اين بخش که دو قرائت گوناگون از عاقبت قاتلان و جنايتکاران جنگي در حادثه عاشورا مي‏باشد که عينا تقديم مي‏گردد: - بخش قرائت و روايت اول [1] . - عمر بن سعد امروز دهم محرم سال شصت و يک هجري است. امام )ع( با 20 تن از يارانش به سوي خيمه‏اي که بين دو سپاه برپا شده است، حرکت مي‏کند. همه، طبق سفارش او، پشت خيمه توقف مي‏کنند مگر برادرش ابوالفضل و فرزندش علي‏اکبر )عليهماالسلام( که در پي آن حضرت وارد خيمه مي‏شوند. عمر بن سعد هم با 20 تن از سران سپاه شام به همان خيمه نزديک مي‏شود. از آن جمع، تنها ابن‏سعد با غلام و پسرش »حفص« وارد خيمه مي‏گردند. دو فرمانده در مقابل هم قرار مي‏گيرند. هر يک تلاش مي‏کند ديگري را به راه دلخواه خويش بکشاند. ابن‏سعد مي‏گويد: اي حسين، يا مرگ يا بيعت! امام حسين )ع( که راهنماي طريق حق است و مي‏خواهد او را از راهي که در پيش گرفته بازدارد و از آن مسير ظلماني برهاند. با لحني آرام و مهرآميز سابقه خود و نياکان پاکش را يادآور شده، او را از آينده تاريکش بيم مي‏دهد: پسر سعد، آيا مي‏خواهي با من جنگ کني، در حالي که مرا مي‏شناسي و مي‏داني پدرم چه کسي است؟ نمي‏خواهي با من باشي و دست از اينها )بني‏اميه( برداري؟ اين عمل به خدا نزديکتر و مورد توجه اوست. ابن‏سعد که سرمست باده جاه و جلال است و جامه تزوير و تکبر بر تن دارد. در پاسخ مي‏گويد: در اين صورت خانه‏ام را در کوفه ويران مي‏کنند. - امام: من با هزينه خود برايت خانه‏اي مي‏سازم. - ابن‏سعد: - مي‏ترسم باغ و نخلستانم را مصادره کنند. - - امام: من در حجاز بهتر از آن را به تو مي‏دهم. [ صفحه 211] - عمر بن سعد: زن و فرزندم در کوفه‏اند؛ مي‏ترسم آنها را به قتل برسانند. امام چون به عمق تيرگي عقل و دنياخواهي‏اش پي مي‏برد، از بازگشت او مأيوس مي‏گردد و از ادامه گفتگو صرف‏نظر مي‏کند. در حالي که از جايش برمي‏خيزد، مي‏گويد: »چرا اين قدر در اطاعت شيطان پافشاري مي‏کني؟ مالک ذبحک الله علي فراشک عاجلا و لا غفر لک يوم حشرک؛ خدايت هر چه زودتر در ميان رختخوابت بکشد و در قيامت از گناهانت نگذرد.« [2] . هر کس گرفتار نفرين‏هاي او شود، عاقبتي تيره و تار دارد و سرانجامش همان مي‏شود که آن حضرت پيش‏بيني کرده است؛ ولي در ميان نفرين‏شدگان، ابن‏سعد فرصت بيشتر مي‏يابد. آنگاه که يارانش، سپاه اندک امام را به شهادت مي‏رساند، با گروه اسيران رهسپار کوفه مي‏گردد و جلوتر از همه، براي ادامه گزارش وارد کاخ ابن‏زياد مي‏شود. ابن‏زياد که قلبي کدرتر و سرشت پليدتر از ابن‏سعد دارد. بعد از شنيدن گزارش او نه تنها با تحسين و هدايا زمينه شادي‏اش را فراهم نمي‏کند که با بي‏اعتنايي مي‏گويد: »آن فرمان کتبي که براي جنگ با حسين به تو داده بودم را به من برگردان.« ابن‏سعد که چنين انتظاري ندارد. ادعا مي‏کند آن را در گيرودار جنگ گم کرده است. چون پافشاري ابن‏زياد را مي‏بيند، مي‏گويد: »امير، من فرمان تو را اطاعت کردم و حسين و يارانش را کشتم، بايد فرمانت نزد من باشد تا با ارائه آن به پيرزنان قريش نزد آنها معذور باشم.« بحث اوج مي‏گيرد. ابن‏زياد که به خشم آمده است. مي‏گويد: »آن را به من برگردان؟!« ابن‏سعد تاب مجادله بيشتر ندارد. در حالي که از دارالاماره خارج مي‏شود، مي‏گويد: »هيچ مسافري ديده نشده است که مانند من با دست خالي و بدبختي به خانه‏اش برگردد؛ هم دنيا را از دست دادم هم آخرت را!« [ صفحه 212] از هر دري رهيده و از هر منفعتي دست شسته است. ناچار در کنج خانه عزلت اختيار مي‏کند. نه از گندم و سرمايه‏هاي »ري« چيزي به او رسيده است و نه از هداياي يزيد و ابن‏زياد. عموم مردم نيز از او ناخشنودند. نزد آنها از هيچ ارزش و احترامي برخوردار نيست. هر که او را مي‏بيند با خشم و نفرت به ديگران نشانش مي‏دهد و مي‏گويد: »هذا قاتل الحسين«؛ اين است مردي که حسين را شهيد کرد. پنج سال مي‏گذرد، [3] . مختار به خونخواهي حسين )ع( همت مي‏گمارد. در مدتي اندک، قاتلان حسين و ياران پاکش را مجازات مي‏کند. روزي در جمع يارانش چنين داد سخن مي‏دهد: »به زودي کسي را خواهم کشت که قتلش اهل زمين و آسمان را خشنود کند.« مردي به نام »هيثم« که در آن مجلس حضور دارد. منظور مختار را مي‏فهمد. بي‏درنگ فرزندش »عريان« را نزد عمر بن سعد مي‏فرستد تا او را از قصد مختار آگاه سازد. ابن‏سعد را وحشت فرامي‏گيرد. فرزندش »حفص« را نزد مختار مي‏فرستد تا مختار را از تصميمش بازدارد. مختار، چون فرزند ابن‏سعد را نزد خود مي‏بيند، مخفيانه رئيس شرطه‏اش »کيسان تمار« را به حضور مي‏طلبد و دستور مي‏دهد: »سر عمر بن سعد را نزد من حاضر کن.« کيسان وارد خانه ابن‏سعد مي‏شود. او در ميان رختخوابش غنوده است؛ هنگامي که چهره ترس‏آور و خشمناک کيسان را مي‏بيند، درمي‏يابد مرگش فرارسيده است. براي رهايي از مرگ به تکاپو مي‏افتد. هنگام برخاستن، لحاف به پايش مي‏پيچد و روي رختخواب نقش زمين مي‏شود. کيسان چون رعد مي‏غرد، سر از پيکرش جدا مي‏کند و دقايقي بعد، آن را در برابر مختار و حفص مي‏گذارد. گل لبخند بر لبهاي مختار نقش مي‏بندد و موجي از ترس و اضطراب تن حفص را دربرمي‏گيرد. [ صفحه 213] مختار که تا حال سخني از دل با حفص نگفته است. به او مي‏گويد: »صاحب اين سر را مي‏شناسي؟« - آري، پس از او در زندگي سودي نيست. - آري، براي تو زندگي سودي ندارد. - سپس سر حفص را از تنش جدا کرده، کنار سر پدرش قرار مي‏دهد. آنگاه به سرهاي بي‏تن آن دو ذخيره مي‏شود و مي‏گويد: »عمر بن سعد در برابر حسين و حفص در برابر علي‏اکبر!« و ادامه مي‏دهد: نه، نه، به خدا سوگند برابر نيستند. اگر سه چهارم خاندان قريش را به هلاکت برسانم با يک بند انگشت حسين بن علي )ع( برابري نخواهد کرد. [4] . - شمر بن ذي‏الجوشن شمر از مهمترين فرماندهان خشن و جنايتکار سپاه کوفه و شام در کربلا بود: براي پي بردن به عمق جنايات شرم‏آور او، اين واقعه حزن‏آور را مرور مي‏کنيم بريدن سر مبارک حسين )ع( تنها امام حسين )ع( باقي مانده بود. سپاه خون‏آشام کوفه و شام از هر سو حضرت را هدف تير و سنگ و شمشير و خنجر قرار داده بودند. ناگهان شمر با جماعتي بين امام و خيمه‏هاي عشق قرار گرفت. آن‏ها به خيمه‏ها نزديک و نزديک‏تر شدند. امام )ع( چون حرکت آن‏ها را به سوي خيمه‏ها ديد؛ فرياد برآورد: »ويلکم يا شيعه آل ابي‏سفيان ان لم يکن لکم دين و کنتم لا تخافون يوم المعاد فکونوا احرارا في دنياکم«؛ واي برشما اي پيروان آل ابوسفيان! اگر شما دين نداريد و از حساب روز قيامت نمي‏ترسيد، پس لااقل، در دنياي خود آزادمرد باشيد. شمر در پاسخ امام فرياد زد: اي پسر فاطمه! چه مي‏گويي؟! [ صفحه 214] امام فرمود: من با شما مي‏جنگم، شما با من. زن‏ها تقصيري ندارند، از گمراهان و متجاوزان خود جلوگيري کنيد و تا زنده‏ام متعرض حرم من نشويد. شمر گفت: اي پسر فاطمه! متعرض حرم نخواهند شد. آن گاه شمر به سپاه خود خطاب کرد: همه متوجه حسين )ع( شويد و کار او را تمام کنيد. بار ديگر حمله شروع شد. حضرت همچنان مي‏جنگيد. بدنش سرچشمه‏ي دهها جويبار خون شده بود. ظالمي به نام »صالح بن ذهب« پيش آمد و ضربتي بر ران حضرت وارد کرد. حضرت نقش زمين شد. هنگامي که ضعف بر امام حسين )ع( مسلط شد؛ سپاه اهريمن از جنگ دست کشيد. مدت زماني کوتاه صداي چکاچک شمشيرها شنيده نمي‏شد. کسي جرأت وارد ساختن آخرين ضربه را نداشت. بار ديگر صداي شمر در فضا طنين‏انداز شد: واي بر شما! چرا به اين مرد مهلت مي‏دهيد؟ مادرهايتان به عزايتان بنشينند. او را بکشيد. امام مورد حمله سپاه جور قرار گرفت و پيکر مجروح و مصدومش پذيراي صدها تير و شمشير و خنجر شد. طولي نکشيد که عمر بن سعد به شمر گفت: برو حسين )ع( را راحت کن! شمر پيش رفت و سر از بدن امام )ع( جدا کرد و گفت: با اين که مي‏دانم آقا و پيشوا و فرزند رسول خدا و بهترين انسانها از جهت پدر و مادر هستي، در عين حال، سرت را جدا مي‏کنم. گروهي از صاحبان مقاتل آورده‏اند که عمر بن سعد فرياد زد: به سوي حسين )ع( برويد و او را راحت کنيد. شمر به سوي حضرت شتافت و با کمال گستاخي بر سينه حضرت نشست. در آن دمادم غم و اندوه، امام چشمان خون گرفته‏اش را گشود. چشمش به چهره‏ي مردي جنايتکار افتاد و گفت: »اذا [ صفحه 215] کان لابد من قتلي فاسقيني شربه من الماء«؛ اکنون که ناگزير به کشتن من کمر بسته‏اي، با شربت آبي مرا سيراب کن. در اين که شمر چه پاسخي گفته باشد، اختلاف است. برخي مي‏گويند: شمر با لحن تمسخرآميزي گفت: اي پسر ابوتراب! آيا گمان نمي‏کني که پدرت ساقي حوض کوثر است و از آب آن به دوستانش مي‏دهد؟ صبر کن تا به دست پدرت سيراب گردي. آنگاه محاسن حضرت را با دست گرفت و با دوازده ضربه شمشير سر از بدن حضرت جدا کرد. برخي ديگر گفته‏اند که شمر با لحن کينه‏توزانه‏اي پاسخ داد: سوگند به خدا! يک قطره از آب را نچشي تا مرگ را جرعه جرعه بچشي. منبع: کوثر، شماره 38؛ از طريق شبکه al-shia و نسل خبيثه دشمن کساني که به نحوي با شهادت عباس دخيل بودند. از جمله: يزيد يزيد که همه شکل‏گيري کربلا با جنايت او و تقاضاي بيعت او غصب حق امامت اهل‏بيت شکل گرفت متهم رديف اول در اين امر است. يزيد بن معاويه که شرح حالش مشخص است فردي فاجر و فاسق و نوه هند جگرخوار که تمام زباله‏دان تاريخ مدفن او و اجداد منفورش مي‏باشد و همه آنچه خبائث ريشه گرفته از شجره بي‏ريشه سفياني است در پساب‏هاي تصفيه نشده قرون و اعصار ريشه گرفته و ثمري جز يزيد به بار نمي‏گذارد و توقعي هم از او نمي‏رفت. حتي ابن‏جوزي [ صفحه 216] عالم سني مذهب درباره‏اش مي‏نويسد: »يزيد سه سال بر تخت نشست سه جنايت مرتکب شد: سال 61 حسين بن علي )ع( پاره جگر رسول الله )ص( را به شهادت رساند. سال 62 به مدينه حمله نمود و سه شبانه روز جان و مال و نواميس مدينه الرسول را بر لاشخوران اموي مباح نمود. سال 63 ه. ق کعبه را با منجنيق سنگباران نمود. افتخار وهابيت و سلفيه... به چنين فردي است.« [5] . لذا کسي که يزيد باشد و پدرش معاويه، پدربزرگش ابي‏سفيان، مادربزرگش هند جگرخواره، عمويش عقبه و... باشد. مثل امتي بود که خدايشان فرعون، بندگانش مترسک‏ها خواهد بود. به خاطر قداست نام مبارک باب الحوائح آلوده کردن کاغذ با نام ام الجنايه‏هايي اين گونه، خيلي تعريفي ندارد و تنها مايه ننگ قلم است و نفرت ذهن.

[1] ترجمه اينجانب. [2] مقتل خوارزمي، ج 61 ص 245. [3] سال 65 هجري، يعني پنج سال بعد از شهادت امام حسين )ع(. [4] تاريخ طبري، ج 4، ص 532، کامل ابن‏اثير، ج 2، ص 682. [5] ترجمه اينجانب.