بلاذري از بزرگان سني مذهب گويد: »غروب روز نهم بود اکنون ميدانستند فردا جنگ سختي در پيش است. گروهي اندک ولي با ايماني استوار در مقابل لشگري انبوه که جز به وعدههاي امويون فکر نميکردند قرار داشتند. سرنوشت جنگ از هم اکنون روشن بود و ميدانستند جز شهادت راهي
[ صفحه 166]
نيست. در چنين شرايطي بود که شمر به کنار اردوگاه حسين آمد و فرياد زد اين بنو اختنا. خواهرزادههاي من کجايند؟ شمر عباس و برادران مادريش را که نسبتي دور با امالبنين داشتند منظور داشت. عباس و عبدالله و عثمان و جعفر را ميطلبيد ولي آنها حاضر نبودند با وي سخن بگويند. حسين فرمود: اجيبوه و ان کان فاسقا: هر چند شمر فاسق است اما پاسخش را بدهيد که دايي شماست! فرزندان امالبنين پرسيدند: چه ميخواهي؟ گفت: اي خواهرزادگان من! شما در امانيد. اطاعت يزيد بن معاويه را بپذيريد و خود را با برادران حسين به کشتن ندهيد! عباس فرمود: دو دستت بريده باد اي شمر! لعنت بر تو و اماني که آوردهاي اي دشمن خدا از ما ميخواهي از برادر خود حسين فرزند فاطمه دست برداريم و به طاعت لعنتشدگان گردن نهيم؟ [1] .
من و از حق جدا گشتن، شگفتا
به ناحق، همصدا گشتن، شگفتا
من و راه خطا، هيهات هيهات
من و ترک وفا، هيهات هيهات
|