بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله على سيدنا و نبينا محمد و على اهل بيته و لعنة الله على اعدائهم اجمعين.
دنباله بحث اصول عقايد به صفات خدا و درباره يگانگى صحبت شد و درباره رابطه ما با خدا هم كمى صحبت شد و درباره عدل داشتيم حرف مى‏زديم. به اينجا رسيديم كه بسيارى از گله‏هاى ما به دستگاه آفرينش بخاطر اين است كه زود قضاوت مى‏كنيم.
بعضى از گله هايى كه مى‏كنيم از دستگاه آفرينش براى اينكه كج معنا مى‏كنيم، بعد مى‏فهميم، آنوقت انتقاد مى‏كنيم. عينكى گذاشته‏ايم مثلاً با رنگ خاصى، همه را با آن رنگ مى‏بينيم، آنوقت بايد عينك را برداريم، نبايد در آفرينش تغيير بدهيم.
يك مقدار هم قضاوت‏هاى ما جزئى است، در سطح خودمان نگاه مى‏كنيم. مثلاً حساب كنيد كه خورشيد تابشش خوب است؟ بله خوب است، خورشيد مى‏تابد به اقيانوس، خوب است، بخار هم خوب است، ابر هم خوب است، باران هم خوب است، گياه هم خوب است، كشاورزى هم خوب است، همه خوب است اما حالا كه خورشيد تابيد و بخار بالا رفت و ابر شد و باران شد و زمين هم باران را جذب كرد و بنا شد انسان كشاورزى كند، در زمين كشاورزى، آب مى‏ رود توي يك لانه‏اى، يك لانه مورچه هم از بين مى‏رود، اين مورچه از لانه بيايد بيرون و بگويد مرگ بر خورشيد با تابشش، مرگ بر زمين با اقيانوسش، مرگ بر ابر، مرگ بر باران، مرگ بر انسان، مرگ بر كشاورز. به مورچه مى‏گوييم چيه؟ مى‏گويد لانه‏ام ديشب خراب شده است. درست است که لانه تو خراب شد اما وقتى مى‏خواهى قضاوت كنى همه را بايد در نظر بگيرى و قضاوت كنى، نمى‏توانى بگويى چون اين ماجرا به ضرر من شد، پس به تمام هستى بدبين بشويم.
شهرى در هواى داغ مى‏سوزد، افرادى مى‏آيند و مى‏خواهند براى هواى شهر فكرى بكنند، مى‏گويند اطراف شهر، دهاتى است، از دهات خيابانهاى چهل و پنج مترى مى‏كشيم تا به شهر، درختكارى مى‏كنيم، فلكه هايى، چمن زارهايى، شايد يكخورده هواى شهر بهتر بشود، البته وقتى خيابان چهل و پنج مترى مى‏كشند براى فضاى شهر، ممكن است دو تا خانه هم خراب شود، البته بايد اين خانه‏ها را شهردارى عادلانه جبران كند، اما بالاخره ايشان بايد از اين خانه بلند شود و برود، پولش را هم بگيرد ولى خانه‏اش بالاخره خراب مى‏شود و تا يك خانه ديگرى پيدا كند يكخورده به درد سر هم مى‏افتد، اما چاره چيست؟ در سطح كل انسان و كشاورزى اين لانه هم آب در آن مى‏رود، در سطح كل اين خانه هم خراب مى‏شود.
ما وقتى خواستيم در بحث عدالت قضاوت كنيم، بعد از آنكه فهميديم، ريشه ظلم يا ترس از رقيب است، يا بد ذاتى است و يا جهل است و يا عقده و محروميت است، اين ريشه‏هاى ظلم در خدا نيست پس ظلم در خدا نيست و اما آنكه در نظر ما مى‏آيد كه چرا ناميزان است؟ آنها را بايد بنشينيم و تفسيرش را برسى كنيم.
رسيديم به اينجايى كه بسيارى از گرفتارى‏ها بخاطر خود ماست و آيات سوره فجر را خواندم كه سوره فجر مى‏گويد بشر همينكه ديد يك خورده وضعش كمرنگ شده است اينرا مى‏گويد «رَبِّي أَهانَنِ» فجر/16 خدا به من اهانت كرده است. قرآن مى‏گويد «كَلاَّ» ابداً من به تو اهانت نكرده‏ام «بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ» فجر/17 آن روزى كه به تو پول دادام تو به ديگران ندادى. آنروزى كه پول وسيله امتحان بود، از امتحان خوب بر نيامدى «كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكينِ» فجر/18-17 تو خودت كوتاهى كردى و من پس گردنى به تو زدم و گوشماليت دادم، زنگ بيدار باش، بنابراين اگر يك وقت زندگيت عالى مى‏شود، اعلى مى‏شود، متوسط مى‏شود، كم و زياد مى‏شود، هر كم و زيادى آزمايش است، قرآن مى‏گويد «وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ» انبياء/35 تمام شر و خيرها، تمام فراز و نشيبها، همه وسيله آزمايش است. «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُم» شورى/30 اگر ديدى در زندگى، گوشمالى مى‏گيرى، بخاطر نقطه هايى است كه خودتان، گناهانى كه مى‏شود مربوط به خودتان است.
در جلسه قبل گفتيم كه مصيبتهايى كه ما دچارش مى‏شويم، بخاطر لغزشهاى خود ماست، پس پيغمبران كه هيچ گناهى ندارند، آنها بخاطر چه دچار مشكلات مى‏شوند؟
سوال خوبى است، مى‏فرمايند كه شما مى‏گوييد ما نقاط ضعفى داريم، يك مشكلاتى، يك گناهانى، لاابالى كرديم، مثلاً سيگار كشيدم، تنگى سينه گرفتم. درس نخواندم، رفوزه شدم، مراعات رانندگى نكردم، تصادف كردم. مصيبتهاى من بخاطر، لغزشهايى است كه از من سر زده است. پيغمبران و اولياء خدا هم، آنها هم به بلاها مبتلا مى‏شدند، آنها كه ديگر لغزشى نداشتند، لغزش من بخاطر كوتاهى من است، آنها كه ديگر كوتاهى نکردند و مقصر نبودند، آنها چرا اين همه مبتلا شدند؟
سوال خوبى است، جواب: در سرباز خانه يك مقدار سرباز را در فشار مى‏گذارند، يك نوع سرباز را در فشار مى‏گذارند براى اينكه اين سرباز تخلف مى‏كند، سربازى است به آن كارى گفته‏اند و انجام نداده است، تخلف كرده، كارهاى سخت را به دوشش مى‏گذارند، اين يك نوع، كار سخت مى‏گذارند رو دوش سرباز چون تخلف كرده است، گاهى کار سخت به سرباز مي دهند، مى‏خواهند رشدش بدهند، مثلاً مى‏گويند سينه خيز بايد يك كيلومتر راه بروى، اذيت مى‏شود اما آن درجه دار، آن فرمانده اين را اذيتش مى‏كند، نه براى اينكه سرباز بدى است، مى‏خواهد رشدش بدهد.
پس گاهى سرباز را در فشار مى‏گذارند براى تخلف، گاهى سرباز را در فشار مى‏گذارند براى رشد و گاهى سرباز مى‏آيد پهلوى فرمانده مى‏گويد هفته آينده جشنى داريم، عروسى داريم در شهرمان، مى‏خواهم هفته آينده شما يك هفته، ده روز به من مرخصى بدهيد، خواهش مى‏كنم موافقت بفرمائيد، فرمانده مى‏گويد اگر مى‏خواهى هفته آينده مرخصى داشته باشى، پس اين هفته بايد كار تو دوبله باشد، يك سرى كارهاى سخت را به آن مى‏دهد براى اينكه هفته آينده، مرخصى داشته باشد. پس سه رقم فشار داريم، فشار بخاطر تخلف، فشار بخاطر رشد، فشار بخاطر آسايش بعدى.
رسول الله در روايتى مى‏فرمايد «إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِيَاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِيَاءِ كَرَامَةٌ»(جامع‏الأخبار، ص‏113) حديث داريم «إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ» بلا و مشكلات براى ظالم ادب است، مثل سربازى كه تخلف كرده و ظلم كرده، مى‏خواهيم ادبش كنيم، چه جورى؟ كارش را مشكل مى‏كنيم. «إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ» مشكلات را به مومنين مى‏دهيم، مومنين كه ظلمى نكرده‏اند، اينها هم مى‏خواهيم رشدشان بدهيم براى امتحان، امتحان خدا براى رشد است «وَ لِلْأَنْبِيَاءِ دَرَجَةٌ» براى انبياء خدا مشكلات وسيله درجه هست.
سختى در سرباز خانه براى سرباز بد، ادب است، براى سرباز خوب رشد است، و براى افرادى كه مى‏خواهند بعداً آسايش داشته باشند اين هفته كارشان دوبله مى‏شود. مى‏خواهند مثلاً، درجه‏اى بگيرند، يكخورده كارشان سنگين‏تر مى‏شود. نظير اين روايت حديثى از رسول خدا داريم «إِنَّ اللَّهَ لَيُغَذِّي عَبْدَهُ الْمُؤْمِنَ بِالْبَلَاءِ كَمَا تُغَذِّي الْوَالِدَةُ وَلَدَهَا بِاللَّبَنِ»(أعلام‏الدين، ص‏277) بله، خداوند بنده مومن خودش را به بلاء خوراك مى‏دهد، همينطور كه مادر به بچه‏اش شير مى‏دهد، يعنى همينطور كه مادر شير دهان بچه‏اش‏ مى‏گذارد بخاطر رشد، خداوند هم اولياء خودش را با گرفتارى‏ها، وادار مى‏كند دست و پنجه نرم كنند تا اينها رشد كنند.
گاهى افرادى هستند كه گله مى‏كنند كه آقا من، هر سال درس مى‏خوانم، هر سال تجديد مى‏شوم ولى فلانى تجديد نمى‏شود، گاهى از اين گله‏ها مى‏شود. دوستان عزيز، كمتر كسى را داريم كه نابغه نباشد، گير ما اين است كه نمى‏دانيم نبوغمان در چى است، معمولاً نابغه هستيم، منتها نمى‏دانيم نبوغمان در چى است. شما آقاى داروين را مى‏شناسيد؟ پدر آقاى داروين پزشك بود و مى‏خواست پسرش هم پزشك شود، فرستادش دانشكده پزشكى، مردود شد، هر سال مايه دردسر و با باباش دعوا داشتند. حيف ناني كه تو مى‏خورى به چه درد مى‏خورى؟ گفتند حالا كه در دانشكده پزشكى مردود شدى برو در علوم دينى و كشيش باش، روحانى مسيحيت باش. رفت در رشته علوم دينى مسيحيت درس خواند، آقاي داروين در آن رشته هم شكست خورد، آخرش رفت در رشته طبيعى، در دانشكده طبيعى موفق شد و نظريه هايى هم داد. حالا تا چقدر درست باشد كار نداريم ولى اجمالاً نبوغى، استعدادى در آن رشته داشت.
روايتى داريم در كتاب تجارت، به افرادى كه نوع تجارت و حرفه‏اى دارند، امام مى‏فرمايد اگر در كارتان شكست خورديد، نگوئيد من نبوغ ندارم، رشته را پيدا نكرده‏اى، برو كار و حرفهات را عوض كن و شايد در كار و حرفه ديگر موفق باشى. ممكن است يك خانمى، يك دختر خانمى، نبوغش در خياطى باشد، بله اگر رياضى بخواند، شكست مى‏خورد. ممكن است يك خانم دخترى در پزشكى نبوغ داشته باشد، ممكن است يكى در چيز ديگرى نبوغ داشته باشد و الى الاخر. اجمالاً افرادى كه گله دارند يك مراجعه كنند به خودشان و شايد استعداد و نبوغشان را كشف نكرده‏اند و در مسيرى ديگر حركت مى‏كنند، مثل همان كسى كه برخلاف مسير آب شنا مى‏كند، دستش خسته مى‏شود، آخرش هم حركتى ندارد، اين نبايد به آب گله كند که اين آب نمى‏گذارد من شنا كنم، آقاجان مسيرت را با آب يكسان كن. شما حساب كن مسير ذوق شما در چه رشته‏اى است. بسيارى از گله‏ها، نمى‏خواهم بگويم همه، ولى بسيارى از گله‏ها بخاطر اينكه استعدادمان را كشف نكرده‏ايم كه در چى هست.
از اين بحث بگذريم، در بحث عدالت، مسئله‏اى كه مطرح است، مسئله عدالت اجتماعى است. كه اصلش انبياء آمدند براى همين جهت، عدالت اجتماعى. قرآن مى‏فرمايد: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّنات» حديد/25 ما پيامبرانمان را فرستاديم با(بينه) دليل روشن، براى چى؟ «وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزان» ما پيامبر را فرستاديم با(بينه) با كتاب و با ميزان، وسيله سنجش، پيامبر را فرستاديم براى چى؟ «لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» تا مردم خودشان قسط و عدالت را در جامعه پياده كنند. مسئله عدالت اجتماعى يك مسئله مهمى است، حالا چون بحثمان بحث عدالت است، يك مقدار هم در رابطه با عدالت اجتماعى صحبت بكنيم. چند حديث است دوست دارم كه آقايان بنويسيد هر كدام كه خطتان هم خوب است، قشنگ بنويسيد و در دستشويى و اتاق مهمانخانه اين حديث‏ها را بزنيد، اين حديث‏ها درس زندگى ما است، بين ما و اين روايات جدايى افتاده است. حديث، در بحث عدالت اجتماعى يك سرى روايت اجتماعى داريم كه هم در فقه هست و يك سرى دستورات اخلاقى و يك سرى دستورات حكومتى كه همه اينها مربوط به عدالت اجتماعى است. يكى از قصه‏ها كه مربوط به عدالت اجتماعى است، حديثى داريم «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ»(كافى، ج‏5، ص‏293) قصه‏اش را بگويم، يك مرد بد جنسى بود بنام آقاى ثموره، اين ثموره خيلى آدم بدى بود، از معاويه پول مى‏گرفت يك حديث هايى را جعل مى‏كرد براى فضيلت ابوسفيان، با پيغمبر هم مخالفت كرد، با اميرالمومنين هم مخالفت كرد و بعد هم پول گرفت و آمد كربلا تا امام حسين(عليه السلام) را بكشد. در تمام صحنه‏ها، در حزب‏هاى باطل هم بود خلاصه خيلى آدم ناجورى بود. يك باغى بود، مال يك نفر، اين باغ درختهاى زيادى داشت، در كنار باغ هم يك درخت براى آقاى ثموره بود، باغى بود مال يك نفر، اتاقهاى باغ كنار باغ بود، بقيه‏اش را هم كشت مى‏كرد، آخرش هم يك درخت مال آقاى ثموره بود. اين ثموره گاهى از در خانه مى‏آمد، بدون اينكه يا الله بگوييد، صدا بزند، در بزند، و مى‏دانيد كه اسلام براى پسرهاى كوچك هم، قرآن مى‏فرمايد «وَ الَّذينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ» نور/58 بچه كوچولوها هم وقتى مى‏خواهند وارد اتاق بابا و ننه بشوند، بايد پشت در، در بزنند. قرآن مى‏فرمايد «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ» نور/27 وارد خانه كسى نبايد بشويد «فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ» نور/28 مگر آنكه اجازه بدهند. اسلام براى هر كارى گفتهاند اجازه بگيريد.
مى‏خواهم يك مثال ساده برايتان بزنم، شما اگر خواستيد بيائيد منزل كسى و چايى بخوريد، براى چاى خوردنت قدم به قدم در بزنيد، دستور است، يعنى ادب داريد، و بايد مراعات اين ادب را كرد. اول پشت در خانه بايد در بزنيد، در را زدى، اگر گفتند كه بفرما داخل كه مى‏روى، اگر «إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا» نور/28 اگر در زديد و بچه اي آمد و گفت بابام الان وقت ندارد، وقت ديگري تشريف بياوريد، ناراحت نشويد. قرآن مى‏گويد وقتى پشت در خانه به شما گفتند: برگرديد، برگرديد و نق نق هم نكنيد، چون نشانه رشد است «هُوَ أَزْكى‏ لَكُم» نور/28 حالا اگر گفتند بفرمائيد داخل، بسم الله، تا داخل شدى «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى‏ أَنْفُسِكُم» نور/61 در خانه كه رسيدى سلام كن، سلام عليكم، سلام كردى، باز ادب در سلام است. قرآن مى‏گويد: هر كس به شما سلام كرد، سلام گرم‏تر به آن بدهيد. سلام، سلام عليكم، جانم، سلام عليكم و رحمة الله، سلام عليكم، سلام عليكم و رحمة الله و بركاته. هر جورى سلام كرد، گرم‏تر و چرب‏تر، بهتر، داغتر، جواب بدهيد. سلام كردى و وارد اتاق مى‏شوى، خوب كجا بنشينيم؟ قرآن مى‏گويد تا وارد اتاق شديد، يك كسى ديديد كه با چشمها دنبال جا مى‏گردد «إِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا» مجادله/11 اگر جا مى‏خواهد، فورى تحويلش بگيريد. يك كسى اگر وارد اتاق مى‏شود، اگر كسى اعتنا به آن نكند، يخ مى‏كند، تا ديديد يك نوعى وارد شد يك تكانى بخوريد و جا به آن بدهيد. جا به آن داديد، پس در جلسه كه نشسته‏اى داد نزنى «إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَميرِ» لقمان/19 داد نزن، تنگ گوشى هم حرف نزنى «إِنَّمَا النَّجْوى‏ مِنَ الشَّيْطان» مجادله/10 نجوا هم كار خوبى نيست. نه داد بزن و نه تنگ گوشى. از طرفى هم نق نق نكنيد براى خاطر غذا «غَيْرَ ناظِرينَ إِناهُ» احزاب/53 هى نگوييد دير شده.
«فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا» احزاب/53 نهار هم كه دعوت شديد، بعد از نهار حركت كنيد، چون نهار دعوت شدى، الان چهار بعد از ظهر است، نشسته‏اى اينجا كه چكار كنى؟ مى‏آمدند خانه پيغمبر و نهار بخورند، مى‏نشستند و صحبت مى‏كردند تا نزديك غروب، پيغمبر هم هى دلش جوش مى‏زد و رويش هم نمى‏شد كه بگويد خوب آقا بلند شويد و برويد ديگه، آيه نازل شد «فَإِذا طَعِمْتُمْ» وقتى طعامتان را خورديد «فَانْتَشِرُوا» بلند شويد و منتشر شويد «وَ لا مُسْتَأْنِسينَ لِحَديثٍ» احزاب/53 نشينيد و انس بگيريد با گفته‏ها. وقتى هم مى‏خواهيد برويد از رئيس جلسه اجازه بگيريد، اين ادب است. ادب نداشت اين آقاى ثموره، سرزده مى‏آمد داخل، اين آقا گفت، آقا اين باغ مال من است و تو يك درخت بيشتر ندارى، خواهش مى‏كنيم يا الله بگو. گفت: دلم نمى‏خواهد! شكايت برد پهلوى پيغمبر، يا رسول الله اين آقاى ثموره يك درخت دارد، بدون يا الله و سر زده وارد مى‏شود، من هم زن و بچه‏ام سر برهنه هستند، نمى‏خواهم، آسايش من را سلب مى‏كند، بالاخره آزادى مسكن در اسلام هست. از همين حديث آزادى مسكن استفاده مى‏شود كه انسان، هر كسى، اصولاً در كوچه هايى هم كه داريم راه مى‏رويم و در خانه‏هايى باز است، بعضى از فقها مى‏گويند اگر در كوچه‏اى راه مى‏روى، در خانه‏اى باز است، حق ندارى نگاه كنى. آقا در باز بود؟ اگر هم باز باشد شما حق نگاه كردن ندارى، درهايى هم كه باز است نبايد نگاه كنيم. ادب است ديگه. اسلام مى‏فرمايد، دستورات ادبى اينقدر در اسلام زياد است. مى‏گويد وقتى مهمان مى‏آيد، برو ساكش را بگير و بگو بفرما داخل، ولى وقتى مهمان از خانه مى‏خواهد برود بيرون ساكش را كمكش نكن، چون ساكش را كه كمكش مى‏كنى يعنى خوش آمدى. وقتى مى‏آيد داخل ساكش را كه گرفتى اين ادب است ولى وقتى مى‏خواهد برود بيرون ساكش، ادب. مى‏گويد وقتى در مهمانى مى‏خواهى دستت را بشورى، اگر از اينطرف قبل از غذا دستهايت را شستى، آخر غذا از آنطرف دستهايت را بشور، كه آنكه آخر شده يكبار هم اول شود. يك دفعه از اينطرف چايى دادى، دفعه دوم از آنطرف چايى بده، يكجورى باشد ادب، شخصيت محترم باشد.
يا رسول الله به آقاى ثموره بگوييد كه يا الله بگويد، پيغمبر احضارش كرد و گفت آقاى ثموره يا الله بگو و برو در خانه، گفت نمى‏خواهم. گفت: تو يك دانه درخت دارى، بفروش. گفت: نمى‏فروشم. ده برابر پولش را بگير، نمى‏خواهم. آقاى ثموره اين درختت را بده به اين صاحب باغ من يك درخت در جاى ديگرى به تو مى‏دهم. نمى‏خواهم. ثموره، تو اين درخت را بده به اين صاحب باغ، من كه پيغمبر هستم ضمانت مى‏كنم براى تو بهشت را و در دنيا هم به تو درخت مى‏دهم. گفت: دلم نمى‏خواهد! من يك درخت دارم و هر وقت بخواهم مى‏روم در خانه و يا الله هم نخواهم گفت. پيغمبر فرمود: اين مفسد فى الارض است، ايشان آدم مزاحمى است فرمود: آقا برو و اين درخت را بِكن. رفت و اين درخت را كند و انداخت در كوچه و قانون. . ، پيغمبر فرمود «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَار»(كافى، ج‏5، ص‏294) اين يك قاعده‏اى است كه هر مسلمانى حق ضرر زدن به. .
اين طبق حكومت اسلامى مى‏شود افراد مزاحمى را كه بيخودى مزاحمت مى‏كند، جلوى مزاحمتشان را گرفت. خوب حالا در رابطه با عدالت اجتماعى چند حديث مى‏خوانم، اين حديث‏ها را بنويسيد.
اميرالمومنين(عليه السلام) در يكى از نامه هايش مى‏نويسد، استاندار، الله اكبر ببين چقدر قشنگ، نوك قلمت را تيز كن، سطرها را كنار هم بنويس، القاب را هم كم كن. چرا؟ «فَإِنَّ أَمْوَالَ الْمُسْلِمِينَ لَا تَحْتَمِلُ الْإِضْرَارَ»(خصال صدوق، ج‏1، ص‏310) بدرستى كه بيت المال، اموال مسلمين «لَا تَحْتَمِلُ الْإِضْرَارَ» تحمل ضرر ندارد، كمتر كاغذ مصرف كن. نوك قلمت را تيز كن، سطرها را كنار هم بنويس، بدرستى كه اموال مسلمين تحمل ضرر را ندارد. اميرالمومنين اين در رابطه با عدالت در بيت المال. اميرالمومنين(عليه السلام) وارد منطقه‏اى شد براى حكومت، فرمود: «دَخَلْتُ بِلَادَكُمْ بِأَشْمَالِي هَذِهِ وَ رِحْلَتِي وَ رَاحِلَتِيها هِيَ فَإِنْ أَنَا خَرَجْتُ مِنْ بِلَادِكُمْ بِغَيْرِ مَا دَخَلْتُ فَإِنَّنِي مِنَ الْخَائِنِينَ»(المناقب، ج‏2، ص‏98)
«دَخَلْتُ بِلَادَكُمْ» يعنى وارد بلاد شما شدم، وارد شهرتان شدم «بِأَشْمَالِي» «دَخَلْتُ بِلَادَكُمْ بِأَشْمَالِي» اشمال يعنى لباس كهنه. من با همين لباس كهنه‏ها وارد شدم براى اينكه حكومت كنم بر شما «وَ رِحْلَتِي وَ رَاحِلَتِي» من با همين رحله، رحله يعنى اثاثيه. من ببينيد با همين اثاثيه، با همين موكت «وَ رِحْلَتِي وَ رَاحِلَتِي» با همين مركب آمدم، ببينيد با ژيان آمدم، با ژيان دسته سوم و قراضه آمدم، من با همين لباس كهنه‏ها و با همين اثاثيه كمرنگ، با همين مركب آمدم «فَإِنْ أَنَا خَرَجْتُ» اگر ديدى دو، سه سال استاندارى، حكومت كردم، ولى وقتى مى‏خواهم بروم، با قالى و بنز از شهر مى‏روم بيرون، بدانيد كه من خائن هستم. وقتى وارد شدم با اين لباس و با اين مركب، خوب زندگى من را ببينيد، بعد من براى شما حكومت مى‏كنم ولى وقتى خواستم بروم، ببينيد چه جور آمدم و چه جور رفتم. «فَإِنْ» اگر من «خَرَجْتُ» اگر من خارج شدم از شهرتان «بِغَيْرِ مَا دَخَلْتُ» به غير از وضعى كه داخل شدم «بِغَيْرِ مَا دَخَلْتُ فَإِنَّنِي مِنَ الْخَائِنِينَ» من خائن هستم. اين را مى‏گويند عدالت اجتماعى. خيلى مهم است. وضع من را ببينيد، با همين فرم آمد، اگر ديديد من دارم مى‏روم جور ديگر، من خائن هستم.
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته