكَابِرِنَا الْقُذَّةَ بِالْقُذَّةِ»(كافى، ج‏1، ص‏320) ما همه يک خانواده‌اي هستيم، کوچک و بزرگمان مثل همديگر هستند. سن‌ها فرق مي‌کند، اما از نظر رشد علمي يکجور هستند.
به مريم(س) تهمت زدند که بي شوهر، چطوري بچه دار شدي؟ قرآن مي‌گويد: «فَأَشارَتْ إِلَيْهِ»(مريم/29) مريم در بستر زايمان خوابيده بود، حالا زني که تازه زايمان کرده نياز دارد به محبّت و تفقّد دارد، مي‌آمدند و به او نيش مي‌زدند، چه نيش‌هايي «ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ»(مريم/28) بابايت آدم بدي نبود، يعني چرا تو دسته گل به آب داده‌اي؟ «وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا»(مريم/28) مادرت هم زن بدي نبود. خيلي بد است به زني كه تازه فارغ شده و پاکدامن است، کسي نسبت بد بدهد، آن هم حضرت مريم. خيلي ناراحت بود «فَأَشارَتْ إِلَيْهِ» به نوزاد اشاره کرد. گفتند: ما را مسخره کرده‌اي، از بچه شيرخواره چه کاري برمي‌ايد؟ «فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا»(مريم/29) بچه‌اي که در گهواره خوابيده چه کاري مي‌تواند بکند؟ «قالَ» بچه در گهواره حرف زد. «قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا»(مريم/30) گفت: من بنده خدا هستم، مادر من هم پاکدامن است، «آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا» با اينکه در قنداق هستم پيامبر هستم.
خلاصه راديوي کوچك گاهي نُه موج را مي‌گيرد، اما راديوي بيست کيلويي يک موج را هم نمي‌گيرد. گاهي يک کتاب کوچک پر از مطلب است، گاهي کتاب ضخيم به اندازه ورقه‌هاي روزنامه مطلب ندارد، گاهي نصف موز خاصيت دارد، گاهي دو ديگ‌اش رشته خاصيت ندارد. کيلويي با همه چيزي برخورد نکنيد. متري و کيلويي نيست، علم است، کمال است.
ائمه معجزات داشتند. نابينايي را پهلوي امام جواد آوردند، گفتند: واقعاً اگر تو امام هستي، او را بينا كن. حضرت دست ماليد و نابينا، بينا شد. چون خدايي که هستي را مي‌آفريند، به ولي خودش هم قدرت مي‌دهد. اصولاً ما معتقد به معجزه هستيم و اينکه امام هم مي‌تواند معجزه کند.
قبر مطهر امام جواد(ع) در کاظمين است. يک دعاي زيبايي دارد، دعايش را من دوست دارم معنا کنم. انشاءالله راه کربلا باز شود. اين جمله در زيارت امام جواد هست «أَرِنِي الْحَقَّ حَقّاً فَأَتَّبِعَهُ»(بحارالأنوار، ج‏99، ص‏21) خدايا به من ياد بده که حق چيست. كه دنبالش بروم. يادم بده باطل چيست، كه دنبالش نروم. من را در شناخت حق و باطل گيجم نکن. چون خيلي‌ها کاري را مي‌کنند، باطل است، خيال مي‌کنند حق است. آدم بفهمد که حق، حق است و باطل، باطل است، خيلي ارزش دارد. بقدري امام جواد(ع) کمال داشت که بني عباس آن خليفه طاغوت، عاشق کمالات امام جواد(ع) شد و با يک وسايلي دخترش را به امام جواد داد. امام جواد(ع) داماد او شد، البتّه آن‌ها هدفشان اين بود كه يک عامل نفوذي در خانواده اهل بيت داشته باشند. هدف آن‌ها اين بود، اما واقعيت امر هم اين است که اگر کمالي نبود، نيازي به عامل نفوذي هم نبود. اگر يک کسي کمال دارد، شما مي‌خواهي ببيني در خانه‌اش چه خبر است. اگر يک چيزي قيمتي است، شما نسبت به آن کنجکاو مي‌شوي.
خوب در آستانه ماه ذي الحجّه بحث را مي‌بينيد. چون چند سال مردم ايران از حج محروم بودند، من يک مقداري در مورد حج مي‌خواهم صحبت کنم. ممکن است بگوييد: حالا ما که مکّه نمي‌رويم. مکّه نمي‌رويم، اما بد نيست که ببينيم، اسلام چه چيز‌هايي دارد. برادر‌ها و خواهر‌ها، اصولاً حج اردوست. حج اردويي يک ماهه است. عجب اردويي است. مرحوم شهيد مظلوم دکتر بهشتي، با جمعي از اروپايي‌ها مکّه مي‌رود، در مدت زمان حج، بيست و چهار تا کار حرام است، يکي از کارهايي که حرام است، اينکه اگر مگس روي صورتت نشست، حق نداري کيشش کني. حق نداري يک خاشاک و خاري را از زمين بکني. اگر بوي بدي شنيدي، حق نداري بيني‌ات را بگيري. اين اروپايي‌ها و سوپردولوکس، به همراه آيت الله شهيد بهشتي مکّه رفتند، اين‌ها شروع کردند در گوش شهيد مظلوم، مي‌گفتند: اين چه ديني است که مي‌گويد مگس را كيشش كني و. . . گفت: نه، دين ما دين بهداشت است، بقدري اسلام روي بهداشت عنايت کرده است، كه يک رکعت نماز با مسواک، ثوابش هفتاد برابر است. پيغمبر بيشترين پولي که مي‌داد، پول عطر مي‌داد. ما نمي‌گوييم، بوي بد را نبايد جلويش را گرفت. آن زماني که وسائل بهداشتي كم بوده است اسلام روي لباس، روي حمام و بهداشت خيلي تأكيد داشته است. حالا كه سدر و صابون، غسل‌هاي مستحب، دائماً وضو داشتن، دستورات زيادي، اسلام براي بهداشت دارد. اما داستان حج چيست؟ ضمن اينکه تميز و خوش تيپ بودن خيلي عالي است، اما بايد آمادگي يک زندگي کثيف را هم داشته باشيم. الان چرا، روستايي‌هاي ما دکتر ندارند؟ براي اينکه آقاي دکتر روستا مي‌رود و مي‌گويد که آنجا مگس بود و برمي گردد. چرا آيت الله به روستا نمي‌رود؟ مي‌گويد كه جاده خاکي بود و من ديسک کمر دارم و برمي گردد. مي‌پرسي آقا چرا نمي‌روي؟ مي‌گويد: آنجا طويله دارند، دامداري دارند، بوي پهن مي‌آيد. مشکل مهاجرت به خاطر اين است كه چون آماده زندگي روستايي نيستيم.
ما الان بيش از يک ميليون سوپردولوکس بي عار در ايران داريم، سوپردولوکس بي عار يعني از گرسنگي مي‌ميرد، اما اگر آرد به او بدهي، حاضر نيست آرد را بگيرد. مي‌گويد: اگر روي آرد آب بريزم، دست‌هاي من خميري مي‌شود. ما از بس تن پرور شده‌ايم، به اين وضع گرفتار شده‌ايم. هر مسلماني بايد آماده هجرت باشد، هجرت به سخت ترين شرايط، تا بتوانيم در دورترين نقاط پزشک و عالم و معلّم داشته باشيم و در هر حادثه‌اي که پيش آمد خودمان را نبازيم.
يکي از کشور‌هاي اروپايي اتريش است. امپراطور و شاهنشاه اتريش، در کاخ خودش يک اتاق درست کرده است. يک تخت چوبي، گوني، يک چراغ قوه، و گاه بي گاه در اين اتاق مي‌رفت، مي‌گفت: بايد، با اينکه شاه هستم و امپراطور هستم، هميشه خودم را آماده يک زندگي ساده بکنم. چرا به ما مي‌گويند سالي يک بار روزه بگيريد؟ براي اينكه آماده اين باشيم که يک وعده غذا را از خودمان حذف کنيم. آقا، «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ»(بقره/197) حج اردو است، خانم‌ها در حج بايد گردي صورتشان باز باشد. بله، در مکه اگر خانم جلوي صورتش را بگيرد، بايد گوسفند بکشد. گردي صورت بايد باز باشد، پس رويشان را نگيرند؟ نه! در مکه رو گرفتن حرام است، بايد رو باز باشد. بعد مي‌گويد: آقا به خانم خودت هم حق نداري نگاه کني، از آن نگاه‌هاي شهوتي. يعني چه؟ يعني بايد يک جوري کنيم که زن حضور داشته باشد. صورتش هم باز باشد، اما مرد چشمش پاک باشد. اين يک اردو است. مي‌گويد روي خاک بنشين! آقا من کاخ دارم، باغ دارم و. . . بله! فعلاً اينجا عرفات است، چهار فرسخي مکه است، هرکس هستي، تيمسار و آيت الله، تاجر و فقير، سفيد و سياه، هرکه هستي بايد يه نصف روزي، در اينجا روي خاک بنشيني، و خدا همه را روي خاک مي‌نشاند، همه را برهنه مي‌کند، به همه کفن مي‌پوشاند. بعد مي‌گويد: در آينه نگاه نکن، اينجا بايد ياد خودت هم نباشي، در آينه نگاه کني باز ياد خودت مي‌افتي، بايد ياد خودت نباشي، بايد از پزت بگذري. هرچي داري بگذر، انگشتر، پز است بيرون بياور، کروات و لباس و عمّامه وزلف هايت هم پوز است، تيغ بزن، لخت مادرزاد باش، فقط با يك کفن. پوز زدائي است. اردو است. براي تمرين يک زندگي با هر شرايطي است، و اگر ما، جوان هايمان اين رقمي باشند، مشکلات مملکتمان حل مي‌شود.
سؤال: چرا مملکت ما گاهي مشکلاتي دارد؟ جواب: «بسم الله» چون ما اردو‌هاي تمريني نرفته‌ايم. اين حج يک چنين تمريني است. بالاخره ما در جامعه دامداري مي‌خواهيم يا نه؟ اگر واقعاً انسان لبنيات مي‌خواهد و دامداري مي‌خواهد، در دامداري مگس است، بايد آدم يک چند روزي بتواند در مقابل مگس مقاومت کند و تحمل داشته باشد. بالاخره مرغداري مي‌خواهيم يا نه؟ در بنايي خاکروبه داريم يا نه؟ جارو کردن و نظافت کردن و تار عنکبوت و. . . گرد و غباري بلند مي‌شود يا نه؟ مملکتمان لوله کش مي‌خواهد يا نه؟ و لذا در مکه مي‌گويند لباس احرام(کفن) يعني همان حوله‌اي که مي‌بنديم به کمر و يکي هم روي دوش خود مي‌اندازيم، اگر چرک شد، بهتر است عوض نکنيد. اسلام و لباس چرک؟ بله! يک ماه هم لباس چرک بپوش، براي اينکه ما بعضي شغل هايمان بدون لباس چرک امکان ندارد. مگر مي‌شود با لباس اتو کرده زير ماشين رفت؟ همه تيمسار و آيت الله هايمان ما بايد بتوانند، يک ماه لباس چرک را تحمّل کنند. خيلي خوب اردويي است، چنان آدم را شستشو مي‌دهد، و همه پُز‌ها را مي‌گيرد. يک زندگي متفاوتي است و رنگ ديگري به آدم مي‌دهد.
اصلاً براي حج هرچه بگوييم کم است. اگر بگوييم حج سمينار است، خيلي سبک است، حج کنگره است باز هم سبک است، اين مثل اين مي‌ماند که بگوييم، امام حسين(ع) خيلي آدم خوبي است. بابا آدم خوبي براي امام حسين(ع) کم است. آدم خوب به اين بچّه‌هاي حزب اللهي مي‌گويند. امام حسين(ع) آدم خوب برايش خيلي کم است. براي حج هم اگر بگوييم کنفرانس، سمينار و. . . کم است. هر لقبي روي حج بگذاريم، کوتاه است. بايد گفت: حج، حج است. چيز ديگري نمي‌شود گفت. ميتينگ و کنگره و اين‌ها. . . براي حج نيست. آدم نمي‌داند چه بگويد، گيج مي‌شود. حج وادي عشق است، بلوغ مي‌خواهد، حج مانور قدرت است، حج تسکين دل است. جواهر يک جمله‌اي دارد، من اين جمله را براي شما بنويسم، خيلي جمله قشنگي است:
مي گويد« الحجٌ » حج چيست؟ « الحجُ رياضتٌ نفسانيه، طاعتٌ ماليه، عبادتٌ بدنيه، قوليتٌ و فعليه»، «وجوديتٌ و عدليه» حج يک رياضت نفساني است، يعني همان چيزي که مرحوم شهيد بهشتي، به اروپايي ‌ها گفت. رياضت است، يعني آدم به خودش سخت بگيرد. «رياضت نفساني، طاعتٌ ماليه» بايد پول خرج کرد. سؤال: مي‌گويند: آقا بهتر نيست اين‌ها که مکه مي‌روند، پولش را به فقرا بدهند؟ حالا ما يک سؤال مي‌کنيم، راه دور هم نمي‌رويم: حضرت عبّاسي حاجي‌ها بيشتر، پول و افطاري و سور و براي نمي‌دانم، سيل، زلزله و جبهه مي‌دهند، و يا ساير افراد كه مكه نرفته‌اند؟ مکه رو‌ها به اين صندوق‌هاي قرض الحسنه، وام، جهازيه، خدمات اجتماعي بيشتري مي‌کنند، يا مکه نروها؟ بالاخره هرکس، دو، سه تا خويش و قوم، مکه‌اي دارد. دو، سه تا هم خويش و قوم غير مکه‌اي دارد. هرکس در فاميل خودش بنشيند و حساب کند. ده نفر از پولدارهايي که اهل مکه و نماز نيستند را با ده نفر از پولدارهايي که اهل مکه و نماز هستند، مقايسه كند. ببيند يک ماشين که افتاد توي جوب، کدام يک جرثقيل و منجنيق مي‌شوند؟
انسان وقتي مکه مي‌رود، يک سري بدهي هايش را مي‌دهد، يک سري صله رحم مي‌کند، وقتي برمي گردد، يک سري سوغاتي مي‌آورد، يک سوري، يک چاي و. . . و بالاخره اگر يک بيست تومان خرج مکه‌اش بکند، بيست تومان هم خرج بريز و بپاش مي‌شود، اگر مکه نرود هيچ کدام از اين بيست تومان‌ها را نمي‌دهد. اگر خمس مال را ندهيد، مکه اصلش حرام و باطل است. يعني هرکس مکه مي‌رود، هر چه دارد بايد بيست درصدش را به فقراء به عنوان سهم خمس بدهد. پس يک بيست درصد مي‌دهد، وقتي هم که برمي گردد، تقريباً به مقداري که خرج حجّش شده است، براي سوغاتي و نشست و برخاستش خرج مي‌شود. آنکسي که نق مي‌زند، نه مکه را مي‌رود و نه سور مي‌دهد. بالاخره اگر ديگي بار شود، دودي به هوا برود، باز در خانه همين‌هايي است که به مکه و مشهد مي‌روند و افطاري در همين خانه هاست. خانه‌هاي ديگر فقط نق مي‌زنند. يک کروات است و يک عصا و يک عينک، چهارتا روزنامه و سيگار و. . . نق، البته اين ظاهري كه من مي‌گويم، ظاهري است که در ذهن من است. چون من مي‌دانم چه آدم‌هايي نق مي‌زنند.
الان باب جبهه باز شده است. زن‌هاي روضه رو، با اينکه فقير بودند، گوشواره هايشان را براي جبهه دادند يا زن‌هايي که کيف‌هاي چند هزارتوماني و چند صد توماني دست مي‌گيرند؟ خودتان ديديد، زن‌هايي که پنج ساعت در صف براي يک قوطي تايد مي‌ايستادند، آن زن‌هاي مستضعف به جبهه کمک کردند، يا آن سوپر دولوکس‌ها که کفششان را هر دوماه يک بار، به قيمت چند هزار تومان عوض مي‌کنند؟ هميشه فقير‌ها خدمتشان از پولدار‌ها بيشتر است. «الحمدلله»
البتّه يک چيزي هم به شما بگويم. اين افراد قابل نيستند که پول خرج بکنند و نمي‌دانند حج چيست. حج يک عشق است و دريافت اين عشق بلوغ مي‌خواهد. يک نوزادي که در قنداق بوده است، وقتي به يک زن نگاه مي‌کند، اين نمي‌فهمد که اين خال روي دماغ عروس باشد، يا بغل لبش، او در قنداق است، او بالغ نشده است. اما يک جوان که مي‌خواهد خواستگاري برود، وقتي مادرش را مي‌فرستد، مي‌گويد که قدش چه طور بود؟ مو‌هاي سرش چه جور بود؟ چشمش چه طور بود؟ اما براي نوزاد وقتي گريه مي‌کند، کسي كه مي‌خواهد بغلش کند، برايش مهم نيست، يکي را مي‌خواهد که از روي زمين بلندش کند.
بعضي مي‌گويند كه اين گوسفند‌هايي که در مکه کشته مي‌شود، نمي‌شود در ايران کنسروش کنند؟ اين حرف‌ها در حج مطرح نيست، وادي، وادي عشق است، گاهي آدم در وادي عشق تمام خيابان‌ها را قالي ابريشمي مي‌زند، و به معشوقش مي‌گويد خواهش مي‌کنم با چرخ گلي بيا از روي قالي‌هاي ابريشم، رد شو. در وادي عشق آدم به مهمانش مي‌گويد: قدم شما روي چشم! ما با خود مي‌گوييم: آقا اين قدم با داشتن هفتاد کيلو، آنوقت روي يک چشم که بيست گرم است؟ آيا از نظر فيزيکي امکان تحمّل دارد. بابا بحث فيزيک نيست، عشق است.
منتها بعضي هنوز بالغ نشده‌اند. بعضي در مورد حج و نماز هنوز بالغ نشده‌اند و لذا فرق است بين کسي که نماز بخواند و کسي که نماز را دوست بدارد. ما نماز مي‌خوانيم، اما آيا نماز را دوست داريم يا نه؟ دوست داشتن نماز با خواندن نماز فرق مي‌کند. فرق است کسي که بيايد اداره از ترس اينکه بيرونش کنند، با كسي كه به كارش علاقه دارد. نمي‌دانم به خاطر جريمه آخر سال و ارتقاء رتبه و از اين چيزها که در پرونده هاست. فرق است کسي از ترس بيايد اداره با كسي كه از روي عشق بيايد. فرق است کسي را سربازي ببرند با كسي كه داوطلبانه برود. فرق است شيري که مادر به بچه مي‌دهد با شيري که دايه مي‌دهد. فرق است بين کسي که نماز مي‌خواند و کسي که به نماز عشق مي‌ورزد.
شخصي آمده و مي‌گويد: آقا! اين گنبد امام رضا(ع) که طلاست، نمي‌شود اين طلاها را مثلاً يک شهرکي براي مستضعفين بسازند؟ چرا بسازند، ما حرفي نداريم. آن کسي که آن طلا را داده است عاشق بوده است. به مرحله‌اي رسيده که تو به آن مرحله نرسيده‌اي.
چند سال پيش يک مثلي زدند، نمي‌دانم شما شنيديد يا نشنيديد. يک پيرزني، پاي تلويزيون نشسته بود و فوتبال مي‌ديد. مي‌ديد همه در زمين دنبال يک توپ مي‌دوند، گفت: اين جمهوري اسلامي براي هر كدام از اين جوان‌ها توپ بخرد كه اين جوان‌ها، اينقدر عقب يک توپ ندوند. اين خيال مي‌کرد به دنبال يک توپ مي‌دوند. اين بنده خدا بالغ نشده بود. فوتباليست مي‌فهمد چيست، که عمرش را مي‌دهد تا يک گل بزند. هرکس نسبت به يک چيزي بلوغ دارد و حج بلوغ مي‌خواهد. جبهه بلوغ مي‌خواهد.
ما دو آيه راجع به جبهه داريم، يکي «تفيض» و يکي «فرحوا» است. يک آيه داريم که يک عده‌اي مي‌گفتند: يا رسول الله ما مي‌خواهيم جبهه برويم. حضرت فرمود: معذرت مي‌خواهم، اسب ندارم، شمشير ندارم، حالا شما برويد تا خبرتان کنم. فوري «وَ أَعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً»(توبه/92) اشک مي‌ريختند، که چرا جبهه نمي‌روند. مي‌سوختند که چرا جبهه نمي‌روند. يک عده هم جبهه نمي‌رفتند «فَرِحَ الْمُخَلَّفُون»(توبه/81) اصلاً خوشحال بودند. اين مربوط به بلوغ است. مهر کربلا را اگر بدهي به شيعه، اگر بداند از قبر امام حسين(ع) است، حاضر است هزار تومان بخرد. هر قيمتي بگويي مي‌خرد، چون اين مهر کربلاست. يک کسي که سني است، روي مهر نماز نمي‌خواند، روي زمين نماز مي‌خواند. روي موکت، هرچه شد، سنگ، موزاييک، بنابراين مهر کربلا براي شيعه، يک قيمتي دارد. براي سني آن قيمت را ندارد. هر چيزي بلوغ مي‌خواهد. البتّه اسم بلوغ را حالا عرفان مي‌گذارند. مي‌گويند فلاني عارف است، يعني چاهش به آب خورده است. عارف نيست يعني دينش پلاستيکي است، فرق مي‌کند که پرتقال آب داشته باشد يا نداشته باشد. انگور‌هايي که شوفر‌هاي تاکسي آويزان مي‌کنند، انگور پلاستيكي است، انگوري هم که در مزرعه است، انگور است. فرق مي‌کند، يکي شکل انگور است و ديگري خود انگور است. حتماً ديده‌ايد كه دارو فروش‌ها هر دارويي مي‌خواهيد، مي‌گويند مشابه‌اش را داريم. . . ما مشابه اسلام هستيم. الان اگر بپرسند آقا شما حزب اللهي هستي؟ مي‌گويم من مشابه حزب اللهي هستم. البتّه خيلي از شما‌ها، حزب اللهي هم هستيد. امتحانتان را نسبت به امام، انقلاب و جبهه به خوبي پس داده‌ايد. بعضي‌هاي شما حقّاً حزب اللهي هستيد. اما من مثل خودم را مي‌گويم. اصلاً بنده روحاني هستم. روحاني، يعني کسي که نگاهش مي‌کنيد، بايد ياد معنويت بيفتيد. حضرت عباسي، ده، دوازده سال است که شما به من نگاه مي‌کنيد، معنويت شما زياد شده است؟ من از آن انگورهاي پلاستيکي هستم. اگر من روحاني بودم شما وقتي نگاه به من مي‌کرديد بايد به خدا نزديک مي‌شديد. و اگر به من نگاه مي‌کنيد به خدا نزديک نمي‌شويد، در من عيب است. اگر شما عربي نماز مي‌خواني و لذّت نمي‌بري، يک مشكلي داري. تا مي‌گويند: «قرباني! » مي‌گوييم: «کنسرو» تا مي‌گويند: «گنبد و بارگاه» مي‌گوييم: «مستضعفين» من نمي‌خواهم بگويم همه کار‌ها درست است. مي‌خواهم بگويم که اين تفکّر يک بلوغ مي‌خواهد.
حالا، حج چيست؟ «الحجُ رياضتٌ نفسانيه» يک اردويي است که آدم بتواند با لباس چرک و خاک و مگس هم زندگي کند.
ما مي‌گفت: در تلخ ترين مناطق آفريقا، در لجن‌ها رفته بوديم بين آن فقيرترين مردم، يک مرتبه ديدم يک خانم جواني، بيرون آمد. گفتيم: شما که هستي؟ گفت: من از طرف کليسا براي مسيحي کردن اين‌ها آمدم. اين رفيق ما مي‌گفت: خيلي خجالت کشيدم. کدام حزب اللهي حاضر است، يک چنين جايي که اينقدر آب و هوايش بد است برود که مکتب و انقلاب خودش را صادر کند؟ اما کليسا اين كار را كرده است. ما شايد الان در دنيا روستايي نداشته باشيم، که مسيحي باشند و کليسا به آنجا آخوند نفرستاده باشد. اما هزار‌ها روستا داريم، که شيعه هستند و آخوند ندارند. چرا؟ براي اينکه محسن قرائتي آن اردو نرفته و اگر هم رفته، ساخته نشده است.
يک حديث امروز برايتان بخوانم، اين حديث را امروز يا گرفته‌ام. شخصي خدمت امام آمد و گفت: آقا يک پولي دارم مي‌خواهم به فقرا بدهم و يا مکه بروم. امام صادق(ع) فرمود: فقرا خيلي خوب است، مکه هم خيلي خوب است. گفت: بالاخره اگر يکي از آن‌ها باشد، فقرا يا مکه را انتخاب كنم؟ باز امام صادق فرمود: فقرا خوب است، مکه خوب است. گفت: آقا يکي از آن را بفرما. خلاصه امام صادق جواب نداد. از همه گذشته، حج را بايد رفت. البته ما حالا در يک محدوديتي هستيم که به تعدادي که مي‌خواهيم نمي‌توانيم برويم. راه به ما نمي‌دهند، نمي‌توانيم برويم. آن حسابش جداست وگرنه يک مسلمان بايد خودش را به آب و آتش بزند، تا بتواند رسول الله را زيارت کند. « قوليتٌ و فعليه» در حج هم گفتني است مثل جملاتي که آدم مي‌گويد، و هم دست و پايي و عملي است. چون يک سري عبادت‌ها مثل ذکر خداست. آدم مي‌نشيند و فقط مي‌گويد «سُبْحَانَ الله»، «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» فقط قول است، بعضي‌ها دست و پايي است. مثل خدماتي که مثلاً نهادها مي‌کنند. مثل جنگيدن، مثل جهاد سازندگي، خيلي کارهاي خدمات مردمي. ولي حج هم قولي است و هم فعلي است.
در حج يک سري کارها را بايد انجام داد، و يك سري كارها را نبايد انجام داد، يعني هم وجودي است و هم عدمي است. آخر بعضي عبادت‌ها مثل روزه، عبادت عدمي است، مدام مي‌گويند: نخور، نياشام، آميزش جنسي نکن، همه‌اش نه، نه است. در حج هم بيست و چهار نه وجود دارد و ده، بيست مورد آره وجود دارد. يعني هم وجودي است و هم عدمي. البته بعد سياسي‌اش مانده است، که عبادتي سياسي است. البته مرحوم صاحب جواهر شايد کم گذاشته است. اگر امام خميني بود، مي‌گفت: «سياستٌ و اجتماعيه» «شخصيتٌ و جمعيه»، «اقتصاديهٌ و الاخره» يک مانور اقتصادي هم هست. سالي يک بار يک وزارتخانه خيز مي‌گيرد، با همه معاونين و مدير کل‌ها مي‌نشيند و پا مي‌شود. از چند ماه قبل، يک نمايشگاه بين المللي، راه مي‌اندازند و حج بايد بين المللي باشد. در مکه بايد يک بازاري باشد، صنايع کشورهاي اسلامي در آن به فروش برسد، البتّه الان مکه، بازار اروپاست. ما چند سال که مکه رفتيم در قسمت تبليغات کار مي‌کرديم. يکي از راه‌هاي تبليغمان اين بود، مي‌گفتيم: برويد در بازار‌هاي آل سعود، دکّان‌هاي حجاز، بگوييد: يک هديه و سوغاتي مي‌خواهيم بخريم که، ساخت حجاز باشد. اين‌ها مي‌گويند: مافيه، مافيه، يعني نداريم. تا گفت نيست به دكان ديگر مي‌رفتيم. گفتيم: تصميم بگيريم همه دکان‌هاي مکه امروز، چنين کنيم. هيچي از خودشان ندارند.
«طاعتٌ ماليه»، «عبادتٌ بدنيه» اين برائت يک عبادت سياسي است. «تَبَّتْ يَدا أَبي‏ لَهَبٍ وَ تَبَّ»(مسد/1) دست ابولهب بريده باد، اين برائت است. «قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ»(كافرون/1) اين «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ»(كافرون/2) برائت است. من يک سمت دارم، شما يک سمت ديگر، «قاتَلَکُمُ الله»، «لَعَنَهُمُ الله» مسلمان‌ها وقتي جمع مي‌شوند، بايد خودشان همديگر را تاييد کنند، حالا حج چيست؟ حج يک بسيج است. بسيج عليه، قوميت و ملّي گرايي است. همه يکجا جمع شويد، از همه نژاد‌ها، تا بگوييد مرگ بر قوميت، مرگ بر ملّي گرايي. ملّي گرايي يعني چه؟ ما ملّي گرا نيستيم. شما الان کارمندان مخابرات هستيد. شما لااقل تمبر‌هاي خود مخابرات را بگذاريد کنارهم و ببينيد چقدر قشنگ است. ما از سليمان خاطر داريم، آيت الله شهيد صدر داريم، بت الهدي داريم، آيت الله اشرفي نود ساله داريم، پسر سيزده ساله داريم، سياه پوست داريم، سفيدپوست داريم، از مصر داريم، از اردن داريم، از فلسطين داريم و. . . همين تمبر‌ها را اگر کنار هم بگذاريد پيداست که جمهوري اسلامي ملي گرا نيست. يعني هرکس يک کمال داشته باشد، ما عکس آن را در مملکتمان تمبر مي‌کنيم. حج عليه ملي گرايي است، عليه مرز هاست. اسلام مرز نمي‌شناسد، همه «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»(حجرات/10) همه سرزمين‌هايي که مسلمان در آن است، يكسان هستند.
اصلاً شما وقتي در اين سوي كره زمين نماز مي‌خواني، مي‌گويي: «السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ» نمي‌گويي «السّلامُ عَلَيْنا وَ عَلَي ايراني ها»، «السّلامُ عَلَيْنا وَ عَلَي سفيد پوست ها»، «السّلامُ عَلَيْنا و علي کشور‌هاي نفت خيز»، كسي هم كه در آن طرف کرة زمين است، مي‌گويد: «السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ». ارتباط ما عباد الصالحين است، بنده خوب باشيم، عمل صالح مرز ماست. حج عليه مرز هاست.
حج عليه امتيازات است. بايد همه امتيازات را کنار بگذاريد. حتي در مکه يک جا هست که حاجي‌ها بايد پرش كنند. چون بعضي وقت هاست که ممکن است آدم همه پزش را هم کنار بگذارد، اما باز از راه رفتنش پز بدهد. وقتي قالي را مي‌خواهند گردش را بگيرند، اول دمرش مي‌کنند، بعد تکانش مي‌دهند، آخرش هم دو، سه ضربه چوب به آن مي‌زنند. حاجي‌ها را آنجا مي‌برند و اول تکانش مي‌دهند، اينطرف و آنطرفش مي‌کنند، بعد هم دو، سه ضربه چوب، آخرين مرحله اين است. عصر عيد قربان که مي‌شود، همه حاجي‌ها کفن پوشيده اشک مي‌ريزند و دعاي عرفات مي‌خوانند.
به قدري امام حسين(ع) اشک مي‌ريخت که راوي مي‌گويد: آمدم، ديدم امام حسين مثل مشکي که درش باز شده، مرتب اشک مي‌ريزد، نگاه کردم، ديدم از نوک ريش امام حسين(ع) اشک‌ها روي زمين ريخته است، ديدم شن‌هاي زير پاي امام‌تر شده است. شب عيد قربان امام حسين(ع) در مکه اينطور اشک مي‌ريزد، فردا صبح که عيد قربان مي‌شود، مي‌گويد: هر حاجي يک چاقو دست بگيرد و خون بريزد. ديروز عصري مفاتيح دستش بود، امروز صبح چاقو در دستش است. يعني هم چاقو دستت مي‌دهد و هم مفاتيح. يعني مسلمان بايد يک دستش به قرآن باشد و يک دستش به شمشير باشد. حج اردو و بسيجي است عليه امتيازات، عليه شرک، عليه شيطان و عليه کفار و. . . امام فرمود: خدا گفته است حج برويد تا تکبّر تکاني بشود، مثل قالي‌هايي که گرد تکاني مي‌شود، حج عبادتي است.
تحصيل عشق مي‌خواهد، بعضي از بچه‌هاي ما متاسفانه در دانشگاه و دبيرستان عاشق علم نيستند و لذا گاهي وقت‌ها کتاب ندارند، ولي ساعت مچي مي‌خرند. ميگويي: آقا! ساعت مچي را بفروش و کتاب بخر. مي‌گويد: آقا نمي‌دانم ساعت چند است. از رفيقت بپرس كه ساعت چند است. آدم اگر عاشق باشد کفش هايش را مي‌فروشد، دمپايي پا مي‌کند، اما کتاب مي‌خرد. دانشجو اگر عاشق باشد، بايد دفتر تلفنش را که بيرون مي‌آرند، تمام آن شماره تلفن دانشمندان باشد. يک دانشجوي عاشق اين است که، در دفتر تلفن او شمارة تلفن دانشمندان باشد.
خدايا! عشق خودت، عشق اوليائت، عشق دينت، عشق عبادت، عشق تحصيل، عشق کار، عشق به مردم را در دل ما زياده بفرما. اگر آدم نسبت به مردم عاشق باشد، راضي نيست که بوق عروسيش يک عده را از خواب بيدار کند. راضي نيست توپ بازيش يک مشت مسلمان را اذيت کند. راضي نيست، پارک بي جايش مزاحم يک عده باشد. راضي نيست يک ذرّه به مسلماني ضرر بزند.
سال گذشته يکي از علماء از دنيا رفت. رحمت خدا و رضوان خدا بر او باد. آيت الله تهراني در مشهد را مي‌گويم، از اولياء خدا بود، آقازادة ايشان مي‌گفت: در طبقة دوم نشسته بود، کمر خميده داشت، پيرمرد نود ساله با کمر خميده، با آن حال بلند شد، آمد پايين و داخل حياط رفت. گفتم: آقا کجا مي‌روي؟ گفت: هيچ و بعد يک مورچه را برداشت و دم لانه‌اش گذاشت و برگشت. گفتم: اين چه کاري بود كه شما کردي؟ گفت: من دم باغچه نشسته بودم، توجه نداشتم، مورچه‌اي روي قباي من رفت، رفتم بالا، ديدم اين مورچه روي قباي من است، ترسيدم تکانش بدهم، اين مورچه لانه‌اش را گم کند. گفتم: بياورم و در جاي خود بگذارم.
آدم اگر عشق داشته باشد، يک حيوان را اذيت نمي‌کند. ما عاشق نيستيم و لذا هم مردم آزار هستيم، هم درس نمي‌خوانيم، هم تجديد مي‌شويم، هم حال کار نداريم، هم عشق نداريم و. . . البته به جاي تمام اين‌ها ما يک عشق داريم و آن عشق به امام است. گفت: برويد جبهه! جبهه رفتند و تکه تکه شدند. بچه‌هاي ما عشق به امام داشتند. در فراغ امام چقدر اشک ريختيم و. . .
خدايا! اين عشق‌هايي که داريم از ما نگير. آن‌هايي که کم داريم به ما مرحمت بفرما!
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»