1369/1/24 امام علي(ع)، نامه به مالك اشتر -13 بايگاني سالانه - 1369



بسم الله الرحمن الرحيم

ما معتقد هستيم كه خدا سه مرتبه در قرآن فرمود: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّه‏» اسلام دنيا را مى‏گيرد و حال آنكه اگر اسلام خواسته باشد دنيا را بگيرد طبق چه اسلوبى است؟ اسلوبش را نهج البلاغه دارد. نامه اميرالمومنين(ع) به مالك اشتر كه چگونه بايستى حكومت دارى كرد. اى استاندار: «ولا تنقض» نقض نكن. قيچى نكن. «سنة صالحة» عادات خوب مردم را قيچى نكن. بعضى‏ها هستند كه سنت‏هاى خوب را مسخره مى‏كنند. مثلاً آقا دانشجو است در خانه مى‏آيد و به مادرش مى‏گويد: اين چيست؟ او هم مى‏گويد: من دارم ‌اش حضرت فاطمه(س) را مى‏پزم. ‌اش را هم به مسلمان‌ها مى‏دهم و ثوابش را هم براى روح فاطمه(س) است. دانشجو مى‏گويد: هه! غافل از اينكه اين آقاى دانشجو با تمام استادهاى دانشگاه با تمام استادهاى حوزه علميه قم و همه دانشمندان يك هزارم سواد حضرت زهرا(س) را ندارند. چون او علمش بند به علم خداست. اما اين دو كلمه درس خوانده است. چيه؟ مسخره نكن! دو كلمه درس كه بيشتر نخوانده‏اى؟ يا مثلاً مى‏آيد مى‏گويد: چه مى‏كنى؟ مى‏گويد: ثواب دارد كوچه را جارو كنيم. اين مردم عوام هستند. نه خير تو خواص هستي كه برايت جارو كنند. قديمى‏ها يك عادات خوبي داشته‏اند. خيال نكنيد هرچه جديد است خوب است و هرچه قديمى است بد است. بگوييم: مرگ بر قدما! زنده باد تجدد! نه خير مثلاً يك كسى مرض قديمى دارد. يعنى هر پيشرفتى خوب نيست. چونكه ممكن است يك كسى هر روز مرضش پيشرفت كند و اگر يك مرضى پيشرفت كند دليل بر تكامل مرض نيست. يك وقت روشنفكريت گل نكند. يك سنت صالحه‏اى يعنى يك اخلاق پسنديده‏اى كه هست و «عمل بها» به اين اخلاق خوب عمل مى‏كردند. «صدور هذه الامة» يعنى آدم‏هاى خوب امت اسلامى به اين اخلاق، به اين آداب، به اين سنت سالها عمل مى‏كردند. حالا آقا آمده يك خط از اين طرف و يك خط از آن طرف، رئيس قبلى در اين اداره برنامه اى داشته است. نيا و آن را به هم بزن. آخوند قبلى در اين مسجد برنامه‏اى داشته است. اگر خوب است به عنوان يك طلبه روشنفكر خرابش نكن. خراب كردن كارها هنر نيست. حتى گاهى اگر آدم بدى كارش خوب است نگو: چون كه آدم بدى است كارش هم بد است. يكى از كارها كه بعضي اول انقلاب دستپاچه شدند، اين بود كه فكر مى‏كردند اين ساختمان كه براي شاه است شيشه هايش هم مقصر هستند. مى‏زدند و آن را مى‏شكستند. شاه بد بود. شيشه‏هاى خانه‏اش كه بد نبودند. ما حديث داريم كه وفا را از سگ ياد بگيريد. حال اگر سگ بد شد وفايش كه بد نيست. خوبه شما اگر درى دهان سگ هم بود آنرا در بياوريد. تا چه رسد به اينكه امت مسلمين به اين كار عمل كردند. مثلاً قديمى‏ها اگر كسى مى‏خواست برود زيارت يك(چاوش) مى‏خواند با آهنگ خاصى كه اين آقا دارد به زيارت مى‏رود. مردم جمع مى‏شدند و التماس دعا مى‏گفتند. آنوقت ايشان هم كه داخل حرم مى‏آمد، مى‏گفت: اى امام عزيز من آمده‏ام زيارت تو تمام مردم كوچه و همسايه جمع شده‏اند و به من التماس دعا گفته‏اند. من اولين زيارتم را براى مردم مى‏خوانم كه به من التماس دعا گفته‏اند. چطور چاوش بد شد اما عروس كه مى‏برد و بوق مى‏زند خوب شد؟ چاوش كه مردم را ياد خدا و امام و التماس دعا مى‏انداخت بد بود. اين بوق عروس قشنگ است! خلاصه سنت‏هاى خوب را به عنوان روشنفكرى خراب نكنيد. در قديم بچه‏هاى كوچولو كه مكتب خانه مى‏رفتند پهلوى آن خانم مكتبى درس مى‏خواندند. روزى كه مثلاً مي‌توانستند يك صفحه قرآن بخوانند پدر و مادر بچه يكى دو تا كله قند در سينى مى‏گذاشت و روي آن حوله مى‏انداخت و اين را به عنوان هديه مى‏بردند و به خانم مكتبى مى‏دادند. چه مانعى دارد كه آدم به استادش شيرينى بدهد؟ يكى از سنت‏هاى خوبى كه قديم بوده است و الان نيست وقف است. مى‏توانيم بگوييم: نصف مردم خراسان روى زمين امام رضا(ع) دارند زندگى مى‏كنند. خود بنده تمام پوست و گوشتم از وقف است. مى‏دانيد چرا؟ چونكه كاشان آب لوله كشى نبود. آب انبار خورديم و آب انبارها را چند قرن قبل ساختند و وقف كردند و آبش را هم چند قرن قبل وقف كردند. آبها مى‏آمد در آب انبار و ما آب انبار خورديم و بزرگ شديم. حالا هر حديثى كه مى‏خوانيم ثوابش براى آن كسى كه آب انبار را وقف كرده است و اين براي هفت قرن قبل است. هفتصد سال قبل مرد. اما بخاطر اينكه آبى را وقف كرد، زمينى را وقف كرد و مدرسه شد. درمانگاه شد. زايشگاه شد. بيمارستان شد. اجر مى‏برد. چرا وقف را يادمان برود؟ چيزهاى خوب را يادمان نرود. وقف يك چيز مادى نيست. وقف نشان دهنده تفكر آدم است. يكى از مسئولين اوقاف مى‏گفت: ما يك وقف نامه پيدا كرديم كه گفته است: مثلاً اين پاساژ، بازارچه يا مزرعه را وقف كردم. در آمدش را ميوه بخريد و روزهاى جمعه به بيمارستان بدهيد. اين ميوه‌ها را به مريض هايى كه عيادت كننده ندارند، بدهيد و از اين مريض‌ها عيادت كنيد. خدا مى‏داند روشنفكرهاى شرق و غرب جمع بشوند چنين شعورى ندارند كه براي بيمار ميوه وقف كنند. خيلى فرهنگ بالاست. اين فرهنگ در هيچكدام از حوزه‏ها و دانشگاه هاى خارج پيدا نمى‏شود. خيلى شعور بالاست. خيلى فهم بالاست. يك وقت اگر خواستى در جامعه با مردم زندگى كنى در ذوقشان نزن. مردم ايران از قرنها قبل از اسلام عيد نوروز داشته‏اند، عيد نوروز براي ايران است. حلا اين عيد نوروز چه اشكالي دارد كه مسخره كنيم؟ متلك بگوييم كه بابا اينها كه عيد اسلامى نيستند. اين سنت صالحه‏اى است كه «صدور بها هذه‏الامة» قرنها اين امت با اين عيد نوروز بزرگ شده‏اند. «واجتمعت بها الالفة» الفت مردم در عيد نوروز بيشتر مى‏شود. به خانه همديگر مى‏روند و ديد و بازديد شروع مى‏شود. «وصلحت عليها الرعية» به صلاح رعيت هم هست. بالاخره از سرماى يخ بندان در آمدند. هنوز به گرماى تابستان هم نرسيدند. فصل خوبي است و به صلاح مردم هم است و شما كه خيلى آدم مقدسى هستى عيد نوروز را مسخره مى‏كنى. البته عيد اصلى آن عيدهايى است كه در آن جهش انسانى باشد. عيد نوروز عيد جهش انسانى نيست. اسلام با اين مخالفت نكرده ولذا نمى‏گويد: تأئيد كن. يعنى به عيد نوروز به اندازه عيد مبعث و عيد غدير بها نمى‏دهيم. اما «لاتنقض» خرابش نكن. كارهاى خوب را اگر طبق قرآن و حديث بود تأكيد كن. اما اگر طبق قرآن و حديث نبود، كار بدى هم نبود و كار خوبي بود، تأكيد نمى‏كنى. خرابش هم نكن. متأسفانه در همه برنامه‏ها آدم هايى كه خيلى حزب اللهى هستند خيلى تند مى‏روند. از قديم رسم بوده كه در جلسات عقد و عروسى مثلاً حتى در جلسات عروسى يك مقدارى مثلاً در حد كف زدن، در حد داريه زدن، يك مقدارى كه قرن‌ها بوده و اسلام هم اجازه داده، در جلسه عروسى يك مقدار طورى نيست. جلسه عروسى كه فاتحه نيست. الان گاهى وقتها كه به جلسه عروسى مى‏روى كسى نمى‏فهمد كه فاتحه است يا عروسي است. بالاخره يك سر و صدايي كه آدم بفهمد اينجا عروسي است. اگر هم اسلام گفته است غنا حرام است براى عروسى يك محورى قرار داده است. ايامى كه آدم ماه عسلش است يك حساب خاصى دارد. امام صادق(ع) يك پيراهن صورتى پوشيده بود. آمدند و گفتند: آقا اين پيراهن براى شما زشت است. يك خورده شوخ است. براي جوانهاى سوپر دولوكس است. اين پيراهن براى شما سبك است. شما امام هستيد. فرمود: تازه داماد شده‏ام. طورى نيست. يعنى دامادى مرزى دارد. عروسى مرزى دارد و اين مرزها را نشكنيد. ما يك جا به مهماني رفتيم. مهمانى نان و هندوانه به ما دادند. البته نگوييد: آقاى قرائتى خوشابه حالت دم افطار هندوانه. . . براي قديم بود تابستان بود چون يك وقت نزديك افطار است هندوانه مى‏خواهند. مى‏گويند: قرائتى ديشب كجا بود كه هندوانه خورده است؟ نه اينطور نيست براي سال‏هاى قبل است. سالهاى قبل بود و تابستان بود و هندوانه مى‏خورديم. ما خورديم و چيزى نگفتيم ولى با خود گفتم: اينها ما را مهمان دعوت كردند. بعد ديديم صاحبخانه گفت: ما مى‏خواهيم مو به مو به دستورات اسلام عمل كنيم. گفتم: عجب! مثل اينكه اين زيادى مسلمان است. امام(ره) فرمود: يكى از منافقين به نجف آمده بود. چنان نهج البلاغه مى‏خواند كه من هم بلد نبودم. گفتم: نكند اين از من هم مسلمانتر است. گفتيم: براي چه از ما مسلمان‌تر است؟ گفت: من در ازدواجم وقتى مى‏خواستم عروس بياورم به همه مهمان‏ها نان و ماست دادم. ما گفتيم: اين عجب دينى را دارد معرفى مى‏كند. عروسى ميهماني است. عروس خانم وقتى به دنيا آمد اسلام مى‏گويد: براى سلامتى نوزاد عقيقه كنيد و اگر كسى عقيقه كند بچه ديگر از بسيارى از مرض‌ها و آفت‏ها و خطرها به دور است. خونى كه ريخته مى‏شود جان بچه را بيمه مى‏كند. سلامتيش را بيمه مى‏كند. گفتم: اين عروس خانمى كه شما در خانه‌ات آوردى، نوزاد كه بود اسلام مى‏گفت: براى سلامتيش گوسفند بكش. چطور حالا كه عروس شد. باسواد و باهنر و با جهازيه شد. آنوقت نان و ماست دادى؟ گفت: نه! ما مى‏خواهيم زهد اسلامى را پياده كنيم. گفتم: زهد يعنى نخور. نه اينكه به كسى نده. اين بخل اسلامى است نه زهد اسلامى! خلاصه ديديم كه اين آقا بعنوان يك سنت شكن دلش مى‏خواهد كار ابتكارى بكند. مى‏گويد: اگر مى‏خواهى كار ابتكارى كنى سنت‏هاى خوب را نشكن. «ولا تحدثن سنة تضر بشى ء» ايجاد نكن روش و سننى كه ضرر بزنى. «من ماضى تلك السنن» يك سنتى را هم نياور كه آن سنت قبل از بين برود. نه سنت قبلى را بشكن و نه سنت و عادتى را بياور تا آن سنت را تحت شعاع قرار بدهد. «فيكون الاجرلمن سنها» اگر اين كار را بكنى ثواب براى كسى است كه آن سنتها را بوجود آورده است. «والوزر عليك» ولى وزر و گناه آن بر گردن تو است. چون كه آن سنت را نقض كرده‏اى. «واكثر مدارسة العلما» رابطه‌ات را با علما زياد كن. يعنى فرماندار بايد با امام جمعه زياد رابط داشته باشد. با علماى شهر زياد رابطه داشته باشد. با دانشمندان زياد رابطه داشته باش. «ومناقشة الحكما» با آدم‏هاى پخته شهر! البته حكيم غير از عالم است. عالم چيزهايي ياد گرفته است. حكيم گاهى سواد هم ندارد. اما با تجربه است و بينش دارد. هم با دانشمندان و تحصيل كرده‌هاي حوزه و دانشگاه رابطه داشته باش. هفته‏اى دو، سه مرتبه با آنها آمد و شد داشته باش. هم با آدم هاى پخته ولو عوام هستند. در چه؟ «فى تثبيت ما صلح» در اينكه تثبيت كنى و مستقر كنى آنچه مصلحت است و آنچه مسائل شهر بر او استوار است. در مشكلات مملكت مصلحت شهر با دانشمندان، انديشمندان، متفكران رابطه تنگاتنگ داشته باش. «واقامة ما استقام به الناس قبلك» در اينكه چه برنامه‏اى بريزيم كه مردم پايدار بمانند. برنامه‏هاى خوبى كه قبلاً داشته‏اند از دست ندهند. براى راضى كردن مردم مسئولين با دانشمندان رابطه داشته باشند. در مملكت ما هر روز اوج يك چيزى مد مى‏شود. يك زمانى ما بچه بوديم اوج فحش به فرهنگ مد شده بود. يك واعظى را مى‏آوردند. وقتى مى‏خواست اوج بردارد و منبرش گل كند يكى دو تا فحش به جان آموزش و پرورش مى‏كشيد. يادم هست وقتى اين جمله را مى‏گفت. چند تا جمله زشت مى‏گفت و مردم هم مى‏خنديدند به هواى اينكه اين دارد به دولت فحش مى‏دهد. يك دور مد مى‏شود. به آموزش و پرورش فحش مى‏دهند. يك دور مد مى‏شود به دولت فحش مى‏دهند. يك دور مد مى‏شود به آخوندها فحش مى‏دهند. شير نفت در جيب آخوندهاست. يك بار به كارخانه دارها فحش مى‏دهند. اميرالمومنين(ع) مى‏فرمايد: اگر مى‏خواهى مردم دارى كنى حكومت دارى كنى در اين موج‌ها وارد نشو. «واعلم ان الرعية طبقات» بدان مردم چند طبقه هستند. هيچ كدام هم نمى‏توانند بگويند ما نمى‏خواهيم. ما آخوند مى‏خواهيم. بازارى مى‏خواهيم. ارتشى مى‏خواهيم. طبقاتى هستند كه «لايصلح بعضها الاببعض» يعنى بدون بعضى كار مردم اصلاح نمى‏شود. اين انگشتها چند نوع هستند و همه لازم هستند. اين مى‏گويد: زنده باد من! مى‏گويم: تو چه كسى هستى؟ مى‏گويد: اگر من نباشم نمي‌توانى دكمه پيراهنت را ببندى. اين مى‏گويد: زنده باد من! مى‏گويم تو چه كسى هستى؟ مى‏گويد: در اداره‏ها انگشت من اثر دارد. اين مى‏گويد: زنده باد من! مى‏گويم: تو چه كسى هستي؟ مى‏گويد: من از همه بزرگتر هستم. اين مى‏گويد: زنده باد من! مى‏گويم: تو چه كسى هستي؟ مى‏گويد: انگشتر به من قشنگ است. اين انگشت‌ها هر كدام يك خاصيت دارند. جامعه هم همينطور است.
جهان چون چشم خط و خال و ابروست كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست.
اينكه بنده ليسانس هستم ديگر به مسجد نمى‏روم. پرفسور هم بشوى نمازت غلط است. واجب است كه به مسجد بروى و نمازت را درست كنى. چون بنده حجةالاسلام هستم نمى‏روم كنار شوفر بنشينم و رانندگى كنم. تا آخر عمرت اگر آيت الله هم بشوى بايد بروى و رانندگى ياد بگيرى. اينكه آدم خودش را مستقل و خودكفا بداند خودش را ببيند و به مابقى تعنه بزند، غلط است. «ولا غنى ببعضها عن بعض» بى نياز از هيچ طبقه‏اى نيستيم. طبقه‏ها چه كساني هستند؟ 1- «ومنها جنود» طبقه‏ها ارتشى‏ هستند. سپاهى هستند. يك قسم لشكرى داريم. «منهاكتاب» يك مشت قلم به دست داريم. «و منها قضاة» يك مشت قاضى داريم. «عمال» كارمند «اهل الجزية و الخراج» عموم مردمى كه ماليات مى‏دهند يا اقليت‏هاى مذهبى «و منها التجار» يك مشت تاجر داريم. «اهل الصناعات» طبقه كارگر. «و منها الطبقه السفلى» مستضعف هم داريم كه نه تاجر است. نه تفنگ به دست است. نه قلم به دست است. فقير است و در خانه نشسته است. چه كساني هستند؟ «من ذوى الحاجة و المسكنه» حكومت همه طبقه‏ها را دارد. البته اين هم به اين معنى نيست. يك وقت از اينهايى كه باد ماركسيسم به كله‌شان خورده است، مى‏گفت: اينكه اسلام گفته است: خمس بده. زكات بده. يعنى اسلام طبقات را پذيرفته است. بسم الله الرحمن الرحيم! بله اسلام طبقه را پذيرفته است. چون هر انسانى همانطور كه شكلش فرق مى‏كند استعدادش هم فرق مى‏كند. هر استعدادى هم به درد كارى مى‏خورد. جابجا هم بشود خراب مى‏شود. اگر من را بگذارند روضه بخوانم، خراب مى‏كنم. يك شب، شب عاشورا هر چقدر روضه خواندم مردم خنديدند. نتوانستم روضه بخوانم. آن آقاى روضه خوان هم اگر پاى تخته سياه بيايد خراب مى‏كند. پدر داروين پزشك بود. بچه‏اش را دنبال پزشكى فرستاد. سال‌ها درس خواند. شكست خورد. بين پدر و پسر دعوا شد. حيف آن نانى كه مى‏خورى! گفت: بيا آخوند شو. مسيحى بود. كشيش شد. در آن هم شكست خورد. دنبال علوم طبيعى رفت و داروين شد. صاحب نظريه شد. كار نداريم كه نظريه‏اش رد شد. اسلام مى‏گويد: استعدادها متفاوت است. هركسى بايد يك كار بكند و حكومت هم بايد مواظب باشد كه به كسى ظلم نشود. «و كل قدسى الله له سهمه» خداوند براى هر كدام سهم تعيين كرده است. براى موى سر حديث داريم. براى ناخن پا حديث داريم. نشانه دين كامل اين است. يادم هست جلسه‏اى بود ما را دعوت كردند. آدم هاى سرشناسى بودند. آن كسى كه من را مى‏برد مى‏گفت: آقاى قرائتى اينجا شخصيت‏هاى مهمى هستند. از اين سخنراني هاى خوب، خوبت بكن. گفتم: حرف‌هاي من حديث و آيه است. اين حديث‏ها و آيه‏ها را با زبان محلى و ضرب المثل مى‏گويم. گفت: نه! گفتم: نه كه نه! خداحافظ. گفت: اينجا جلسه‌ي مهمي است. اينجا مى‏خواهى آداب دستشويى و توالت را بگويى؟ گفتم: اگر آن هم حديث داشته باشد مى‏گويم. گفت: خاك بر سرم! گفتم: نترس! خلاصه به آنجا رفتيم. من براى اينكه به اين طرف حالى كنم كه چيزى نيست همه چيز را مى‏شود گفت. اما بيان‏ها فرق مى‏كند. من با يك بيانى همان حرفها را زدم. گفتم: پزشك خوب پزشكى است كه اگر براى كليه نسخه مى‏دهد، نسخه‏اش ضررى براي قلب و ريه، اعصاب و فشارخون نداشته باشد. اگر پزشك نسخه‏اى داد عضوى را سالم و عضو ديگر را ناقص كرد اين پزشك خوب نيست. بهترين پزشك اين است كه يك چكاب كامل بكند. يك معاينه كامل بكند و نسخه‏اش كارى به چشم و گوش و اعضاى ديگر نداشته باشد. اين را گفتم و بعد گفتم: خوب بهترين پزشك، اسلام است. اسلام براى ساده‏ترين چيز نسخه مى‏دهد. كل هستى را مى‏گيرد. گفتم: يك مثال ساده مى‏زنم. گفتم: به نظر من پست‏تر و ساده‏تر از ادرار نداريم. اما اسلام براى همين پست كه مى‏خواهد نسخه بدهد، مى‏گويد: 1- راست خورشيد نباشد. 2- راست ماه نباشد. 3- سوراخ مورچه نباشد. 4- زير درخت ميوه جات نباشد. 5- روى زمين سفت نباشد. 6- ايستاده نباشد. 7- در آب نباشد. 8- رو به قبله نباشد. ابرو باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا ايشان نسخه بنويسد و اين دليل بر اين است كه اين دين كامل است كه انسان از هيچ چيزى فروگذار نكند. «كل قدسى الله له سهمه» براى هر چيزى و هر طبقه‏اى دستور است. اسلام چنان دستورها را به هم پيچيده و مخلوط كرده است، . . . آخر يكى از شيريني هاى قرآن اين است كه همه آيات مخلوط است. اينطور نيست كه آيات توحيد يك جا، آيات معاد يكجا و آيات نبوت يكجا باشد. يكى از كارهايى كه علمى و تحقيقى است اما از رمق و جاذبه مى‏اندازد اين دسته بندي‌هايي است كه ما طلبه‌ها مى‏كنيم. قرآن مثل لهاف چهل تكه رنگارنگ است. يك بار مى‏گويد: «انظر الى الابل كيف خلقت» نگاه كن شتر چطورى خلق شده است. پشت سر شتر مى‏فرمايد: «و الى السماء كيف رفعت» آسمان و شتر را كنار هم گذاشته و مى‏فرمايد: «السماء رفعها و وضع الميزان» بعد مى‏فرمايد: «الله فثقوا بالميزان» در آسمانها و كهكشان‌ها و كرات توازن است. در كشيدن هم توازن كن. يعنى كشيدن ترازو را كنار توازن كهكشان گذاشته است. شتر را كنار آسمان گذاشته است. اگر در مساجد مبلغين ما هر دو دقيقه يك حرفى بزنند، مسجدها پر مى‏شود. يكى از عواملى كه مسجدها خلوت است اين است كه واعظ ده جلسه روى يك مسئله حرف مى‏زند و مردم حوصله‌شان سرمي رود. ده دقيقه زياد است. بايد مثل قرآن حرف بزنى كه هر دو، سه آيه‏اش يك چيز مى‏نويسد. و لذا تماشاچى‏ها كيف مى‏كنند در خيابان راه بروند. چون كه زرگرى، نانوايى، آبميوه‏گيرى هر دكان يك چيزى دارد. اما اگر800 تا قصابى كنار هم باشد اصلاً جاذبه ندارد. يا بزازها كه هر بزازى پارچه‏هاى رنگارنگ دارد. اما اگر همه‌ي اينها كرباس باشند. شلوار باشند. تترون باشند. ديدن اينها اصلاً جاذبه ندارد. تنوع خيلى جاذبه دارد. «و وضع على حده فريضة فى كتابه اوسنة نبيه(ص)» در كتاب آسمانى يا در سنت پيغمبرش براى هر كدام از اين وضع «على حده» قانون وضع كرده است. خدا براي هر كدام برنامه ريخته است. براى هر كدام يك قانون دارد. «عهداً منه عندنا محفوظاً» اين پيام خداست. «فبهدا هم اقتده» قرآن مى‏فرمايد: پيغمبر با اينكه پيغمبر اولوالعزم هستى اما سنت ابراهيم را از دست نده. كارهاى خوب عيسى و موسى را نشكن. پيغمبرها را بايد اقتدا كنى. بنابراين بين علما و انديشمندان و بازارى و. . . بايد همه را جمع كنى. نخى باشى كه همه دانه‏ها را نگه دارى. در معده گروه خاصى هضم نشو. مسئول و كارگزار بايستى همه نوع رفيقى داشته باشد. با همه با سهم خودشان برخورد كند.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»