اين فراز در مورد اعتقادات اهل سنت به حضرتش و عنايات و کرامات قمر بنيهاشم )ع( به آنان از سايت تبيان و جناب علي رباني خلخالي استفاده گرديده است. منظور از بيان کرامات اين نيست که برخي شيعيان و سنيان برداشت کردهاند. بلکه يعني اينکه همانگونه که مسيح به اذن پروردگار مرده زنده کرد. ديگر اوليا و انبياء و اشخاص متقي و صالحان هم با اذن خدا فقط و بنا به مصالحي که ما بخاطر جهالت و عدم معرفت ممکن است راز آنها را ندانيم - ميتوانند اموري غيرعادي و خارقالعاده و فقط با عنايت ذات يگانه انجام دهند که دلايل قرآن و احاديث نبوي در اين مورد بسيار است و در مجال اين مقال نيست.
بد نيست بدانيم برخي و از شيعه و قليلي از اهل سنت منکر دعا و توسل و شفاعت و بوسيدن ضريح معصومين و زيارت و امدادهاي غيبي و متبرک شدن اشياء هستند. اما در مقام عمل خود معتقدانه عمل ميکنند. به عنوان نمونه امام جمعه و جماعت سابق بيت الحرام مکه معظمه يکي از اين افراد بود. استاد بنده که هم اکنون از مراجع تقليد است نقل فرمودند که: براي مناظره با اين عالم سلفي به منزلش در مکه رفتم. در هنگام ملاقات اصرار کرد براي ناهار منزلش بمانيم. ما هم تقبل کرديم. هنگام دعاي ختم سفره برخي افراد از غذاهاي ماندهي او به منازلشان بردند. من هم به وي گفتم: جناب امام جمعه چرا اين مردم پسمانده غذاي شما را ميبرند؟ گفت: به خاطر تبرک! گفتم شما که به هيچ تقدس و تبرکي غير از خدا اعتقاد نداريد چگونه اجازه ميدهيد اين بدعت را؟ در پاسخ بنده سکوت کرد. فهميدم که موضعگيري ايشان فقط ناشي از لجاجت بوده و عملا نظير ما رفتار ميکنند اما در زبان با ما مشکل دارند. لذا اين تذکر لازم است که اهل سنت و عامه اعتقادات
[ صفحه 169]
جالبي به فرزندان پيامبر دارند غير از سلفيه که مصيبتهاي بزرگي براي جهان اسلام آفريده و موجب تفرقهاند. اکنون به نمونههايي از امدادهاي قمر بنيهاشم به اهل تسنن نگاه ميکنيم:
چرا سفره نذر حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام برگزار کرده است؟
- به عنايات حضرت ابوالفضل عليهالسلام همسرش حامله شد
- مدت ده سال بود بچهدار نميشد.
- دکتر مجانا معالجه ميکند
- خدا به برکت ابوالفضل شما پسري به من داده است
- مرا به ماتم العباس شيعيان ببريد
- از آقا قمر بنيهاشم عليهالسلام شفاي خود را گرفت
- خطوط فاصل ميان آجرها در پرتو آن ظاهر شد
- ديدم تمام کوچه و حيات منزل ما پر از افراد کرد است
- چون به حضرت توجه کرد حقش ظاهر شد
چرا سفره نذر حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام برگزار کرده است؟
جناب حجةالاسلام و المسلمين آقاي شيخ روحالله قاسمپور از فضلاي محترم بابل طي نامهاي سه کرامت به انتشارات مکتب الحسين عليهالسلام فرستادهاند، که دو کرامت آن در قسمت عنايات قمر بنيهاشم عليهالسلام به شيعيان نقل شد و اينک کرامتي ديگر در اين قسمت ميآوريم.
جناب حجةالاسلام آقاي حاج شيخ علي رباني خلخالي اميدوارم در راه خدمت به اهلبيت عليهمالسلام موفق و سربلند باشيد، کثر الله امثالکم، سه کرامت از علمدار کربلا، حضرت ابواالفضل العباس عليهالسلام را به عرض شما ميرسانم:
1. در سال 1364 در کردستان مشغول تدريس بودم. يکي از برادران اهل سنت به ما رجوع کرد که سفرهي حضرت ابوالفضل عليهالسلام دارم. خيلي تعجب کردم. به هر صورت، قبول کردم. روز جمعه بود، به خانهي اين برادر اهل سنت
[ صفحه 170]
رفتم. دو اتاق پر از برادران اهل سنت بود. در وسط اين دو اتاق، يک هال کوچک قرار داشت. صندلي گذاشتند و من منبر رفتم. اين برادر اهل سنت در کنار من بود. از اول منبر تا آخر، ايشان خيلي حال خوشي داشت. در حين سخنراني نيز، خانمهاي اهل سنت به طور مکرر در دستم پول ميگذاشتند و ميگفتند: نذر حضرت علياکبر عليهالسلام، نذر حضرت علياصغر عليهالسلام... بعد از منبر، مرا دعوت به ناهار کردند. بعد از صرف ناهار، هنگام خداحافظي چيزي به عنوان حقالزحمه ميخواستند به من بدهند که قبول نکردم و گفتم: همين که به من اجازه داديد در خانهي شما از علمدار کربلا سخن بگويم مرا کفايت ميکند. او قبول نکرد. براي پذيرفتن مزد منبر، يک شرط گذاشتم و آن اينکه بگويد چرا سفرهي نذر حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام برگزار کرده است؟! )درخور ذکر است من تا به حال، سفرهاي به آن رنگيني نديدهام(. گفت برايت خواهم گفت و چنين تعريف کرد:
من ناراحتي قلبي داشتم، هر چه دکتر رفتم اثر نداشت. حتي دکتر خوبي در تبريز بود، به او مراجعه کردم ولي از او هم فايدهاي نديدم. دست آخر همهي دکترها جوابم کردند و مرا به خانه آوردند. کاملا نااميد بودم و در خانه افتاده بودم. مادرم به خانهي من آمد و گفت: فرزندم حالت چطور است؟ گفتم چه حالي مادر؟! گفت: نميخواهي به دکتر بروي. گفتم به هر دکتري که رفتم ديدي که فايدهاي نداشت. گفت: يک دکتر من سراغ دارم که با يک نسخهي وي شفا خواهي يافت. گفتم اين دکتر کيست، اسم او چيست و مطب او کجاست؟ گفت: او مطب ندارد و نوبتي نيست! گفتم: مادر بگو اين دکتر کيست؟ من از درد دارم ميميرم. مادرم گفت: اسم دکتر، حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام فرزند علي عليهالسلام است. گفتم: ما که با آنها ارتباطي نداريم، و قهر ميباشيم. مادرم گفت: اينها بزرگوار هستند و عفو و بخشش آنها زياد است. و با اين حرف قلبم را آتش زد.
[ صفحه 171]
مادرم از من جدا شد و نزد فرزندانم رفت. کمکم حال توسلي پيدا کردم، حال خيلي خيلي خوبي پيدا کردم. گفتم: يا حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام من خيلي تعريف تو را شنيدهام، مرا از درد نجات بده! اي آقا، اگر پدر و مادرتان حق بودهاند مرا شفا بدهيد.
با گريهي زيادي که کردم به خواب رفتم. در عالم خواب ديدم کسي که يک پارچه نور بود وارد خانهام شد. بالاي سرم آمد و فرمود: برخيز! گفتم: تازه از دردم مقداري کاسته شده است، بگذار بخوابم. براي بار دوم فرمود: به تو ميگويم برخيز! گفتم: بگذار استراحت بکنم، تو که هستي؟ فرمودند: تو چه کسي را ميخواستي؟ يادم آمد، گفتم: فرزند امام علي عليهالسلام حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام را. فرمود: من ابوالفضل هستم، فرزند حضرت امام علي عليهالسلام. فرمود: خواستهي تو چيست؟ عرض کردم: قلبم ناراحت است و از درد زياد آن، طاقت من ديگر تمام شده است، يک نظر ولايي به قلبم کرد، قلبم خوب شد و از درد چند ساله راحت شدم. براي قدرداني از وي که شفايم داد، به دست و پاي حضرت افتادم، که از نظرم غايب شد.
در همين حال از خواب بيدار شدم و نزد مادر و عيال و فرزندانم رفتم. وقتي آنها من را با اين حال ديدند که خود به تنهايي از جايم برخواستهام، تعجب کردند و گفتند: چرا از جاي خود برخواستي؟ گفتم: مادرم، دکتر بيمطب تو آمد و مرا شفا داد!
|