عبيدالله بن زياد )ابنمرجانه(
- عبيدالله هنگام حادثه عاشورا والي کوفه بود. امام حسين و يارانش به دستور او به شهادت رسيدند. به ابنزياد »ابنمرجانه« هم ميگويند چون مادرش که کنيزي زناکار و مجوسي بود، »مرجانه« نام داشت. وي عمر بن سعد و سپاهش را به کربلا فرستاد تا امام حسين )ع( را به بيعت وادار سازند و يا او و يارانش را به شهادت برسانند و اهلبيتش را به اسارت بگيرند.
ابنزياد پس از مرگ يزيد، ادعاي خلافت کرد و اهل بصره و کوفه را به بيعت فراخواند ولي کوفيان او و يارانش را از شهر بيرون کردند و درصدد انتقام گرفتن از خون شهداي کربلا برآمدند. وي که به شام گريخته بود، براي خاموش ساختن انقلاب توابين به جنگ آنها شتافت.
[ صفحه 217]
سرانجام او در يکي از درگيريها با سپاه مختار، در سال 67 به هلاکت رسيد. اکنون به چگونگي کشته شدن او اشاره ميکنيم:
به مختار گزارش دادند که عبيدالله ابن زياد، با گردآوري سپاهي عظيم از سرزمين شام، در راه کوفه است. مختار سپاه اندکي گرد آورد و ابراهيم ابن مالک اشتر را فرمانده آن قرار داد. آنها براي مقابله با لشکر شام به سمت مرزهاي شام رفتند. دو سپاه در منطقه »موصل« با هم روبهرو شدند. طولي نکشيد که جنگ سختي آغاز شد. سپاه شام شکست خورد و ابنزياد اسير شد. به دستور ابراهيم سرش را از تنش جدا کردند و همراه چند سر ديگر از بزرگان شام، به نزد مختار فرستادند. سرها را مقابل مختار به گوشهاي افکندند. تپه کوچکي از سرهاي قاتلان امام حسين )ع( به وجود آمد. هنوز چشمان مختار از سرهاي سران کفر و فتنه برداشته نشده بود که »مار« کوچکي بعد از چند مرتبه پيچ و تاب خوردن، از لابلاي سرها گذشت و خودش را به سر ابنزياد رساند. مار آرام آرام وارد بيني او شد و بعد از چند لحظه از گوشش بيرون آمد. بار ديگر وارد بينياش شده از گلويش خارج شد. چند مرتبه اين عمل تکرار شد و حيرت حاضران را برانگيخت.
مختار سر ابنزياد را براي محمد حنفيه در مدينه فرستاد. محمد آن را نزد امام سجاد )ع( آورد. هنگامي که محمد سر را نزد امام سجاد )ع( حاضر کرد، امام )ع( مشغول غذا خوردن بود. امام )ع( با ديدن سر ابنزياد به زمين افتاد و سجده شکر بجا آورد و فرمود: »الحمد لله الذي ادرک لي ثاري من عدوي و جزي الله المختار خيرا«؛ سپاس خداوند را که انتقام خون مرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزاي خير عنايت فرمايد.
سپس امام افزود: هنگامي که ما را نزد ابنزياد بردند، او در حال غذا خوردن بود و سر بريده پدرم کنارش بود. آن موقع گفتم: خدايا! مرا نميران تا سر بريده ابنزياد را به من نشان دهي.
[ صفحه 218]
عبيدالله در شهادت ابيعبدالله )ع( فرماندار کوفه بود. وي فرزند زياد بود که فرصتطلبي و سنگدلي و بددهاني و بيادبي در کلام جزو ذات او بود. تنها در يک اقدام حجر بن عدي بن حاتم طائي را به همراه صد و سي نفر به شهادت رساند. همه آنها به جرم شيعه بودن کشته شدند. حجر از رجال حافظ قرآن در کوفه و در زمره شيعيان نترس و شجاع و نوه حاتم بود که سخاوت و بخشش او زبانزد است.
وي فرزند کي بود؟ تاريخ ميگويد زياد پدر نداشت. يعني با عرض پوزش، از صاحب قلم، جسارتا بايد بگويم که از نامش هم پيداست: زياد بن ابيه؛ يعني زياد فرزند پدرش. و چونکه پدر نداشت ميگفتند زياد بن ابيه. اگر پدر داشت اسم پدرش را ميبردند. مثلا ميگفتند: زياد بن فلان... اما چونکه نه نفر ادعاي پدريش را داشتند! گفته شد: زياد فرزند پدرش!
روانشناسان و جرمشناسان ميگويند: اگر کسي در کودکي و ايام تمييز، مسائلي... را از يکي از والدينش يا اجتماع مشاهده نمايد که نشان تحقيرش باشد به هنگام قدرت انتقام خود و حقارتش را از اجتماع، با کشتن يا مثله کردن ديگران ميگيرد و... تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل خلاصه اين که عبيدالله فرزند اين فرد بود. همو بود که دستور اماننامهاي را صادر کرد تا ابوالفضل را از امام حسين )ع( جدا سازد. اينجاست که مکتب تشيع اخباري دارد در مورد طهارت مولد و اجازه نميدهد تنها با روابط يا چاپلوسي و باندبازي هر شخصي بر هر مقامي تکيه زند اينکه مشاهده ميکنيم امروزه اين قواعد رعايت نميشود و برخي اهل دانش منزوي شوند لذا تاوانش را هم مردم شريف ميپردازند.
حرمت ادب و قداست قلم اجازه نميدهد که جزئيات موضوع حيات زياد را بر سطور نوراني اين نوشتار جاري سازم. و از همينجا ميتوان حدس زد که دشمنان اهلبيت چه اصل و نسبي داشته و دارند. دستور بستن آب و کشتن 72 تن مستقيما با تأکيد وي صورت گرفت. عاقبت وي توسط مختار به سزاي جناياتش رسيد.
[ صفحه 219]
|