جناب حجةالاسلام آقاي شيخ عبدالحميد بحراني دشتي در تاريخ 1412 ه. ق اظهار داشتند که جناب آقاي حاج عبدالحميد ابوامير که مردي است متدين و در کشور قطر به شغل قالي فروشي اشتغال داشته و معمولا در کارهاي خير موفق مي‏باشد، روزي براي من نقل کردند که: 4. من دوستي داشتم از اهل تسنن، که مدت سيزده سال بود ازدواج کرده بود ولي در اين مدت بچه‏دار نشده بود. يک روز به ايشان گفتم که من دکتري سراغ دارم که شما را مجانا معالجه مي‏کند. تا اين جمله را شنيد خوشحال شد و گفت خدا رحمت کند پدر و مادر شما را مرا به او راهنمايي کن. گفتم: امشب ما در منزل مجلسي به نام حضرت عباس عليه‏السلام داريم. تو امشب به خانه‏ي ما بيا و کار به عقيده خودت نداشته باش. حاج ابوامير مي‏گويد: آن شب ايشان به منزل ما آمد و در مجلس روضه حضرت قمر بني هاشم عليه‏السلام شرکت کرد. پس از برگزاري روضه و صرف شام، يک بشقاب همراه خود به منزل برد و عيال وي نيز از غذاي حضرت اباالفضل عليه‏السلام خورد. چندي پس از آن تاريخ آن دو به برکت توسل به حضرت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام صاحب فرزند شدند. - خدا به برکت ابوالفضل شما پسري به من داده است جناب حجةالاسلام و المسلمين سلالت السادات آقاي حاج سيد حسن نقيبي همداني صاحب تأليفات کثيره که هم اکنون در آستانه‏ي مقدسه‏ي کريمه‏ي اهل‏بيت حضرت فاطمه‏ي معصومه عليهاالسلام مشغول خدمت مي‏باشند، طي نامه‏اي در تاريخ 7 / 3 / 76 شمسي برابر 21 محرم الحرام 1418 ه. ق چنين نوشته‏اند: [ صفحه 174] 5. برادر ارجمند، جناب حجةالاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ علي رباني خلخالي دامت افاضاته، با توجه به اخلاص و ارادات ويژه‏اي که نسبت به آستان مقدس امام معصوم به ويژه سالار شهيدان و شهداي کربلا سلام الله عليهم داريد و سالها پيش در اين زمينه زبان و بيان خود را مصروف داشته‏ايد، تا آنجا که معجزات و کرامات بنده‏ي خاص و خالص خدا علمدار کربلا را - در حد توان - گردآوري کردم و براي تشنگان زلال کوثر ولايت، ارمغاني بس ارجمند فراهم ساخته‏ايد، اينجانب نيز کرامتي را که خود شاهد بودم تقديم حضور عالي مي‏کنم تا در کتاب شريفتان به سمع خوانندگان عزيز برسانيد. سال 1339 يا 40 خورشيدي بود که براي نخستين بار از نجف اشرف به شهر شمالي عراق کرکوک مسافرت کردم تا با مردم آن سامان آشنايي حاصل کرده و زمينه‏ي تبليغي آنجا را به دست آورم. در محله‏ي )تسعين( با يکي از دوستان روحاني که بومي و اهل آنجا بود و همو ما را بدان خطه برده بود، به مسجدي رفتيم که آن را به ترکي »زلفي ايونين جامعي« مي‏گفتند يعني: »مسجد خاندان زلفي« و باني اصلي آن دو برادر به نامهاي »حاج جلال افندي« و »حاج جعفر« بودند. در ميان حيات مسجد بر روي نيمکتي نشسته گرم صحبت بوديم که مردي حدودا چهل ساله از در وارد شد، و يک گوني بزرگ شکر به مسجد داد. او را دعوت به نشستن و صرف چاي نموديم، او نيز کنار ما نشست. پس از احوالپرسي از نامش سؤال کردم، با خنده و تبسم گفت: ببخشيد نام من عثمان است! با شنيدن نام عثمان فکر کردم او با من شوخي مي‏کند، و مي‏خواهد مرا نسبت به برادران اهل تسنن که در آن منطقه اکثريت سکنه را تشکيل مي‏دادند آزمايش کند. با خنده‏رويي گفتم با من شوخي مي‏کني گفت: نه، واقعا اسم من عثمان است گفتم: قبلا سني بودي و شيعه شدي؟ گفت نه. گفتم: برادر شيعه نام فرزند خود را عثمان نمي‏گذارد اگر شيعه هستي چرا نامت عثمان است؟! و اگر سني هستي آوردن شکر براي مجلس عزاداري چيست؟! [ صفحه 175] گفت: من سني بودم و اکنون نيز هستم و افزود: من بچه‏دار نمي‏شدم، به دکترهاي متعدد هم که مراجعه کردم نسخه‏ها و معاينه‏ها و آزمايش‏ها به جايي نرسيد تا آنجا که گفتند: تو هرگز بچه‏دار نخواهي شد. نااميدي همه وجودم را فراگرفت. يکي از دوستان من که شيعه بود به من گفت: مي‏خواهي تو را به دکتري راهنمايي کنم که اگر پيش او بروي بچه‏دار مي‏شوي؟ گفتم: آري، اين دکتر کيست؟ گفت: فرزند حضرت علي عملدار کربلا حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام است ولي بايد نذر کني و با اخلاص و اعتقاد در خانه‏ي او بروي. چه ما شيعه‏ها او را باب الحوائج مي‏ناميم و در مشکلات سخت به او پناه مي‏بريم من هم چون به شدت دوست داشتم بچه‏دار بشوم، نذر کرده و گفتم: اي اباالفضل، اگر دوست من راست مي‏گويد که تو باب الحوائجي و در گرفتاريها به فرياد درماندگان مي‏رسي به درگاه تو آمدم من بچه مي‏خواهم از خدا برايم فرزندي بگير تا زنده‏ام سالي يک گوني بزرگ شکر به مجلس عزاداريت تقديم مي‏کنم. به حمدلله چند سال است که خدا به برکت ابوالفضل العباس عليه‏السلام شما به من پسري داده است و پس از آن هر ساله من به نذر خود وفا مي‏کنم. بعد با خنده گفت: شما خيال مي‏کنيد باب الحوائج فقط براي شما شيعه‏هاست؟! گفتم: چرا با ديدن اين کرامت شيعه نمي‏شوي؟ گفت: همه‏ي بستگانم با من دشمن خواهند شد؛ شيعه شدن جرأت مي‏خواهد، و من نمي‏توانم. آنکه آرزو دارد - در گور - خاک کوي خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آذين کفنش باشد. سيد حسن نقيبي همداني [ صفحه 176]